این مملکت عاشق می خواهد، هرگز نگویید نمی شود، بگویید چگونه می شود؟
«زنده یاد استاد احمد حامی»
استاد احمد حامی، در یکم مهر ماه سال 1286 خورشیدی در یکی از برزن های دیرینه ی تهران چشم به جهان گشود، پس از پایان آموزش دبستانی، کار آموختن را در دبیرستان دارالفنون پی گرفت و در سال 1308 همراه با نخستین گروه دانشجویان ایرانی به برلین رفت.
یک سال پس از آن به تهران بازگشت و این بار راهی سویس شد و دانشنامه ی دکترای مهندسی راه و ساختمان را از پلی تکنیک زوریخ بدست آورد. استاد احمد حامی نخستین دانشجوی ایرانی بود که توانست میان دانشجویان کشورهای دیگر، رشته ی راه و ساختمان را با برترین درجه به پایان رساند و پاداشِ [دانشجوی برتر] را از آنِ خود کند.
استاد احمد حامی در سال 1315 به ایران بازگشت و همزمان با گذراندن چرخه ی سربازی در ارتش، در وزارت راه بکار گمارده شد و در همان هنگام در دانشکده ی فنی دانشگاه تهران بکار پرداخت و تا 46 سال پس از آن از کارِ آموختن و آموزاندن در دانشکده ی فنی دانشگاه تهران- دانشگاه امیرکبیر- دانشکده ی فنی تبریز- دانشگاه فارابی اسپهان و پرورش دانشجویان و کارشناسان کشور باز نماند.
استاد احمد حامی افزون بر کار پرورش مهندس و کارشناس در دانشگاههای کشور، به کارهای اداری نیز مانند: سرپرستی اداره ی ارتباطات درسازمان برنامه، سرپرستی راههای کشور در وزارت راه، دستیار فنی وزیر راه، همکاری در بسیاری از برنامه های سازندگی مانند: راه آهن میانه و شاهرود (که از شاهکارهای مهندسی ایران بشمار می رود)، همکاری تنگاتنگ با مرکز مطالعات سیاسی وزارت امور خارجه و سازمان برنامه و بودجه در نوشتن برنهاده ها و شناسه های فنی، بنیادگذاری مرکز تحقیقات ساختمان و مسکن روز آورد و کارهای بسیار شایسته به فرجام رساند و در بنیاد گذاری «سازمان برنامه و بودجه » همکاریهای بسیار ارزشمندی انجام داد.
همکاری های شایان ستایش او در ساخت و راه اندازی بسیاری از شاهراههای ایران، پلها – راههای آهن، فرودگاه ها و بندرهای کشور آنچنان بود که او را پدر راههای ایران نام دادند. استاد چنان مهری به آموختن و آموزاندن داشت که بارها پیشنهاد وزارت راه را نپذیرفت تا بتواند به کار پرورش دانشجویان بپردازد. نویسنده که خود دست اندرکار راهسازی بوده است، بارها از سرریز دانش و مهر آن بزرگوار بهره برده و کلاه گرامیداشت در برابرش از سر برداشته است.
در میان کوههای ایران کوهی نیست که استاد حامی تیشه بر پبکرش نزده باشد، چشمه یی نیست که استاد حامی از آن ننوشیده باشد، دشتی نیست که استاد حامی پنجه در خاکش فرو نکرده باشد، در پرتو همین مهر به میهن و دلباختگی به آب و خاک ایران بود که توانست به بسیاری از کانهای ارزشمند ایران مانند: سیمان جاجرود و آبگرم، ماسه سیلیسی در فیرزکوه، قیر در بهبهان و کانولن در جاجرود و میانه پیدا کند و به بهره برداری برساند. افزون بر اینهمه، پژوهشهای بسیار فراخدامنی در زمینه ی تاریخ و آیین های شهریگری ایران پیش از اسلام انجام داد. یکی از پرآوازه ترین نوشتارهای تاریخی او نامه ی ارجمندی است زیرنام:
«سفر جنگى اسکندر مقدونى به درون ایران و هندوستان بزرگترین دروغ تاریخ است».
در پیشگفتار این گرامی نامه می نویسد:
« … از سال 1316 خورشیدى که به خدمت وزارت راه درآمدم، بر آن شدم که راه سفر جنگى اسکندر را در ایران از نزدیک بررسى کنم راهى را که به نوشته اسکندرنامه، اسکندر و سپاهش در ایران پیموده اند، از کنار کرخه، به شوش، به دزفول، به شوشتر، به هفتگل، به رامهرمز، به بهبهان، و از خرمشهر به ماهشهر، به آغجرى، به بهبهان، و ارغون، به دوگنبدان، به فهلیان، به ممسنى، به کازرون، به شیراز، و از شیراز، به اردکان فارس، دوباره از شیراز به مرودشت، و از بند امیر تا تخت جمشید را پیموده و بررسى کرده ام. بارها ساختمان تخت جمشید را از دید طرح، جنس سنگ و روشِ ساختن بر رسیده ام. راه تخت جمشید به اصفهان را ده ها بار پیموده ام. مسیر راه تابستانى شیراز به اصفهان، دنبال رود کُر به رامگرد، به خسروشیرین، به قلعه گبرى، به ایزد خواست را بررسى کرده ام. ساختن راه اصفهان به داران به ازنا به دورود را سرپرستى کرده ام.در راه دورود به بروجرد به همدان دهها بار رفت وآمد کرده ام. راه باستانى همدان به ساوه به تهران را مسیر یابى و ساختن آن را سرپرستى کرده ام و نوسازى راه تهران به ایوانکى و ارابه رو کردن راه ایوانکى به سردره خوار به سمنان را سرپرستى کرده و از سمنان به دامغان، چه در راه و چه دنبال راه آهن بارها رفت وآمد کرده ام. راه از دامغان به کلاته به قلعه به رادکان به کردکوى و به گرگان را براى ساختن ، مسیریابى کرده ام. راه گرگان به گنبد کاوس و گرگشان به مینودشت را خوب مى شناسم. راه گنبد کاووس به مینودشت به بجنورد به شیروان به قوچان به مشهد را مسیریابى کرده و ساختن راه گنبد کاووس به بجنورد را سرپرستى کرده ام. راه بجنورد به اسفراین، به سبزوار، به نیشابور، به فریمان، و به راه مشهد به فریمان، به تربت جام به تایباد، به مرز افغانستان خوب آشنا هستم. راه میرجاوه به زاهدان، به کرمان، به رفسنجان، به شهر بابک را مى شناسم و راه شهر بابک به هرات، به خوانسار، به ارسنجان، به مرودشت را براى ساختن بررسیده ام، راه چابهار به نیک شهر، به اسپکه، به بمپور ،به ایرانشهر، به دلکان، به زهکلات، به جیرفت، به سیرجان را براى ساختن راه آهن بررسى کرده و راه کرمان به بندرعباس را هم از سیرجان و از جیرفت براى ساختن راه آهن و راه بررسى کرده ام. راه همدان به کرمانشاه به قصرشیرین به مرزعراق، و با راه بروجرد به خرم آباد به اهواز به خرمشهر و به سربندر خوب آشنایى دارم. با آنچه دربالا خواندید، در ایران راهى نیست که اسکندرنامه نویسان وستایشگران اسکندر، او را از آن راه گذرانده باشند ومن آن راه را نپیموده باشم و نشناسم. با این آگاهى به خواننده اطمینان مى دهم که اسکندر در تنگ بوان در کهگیلویه شکست خورده، پس نشسته و به سوى باختر باز گشته و به درون ایران راه نیافته است…
گمراهى همه اسکندرنامه نویسان، اسکندرشناسان، ستایشگران اسکندر وغربزدگان پیرو آنها در این است که هندِ جنوب خوزستان را، هندوستان پنداشته اند. این گمراهى گریبانگیر «مانى» شناسان و «توماس» شناسان هم شده است ناپلئون بناپارت، امپراتور فرانسویان هم که در آغاز گمان کرده بود، اسکندر از مصر به هندوستان رفته است، براى یورش بردن به هندوستان از راه ایران، با فتحعلى شاه قاجار پیمان بست. پس از آنکه به مصر رفت تا از آنجا مانند اسکندر، راهى هندوستان شود، در مصر دروغ بودن «سفر جنگى اسکندرمقدونى به درون ایران و هندوستان» را دریافت و از مصر به کشور فرانسه بازگشت و زیر پیمانش با شاه قاجار زد…
استاد دکتر احمد حامى یکى از گمراه کننده ترین انگیزه ها در رویدادنویسی اسکندرنامه نویسان را کار برد و دریافت نامهاى نادرست می داند. برای نمونه وى [گوگه مله] که کارنامه نویسان آن را آوردگاه سومین و بزرگترین جنگ داریوش سوم با اسکندر دانسته اند نه در 84 کیلومترى خاور موصل ونکه در 195 کیلومترى خاور موصل مى داند و نویسد: جاى گوگمل که اسکندرنامه نویسان نشان داده اند باید در کوهستان سردشت و قلعه دیزه کنونى باشد .
وى سرزمین هند را که نویسندگان یونانی از آن نام برده اند همان هندیجان امروزى مى داند و نه هندوستان بزرگ. استاد حامى بر این باور است که اسکندر پس از شکست در دره بوان (از ممسنى ها) به سوى باختر بازگشته و به هندوستان رفته است. وى از 21 بخش نام مى برد که با پیشوند هند آغاز می شوند، مى گوید: کلمه هند در فرهنگ ایرانى بسیار به کار گرفته شده در زیر نام جاهایى در ایران که با پیشوند هند آغاز مى شوند مى خوانید
هند زمین ـ دهى در تارم پایین، زنجان
هند کندى ـ دهستانى در تارم بالا، زنجان
هنده خاله ـ دهى در شهرستان فومن
هندوکلا ـ در شهرستان آمل
هندو مرز ـ در بخش نوشهر
هندآباد ـ در بخش سردشت
هندوآباد ـ درقتور، خوى
هندمینبى ـ در شهرستان ایلام
هندى من ـ در شهرستان سنندج
هندى بلاغ ـ در شهرستان سنندج
هنده ـ در شهرستان بروجرد
هندى ـ درشهرستان خرم آباد
هندیجان ـ در جنوب باخترى بهبهان
هندآباد ـ درشهرستان نیشابور
هندوارک ـ در شهرستان سبزوار
هندو الان ـ دهى از دهستان طبس هندیز ـ شهرستان سیرجان
هند چوب ـ در شهرستان نایین
هندوآباد ـ شهرستان اردکان
هندوکش ـ در شهرستان فریدن
هندرابى ـ جزیره اى در خلیج فارس
دکتر احمد حامى همچنین بر این باور است که «باکتریا» که اسکندرنامه نویسان از آن نام برده اند بلخ نیست، ونکه جایى در پیرامون دُن امروزى و در سرزمین سکاها بوده است:
«.. شهر تاریخى بلخ، باکتریاى اسکندرنامه ها نیست، بلخ در شش کیلومترى شمال باختر مزارشریف و در کنار رود بلخاب و در 70 کیلومترى جنوب آمو دریا جا دارد و از سطح دریا 350 متر بلندتر است. بلخاب یکى از پرآب ترین شاخه هاى «آمودریا» است که در بهار سال 1967 سیلابش 1752 مترمکعب در ثانیه اندازه گیرى شده است. درازى بلخاب نزدیک به 350 کیلومتر است که پس از گذشتن از کنار بلخ، به سوى شهر آقچه روان گشته و سپس به آموى مى ریزد. دره بلخاب آباد است و از بلخ تا کنار آمو آبادى زیاد است مانند: دیوالى، خیرآباد، غرچینگ شهر باستانى «ترمذ» درکنار شمالى رود آموى، روبروى بلخ جا دارد، این مى رساند که: باکتریا، شهر باستانى بلخ نیست. اکسوس هم که به نوشته اسکندرنامه ها از کوههاى قفقاز سرچشمه گرفته و به دریاى کاسپیان مى ریزد، آموى نیست. رود «آموى» که رودکى درباره آن گفته است: «ریگ آموى و درشتى هاى آن، زیرپایم پرنیان آید همى» شهر باستانى سغد (سوغود، در سنگ نوشته نقش رستم) که از بلخ بیش از 400کیلومتر دور است هم سغدیان یا soderes اسکندرنامه ها نیست.
همچنین آمودریا نیز اوکسوس نیست زیرا به نوشته اسکندرنامه ها سرچشمه این رود قفقاز است که به کاسپیان (دریاى مازندران) مى ریزد. سرچشمه آمودریا در پامیراست و به دریاچه آرال مى ریزد و هیچگاه به دریاى کاسپیان نمى ریخته، چون که بستر آمودریا از کناره هاى خاورى، دریاى کاسپیان پایین تر است و آب آمودریا به آنجاها سوار نمى شده است…»
نوشته های استاد احمد حامی دامنه ی بسیار فراخی از جُستارهای گوناگون را در بر می گیرد که از آن میان می توان نامه های زیر نام برد:
«مصالح ساختمانی» – «سیمان های طبیعی» – «نسوز» – «آسفالت گوگردی»- «راههای ایران در گذشته و آینده»- «روسازی آسفالتی خیابان های تهران» – «ماشین های متراکم کننده زمین های خرده سنگی»- «برآورد ساختمان ها» – «آب یابی، آب رسانی، آب یاری، آب سنجی در ایران باستان» – «سفر جنگی اسکندر مقدونی به درون ایران و هندوستان بزرگترین دروغ تاریخ است» و «هلنیسم دروغی بزرگ در باره فرهنگ ملتی کوچک» – «خط فارسی»- «کیش مهر یا بغ مهر» و… بسیاری دیگر.
استاد احمد حامی، سرانجام پس از سالها کار و کوشش در راه سربلندی ایران و مردم ایران در روز دهم بهمن ماه 1379 چشم از جهان فرو بست و در گورستان بهشت زهرا به خاک سپرده شد.
در راستای گرامیداشت استاد احمد حامی روز شانزدهم مهر ماه روز بتُن نامگذاری شده است.