مردو آناهید

هر روند یا رویدادی، که در سوی پایدار ساختن ِ شریعت اسلام کارآیی داشته باشد، تیشه ایست پنهان که بر ریشه ی فرهنگ ِ ایران فرود می آید. هر پدیده یا دانشی، که شکوه ِ فرهنگ ِ ایران را آشگار کند، آیینه ایست که پسماندگی ی شریعت اسلام را نشان می دهد.

از این روی فرهنگ ایران، که بر آزادگی و بر خرد انسان روییده است، هیچگاه نمی تواند با شریعت اسلام، که بر بندگی و جهاد نگاشته شده است، سازگاری داشته باشند. این است که سود یا زیان مردمان ِ ایران، همیشه، دگرسو با سود یا زیان والیان ِ اسلام است.

برخی از روشنفکران، از کژپنداری یا از کژروی و شتابزدگی، در آرزوی دست یافتن به ایرانی اسلامی، همراه یا در سوی شریعتمداران گام می گذارند. آنها به کردار نگرش ِ میهن پروران را از فرهنگ ایران دور و منش ایرانیان را به بردگی و ستم پذیری آلوده می کنند.

یا در حکومتی اسلامی، از ایران و ایرانی، برای گستردن ِ اسلام بهره برداری می شود، یا کشور ایران در سامانی، که از بینش ِ ایرانیان، سازمان یافته است برای شادساختن و در سوی آرمان های مردم پیش می رود. یا مردم از ترس و از نادانی به اَهریمن پناه می برند یا در آزادگی خردمندانه و به نیکویی بر سرنوشت ِ خویش فرمانروایی می کنند. یا ضحاک بر مردم ستم می راند یا فریدون به داد و دهش می پردازد.

آمیختن ِ فرهنگ ایران با شریعت اسلام مانند ِ ریزش ِ باران در شوره زار است که در آن آب ِ باران آلوده می شود و شوره زار سرسبز نمی شود. درست است که ابر بارانی جان بخش است ولی نه در شن زارهای شور. این است که ایرانیان برای رسیدن به آزادی، پیش از هر چیز، نیاز دارند که بینش خود را از پلیدی های اسلامی پاک کنند؛ تا بتوانند به پاکی و در آزادگی بیندیشند.

عقیده های اسلامی، به مانند ِ سنگ، سخت شده اند و نیکویی های فرهنگی در آنها آمیخته نمی شوند. دیدگاهی که به یاوه های اسلامی آلوده شده است تاریک و تنگ است و در آن نه آزادگی و نه بردگی در خور ِ شناسایی هستند.

زمانی می تواند فرمانروایی، در ایران را، مردمی نامید که با آرمان ِ بهزیستن و انگیزه ی شادزیستن سامان یافته باشد. در شریعت اسلام، مردمان باید در بردگی و بیچارگی رنج ببرند تا خشم ِ الله گریبانگیر آنها نشود و پس از مرگ در آتش نسوزند.

در کشور ایران، سامان ِ مردمی، به خردی روشن و اندیشه ای بستگی دارد، که از بینش ِ خردمندان و میهن پروران ِ ایرانی تراوش کرده باشد. ناسازگاری فرهنگ ایران با شریعت ِ اسلام از ناسازگار بودن ِ آزاداندیشیدن با ایمان داشتن آغاز می شود. احکام ِ جهادگران بر پایه ی ایمان و فرهنگ ِ ایران بر خرد ِ انسان نهاده شده اند.

احکام جهادگران ِ بیابانگرد با هر اندیشه ای که از خرد ِ آزاداندیشان برآمده باشد در ستیز هستند. در اینجا می توان از پیامی، که زرتشت فرستاده است، بهره مند شد؛ هر چند که فرهنگ ایران و شریعت اسلام همزاد نیستند.

ایدون!

آن دو مینوی آغازین، که چون همزادان، خود گام سروده شده اند،

در پندار، گفتار و کردار، یکی  ِبه و دیگری بد است.

در اسلام کسی را عاقل می خوانند که به نادان بودن ِ انسان ایمان داشته باشد. یعنی عاقل کسی است که او گفتاری را بپذیرد که دگرسو با دانایی و بینایی است. به زبانی دیگر چشم جان، که مینوی خرد در انسان است، در مسلمانان کور شده است.

درست است که هر مسلمانی، خودبخود، ابزار ِ کشنده ی شریعتمداران نمی شود. از این روی تا زمانی که مسلمانان، از سوی پسدادگان نبوت، به انسان ستیزی برانگیخته نشوند، خشمآور و جهادگر نیستند. با این وجود هر مسلمانی میهن پرور نمی شود. ولی هر مسلمانی به کردار به دشمنی با فرهنگ و مردم ایران می پردازد.

پیروان ِ اسلام به هر پدیده ای تنها از روزنه ی تنگ ِ شریعت می نگرند. آنها نه نیکی را می شناسند و نه بدی را، نه زشتی را می شناسند و نه زیبایی را، نه پاکی را می شناسند و نه پلیدی را، نه داد را می شناسند و نه بیداد را. زیرا برای آنها حلال یا حرام، واجب یا مستحب، عبادت یا معصیت پیش نویس شده اند.

آنها از خونریزی شادمان می شوند، چون الله از آنها خرسند می شود. آنها بر گور ِ کشندگان نیاکان خود و ویران کنندگان شهرهای ایران می گریند چون جهادگران ِ فرومایه را نماینده ی الله می پندارند. سرشت ِ آزادگی و ویژگی های خوداندیشی، در هر مسلمانی، از زمان زادن، گام به گام سرکوب  و تخم ِ کینه توزی و بیزاری در بینش ِ آنها کاشته می شوند.

مسلمانان در ژرفای کوراندیشی یاوگویی هایی را می پذیرند که، آزمندانی فرومایه، آنها را، در  1400 سال پیش، برای دستدرازی به جان و دارایی قبیله های عرب به کار برده اند. آنها از خود نمی پرسند: چرا ما باید، در رنج و  در اندوه، از بد و از دروغ پیروی و چرا باید از شادمانی، از نیکویی  و از راستی دوری کنیم؟

پرسش آذرخش ِ خرد است و اندیشمند را به جویندگی برمی انگیزد که او سرشت ِ پدیده های را شناسایی کند و هسته ی ناشناخته ها را بشکافد تا به دانه های دانش برسد. دانایی و بینایی راهگشای انسان در راه ِ یافتن و ساختن ِ شیوه و ابزارهایی برای بهتر زیستن و شادزیستن هستند. این است که انسان ِ جوینده پیوسته دانه های دانش و سرشت ِ ناشناخته  ها را می جوید و آنها را برای همگان درخشان می سازد.

برای نمونه: زرتشت، که از ویژگی های ماه و خورشید به شگفت آمده است، به پرسش برانگیخته می شود.

او می پرسد:

چیست بنداده ی آفرینش؟  چگونه راه خور (خورشید) و ستارگان بنا نهاده شده است؟

از چیست که ماه می  وخشد( می  افزاید) و آنگاه می  کاهد؟

زرتشت در جستجوی پاسخ ِ پرسش هایی است که بتواند به رازهای ناگشوده ی آن زمان پی ببرد.

ایمان پیشاپیش از جهش ِ آذرخش ِ خرد، در آگاهبود ِ پیروان، پیشگیری می کند. زیرا، در عقیده ی مسلمانان، پدیده های هستی به خواست و اراده ی الله ایجاد شده اند و ویژگی های آنها به ساختار و درونمایه ی آنها بستگی ندارند. برای نمونه: به خواست الله می تواند آب به باده ی خوشگوار یا به زهری ناگوار دگرگون بشود.

از این روی پندارهای قرآنی، که با دانش ِ آزموده شده سازگار نیستند، ایمان ِ مسلمانان را نمی خراشند.  مسلمانان از ناسازگار بودن ِ آیه های قرآن با هستی و راستی به پرسشی برانگیخته نمی شوند. زیرا آنها پذیرفته اند که نادان و کوتاه خرد هستند و نمی توانند به حکمت الله و رازهای خلقت پی ببرند.

از این روی، از خرد ِ خشکیده ی مسلمانان، در درازای 1400 سال، پرسشی ندرخشیده است که آنها را به جویندگی و یافتن ِ آگاهی بر انگیزد. چنانچه آذرخشی از خرد ِ اندیشمندی هم درخشیده است، مسلمانان آن را شیطانی و اندیشمند را کافر شمرده اند.

مسلمانان همیشه از رشک و از آزمندی یافته های کافران را، به زور و با ایجاد ِ ترس، از آنها گرفته یا ناجوانمردانه آنها را دزدیده و از آن ِ خود کرده اند. این که تا به امروز از مردم ِ عربستان دانشمندی برنخاسته است تنها نشان از پسماندگی ی آنها نیست وآنکه نشان از ایمان آنها به شریعت ِ اسلام است.

به هر روی در هیچ رشته ای، در هیچ راهی، در هیچ شاخه ای نمی تواند بهره ی ایرانیان با بهره ی اسلام همدوش یا همسو باشد. هیچگاه نمی تواند حکومت اسلامی یا والیان اسلام گامی به سود ِ ایرانیان و به زیان ِ اسلام بردارند. هر گونه همیاری و همکاری با جهادگران ِ انسان ستیز نشانی از نابخردی است و بازده ی آن به زیان ِ ایران و ایرانیان خواهد بود.

برای نمونه: پیروزی ایرانیان در دوران ِ رضا شاه از آن سرچشمه می یافته که رضاشاه، شریعتمداران را از سامان ِ کشورداری دور می داشته است.

بی گمان ایرانیان، در پی آیند ِ سازش ِ محمدرضا شاه با شریعتمداران، شکست خورده اند و کشور ایران را که رضاشاه از چنگال ِ بیگانگان پس گرفته بود دوباره به جهادگران ِ ایران ستیز سپرده اند.

ناسازگار بودن ِ فرهنگ و سود و زیان ِ ایرانیان با شریعت و والیان ِ اسلام در سخنی است که از زرتشت به جای مانده است:

اینک از آن دو مینوی آغازین سخن خواهم گفت، کز آن دو،

آن که فزاینده است، به آن که کاهنده است چنین می گوید:

هیچ چیز از ما دو تن (با همتایش) سازگار نیست

نه منش و نه آموزش مان، نه خرد و نه گرایش هایمان،

نه گفتار و نه کردارهایمان، نه دین و نه روانمان.

در ژرفای شوربختی باید پذیرفت که پدیده هایی مانند ِ اصلاح طلب، ملی مذهبی، روشنفکر ِ دینی، روشنفکر ِ خلقی، آخوندهای فهمیده، روحانیان ِ مبارز و از این نمونه همه دروغ هایی هستند زهرآگین که 1400 سال است به کام خوشباوران ِ مسلمان ریخته می شوند تا سرشت میهن پروری در آنها بخشکد و به امید منجی گوسپندوار به میهن ستیزی و به گورپرستی بپردازند.

پاسخی بگذارید

%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: