دکتر ضیاء مدرس ب همره با دکتر منوچهر سلیمی – مهندس فرخ سرمد – مهندس سیاوش توکلی چهارتن از بنیاد گزاران سازمان جنبش ناسیونالیستی دانشگاهیان و دانش پژوهان ایران بودند که در شامگاه سی ام آذر ماه 1360 تازی در زندان به رگبار گلوله بسته شدند، گناه آنها این بود که در یکی از جارنامه ها (اعلامیه های) خود زنان ایرانی را به پایداری در برابر کفنِ سیاه اسلامی برانگیخته و نوشته بودند:
ای زنان آزاده که فرزندان قهرمان و وطن پرست ایران را در دامان با کفایت خود تربیت می کنید، در حالیکه بارسنگین حرکت سریع کشور کهنسال ایران را بسوی تمدن و پیشرفت بر دوش دارید و توانا و استوار چون کوه حتی مردان دو دل را به پیکار بر می انگیزید، باید بدانید که ارتجاع پلیدِ سرسپرده ی بیگانگان بخوبی پی برده است که تمدن و شوکت و عظمت یک جامعه بوسیله ی زنان قهرمان و گردنکش، و میهن پرست بوجود می آید، بهمین جهت همه ی کوششها و تلاشهایش در به بند کشیدن و اسیر کردن و به غل و زنجیر در آوردن زنانِ شیر دل و رزمنده آن مصروف می گردد تا این قدرتهای پولادین و شکست نا پذیر را منهدم سازد و در نتیجه پشت مردان مبارز را خالی کند و آنها را یکی پس از دیگری از میان بردارد.
ای شیر زنان ایرانی که دل در سینه هاتان برای ایران، برای این سرزمین با فرو فرهنگ می تپد، ارتجاع پلید قصد انهدام شما… خوار کردن شما… خفت دادن و بی حیثیت کردن شما را در برابر ملت ایران ، و در برابر دید مردم جهان، و در برابر زادمان آینده و تاریخِ این سرزمین را دارد . اندکی واپس نشینی در برابر این یورشهای ایران ستیزانه، و اندکی دو دلی، باعث می شود آنچنان در ورطه ی بد بختی و نکبت سقوط کنید و نتیجتاً این کشور را به نابودی بکشانید که حتی در تصور هم نمی گنجد.
روز، روز همبستگی و پیوند ملی برای رهایی زن آزاده و نیک اندیش ایرانی است که در واقع رسالت نجات کشور اهورایی ایران را بعهده دارد. بنا براین تو ای زن ایرانی، تو تنها برای نجات خود نمی کوشی، بلکه برای رهایی ایران از چنگال دژخیمان و جلادان خون آشام می کوشی که از هیچکونه وحشیگری و شقاوتی در حق ایران و فرزندان برومندش خودداری نورزیده اند…
نیروهای رهایی بخش ایران را یاری دهید و چون شیراین خشمگین بخروشید که بگوش رسیدن غریوهای شادی ایرانیان که فضا را بلرزه در خواهد آورد نزدیک است .
فرزندان کاوه آهنگر سرانجام درفش پر افتخار کاویانی را بر چهره ی زحاک مار دوش خواهد کوبید.
ای شیر زمان رزمنده
بیان حسن تو نتوان زروی تخمین کرد
که خلقت تو ندانم خدا چه شیرین کرد
چوآفتاب خطا گوییش بود روشن
هر آنکه نسبت رویت به ماه و پروین کرد
سیه پوشی زن در عزای معرفت است
که جهل شیخ بپا این بنای ننگین کرد
بهر کجا که کشاند عِنان خواهش وی
بلی بتازد هر کس که اسب خود زین کرد
قیام باید و مردانگی و همت و زور
که دفع دشمن نتوان به آه و نفرین کرد
حذر ز مسجدیان کاین هوا پرستان را
شناخت ایزد و زان نامشان شیاطین کرد
چو شیخ پیشقدم بوده در حجاب زنان
ورا علاج بباید دمِ نخستین کرد
کفن بباید کرد عمامه بر تن شیخ
که مرده شو نتواند کفن به از این کرد
این چهارتن با چشمان بسته در زیر دیوار ننگین خشت الله و اکبر در هالیکه سدا در سدای هم انداخته و فریاد می کشیدند زنده باد ایران به گناه ایران دوستی به رگبار گلوله بسته شدند و پیکرهای پاکشان به خاک افتاد.
آنها همچو آرش شیواتیر بر بلندای جوانمردی بالا برافراشتند، و نام پُر پژواک ایران را ندا کردند تا چگونه مردن را به ما رزمندگان راه آزدای ایران بیاموزند.
دکتر ضیاء مدرس، دادگو (وکیل دادگستری) و از فرزندان دلاور آذرآبادگان بود. او چرخه ی آموزشی را در فرانسه گذراند و پس از دریافت دانشنامه ی دکترا از فرانسه، به میهن خود بازگشت.
ضیاء مدرس رشته دادگویی را برنگزیده بود تا از این راه گنجی بیاندوزد و با شامورتی بازی در میان ماتک های قانونی سپید را سیاه و شایست را ناشایست بگرداند و بر دامنه ی بیداد بیافزاید، او این رشته را برگزید تا بیارمندی ستمدیگان بشتابد.
با چنین منش و آرمانِ دادخواهانه بود که از همان نخستین روزهای در آمدن خمینی به ایران، همراه با تنی چند از یاران همدل با «ابوعمارها » به ستیز برخاست و سرانجام به دام اهریمن گرفتار آمد و سینه ی مردانه اش آماج گلوله های آل محمد شد!
ضیاء مدرس پیش از بدام اهریمن گرفتار شدن این چکامه را سرود و از خود بیادگار گذاشت:
بار الها! زان همه کشتارها
و زپی روز شب، پیکارها
بر زبانها گریه شد فریاد ها
بردهانها ناله شد گفتارها
مرد رزمی گوشه گیر ودربدر
ناکسان وسفلگان بر کارها
شیرها افتاده در زنجیر وبند
بیشه ها جولانگه کفتارها
ملک ایران گشته ویران ازستم
مردمان فرسوده از آزارها
دزدها افتاده براموال خلق
درمثل چون گرگ برمردارها
گرگها اندرلباس گله بان
پاسداران دزدها طرارها
خانه ویران گشت وبر تاراج رفت
تازیان بردند جنگ ابزارها (چپاول فلستینان به رهبری یاسرعرفات و محمد منتظری، پسر آیت الله منتظری از ایران)
زین میان مانده بر ایران رنج و درد
گنجها گشته نصیب مارها
مهرایران را چگویم؟ هرکه داشت
داد سر را بر فراز دارها
وانکه یاد میهنش بر سینه بود
سینه را بسپرد بر رگبارها
پرچم خونین ایران چاک چاک
از جفاهای ابو عمارها
شیر در قلاده و خورشید سرد
می نتابد بر درو دیوارها
زاهدان را داغ سَجده بر جبین
در خفاشان داغ دیگر کارها
بنگراین بت های ازنوساخته
بنگر این بتخانه ها فرخارها (مسجد ها را می گوید)
این چنین شد بهره ی ایرانیان
از خرابیهای کجرفتارها (روشنفکران پشت به میهن کرده مان را می گوید)
تف براین شیطان زشت ارتجاع
تف برآن خناس استثمارها
روز و شب بانگ یا رب یا رب است
هر کجا از دست این خونخوارها
شیوه ی اسلام اگر اینگونه بود
ای خوشا بتخانه ها زُنارها
سپارشنامه ی دکتر ضیاء مدرس در زندان
سپارشنامه (وصیت نامه) ی دستنویس دکتر ضیا مدرس
به نام خداوند بخشنده مهربان
وصیت نامه دکتر ضیا مدرس فرزند میرصادق شماره شناسنامه 7074 صادر از تبریز
فریده مهربانم، و فرزندان عزیزم رامین و آناهیتا و مادر و برادرانم
امروز دوشنبه سی ام آذرماه 1360 است.این چند کلمه به عنوان خداحافظی از شما مادر و برادرانم و سایر فامیل و عزیزانم می نویسم. همه شما را از صمیم قلب دوست دارم. یک مسلمان هستم و ایران را دوست دارم. امیدوارم بعد از من، سال ها به رفاه و سلامت زندگی کنید. اگر نتوانستم آنطور که آرزو داشتم وسایل رفاه شما را فراهم کنم عذر می خواهم. جز کرایه دفترم و حقوق سرایدار خانه (خرم دره) به کسی بدهی ندارم و امیدوارم آنها را بپردازید ( حکومت اسلامی خانه خرم دره را گرفتند و به سود کمیته های انقلاب فروختند!) از مادرم و برادرانم جمال و کمال خداحافظی می کنم و از همه فامیل خداحافظی می کنم و همه را به خدا می سپارم وسایل خانه هرچه هست مربوط به همسر عزیز و مهربانم فریده هست و من چیزی ندارم. از فریده خیلی متشکرم. برای من در همه عمر یک زن بسیار خوب و دوست داشتنی بود. او را واقعا و از صمیم قلب دوست داشته ام و تا آخرین لحظه زندگی هم بفکر او و سایر عزیزانم هستم. مرا هرجا آسان تر است دفن کنید (دژخیمان بدون پروانه خانواده اش او را بخاک سپردند) برای من مراسم ساده برگزار کنید. همه خانواده ام را به بردباری فرا می خوانم اگر از من ناراحتی دارند مرا ببخشایند. من در زندگی همه را دوست داشتم و با کسی دشمنی ندارم. روی زن عزیزم، رامین، آناهیتا، مادرم و برادرانم و همه فامیل عزیزم را می بوسم و آنها را به خدا می سپارم و سعادت و سربلندی همه را از خداوند بزرگ مسئلت دارم.مرگ حق است. از پدر و مادر همسر عزیزم نیز سپاسگذارم. از برادرانش خداحافظی می کنم.
تهران. زندان اوین
ساعت 3 بعد از ظهر دوشنبه 30 آذر 1360
دکتر ضیا مدرس