پایتخت پایتختهای روی زمین

بزرگ امید – دسامبر 2017

کهن نامواژه ی ایرهشالوم، یروشلایم یا (گی عدن، Gei Eden دروازه ی پردیس – اورشلیم – شهر آشتی)، در کتاب کتابهای آفرینش (تورا)، 683 بار با ویژگیهایی دلانگیز و هرازگاه گله آمیز به میان آمده که در زبان زیبای پارسی، برابرست با “دژ کنگ هوخت” یا نیکو شهر دروازه دار این نام مانا نزد ایرانیان باستان و فرهنگمداران امروز جهان، شایسته ی ستایش بوده و هست و هرگز جایگاه بیمانند خود را از دست نداده و نخواهد داد (شاه نامه های پارسی، پیر بزرگ توس). در زبان عبری، دو واژه ی “ایر- Ir – עיר” برابر با شهر و “شالوم – Shalom – שלוס” برابر با آشتی است (آشتی شهر). در دوره های گوناگون تاریخی، این شهر باستانی به نامهایی رنگارنگ خوانده شده – چنانچه در گرشاسب نامه (ایلیا)، در زبان پهلوی (دژ هودج) یا در دیگر زبانها (موریا، شالیم، صیون، کودش، یبوس) و کم و بیش 800 نام دیگر خوانده شده– فراوانند سرایندگان، نویسندگان و پژوهشگران شیفته ی تاریخ این شهر در سراسر جهان که در چند و چون شگفتیهایش (نخستین پایتخت ایسرائل)، سروده ها و نوشته هایی با دریافتهای گوناگون از خود به یادگار نهاده اند.

آشتی شهر، زادگاه شمار بزرگی از زنان و مردان برجسته ایست که در تنخ (تورا، نویئیم، کتوویم، عهد قدیم، پیبمان کهن)، انجیل (سخن خداوند، عهد جدید، پیمان نوین) یا نوشته های کهن فرهنگی (روشن اندیشان جهان، چه یهودی و چه غیریهودی)، از رستنگاه تاریخ، مادران و پدران پیشوای دین “پیامبران برگزیده ی پدر آسمانی” یا رهروان وفادارشان شمرده شده اند. پرورشگاه فرهنگ یگانه پرستی (تک خدایی، مونوتئیزم) با پیشینه ای بیتا در روند هستی– بارها درد یورش تیره ها و تبارهای رنگارنگ بیگانه را تاب آورده – بارها و بارها سوخته و فرو ریخته و ویران شده – ولی هرگز از پا درنیآمده و از یاد نرفته – به دنبال هر یورش خانمانسوزی از سوی هر بیگانه ی خودکامه ای، از خاکستر مانای درون مایه گرفته، بال گشوده، برخاسته و خود را ساخته – همیشه برخاسته مگر یک بار– که هنوز بهای سنگین آن شکست شرمزا را میپردازد و در اوج درد، خانه ی خدای یکتا را در چنگ دشمنی نیرنگباز میبیند که با نام خدا به این خانه پا نهاده و ماندگار شده – زنان و مردان پیر و جوان این شهر، بخوانید: “شهروندان شهر خدا”، بردباری و شکیبایی را از دیرباز آموخته و دل به او بسته و تنها او را داور روزگار خویش میبینند. ناچاری را از کهن روزگاران شناخته و یاد گرفته اند چگونه در برابر ناسازگاریها لب فرو بندند و خاموش بمانند. دشمنان خورد و کلان، بر این آب و خاک تاخته و سوخته و روفته اند. همه آمده و رفته اند – مگر، دشمن درنده ای که 14 سده پیش آمده و هنوز نرفته! – جا خوش کرده و نمیخواهد برود. این روزها مرد خدادوستی در ینگه دنیا به میدان آمده که دلسوز مردم دردکشیده ی این دیارست و خواهان نگرشی نو به یک رخداد شوم و شاید یافتن درمانی به دردی کهنه! کیست این دلیر درمانگر که دوست دارد پا جای پای شاهنشاه کورش پارسی نهد؟

درمانگر:   

دونالد ترمپ (چهل و پنجمین رئیس جمهور امریکا)، میخواهد درمانگر درد کهنه ی شهروندان خانه ی خدای یکتای بیتا شود. یکی از تصویبنامه های پارلمان کشورش را که 5 سال پس از همایش اسلو (1990) در کاستن از درگیریهای اسراییل با دشمنان این کشور دستینه شده بود، روز چهارشنبه 6 دسامبر2017 برای مردم دنیا گشود و گفت:

“اورشلیم پایتخت قانونی ی اسراییل است. سفارتخانه ی امریکا در این کشور، به زودی از تل آویو به اورشلیم منتقل خواهد شد.”

پرسش اینجاست که چرا کلینتون، بوش و اوباما (چهل و دومین تا چهل و چهارمین روئسای جمهور امریکا)، همین مصوبه را که 22 سال پیش در پارلمان کشورشان دستینه شده، به آگاهی ی مردم نرسانده یا خواسته ناخواسته آنرا پنهان کرده اند؟ شاید در بیم از واکنش دسته ی ناسازگار، چرکین استخوان لای گندیده زخم را نادیده گرفته اند تا از آسیب به بیمار پیشگیری کنند یا آرامش آسوده جانان را به دست انداز نیاندازند. هریک از این دو انگیزه یا هر بهانه ی دیگری که آنانرا به خاموشی واداشته باشد، از بار سنگین روی شانه هاشان نخواهد کاست. دندان بر جگر باید گزید و چشم به فردا دوخت تا رخدادهای نادیده، پرده از چند و چون بازی برگیرند و ناگفته ها به زبان آیند.

گزنده تر اینکه چرا اوباما در دوره ی 8 ساله ی فرمانفرمایی اش در کاخ سپید، تا توانسته از گفتگو پیرامون بیماری ی فراگیری به نام “ترور و تروریزم” که خواه ناخواه به گوشه ای از همین مصوبه گره میخورد، پرهیز کرده؟ گویی نه دستان خون آلود سرکردگان تروریست را که ساخته و پرداخته ی همتایش (جیمی کارتر 1979) بوده، دیده –  و نه کشتار جوانان و کودکان و سنگسار مردم به دست زنستیزان فرهنگسوز و دیگر ددمنشان ترورپرور را شنیده و نه گزارشی در این زمینه خوانده –  دسته ی کوران هم پیچش مو به موی سران تهران را با این پدیده میبینند که چگونه دستاربند ردابردوش، آرزومند زدودن نام “ایسرائل” از روی نقشه ی جهانست و با چه کلان سرمایه ای در برانگیختن همکیشان کوشیده و میکوشد (حزب الله 1980– کمربند سبز برژینسکی 1978). میان بیداران ایرانی کم نیستند آنانکه با گله مندی از پشتیبانیهای نکوهیده ی اوباما از گمراهیهای دسته ی روانبیمار در ایران (نقض آشکار و سیستماتیک حقوق بشر در خیزش 1388)، میگویند:

“حسین کاکای کنیایی” را یار غار شیعه های آدمخوار دیدیم که با آنها بود، نه با ما. مگر برای سید علی گدای خامنه، نامه ی فدایت شوم ننوشت و خرمنی دلار پشت سبز (یک میلیارد و هشتصد میلیون) با هواپیمای ویژه برایش نفرستاد؟ مگر در داستان کاساندرا در برابر پولشوییهای مافیای حزب الله و حماس، چشمان خود و دولتش را نبست؟ مگر با ناکسانی که 39 سال با فریاد مرگ بر امریکا، پرچم این کشور را لگدمال کرده و میکنند، کنار نیآمد و لی لی به لالاشلان ننهاد؟ او بود که با سازشها و سستیهایش داعش را زایید و در ریاض تا کمر خم شد تا دست آن سرکرده را ببوسد – ولی در دیدار با پاپ گفت:

“دستبوسی، شایسته ی مردان هزاره ی سوم نیست!؟”

کجای این بازیگریها به داستان پایتخت پایتختهای روی زمین گره میخورد؟ به آنجا که از 4 ده پیش، سیاهی و تاریکی خیز برداشته سپیدی و روشنایی را بیآلاید (صدور انقلاب شیعی 1979). از آغاز تا پایان روند شومی که تاکنون 39 ساله شده و مردمی سربلند را به زانو درآورده تا بازنشستگان گرسنه در خیابانهای اصفهان و تهران فریاد بزنند:

“ما انقلاب کردیم – چه اشتباهی کردیم!”

کم نیستند آنانکه با سنگ اندازیهای اینجا و آنجا میکوشند دست درمانگر را ببندند! نخستین نماینده در سازمان ملل متحد که کشور نوپای ایسرائل را بیدرنگ به رسمیت شناخت، اتحاد جماهیر سوسیالیستی ی شوروی بود (1947). برنامه ی کیبوتصیم (کشتزارهای همگانی) و پاره ای گرایشهای سوسیالیستی که یهودیان تلاشگر روسی در جنبش صیونیزم به ایسرائل آورده بودند، انگیزه ی آن گام شتابان شد. ولی انگیزه ی توانای ایرانیان در پذیرش رسمی ی کشور نوپای ایسرائل (1950)، ریشه در تاریخی کهن داشت که به شاهنشاه کورش هخامنشی (پدر خواهران همزاد – ایران و ایسرائل) میرسد (558 پیش ازمیلاد).

در بستر تاریخ، هرچه پیشتر آمده و تنها دموکراسی ی خاورمیانه را درخشانتر دیده ایم، تروریستهای نانخوار روسهای سرخ، دیوار دشمنی با این کشور را بالاتر برده اند. شگفت اینکه امریکا پس از یک سال (1948)، ایسرائل را به رسمیت شناخته! آنچه که امروز از واکنشهای سران ایران و این دو کشور در برابر ایسرائل میبینیم و میشنویم، نشانگر نگاهی تازه به آب و خاک نیاکانی ی یهودست و اینکه چرا نباید اورشلیمی که 3000 سال پیش، پیامبر داوید به پایتختی ی زادگاهش برگزیده، همچنان پایتخت این کشور بماند؟

اگر روند نوآوریهای دلیرانه ی بن سلمان (فرمانروای عربستان)، پا به پای جنگ روانی اش در برابر رژیم گورپرست گورپرور در میان نبود، برخورد تازیکیشان را در واکنش به گام تازه ی ترمپ، اینگونه دو دلانه میدیدیم؟ کنسرت یانی و برنامه های دیگر سرشناسان دنیای هنر در ریاض و جده، شانه به شانه ی دگرشدهای شگفت در زادگاه کیش تازی، به ویژه آزادی ی نیمه جان زن را که با پشتیبانی ی شمار بزرگی از جوانان و زنان این کشور انجام شده، پشتیبانان گام ارزنده ی ترمپ را سر و گردنی بالاتر نمینشاند؟ آیندگان از گرایش ارزنده ی خرافه زدایی و باخترگرایی در این کشور، به نام روزهای سرنوشت ساز، یاد نخواهند کرد؟ رژیم واپسگرای شیعه نه تنها از روند شتابان نو در خاورمیانه پس مانده – که میان بدنامان دنیا، شماره یک شناخته شده – زیان این پسماندگی را مردم ایران، شانه به شانه ی شهروندان ایسرائل میپردازند.

ناسازگار درآمدن پاپ (رهبر کاتولیکهای دنیا) در برابر پیشنهاد دلیرانه ی درمانگر در شناختن اورشلیم به نام پایتخت ایسرائل، بیشتر بار سیاسی دارد، تا دینی – بیانیه های نه چندان تند و تیز این ناسازگار و آن نادمساز هم در این بازی به جایی نخواهد رسید. ژنرال السیسی (رئیس جمهور مصر) و بن سلمان با ترامپ کنار آمده اند تا فلستینیهای کرانه ی باختری را به صحرای سینا بکوچانند و پایتخت فلستین را هم در شهر “رام الله” راه اندازند (فرانکفورترالگمایته زایتونگ، آدینه 15 دسامبر2017). ترمپ میخواهد خود را نزد مردم دنیا به برنامه های پیشنهادی در دوران انتخاباتی اش پایبند نشان دهد. کسی تاکنون از خود پرسیده:

“از شیفتگان سرخ همدست سیه کاران دینباز که بگذریم، میتوانیم از خود بپرسیم: چرا دشمنان دموکراسی در ایسرائل میتوانند بگویند:

“پایتختمان را به زودی در اورشلیم برپا میکنیم!”

شمار بزرگی از رسانه های چپه ی دنیا، به گرمی آنرا میشنوند و با به به و چه چه میستایند؟ ولی همینکه شهروند ایسرائلی یادی از پایتخت 3000 ساله ی باستانی ی کشورش میکند، ناگهان کک به تنبان ریز و درشتشان میافتد، برمیآشوبند و میخروشند و گوینده را در رسانه هایشان “متجاوز” میخوانند؟ چندی از انقلابیون دو آتشه ی همدست دیو نوفل شاتو (روح الله مصطفوی معروف به خمینی) که دروغهایی شاخ و دمدارش را میان سادگان ایران و جهان مد روز کردند تا هریک خنجری شود زهرین بر پشت مام بیمار میهن، به دسته ی پشیمانان بندباز پیوسته و بی پوزشی از پیشگاه شهروند ایرانی، پدیده ی تازه را از پنجره ی بینش چپه ها مینگرند. مشنگ خوش آمدگوی دیو نوفل شاتو که تا دیروز برایش دم میتکاند و دست و پای دیو را میلیسید و چپ و راست اینگونه و آنگونه برایش میسرود، نخود آش تازه شده و بی هیچ شرمی از خود میپرسد:

“اقای ترمپ، اورشلیم غربی را میخواهی پایتخت اسراییل بشناسی؟ چرا اورشلیم شرقی را پایتخت فلستین نمیخوانی؟” (نوری زاده، پنجشنبه 7 دسامبر 2017، کانال اهدایی ی عربستان) – مستان یاوه بافی از ایندست، نه دوستان مردم ایران و ایسراییلند و نه خیرخواه توده ی فلستینی – هرچند زیر نام ریزه خواران سرسپرده ی آل سعود به جایی و نام و نشانی رسیده باشند. نه تاریخ دو ملت، اینان را هرگز از یاد خواهد برد و نه دردکشیدگان ایرانی، نیرنگ ایرانسوزشان را. یکی از آنها (حاج سید جوادی) روزی که دیو نوفل شاتو به ایران میآمد تا گندش را در تاریخ این سرزمین بپراکند، نوشته بود:

“میآید با تیشه ی ابراهیم، با عصای موسی و طیلسان عیسی تا آفتاب را بگسترد.”

دیدیم که آن دیو جز مرگ و تباهی و تاریکی، چیزی دیگر نگسترد. یکی دیگر از همین پشیمانان سرشناس (نوری زاد) میگوید:

“آیت الله خمینی را بالاتر از خدا میشناختم و هرکه میگفت بالای چشمش ابرو، میخواستم شکمش را پاره کنم. ولی سالها گذشت تا فهمیدیم اماممان همقد و قواره ی لاجوردی و خلخالی و مرتضوی و طوسی و دیگر نمونه های ضد حقوق بشر بوده – روزیکه فتوی داد سلمان رشدی را به گناه نوشتن آیه های شیطانی بکشند یا با یک دختر شیرخواره هم میتوان همآغوش شد، پرونده اش را برای همیشه بستم. امروز، راستگویی ی آخوند، مایه ی شگفتی ام میشود.” (ایران تی- وی، یوتوپ، سه شنبه 14 آذر، 1996 خورشیدی، 12 دسامبر 2017).

میکرب خانمانسوز یهودستیزی، با برنامه ی صدور انقلاب دیو نوفل شاتو و همدستانش (دسته ی پشیمانان)، رنگ و رویی تازه در خاورمیانه گرفته تا گریبان دنیا را سختتر بفشارد. میکربی که هرازگاه از لابلای برخی کنشها و واکنشها سرک میکشد تا رخسار پلیدش را همگان ببینند، هر روز خود را در چهره ای دیوگونه تر نشان میدهد. رد پایش را در بسیاری از بیانیه های گزنده ی اینجا و آنجا میتوان دید و خواند و شنید (یورش به دو کنیسا در شیراز). سخن از پایتخت پایتختهای روی زمین دردشان آورده – خشمگینند و به هردری میکوبند بازی را برآشوبند. نکته ای که با همه ی راستیها و درستیهایش، میتواند رژیم دشمن را به رهبری ی گروه ناسازگاران انگیزه مندتر از گذشته به میدان بکشاند، سرانجام مایه ی شرم پشیمانان فردا خواهد شد.

تا کیشی ددمنش در پهنه ی ایرانزمین بالانشین بماند، مردم نگونبخت این سامان، بهای گمراهیهای پشیمانان ریز و درشت را همچنان باید بپردازند. پشیمانانی که فراوان زیان زاده و توده ی بینوا کم از آنها بد ندیده اند، به راستی پشیمانند؟ – دستکم اینکه نشانه های بیداری میان بازیگرانی چون سروش و بنی صدر و سازگارا و مخملباف و گنجی و نصر و کدیور و مهاجرانی و همدستان خورد و کلانشان از چهارچوب بیگانه کیشی فراتر نرفته – سقف نوگراییهای کودکانه شان از بافته های 150 سال پیش آخوند اسد آبادی، سر و شانه ای پائینتر آمده! – در پایان روند 39 ساله میبینیم دروازه ی خرد اینان هنوز روی پاشنه ی همان بدآموزیهای کهن میچرخد. بیگانه ستایی را نتوانسته اند از بالای ستون باورهایشان به زیر کشند و ننگ دیرین را از خود بزدایند! چرا؟

باورشان نمیشود کیش زشت بیگانه در ایرانزمین به خاک افتاده و مرده – روان پریش جادوزده که از دیرباز تاب برداشته، هنوز نتوانسته خود را بازیابد و در روند دنیای نو بهینه شود. بیداران همزبان را نمیبینند که در راهند تا این گندوک بدبوی 1400 ساله را برای همیشه به خاک تاریخ بسپارند (بهدینی، بزرگ امید). بیداران بیزار از بت تازی که 14 سده روزی 5 بار آنانرا به کرنشهای پیاپی واداشته، دیگر نمیخواهند اهرمن را جای خدا بنشانند. راز مگوی این نماد زورگوی ساخته و پرداخته ی ناجای مزدکی در آنسوی مرزهای آریابوم، نزد بیداران بیزار از بدی از پرده برون افتاده – کیش بد، دیگر ذره ای کشش و گیرایی نزد ایرانی ی آگاه ندارد – او خواهان خدای خوب خانگیست. خدای یکتای بخشنده ی مهربانی با پندار و گفتار و کرداری نیکو – خدای راستین، دست نیرنگباز دروغگوی زنباره ای را که همه ی بدیهای اهریمن بدکاره را زیر ردا و دستار گرد آورده، گشوده – بیداران او را از درون خود رانده و از چنگش رسته اند. آنها با یکتای بیهمتای راستینی که جز مهر و زیبایی و بخشندگی نیست کنار آمده و در راهند تا خدای ساختگی را به سازنده اش پس بدهند. درد را شناخته و درمان را یافته اند. کدامیک درمانگر راستین دشواریهای خاورمیانه اند؟ آنان یا ترمپ؟

پیشنه ی تاریخی:

درگیریهای ریشه دار ایسرائل با دشمن خانگی اش، به نخستین روزهایی بازمیگردد که سازنده ی کیش تازی پس از 11 سال تلاش ناکام در مکه، به پیشنهاد استادش (ناجای مزدکی) به مدینه کوچید تا با چپاول داراییهای تبار یهودی– مسیحی، سپاهی برگزیده را برای چپاولهای آینده آماده کند. چندی پیش از آن روزها، شمار بزرگی از ایرانیان شیفته ی مزدک (بازماندگان کشتار انوشه روان بیدادگر) با آرزوی فرو ریختن خاندان ساسانی و کوتاه کردن دست موبدان زرتشتی، نقش ستون پنجم ناجا را در گوشه و کنار خانه بازی میکردند (همسان توده ی مست جادوزده ای که در آغاز رخداد شوم 39 ساله، باور کرده بود چهره ی دیو نوفل شاتو را در ماه باید ببیند و موی ناپاکش را هم لای دفتری ناپاکتر!). سرنوشت تلخ شهروند ایرانی به گند روزگار آلود. یورشگر تازی بر او چیره شد تا دین و فرهنگ خانگی با انگ آتش پرستی (مجوسی – عجمی)، سکه ی یک پول سیاه شود، که بد شد (دینبهی، بزرگ امید).

پشیمانیهای دردآور ستون پنجم هستی باخته در همکاری با سپاه چپاولگر، شرم ماندگار را گام به گام بر سر مردم بارید تا ننگ مانا “دین” خوانده شود. خاکستر شهرهای سوخته با میلیونها تن کشته، ریشه ی پندار و کردار و گفتار نیک را خشکاند و خوبی و پاکی و زیبایی را از بیخ و بن جوید تا سازندگی و فرزانگی و برازندگی بمیرد و روز و شب به زشتی و ستم و سرکوب آلاید. دو سده جنگ و گریز و پایداری گره گشا نشد (دو قرن سکوت، زرینکوب). دیو و دد فرمان راندند و ایرانیگری زیر کوهی از تباهی و پوچپگری و بیگانه ستایی، نیمه جان شد (خاندان نوبختی، اقبال آشتیانی).

لکه ی ننگ اهرمن در دفتر تاریخ آریابوم ماندگار شد تا دمبدم زشتی زاید. اوج پیروزی ی هستی سوختگان از سر ناچاری، پیدایش پدیده ای خر در چمن زیر نام “شیعه” بود تا نام و نشان خود را بر آرمان دسته ی زورگو کوبند (تولدی دیگر، شفا). بازماندگان آن بیچارگی، هنوز بهای سنگین پدران گمراه را میپردازند – هرچند دسته ی روانپاره، شیفته ی همآن ساخته ی خر در چمن مانده و با دستاری بر سر و ردایی بر دوش، به کیش بیگانه میبالد (بدکیشی، بزرگ امید). روند 39 ساله (انقلاب شیعه های سرخ، 1979)، آخرین تیر ترکش بازیگران آن گزینش زشت بود. بیداران آگاه برآنند تا چرک کهن را از دفتر تاریخ خانه بشویند و فرداییان را از چنگ زهرآگین این پدیده ی آبروسوز برهانند (جنبش هزاربیدار).

کشتار و چپاول دار و ندار تبار یهودی – مسیحی ی مدینه، به بیرون رانده شدن 1400 ساله ی بازماندگان آن تیره بختان از خانه و زادگاهشان انجامید (فتوح البلدان البلاذری). ناجا هم به آرزوی دیرینش رسید و به فرمانروایی بر تیسفون دست یافت (پایتخت زمستانی ی ساسانیان). یورش ارتش هار، ایران ساسانی را فرو ریخت و بیدرنگ به خاک ایسرائل، سرزمین کوچک یهودیان تاخت (چرا باختیم، بزرگ امید). ریشه ی نام و نشان تبار پلشتینی را از ته کند. زبان و آرمان خود را در کله ی زندگان این آب و خاک میخکوب کرد، بی آنکه بتواند یهود و آیین کهنش را از میان بردارد (638 میلادی). شیوه ی زورمدار یورشگر با نامی نو (فلستینی)، خانه ی خدا  (بیت همیکدش) را در پایتخت پایتختهای دنیا به زیر پا کشید. کوهی از زشتی، خانه ی داوید و شلومو را انباشت تا زور خون و شمشیر، بر راستی و درستی بچربد. تیغکش نورسیده، خود را شهروند خانه ی خدا خواند. چرا؟ ناجای آشنا با چند و چون این خانه، به شاگرد گوش به فرمانش چنین آموخته بود (معراج – سفر پیشوای کیش تازی به آسمان با خری به نام براق و جای پای وی در خانه ی خدای اورشلیم!).

دنیای درندگان آن روزها قانون خود را داشت. هرکه دریده تربود، بالاتر مینشست تا دیگران را زیر پا له کند (روانپارگی، بزرگ امید). آدم یهودی، توان پدافند از خود را در رخداد شوم تیتوس رومی از دست داده بود (67 میلادی و آغاز گالوت 1900 ساله، خواهرم صیون، بزرگ امید). مسیحیانی که پس از 4 سده، چلیپا بردوش به پشتیبانی از خانه ی خدا برخاستند، بازی را به دشمن خدا باختند تا اهریمن همچنان بر این خانه چیره بماند (پاپ اینوسنت سوم، جنگهای صلیبی 1099-1237 میلادی).

نگاه تازی از نخستین روز پیروزی به هر دگراندیشی (زرتشتی، یهودی، مسیحی)، نگاهی از بالا به پایین بود (سرشت تازی و آموزش ویژه ی ناجای بازیگر). رفتار نکوهیده ی سرکردگان دوران 1400 ساله در کشورهای نگونبخت زیر فرمان، گواه پلشتیهای بیشمار همین نگاهست که هرگز دگرگون نشده – دنیای باختر در پرتور خورشید رنسانس، هزار و یک گام از دنیای بسته ی کیش تازی پیش افتاده – دستآورد شگفت باختر، پیشرفت و سازندگی شده – هرچند شانه به شانه ی آن گسترش، ابزار سیاستهای استعماری – استثماری – استحماری را در برابر پسماندگان تاریخ (کشورهای پیرو کیش تازی)، هر روز تیزتر و کاراتر به کار گرفته – دره ی ژرف میان این دو بینش دور از هم هرگز پر نخواهد شد، مگر اینکه روشنایی، تاریکی را برای همیشه بپوشاند! (دو سوی اندیشه، بزرگ امید).

خانه ی خدا در آشتی شهر آلوده به آیینی بیابانی، بالای 900 سال آرزومند رهایی مانده تا ترک همتای تازی از راه برسد و تاراج کهن را مهر و موم کند (سلطان محمد فاتح بنیانگزار خاندان عثمانی، 1495). نخستین جنگ جهانی، پرونده ی ترکان را در بخش بزرگی از خاورمیانه و بالکان بسته (ترکیه جای امپراطوری ی عثمانی نشسته، 1918)– دوران 31 ساله ی انگلیسهای جانشین ترکان با رستاخیز بیداران صیون به پایان رسیده (خواهرم صیون، بزرگ امید) – آدم بیدار و به خودآمده ی یهودی در گریز از چنگ یهودستیز، نخستین دموکراسی ی خاورمیانه را در خانه ی نیاکانی بنیان نهاده (1947) – ولی دشمن از نخستین روز، شاخ و شانه کشیده و تا توانسته بد کرده تا بخت ناتوان سازش را همچنان از پای درآورد.

بردگان یورشگر ترک و تازی که پا به پای شمشیرکشان زورگو در پرتو آرمانی درنده روزی توانسته اند نام خود را بر خانه ی خدا بکوبند (بیت همیکدش را بیت المقدس خواندند!)، دو پا به یک کفش کرده اند که مالک این خاکند و از نخستین روز برپایی ی کشور ایسرائل که پیشینه ای چندین هزار ساله در این مرز و بوم دارد، با شهروند یهودی ستیزیده و میستیزند.

چه کسی سر جنگ با اندیشه ی تاریخی و بیداری زای صیونیزم دارد؟ آنکه خانه ی خدا را روزی با خونریزی و زور شمشیر گشوده و خود را همه کاره خوانده – رخنه ی سرنوشت سوز یورشگر به باختر، امروز را آبستن فردایی دیگر کرده – کم نیستند شهروندان بیمناک اروپا که در هراس از تیغکشان آدمخوار برتر میبینند خاموش بمانند (داعش، حزب الله، جهاد، طالبان، بوکوحرام، الدعوه، القاعده و…). میپندارند بهترست باجی بپردازند و دم برنیآورند (نمونه های شرم آوری چون شهردار روتردام کم نیستند). دروازه های گشاد دموکراسی، ضد دموکرات ترین نانخواران اهرمن را به یورشی سیستماتیک به باختر واداشته تا ترس از دیو و دد را گام به گام در کام شهروندان باختر بچکانند. دیر یا زود زنان و مردانی بیدار در باختر به میدان خواهند آمد تا دست راسیستهای واپسگرا را از دامن زادگاهشان برچینند و زیاده خواهان را از خانه های خویش برانند (تئوریهای پل ساموئل هنتینگتون و فرانسیس فوکویاما، پایان تاریخ یا برخورد فرهنگها، دانشگاههای پرینستون و هاروارد).

مردم آگاه ایسرائل دست در دست بیداران هشیار ایرانی و همه ی آشتیجویان دنیا سرانجام، هنر همزیستی را در این تکه از خاک خدا خواهند گسترد، تا پدیده ی زشت کشتن و کشته شدن برای باور، از بیخ و بن برکنده شود.

***

پاسخی بگذارید

%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: