بزرگ امید – ژوییه 2018 – اورشلیم
پیکره ها و نمادهایی که در تخت جمشید میبینیم، بیشتر مهرآمیز و دوست داشتنی اند، تا خشم آلود و اخمو یا انباشته از رشگ و تندی و کین و خودکامگی – به ویژه در دورانی که بربریت و برده داری، بی هیچ چون و چرایی بر جهان فرمان میرانده – ولی در همان روزها، شاهنشاه کورش هخامنشی و دیگر فرمانروایان آریایی با مردم رفتاری دیگر داشته اند – رفتار و کردار و گفتاری پسندیده و شایسته ی فرزانگان ایرانزمین.
ستایش اندیشه ی والا و روش مهرآمیز شاهنشاه کورش هخامنشی با خودی و بیگانه، در سر و دل آگاهان ایرانی، از دیرباز زنده مانده و زندگی بخشیده – پدر دلسوزی که برای همگان با هر آرمان و پیشینه و باوری، آرزوی خوشبختی داشته، از سوی آگاهان بیگانه، پیشتر و بهتر از فرزندان میهنش شناخته شده – چرا؟ جز اینکه گرفتار جادوی 1400 ساله مانده ایم تا تبار دیو و دد را در خانه، نماد دین و خدا بشناسیم؟ جز اینکه مشتی بیابانی، پدران و مادران بیمناکمان را بیگانه با خویش و ناآشنا با گذشته ی زادگاهمان بار آورده اند تا با خود بیش از هر دشمن سوگندخورده ای بستیزیم؟ خیره ی هر گوشه از این ننگ کهنه ی دلآزار که میمانیم، جز شرم و تباهی نمیبینیم و جز به ستم و سرکوب و بدنامی برنمیخوریم. فرهنگ ارجمندی که پدری فرزانه آنرا پی ریخته و بالای یازده سده در این آب و خاک پاییده، نام و نشانی به بار آورده شایسته ی بالیدن و نازیدن – چه شده که از زبان مشتی درنده ی دریده، چنین و چنان خوانده شده؟ جز اینکه در پدافند از فرهنگ خانگی، هزار جا کم آورده و انگیزه ای توانا و کارا برای شناخت تاریخ آریابوممان نداشته ایم؟
***
برگردان فرمان شاهنشاه کورش هخامنشی به زبان پارسی
چکیده ای از اندرز مانای بزرگمردی در تاریخ آفرینش که نزد ایرانیان (پدر)،
نزد یونانیان (سرور)
و نزد یهودیان (مسیح) خوانده شده …
“بگذارید هرکس به آیین خویش باشد. زنان و فرودستان را دریابید. هر تباری آزادست به زبان خود سخن گوید و باور و آرمان خود را داشته باشد. آدمیان با فروتنی و خویشتنداری و همزیستی بهتر به خواسته هایشان دست مییابند. گسستن زنجیرهای بازدارنده، آرزوی منست. رهایی ی بردگان از بند و آزادیشان آرزوی منست. شکوه شب و تابش زیبای خورشید را میستایم – پس تا هست، شبهایتان شاد و روزهایتان خجسته باد.
رها از هرگونه رنج و دردی، شاد و آزاد باشید. این اندرز من به آیندگانست. هرکه کسی را از خانه اش براند، از خانه ی خویش رانده خواهد شد. تا هستید، پیرو خرد و دانایی و درستکاری باشید. من چنین پنداشتم، چنین کردم و چنین شد. فرمانروایی که در دل مردمانش نباشد، سیه روزست و سرنگون خواهد شد. به زورگویان جهان بگویید:
“از تاریکی درآیند و با مردمان، خوشرفتار باشند، زیرا پلاس پاره ای هم با خود از این دنیا نخواهند برد.”
هشدارتان میدهم: “هرکس به کشتن آزادی بیآید، هرگز از دهش مزدای اهورا بهره ور نخواهد شد – بخشوده نخواهد شد و سرانجام در پریشانی خواهد مرد و نام بد از خویش بر جای خواهد نهاد. شهریاری که نداند شب مردمانش چگونه به بامداد فردا میرسد، گورکن گمراهیست که دل به نادانی بسته – دانایی را به خاک سپرده و بی فردا مانده و در تاریکی خواهد زیست. ما زورگویان خودکامه را به زانو درآوردیم تا با دیگران فروتن باشند. ما زندگی را میستاییم – آزادی و برابری ی آدمیان را میستاییم و خودکامگان را برمیاندازیم.”
***
ستایش کار شاهنشاه کورش هخامنشی و پیگیری ی راه مانای وی از 2500 سال پیش تا امروز، نشانه ی باوری توانا در درون هر ایرانی ی آگاه و بیداریست که خواهان فردایی روشنتر از دیروز برای همگان در جهانست. چنین باد
***
شاه آنشان را بشناسیم – سرزمینی همسایه ی ایلام کهن
با شاهنشاه کورش هخامنشی، بنیانگزار آزادی ی اندیشه در جهان آشنا شویم
کورش که بوده و چه کرده که پس از 2500 سال، نامی چنین مانا از خود بر جای نهاده؟
هفت سده پیش از زایش مسیح، تبار پاسارگد فرزانه ی نیرومندی را از میان خود برگزیده به نام هخامنش تا به شیوه ی شورایی به یاری ی دانایان، دستگاه سیاسیشان را بچرخانند. دودمانی که از آن پس برپا شده، پیرو آن نام “هخامنشی” میشناسیم. پس از هخامنش، پسرش چیشپش یا “تس پس” بر تخت نشسته و پس از 35 سال، فرمانروایی را میان دو پسرش آریامن و کورش، بخش کرده تا هریک بر تکه ای از کشور فرمان رانند. کورش، شاه پارسوماش بوده و آریامن پس از سه دهه جای خود را به فرزندش آرشام سپرده و کامبیز هم جای خود را به فرزندش کورش دوم داده که شده شاهنشاه کورش بزرگ – پسر ماندانا دختر آستیاژ، فرمانروای خاندان ماد.
در نوشته های بزرگان تاریخ خوانده ایم، پیرو خواب آشفته ی آستیاژ (آزیدهاگ آخرین فرمانروای ماد) به هارپاک وزیر دستور داده نوزادان پسر، همچنین نوزاد ماندانا (دختر آستیاژ) باید کشته شوند. هارپاک آینده بین، نوه ی شاه را به میتراداتس چوپان ورزیده میسپارد و از او میخواهد نوزاد (کورش) را پنهانی بپرورد. به دنبال داستانی کشدار، کورش نوجوان به دربار پدرش کامبیز راه میابد و راه و روش زندگی، جنگیدن و فرمانروایی را میآموزد و افسری میشود برجسته و بیمانند.
مردم سرفراز آنشان آنروزها با ایلامیان پیوندی گرم داشتند که با پدیدار شدن شاهنشاه کورش، سرزمینهای ماد و پارس به آن افزوده شده – کورش، پهنه ی کشورگشاییهایش را تا آنجا گشوده که در تاریخ روی زمین تا امروز نمونه ای برایش نداریم. از مرز دانوب در دل اروپای امروز تا کرانه های چین و سرتاسر تورانزمین و آنچه که امروز آسیای مرکزی و خاورمیانه میشناسیم، گسترده بوده – کورش در سنگنبشه اش مینویسد:
“منم کورش، شاه شاهان، شاه بزرگ، شاه نیرومند، شاه سومر و آکد و بابل و چهار گوشه ی جهان، از پشت چیشپیش پسر کامبیز، شاه بزرگ آنشان، فرمانبردار خدای یکتا و …”
کورش به هر شهری پا مینهاده به بزرگترین بتکده یا نیایشگاه مردم آن سامان میرفته و آیین ویژه ی نیایشی را انجام میداده تا مردم او را مانند خود انگارند. روزیکه به نینوا پا نهاده، به خدای خداوندان آن دیار سوگند یاد کرده که پاسبان جان یکایکشان باشد و نگهبان زندگی ی شهروندان – و اینکه کسی به آنان زوری نخواهد گفت.
نگاه سرآمدان دنیا به شاهنشاه کورش هخامنشی:
بزرگان دنیای هنر و اندیشه و سیاست و جهانمداری در دوره های گوناگون از هر تبار و تیره و باور و آرمانی، کورش را با گفته ها و برنامه ها و کردارهایش ستوده اند. چرا؟ نیکی برای همگان را از دوست و دشمن تا آشنا و بیگانه، بر بالاترین رده از دستورهای کار خویش انگاشته و از همرزمان و همسنگرانش نیز خواسته چنین کنند.
اگزنوفون در سایروپدی (کورش شناسی) یا یادنامه ی شاهنشاه کورش هخامنشی مینویسد:
“قوانین مدنی و کیفری و آیینهای دادرسی در دوران کورش در سراسر سرزمینهای پارسی جاری بود. ارثی بودن جایگاه قضایی باعث میشد قاضی بداند چه میکند و چه میگوید – ضمن اینکه شاه نمیتوانست او را جابجا کند. کورش میگوید:
“برابری ی حقوق میان مردم آنست که پیرو قانون باشند و بیعدالتی آنگاهیست که از این قانون دور شویم. آن قاضی که خلاف این حکم کند، نزد مردم اعتباری ندارد. در برخوردی سخت، پوست قاضی القضات دزد را کند و بر تختی نهاد. پسر قاضی را روی آن تخت نشاند تا به داوری میان مردم بپردازد.”
ابوالکلام آزاد (وزیر فرهنگ هندوستان) مانند بسیاری از روشن اندیشان جهان آزاد، شاهنشاه کورش را میستاید و او را مایه ی سربلندی ی مردم آسیا و جهان میشناسد.
خاویر آل وازار (ایلامشناس) درباره ی کورش میگوید:
“کورش سی سال با خوشنامی و آدمسالاری بر مردم کشورش فرمان راند – دو پسر به نامان کامبوزیا و بردیا و دو دختر به نامان آتوسا و آرتیسون داشت. آرتیسون همسر شاهنشاه داریوش هخامنشی شد. او پدری بود شایسته برای فرزندانش و همسری بیهمتا برای کاساندان همسرش – همگان او را به نام مردی مهربان دوست داشتند. هممیهنانش او را فرمانروایی دادگر میدیدند. بیگانگان فراوانی بودند که کورش را میستودند.”
سنگنبشته ی نبونیداس در بابل، به شناخت زندگی ی خانوادگی ی او پرداخته که برگردان گوشه هایی از آن به گونه ی زیر میشود:
“شاهنشاه کورش هخامنشی، فرمانروایی را از سرزمین آنشان آغازید تا مادها را به سال 546 پیش از میلاد برانداخت. مردمان این دو تکه از خاک ایرانزمین را با خود همدست کرد تا ایرانی یکپارجه بسازند. یگانه ی جهان شد تا اینکه روز 21 مارچ 538 پیش از میلاد در جنگ با ماساژتها کشته شد. ایرانیان یک هفته در سوگش آیینی ویژه بر پا داشتند. آرامگاهش کنار آرامگاه همسرش کاساندان، در پاسارگاد است.”
جرج کامرون پژوهشگر در شناساندن گوشه ای از میدانهای جنگ کورش مینویسد:
“کروزوس فرمانروای لیدی را که به مرزهای ایران دست اندازی میکرد، برانداخت. ولی همینکه گرفتارش کرد، رفتاری پسندیده با وی داشت. رود هالیس (گیزیل ایرماگ – ترکیه ی امروز) را مرز همیشگی ی ایران و لیدی ساخت. شاه شکست خوده و آبروباخته را ارج نهاد و در برابر سپاه نیمه ویران وی، همه را به خانه شان بازگرداند. ولی از او خواست مرزهای دو کشور را برای آینده پاس دارد.”
آنتونیو بانینو پژوهشگر ایرانشناس مینویسد:
“نبونید نوه ی نبوکد نتصر آشوری میترسید، کورش پارسی به بابل بیآید و کارگران یهودی را که پدربزرگش از اسرایل آورده بود، از دستش بگیرد، که چنین هم شد. شمار بزرگی از مردم بابل به سال 539 پیش از میلاد، دروازه های شهر را به روی ارتش پارسیان گشودند – قانون در شهر فرو ریخت، بی آنکه مردم با آسیبی چشمگیر درگیر شوند. یهودیان از بند و داغ هفتاد ساله رستند و به خانه های خویش در اورشلیم – ایر هشالوم – یروشلایم، پایتخت پایتختهای دنیا برگشتند (آیه ی 45 دفتر اشعیا، تنخ).
مری بوبس پژوهشگر تاریخهای باستانی باور دارد شاهنشاه کورش، یک زرتشتی بی چون و چرا بوده – از همین روست که با دین دیگران کاری نداشته و در برابر همه با هر باوری، فروتن بوده – هرچند میهندوستی و ایرانسازی را کار خویش میدانسته و به سختی در این زمینه میکوشیده– یاد گرامی اش هرگز از دل ایرانیان زدوده نخواهد شد.
لوئیز گری تاریخنگار، او را مردی پایبند به خداشناسی و یکتاپرستی میشناسد. نکته ای که با فرهنگ یونانیان آن روزگاران خوانایی داشته و میتوانسته نزد مردم باختر پسندیده باشد.
والتر هینتس پژوهشگر دینهای باستان، باور دارد کورش همدوره ی زرتشت بوده و دیدارهایی هم داشته اند – ولی ماکس مالوان همتای وی، این نکته را نمیپذیرد و زایش زرتشت را پیش از کورش میشناسد.
هرودوت پدر تاریخ، مرگ کورش را در جنگ با ماساژتها باور دارد که این سرزمین کم و بیش روسیه ی امروز میشود و در این زمینه مینویسد:
“ماساژتها، می (شراب) را نمیشناختند. کورش به بخشی از سپاه ایران که خود را به نزدیکترین یکانهای ارتش ماساژتها رسانده بودند، دستور میدهد خوراک و می بسیار در اردوگاه بر جای نهند و خود به گوشه ای دیگر بگریزند و به کمینگاهی بمانند – سپاه ماساژت شبیخون میزند. سربازان و افسران و فرماندهان نمیدانستند چه مینوشند – در اوج مستی و سرخوشی، جنگ را به ارتش ایران میبازند. اسپارگابیس فرمانده ی ماساژت اسیر میشود و پس از هشیاری خود را میکشد. ولی جنگ پایان نمیگیرد. چراکه همسر فرمانده ارتش ماساژت، ستونهای ذخیره را به کار میگیرد و راه را بر ارتش کورش میبندد. کورش در این برخورد کشته میشود. پسرش کامبیز دوم جای پدر مینشیند تا بر بزرگترین و پهناورترین شاهنشاهی ی تاریخ فرمان براند.”
یادگار شایان ستایش کورش:
ارزنده ترین یادگاری که از شاهنشاه کورش آریایی – پارسی – ایلامی – آنشانی، افزون بر آموزه های ارزنده اش به امرزیان رسیده، استوانه ایست 22 و نیم در 11 سانتیمتر که فرمان آزادی ی یهود و برابری ی قانون برای پیروان دینها و آرمانها را در 45 سطر نوشته – این ارزنده ترین دستنویس تاریخ آزادی، در بخش تاریخ ایران باستان در موزه ی لندن نگهداری میشود. استوانه ی کورش به سال 1879 به دست هرمز رسام، پژوهشگر لر در بتکده ی مردوک بابل پیدا شده – سال 1975 بخش دیگر آن استوانه در کلکسیون دانشگاه بیل، به پیکره ی راستین پیوسته تا نماد آزادی ی اندیشه در تارخ جهان شناخته شود. سال 1971 سازمان ملل این استوانه را به همه ی زبانهای رسمی ی دنیا برگردانده و آنرا در تالار اصلی مجمع عمومی نهاده تا نمونه ای شود برای همزیستی میان مردمان دنیا در آینده – پدیده ی ارجمندی که دستمایه ی سربلندی ی شهروند ایرانی است.
آرامگاه شاهنشاه کورش هخامنشی:
آرامگاه کورش بزرگ روی سکوی بلندی از سنگهای تراشیده ی بسیار ساده بنا شده – چهاردیواری ی آرامگاه به بلندای 2 متر و 10 سانتیمتر و پهنای 3 متر و 17 سانتیمتر روی سنگهای چیده شده ایستاده – همه ی بلندا روی هم 11 متر است که هریک از پله ها میان 55 تا 60 سانتیمتر میشود. جایگاهی بوده که نزد هخامنشیان بسیار مقدس شمرده میشده و در نگهداری از آن میکوشیده اند. پس از یورش تازی به ایرانزمین، مشهد مادر سلیمان خوانده شده – رابرت کوریورتر جهانگرد انگلیسی سال 1818 دریافته که شاهنشاه کورش هخامنشی در این آرامگاه خفته و تازی کیشان به نادرستی آن نام را بر آن آرامگاه نهاده اند.
فرمانده ای بیهمتا:
نبوغ نظامی ی کورش را آگاهان با ناپلئون بناپارت همشانه دیده و همسانیهایی میان این دو فرمانده یافته اند. در یورشهای ناگهانی، شبیخون و مانورهای برق آسای ناگهانی، در دوره ای کوتاه و پیشبینی نشده، میتوانسته ورزیده ترین یکانها را از هم بپاشاند و پهناورترین سرزمینها را درنوردد و زیر فرمان بیآورد – ولی همزمان با رفتاری خوش و شگفتی انگیز، توانسته مهر و فروتنی را جای خشونتهای رزمی و تندیهای سربازی بنشاند. در برابر ارتشی فروریخته به گرمایی سخن گفته که همه او را از خود انگاشته اند. به سخنی ساده، توانسته جای خود را در دل همگان بگشاید.
نظم آهنین سپاهیگری میان سربازان و افسرانش همیشه چون و چراناپذیر بوده – ولی همرزمان توفنده شانه به شانه ی این برخورد پولادین، به درستی دریافته اند همین روش کوبنده است که پیروزیهای پیاپی برایشان به ارمغان آورده و میان مردم دنیا نام و نشانی یافته اند. پیوند استوار سربازی – سرداری میانشان سرشته بود با همبستگیهای برادری یا پدر – فرزندی. چنین بوده که به سختی درهم تنیده و سواناپذیر شده اند تا بتوانند دنیایی بسازند نو و ماندگار. آنها خوب میدانسته اند آموزشی که سرباز وفادار از فرمانده میگیرد، از هر ابزار جنگی کوبنده تر میشود. اراده ی رخنه ناپذیر سربازانی چابک و تیزتک و از خود گذشتگیهای شگفتیزای آنانست که نیروی ارتش را به پیش میراند تا دست نیافتنیترین سنگر ها را یکی پس از دیگری بگشایند. چنین بوده که فرمانده جوان ارتش توانای هخامنشی توانسته در کوتاهترین زمان، دور و درازترین مرزها را بگشاید و شیفتگی پشت شگفتی بیآفریند. توانی جوشان و خستگی ناپذیر به دوراندیشی و خردی پخته گره خورده تا در پرتو مهری بی پیرایه به مردم و باورهایشان، دست در دست مدیرانی وفادار و آگاه، دنیایی بسازند که پس از بالای 25 سده، هنوز نمادی از رستگاری و فرخنگی و خجستگی شمرده میشود.
کورش در آموزش یکانهای زیر فرمان، بیگمان میدانسته دلیری و بی باکی ی سرباز پا به پای نیروی رزمی ی وی تا به هنر فرمانبردای ی اگر و مگرناپذیر آراسته نباشد، میتواند گاهی برای خود و دیگر همسنگران در رده های گوناگون زیانبار شود. چنین بوده که همرزمانش بی پروایی در مانورهای جنگی و برخورد با دشمن را در چهارچوب نظم پولادین و پایبندی ی بی چون و چرا به فرامین جسته اند. شیوه ای کارا که همیشه برایشان نوید خوش پیروزی را به همراه داشته تا شهروندان زادگاهشان به شاهکارهایشان بنازند. این موزاییک زیبا ولی توانا در چهارچوب فرهنگ نیرومند و شایان ستایش خانگی ساخته شده – افسرانی پخته و کارآزموده آنرا پرورده و به همگان آموزانده اند تا کاخ مانای تاریخ ایرانزمین را بسازند – فرهنگ کارایی که یازده سده پاییده – چهارده سده پیش با یورش اهرمن، فرو ریخته، ولی میخواهد برخیزد و دوباره خود را بسازد.
منش کورش و برخورد با دیگران:
کمتر فرمانروایی را در تاریخ میتوان یافت که دشمنانش کمتر از دوستانش او را نستوده باشند. ایکولــوس دربارە ی شاهنشاه کــورش میگویــد:
“کورش مـردی بود خوشـبخت که خوشـبختی را بـرای همـه ی مـردم میخواست. خدایـان، دشـمنش نبودنـد، چراکه خویشـتندار بود و دانـا و ژرف اندیش. مـردم او را پـدری میدیدند دوستدار خویش.”
هرودوت (پدر تاریخ) مینویسد:
“هیـچ آدم پارسـی، هرگـز نخواهـد توانست خـود را همشانه ی کـوروش ببیند.”
اگزنفون در سایروپدیا، مینویسد:
“یونانـیان نمیتوانند کسی را با کورش همسان یابند.”
در شناخت سیاست و برنامه های روزانه و آینده نگریهای کورش، اگزنفون میافزاید:
“زنان و مردانی که از سوی شاهنشاه کورش به سرزمینهای گوناگون فرستاده میشدند، باید در آن سرزمین ملک و آب و برو و بیایی برای خود برپا میکرده اند تا به سان بومیان بزیند و کم و زیاد مردم بومی را به درستی بشناسند – چنین بوده که میتوانسته اند همدرد و همرنگ همگان شوند. از همینروست که برتر میدیده فرمانروایان، همه از میان مردم بومی برگزیده شوند.
فرمانروایان آن دوران همینکه سرزمینی را میگشوده اند، ویران میکرده و زنده ای بر جای نمینهاده اند. شمار اسیران را هرچه بالاتر میدیده اند، بیشتر مینازیده اند. ولی کورش، اسیران را رها میکرده و در برابر خدایان و بزرگان سرزمینها فروتن بوده – به آبادانی میپرداخته و به مردم مهر میورزیده و میکوشیده فرهنگ راستین ایرانی را در سرزمینهای تازه با اندرز بگسترد. چنین بوده که پس از 2500 سال هنوز نام و آوازه ی خوشش سر زبانها مانده – نگهبان مردم بوده و از هر کسی در هر جایگاهی به نام آدمیزاده، پشتیبانی میکرده – یاد ماناشی جاودانه باد.
کورش و زنان:
چه گمانه ای از چند و چون برخورد مردان دنیا با زن در 2500 سال پیش میتوانید داشته باشید؟ کدام پیامبری به اندازه ی این پیشوای راستین فرهنگ ایرانی، پدیده ی ارجمند زن را بها داده و او را همدم و همشانه و همسنگر مردان شناخته؟ فروتنی در برابر زن از قوانین همیشگی ی کورش بوده – زن را همشانه و برابر با مرد شناخته – این باور را از سران ایلامی فرا گرفته – زنان در دوران هخامنشیان پیرو قوانینی که او پی ریخته، با مردان بی سر سوزنی چون و چرا برابر شناخته میشدند. این پدیده ی ارزنده را پارتیان و ساسانیان هم پذیرفته بودند و به سختی پایبندش بودند.
بروسیوس از حقوق برابر زنان و مردان ایرانی در دوران هخامنشیان، به نیکی یاد میکند و آنرا میستاید. از دستمزد برابر زنان و مردان در زمینه های گوناگون در میدان کار و بازررگانی میگوید و میافزاید که زنان در دوران بارداری و پس از آن (دو ماه پیش و پس از زایش)، با دریافت دستمزد، در خانه به پرورش نوزاد خویش میپرداختند.
چه شد که جایگاه زن ایرانی که در آن دوران تا پادشاهی و فرماندهی ی ارتش و بالاترین رده های کشورمداری دست مییافت و میتوانست همسر خویش را برگزیند، پس از یورش بیابانیان، شد کنیز و توسری خور و کارخانه ی جوجه کشی؟ چرا قانون زیبای تک همسری (مونوگامی) جای خود را به پلیگامی (چند همسری) سپرد تا دستکم میان ایرانیان مایه ی شرم شود؟
پیشینه ی کورش:
مری بویس پژوهشگر ایرانشناس در نوشته ی ارزنده اش به نام “کیش کورش”، شاهنشاه کورش را آنشانی – ایلامی میشناسد که به آیین زرتشت وفادار بوده و فرهنگ بهدینی را در پندار و کردار و گفتار نیکو میان مردم دنیا میپراکنده، بی آنکه سخنی از دین و باور و آرمان به میان بیآورد. پدیده ای که دانی ال پانس نیز آنرا میپذیرد و میافزاید:
“کورش همان اندازه از آنشان گفته که از پارس – خود را بارها شاه آنشان خوانده و آیین آنانرا ارج مینهاده – پوشاک و پایپوشی که بر تن شاهنشاه کورش در پاسارگاد میبینیم یا آنچه که در دیوارهای کاخ آپادانا دیده میشود، پوشاک چیندار آستین گشاد با شلوارهای بلند نیمه کردی همه ایلامی اند. تکه های چغازنبیل نیز گویای همین پدیده است.
شمار بزرگی از پژوهشگران باور دارند ایرانیان دوران کورش از ایلامیان بسیار آموخته اند. آنها داد و ستدهای گسترده ی فرهنگی باهم داشته اند. در زمینه ی رفتار و کردار و هنجار و پوشاک و خوراک و افت و خیز و رفت و آمد و دیگر زمینه ها، خوی و سرشتی همسان یافته اند تا آموزش و نام و نشانی همرده یابند – شاهنشاه کورش میان سالهای 529 تا 576 پیش از میلاد، ایران بزرگ را ساخته و نامی نیک از خود و هخامنشیان برای همیشه بر جای نهاده – یونانیان که در جنگهای گرانیکوس، گوگمل و ایسوس سرسختترین دشمنانمان بوده اند، درباره ی شاهنشاه کورش میگویند:
“کورش سرور قانونگزاران تاریخ است.”
ولی دشمنان کورش که دشمنان دنیای فرهنگ و آزادی و آزادگی اند در 40 سال گذشته یا 1400 سال گذشته پوچ پرستی – بیهوده گرایی – دروغ و ناپاکی و هزاران رنگ بدی در ایران گسترده اند. آنها شاهنشاهی و آزادمنشی ی کورش را باور ندارند و او را گونه ای دیگر میشناسند. خورده گیریهای دشمنان ایران در برگردانهای نادرست و دروغپردازیهای ایرانسوزان کم نیستند. هرچه جوانان ایرانی بیشتر شیفته ی شاه دادگستر خویش شده اند، بدخواهان فرهنگ راستین ایرانی بیشتر کوشیده اند با دروغپردازی خامشان جایگاه این بزرگمرد را جز آنچه که هست، نمایش دهند. با امید به اینکه جوانان بیدار هممیهن هرچه زودتر به میدان آیند تا فردا را بهتر از دیروز بسازند. آبروی رفته بر باد را چگونه میتوان به خانه بازگرداند؟
کورش در دنیای نو:
توماس جفرسون (سومین رئیس جمهور امریکا) و همکارانش در نگارش قانون اساسی ی تواناترین کشور جهان از پند شاهنشاه کورش هخامنشی مایه گرفته اند. نیل مک گرگوار کارشناس موزه ی بریتانیا که سالهای دراز از استوانه ی کورش پاسداری کرده، میگوید:
“این تکه ی گلی، مایه ی سربلندی آزادیخواهان دنیاست که 230 سال پیش نگارندگان قانون اساسی ی امریکا به ویژه توماس جفرسون را شیفته ی خود کرده و همگان را به خواندن این نوشته انگیزه مند ساخته (سایروپدیای اگزنوفون) – استوانه کم و بیش یک سده پس از این دوران پیدا شده – ولی او نوشته ی ارزشمند اگزنفون را خوانده و از آن بسیار آموخته – سایروپدیای اگزنفون در نمایشگاه واشینگتن دی سی گوشه هایی از شکوه شاهنشاه کورش هخامنشی را در نگارش استوانه ی گلی گشوده که به دو زبان یونانی و لاتین به سال 1767 در اروپا به چاپ رسیده – این نوشته شاهکار دوران روشنگری ی دنیای باختر خوانده شده – ژولیان ریبی (سرپرست نمایشگاههای نوین امریکا) باور دارد که این نوشته به سال 1787 روشن اندیشان دوران روشنایی را برای شناخت ارزشهای نوین آماده کرده تا پدیده ی شاهنشاه کورش هخامنشی را با فرهیختگان آن دوران در میان نهند. دیوانه ای به نام “عبدالمجید ارفعی”، نانخوار دیوک خامنه، ناگهان خوابنما شده و گفته:
“قانون اساسی ی امریکا ربطی به کورش ندارد و …”
او بیگمان ندانسته چه گفته و هرگز نام سایروپدیای اگزنوفون و دوران روشنگران باختر به گوشش نخورده که چنان یاوه بافته – آنتونیو بانینو اندیشه ی کورش را “شیوه روامدار” شناخته که از واژگان “روامداری ی پارسیان” اریستوتل گرفته – نوربرت الیاس (پژوهشگر آلمانی) شناخت مدارایی و جانوردوستی و پرهیز از آزار، ولی بی باکی در پدافند از خویش میان تبارهای کوچنده بختیاری – قشقایی را همریشگی میان باورهای باستانی ی ایرانززمین میشناسد. هرچند پدیده ی بدکیشی، زیانی فراوان به این تبار پایبند به باورهای باستانی زده – پیرو نوشته ی هرودوت که اگزنفون و کتزیاس نیز آنرا پذیرفته اند، درباره ی آینده نگری ی شاهنشاه کورش مینوسید:
“کورش پیش از اینکه روانه ی جنگ با تبار ماساژت شود، کامبیز پسرش (تناکسارکس) را به فرمانروایی در ایران برگزیده و پسر کوچکترش بردیا (تینیوکسارکس) را به جانشینی ی وی.”
سالنامه ی نبونید در زمینه ی ورود ارتش ایران به نینوا مینویسد:
“روز 12 اکتبر 539 پیش از میلاد، مردم شهر نینوا در بابل، دروازه ها را به روی کورش که برگزیده ی خداوند (مردوک) بود، گشودند تا خود را از چنگ فرمانروایی خودکامه و خداستیز (نبونید) برهانند و شهرشان پذیرای شاهی دادگر شود.”
گئوبرووا، نخستین سردار پارسی است که به شهر نینوا پا نهاده و مردم او را به گرمی پذیرفته اند. شاید همان کسی است که اگزنفون او را گیریاس خوانده – گئوبرووا یا گیریاس از فرماندهان وابسته به نبونید در پایگاه ارتش آشوری در کرانه ی رود دیاله بوده – ولی دریافته به زودی فرو خواهد ریخت و با کورش کنار آمده – او را در گشودن دروازه های نینوا یاری داده – سارد پایتخت لیدی را هم کم و بیش به همین شیوه گشوده و کروزوس فرمانروا را مانند نبونید زندانی کرده تا در فرازی از او دلجویی کند و در اداره ی امور کشور با نماینده ی ارتش ایران در پایگاهی که به زودی در همسایگی اش برپا خواهد شد به رایزنی و همکاری پردازد.
چه شده که نام بلندآوازه ی کورش در روند 40 ساله بیش از دوره های گذشته ورد زبان جوانانمان شده؟ هرچند در جشنهای 2500 ساله ی شاهنشاهی، آریامهر بزرگ و دست اندرکاران دولت، این نام مانا در تاریخ آریابوم را به جهانیان بهتر از گذشته شناسانده اند (12 تا 16 اکتبر 1971). از یادمان نخواهد رفت روزیکه آریامهر در برابر گروه بزرگی از سران جهان و میلیونها تن تماشاچی در رسانه های بزرگ دنیا بر آرامگاه شاهنشاه کورش بزرگ گفت:
“کورش آسوده بخواب که ما بیداریم.”
فرزندان وفادارش سال پیش گرداگرد همان آرامگاه فریاد زدند:
“ایران وطن ماست، کورش پدر ماست.”
رژیم ایرانسوز و ایرانی ستیز 40 ساله کم نکوشیده این گرایش آتشین میان جوانان هممیهن را نادیده گیرد و برچیند. سال 2008 هم موج پشتیبانی از فرهنگ کورش را در برابر درندگیهای سران هار رژیم که با سد سیوند میخواستند آرامگاه را زیر آب ببرند، به روشنی دیدیم (شکوه میرزادگی و یارانش). پلیدیهای رژیم دیو و دد یا هراس آنان از جوانان بیدار، به آنجا رسیده که امسال راه را به روی فرزندانی که خواهان درد دل با پدر ایرانزمین، کنار آن آرامگاه بودند، بستند. نام مانایی که نماد پیکار خستگی ناپذیری شده با آرزوی رهایی از ننگ 1400 ساله و گند 40 ساله، نامیست گرانمایه که ابزار یگانگی میان زن و مرد پیر و جوان ایرانی شده تا بدی را برای همیشه از خانه بروبند.
در پایان، شایسته ی یادآوری اینکه سکه ای ویژه از سوی دولت ایسرائل در هفتادمین روز برپایی ی این کشور نوین و جابجایی نمایندگی ی امریکا در این کشور از تل آویو به اورشلیم، ضرب شده که پیکر شاهنشاه کورش و ایران بزرگ را با درفش کاویان و پرچم سه رنگ، کنار چهره ی پرزیددنت دونالد ترمپ در دو سوی سکه نشان میدهد. برای نگارش این نوشته از نوشته های زیر بهره گرفتم:
پییر بریان – تاریخ فرمانروایان هخامنشی – برگردان مهدی سمسار، تهران 1377.
کورشنامه گزنفون – برگردان رضا مشایخی، 1386 تهران.
ایلیا گرشویپچ – تاریخ ایران در دوران مادها- برگردان بهرام شالگونی – تهران 1387.
کتزیاس – همدوره اردشیر هخامنشی و پزشک وی تاریخ ایران را به درستی نگاشته و تاریخ ایران، کامیاب خلیلی، 1380 تهران.
***