بزرگ امید – اوت 2018 – اورشلیم 

هفته ی پیش، از پیشینه ی زبان پیشینیانمان برایتان نوشتم. سپاسهای فراوان برای پیامهای شایان سپاسی که در واکنش به آن نوشته برایم نوشتید. با فروتنانه ترین کرنشها در پیشگاه یکایکتان که به مهری فراوان یادی از چند و چون آن نوشته کرده و هرازگاه نکته هایی را یادآور شده بودید، بسیار آموختم. این بار پیش از پیگیری ی آن پیشینه و ارزیابی ی ریشه هایش، به شیفتگیهایی در چهارچوب زبان و فرهنگ و هنر خانگیمان میپردازم که به گویش چندی از شما به راستی جای سخن دارد. امید بسیار دارم بتوانم آنچه را که باور دارم و برایتان مینویسم، بتواند بازگوی نکته هایی باشد که یادآور شده بودید.

ما دوستداران این زبان و فرهنگ و هنر، همه شیفته ی آنیم. نه تنها از آنرو که پیر فرزانه ی توسمان، سی سال رنج برده و نگاشته و سروده تا زبان و فرهنگ و هنر خانگیمان را جانی نو بخشد و به امروزمان رساند – ولی همسایه ی بیگانه پای خانگی از پیکر ناجنبایش هم ترسیده تا در خاک زادگاهش، تابران توس به خاک سپرده نشود! – که از آنرو شیفته ی این زبان و فرهنگیم که پدربزرگ آن پیر بزرگ، تبار یهود را از بند بیگانه ی زورگو رهانده تا به خانه بازگردند و خانه ای نو بسازند و مزه ی گوارای آزادی را بچشند – ولی بیگانه پای دیگری چپ و راست موی دماغشان شده و میشود که چرا چنینتان چنانست و فلانتان بهمان؟ هرچند آن کلان رهاننده را سران دنیای سده ی بیست و یکم نماد حقوق بشر میخوانند و نوشته ی کوتاهش پس از 2500 سال، هنوز تاج سر آزادیخواهان چپ و راست دنیا مانده تا مایه ی سرفرازیشان خوانده شود.

شیفته ی این زبان و فرهنگ و هنریم از آنرو که آموزگاری توانا پرورده و سخنی دلنشین و زیبا بر زبانش رانده تا همگان را به پاکی و فرزانگی و بردباری فراخواند – تا ریشه ی هرگونه دشمنی و بدخواهی را میان خودی و ناخودی برچیند. آموزگار آموزگاران آفرینش، بدی و ناپاکی را نه تنها برای آدمیزاده، که بر جانور و گیاه و آب و هوا هم روا ندانسته و آنها را هم بهامند شناخته – گرانمایه آموزگاری که خداوندان اندیشه ی یونان به شاگردی اش سرفراز بوده و بارها جای والایش را بر سر نهاده اند. شیفته ی زبان و فرهنگ و هنر پویا و پایای پیشینیان خویشیم از آنرو که دهشی چنین ارزنده ارزانیمان داشته تا با دلی پر از مهر و دوستی و دستی انباشته از بخشودگی و وارستگی به پیشواز فرداییانی رویم، سازگار با همباوگان آشنا و ناآشنای دوران خویش تا همه بدانند بهای آزادی چندان ارزان نیست – و تا همه بدانند، ما باختیم، شما نباید ببازید. ما با سرمایه ای چنین کلان باختیم تا شما برندگان دوران خویش باشید و سربلندانه بتوانید ابزار برد دیگر بازندگان را هم فراهم آورید. شیفته ی زبان و فرهنگ و هنر خداوندان خانه ی خویشیم، چراکه هرچه نیکی و پاکی و فرزانگیست در آن جسته ایم و هرچه پلیدی و پلشتی و ناپاکی و ددمنشی بوده، دور از آن دیده ایم.

ولی چرا هرکه بر شناسنامه اش نامواژه ی زیبای ایرانی نوشته شده، باید به آن ببالد و بنازد؟ مردم کدام کشوری را در تاریخ آفرینش میشناسید که به اندازه ی شهروند ایرانی با پشتوانه ی نیرومندی به گواهی ی تاریخ از بالای بام جهان برتران به ژرفای بدنامی فرو افتاده – ولی همچنان پایدار مانده و با امید به فردایی بهتر از تلاش برای بهزیستی و به چنگ آوردن آزادی، دستانش را هرگز بالا نگرفته؟ – میان کشورهای پنجاه و چهار گانه ی پیرو کیش تازی، مردم کدام کشوری را میشناسید که شمار بزرگی از شهروندان بیدارش پس از چهارده سده فروریزی و آبروسوزی، همچنان برای دستیابی به دین و فرهنگ و هنر و زبان خانگی، دست به گریبان دشمن خانگی مانده و بر سرکوبگر خونخوار خویش شوریده باشند؟

ابزار کارای فراسازی که شهرود ایرانی را با گویش و بینش و نگرش و منشهای رنگارنگ خانگی، به هم گره زده و یکدستشان کرده تا اینچنین توانا و انگیزه مند پایدار بمانند، جز همین زبان و فرهنگ و هنر خانگی چیست؟ کدام مردمی را در دنیای دیروز و امروز به راستی میشناسید که هنر و اندیشه ی پویایش را دشمن ستمگرش از آغاز تا پایان به نام خود جا زده و موزه های دنیا را با همین بازی ی ساختگی فریفته باشد (هنر اسلامی)؟ ارنست رنان (پاریس 1823-1892) میگفت: اگر داده های ایرانی را از اسلام بگیرید، عرب میماند و شتر و شمشیرش!” آدم بیدار ایرانی نباید شیفته ی پیشینه ای چنین توانا باشد و در نوسازی ی آن پیشینه از جان مایه نهد؟ هنر کارای زبانی شیوا و فرهنگی گویا که اینهمه شیفتگی زاده، کدامست؟ در بازگشت به خویش؟ چگونه؟

نخستین گام:

شیفتگی بر راستای پیشگفتار بالا زیبا و ستودنیست. کسی نمیتواند آنرا نادیده انگارد و خورده ای بر چند و چونش گیرد. چراکه همگان را بیداری میبخشد و میانشان انگیزه میزاید – ولی بیداری و انگیزه مندی، بی بهره برداری از اندیشه و چاره جویی یا بی جنبیدن و جنباندن، خود به خود سر از گمراهیهای زیانبار درمیآورد (منمهای میان تهی). نخستین گام کارا در این بازی ی شورانگیز کدامست؟ آگاهی و نه بیش – باید آگاه شد تا بیدار شد و دست به کار کاری کارستان شد. آگاهی از چه؟ آگاهی از آنچه که بر پیشینیان بردبارمان گذشته و هریک به گونه ای در دوران خویش به پاسداری از زبان و فرهنگ و هنر خانگی کوشیده و هرگز از پا درنیامده اند. چرا آن کوششها تاکنون به رهایی نیانجامیده و همچنان چوبخوار دشمن در خانه ی نیمه ویران خویش مانده ایم؟ آگاهی از لایه ی ویژگان (الیت – خواص)، هرگز به رده ی توده های کوچه و خیابان رخنه نکرده (همگان – عوام) – نکته ای کلیدی که در چهار دهه ی گذشته دارد گام به گام پیشتر میرود و دمبدم شتابی دیدنی تر میگیرد. نخستین گام را با آگاهی از چون و چراهای روز و باور به همین جند نکته ی کوچک باید برداشت.

ریشه شناسی:

خاک و خس دروغ آباد 1400 ساله را باید کاوید تا ریشه های نیرومند راستی را از آن ته بیرون کشید. خاک فراموشی از جانشان باید زدود و هریک را به جای نیک خویش نشاند. ریشه ها را در آزمایشگاه خرد و پژوهش، دانه دانه باید آزمود تا پیشینه ها را به درستی شناخت. شناخت تازه، ایران آبستن رخدادهای بنیادین را آماده میکند تا فرزندان بیدارش را از هر گوشه ای به خود خواند تا زیربنای فردا را گام به گام و دست در دست هم با امید به بهروزی پی ریزند.

ریشه های کهن زبان و فرهنگ و هنر کارای خانگی با اینهمه شیفتگی، به پیش از دوران باستان در تاریخ آریابوم میرسد. همآنگونه که زبان دنیای باختر نیز به پیش از فرهنگ گسترده و گویش توانای زبانهای لاتین، یونان و روم بازمیگردد (جیمز دارمستتر 1849-1894). ریشه ی باستانی ی زبان نیاکانمان به گواهی ی تاریخ جهان، روزی از بالکان تا دل دریای پارس و از آسیای میانه تا بنگال را میپوشانده – سرگذشت این زبان مانند دیگر زبانهای دنیا با کوچهای خواسته ناخواسته، یورشها و دیگر انگیزه های فراگیر میان توده های پراکنده ی مردم یا کاربران این زبان و فرهنگ جابجا شده – ریشه های هر زبان کهن پر یادمانه ای در داد و ستدهای فرهنگی – گویشی و سپس آوایی – دستوری به هم گره میخورند تا بیش از پیش زایا و بارور شوند. نگارش هنرمندانه ای که روزی میخی خوانده شده، نگارش کهن زبان پارسی است که بر بلندبالا سخره ها در دل کوههای ایرانزمین، سکه ها و پیماننامه ها و آنچه که از پیامهای فرمانروایان به دست پیکهای ویژه در سراسر کشور به آگاهی ی مردم میرسیده، یادگارهای به جا مانده از آن روزگارانند (نگارشهای گوناگون دبیره ی میخی مانند هخامنشی، ایلامی، سومری، آکادی، بابلی و اوگاریتی). کیست آنکه شیفته ی اینهمه شکوه نباشد؟ آنانکه به پوزخندی میپرسند: “از آنان به شما چه؟ خود نمیدانند که در گسستن پیوندی خانوادگی، بیهوده میکوشند!

زبان تبار پارتی از فراسوی خراسان در درازای سده ها به پهنه ی ایرانزمین رسیده و آنچه را که از پیشینیان فراچنگ آورده در گستره ی آریابوم، به آنسوی تیسفون در میانرودان رسانده – رامشگران چیره دست دوران اشکانی و سپس ساسانی، نام آور هنرمندانی بوده اند با آوازهای ویژه و خوش آهنگ خویش که به زبان شیوای خانگی، برای مردمان آن دوران سروده و میخوانده اند. نوشته ها و نمادهای کهن زروانیان، میتراییان، زرتشتیان و سپس تبار مانویان به زبانهای پارسی، پارتی، پهلوی و دیگر زبانهای روز میان مردمان دوران باستان را در تکه های بزرگی از دنیای باختر پیش از مسیحیت میبینیم (آرتور کریستین سن، کپنهاگ 1875-1945) – زبان و فرهنگ بالنده ای که به دوران پیامبرشاه یهود (داوید هملخ 900 پیش از میلاد)، پی ریز خانه ی خدای یگانه بازمیگردد که بنیانگذار اسرائیل یکپارچه شده – سرباز دلیر آگاهی که سه هزار سال پیش دانسته چرا باید پایتخت خانه ی کوچک اسراییل را از حبرون به ایرهاشالوم – آشتی شهر بکشاند. گستره ی زبان پارتی – پارسی و آمیختگیهایش با گویشهای بومی چون سغدی، آرامی، سریانی، بخارایی، کلدانی، کردی، لری و … زبان و فرهنگ و هنر مادر را میان مردمان دنیای کهن پرورده تا در سده های پسین در خراسان بزرگ دوران سامانی، فردوسی، رودکی، بلخی، دقیقی و … را بزاید و بپرورد و شیفتگی را بیافزاید (ژیلبر لازار 1920-2013).

خداوند ماه نخشب (روزبه پورداودبه – ابن مقفّع 725-763) باور داشت زبان‌ پـارسی‌ پس از یورش تازی، زبان موبدان، هیربدان و دانشمندانی شده که از تیغ تیز درندگان بیگانه رسته و بیشتر در پنهان کوشیده اند دین و فرهنگ و زبان و هنر خانگی را پاس دارند (نوروز، سده، مهرگان، تیرگان و دیگر گاهنبارها). همین تلاش است که ریشه های زبان خانگی را به دوران زبان پارسی ی میانه رسانده و زبـان و گویش مـردم را بارور کرده – زبانی که چند و چون گویش و نگارش ایرانیان را در پهنه ی هستی کم و بیش از پایان دوران سـاسانی به‌‌ سده‌های پسین کشانده – آگاهان دلسوز زرتشتی (خداوندان فرهنگ خانه ی پهناور پارس)، کوشیده اند در دوره ی شوم یورش بیگانه به پاسداری از زبان نوشتاری و‌ گویش خانگی‌ پردازند و آنرا هرچه بارورتر سازند.

زبان یا گویش و نگارش دری:

پارسی‌ گویی و پارسی نگاری ی هممیهنان یهودی در دوره های گوناگون‌ تاریخ ایرانزمین (راشی – نگارشی ویژه که گویش عبری را به زبان بومی مینگاشته اند)، به ویژه پس از یورش تازی از سویی و نگارش پازند خداوندان خانه “زرتشتیان” از دیگر سو، ابزار پایداری ی فرهنگی را تواناتر کرده (هردو دسته در هراس از خودکامگانی که گونه ای آلودگی و آمیختگی ی گویشی – نگارشی با زبان و فرهنگ خانگی را در آریابوم میپراکنده اند) – خود به خود به پایداری در برابر خواسته ی گسترش کیش بیگانه در ایرانزمین انجامیده تا گویش و نگارش زبان خانگی کمتر به دست انداز افتد و دستمایه ی چندپارگی در‌ این‌ زبان میان شهروندان در ساتراپ نشینهای دور و نزدیک کشور نشود. چنانچه در روند تاریخ دوره های پیش از این شومبختی میبینیم که‌‌ زبان و گویشهای مردمان جنوب‌ باختری (ایلامیان) یا سومریان و آکدیان در درازای یورشها و تاخت و تازهای خورد و کلان و در برخورد با دشواریهای فرساینده، آرام آرام زبـان و فرهنگ و باورهایشـان‌ را از دست داده و گام به گام خود از میان رفته اند.

پاسداری از هـمین زبان‌ و نگهبانی از همین فرهنگ و هنر بود‌ه که‌ در پرتو پایداریهای پراکنده، شهروند پایبند و وفادار ایرانی را به سرزمینهای خاوری کوچانده (سیستان) تا از گزند یورشگر بیابانی هرچه دورتر باشد. هرکه دستش به دهانش رسیده چاره را از سر ناچاری در گریز دیده و کوشیده به سرزمینهای هرچه دورتر بکوچد (گرایش ایرانیان، به ویژه سران زرتشتی – ساسانی پس از یورش تازی به پناهندگی در هند و چین و هرچه دورتر از دوزخ درندگان). ولی پیش از آن دوران، گویش شمالی در ایرانزمین، پی‌آمد پا نهادن گویشگران زبان پارسی به جغرافیای زبـان پارتـی در دوره های آغازین‌‌ ساسانیان‌ بوده که برخی نوگراییها و آمیختگیهای سازنده ی گویشی را پی ریخته – در ایـن دوره زبانی نوگرا (آمیختگی میان زبانهای بومی در گویش‌ پارتی) بسیاری از‌ واژگان نهادین‌ خود را از دست داده تا پذیرای واژگانی‌ تازه و تواناتر از خویش گردد. پژوهشگرانی در ارزیابی ی شیوه های گویشی – نگارشی ی مردمان در پایـان‌ دوران‌ ساسانی‌ را در برخی گوشه های آریابوم آن دوران وارسیده اند (شمس الدّین ابو عبد الله‌ مقدسی در نوشته هایش کوشیده ویـژگیهای زبانی در بسیاری از شهرها را با خواننده در میان نهد – هرچند نه چندان پاسخگو – 945-991، اورشلیم). آنگونه که خداوند ماه نخشب مینویسد:

“دری، زبان مردمان شهرهای‌ پیرامون تیسفون بزرگ‌‌ یا زبان درباریان دوران ساسانی بوده – این واژه “دری” از دو تکه‌ “در” و “دربار” پدید آمده – گویا دری تنها زبان‌ گویشی‌ بوده که بیشتر کاربرد درباری در پایتخت داشته – بنابراین باید‌ گویش‌ شمالی ی پارسی زبانان آن دوران شمرده میشده – تیسفون پیش از ساسانیان،‌ پایـتخت شـاهان‌ اشکانی‌ بوده که مردمانش به زبان پارتی سخن میگفته و مینوشته اند. ساسانیان جانشین اشکانیان، همان شیوه را در زبان گویشی – نگارشی پی گرفته اند. برخی درگیریهای فراگیر‌‌ در پایان دوران ساسانی در زمینه ی‌ این‌ گویش با دیگر گویشها به ویژه در‌ جنوب‌ ایران، نامواژه ی “دری”‌ یا پارسی ی دری– پارسـی ی درباری را در برابر پارسی ی توده ها نشانده – همچنین میدانیم که‌ در‌ پهنه ی خراسان بزرگ، به ویژه در بلخ، زبان پارسی ی دری، یکسره‌ جای‌‌ زبانهای‌ بومی‌ را چه پارتی‌ و چه‌ بلخی گرفته – زبان‌ گویشی – نگارشی ی مردم خراسان بزرگ به ویژه شیوه ی سخن مردم‌ بلخ‌ را‌ مردمان آن روزگاران، بهترین‌ شیوه‌ سخن پارسی در خاور ایرانزمین‌ میشمرده اند. فراوانند آنانکه زبـان مـردم‌ بلخ را به ‌ویژه در نامه ‌نگاری، از بهترینهای آن دوران شناخته اند (مقدسی). زبان مردمان دوران ماد کهن (کم و بیش کردستان، کرمانشاهان، تهران، اصفهان، قزوین، همدان و تبریز امروز) زبان پارتی بوده‌ – ریشه ی گـویشهای‌ امـروزین در برخی روستاهای این بخش، گویای این نکته است. پارسی ی دری در دوره های پسین‌ به‌ این تکه از پهنه ی ایرانزمین راه ‌یافته بـود‌. آنگونه که از نوشته های خداوند ماه نخشب برمیآید، هر زبانی را ویژه ی بخشی از مردم ایران شناخته – چنانچه میگوید: “زبان پارسی در پارس، پهلوی‌ در‌ ماد و دری در پایـتخت و خـاور ایـرانزمین زبان مردمان بوده …” – چنینست که زبان دری در گوشه گوشه ی ایرانزمین کاربردی ‌روشن یافته و خود به خود زبان فرهنگ و ادب نوین شمرده شده – به ‌ویژه در دورانی کـه این زبان بردی تواناتر گرفته – شماری از خداوندان خانه ی ایرانزمین (زرتشتیان) در سده های پسین که دلیری کرده و نوشته هایی بلند و کوتاه به ویژه در آنسوی مرزها نگاشته اند، این زبان را پاس داشته اند. افزون بر آن، روشن اندیشانی در سده‌های‌ دهم و یازدهم هـنوز بـه زبان و فرهنگ و باورهای خانگی – پهلوی‌ به سختی دلبستگی‌ داشته ‌اند‌. فخر الدین اسعد گرگانی (استرآباد 1067-999)، نگارنده ی کار زیبای ویس و رامین مینویسد:

در این اقـلیم، آن دفـتر بـخوانند         بدان  تا  پهلوی  ‌‌از‌ وی بدانند

بسا مردم  در این  اقلیم  هموار        بوند آن لفظ شیرین  را‌ خریدار‌

کم نیستند آنانکه زبان و فرهنگ و ادب پهلوی را دستکم تا سده ی یازدهم، ارجی نهاده و آنرا ستوده ‌اند. آنـانکـه بـه زبان و نگارش نوین نوشته اند، باور میداشتند که زبانشان‌ ریشه در زبـان پـارسی‌ ی‌ باستان دارد که امروز “دری” خوانده میشود، هرچند به واتهای تازی مـینویسند. آنان میپنداشتند ایـن زبان‌ پارسی ی ویژه‌ای است به نام “پارسی ی دری” زرتشتیان ایرانی وفادارترین پاسداران در کاربرد این زبان خانگی بوده و آنرا یادگار پیشینیان خویش انگاشته اند.

بر این راستا، ناگفته پیداست که پیدایش و ماندگار شدن هر زبـان و فرهنگی‌، پدیده ای بیگمان پیچیده است. به ویژه آنگاه که یورشها و درگیریها و زد و خوردهایی سرنوشت سوز به واژگونی ی فرهنگی انجامد و شیوه ی گویش و نگارش توده های بزرگ از زیر و رو دگرگون شود. همچنین آنگاه که این دگرگونی ی ناخواسته، بار شوم ستیزی دیرین را با خود به همراه داشته باشد و بخواهد همه ی سامانهای کهن را از ریز و درشت زیر پا نهد تا باورهای خود را بالاتر بنشاند! بنابراین داستان ریشه‌های زبان شیرین پارسی در خانه و زادگاه خود، مانند تاریخ چوبخورده ی ایـن سرزمین، پر است از فرودها و فـرازهایی با پیچ ‌و خمهایی انباشته از افت و خیز. پایبندیهای پاکدلانی دلبسته به فرهنگ و زبان و هنر پیشینیان است که این داده ی ارزنده را تاکنون در برابر توفانهای سخت، سر پا نگه داشته و بیگمان تا پایان تاریخ همچنان استوار خواهد ایستاد.

زبان کهنی که در دورانی درخشان پدیدار شده و در خاکی توانا به دست مردمی فرهنگمدار ریشه گرفته، پیامی دارد برای فرداییان – پیامی انباشته از مهر و دوستی و دستی بخشنده برای یکایک آنانی که خواهان روزگاری بهتر برای همگانند و بی هیچ چون و چرا و اگر و مگری، هستی را دهش ارزنده ی پروردگاری یکتا میشناسند که جز مهر ورزیدن و دوست داشتن، اندرزی دیگر به فرزندانش بر روی زمین نداشته و ندارد. زبانی‌ پر از فروتنی در برابر دیگران با هر باور و نگرش و اندیشه ای – زبان شیوا و گویا و کارای شاهنشاه کورش هخامنشی که پس از 25 سده، هنوز نماد همبستگی میان سربازان مهر و دوستی مانده و تا پایان هستی، همچنان خواهد ماند. زبان توانایی که دوست و دشمن آنرا ستوده اند، زبانیست کارا به آهنگ گوشنواز ترانه و چکامه و سروده – پاکی و زیبایی را ستوده و همواره کوشیده زشتی و نکوهیدگی را از بیخ و بن براندازد. گویش خوش آهنگ و نگارش شکوهمند این زبان در پهنه ی ماهواره و اینترنت دنیای نو، بی هیچ نیازی به هیچ گزافه ای، خود گویای هنر بیتای اندرونش شده و میتواند نشانگر شکوه ماندگارش باشد. اگر چنین نیست، پس چیست انگیزه ی اینهمه مهر جوشان ته دلهایمان به این فرهنگ و زبان و هنر؟

***

*** پیشینه ی زبان پیشینیانمان ***

بزرگ امید

اوت 2018 اورشلیم

کهن تبار ایرانی – هندی، ریشه ای به درازای تاریخ فرهنگ آسیا دارد. شانه به شانه ی خاندان بزرگ زبان هند و اروپایی، زبان مردم تاجیکـ (تاجیکی) و افغانیان (دری) که تا چندی پیش، تکه هایی از آریابوم شناخته میشدند، زبـان شیرین پارسی بوده و هست و خواهد بود که چون دیگر ایرانیان به این زبان گفته و نوشته و سروده اند.

پیشینه ی توانمند این تبار کهن از چهار هزاره فراتر میرود. شـاخه ی بارور ایرانـی اش بیش از سه هـزاره در پهنه ی آریابوم گسترده بوده و مرزهای مجارستان و ترکستان چین را میپوشانده – کهنترین گویش این شاخه از دوران وداها، زبان اوستا و زبـان دوران هخامنشیان پارس و ماد بوده که پس از یورش ارتش یونان (331 پیش از میلاد – گسترش فرهنگ هلنیستی) روزگاری نو را آغازیده – زبانی که به دنبال یورش تازی با فرمان رویگرزاده ی دلیر، دری شده (یعقوب لیث، 254 یزدگردی) – گویشهای سغدی، سکایی، خوارزمی، بلخی، کردی، ارمنی و آشوری از هند تا اروپا و از آنسوی خوارزم تا بستر خلیج پـارس را در چنبره ی هنر خود داشته – شگفتی ندارد که میبینیم گسترده کرانه هایش از نیمه ی دوم سده ی شانزدهم به امریکا، افریقا، اقیانوسیه و دیگر گوشه های دنیا رسیده – اینهمه، پیشینه ای گویا از شاخه های رنگارنگ گلستان زبان پارسی است. بر راستای این پیشگفتار کوتاه، شماری از کارشناسان هممیهن و آگاهان دنیای آزاد، پیشینه ی این زبان را به سه دوره بخشبندی میکنند:

1 – دوره ی باستان که از کهنترین گاهان به جا مانده و با فروریزی ی دودمان هخامنش به پایان میرسد.

2 – دوره ی میانه، از آغاز اشکانیان تا پایان ساسانیان.

3 – دوره ی نوین که با یورش شوم تازی به این سرزمین آغازیده و به امروز رسیده – ما چه بخواهیم و چه نخواهیم، با هزار افسوس، بازندگان دوران سوم این بخشبندی در زبان خانه ی خویشیم. دوران شوم زیانباری که بیگانه ای زورگو، گفتار و نوشتار مردم این سامان را به گندی آلوده که پالایش آن نیازمند کاری سترگ است. هرچند کم نیستند آنانکه میپندارند این آمیزش زورکی، رنگ و رویی فراخور به این زبان بخشیده! – درگیری میان این دو دسته چهارده سده پاییده و هنوز به پایانش نرسیده ایم. پاسداری از این زبان با پیشینه ای چنین پر افت و خیز، نیازمند پایداری ی دانشوران دلیر بیداری است تا آنرا دست در دست هم، با پشتکار و هنر خانگی، جان و روانی تازه بخشند. بنابراین بیجا نخواهد بود اگر بگوییم:

“بیداران آگاه این خانه ی نیمه ویران، روزی تیغ زهرین نشسته بر پهلوی زبان خانگی را از گرده ی زخمین مام بیمار میهن بیرون خواهند کشید تا جانی تازه بر زبان و فرهنگ و هنر سرکوبشده شان بخشند. همه ی یورشگران خورد و کلان آمده و رفته اند، مگر شاگردان دست آموز اهرمن که 1400 سال پیش در این خانه جا خوش کرده و تاکنون نرفته اند (تازی رفته، ولی آرمان پلشتش را مشتی روانپاره در سرنوشت مردم بومی چهارمیخ کرده اند). باران زهر دمادمی که روانپریش تازی ستا بر این زبان و فرهنگ باریده، تنها با خشکاندنش و رستن از کاربرد آن یا خودداری از دوباره گویی و دوباره نویسی اش درمان میشود (روشنترین و گویاترین نماد پیکار فرهنگی در برابر زورگوی خودکامه). خواسته ی توانای ریشه داری که روند 40 ساله، نمایی تازه به آن بخشیده تا هم خود و هم پیشینه ی زبانمان را بهتر بشناسیم.”

زبان و فرهنگ بیزار از زورگو:

از فروریزی ی فرهنگ زیبای خانگی به دست تازی و فرماندهی ی ناجای مزدکی، تا دوران پهلوانان سیستان (صفایان)، تبار مانوی با گسترش گویش پهلوی، بیش از دیگران پاسدار این زبان شده اند تا از گند آمیختگی با زبان بیابانیان پیشگیری کنند. بیزاری از بیگانه ی زورگو، بخشی سواناپذیر از فرهنگ خانه ای شده که دشمن خانگی، زبان میزبانش را دو سده بریده تا گویش و نگرش و بینش بومی را براندازد (دو قرن سکوت، عبدالحسن زرینکوب). زبان خانه ی پهناور پارس، پایدار مانده، هرچند در دربار خانهای مغول، به ویژه در پهنه ی هندوستان، زبان دربار خوانده شده (دری) تا در دوران سرکردگان سلجوق در آسـیای میانه، ریشه بدواند و هنرمندانه به دربار ترکان عثمانی رخنه کند. رخنه ی بدکیش و بدکیشی هرچه ایران و ایرانی را در دوران شوم 1400 ساله زمینگیرتر کرده، دست باختر آزمند در چاپیدن دار و ندار مردم این سامان درازتر شده تا بیخ و بن فرهنگ خانگی، سختتر بپوسد و بفرساید و به دریوزگی آلاید (نامه ی عباس میرزا و نگاه وی به پدیده ی زشتی زیر نام آخوند) – گونه ای سستی و جادوزدگی ی کاربران این زبان را در برابر ترفندهای سرنوشت سوز بدکیش، از دردانگیزترین بیگانه ستاییهای شوم این دوران میشناسیم (استعمار باختر، پیمانهای ترکمنچای، گلستان، هرات و …).

برخی آمیختگیهای سازنده ی فرهنگی در چهارچوب زبانشناسی (یونانی، رمی – پارتی – سغدی)، جای خود را به بدبیاریهای پیشین سپرده (638 میلادی شکست ننگین ارتش ایران) تا به دوران آمیزش با واژگان روسی – تاجیکی، پشتون – افغانی و به داده های نوین باختر در زبان پارسی برسیم (فرهنگستان ایران). هریک از این فرازها، واژگان نوین خود را ساخته اند که هرازگاه دستمایه ی گسترش فرهنگ زبان، دگرشدهای آوایی – دستوری و نوآفرینیهایی ارزنده شده اند. مانده های زبان کهن و برخی نوشته های پیش از آن یورش شوم و آمیزش زورمدارانه ی زبان خانگی و بیگانه ی درنده، آرایش آوایی، دستور زبان (سیبویه) و آمیختگیهای خواسته ناخواسته ی خود را پدید آورده تا در جنگل پسارستاخیز همگانی (انقلاب مشروطه 1906)، به دنیای نوین رسانه برسیم. این دوران، دستمایه ی خود را به همراه آورده و گنجینه ی پربار زبان پارسی را نیرویی تازه بخشیده (آمیزش واژگان یونانی، رومی، هندی، تازی، مغولی، ترکی و دیگر زبانهای باختر). کاربرد زبان و فرهنگ و هنر خانگی هرچه فراتر رفته، نیروی بدکیش فروتر ریخته تا پدیده ی آزادی ی اندیشه، بال و پری فراختر گشاید و بیزاری از بیگانه دینی، دیدنی تر شود – بی نیازی به زیاده گویی، وارونه اش را در روند 40 ساله به روشنی میبینیم.

از تازی گریزی تا زبان دنیای نو:

گرایش به زدودن واژگان بیگانه (تازی) که خواسته ناخواسته با بار دینی – سیاسی ی  یورشگر همراه بوده، به نگارش پیر بزرگ توس و شاه نامه های پارس (شهنامه) بازمیگردد تا به دوران پیدایش فرهنگستان (سردودمان خاندان پهلوی، 1314 یزدگردی) برسیم. هرچند وامدار واژگانی چون (جنگل، نیلوفر، نارگیل هندی)، (تاق، یونجه، سنجاق ترکی)، (آقا، اردو، سوغات مغولی) یا (یوتوپیا، والیبال، فوتبال، بسکتبال، پیانو، تلفن، تلویزیون فرنگی) باختریم و گام به گام آنها را پذیرفته ایم (فرهنگستان، زبان دانش نوین). زبان زنده ی رایانه (کامپیوتر – اینترنت و ماهواره)، دنیای شتابان خود را دارد که جهان کوچک مالتوس را دهکده ای کوچکتر کرده – مرز میان زبان ادب و فرهنگ کهن با زبان دانش روز، خواه ناخواه کششها، کنشها و واکنشهای خود را دارد (داده های گذشتگان – آگاهی رسانی، رسانه). روند 40 ساله و تلاش نوگرایان برای تازی زدایی و برابریابی میان واژگان کاربردی در زبان پارسی، هم مایه در گرایش به فرهنگ پاک خانگی دارد و هم نشان از بیزاری ی ناخواسته از بیگانه ای دارد که همواره دستمایه ی شرم و سرشکستگی ی شهروند ایرانی بوده – زبان دانش و ادب و پیشرفت، نیازمند نوسازی، نوشدگی و دگرگونی ی سازمان یافته ای بر راستای نیاز روز و چهارچوب دستور و فرهنگ هر زبانی است. روان رنجور و آسیبدیده ی شهروند بیدار ایرانی، پاسداری از زبان و دین و فرهنگ و هنر خانگی را میجوید و خواهان گسترش آنست. سواسری از مانده های تازی را درمانی کارا میشناسد و جا دارد این خواسته ی 1400 ساله را برای نخستین بار در پهنه ی توده های همزبان به میدان بیآورد (روانپارگی – روند خداشناسی، آسیبها و گرایشهای بیمارگونه ی روانی نزد ایرانیان، بزرگ امید).

تلاش آگاهان دلسوز:

دست اندرکاران زبان توانـای پارسی در آرایش و پیرایش و ویرایش آن فراوان کوشیده اند. این رویکرد بـا فرایند واژه سازی در آفرینش واژگانی کارا انجام شده – نخـستین تلاشهای سال 1303 یزدگردی، یازده سال پیش از برپایی ی نخستین فرهنگستان، در انجمنی از سران فرهنگ کشور برپا شده تا با آفرینش برخی نیازهای روز فراهم آید. افزون بر 300 واژه ی نو مانند هواپیما، فرودگاه، خلبان، آتشبار، گردان، هنگ، تیپ، هواسنج، بادسنج، وابـسته ی ارتش و … برگزیده و نگاشته اند. فرهنگستان پی ریزی شده تا با شیوه ای پخته و آزموده، کاری کارستان به میدان آید و برنامه را سر و سامان دهد (خـرداد 1314 یزدگردی).

سره گویی و سره نویسی و تلاش در خودداری از کاربرد واژگان تازی که این روزها پشتیبانانی رو به فزونی یافته، همراه گرایش به آمیزش با دیگر زبانها و گویشها، بی سر سوزنی چون و چرا گوشه هایی از جنگ روانی ی 1400 ساله را به نمایش نهاده – پدیده ای که در روند 40 ساله دارد اوجی تازه  میگیرد و باید چشم به فردایی بارور بدوزیم تا زبان خانگی را فرداییان پاکتر از دیروزیان ببینیند (بدکیشی، بزرگ امید، تابستان 2003).

 

گزینش واژگان نوین:

فرایند واژه سازی در زبان پارسی، بیشتر میدان پهناور سروده را در بر میگرفته – این تلاش با دو انگیزه به میدان آماده:

1 – نخست آنکه واژگان مورد نیـاز پهنه ی دانش روز را در زبان پارسی پدید آورند،

2 – دیگر اینکه شاخه های گسترده ی این پدیده را هرچه ژرفتر وارسند و نوسازی کنند. شیوه ی گزینش واژگان نوین، نگاهی کارا به سرچشمه ی زبان، وابستگیهای دستوری و پایبندیها، آهنگ سخن و میانگین پذیرندگی ی آن میان مردم داشته و سرانجام اینکه واژگان نو به گوش شنونده خوش آیند تا کاربردی فراگیر یابند.

بهره برداری از دیگر گویشها چون کردی، لری، بلوچی، گیلکی، مازندرانی، شـیرازی، خراسانی، کرمانی، کاشی، سیوندی و به ویژه گویش فرزانگان زرتشتی که با سرشت این زبان به خوبی سازگارند، یار و یاور پیشگامان شده – روشی سنجیده و موشکافانه در بهره برداری از ایندست واژگان، بازآفرینی شده تا در کار پردازش نوین واژگان رهگشا گردد. گرایشهای وارونه بین در این میدان کم نبوده اند. آنانکه سستیها، کاهلیها و بدبینیهاشان را رنگ در رنگ به میدان کشانده و چپ و راست از ناامیدی و بیهودگی بافته اند تا دیوار بلندبالای بن بستها را هرچه دست نیافتنی تر سازند، کم نبوده و نیستند (اگر زبان را نوسازی کنیم، تکلیف حافظ و سعدی و جامی و رومی و … چه میشود؟ خورشیدک، بزرگ امید، پاییز 2001).

 

پیشینه ی فرهنگستان:

شمار بزرگی از آگاهان دلسوز کشور از سویی دین و فرهنگ و تاریخ زادگاهشان را گرفتار ننگ بدکیش و بدکیشی دیده و از دیگر سو چاره جوی برونرفتی از شکست ننگین 1400 ساله، به این در و آن در کوفته و تاکنون به جایی نرسیده اند. شماری از سران این تبار بیدار بوده اند که سردودمان پهلوی را به برپایی ی فرهنگستان واژگان زبان پارسی انگیزه مند ساخته اند (20 اردیبهشت 1314 خوشیدی ی یزدگردی). آیینامه ی فرهنگستان در شانزده ماده در دانشکده ی حقوق دانشگاه تهران نگاشته شده – نخستین رسانه ی همگانی در این زمینه با نگاهی نو به فردای فرهنگ خانگی به بازار آمده (جواد مهدویان، پاییز 1320 خورشیدی) – در آن رسانه میخوانیم که تا آنروز بالای دوهزار واژه ی نو به فرهنگستان زبان پارسی افزوده بودند.

برگزیده فرهیختگان نامداری چون (ذکاالملک فروغی، رشید یاسمی، پورداود، دهخدا، فروزانفر، بهار و قریب)، زیربنای فرهنگستان را پی ریخته اند. شماری از بزرگان جهان فرهنگ و ادب و رسانه، به یاران وابسته ی فرهنگستان پیوسته اند (حسنین هیکل سردبیر الاهرام، کریستین سن نگارنده سرشناس دانمارکی، رفعت پاشای مصری، هنری ماسه نگارنده فرانسوی، اقبال پاکستانی، رابیتسو بولوفسکی کارشناس روسی و چندی دیگر از سرآمدان).

در نخستین دوره ی فرهنگستان، واژگانی بیگانه چون (مالیه، نظمیه، عدلیه، بلدیه و اطفائیه)، شده اند (دارایی، شهربانی، دادگستری، شهرداری و آتش نشانی) که آرام آرام میان مردم جا افتاده و واژگانی مانند (برات، براتگیر و براتکش، پیشاهنگ، انجمن، برش، بهداشت، بارنامه و دادگاه) به میدان زندگی پا نهاده اند. در دوره ی پسین، واژگانی چون (فلسفه، هندسه، الهیات، منطق، منجم، حمل و نقل)، شده اند (خرددوستی، زمین پیمایی، خداشناسی، چمگویی، ستاره شناس و ترابری). واژگانی چون “لسان الثور” و “لسان العصفور” شده اند “گل گاوزبان” و “زبان گنجشگ”، یا واژگانی از باختر مانند (Primer, Dramatist, Duplication, Assimilation, Vegetarian, Reactor, Action, Apical-Body, Temperature, Make-Up, Carwash, Gemstone, Skyscraper) شده اند (آسمانخراش، گوهرسنگ، خودروشویی، چهره پردازی، گرماسنج، نازک تن، کنش، واکنش، کنشگر، گیاهخوار، همگونی، نمایشنامه نویس و آغازگر).

آگاهان فرهنگستان، واژگانی از گویشهای باستانی و میانه ی آریابوم را نیز به گلستان سخن خانگی افزوده اند، هرچند در برخی فرازها پاره ای دگرگونیها میان مردم میدانی باز نکرده – واژگانی مانند (تخشایی جای اسلحه سازی، پروانچه جای دیپلم که سپس دانشنامه شده یا پوشینه جای کپسول و شوربای توفبار جای رعد و برق که سپس شده تندر و آذرخش یا میان خوشآب (گویش نیشابوری) و آب میوه، دومی برگزیده شده – پیشینه ی کار ارزنده ی فرهنگستان، در دو سوی دور از هم آشکارتر دیده میشود:

  • یکی در گرایشی روشن به افزایش واژگان کاربردی در پرتو دگرشدهای شتابان فن ورزی ی دنیای نو (ابزار کار توسعه و مدرنیته)،
  • دیگری در کاستن از نیروی پنهان دستگاه بدکیش و بدکیشی که جز بدنامی و پژمردگی و پسماندگی ره آوردی دیگر برای مردم نداشته – این دگرگونی ی شایسته را در شیوه ی نگارش سران دیرپای این زبان هم میتوان یافت. چنانچه از پورسینا واژگانی چون (اندریافت جای اداراک یا اندریافته را جای مدرک) میخوانیم. از غزالی واژگانی چون (بینا جای بصیر، یافته جای موجود، نایافته جای نامعلوم) میبینیم. همچنین از ناصرخسرو قبادیانی واژگانی چون (آرمیده جای ساکن، چونی جای کیفیت، چرایی جای علت)، یا در نوشته های افضل الدین کاشانی واژگانی چون (آمیخته جای خلط و مخلوط، دشخواریاب جای صعب الوصول و دانستگی را جای علم) میخوانیم (برخی گزارشهای فرهنگستان).

روند آموزنده ی 40 ساله با همه ی زیانهای بیشمار و دردهای فراوانش، این سود ارزنده را داشته که پرونده ی شوم بدکیش و بدکیشی را نه تنها برای مردم دنیا، که برای توده های کوچه و خیابان ایرانزمین نیز گشوده تا ریز و درشت، دوست و دشمن زادگاهشان را بهتر بشناسند. بی سر و پایی به نام (حداد عادل)، از سوی همدستان دیو نوفل شاتو (روح الله مصطفوی، معروف به خمینی)، به سرپرستی ی فرهنگستان ایران برگزیده شده که در دشمنی با دین و زبان و فرهنگ مردم این سامان همتایی ندارد. این دوران بد، دیر یا زود به سر خواهد آمد تا فرداییان آگاهتر از دیروزیان، ارزش آزادی ی اندیشه را به درستی دریابند و با شناختی فراخور، فرهنگستان زبان خویش را بارورتر کنند.

***

پاسخی بگذارید

%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: