«هومر آبرامیان»

1.jpg

        ابوریحان محمد بن احمد بیرونی در روز چهاردهم شهریورماه سال 352 خورشیدی (برابر پنجم سپتامبر 973 زایشی) در روستای کوچکی بنام بیرون در نزدیکی شهر کات در سرزمین خوارزم  (در ازبکستان کنونی) که در آن هنگام بخشی از فرمانرو سامانیان بود دیده به جهان گشود.

        در آن روزگار سرزمین خوارزم افزون برکلان شهر بخارا (که پایتخت آن بود)، دو کلان شهردیگر داشت، یکیگرگانج در باخترِ آمودریا و دیگری کات در خاور این رود، خیزش آب آمودریا  آسیب های بزرگی بر کات زد و در پایان سده ی هجدهم کوچی بدست سپاهیان تیمورلنگ یکسره ویران شد. مردم کات تا پیش از سده ی سیزدهم زایشی به زبان خوارزمی که یکی از زبانهای کهن ایرانی و نزدیک به زبان سُغدی بود سخن می گفتند.

ابوریحان بیرونی که در چنین سرزمین فرهنگ خیز چشم به جهان گشوده بود، زبانهای خوارزمی – پارسی – عربی- و سانسکریت را بخوبی می دانست و به زبانهای یونانی باستان – عبری توراتی – و زبان سُریانی آشنایی بسنده داشت.

برخی نوشته اند از آنجا که بیشتر سالهای زندگی را بیرون از زادگاهش به سربرد، او را بیرونی نام دادند.

                                                                                     (دانشنامه ی تاریخ – دکتر محمود طلوعی)

      بیرونی در آغاز کار چندی در دربار شمس المعالی قابوس ابن وشمگیر (1) بکار پرداخت و آثارالباقیه  را در همان هنگام (پیرامون سال 390 ماهشیدی- 100 ترسایی) نوشت. پیرامون سال 400 به خوارزم باز گشت و چندی در دربار ابولعباس مأمون ابن مأمون خوارزمشاه (2) می زیست تا اینکه پس ازشورش در خوارزم و کشته شدن خورازمشاه و لشکرکشی سلطان محمود غزنوی به خوارزم، همراه محمود به غزنه رفت و در بیشتر جنگهای محمود در هندوستان همراه او بود. رفت و آمدهای او به هند و آشنایی با دانشمندان و فرزانگان هندی

 بر دامنه ی دانش او افزود و زبان سانسکریت را بخوبی آموخت.

       بیرونی را بزرگترین دانشمندِ جهان اسلام،  و یکی از بزرگترین دانشمندانِ ایرانی در همه ی چرخه های روزگار شناخته، و او را پدر مردم شناسی  anthropology  و هند شناسی Indology نام داده اند.

در بسیاری از کشورها نام بیرونی را بردانشگاهها – دانشکده ها و تالارهای بزرگ هنری، و گنج نامه ها گذاشته اند و برنام استاد جاوید  به او داده اند.

2.jpg

   2.jpg

شمار نامه های کلان و نوشتارهایی را که بیرونی به زبانهای گوناگون از خود برجای گذاشته بیش از 146 نوشته اند. او خود در سن 65 سالگی از 113 نوشتار خود نام برده است. از این گزارش دانسته می شود که 33 نوشتار دیگر را در بالای 65 سالگی نوشته است.

      از میان نامدارترین نوشته های او می توان از التفهیم در رایشگری و اخترماری (ریاضیات و ستاره شناسی) – آثار الباقیه در کارنامه گذشتگان و گیتا شناسی –  تحقیق ماللهند  درباره ی فرهنگ و آیین های شهریگری هند نام برد.  ارزش این نامه چنان است که پس از هزارسال، هنوز هم گرانمایه ترین بُنمایه در زمینه ی هند شناسی است .

4.jpg

تندیس بیرونی در پارک لاله کار استاد محمد علی مددی ( 3)

      از نوشته های بجا مانده از پیشینیان چنین دانسته می شود که پیوند بیرونی با محمود غزنوی خوب نبوده است، تیزهوشی – دانایی – مردم دوستی-  پیروی از راستی و دیگر فروزه های نیک بیرونی ، سلطان محمود خشک مغز و نا جوانمرد را به خشم می آورده است، نوشته اند که روزی  محمود غزنوی در باغ هزار درخت شهر غزنین بر بالای کوشکی که چهار در بود نشسته بود و گروهی از دانشوران و سرداران سپاه، گرد او بودند.  محمود برای خوار کردن بیرونی روی به او کرد و پرسید: تو که همه چیز می دانی ، بمن بگو من از کدامین در بیرون خواهم رفت؟  پاسخ خود را بر کاغذی بنویس و در زیر تشک من بگذار، ابوریحان که خوی اهریمنی محمود را می شناخت دیدگاه خود را بر کاغذی نوشت و در زیر تشک محمود گذاشت.

       محمود گفت: آنچه را می گمانی نوشتی؟ ابوریحان گفت: آری، آنگاه محمود فرمود کارگران بیل و کلنگ بیاورند و بر دیواری که در سوی خاور کاخ بود دری بگشایند، و محمود از آن در بیرون رفت و گفت آن نوشته را بیاورند، ابوریحان نوشته بود: سلطان از این چهار در بیرون نمی ‏رود، بر دیوار خاوری دری بگشاید و از آن در بیرون شود! محمود پرسید تو از کجا دانستی؟ گفت: از خوی و سرشت تو!

        پس از مرگ محمود، ابوریحان بیرونی دانشنامه ی کلان خود را ( در سال 421 ماهشیدی) در زمینه ی ستاره شناسی بنام قانون مسعودی نوشت و به مسعود پسر محمود غزنوی ارمغان کرد، ولی ارمغان مسعود را که سه بار شتر سکه ی سیمین بود نپذیرفت و به مسعود نوشت: من این دانشنامه را برای دانش افزایی نوشته ام نه برای پول.  این نامه ی بسیار ارزشمند بیرونی بزبان عربی نوشته شد و شوربختانه هنوز بزبان پارسی برگردانده نشده است.

     این تنها بیرونی نبود که از روی ناگزیری کلان نامه ی خود را بنام مسعود نوشت، بسیاری از دیگر

 فرزانگان ایرانی نیز چنین کردند، نه برای اینکه  دستمزد یا پاداشی از فرمانروا دریافت کنند، برای اینکه بتوانند نوشته های خود را در نسخه های فراوان فرادست دانش پژوهان و جویندگان دانش بگذارند. در آن روزگار کار نسخه نویسی و پخش باز نوشته های دانشیک تنها در توان پادشاهان و فرمانروایان و بزرگان بود، دانشمندان از انجام چنین کاری نا توان بودند. فردوسی نیزبا همه ی بزرگواری ناگزیر بود که شاهنامه ی خود را به سلطان محمود غزنوی پیشکش کند. افزون بر تنگدستی ی فرزانگان، در آن روزگار ارزش یک نوشته از دو راه شناخته می شد:   نخست از راه ارج گذاری دانشمندان و سخنن شناسان ( که شمارشان بسیار کم بود)، و دوم از راه پذیرش دستگاه فرمانروایی! نکته ی دیگری که نباید از یاد بُرد تنگدستی و فشار زندگی مردم در آن چرخه،  بویژه سالهای بسیار تنگ وبد هنجار برای مردم خراسان بود:

      « دانه ی گندم به قیمت از مروراید در گذشت و سنبله ی آسمان بر عزت سنبله ی زمین حَسَد آوَرد… و کار بجایی رسید که در فرضه ی نیشابور، قُرب هزار آدمی هلاک شد و کس به غُسل و تکفین و تدفین ایشان فرا نمی رسید… و شدت آن محنت بدان رسید که مادر بچه می خورد … و شوهر زن را می کُشت و می جوشانید و به اجزاء و اعضای او  تزجّی و تغذّی می کرد، و مردم را از شوارع در می ربودند و می کُشتند و می خوردند… و از سگ و گربه و امثال آن هیچ نماند.  (تاریخ یمینی رویه های 314  315 )

فردوسی در این سال هشتاد ساله بود و افزون برپیری و ناتوانیِ تن، با تنگدستی و نداری هم دست و پنجه نرم می کرد:

                         هواپر خروش و زمین پر زجوش    خُنُک آنکه دل شاد دارد به نوش

                              دِرَم  دارد  و  نان  و نقل و نبید    سر    گوسپندی     تواند      برید  (نبید= می)

                             مرا نیست خُرّم مرآن را که  هست    ببخشای    بر  مردم     تنگدست

      در اینگونه تنگناهای خانمانسوز، یگانه امید و پناه فرزانگان ایرانی همان نوشته هایشان بود، هنوزهم کم نیستند پژوهشگران ونویسندگانی که توان چاپ و پخش اندیشه ها و پژوهش های خود را ندارند، و چه گنجینه های کلان فرهنگی که برباد می روند.

    بیرونی با دانشمندانی مانند پورسینا – خواجه نصیرالدین توسی- ابن هیثم- و ابو عُبید جوزانی هم روزگاربود.

نشانه های فراوان از نامه نگاری ها و دیدارهای او با پورسینا بدست آمده که نشانگرگفتگوهای دانشیک میان آن دو دانشمند ایرانی هستند.

     بیرونی پس از سالها کوشش در راه دانش اندوزی و دانش پراکنی ، سرانجام در روز آدینه دوم رجب سال 440 ماهشیدی در سن 78 سالگی چشم از جهان فرو بست.

     از  نامدارترین نامه های او  آثار الباقیه عن القرون الخالیه (ماندمانهایی از سده های گذشته) است. بیرونی در این گرامی نامه  به هم سنجی گاهنامه ها – فرهنگ ها –  آیین های گوناگون- رایشگری(ریاضیات) – اختر ماری (نجوم) – کارنامه ی ایران – کارنامه ی بابل – کارنامه ی روم – جشن ها و شاد روزهای ایرانی، یونانی‌، یهودی‌، مسیحی، عرب‌های پیش از اسلام و عرب‌های مسلمان… و کندوکاو در شناخت دین یهود- آیین زرتشت –  دین مانی – دین مندایی- دین مزدکی و… جز اینها پرداخته است.

     آثار الباقه ازنخستین نوشته هایی است که  بیرونی درسال 391 از خود برجای گذاشت. نسخه یی که از این

 نامه  با دستنویس (ابن الکتوبی) در نامک سرای ادینبورگ، اسکاتلند نگاهداری می شود.

    در سال 1390 استاد عزیز الله علیزاده کاره بزبان فارسی را به پایان رساند و با همکاری نشر فردوس فرا دست جویندگان دانش گذاشت.

روز چهاردهم شهریور، زاد روز این بزرگمرد تاریخ اندیشه در سراسر جهان از سوی فرهنگیاران گرامی

 داشته می شود، جا دارد که ایرانیان در این زمینه پیشگام دیگران باشند.

5.jpg

تندیس دیگر از ابو ریحان بیرونی

کاووس پسر وشمگیر ، که تازی گویان او را قابوس می گویند، فرزند زیار دیلمی (نامور به شمس المعالی) از پادشاهان زیاری بود و بر گرگان و تبرستان فرمان می راند. در سال 403 کوچی ماهشیدی پرده دار ویژه ی خود را که مرد بی آزاری بود کُشت، سپاهیان از این آدمکشی بیجا بخشم آمدند وبر او شوریدند وبزندن انداختند و پس از چندی کشتند.

ابو سعد آبی در تاریخ خود آورده است: در ماه ربیع الآخر سال403 بر سر زبان‌ها افتاد که کاووس مرده ‌است و پس از آن خبر رسید که نمرده بلکه از پادشاهی افتاده ‌است. سبب آن بود که در کشتن زیاده‌روی می‌کرد و در پادافره (مجازات) مرزی نمی‌شناخت جز گردن زدن و کشتن. فرقی هم نمی‌کرد حتیٰ اگر خویشاوند نزدیک بود یا از نزدیکان دولت. هیچ‌کس از افراد مردم از سران سپاهش شکایتی نمی‌کرد مگر این که آن سردار را می‌کشت بی‌آن که پرس و جو کند که آیا آنچه می‌گویند راست است یا ناراست. سپاه و دیگران از کردارهای او به جان آمدند و بر جان خود بیمناک شدند. پس با یکدیگر در نهان رأی زدند و سوگند خوردند که او را به ناگاه فروگیرند. کاووس دژی ساخته بود بس استوار به نام شمرآباد و در آن می‌زیست و دست یافتن بدان دشوار بود. شبی به دژ حمله بردند ولی نتوانستند کاری کنند. اما می‌دانستند که فردا این راز گشوده خواهد شد و همه طعمه تیغ

 خواهند گشت.

       پس سخن در انداختند که کاووس مرده ‌است. با این خبر همه اسب‌ها و مادیانش به غارت رفت و او نتوانست از آن جا که بود بگریزد. ابوالعباس غانمی را به همدستی با دسیسه گران متهم نمود و درجا کشت. سران سپاه فرزندش منوچهر را که در تبرستان بود، و پیشاپیش از ماجرا آگاه بود فراخواندند و گفتند اگر دیر بیاید دیگری را پادشاه می‌کنند. منوچهر به تندی به پایتخت آمد. این خبر به کاووس رسید و به ناچار با چند تن از آنان که به او وفادار مانده بودند رهسپار بستام شد ولی او را گرفتند و به دستور فرزندش به یکی از دژها به نام جناشک بردند و در سرما بدون پوشش مناسبی رهایش کردند. کاووس فریاد می‌زد: چیزی به من دهید هر چند جل اسبی باشد، و پیاپی فریاد می‌زد تا این که از سرما مرد. اکنون منوچهر پادشاه بود و او را فلک المعالی لقب دادند.

پس ازاین رویدادها در ماه جمادی‌الثانی خبر مرگ او رسید و سوگواری بر پا شد. پیکر بی جان او را به گرکان  بردند و در آرامگاه بزرگی که برای خود ساخته و هزینه بسیار برای آن کرده بود به خاک سپردند.

      نوشته اند که کاووس در چامه سرایی و خوشنویسی به هردو زبان پارسی و عربی سرآمد روزگار خود بود، ولی در خشونت و سنگدلی هم گوی پیشتازی از همه ی خشم آوران روزگارربوده بود ابوریحان بیرونی چند سالی در دربار او بماند و نامه ی کلان خود (آثارالباقیه) را در سال 390 کوچی ماهشیدی در گرگان نوشت و به کاووس پیکش کرد.

چامه زیرازکاووس پسر وشمگیر است:

                       کار  جهان  سراسر  آز  است  یا   نیاز     من    پیش  دل    نیارم   آز  و  نیاز  را

                      من هشت چیز را زجهان  بر گزیده ام     تا  هم    بدان   گذارم  عُمر    دراز    را

                      شعر و سرود و رود و می خوشگوار را      شترنگ  و نرد و صید گه و یوز و باز را

                      میدان و گوی و بارگه و رزم  و  بزم  را     اسب  و سلاح  و خود و دعا و  نماز را

6.jpg

آرامگاه کاووس وشمگیر در استان گلستان

آلِ مأمون یا مأمونیان دودمانی ایرانی‌ تبار بودند که کوتاه زمانی( از سال 385 کوچی ماهشید تا 404 =995 تا 1017 زایشی)  بر خوارزم  فرمان راندند. دستگاه فرمانرایی این خاندان ایرانی بدست محمود ترک تبار از میان برداشته شد. آل مأمون واپسین خاندان ایران تبارخوارزم بودند، خوارزمشاهیان همگی ترک تبار بودند.

محمد علی مددی در سال 1321 کوچی خورشیدی در روستای نوازن زاده شد. در دوازده سالگی مادر خود را از دست داد  همراه با پدر و دیگر هموندان خانواده  به تهران کوچید. در سال 1346 خورشیدی در آزمون کنکور دانشکده هنرهای زیبا بالاترین نمره را گرفت و برای آموختن هنر نگارگری و تندیس سازی راهی دانشگاه شد. مددی افزون بر برگزاری نمایشگاههایی از هنر خود در ایران، در کشورهای دیگر مانند فرانسه- ایتالیا – اسپانیا- کانادا نیز نمایشگاههای برپا کرده و هنر خود را بنمایش گذاشته است. نمونه های زیر از کارهای او هستند:

تندیس عطار نیشابوری در پارک ملت در سال 1370

تندیس نظامی گنجوی در پارک نظامی   سال 1370

تندیس ابوریحان بیرونی در پارک لاله    سال 1371

تندیس وحشی بافقی در پارک ملت   سال 1372

تندیس جهان پهلوان تختی در میدان بهاران در سال 1373

یاد بود شهیدان در شهرستان اسلام آباد

تندیس مجنون در پارک ساعی

بنمایه ها:

دانشنامه ی تاریخ  – محمود طلوعی

تاریخ یمینی – ابوالبشر ناصح جردیاقانی

دایره المعارف فارسی (مصاحب)

فرهنگنامه ایران Iranaia Encyclopedia

دانشنامه ویکی پدیا

پاسخی بگذارید

%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: