جشن یلدا و پیشینه ی آن
«هومر آبرامیان»
بخش پنجم : گزیده هایی از مهر یشت – مهر نیایش – خورشید نیایش
آنچه را که در بخش های پیشین این نوشتار آوردم بیشتر رنگ و بوی باختری داشت، چنانچه پیشتر نیز نمارش کرده بودم ، در گستره ی فراخدامنی که این آیین از جایی به جایی و از سرزمینی به سرزمین دیگر رفت، و برای سده های بسیار از خاستگاه خود بدور افتاد، بسیاری از ویژگیهای نخستین را از دست بداد و چهره ی دگرگونه یی بخود گرفت . در این واپسین بخش جا دارد که میترا را در آیینه ی فرهنگ ایران بنگریم و فَرّ و فروغش را آنچنان که هست بستاییم .
نام این ایزد بلند پایه در سنگ نبشته های هخامنشی به گونه ی میثرَ Mithra در پهلوی میتر Mitr از ریشه Mith در زبان سانسکریت، بچم ( پیوستن)، و در پارسی امروز مهرگفته می شود. میترا Mitra گویش سانسکریت آن است .
برخی از خاورشناسان آرش درست آن را میانجی دانسته اند . یوستی خاورشناس نامی آن را میانجی و پیوند میان فروغ ازلی و فروغ آفریده شده می داند ، به سخن دیگر مهر میانجی آفریدگار است با آفریدگان.
در گاتها ( سرود های اشو زرتشت ورجاوند) تنها یکبار در بند پنجم یسنا 46 به گونه ی میثرَ آمده است:
ای مزدا اهورا ، اگر دانا و توانایی که پیرو راستی است ، و بدرستی زندگی می کند ، بر پایه ی آیین ایزدی و از راه مهر میثرَ دروندی (آدم ناراستکاری) را که از او یاری می جوید بگرمی بپذیرد ، با خرد خود می تواند او را از گمراهی و تباهی و گزند برهاند و به خود شناسی برساند.
در بخشهای دیگر اوستا مانند وندیداد و یشت دهم بچم پیمان و ایزد پیمان آمده است.
برخی دیگر از خاورشناسان مانند دارمستتر آن را بچم دوستی و مهر ورزی گرفته اند .
در زبان سانسکریت میثره فرشته ی روشنایی و پاسبان راستی و پیمان است .
کهن ترین نوشته یی که نام میترا در آن آمده پیمان نامه یی است که در 1400 پیشازایش میان هیتی ها Hittites و میتانی ها Mitannniens بسته شده و از میترا و وارونا Varuna دو خدای بزرگ هند و ایرانی در خواست شده که نگاهبان آن باشند. این پیمان نامه که بر روی یک پلمه (=لوح) گلی نوشته شده در گنج خانه کاپاتوکا نگهداری می شود .
«میثرَ یشت» (یشت دهم) یا مهر یشت در اوستا ویژه ی ستایش مهر است. این کهن ترین یشتی است که
بدست ما رسیده ست.
در سرآغاز این یشت مهر، دارنده ی دشت های فراخ ستوده شده است ، او ایزدی است که شکوه و بزرگی می بخشد، خانه و خانواده ی مهر ورزان و راستان و پیمانداران را سرشار از سرور و شادمانی می کند، ولی خان و مان دشمنان و بدکاران و پیمان شکنان و نا راستکاران را ویران، و روزگارشان را تیره و تار می سازد.
از پرتو فروغ او است که خانواده و روستا و شهر و کشور سامان می یابند و استوار می مانند .
از فر و فروغ او است که در روستا و خانواده زنان زیبای بلند بالا ، فرزندان دلیر و مهین پرست ، اسبان تیز تک و گردونه های استوار و بنا های با شکوه و بِستر های نرم و نازک و خوشبو پدید می آیند .
از فر و فروغ او است که مهر زنان در دل مردان و مهر مردان در دل زنان می نشیند تا فرزندان دلیر و بالا بلند و میهن دوست پدید آورند و خانمان و روستا و شهر و کشور را آباد و سر شار از دارشمندی و شاد زیوی کنند.
جایگاه فرمانروایی مهر، گستره ی آسمان است و فراخنای زمین، پناهگاهی است روشن و تابنده، و بیرون از هر نیاز .
مهر در میان دو سپاه هماورد پدیدار می شود، بازوان و چشمان جنگاورانی را که دروغ گفته باشند، که پیمان شکسته باشند، که ناراستکاری کرده باشند، که دغاکاری و ناسپاسی کرده باشند، از کار می اندازد- گوشهاشان را نا شنوا- چشمانشان را نا بینا – و پاهاشان را ناتوان می کند تا در چنگ هماورد پُر زور گرفتار آیند.
اهورا مزدا از برای مهر بر چکاد بلند و درخشان البرز زیباترین جایگاهها را فرا ساخته است .
مهر برای گسترش آیین بهی به همه جا سر می کشد و در همه جا فرود می آید و فروغ و فرغش را بر هفت کشور روی زمین می گستراند.
او نیرومند و چالاک و شتابنده است. بخشنده ی همه ی نیکی ها وارزش ها است.
اوست که گله و رمه را تندرست و شاد و سرشار نگه می دارد.
او ست که بزرگی و شکوهمندی می بخشد.
او ست که فرزندان برومند در خانواده پدید می آورد .
او نه تنها ایزد جنگ است ، که خود جنگ آوری است پر شکوه و پیروز گر.
مهر ایزد روشنایی و فروغ است ، ایزد پیمان و نگهبان پای بندی و پیمانداری است.
ایزد پاسدار خانواده و شهر و کشور است، ایزد بخشنده ی دارایی و توانایی است ، ایزد پیروزی است ، ایزد شهریاری و توانمندی و چیرگی است.
ایزد راستی و سخن راست و زیباست ، ایزدی است که همه، از : شهریار – فرماندار- کدخدا – سرور خانواده و همه ی دیگر مردمان به او پناه می برند و از او یاری می جویند.
هر زمان دو تن پیمان ببندند دست ها را پیش رو نگهداشته و نام او را بر زبان جاری می سازند تا گواه پیمانشان باشد.
اهوره مزدا به سپیتمان زرتشت گفت:
ای سپیتمان، بدان هنگام که من مهر فراخ چراگاه را هستی بخشیدم ، او را در شایستگی و ستایش و برازندگی نیایش برابر خود که اهوره مزدایم بیافریدم .
ای سپیتمان،
مبادا که پیمان بشکنی: نه آن پیمان که با یک دروند(= ناراستکار) بسته یی و نه آن پیمان که با یک اشون (= راستکار ) بسته ای، چه پیمان با هر دو درست است خواه با دروند و خواه با اَشَوَن…
سیاوش پسر کیکاووس برای گریز از زشتکاریهای سودابه ، از پدر می خواهد که او را در پایگاه فرمانده ی سپاه به جنگ با تورانیان بفرستد که به مرزهای ایران دستیازی کرده بودند، در کوتاه زمان سپاه توران بدست ایرانیان که از فرماندهی سیاوش و کاردانی رستم بهره مند بودند درهم شکسته می شود، تورانیان از در آشتی در می آیند، سیاوش که پهلوانی است بالا بلند و والامنش، پیشنهاد آشتی را می پذیرد، ولی یک سد تن از فرزندان بزرگان توران را گرو گان می ستاند تا چنانچه تورانیان پیمان بشکنند و درد سری برای ایرانیان فراهم آورند همه آنان بدست ایرانیان کشته شوند.
رستم جهان پهلوان ایرانی ، آگهی این پیروزی و داستان گروگان ها را به درگاه کیکاوس می برد، ولی کیکاوس خِرَد باخته تر از آن است که به چنین پیمانی تن سِپارَد :
به رستم چنین گفت گیرم که اوی جوان است و بَد نارسیده است بروی
تو که خود پهلوانِ پیر و جهان دیده ی چرا چنین پیمان پذیرفتی:
بنزد سیاوش فرستم کنون یکی مرد با دانش پر فسون ( = کاردان)
بفرمایمش کاتشی کن بلند به بندِ گران پای ترکان ببند
پس آن بستگان را برِ من فرست که سرشان بخواهم ز تن شان گسِست
رستم پرورش دهنده و آموزگار سیاوش است، او می داند که سیاوش پیمان با افراسیاب را به هیچ روی نخواهد
شکست، این درست است که افراسیاب دشمنی است فرومایه و زشتکار، ولی اینهم درست است که پیمان را
بدستاویز فرو مایگی دشمن نمی توان شکست، پس به کیکاوس می گوید :
ز فرزند پیمان شکستن مخواه مگر آنچه اندر خورد با گناه
نهانی چرا گفت باید سَخُن سیاوش ز پیمان نگردد زبُن
ولی کیکاوس که سرشتی بیگانه با خوی ایرانی و فرهنگ ایرانزمین دارد پیکی را به پیامبری بسوی سیاوش می فرستد که گروگانها را نزد من بفرست تا بدست دژخیمان خود سر از تنشان جدا کنم و تو خود به جنگ با افراسیاب برخیز و کار تورانیان را یکسره کن .
سیاوش مرد جنگ است، ولی نه مرد جنگی بی فرهنگ، او خود آیینه ی تمام نمای فرهنگ ایران است، او می داند که کشتن زیستمندان کشتن زندگی است، که خون بی گناهان را نباید ریخت، که پیمان بسته شده را نباید شکست، که جنگ برای کوتاه کردن دست دشمنان است نه برای فزون خواستن و خون ریختن و نغمه ی شادمانی را از روی زمین برداشتن:
ز کار پدر دل پر اندیشه کرد ز ترکان و از روزگار نبرد
همی گفت سد مرد گرد سوار زخویشان شاهی چنین نامدار
همه نیک خواه و همه بیگناه اگرشان فرستم بنزدیک شاه
مپرسد نیندشد از کارشان همانگه کند زنده بر دارشان
بنزدیک یزدان چه پوزش برم بد آید ز کار پدر بر سرم
سیاوش می داند که شکستن پیمان شکست اهورا مزدا و پیروزی اهریمن است ، و او مردی نیست که با شکستن پیمان، پشت به اهورامزدا و روی به اهریمن کند. فرمان پدر و فرمان شاه را می توان شکست ولی پیمان را نمی توان شکست، پس به افراسیاب می گوید:
ز پیمان تو سر نکردم تهی و گر چه بمانم ز تخت مهی
یکی راه بگشای تا بگذرم بجایی که کرد ایزد آبشخورم
یکی کشوری جویم اندر جهان که نامم ز کاوس ماند نهان
ز خوی بد او سخن نشنوم ز پیکار او یک زمان بغنوم
می گوید راه بر من بگشا تا بروم به هر جا که اینجا نیست! به جایی که فرمانِ شکستنِ پیمان در کار نباشد، بادا که از ناراستکاریهای پدر بیاسایم. افراسیاب با مهری پدرانه سیاوش را به توران فرامی خواند و دختر خود فرنگیس را هم به همسری به او می دهد، ولی هنگامی که در پی دُژ مَنِشی های گرسیوز آهنگ کشتن او می کند، در آنجا هم سیاوش برای پدافند از جان خود دست بسوی جنگ ابزار نمی برد تا بهیچ روی پیمان با افراسیاب را نشکسته باشد، چراکه پیمان بسته بود که من با تو نخوهم جنگید!. این یکی از پرفروغ ترین نمادهای فرهنگ ایران است که از داستانها ی شاهنامه سر برون کشیده .
این ویژگی فرهنگ ایران را دشمنان هم می دانند، در یکی از جنگهای سخت میان ایران و توران، سپاه ایران به یک پیروزی بزرگ دست می یابد، بزرگان توران به زنهار خواهی نزد شاه می روند که دست بکشتار تورانیان نگشاید و پروانه دهد که سپاهیان توران به آرامی به خانه های خود بازگردند، شهریار والاتبار ایرانزمین این زنهار خواهی می پذیرد و پیمان می بندند که جنگاوران توران می توانند جنگ ابزار بر زمین بگذارند و بی هراس به خانه های خود بازگردند، برخی از سپاهیان جوان و کار نا آزموده ی توران اندیشناک می شوند که مبادا ایرانیان با یورشی دو باره سراسر سپاه بی جنگ ابزار توران را یکسره از میان بردارند! ولی بزرگان و پیرانشان که کار آزموده ترند به آنان دل آسودگی می دهند که بیم به دل راه مدهید:
ز پیمان نگردند ایرانیان از این در کنون نیست بیم زیان
ایرانیان با ما پیمان بسته اند که اگر جنک ابزار بر زمین بگذاریم، می توانیم بی هراس به خانه ها ی خود باز گردیم، اگر آسمان و زمین بهم ریزند، اگر دریاها بخشکند و کوهها فرو ریزند ، ایرانیان پیمانی را که بسته اند نخواهند شکست.
اینگونه سخن ها در شاهنامه برای خوشایند دلها نیست، اینها نمادهایی درخشان از فرهنگ ورجاوند بنیاد ایران اند، و اینهمه از پرتو فروغ «مهر» است. پس جا دارد که همانند نیاکان فرمند خود والامندیش را بستاییم:
برای خشنودی اهورا مزدا، می ستایم او را با بهترین نمازها – و ستایش، بلند آوازگی و پیروزی باشد برای مهر ایزد – ایزدی که هزار گوش دارد و ده هزار چشم و دارنده ی دشت های فراخ است .
می ستایم مهر ایزد را و درود و ستایش می کنم ایزدی را که چراگاههای سبزگون و گسترده اش بر گاهواره ی زمین آرامش بخش است . ستایشم پیش کش آن ایزدی باد که نگاهبان راست ترین گفتار است – که نیکویی هایش از شمار فزون است – که پیکرش برازنده و بلند و استوار – و با هزار چشم ِ همیشه بیدار، بینای دورترین دورها است – که همیشه بیدار و بی خواب و نا فریفتنی است .
که چون نگینی زرین پیرامون کشور را فرا گرفته ، که نگاهبان پیمان ها است ، که هماره همه جا هست – در درون کشور و در بیرون کشور و فراز و فرود آن .
می ستایم مهر ایزد را ، و آن اهورای بزرگ بی همتای آفریننده آن را – با آیین های دین – با شاخه های سبز برسم ( شاخه های باریک و کوتاه که از درخت گز یا درخت انار با آیینها ی ویژه می چیدند و بهنگام نیایش بدست می گرفتند) می ستایم ماه را ، و آن خورشید را ، ستارگان را و مهر را که سرور همه ی کشور ها است .
می ستایم با همه ی جان – آن ایزدی را که شکوهمند است – می ستایمش با آیین های دین ، آن ایزدی را که دارنده دشتهای سبزه رسته ی فراخ ، که آسایش بخش و نگاهبان سرزمین ایران است .
می ستایم مهر ایزد خوش پیکر نیرومند را که هیچ گاه به دام فریب پای نمی افکند . می ستایمش که ره آورد ما می سازد آن بهترین بخشش های اهورایی را: آزادی و بهروزی و رهایی در داوری و تندرستی و پیروزی و پاکی و پارسایی را…
من می ستایم – می ستایم آن ایزد فرازین پایگاه گرفته را… با همه ی جان و نیرو می ستایم آن نیرومند ترین و سود رسان ترین ایزد را با آیین های دین ، با سرود های دل انگیز از جان خاسته که با بهترین گفتارهای آیینی بهم آمیخته – اینهمه را برای ایزد مهر که دارنده ی دشت های فراخ است .
و مزدا اهورا است که همه آگاهی از کردارهای راستین ستایشگرانه ی مردم دارد – و پاداش اهورایی از آن زنان و مردانی است که نگاهداری آیین ها ی دین شان، و ستایش آنان برای مهر ایزد به راستی و درستی باشد.
از آنجا که مهر با خورشید پیوندی ناگسستنی دارد، شایسته است که نگاهی هم به خورشید نیایش داشته باشیم :
« پیروز و فرخنده باد خورشید درخشان ، خورشید بی مرگ ، و خورشید تیز اسب .
با اندیشه و گفتار و کردار نیک ، به سوی خورشید روی کرده و می ستایمش. ای اهورا مزدا، خورشید درخشان تیز اسب را می ستایم که آفریده ی تو است .
و ستایش بر شما باد همگان – ای امشاسپندان که بسان خورشید – شکوهمند هستید . منم رهرو راه اهورا مزدا، که درخشش روشنایی خورشید – فروغ او است ، و منم بر افکننده ی و خوار کننده ی انگره مینو( منش خشم آگین) – و این است راه پارسایان، راهی که اندیشه ی نیک – گفتار نیک و کردار نیک را می آموزد .
منم ستاینده ی نیک اندیشی و نیک گفتاری و نیک کرداری با همه ی جان و روان – منم گریزنده از بداندیشی و بد گفتاری وبد کرداری با همه ی جان وروان . اکنون سرود می خوانم و نیایش می کنم برای شما ای امشاسپندان، و پیشکشتان می کنم اندیشه و گفتار و کردار نیک را .
می پرستم اهورا مزدا و ستایش می کنم امشاسپندان و مهر ایزد را که دارنده ی دشت های فراخ است. و خورشید تیز اسب درخشان را – و ستایش می کنم روان آفرینش را و کیومرس انسان نخستین را – و می ستایم آن فروهر پاک زرتشت را – و ستایش من باشد برای همه ی آفریده های نیک و پاک که بودند و هستند و خواهند بود .
بر گزیده ام راه راستی را ، راه نیک اندیشی را ، و آن راه نیرومند را. اکنون در پرتو این گزینش، ای مزدای بزرگ، مرا زندگی بهی بخش . اینک دست ها را بسوی خورشید، آن درخشان ترین بر می آورم و سرود گویان می ستایمش .
برایش سرود می سرایم – برایش سرود می خوانم این چنین : خورشید جاودان تیز اسب را می ستایم که دارنده دشت های فراخ است . خورشید را می ستایم که زرین و درخشنده است ، که نام آور و دارنده ی هزار گوش و ده هزار چشم می باشد، که بی خواب، همیشه بیدار، شاه همه ی کشورها، تیز نگر و زیبا و با زیب و فر و بلند بالا و خوش پیکر است .
اهورامزدا میان ایزدان او را درخشان ترین بیافرید، باشد که به یاری ما در آیند، اهورا مزدا و آن فروغ جاودانش .
ستاره ی باران زای تشتر را می ستایم و ستاره هایی را که گردش جای دارند .
سپهر بی پایان را ستاینده ام ، و زمان بی کران ( زروان ) را که جام سپهر است . پاکی را می ستایم ، و دانش را که مزدا داده است و نمایاننده ی راست ترین راه .
ستایشگر آیین بهی مزدا هستم ، می ستایم همه ی ایزدان مینوی را، و همه ی ایزدان این گیتی را، – می ستایم روان خودم را – و فروهرم را و همه ی فروشی های پاکان و پارسایان را ، و ستایشم برای آن خورشید فروغمند بی مرگ تیز اسب باشد.
ستایشگرم آن خورشید جاودانه ی تیز اسب را، می ستایم خورشید را درپگاه ، آن هنگامی که زرینه پرتوش گیتی را در خشان می سازد . ایزدان بلند پایه ی مینوی ، سد ها و هزارها و آن ایزدان ، آن ذره های روشن تابناک را که از چشمه ی خورشید می تراود ، از سپهر بالا بر زمین می گسترانند ، به زمینی که داده ی اهورا مزدا است و این روشنایی که از سر چشمه ی خورشید بر بستر بال ایزدان ، برپهنه ی زمین سرازیر می شود ، تن و پیکر زمین را از غبار تاریکی و آلودگیها می شوید و گیاهان در جام خاک ؛ این انگبینی را که از چشمه ی خورشید ره آورد شده می نوشند و می بالند . و این روشنی زرین – پاک کننده است ، آن چنانکه زندگی بخش می باشد. پاک می کند آبهای روان و ایستاده را ، آب چاه ها کاریز ها ، دریاها ، برکه ها ، و رود ها را .
و این خورشید زرینه بال تیز اسب بی مرگ را می ستایم ، که هر گاه رخ نمی نمود و تاریکی اهریمنی را که پیکر زمین را پنهان ساخته بود ، نمی زودود – دیوان آن چه را که در هفت کشور هستی داشت به تباهی می کشیدند و ایزدان مینوی نیز توانایی نداشتند تا راه گیرشان باشند .
کسی که می ستاید خورشید را ؛ یاریش می نماید تا در برابر تاریکی ، تباهی دیوان و راهزنی دزدان نیروی دو چندان یابد .
او که می ستاید خورشید را، مرگ را از دروازه ی زندگی خود می راند، ستایش خورشید، ستودن اهورا مزدا است ، ستایش امشاسپندان است و ستایش آن فروهر بلند پایه خود .
او که می ستاید خورشید بی مرگ تیز اسب را می ستاید همه ی ایزدان مینوی سپهر بالا و زمین را .
ستاینده ام آن مهر ایزدرا ، که دارنده ی دشت های فراخ و گسترده است – که ده هزار گوش دارد – و ده هزار چشم – و او است که جنگ ابزارش گرزی است دیو افکن .
با همه ی جان می ستایم مهر ایزد را ، و دوستی و همگرایی را ، آن دوستی بی ریو و رنگ و بی آلایش را، چونان دوستی یی که میانه ی ماه است و خورشید .
زرینه پرتوش گیتی گستر است . آن خورشید تابنده ی بی مرگ تیز اسب و می ستایمش که اورنگ جهان است ، که فرش پایانی ندارد . می ستایمش با همه ی آیین های دین و با گفتار و کردار و و اندیشه ی نیک .
ستایشگرم آن مردان و زنانی را را که نگاهدارنده ی آیین و به جا آورنده ی آیین های دین اند و آگاه است مزدا اهورا – آن بهترین ، از این شایسته ترین مردان و زنان درست آیین .
بنمایه ها :
دین مهر: نوشته ی فرانتز کومون – برگردان احمد آجودانی
گسترش یک آیین ایرانی در اروپا : نگارش پرفسور المار شورتهایم – برگردان نادر قلی درخشانی
آیین مهر: نگارش و پژوهش هاشم رضی
تاریخ تمدن: ویل دورانت
فرهنگ ایران باستان: نگارش پور داود
پژوهشی در اساطیر ایران : نگارش مهر داد بهار
تاریخ اساطیری ایران: نگارش ژاله آموزگار
بغ مهر: احمد حامی
اوستا: گزارش جلیل دوستخواه
اوستا: گزارش هاشم رضی
یشت ها: گزارش پور داود
فرهنگ نامهای اوستا : گزارش هاشم رضی
پنج نیایش: گزارش هاشم رضی
گاتها: گزارش : حسین وحیدی