بزرگ امید
اکتبر 2010
میان بیداران ایرانی کم نیستند آگاهان امیدواری که روند شوم 32 ساله را گشایندۀ کیسۀ ننگ 1400 ساله انگاشته – به آن دل بسته و باور دارند: آدم ایرانی سرانجام بر سرنوشت تلخ خویش چیره خواهد شد و سر از لاک کهنۀ روزگار درخواهد آورد. آنان گویاترین نشانه های این خوشبینی ی سازنده را در زیر و رو شدن باور دینخوی شهروند ایرانی میبینند که تا پیش از این روند آزارنده، خواب و خیالی خام بیش نبود. آرزوهای بزرگ زنان و مردان بافرهنگی چون فتحعلی آخوندزاده، آقاخان کرمانی، تالبوف تبریزی، مشیرالدوله سپهسالار، زرینتاج برغانی، پروین اعتصامی، حسن تقی زاده، ابراهیم پورداود، احمد کسروی و بسیاری دیگر از چهارچوب سخن فراتر نرفته و هیچکدام به جائی نرسیده بود. برنامۀ تند سردارسپه هم که میتوانست برآورندۀ آن آرزوها باشد، چون رخنه ای در دل تودۀ گمراه نداشت، به بن بست بدآموزیهای بدکیش نانخوار شیر پیر رسید و از هم پاشید تا به گفتۀ دیو نوفل شاتو “همه باهم” سر از خودکشی ی 1979 درآوریم.
تیغ کند آزادیخواهان، در گیر و دار 32 ساله هنوز آنچنان تیز نشده تا بر جان دیو و دد بنشیند و پروندۀ ننگ دیرین را برای همیشه بربندد. ولی تا آنروز باید همچنان جنگید و امیدوار بود و استوار پابرجا ماند. چگونه؟ آنجاکه جنگ افزاری تند و تیز و برا چون پتکی کوبان به کار نیآید، با ابزار توفندۀ فرهنگ خانگی باید به نبرد دشمن رفت. کاراترین ابزار نیرومندی را که شب و روز و گاه و بیگاه میتوان در میدان این پیکار در دسترس دید و آنرا به کار گرفت، گویش و نگارش به زبان شیرین و خوش آهنگ خانگیست. اگر چنین نبردی روزی ویژۀ دانشگاه و پژوهشکده یا کاردانان کمیاب میبود، امروز آنرا میان توده های بیزار از بدکیش و بدکیشی باید گسترد تا فرهنگ زیبای خانگی را هرچه فراگیرتر دید. روند شوم 32 ساله با همۀ زشتیهای بیشمارش، این بخت فرداساز را پیش روی آدم ایرانی نهاده تا به ریشه های دیرین زبان و فرهنگ پدران و مادران خویش دست یابد و توفیر فراوان داده های ارجمند نیاکان را با ننگ آزارنده ای که 14 سده بر ایران و ایرانی چیره بوده، بشناسد.
شناسنامۀ فرهنگ خانگی را از نو باید آراست. دستکاریهای زشت بیگانه را از این تنها نماد شناخت آدم ایرانی باید زدود. گمراه خودباخته را میتوان با پشتوانۀ آزادی ی اندیشه از بند بدکیش و دام بدکیشی رهاند. شرم از ننگ گزنده را با همۀ خورده ریزهایش باید دور ریخت و برخاست و روز و روزگاری تازه آغازید. روز و روزگار روشن دلپذیری شایستۀ بالیدن و نازیدن فردائیان و همزیستی با مردم دنیا، بی انگ آدمخوار و بی نشان بیگانه (شیعه). پارسی اندیشی، پارسی نویسی، پارسی گوئی و خودداری از کاربرد آئین و آرمان و زبان بیگانۀ درنده ای که فرهنگ خانگی را آلوده، ارزنده ترین گامیست که فرهنگمدار دگراندیش ایرانی میتواند بردارد. این گام کارا با خودسازی میآغازد و با آموزش و دیگرسازی پیگیری میشود تا در پیشبرد این باور کارگر افتد. پایبندی و کاربرد چنین باوریست که آدم ایرانی را سرانجام در برابر مزدور بیگانه، سر و شانه ای بالاتر خواهد نشاند.
کاری کارستان در مهر به مام بیمار میهن با بیداری و خودآئی دامنگستر میشود تا به بلندای آزادی ی اندیشه رسد. آنگاه که داشته ها و بوده های پیشین را در سوئی از ترازوی خرد مینهیم و در دیگر سو خیرۀ ناداشته ها و نابودیهای امروز میمانیم، میبینیم که نه مردمی در تاریخ آفرینش به اندازۀ ما ستم دیده و نه دشمنی خانگی اینگونه مایۀ گسترش روانبیماریهای رنگارنگ شده – پیکار کارای فرهنگی بر این راستا، از پالودگی در پندار و کردار و گفتار نیکی مایه میگیرد که ریشه ای توانا در تار و پود هستیشناسی ی تاریخ زادگاهمان دارد.
زبان دروازۀ همیشه گشودۀ فرهنگ توده هاست و هنر شبنم دلچسب روزگاران که از کوزۀ زبان به تن فرهنگ میتراود. دلسوختگان برجسته مان در تاخت و تاز میان زشت و زیبا، آنرا به امروز رسانده اند تا فردائیان به آیندگان بسپارند. شادیها و دردهای خورد و کلان گذشته را در آئینۀ گویای زبان و فرهنگ، میان غبار تاریخ میتوان دید و ارزنده ترینها را برای بهروزی برگزید. بدکیش بدآموز که سر به آئین بیگانه سپرده و در دشمنی با همزاد هممیهن سر از پا نشناخته، کوشیده با دستکاری در این دو پدیده، زبان و هنر خانگی را بیآلاید تا بیخ و بن اندیشۀ ایرانی بساید و بفرساید. پیروزیهای بی چون و چرای 1400 سالۀ بدکیش در بن بست شرمبار 32 ساله، به دیوار بیداران به خود آمده ای خورده که آنانرا در سه گروه میبینیم:
1 – بیداران بیزار از دین و دینبازی، بی آنکه دنبال ستاره ای سرخ باشند،
2 – بیداران بیزار از بدکیش و بدکیشی که جستجوگر خدائی دیگرند،
3 – نیمه بیداران بیزار از رژیم که هنوز از آئین بیگانۀ خانگی دل نکنده اند.
دو دستۀ نخست با خواستۀ دستیابی به شناسنامۀ پاک و دستنخوردۀ ایرانی در بن بست 32 ساله به بدکیش و باور بیگانه ستای وی پشت کرده و بخش بزرگی از دستۀ سوم نیز دیر یا زود به آنان خواهد پیوست. این موج رو به افزایش میان لایه های شهری و روستائی که واکنشی خودجوش از سوی توده در برابر تندرویهای بدکیش زورگوست، نشانگر بی ریشه بودن آئینی بیگانه میان مردم پایبندیست که پس از 14 سده ستم و سرکوب، هنوز کششها و وابستگیهای خانگی را از دست نداده – نکتۀ سرنوشت سازی که میان شهروندان دیگر کشورهای همکیش کمتر دیده میشود. سه پدیدۀ نیرومند تاریخی – روانشناختی، آدم ایرانی را بر سر کشورهای 54 گانۀ پیرو کیش تازی مینشاند و او را آمادۀ رفورمی بنیادین میکند:
1 – هیچیک از این کشورها دارای پیشینۀ روشن و گویای فرهنگی – سیاسی مانند ایران پیش از سال 638 نیستند (سال یورش تازی به ایرانزمین)،
2 – مردم هیچیک از این کشورها سازنده و برنامه ریز اپوزیسیون 1400 ساله “شیعه” در برابر یورشگر تازی نبوده اند. بخشی از مردمی که در عراق و لبنان و کویت و بحرین و… پیرو این اندیشه مانده اند، همه از تبار ایرانیان آن روزگارانند،
3 – آرمان رهائی از زور چیرۀ آئینی برونمرزی، هرگز در هیچیک از آن کشورها مانند ایرانیان تا امروز زنده نمانده و زیر پوست تن همگان نجوشیده – هیچ گروهی سختتر از (شیعه) بر کیش مادر نتازیده (جنگهای 1400 سالۀ شیعه – سنی) و شگفتا، هیچ سازمانی گسترده تر از این تبار ایرانسوز، مایۀ بی آبروئی ی ایران و ایرانی نشده – سر اژدهای نیمه جان را در خانه باید کوفت تا دیگر برنخیزد. جز مشتی باجخور بی سر و پای ایرانستیز، همۀ مردم دنیا میتوانند در این کوبش با ما همداستان شوند.
نخستین نشانه های فروریزی ی کیش بیگانه در ایران، با دستمالی شدن آن کیش از سوی آگاهان ایرانی، یا پیدایش آئین پلشتی زیر نام “شیعه” پدید آمده – فرودست ماندن این تیرۀ بینوا که زورگوئی به هممیهن را از یورشگر همسایه آموخته، در برابر سران کیش بیگانه (دستگاه خلافت)، نبردی آرمانی با خواستۀ زنده نگاه داشتن پدیدۀ ستمکش و لهیدۀ ایرانی بوده – ولی در درازای 14 سده افت و خیز، همین پدیدۀ خودساختۀ درونمرزی، بزرگترین دشمن زبان و هنر و فرهنگ و بینش خانگی شده و در ستایش بیگانۀ یورشگر تا توانسته خود و دیگران را دریده – بازی به پایان رسیده و برای ساختن فردائی بهتر باید آماده شد.
پس از رخداد 11 سپتامبر 2001، چند تن را در باختر میشناسید که آماده باشد به زبان و فرهنگ و باور آدمخواری به نام “بن لادن” گردن نهد؟ چرا شهروند ایرانی باید پذیرای درندگیهائی از اینگونه شود که 1400 سال یکدم جانش را گرفته، مالش را برده و آبرویش را سکۀ یک پول کرده؟ آنانکه در دل مرز پرگهر، هنوز مست جادوی بیگانه مانده اند، فریاد بیزاری ی پنجاه میلیون تن جوان گریزان از بدکیش و بدکیشی در خانه را نمیتوانند نادیده و ناشنوده گیرند. لبها را دوختن، با سرنیزه گلوها را فشردن و خاموشیهای زورکی را بر سرها میخکوب کردن، چندی بیش نخواهد پائید. نه آن سرنیزه داران برای همیشه مزدور دشمن میمانند و نه دژخیمان خاموشیزا، بردۀ جاودانۀ اهرمن. دیو خانگی را دیر یا زود، بیداران خانگی فروخواهند کوفت و روسیاهی به دیگهای شکم گنده خواهد ماند. پشتیبانی از زبان و هنر و فرهنگ خانگی، رخنه ناپذیرترین سنگر توانا در پدافند از مام میهن گرفتاریست که تا روز رهائی میتوان به آن نازید و پس از آنهم به میوۀ گوارایش بالید.