بزرگ امید
اورشلیم
می 2009
پیشگفتار:
سالهاست این سه واژۀ ساده را از زبان یاران جنبش جهانی ی مهر و دوستی شنیده یا در نوشته هائی بلند و کوتاه، آنرا خوانده ایم. سه واژه ای که در فرود و فراز دیروز و امروز و فردای ایرانزمین پیوندی چشمگیر دارد و از جائی ویژه در تاریخ و فرهنگ مردم این کشور برخوردارست.
روند دردانگیز سی ساله در آریابوم، هرچه ایرانی را سختتر چلانده، نیاز به این سه واژه آشکارتر شده و کاربرد آن از پس ننگی کهنه، بی چون و چراتر برون افتاده – باید بیدار شد و به خود آمد تا آزادی را به چنگ آورد. این سه پدیده چنان سخت به هم گره خورده اند که پیدایش یکی، دیگری را به دنبال دارد و از میان رفتن هریک، انگیزۀ نابودی ی دیگری میشود.
بیداری از خواب بیمارگونۀ 1400 ساله و نگاهی به دنیای نو، پسماندگیهای سده ها از کاروان فرهنگ زندگان را نشانمان میدهد، تا به خود آئیم و به میدان آزادی ی اندیشه برسیم. سه خواستۀ سواناپذیر در یک پیکر، به تخم مرغ میماند – پوسته و سپیده و زرده، همه پیکر یک دانه اند. گوهر یکتا در سه نماد، در بیخ و بن، یکی بیش نیست و چون آب و یخ و بخار، با آرایشی سه گانه، سرشتی یگانه دارد.
دیوار بلندبالائی که سر به آسمان سوده و از بد روزگار در برابر آزادیخواه ایرانی پدیدار شده، آرمانی تنیده در آئین بیگانه ایست که “شیعه” نام گرفته – تا روزیکه آدم ایرانی نتواند آن آرمان زورکی را با نیاز روز همآهنگ کند، آب به هاون میکوبد – همچنان له له میزند و بی برنامه دور خود میچرخد. رهبران خودخواندۀ دلخوشی که در گذر از پرتگاه ژرف امروز، پشت اسب تازندۀ چهاربالی به نام ” دموکراسی، لیرالیسم، لائیسم و پلورالیسم” میتازند، نمیدانند که نخست یابوی چموش خانگی را باید رام کرد تا آرام آرام بتوان آن گردنه را پیمود. به همواری که رسیدیم، اسب تیزتک خواهد دوید.
تا روزیکه پیشوای روانبیمار همچنان بالا بنشیند و پیرو روانپریش چشم و گوش بسته، بارکش زور وی بماند، آرمان بازدارنده، زورآور خواهد ماند و اسب تیزتک را جائی در پیچ و خم تند گردنه، ته پرتگاه خواهیم دید. در پرتو بیداری، خودآیی و آزادی ی اندیشۀ توده ها، آن زور فریبنده فروکش خواهد کرد تا ایرانی بتواند به مرز آزادی ی راستین برسد. آزادی ی بی چون و چرا در گزینش دین و برابری ی بی اگر و مگر میان پیشوایان و پیروان همۀ دینها، نخستین گام در کاستن از زور پیشوای زورگوست. تا قانونی سراسری پشتوانۀ توانای راه هموار نشود، آن گام هم روزی در تله ای یا چاله ای گیر خواهد کرد. پس آرمان و مایگان و سازمان باید درهم بتنند تا بتوانند بیداری و خودآیی و آزادی را در ایرانزمین فراگیر و جاودانه کنند.
دوست و دشمن:
بیزاری از بدکیش و بدکیشی “شیعه”، دینگریزی ی خواسته یا ناخواسته ای را میان گروهی از هممیهنان بیدارمان در سراسر جهان افراشته که درستی یا نادرستی اش را به آیندگان وامینهیم. بگومگوهای فلسفی یا تئولوژیک کار پژوهشگرانست. نیروها را نباید در گمراهی فرسود. دشمنی سوگندخورده به نام “شیعه” داریم که هم او، ما را بس است.
روند سی سالۀ کشورمان، دین و دینبازی را میدان داده تا ساده ترین واکنش آنرا در گرایش هزاران هزار هممیهن پیر و جوان در درون و برون خانه به دیگر دینها ببینیم. در پهنۀ پیکار گسترده ای که جهان چهارچشمی یکایکمان را میپاید، خردی پویا میگوید: در آشفته بازار پیش رو، به ما نیآمده که انگشت به دین دیگران برسانیم و نیک و بدش را برشماریم. کلاه خود را سفت بچسبیم که بادش نبرد، سوارکاری پیشکش سواران کارکشته باد.
پیروزی در نبردی سرنوشت ساز، با کاستن از شمار دشمن و افزودن بر شمار دوست میآغازد. پیکارگری که با دوراندیشی و دستی گشاده آوردگاه را میآراید، دست دشمن را بهتر میخواند. خشم از ننگ 1400 ساله، نباید ما را به تلۀ بدگوئی از دینمداران دنیا بیاندازد و با افزایش بدبینیهای بیشمار، تنهاتر از امروزمان کند. دشمن هرچه کوچکتر شود، نشانه روی آسانتر میشود و نوک تیز پیکان بر جای بایسته، کاراتر مینشیند. مسیحیت بر سر دنیای باختر نشسته، یهودیت در دل خاورمیانه جا دارد و آئین اشو زرتشت اسپنتمان، تار و پود کیش پدرانمانست. نه تنها همدلی و همراهی و همبستگی با این سه گروه، پهنۀ نبرد را به سودمان میآراید، که با خودداری از درگیری با ریزه کاریهای کیش تازی، میتوانیم سرسختترین دشمن را به پشت سر برانیم.
تازی در بدی به ما هرچه کرده، به تاریخ پیوسته – درساختن فردائی بهتر، چه چاره ای جز بخششی فروتنانه برایمان مانده؟ جانشین بدنام وی “شیعه” که از دردگاه خودمان جوشیده، دشمن خونیمان شده و سکۀ یک پولمان کرده – این اوست که باید سر جایش بنشیند و گریبان ایرانی را رها کند. به ما چه که یهودی چه میگوید و مسیحی چه میکند و ریشۀ دین ابراهیمی به کجا میرسد؟ افزون برآن، چه کسی بهتر از ما میداند که تاریخ خونبار پیشینیان را همین یهودی و مسیحی به دستمان رسانده اند؟ آدم ایرانی همیشه نمکپرور بوده و نمکشناس است. امروز هم دست در دست هممیهن یهودی، مسیحی و زرتشتی، باید بتوانیم از گردنۀ سخت تاریخ بگذریم تا فردائی شایسته به فرزندانمان پیشکش کنیم. پرهیز ازافتادن به پوست دیگران، شمار دوست همدرد را میافزاید تا دشمن تنهاتر شود و زودتر فروریزد.
چه شد که چنین شد؟
پیشوای زیرک، روزی با آفرینش پدیده ای من درآوردی از دینی بیگانه “شیعه”، ناسازگار را به چوب بسته و جان دگراندیش را با انگ خداستیز گرفته – سرچشمۀ این نگرش، بینشی بیگانه با فرهنگ راستین ایرانی بوده که با زور مشتی بیابانی بر وی چیره شده – پیشوا پاسخ به همۀ پرسشها را در آستین پرورده و راه گریزرا بر همگان بسته – جهانبینی ی ناچیزی که روزی با زور، ایرانی را از بالای بام هستی به زیر کشیده، در دنیای نو باید از نو ارزیابی شود تا با زدودن همۀ پالهنگهای آزارنده اش، آزادی ی گزینش دین، بالاتر از هر دینی بنشیند.
تا خار و خاشاک سر راه 1400 ساله در نیاخاک پاک و پاکیزه نشود، فردایی بهتر از دیروز و امروز پیش رو نخواهیم داشت. هراس از بیگانۀ زورگو اگر روزی انگیزۀ پیشوا در آفرینش بدکیشی “شیعه” شده، امروز نه تنها ریشۀ آن هراس خشکیده، که آدم بیدار و به خودآمدۀ ایرانی را به همزیستی با پیشوایان و پیروان همۀ دینها واداشته – جهان کیش تازی، هیچ دشمنی را دشمنتر از آفرینندگان پدیدۀ ستیزه جوئی به نام “شیعه” نمیشناسد.
بیداران خودآی ایرانی، خواستار کاستن از تنش و افزایش همزیستی میان مردم جهانند. گسترش بیداری، خودآیی و آزادی ی اندیشه، درمان کارای روانبیماری ی 1400 ساله است. دوران سروری ی بی اگر و مگر پیشوا سرآمده – اگراو نیز خواهان آرامش پیروان خویشست، چاره ای جز کنار آمدن با توده های جان به لبی ندارد که باور ناکارای او را بالا آورده و دنیا را از پنجره ای دیگر مینگرند.
چنگ تیز بیگانه هرچه سختتر در تن فرهنگ ایرانی فرورفته، بیگانه ستائی زشتی اش را شتابانتر از دست داده و نکوهیدگی در تار و پود رفتار توده ته نشینتر شده – دشمنپناهی هرچه بی پرده تر به میدان آمده، میهدوستی بیرنگ و روتر شده – پایداری هرچه کوچکتر شده، پیشوای سرکوبگر گریبان بیشتری را فشرده – بیم از زور جانگیر هرچه فراتر رفته، باور به سازشی ناخواسته بیشتردر درون توده رخنه کرده و جای دگراندیش تنگتر شده – سرانجام هراس آنچنان زورآور شده که همه جانشان به لب رسیده – آنچه که امروز با چشم خود میبینیم و با گوش خود میشنویم، چکه ای کوچک از دریای توفانی ی دیروزست، با یک توفیر ساده – دیروز هم اگر ماهواره و اینترنت داشتیم، جنگمان با دشمن خانگی، 1400 ساله نمیشد.
خون و آتش و چپاول، آدم ایرانی را چنان له و لورده کرده که هیچ نگارنده ای نتوانسته گوشه ای از آن ستم و سرکوب را به درستی بنگارد. قلدرهای راشدین جایشان را به زنبارگان بنی امیه سپرده اند تا چکیدۀ پیکار ایرانی میان درندگان عباسی اخته شود و ترک و مغول و تاتار و افغان و سرانجام کشتیهای توپدار باختر، این خاک نفرین شده را دمبدم زیر و رو کنند. جادو، چون خوره، تن فرهنگ ایرانی را خورده و همه را پوک کرده – نیروی پرخاشگر نوپا “شیعه”، از نگاه به گذشتۀ خویش ناتوان مانده و آنرا “گناهی نابخشودنی” خوانده – هر زبانی که دیروز را ستوده، بریده و هر دستی را که به نیایشی بی پیرایه درآمده، از شانه کنده – ایرانی زمینگیر شده و به زورگوی خانگی “پیشوای شیعه” تن داده – پیشوا که از همان آشفته بازار سر برکشیده، به نشخوار یاوه های بیگانه بسنده کرده تا 14 سده، همآنجا میخکوب شویم.
بد پشت بد آمده و سیاهی پشت سیاهی، تا تبار ایرانی بیآلاید.. پیشوای روانپریش که فرشتۀ آزادی اش گریخته، به آن کینه ورزیده و همۀ پلهای پشت سر را خورد و نابود کرده – ولی نیک دانسته که در ستیزه با یورشگر باید آرمان او را به کار گیرد و از بند ناف هم او بیآویزد. به گرما لرزیده و به سرما توفیده تا دستۀ روانپاره را با خود همدست کند. در شکافی که هرگز پر نشده، تاریخ را وارونه به دلخواه دشمن نوشته – هرگاه کوشیده خودی نشان دهد، مشتش بازتر شده – زیرا نتوانسته دشمنی را که بر سر و شانۀ خود نشانده، پائین کشد.
سازش با بیگانه، بر ستایش فرهنگ خانگی چیره شده – پیکار پسین نتوانسته پیشوای روانپریش را به جایگاه پیشین بازگرداند. شناسنامۀ آدم ایرانی سوخته تا همشانۀ مشتی بیابانگرد بی شناسنامه شود. دین بیگانه اگر شناسنامه ای به دست جنگاورانش داده، شناسنامۀ آدم ایرانی را با دست پیشوا از دستش گرفته – بیگانه پرستی پوششی بر روانشناسی ی زیستی شده تا پیشوای ناآگاه از روانی آسیبدیده، خود را بر جایگاهی دست نیافتنی بنشاند. کاوشگر دانش روانشناسی میپرسد:
* آیا همۀ گرفتاران ناهنجاریهای روانی همسانند؟
* آیا همۀ گرسنگان میدزدند؟
* آیا همۀ سرخوردگان آدم میکشند؟
* آیا همۀ بیزاران میکوشند انگیزۀ بیزاری را از میان بردارند؟
* آیا واکنش همۀ شیفتگان در بازتابهای روانی یکسانست؟
* آیا همۀ دلبستگان به دینی بیگانه، در آن آب میشوند و تا پای جان در دستیابی به انگیزۀ دلبستگی پایدار میمانند؟
* آیا همۀ وابستگان به آئینی نو، خود را میکشند تا دیگران را بیشتر بکشند؟
پاسخ به هریک از این پرسشها یا پرسشهای کم و بیش همسان و همسو، بستگی به زمینۀ بیماری و پیشینۀ روانبیمار دارد که در ارزیابی ی روانپریشی به نام “شیعه” به بن بست میرسیم. هنجار بیمارگونۀ این روانپریش، گردآمده ای از گونه های جور و واجور بیماریهای روانیست. در دنیای زندگان، آدم روانبیماری نداریم که در دوره ای 1400 ساله، بیماری را از پیشینیان و پیشینیان آنان گرفته باشد. گواه ما گفتار و رفتار و نوشته های ریز و درشت این دستۀ گرفتارست که مایۀ آبروباختگی ی ملتی نگونبخت شده و همه را با خود به ته چاه بدنامی کشانده اند. بیماری از روزی آغازیده و آرام آرام در روان توده ریشه دوانده که شکستی سخت، دسته ای زورگو را بر توده چیره کرده – شمار روانبیماران آهسته آهسته بر تندرستان فزونی گرفته و همه با دست خود سر به پای پیشوای بیگانه انداخته اند. دین بیگانه “دین خانگی” خوانده شده و رهائی از چنگ آن از یاد رفته – میان پیشوایان و پیروان این آئین، دشوار بتوان کسی را یافت که در واکنش به گفتار و هنجار و باوری بیمارگونه، از روانپریشی ی خویش آگاه باشد.
پیشینۀ بیماری:
کیش بیگانه که از باورهای بتکده ای در آنسوی مرزهای کشوردستچین شده و با لاک و مهری پولادین، “کیشی دست نخوردنی” خوانده شده، در پی هراسی فراگیر در ایرانزمین جا افتاده و رنگی نامیرا گرفته – کشاکش موجهای بلند و کوتاه آزادیخواهی که هرازگاه از گلوی پاره پارۀ بازماندگان اینجا و آنجا به گوش رسیده، یکی پس از دیگری از میان رفته تا روانپریشی گریبان زن و مرد و پیر و جوان را بگیرد. کیش بی شناسنامگان تاریخ، همۀ بازدارنده ها را یکایک روفته تا در جنگهای چلیپائی، همشانۀ دینداران شود.
روانپریشی ی تودۀ بیمار تا آنجا پیش رفته که در سدۀ نو، هنجار سرخترین چپهای هممیهن را هم آلوده و بیخداترین پویندگان سروری نتوانسته اند سخنی بی نیایش سرکردگان زنده یا مردۀ دشمن بر زبان آرند (دادگاه گلسرخی). هرکه جویدۀ زهرین آن روزگاران را روانتر بر زبان رانده، نشانی بزرگتر گرفته – بیماری ی روان توده که روزی با نگرشی پایبندانه به پیشینۀ خویش میتوانسته درمان شود، خوی روزانه و سرشتی همیشگی شده تا پیشوا بر درمان و درمانگر، انگ ننگ و مرگ کوبد.
بی آبروئی:
تنها یک روانبیمار میتواند گناه بی آبروئی را به گردن دیروزیان اندازد. بر هیمن راستا، تنها دیوانگانند که ننگ آزارندۀ 1400 ساله را دینی دست نخوردنی میشناسند و آنرا “تافته ای جدابافته” میخوانند. گناه دیروزیان به گردن خودشان. زنان و مردان بیدار و آزادیخواه امروز اگر برای ساختن فردائی بهتر به خود نیآیند و رهائی ی همیشگی را با تکه نانی یا تخت نرمی تاخت بزنند، آیندگان همان آویزۀ ننگی را از سنگ گورشان خواهند آویخت که سزاوار نابخشودنیترین بزهکاران تاریخست. چرا؟ دیروزیان هرگز بخت گستردۀ امروزیان را به مشت نداشته اند. باید جنبید و بازی را دگرگون کرد.
نمیتوان توده را با انگ سستی یا ساخت و پاخت با دشمن به گوشه ای راند و بدنام کرد. باید تکه ای از ستم و سرکوب بی پایانی بود که در آن سختترین روزهای تیره تر از تارترین شبها بر وی رفته، سپس به داوری نشست. در دل شهرهای سوخته یا میان هزاران پارچه آبادی، خوانده ایم که شمار زندگان، گاهی به انگشتان دو دست هم نرسیده (الواقدی، البلاذری، این هشام، ابن سعد، ابن اثیر، زمخشری، شهرستانی، طبری و …) – هراس از بیگانۀ درنده ای که در کشتن و سوختن و دریدن مرزی نمیشناخته، هوس خیزش شمار اندک زندگان را چنان له کرده که جانی برای برخاستن نمانده – نگونبختی ی فراگیر، رنگ بردگی و سرسپردگی ی سراسری گرفته تا ایرانی ی بازنده را از امروزی تلخ به فردائی تلختر برساند.
پیشوای تازه به آب و نان رسیده در چنان ویرانه ای، با دگراندیش همآنگونه رفتار کرده که از دشمنی دریده دیده و آموخته – پیشوای روانبیمار که خود از کورۀ تب و تاب آن روزگاران سر برآورده، اگر تولۀ نانخوار بیگانه نباشد، یک پوزش کشدار به مردم بدهکارست. اگر هم به خویشاوندی با تبار یورشگر بنازد و ببالد، دادگاه توده امروز و فردا کارش را یکسره خواهد کرد تا به دیار پدرانش بازگردد.
دو سده خاموشی:
شکاف ژرف میان مردم ستمکش، ولی پایبند به ریزبنای دین و فرهنگ خانگی در دو سدۀ نخستین از سوئی (زرینکوب)، و فرمانفرمای روزگوی بدکیش و پیشوای دستیار وی از دیگر سو، هرروز ناپیمودنیتر شده – خیزشهای پراکنده و رستاخیز توده ها، همه جا به دیوار سرکوب خورده – ناامیدی دامن گسترده و یاوه پرستی و بیهوده ستائی و پوچیگری میان زندگان خودباخته جا خوش کرده تا زشتی ی دین بیگانه از میان برود و نزد مردم هستی سوخته، آبروئی یابد. نمادهای تودۀ روانپریش، یکی پس از دیگری خود را نشان داده – از خودسوزی و خودکشی و خودآزاری و خودکمبینی و تباهیگری و پوچ اندیشی و گوشه گیری و افسردگی گذشته و در چند چهرگی و دروغگوئی و دودوزه بازی و نان به نرخ روز خوری و لودگی و از امروز به فر دا رسیدن و هزار درد بیدرمان پدیدار شده تا اندیشۀ پرسائی و هنر جویائی بمیرد. نه انگیزه ای برای بیداری مانده و نه توانی برای برخاستن و به خود آمدن.
روانبیمار چروکیدۀ له شده، خانۀ ویرانش را جولانگاه یورشگری دیده که زبان پیر و جوان را به گناه گویش زبان مادری بریده – بینش و منش خانگی فروریخته – گناه شکست پدران را از سر ناچاری پذیرفته و آنگاه که “عجم و موالی” خوانده شده، خود را از دست رفته دیده – خواندن و نوشتن در کشوری که دارندۀ برجسته ترین دانشگاههای جهان بوده، بزرگترین گناه شمرده شده تا آتش به جان کتابخانه هایش اندازند و تاریخش را پیشوای بدخواه مردم بنویسد.
دروغ که روزی بدترین گناه شمرده میشده، تنها و تنها ابزار رهائی شده – درونیترین کششها تا برونیترین گرایشها، همه رنگ و روی پنهانکاری و دوروئی به خود گرفته – از کوچکترین کنشهای روزانه و پیش پاافتاده ترین برخوردها، تا بازرگانی و هنر و زیبائی و آرایش و ورزش و سپاهیگری و کشورمداری و شیوه های زیستی، همه را نیرنگ انباشته – پیر و جوان و زن و مرد به زندگیهای چندگانۀ پیدا و پنهان خو کرده اند تا راستی و درستی بمیرد.
خم شدن در برابر بیگانه، زشتی اش را از دست داده – همه خواسته و ناخواسته دست در دست هم نهاده اند تا پیشوای پریشان را هرچه بالاتر بنشانند و از درون شرمسار خویش سختتر بگریزند. چاپلوسی تنها دستمایۀ زیست جانوری شده – کوتاه آمدن در برابر یورشگر را پدران به پسران و مادران به دختران آموخته اند تا دو روز بیشتر زنده بمانند.
بدآموزیهای پیشوای به نان گرم رسیده و جای نرم نشسته تا آنجا ریشه دوانده که پند پختگان و اندرز رازگونۀ نیمه بیداران، بر هیچ دلی ننشسته و شوری در سری برنیانگیخته – دو سده مرگ و خاموشی، پریشیدگی را در ته روان تودۀ بیمار، همیشگی کرده تا گلوئی به فریادی باز نشود و همه به روانپریشی خو کنند. سراسر ایرانستان، گورستان بی نام و نشانان ایرانی شده تا بیگانۀ هستیسوز و پیشوای نانخوارش آسوده تر بچرند.
آموزش و پرورش بازیچۀ دست پیشوا شده تا ددسالاری ی جوشیده در دیگ بتپرست یورشگر، همۀ کوره راههای هنر و اندیشۀ خانگی را قیراندود کند. تباهی میان توده ها پس از کشتن و سوختن و آویختن و زنده به گورکردن، با بدنام کردن زن ایرانی پیگیری شده – بدآموزیهای بیشمار پیشوا، از زن ارجمند ایرانی، کالائی چرکین ساخته تا دست هر ناپاکی بر وی دراز باشد و هرزگی، جامۀ قانون پوشد.
مادر پستونشین، پسران و دختران اختۀ گوش به فرمانی پرورده که جز خود به نکته ای دیگر نیاندیشند. پدران از آموزش راستی و درستی و دلیری به فرزندانشان بازمانده اند تا پیکارگری از آن میان برنخیزد. داده های رفتاری و آمد و شدهای خانوادگی و انجام آئینها و برپائی ی جشنها و بزرگداشتها و همایشها، رنگ و روی خود را در هستی شناسی ی آدم ایرانی از دست داده اند تا همه در ستایش بیگانه پروار شوند.
نیایشگاههای دشمن (مزگت – مسجد)، آشکارا کانون گردهمآئیهای بهدینان پیشین شده تا پیشوا و همدستانش، همه را شناسائی کنند. در چنان کانونهائی بوده که هنر پرسائی میان مردم مرده تا شرم از آگاهی، جا خوش کند. پیشوا در جامۀ دانای بی گفتگو، پاسخ همۀ پرسشها را زیر تشک داشته تا در کارخانۀ نادانپروری و کارگاه روانبیمارسازی، دانا و نادان همه یکدست شوند. یکدست در خودداری از شناخت خویش و نشناختن بلائی که یورشگر، سرشان آورده – همۀ هنرشان از به شب رساندن روز، فراتر نرفته – نگاهی به پیمان چهل ماده ای ی پیشوای پیشوایان (عمرابن خطاب)، با نیمه زندگان بر خاک افتاده، به ویژه با مردم ایران و اسرائیل، گوشه ای ناچیز از مهر و نشان آسمانی ی دشمن را نشانمان میدهد. خواندن آن پیمان، بر هر زن و مرد پیر و جوان ایرانی از نان شب واجبترست.
سازندگی در کانونی چنان مرده و بیگانه با خویش، درجا زده تا باختر سر و شانه ای پیش افتد. در چنان کانونی که خودسازی، قربانی ی فروتن قربانگاه شده، کسی نتوانسته چشم امیدی به فردائی روشن داشته باشد. در کانونی که آسودگی ی بردگی، زیر دندان پیروان سر سپردۀ گوش به فرمان مزه کرده و پیشوا را پدر دوران کودکی ی خویش خوانده اند، آدم زنده ای نمیتوانسته چشمی به نوسازی بگشاید. تودۀ نگونسار نه تنها مرز و بوم و خانه و زمین و زن و فرزند و همۀ هستی اش را از دست داده – که باور به خود را نیز به تاراج پیشوا دیده تا هرگز نتواند از گور اندوه خویش سر بردارد. نانش اشگ و آبش ماتم شده تا خنده و شادی از خانمان و تبار دور و نزدیکش رخت بربندد و دمبدم بر خاکستر یادمانه های کهن بگرید.
امروز، روزی دیگرست:
امروز به راستی روزی دیگرست. روزیکه بیداری همه جا دامن گسترده و شمار به خودآمدگان آزادیخواه هر روز رو به فزونیست. توده از خواب 1400 ساله پریده و چشمی گشوده و دیگر نمیخواهد به پیشوای زورگو سواری دهد. چه بسا پیروان بیدار به خودآمده ای که بر وی شوریده و دست زهرآگینش را گشوده اند. دانشگاه دیدگان رسوای سود، دیگر نخواهند توانست زیر بال و پر بریدۀ پیشوای روانپریش را بگیرند. بند بند کانون نان و آبدار پیشوا، یکی یکی دارد از هم میگسلد. سروش و نصر و کدیور و گنجی و منتظری و سازگارا و دیگر نانخواران بیگانه پرست ایرانی نما، آب به هاون میکوبند و بیهوده مینالند. باید یکدست و یکپارچه شد تا سفرۀ ننگین بیگانه ستائی را برای همیشه در خانه بست و دور انداخت.
ریشۀ پسماندگیمان را در آن کانون و فشردۀ پژمردگیمان را در زهر بدآموزیهای پیشوای همان کانون باید بکاویم. دستان کوچک و انگشتان نازک نیمچه بیداران دیروز اگر نتوانستند بازدارنده های دامنگستر و هستیکش آن کانون را بروبند، دست کم به ما آموختند کار را چگونه پایان دهیم. گلۀ پیروان روانپاره ای که پیشوا پیرامون خویش آراسته، در رستاخیز توفندۀ چهل میلیون جوان بیزار از بدی، چکۀ آبی خواهد شد و به خاک پاک ایرانزمین فرو خواهد رفت.
کودک نوباوه باید نکته ای از پدر و مادر بیآموزد تا روزی آنرا به کار گیرد. دستۀ روانپریشی که سده ها از آموزش بازمانده و تباهیگری آزموده، نتوانسته درمانگر درد خویش شود. گلۀ روانبیماری که جز پوچیگری به نکته ای نیاندیشیده و جز هرزگی هنری نیآموخته، چگونه میتوانسته یک شبه کاری کارستان پدید آرد؟ در آشفته بازاری که پیشوایش شیزوفرن بارآمده، فرزندش سادیک درنده خو شده، نیایشگرش مازوخیست از کار درآمده، زن و مردش سر از نارسیسیم درآورده و هنرمندش اگزیبیونیست شده و کسی ندانسته ریشۀ هنجارهای بیمارگونۀ چنان جنگلی کجاست و از کجا آمده – اندیشۀ درمان و درمانگری میتوانسته پدید آید؟ پزشکی که ریشۀ درد را نیآبد، درمانی کارا خواهد داشت؟ چنینست که 14 سده گیج و منگ و گرفتار مانده ایم و دلاورترین آگاهانمان بی شناختی از ریشۀ درد، مشتی واژۀ بیجان بافته و ندانسته اند چه باید کنند (سروده های وهم انگیز خیالاتی).
پایان سخن:
ارتش نیرومند ساسانی از بد سرنوشت، روزی فروریخت – همآنگونه که فروریزی ی ارتش توانای پهلوی را خود دیدیم. ارزیابی ی کار ترسویان بزدل یا جوفروشان گندم نما، در هیچیک از این دو رویداد، کار ما نیست. واکنش پشیمانان هردو رخداد را نیز بیداران آینده داوری خواهند کرد. ولی میدانیم که ترس و گوشه گیری ی توده در رویداد نخست، نتوانسته واکنشی شایسته در برابر آتشفشان سوزان و فراگیری شود که از آنسوی مرزها، زورآور شده – رهیدگان بلاکش از توفان بیابانیان، ناکارائی ی پیشوا را از سر ناچاری نادیده گرفته و زور ناروای وی را تاب آورده، تا به امروز رسیده اند. آن سیه بختان بینوا چاره ای نداشته اند جز اینکه در جنگ با اژدهای هستیخوار، پشت سر دیو خانگی بزخو کنند.
پیشوای سودجو، بالا نشسته و پر و بال مرغ آگاهی را چیده تا کسی چون و چرائی در کارش نیآورد. آگاهی ستیز آسانگیر، بر شانۀ توده پریده تا بخت باد آورده از دست نرود. آزاداندیشی را از آنرو به روی پیروانش بسته، که آنرا زهری کشنده یافته – زهری که میتوانسته روزی هزار بار جانش را بگیرد. گنجۀ اندیشه را از آنرو مهر و موم کرده که توده را خام و خواب آلوده میخواسته – گناه بیداری را با چوب سرکشی پاسخ داده تا پایدار بماند. دل بیباکی را که در سینه ای گله مند، خورده ای بر وی گرفته، با تازیانۀ بدنامی و دیوانگی کوفته، تا 14 سده بپاید. تودۀ روابیمار از آنروز تاکنون یخ زده – فسیل سنگ سرنوشت شده و از جا نجنبیده – چاره چیست؟ گسترش بیداری و خودآئی و فراگیر ساختن آزادی ی اندیشه.
شکاف ژرفی که داغ سی ساله در ایران پدید آورده، همۀ چفت و بستهای 1400 ساله را آب کرده – هرچه پیشتر میرویم، دستان گرم چهل میلیون جوان بیزار از بدکیش و بدکیشی را در دستان خود، گرمتر و فشرده تر میبینیم. پهلوانی در آن سو نمانده که یکبار دیگر بتواند ننگ کهنه را نوسازی کند. نه پیشوای روانپریش دیگر جائی در دل پیرو روانبیمار دارد و نه آرمان بیگانه با فرهنگ ایرانی دیگر میتواند در آن کشور بتازد و هر بلائی که دوست دارد، سر تودۀ ستمکش بیآورد. سخن را اینگونه باید پایان داد: “بدکیشی در ایران مرده و باید به خاک تاریخش سپرد”. سپس پرسید: از این پس چه باید کرد؟ و باید پاسخ داد: “مردمی بیدار و به خودآمده میتوانند آزاد بیاندیشند، تا شایسته ترین راه را برگزینند”.
***
خواهران همزاد
بزرگ امید
ژانویۀ 2008
اورشلیم
پیشگفتار:
کهنترین نوشته های دینی نشان داده اند که اسرائیل همیشه چون تندیسی ستودنی، چشم و چراغ دوستدارانش بوده – میان مردم دنیای کهن کم نبوده اند سران نام و نشانداری که در آرزوی دستیابی به این تندیس والا، بهائی گران پرداخته اند. چه بسیار روانپریشانی که انگشت بر چشم تندیس فرو برده و کوشیده اند چراغش را هم خاموش کنند. ولی نه چشم خداداده به تلاش کوردلان، نابینا شده و نه چراغی که خدای یکتا افروخته، خاموش مانده – هرچند ستم و سرکوبی که فرزندان تندیس والا تاب آورده اند، بیشمار بوده – دست تلخ سرنوشت اگر روزی از آستین بخت النصر و هامان و آنتیوکوس و تیتوس و هیتلر بیرون آمده، امروز از سرزمینی سربرآورده که زادگاه ماست – زادگاهی که به جای جایش میبالیم و دردش به جان داریم.
فرهنگ واژه های سیاسی، ملتها را خواهران وابسته خوانده – میان ملتهای زندۀ دنیا، هیچ دو ملتی را به اندازۀ مردم ایران و اسرائیل، تنیده درهم نمیبینیم. تب نو، تب نوبه ایست که گریبان دسته ای خردکش را در این میان گرفته – دیر یا زود فرو خواهد نشست و روسیاهی به انگل تبزا خواهد ماند. سخن از انگل جانگیریست که روزی باید ریشه کن شود. مهر آدم یهودی به زادگاهش از چهارچوب سخن فراتر میرود. رابرت تیت در روزنامۀ گاردین (هفته نامۀ کیهان لندن، شمارۀ 1166، پنجشنبه 26 ژوئیه تا چهارشنبه 1 اوت 2007 )، مینویسد:
“یهودیان ایران پیشنهاد سخاوتمندانۀ مهاجرت به اسرائیل را نپذیرفته اند. آنها هویت ملیشان را نمیفروشند، گواینکه کسانی از سر دلسوزی، بهای 30.000 پوندی، پیشنهاد کرده اند. موریس معتمد، آن پیشنهاد را “توهین آمیز” خوانده – هرچند 13 تن یهودی شیرازی در سال 2000 به نام جاسوس متهم شده و کدخدازاده را با همین اتهام در سال 1998 از دارآویخته اند. یهودیان ایرانی، پاسداران راستین فرهنگ ایرانی و آئین نیاکان خویشند” و به گفتۀ زنده یاد فریدون مشیری:
من اینجا ریشه در خاکم
من اینجا عاشق این خاک، از آلودگی پاکم
من اینجا تا نفس باقیست، میمانم
از اینجا من چه میخواهم؟ نمیدانم
امید روشنایی گرچه در این تیرگیها نیست
من اینجا باز در این دشت خشک تشنه میرانم
تو با خون و عرق این جنگل پژمرده را رنگ و رمق دادی
تو با دست تهی با آنهمه توفان بنیان کن درافتادی
تو را کوچیدن از این خاک، دل برکندن از جان است
تو را با برگ برگ این چمن، پیوند پنهان است
گواینکه های و هوی دشمن تبدار این روزها گوش دنیا را کر کرده و جلبک ته هر جوئی خواهان زدودن ملتی از دل توفندۀ تاریخ شده – ولی پیشینۀ کهن خواهران همزاد در بستر خاورمیانه، آنانرا هرروز به هم نزدیکتر میکند. داد و فریاد تباه گمراهانی که در برابر این ساده ترین خواستۀ دو ملت ایستاده اند، به جائی نخواهد رسید و روزی شرمندۀ برداشت نادرستشان خواهند شد. دنیای نو، خواهان تنشزدائی و همزیستی است. پسماندگان از کاروان پیشآهنگان جهان میکوشند در خاورمیانه دنیائی سیاه چون دل خویش بسازند. نوگرایان خاورمیانه پابپای تنشزدایان جهان خواستار آرامشند. کلید گمشدۀ این دروازۀ شکوهمند را در تهران باید جست – در آرامش پس از توفان زیانبار 29 ساله.
دشمنان ریز و درشت خواهران همزاد از هر تبار و تیره ای آرام آرام درخواهند یافت که خون و آتش، تنها چارۀ کار نیست. راهکارهائی بر راستای سازش و گفتمانی خردمدار، آنانرا آهسته آهسته به دریافتی تازه از اسرائیل واخواهد داشت. نشستهای آنکارا و آناپولیس در پایان سال گذشته، گویای این نگرش گره گشا بود. سران تهران خواه ناخواه در برابر موج نو، کوتاه خواهند آمد. پرتو نیرومند همین کوتاه آمدن، سرانجام مداد پاک کن را از دستشان خواهد گرفت تا نتوانند اسرائیل را از روی نقشۀ جهان پاک کنند.
پیشینه:
سود نزدیک شدن خواهران همزاد به یکدگر، به کیسۀ هردو ملت میرود و ایستادن در برابر هم، به زیان هر دو سوست. افزون بر پیشینۀ تاریخی – فرهنگی و آرمانی میان دو ملت، نیروئی فراسوی مرزهای دور، این دو کشور را به هم نزدیک میکند. هرچند روند 29 ساله از نخستین روز، آهنگی دیگر پیش گرفته – ولی در سیاست درازمدت، این ناهمآهنگی زودگذر و نادیده گرفتنیست. ریشۀ این پیشینه به کجا میرسد؟ به فرود و فراز تاریخی کهن. نه تنها گذشتۀ پربار تاریخی – فرهنگی میان خواهران همزاد آن ریشه را آبیاری کرده، که هراس از دشمنی کینه جو، آنانرا به همدلی و همراهی واداشته – هراسی که نماد گزند آفرینش را در همدستی میان تندروان خاورمیانه با سران مسکو باید یافت.
روز 6 مارس 1950، ایران سرانجام، برپائی ی کشورنوپای اسرائیل را به شیوۀ دوفاکتو پذیرفت. ساعد، آن دیرکرد دوساله را بارها در پارلمان یادآور شده بود. کاشانی و همپالکیهایش (خلیل طهماسبی، قاتل رزم آرا، ناصر فخرآرائی و دیگر تروریستهای سرخ و سیاه) شاه را ترسانده و کوشیده بودند او را از این کار بازدارند. پذیرش کشور اسرائیل آنروزها در ایران، گرماسنجی سیاسی بود که هرکس نیازش را در آن میجست. رزم آرا سازمان هگانا، پدر ارتش دلیر اسرائیل را بارها ستوده بود. مصدق با خواستۀ موشدوانی و گسترش پشتیبانی از کشورهای همکیش در سازمان ملل، نمایندۀ ایران از اسرائیل را به تهران فراخواند که واکنش آنرا در پیمان بغداد (سنتو، اکتبر 1955) در برابر (پان عربیسم مصر) دیدیم. امینی آن شیوۀ برخورد را “معاشقۀ بی ازدواج” خواند. دستاربندان و بیدستاران بدخواه دیگری هم بودند که هریک به گونه ای با همبستگی میان خواهران همزاد خاورمیانه میستیزیدند.
اسرائیل از سوئی نیازمند پشتیبانیهای امریکا بود و از دیگر سو برای کوچ یهودیان به کشور نیاکانی، مهر کرملین را میجست. افزون برآن، اندیشۀ سوسیالیسم را دهه ها پیش از 1948 یهودیان روس با خود به اسرائیل آورده بودند. رهبرانی مانند زئو هرتصل، زئو ژاپوتینسکی، داوید بن گوریون، ایگال آلون، موشه شارت، شیمون پرز و بسیاری دیگر نیاز اسرائیل به درآمدن از تنهائی را در دورۀ دو پارگی ی دنیا (چپ و راست) دریافته و نگران اسرائیل نوپا بودند. ایران و ترکیۀ آنروز زودتر از دیگر کشورهای همکیش در همراهی با اسرائیل پا پیش نهادند.
شمار شهروندان یهودی در عراق، پیش از سال 1950، دو برابر همکیشانشان در ایران بود. سختگیریهای کودتاچیان عراقی، انگیزۀ گریزی ناخواسته شد تا ایران پل رهائیشان شود. نقش کارا و تلاشگر مئیر عزری در این دوره از تاریخ ایران – اسرائیل و سران جنبش خلوتص، شایستۀ یادآوریست – نکته ای کلیدی که اسرائیل را بیش از پیش به ایران نزدیک کرد (نخستین نمایندۀ رسمی ی سیاست اسرائیل در ایران، 1972-1958). روز 14 ژوئیۀ 1958، توفان عبدالکریم قاسم، عراق را زیر و رو کرد – او و چندی از جانشینانش با مصر و سوریه یکدست شدند تا بازی ی پیمان بغداد را در برابر اسرائیل و باختر به هم ریزند.
شاه پیشنهاد بن گوریون را بر راستای همدست شدن اسرائیل و ایران در برابر تندروهای خاورمیانه و همپیمانان روس، پسندید (دکترین جنبی). پیرو همان اندیشۀ دورنگر بود که فروش جنگ افزار اسرائیلی به ایران در جنگ 8 ساله با عراق، دشمنان اسرائیل را دو پاره کرد. پاره ای که به انگیزۀ سودی بادآورده پشت سر ایران ایستادند و پارۀ دیگری که از عراق پشتیبانی کردند. آبا ابان نمیخواست یک ماشین تایپ هم به سران تهران بفروشد. آمنون شخک، پیروزی ی ایران بر عراق را روی دیگر گسترش تنش در خاورمیانه خواند. ولی سرنگونی ی هواپیمای آرژانتینی در ارمنستان (25 ژوئیۀ 1981)، پروندۀ فروش جنگ افزار اسرائیلی به تهران را گشود.
دوران جنگ سرد:
از روزیکه در نیاز نفتی ی اسرائیل به سال 1957، تهران جای مسکو را گرفت، اسرائیل خار چشم پرولتاریای سرخ شد. کودتای سرهنگ مصری در سال 1960، با پشتیبانی ی روسهای سرخ و هوس وی در همدستی با همتایانش در عراق و خوزستان، تهران را به اورشلیم نزدیکتر کرد. زمین لرزۀ قزوین در 1962 و لولۀ نفتی ی اشکلون در 1970، به این همکاری چهره ای تازه بخشید. پیمان تهران – بغداد (الجزایر، 1975) از گرمای این پیوند نکاست، هرچند رخنۀ اسرائیل میان کردها را به دست انداز انداخت. بازرگانی میان خواهران همزاد در سال 1960 از مرز 250 میلیون دلار فراتر رفت و ساواک در آموزشهای نوین امنیتی، بیش از پیش خود را به موساد بدهکار دانست.
در دوران جنگ سرد، روس پرولتار برادر بزرگ رنجبران جهان، پیدا و پنهان با کشورهای دشمن اسرائیل همپیمان بود. در نگاه باخترستیز آن آرمان، هیچ تلاشی برای کوفتن اسرائیل نادیده گرفته نمیشد. اسرائیل نیز اگر از توانی برتر برخوردار نبود، سر پا نمیماند. کیهان لندن مینویسد: “اشرف مروان، داماد جمال عبدالناصر، جاسوس موساد بود که از نخستین روزهای جنگ شش روزه در سال 1967، برای اسرائیل کار میکرد. مروان هفتۀ پیش، در لندن کشته شد” (هفته نامۀ کیهان لندن، شمارۀ 1166، پنجشنبه 26 ژوئیه تا چهارشنبه 1 اوت 2007).
دگرگونیهای دهۀ 1990 که با گلاسنوست و پروستاریکای میخائیل گورباچف آغازید، در نگرش روسها به اسرائیل، چیز چندانی را جابجا نکرد. کارکرد سران کرملین، کم و بیش همانیست که نیای سرخ برگزیده و دنبال میکرد. مصر در برابر اسرائیل، پایگاه روسها شد که با پیمان چکسلواکی به اوج خود رسید. خواهران همزاد نیز در واکنش به پیوند تنگاتنگ مسکو با پایتختهای دشمن اسرائیل – ایران، به واشنگتن گرایشی روشنتر یافتند.
میان سالهای 1958 تا 1977، بخشی از نفت ایران از خارک به بندر ایلات میرفت تا روسها را پستر زند و امریکا را پیشتر کشد. این بازی به بیزاری و کینتوزی ی دشمنان ایران و اسرائیل افزود. مصر و عراق و سوریه و لیبی، زرادخانۀ روسها در خاورمیانه شد. قذافی در 1969 جای ناصر را گرفت و اسد در نوامبر 1970 همین کار را در سوریه کرد و سادات در 1971 بر مصر فرمان راند. از ژوئن 1967 تا سپتامبر 1973، درگیریهای خاورمیانه روندی ویژه داشت. روز 6 اکتبر 1973، با فروریختن دیوار بارلو (جنگ کیپور)، دشمن، پوستی تازه انداخت. نزدیک شدن ایران به مصر و اردن و کشورهای کرانۀ خلیج فارس، به سود اسرائیل بود. روز 5 مارس 1975، ایران و عراق باهم کنار آمدند (پیمان الجزایر). گواینکه این پیمان دست اسرائیل را در همکاری با کردها بست، ولی زیان چشمگیری به بار نیآورد. به باور شاه، دوستی با اسرائیل، گواینکه خشم دشمنان ایران را برمیانگیخت، ولی آنانرا از مرزهای این کشور دورتر میکرد. اسرائیل بهترین میانجی میان ایران و امریکا بود، ولی پرسش بی پاسخ سران اورشلیم این بود که در درگیری میان آنان با دشمن، تهران چه واکنشی خواهد داشت؟
نروزهاکه
گرایش شاه:
نزدیک بودن سیاست شاه به اسرائیل، روی دیگر دوریگزینی ی هشیارانۀ وی از گزند روسها و تندروهای خاورمیانه بود. فروریزی ی رژیم پادشاهی، یورش سربازان صدام از آنسوی اروندرود را به دنبال آورد و انگیزۀ ماندگاری ی دشمن خانگی شد. توفیری ندارد سران امروز تهران، یورش جنگنده بمب افکنهای اسرائیل به عراق (اوسیراک) را در آن روزهای سخت چگونه ارزیابی میکنند. ولی به باور کارشناسان آگاه، همان یورش سازنده بود که جان هزاران ایرانی را از مرگی نابهنگام رهاند و آسیبهای بیشماری را کاست. سخنان ایساک شامیر در کنگرۀ امریکا در سال 1987، گویای همین نکتۀ باریکست.
شاه در برابر نفت خدادادۀ زیر خاک ایران، کشاورزی، تکنولوژی و رایزنیهای گوناگون اسرائیلی را در پیشبرد نیازهای کشورش به کار گرفته بود. نه تنها آرمانگرائی ی ملی – تاریخی، انگیزۀ وی در این گزینش بود، که جایگاه ویژۀ اسرائیل در دنیای آزاد، به ویژه در برابر دشمنانی سوگندخورده، او را در همراهی با تنها دموکراسی ی خاورمیانه دلگرمتر میکرد. روی دیگر سکۀ این گزینش، گسترش گونه ای آرامش خاموش میان اسرائیل با دشمنانش بود. مصر و سوریه در سال 1965، خوزستان را “استان عربی” خواندند و همتایانشان را در خلیج فارس به همراهی واداشتند. ایران در جایگاه نیرومندترین کشور خاورمیانه، هم باید پاسخگوی دهانهای گشادی میبود که آن یاوه ها را میپراکندند و هم از خشم بیجای همکیشانش به اسرائیل میکاست.
پیگیری و افزایش پشتیبانیهای امریکا از ایران، انگیزۀ دیگر گرایش شاه به اسرائیل بود. نزدیک شدن به اورشلیم در نگرش شاه، به داد و ستد و بازرگانی با کشورهای همکیش مچربید. درگیریهای دهۀ 1960 و پس از آن در خاورمیانه، این باور را در سر شاه بیش از گذشته نیرومند ساخت. همراهی و همبستگی میان تهران و اورشلیم برای ساختن خاورمیانه ای آرامتر، هرروز گامی رو به پیش داشت. آریه لوین (رایزن نمایندگی ی اسرائیل در ایران، 1973) گزارش بلندبالائی از دگرگونیهای نوین در ایران نوشت. آباابان نمایندۀ اسرائیل در سازمان ملل، فاستر دالاس وزیر خارجۀ امریکا را واداشت تا ایران را در یکدست شدن با اسرائیل در برابر روسها یاری دهد. گلدا مئیر در دیداری با شاه، این نکته را روشنتر گشود (می 1972). بازدید ایساک رابین از ایران، به دلگرمیهای دوسویه افزود (بهار 1975) و دیدار ایگال آلون، رنگی تازه بر زمینۀ نفت و جنگ افزار میان دو کشور پاشید (1976). گفتگوی شیمون پرز در تهران با شاه، نیروئی تازه به پیوند سودمند خواهران همزاد رساند (آوریل 1977). مناحم بگین در فوریۀ 1978 به تهران رفت و پیرو دیدار موشه دیان (نوامبر 1977)، شاه را از گفتگوی پیش رو با سادات آگاه کرد. شاهین بلندپرواز اوپک، خود را بالاتر از آسمان یافت تا برنامۀ گل، پشتوانۀ آن پرواز شود (طرح محرمانۀ موشکهای حامل کلاهکهای اتمی ی ایران – اسرائیل، نوامبر 1977).
پیوند گرم و همبستگی میان خواهران همزاد، گاهی از مرز قانون و پوشش گناهان نابخشودنی هم فراتر میرفت. داستان فروش جنگ افزار به کشوری افریقائی، روی سربرگ ساختگی ی نیروی هوائی ی شاهنشاهی از سوی سرهنگ یاکوف نیمرودی (وابستۀ نظامی ی اسرائیل در ایران)، واکنش تند ژنو را به دنبال داشت که تاریخ هرگز آنرا فراموش نخواهد کرد.
روزی که شاه در پشتیبانی از نماد راستین خواهران همزاد، میگفت: “کورش آسوده بخواب، که ما بیداریم”، ایرانستیزی روانپریش در نجف فریاد میزد: “کورش یهودیان را از اسارت بابل نجات داد و بدین ترتیب از سرنگونی طبیعی عناصری که منتهای آرزویشان سلطۀ جهانیست، جلوگیری کرد” – و در سپتامبر 1978 که ژوزف هرمین در تهران جای اوری لوبرانی نشست، ایران در تب سوزان کارتر- برژینسکی – سالیوان میسوخت تا دیوها از گور 1400 ساله سر برآورند. پیام شاه بیمار، نه در آنسوی آبها به دلی نشست و نه تودۀ گیج آنرا دریافت. ایران ایرانستان شد تا به گفتۀ وی “وحشت بزرگ” به جان خاورمیانه و جهان افتد.
دگرشدی ناخواسته:
روز 16 ژانویۀ 1979، شاه برای همیشه از ایران رفت. در یکی از روزهای پایانی ی سال 1978، هنگامیکه ژنرال سگو (جانشین سرهنگ نیمرودی)، تلفنی به ارتشبد توفانیان گفت: “شنیده شده که دشمنان دو ملت، امروز و فردا به ساختمان نمایندگی ی اسرائیل در تهران خواهند ریخت”، پاسخ سرد ارتشبد از سر ناچاری، همکاریهای خواهران همزاد را پایان داد. دگرشد شوم 1979 در ایران به سود مردم ایران و اسرائیل نبود. بازتاب نخستین روزهای درگیری میان نیروهای آراسته در مرزهای ایران و عراق (سپتامبر 1980)، پرسشهای فراوانی برانگیخت. ولی اگر آتش آن درگیری میتوانست فرسودگی و ناتوان شدن گام به گام ارتش دشمن را به دنبال داشته باشد، بیگمان اسرائیل را میان همسایگانش سر و گردنی بالاتر مینشاند.
اسرائیل ستیزی ی دیو نوفل شاتو پس از آنکه چمدانهای اسکناس در سال 1961 از قاهره به قم رسیدند، آغازید تا به رخداد 15 خرداد 1342 پیوست. روند 29 ساله نشان داده که جانشینان وی در دام همان اندیشۀ ناپاک گیر کرده و نتوانسته اند از جا بجنبند. ولی چهل میلیون تن جوانی که در همین دورۀ شوم به دنیا آمده اند، برداشتی دیگر از اسرائیل و اسرائیلی دارند. آنان پیش از اینکه گریبان سران رژیم را بگیرند، آنانرا به اندیشۀ کنار آمدن با امریکا واداشته اند. امریکا و اسرائیل در برابر ایران ویران امروز، دو سوی سکه ای یگانه اند.
تنگنائی که رژیم تهران در آن دست و پا میزند، گمان نزدیک شدن به اسرائیل را بیش از پیش میافزاید. چالش تهران با سران خلیج فارس بر سر تنبهای کوچک و بزرگ و ابوموسی، این گمانه را پررنگتر میکند. درگیری میان جنگجویان کرد با ارتش ترکیه چنانچه فراگیرتر شود و به مرزهای سوریه برسد، بیگمان دورنمائی تازه از اورشلیم در تهران خواهد گشود. افزون بر آن، چه بسا که در گیر و دار بازیهای اتمی یا بگیر و ببندهای تهران – واشنگتن ( داستان کشدار حقوق بشر و رابطه با شیطان بزرگ)، نقشی تازه در آرایش خاورمیانه به اورشلیم بخشد.
در تب و تاب سال 1979، هم پیمان کمپ دیوید را در آرامش خاورمیانه داشتیم، هم گسترش بی سر و سامانی در ایران و افغانستان و لبنان را. از سوئی شمار آنانکه میخواستند یهودیان را به دریا بریزند، رو به کاهش بود و از دیگر سو نقش تیرۀ تهران در برابر اورشلیم هرروز تیره تر میشد. این دگرشد ناخواسته، به ویژه در ایران دیر یا زود فروخواهد نشست و خواهران همزاد دوباره پشت یکدگر خواهند ایستاد.
جانشینان شاه:
از روز دهم فوریۀ 1979 که هواپیماهای ال آل دیگر به تهران پرواز نکردند و چفیه در خیابان کاخ (تخت جمشید) جای ستارۀ داود نشست، تا روزیکه دست نیاز سران تهران به سوی اورشلیم دراز شد، چندان به درازا نکشید. در دورۀ 29 ساله بارها دیده و شنیده و خوانده ایم که نه گفتار سرکردگان تهران در برابر اسرائیل، خوشآیند بوده و نه کردارشان در برابر امریکا. کرانه نشینان خلیج فارس هم مانند دیگر کشورهای همکیش، هرگز دل خوشی از ایران و ایرانی نداشته اند. ریشۀ این ناسازگاری به تاریخ 1400 سالۀ این سرزمین بازمیگردد. چه در نگرش دینی (درگیریهای شیعه – سنی)، چه در بینش کشورمداری (پان ایرانیسم – پان عربیسم) و چه در زمینۀ استراتژیک (جنگهای قومی – منطقه ای)، همیشه با گونه ای ناخرسندی و هراس خاموش کنار هم زیسته اند. آنان شاه را نگهبان “ژاندارم” بالای سرشان میدیدند و سران ایران امروز را پاسدار زورگوئی که هردم میتواند آتشی تازه به جانشان اندازد. آگاهانشان به زبانی ساده از خود میپرسند: ” رژیم تهران موشکهای دوربرد شهاب 3 را با توان حمل کلاهکهای اتمی، کی و کجا به کار خواهد برد و بازتاب آن کاربرد، در برابر باختر چه خواهد بود؟ اگر خشمشان از شاه را به گناه بده بستان با اسرائیل، روزی فروخوردند و دم برنیآوردند، به درگیریهای هشت ساله میان ایران و عراق، انگ جنگ خانگی کوفتند که مایۀ ناتوانی ی کشورهای همکیش در برابر اسرائیل شده – پدیده ای که در نشست آناپولیس، وارونه اش را دیدیم.
اسرائیل نمیتواند سود بیشمارش را در پیوندی تنگاتنگ با خواهری همزاد نادیده گیرد و به آن کم بها دهد. ایران نیز نباید با سیاست نه پیدا نه پنهان دوران شاه، از همکاری با اسرائیل، جنگ افزاری چند سویه در برابر بدخواهان دو کشور بسازد. همکاریهای همه سویه میان دو ملت باید چون خورشید جهانتاب بدرخشد و گرما دهد. دسته ای که امروز در ایران خود را بزرگترین دشمن اسرائیل نشان میدهند، روانبیمارانی گرفتارند که بیشتر خواهان زیان مردمند تا سود آنان. دست کم، پندار و گفتار و رفتارشان نشان میدهد که دوست مردم نیستند. بیماری زودگذرست، ولی درمان هم پیش روست. روانبیمار وامانده ای که نتوانسته خود را از گنداب عراق برهاند، در آرزوی رسیدن به اورشلیم، به لبنان و غزه خزیده و به کمین نشسته – آنجا هم میبینیم که با میلیارها دلار پول نفت مردم سیه روز ایران، نتوانسته کاری از پیش ببرد.
رسانه ها از زبان نمایندگان پارلمان امریکا در داستان ایران کونترا، فروش جنگ افزار اسرائیلی به جانشینان شاه را بالای 800 میلیون دلار برآورد کرده اند. این داد و ستد از سوئی یادآور اندرز بن گوریون در فروش جنگ افزار به آلمان است (1959) و از دیگر سو باجیست بی اگر و مگر برای رستن یهودیان گروگان در ایران. نمایندۀ اتریش در سازمان ملل، شمار رهیدگان را تا سال 1987، بالای 55000 تن یاد کرده – شماری که هرروز رو به فزونیست. آنها از سوی سرهنگ آلیور نورث در همان پرونده، از دیدار امیران نیر، رایزن شیمون پرز در 1986 از ایران مینویسند و از برنامۀ داد و ستد نفتی به شیوۀ پایاپای با جنگ افزار اسرائیلی پرده برمیدارند. هرچند جرج شولتز، آنرا “کلاهی گشاد بر سر امریکا” میخواند.
جانشینان شاه با دستی از اسرائیل جنگ افزار میخرند و با دستی دیگر آنرا به سوی مردم این کشور نشانه میروند. در نوامبر 1983 یک کامیون پر از پلاستیک تی ان تی به یکی از پایگاههای ارتش اسرائیل در شهر تیر لبنان روانه کردند و 22 تن سرباز اسرائیلی را کشتند. پروندۀ کشتار دفتر آژانس یهود در بوینس آیرس مانند بسیاری پرونده های دیگر، هنوز بازند. نیرنگ دستۀ دروغگو، بارها انگیزۀ گمراهی ی سران دنیا شده – پاره ای گمانه زنیها، پیشبینیهای برخی سران اسرائیل را پرسش برانگیز کرده – اوری لوبرانی روز 8 فوریۀ 1982 در تلویریون اسرائیل گفته: “با صد فروند تانک میتوان تهران را از دست دشمنانش درآورد“، نامبرده روز4 دسامبر 1986 در دانشگاه تل آویو، فروریزی ی رژیم تهران را نزدیک دیده – ایرانیان فراوانی از خود میپرسند: “چگونه است که پیشبینی ی این دیپلومات ورزیده یکسال پیش از فروریزی ی شاه، درست از کار درآمده (ژوئن 1978)، ولی این بار چنین نشده؟ ژنرال آریل شارون در سالهای 1981 و 1982 بیش از یکبار گفته: “انبار جنگ افزار اسرائیلی را به روی ارتش ایران باید باز کنیم. ارتش این کشور دیر یا زود رژیم را فرو خواهد کوفت و باید میان آنان جای خود را استوار سازیم” و پیشبینیهائی از این دست.
واکنش باختر
افزون بر بیم از اتمبازان تهران، روان دنیای باختر از گناه بزرگی آزرده تا بوش و سرکوزی و کوشنر و مرکر و میلیبند و همدستانشان را در برابر تهران یکدست کند. سران پشیمان باختر از ستمی که در رخداد شوم 1979 به ایران و ایرانی رفته، آنانرا واداشته تا رو در روی دشمنان آدمیگری استوار بایستند. آنان میدانند نه تنها جیمی کارتر در پشتیبانی از دیو نوفل شاتو سر از پا نمیشناخت، که آندرویانگ نمایندۀ وی در سازمان ملل، او را “قدیس” خوانده و سفیرش سولیوان در تهران، او را با “مهاتما گاندی” همشانه دیده – ژنرال هویزر (دستیار فرماندۀ ناتو) گفته: “اگر کارتر آنگونه از خمینی پشتیبانی نمیکرد، هرگز چنین وضعی نداشتیم“. آنان همچنین میدانند رونالد ریگان بی شلیک گلوله ای، روسهای سرخ را سر جایشان نشاند. امروز هم باختر باید بتواند از گردنۀ دشوار گردنکشان تهران بگذرد و گریبان دنیا را از چنگ مشتی دیوانه رها کند. این خواستۀ ساده را نه تنها در نشستی پر هیاهو از زبان رئیس دانشگاه کلمبیا در نیویورک به روشنی شنیدیم، که دنیس راس (دستیار وزیر جارجۀ امریکا) به گزارشگران زورشرزایتونگ سویسی و دی ولت آلمانی میگوید: “ما به سوی یک جنگ تمام عیار در خاورمیانه پیش میرویم، زیرا اسرائیل نمیتواند یک ایران اتمی را تحمل کند“.
چین و روس در برخورد میان ایران و باختر، زیرکانه دوسویه بار میکنند (دو عضو از پنج عضو دارندۀ حق وتو در شورای امنیت سازمان ملل). گاو پرواری به نام “ایران” را چپ و راست میدوشند تا به سود سران تهران در برابر باختر شاخ و دم نشان دهند و تیزدندان بمانند – و در سایۀ کوتاه آمدنهای بازیگوشانه، از باختر باج میگیرند تا کسی گله ای از رفتار ناپسندشان با مردم شوربخت و ستمکش آن سرزمینها نکند (حقوق بشر).
نقش سرنوشت آفرین اسرائیل در این میانه سزاوار باریکبینی و ژرفنگریست. دفتر نمایندگی ی این کشور در تهران، پاداش آدمکشان فلستینی ای شد که در نخستین درگیریهای خیابانی، سربازان ایرانی را به گلوله بستند (9-1978). اهود برک (وزیر پدافند اسرائیل) به دنبال سه دهه زیان در هشدار به باختر، به گزارشگران نیویورک تایمز و واشنگتن پست میگوید: “برنامه های اتمی ی تهران، شتابانتر از ارزیابیهای کارشناسان و آگاهان دنیای آزاد پیش میرود (آدینه، 26 ژانویۀ 2008)” و زیپی لوین (وزیر خارجۀ اسرائیل) میافزاید: “تهران بزرگترین خطریست که اسرائیل و جهان را تهدید میکند. همۀ کشورهای دنیا باید در برابر این خطر یکپارچه شوند” (کنگرۀ جهانی ی اقتصاد، داوس، سویس، پنجشنبه 25 ژانویۀ 2008).
کارشناسان باختر میدانند که از هر هزار کیلوگرم سنگ اورانیوم، تنها 553 گرم اورانیوم پاک به دست میآید. سوخت هر راکتور اتمی با گنجایش میانگین، نیازمند 450 هزار تن اورانیوم در سالست. تهران با برنامۀ برپائی ی هفت راکتور اتمی (هریک به فاصلۀ دو سال)، خیلی پیش از سال 2020 (برپائی ی هفتمین راکتور) منابع اورانیومش ته خواهد کشید. سران تهران آرزومندند روزیکه به پای هند و پاکستان برسند، باختر را به شنیدن خواسته هایشان وادارند. چه خواب خوشی؟ کوسۀ پلیدی هم که آرزو کرده اسرائیل را با یک بمب اتمی از سر راه بردارد، آن آرزو را به گور خواهد برد. باختر بر آنست کار تهران را هرچه زودتر یکسره کند. هیلری کلینتون در روند انتخابات ریاست جمهوری (کارولینای جنوبی، چهارشنبه، 24 ژانویۀ 2008)، گفته: “برخورد با تهران، به دموکراتها نخواهد رسید”.
پایان سخن:
شش دهه آزمون نشان داده نگاه تهران هرچه به سوی نواندیشی و دنیای آزاد گرائیده، همکاری میان خواهران همزاد آرایشی کاراتر یافته – و هرچه تب باخترستیزی یا ورم چرک کهنه سوزانتر شده، گفتگو میان مردم دو کشور به دست اندازی ژرفتر افتاده – نگرشی به روند سه دهۀ گذشته و سه دهۀ پیش از آن که گویای دگرشدی آشکارست، آگاهان را در هردو سو به برداشتی تازه رسانده – به آگاهی از زیرساخت اندیشه و آرمان نوگرایان ایرانی و شناخت راه و روش کار آنان. پیش از آنکه پیشوا جام زهرش را سر بکشد (قطعنامۀ 598 سازمان ملل، آتش بس جنگ ایران و عراق)، دست گدائی به سوی اسرائیل دراز کرده و یاکوف نیمرودی آن دست را زودتر از دیگران فشرده بود (ایران کونترا).
گل سرسبد آرمان فراگیری به نام: (همبستگی میان خواهران همزاد خاورمیانه)، تودۀ جان به لبیست که خواهان بازبینی در پیشینۀ کیش و کیشمداری شده – تودۀ پراکنده ای که در درون و برون کشور هرروز گسترشی چشمگیرتر مییابد و نیاز به سازماندهی و آرایشی فراخور را بی پرده تر به دلها مینشاند. بدگمانیهای اورشلیم از دودوزه بازان تهران، روزی باید کار را پایان دهد.
آرامش در خاورمیانه، تنها با کنار آمدن اسرائیل و کشورهای همسایه پدیدار نخواهد شد. تا تهران چالش آرمانی در عراق و افغانستان و لبنان و فلستین و سودان و … را پایان ندهد، بازی ی موش و گربۀ باختر با خاورمیانه همچنان زیانبار خواهد ماند.
ایران هم سود سازش با اسرائیل را برده، هم بهای گران آن سازش را پرداخته – سودش را با کاستن از هراس مسکو و همسایگان دمدمی برده و بهای گرانش را 29 سالست میپرازد. نفتبخشان دست و دلباز تهران اگر آنچه را که رایگان پیش پای دشمنان مردم میریزند، به مردم واگذارند، بازی دگرگون خواهد شد. زنده یاد ایساک رابین روزی گفت: “ایران در 28 سال از 37 سال تاریخ نوین اسرائیل، با ما دوست بوده – چرا پس از این دیوانه ها، دوباره دوست ما نباشد؟
سرکردگان امروز تهران بیش از آنکه به زیان بی پایان یک درگیری بیاندیشند، گرفتار پندار بیمارگونۀ خویش در چکاندن بمبی اتمی در اسرائیلند (رفسنجانی، 17 ژوئن 2005). خونی که در رگ دشمن سوگندخوردۀ اسرائیل در گوشه گوشۀ این کشور (حزب اله و فتح و جهاد و حماس و … ) میدود از چشمۀ تهران میجوشد. آنان با پائی گیرکرده در گنداب عراق و پائی وامانده در لانۀ تریاکیهای افغانستان، نه راه پس دارند و نه راه پیش. سیاست جمکرانی از مردم میخواهد راه فردوس را با دریدن خود و دیگران بپیمایند که همه میدانیم این راه نه با پول تریاک پیمودنیست، نه با شکمهای تهی و زندانهای پر. این پدیدۀ بیزاری از آزادیست که چاوز و اورتگا و کاسترو را کنار دست هماندیشانشان در تهران نشانده تا در ستیزه با اسرائیل، همتایانشان را در لبنان و غزه و نیکاراگوئه بر آزادی بشورانند. پرتگاه ژرفی که زیر پای ایران و ایرانی دهان گشوده، زیانی فراوان به بار خواهد آورد و شمار بسیاری را نابود خواهد کرد. رژیم را از همین امروز میتوان ته آن پرتگاه دید، ولی چه کسی مردم را از همراهی با آنان باید زنهار دهد؟
***
هممیهن ارجمند
در میان کشورهای دوست و دشمن اسرائیل، هرکه چشمی بینا و گوشی شنوا و خورده خردی به سر دارد، این کشور را تنها دموکراسی ی خاورمیانه میشناسد. آزادیخواه ایرانی که بر راستای 25 سده پیشنۀ گویا و یک سده پیکار و 29 سال ستم و سرکوب، زیانی گران پرداخته و دردی جانکاه را تاب آورده، در میان همتایان ریز و درشت، بیش از دیگران آمادۀ یک دگرگونی ی بنیادی در کاستن از تنش و افزایش همزیستی شده – فرزندان مهر و دوستی با هر دین و اندیشه و آرمانی، دست در دست هم نهاده اند تا دالان تاریک ستیزه و پراکندگی را پشت سر نهند و توده های پریشان را به یکپارچکی فراخوانند. بزرگترین سربلندیشان گشایش گفتمانی کارا و پاسخگوئی به یکایک آنانیست که جز این میاندیشند و همواره بر کوس خشم و رشگ و کین نواخته و مینوازند.
جهان پیش رو، جهان همکاری و سازش و فروتنیست. جهان کوچکی که در پرتو نوآوریهای چشمگیر و شتابان ماهواره و اینترنت، دمبدم پیمودنیتر میشود – جهانی نیم وجبی که خانه ای به درازای انگشتان یک دست شده – در جهانی چنین کوچک و دست یافتنی، باید بتوان ناسازگاریها را ریشه کن کرد. چه سود از دشمنی، آنگاه که ابزار دوستی خود به خود فراهمست؟ امروز فراوانند آنانکه با هر دین و آئین و پیشینه ای، با سر سوزنی خرد و ذره ای مهر، به کینتوزان تاریخ میخندند و انگشت افسوس به دندان میگزند. روزی باید سینۀ بیمار از بار کینه را زدود تا بتوان جائی برای آیندگان گشود – آیندگانی که آرام آرام از راه میرسند تا برگ برگ پروندۀ پیکارمان را به بایگانی ی شرم بسپارند.
خشم، خوراک دشمنی و گویاترین نماد ناتوانیست. در خانوادۀ آدمی چه کسی دوست دارد همیشه ناتوان بماند؟ در دیگر سو، بخشش و فروتنی، نشانۀ آزادگی و بزرگواریست. کدام فرهنگی را میشناسید که این ساده ترین روش زندگی را برنتابد؟ زیاده خواهیهای من برترست که دستمایۀ آزار تو میشود. آزردگی، خشمت را برمیانگیزد تا به پیکاری دست یازی که زیانی دوسویه دارد. در دنیائی که جز خرد، مایه ای برای برتری نمانده، خردمند راستین کسیست که ابزار خردورزی را فراگیر کند. کدام دستی تواناتر از دست تو میتواند گره از این کار فروبسته بگشاید؟ باید همدست شد تا در پرتو خردی گسترده، از مرز برتری گذشت و به فردوس ماندگار برابری رسید. برابری هم نیازمند از خودگذشتگیست. تا از خود نگذریم، به دیگران نمیرسیم.
شاید به جهانبینی یا بینشی دل بسته ای که به آن مینازی. دنیای آزاد در برابر گزینش تو سر خم میکند، بی آنکه خورده ای بر آن گیرد یا چون و چرائی پیش آرد. جهان، خانۀ کوچک بینشهای رنگارنگ شده – سخن در گوهر و کارائی و بازده بینش است. بینش زورمداری که جز خودش را نمیپسندد و همخانۀ همزبانت را میراند، به راستی شایستۀ جایگاه ماست؟ هرگز خود را جای هممیهن گریزانت نهاده و درد آوارگی و رنج بی نام و نشان مردن را چشیده ای؟ ما دشمن هم نیستیم. دوستان پروردۀ یک آب و خاک و دوستداران فرهنگ یک مرز و بومیم. این بینش بیگانه است که دیواری به بلندای آسمان میانمان کشیده – هیچکس جز تو و من، آن دیوار بلند را فرو نخواهد ریخت. نخستین دست نیرومند، از آستین تو بیرون خواهد آمد. کی؟ تو دانی.
***