اشکانیان
«هومر آبرامیان»
کنون ای سراینده فرتُوت مَرد سوی گاه اشکانیان باز گرد
چه گفت اندرین نامه ی باستان که گویند یاد آرَد از راستان
پس از روزگار سکندر جهان چه گوید کرا بود تَخت مِهان
چنین گفت گوینده دهگان چاج کزان پس کسی را نبُد تخت عاج
بزرگان که از تخم آرَش بُدند دلیر و سبک سار و سرکش بُدند
به گیتی به هر گوشه یی بَر یکی گرفته ز هر کشوری اندکی
چو بر تخت شان شاد بنشاندند همان را تیره شاهی همی خواندند
از اینگونه بگذشت سالی دویست تو گفتی که اندر جهان شاه نیست
سکندر سگالید از آنگونه رای که تا روم آباد ماند به جای
نخست اشک بود از نژادِ غَباد دگر گُرد شاپور خسرو نژاد
دگر بود گودرز از اشکانیان چو بیژن که بود از نژاد کیان
چو نرسی و چون اورمَزد بزرگ چو آرش که بُد نامداری ستُرگ
چو بنشست بهرام از اشکانیان ببخشید گنجی به ارزانیان
چو زو بگذری نامدار اردوان خردمند و با رای و روشن روان
ورا خواندند اردوان بزرگ که از میش بُگسست چنگال گرگ
ورا بود شیراز با اسپهان که داننده خواندیش مرز مِهان
به استخر بُد بابک از دست اوی که تنّین خروشان بُد از شست اوی
چو کوتاه شد شاخ و هم بیخ شان نگوید جهاندار تاریخ شان
از ایشان جز از نام نشنیده ام نه در نامه ی خسروان دیده ام
(شاهنامه ی فردوسی به کوشش دکتر دبیر سیاقی)
تیره شاهی : ملوک الطوایفی
سگالید: اندیشید
گُرد: پهلوان
ارزانیان: درویشان
که از میش بُگسست چنگال گرگ: نشان دادگریست
تنّین: اژدها
پیش در آمد:
اسکندر مکدونی {Alexander III of Macedon} که ایرانیان از او با پسنام { گُجَستَک) بچم ( پلید و نفرین شده ) یاد می کنند، در سال ٣٣۴ پیشازایش « داریوش سوم» واپسین شاهنشاه هخامنشی را شکست داد و سراسر ایرانزمین را بزیر فرمان خود در آورد.
نگاره یی از چهره ی اسکندر
پس از درگذشت او، سلوکوس یکم در سال ٣٢٧ پیشازایش بر کُرسی فرمانروایی ایران نشست و نیرومند ترین امپراتوری پس از اسکندر را بنام سلوکی بنیاد گذاشت.
سلوکوس یکم جانشین اسکندر و بنیاد گذار امپراتوری سلوکی
در سال ٣۰٣ پیشازایش {چاندرا گوپتا Chandragupta} پادشاه نیرومند هند از خاندان مائوریا Maurya در
برابر تاخت و تاز یونانیان ایستاد و بر سلوکس یکم چیره شد و بخش خاوری ایران را از زیر فرمان او بیرون
کشید، این پیروزی را می توان سرآغاز واپس نشینی فرمانروایان مکدونی در خاور ایران بشمار آورد.
شاهنشاهی مائوریا در سال ٣٢١ پیشازایش در هند بنیادگذاری شد و تا سال ١٨۵ بر آن سرزمین فرمان راند و دامنه فرمانروایی خود را تا بخش هایی از افغانستان و پاکستان امروزی فرا بُرد. در آن زمان امپراتوری موریا، یکی ازنیرومند ترین دستگاههای فرمانروایی، و سرزمین زیر فرمان آن، پهناورترین بخش از سرزمینهای جهان بشمار می رفت، کرانه های این امپراتوری از شمال به رشته کوههای هیمالیا، از خاور به جنگلهای انبوه «آسام» (در بنگال و برمه کنونی)، از باختر به بلوچستان و افغانستان کنونی (استانهای هرات و غندهار) و از جنوب به سری لانکا می رسید.
سلوکوس یکم برای پیش گیری از گسترش دامنه ی شاهنشاهی مائوریا، سپاهی بزرگ به نبرد با چاندرا گوپتا فرستاد، ولی سپاهیان بیشمار او با برجای گذاشتن کشتگان بسیار، سر زمینهای افغانستان و بلوچستان و پیرامون آنها را به رزم آوران هند وا گذاشتند و شکست خورده و پریشان روزگار به پادگان های خود باز گشتند!.
در سالهای فرمانروایی « مائوریا » فرهنگ و هنر و دیگر آیین های شهریگری هند نیز پا بپای سپاهیگری و نیروهای رزمی آن سرزمین، گامه های پیشرفت و فراپویی را یکی پس از دیگری پیمودند و هندوستان را در جایگاه بسیار والایی فرا نشاندند. در روزگار « آشوکای بزرگ » (نواده ی چاندرا گوپتا) پیشرفت هند به بالاترین گامه رسید، در پرتو آسایش و بی هراسی، دانش و فلسفه نیز پا بپای هنرهای گوناگون رو به پیشرفت گذاشتند.
آشوکا در آغاز جوانی آنچنان بد خو و دُژمنش بود که مردم او را « آشوکای درنده!» نام دادند. ولی در نیمه راه زندگی به آموزه های بودا دل باخت و با یک چرخش بزرگ، نه تنها آن درنده خویی را از خود به دور انداخت، ونکه همه ی دانش و توانش خود را در راه آسایش مردم بکار گرفت و از سال ٢٧٣ تا سال ٢٣٢ پیشازایش با توانمندی هر چه بیشتر بر سرزمین فراخدامن هند فرمان راند.
سنگ نگاره یی بجا مانده از آشوکای بزرگ در هند
آشوکا از کارگزاران خود خواسته بود که راه دادگری پیش گیرند، و بازرسانی بر آنها گمارده بود تا گرفتار دو دیو گردن فراز آز و نیاز نشوند و برمردم ستم نورزند، مردم را نه تنها از کُشتن جانوران باز داشت، ونکه فرمان داد برای جانوران بیمار و بی پناه بیمارستانهای ویژه بسازند و از آنها نگهداری کنند، خانواده ی خود و همه ی توانمندان زیر فرمان را برانگیخت تا با دِهِش های مالی خود بیاری نیازمندان بشتابند و کسی را گرسنه و دردمند و بی سر پناه نگذارند.
به پیروی از شیوه ی فرمانروایی کوروش بزرگ، پیروان همه ی دینها را در اجرای آیین های دینی خود آزاد گذاشت، و به پیروی از شاهنشاه داریوش بزرگ فرمان داد که گزارش کارهایش را بر تخته سنگهای کلان بنویسند و برای دودمان های آینده بیادگار بگذارند.
بیش از سی سنگ نبشته در هند و پاکستان و افغانستان از او بر جای مانده که هریک بگونه یی نشان از کارهای ستُرگ او دارند.
چهار شیر بالدار بر ستونهای بجا مانده از کاخ پادشاهی او نمونه ی گویایی از دلبستگی آن شهریار بزرگ به شیوه ی فرمانروایی شاهنشاهان هخامنشی است.
شاهنشاهی مائوریا درهند را می توان بگونه یی زمینه ساز روی کار آمدن شاهنشاهی اشکانی در ایران دانست.
«اشک» یا « ارشک» یکم سر کرده ی دودمان پرنی از تبارسکاها که در همسایگی گرگان مانِش گزیده بودند، پس از پیروزی بر دست نشاندگان یونانی در شمال خاوری ایران (پیرامون سال ٢۵۶ پیشازایش) بر نیروهای سلوکی یورش بُرد، سپاهیان آهن پوش سلوکی را در هم شکست و کمابیش همزمان با روی کار آمدن آشوکای بزرگ در هند{در سال ٢۵۰پیشازایش}شاهنشاهی نیرومند اشکانی را در ایران بنیاد گذاشت.
سکاها با نام های گوناگون مانند: آلان ها، سکت ها ، ماساژت ها.. گروهی از مردمان کوچ نشین ایرانی تبار بودند که پیشینه ی تاریخی شان به پیش تر از هخامنشیان فرا می رفت. این مردمان کوچور از درون آسیای میانه، ازترکستانِ چین تا دریای آرال، و در کران تا کران ایران تا نزدیکی های رود دُن ( در سر زمین روسیه) و تا رود بزرگ دانوب در اروپا پراکنده بودند و در هر بخشی از این سرزمین ها با نام دیگری شناخته می شدند. شاهنشاه داریوش بزرگ از آنها با نام سکا بچم (جنگجو- دلیر – نیرومند) یاد کرده است، ولی در نوشته های یونانی آنها را پیاله بدوش خوانده اند که برابر (خانه بدوش) است
در ایران گروهی از سکاها در خاور دریای مازندران، و گروه دیگری از آنها در باختر آن مانش گزیدند.
نگاره یی از مردان رزم آور سکایی بر روی یک پیاله
در روزگار وهوخشتره گروهی ازآنها رادر باختر سرزمین ماد جای دادند، همان سرزمینی که در شاهنامه سگسار گفته شده است. بهر نخست این واژه مایه ی لغزش بسیاری از سخن پردازان و نویسندگان ایرانی گردید تا آنجا که آن را با سگ این همان پنداشتند وسگسار یا سگساران را جایی گمان بردند که مردمش سری همانند سگ و پیکری جانور گونه داشتند، برای نمونه اسدی توسی در گرشاسب نامه می نویسد:
سپاهی که سگسار خوانندشان دلیران پیکار دانند شان
چو غولانشان چهره، چون سگ دهن بسان بُزان موی پوشیده تن
به دندان گراز و به دو گوش پیل به رخ زرد واندام همرنگ نیل
گیاشان بود فرش و گستردنی زماهی و از میوه شان خوردنی
زکریابن محمد القزوینی در عجایب المخلوقات یکی از آبخوست های سرزمین زنگبار را سگسار می نامد و مردم آن را آدمخوارانی می شمارد که سری همانند سگ و پیکری آدم گونه دارند!.
اکنون ببینیم که فردوسی بزرگ در نامور نامه ی خود از سگسار و سگستان و سگزار چگونه نام برده و جایگاه آن مردمان را کجاها دانسته است.
در رای زدن سام نریمان با موبدان در کار زناشویی زال و رودابه، موبدان با شادمانی به سام می گویند:
ترا مژده از دُخت مهراب و زال که باشند با هم دو فرخ هَمال
از این دو هنرمند پیلی ژیان بیاید ببندد بمردی میان
جهانی ز پای اندر آرد به تیغ نهد تخت شاه از بر پشت میغ
ببُرد پی بد سگالان ز خاک به روی زمین بر نماند مَغاک
نه سگسار ماند نه مازندران زمین را بشوید به گرز گران
از او بیش تر بَد به توران رسد همه نیکویی زو به ایران رسد
این سخن نشان می دهد که برای پیدا کردن جای سگسار باید روی بسوی خاور کنیم.
درگفتار اندر زادن رستم می گوید:
در آن شهر سگسار و مازندران بفرمود آذین کران تا کران
درداستان بر تخت نشستن نوذر می گوید:
به سگسار مازندران بود سام نخست از جهان آفرین بود نام
در داستان رستم و خاقان چین می گوید:
ز بُزگوش و سگسار و مازندران کس آریم با گُرز های گران
در این سه بخش نامبرده ی بالا سگسار با مازندان پیوندی نزدیک پیدا می کند، ولی چنانچه می دانیم در باره ی خود مازندران در شاهنامه هنوز سخنان بسیار بر سر زبانها است، اگر بپذیریم آن مازندران که در شاهنامه آمده، جایی در هندوستان است، پس بازهم باید رو بسوی خاور کنیم.
در مجمل التواریخ در گزارش {پادشاهی فریدون} می خوانیم:
“.. پس از هندوان، مهراج فریاد خواست از دست سگساران، پادشاه، سام را بفرستاد و کار مهراج تمام کرد و باز گردید به مُراد…”
این گزارش دیدگاه آن دسته از پژوهشگران که مازندران شاهنامه را در شمال هندوستان دانسته اند پشتیبانی می کند. در خود شاهنامه نیز در داستان کاموس کشانی می خوانیم:
ز سَقلاب چون کُندُر شیر مرد چو بیورد کاتی سپهر نبرد
چو غرچه ز سگسار و شَنگل ز هَند هوا پر درفش و زمین پر پَرند
چغانی چو فرتوس لشگر فروز گهار گهانی گو گرد سوز
شمیران شگنی سر افراز دهر پراکنده بر نیزه و تیغ و زهر
سرزمین هایی مانند: سَقلاب و چغانیان و هَند و شنگان که در این گزارش از آنها نام برده شد همگی در خاور ایرانشهر جای دارند، سگسارهم در میان آنها است.
در جای دیگر شنگل که برای هماوردی با رستم بمیدان آمده بود، برای خوار شمردن رستم، او را سگزی می نامد و می گوید:
ببینیم که آن مرد سگزی بچنگ چه دارد ز مردانگی ساز جنگ
رستم با شنیدن این سخن:
بَرِ شنگل آمد بآواز گفت که ای بد نژادِ فرومایه جفت
مرا نام رستم کند زال زر تو سگزی چرا خوانی ای بدگُهر
نگه کن که سگزی کنون مرگ تست کفن بی گمان جوشن و ترگ تست
این نشانه ها و بسیاری نشانه های دیگر در اینجا و آنجای کارنامه ی ایران و شاهنامه ی فردوسی و گیتا شناسی نشان می دهند که برای یافتن جایگاه سکاها باید به بخش های خاوری ایرانشهر روی بیاوریم.
در روزگارهخامنشی تبارهای بسیاری از این مردم به ارتش شاهنشاهی پیوستند و برای پیروزی آنان جنگیدند. از نامدارترین آنها می توان از سکاهای تیز کلاهخود نام برد.
سرباز تیز کلاهخود سکایی در سنگ نگاره های تخت جمشید
کوروش بزرگ در سال ۵٢٩ پیشازایش در نبرد با گروهی از سکاها به نام ماساژت یا ماساگت ها کشته
شد. داریوش بزرگ برای سرکوب آنها تا دل اروپا پیش تاخت.
ارشک یکم بنیاد گذار شاهنشاهی اشکانی برخاسته از تبار{ پرنی} یکی از تبارهای بزرگ سکایی ایران بود. دیگرشهریاران اشکانی در گرامیداشت او نام «اشک» را پیشوند نام خود کردند، کارنامه نویسان نیز با پاژنام اشکانیان از آنان یاد می کنند.
پس از فروپاشی شاهنشاهی هخامنشی و روی کار آمدن فرمانروایان یونانی، فرهنگ هِلنی در میان مردم خاور نزدیک جایی برای خود پیدا کرد و از سوی توده های مردم پذیرفته شد، ولی در چرخه ی اشکانی فرهنگ و آیین های ایرانشهری فرهنگ یونان را گام به گام واپس نشاندند، ایرانیان دوباره به سوی فرهنگ خودی روی آوردند، در این چرخه، دین های ایرانی – پوشاک و رزم ابزار ایرانی- و جشن ها و آیین های ایرانی بار دیگر روایی یافتند، با اینهمه نشانه هایی از فرهنگ یونان تا روزگار پادشاهی اردوان سوم همچنان بر جای مانده بود. تا این زمان هنوز واژه ی (فیل هلنی) بچم { دوستدار یونان} بر روی سکه های ایران دیده می شود. برداشتن این واژه را از روی سکه های ایرانی می توان نشان چیره گی همه سویه ی فرهنگ ایران بر فرهنگ یونان دانست. در سالهای پادشاهی بلاش یکم زبان و دبیره ی پارتی در کران تا کران ایرانشهر فرا رفت و بجای بهره گیری از دبیره ی یونانی سکه ها با دبیره ی اشکانی ببازار آمدند، با اینهمه تا پایان روزگار اشکانی هنوز دبیره ی یونانی بر روی برخی از سکه های ایرانی دیده می شود.
دین
در روزگار اشکانی، آمیزه یی از دینهای ایرانی و باورهای گوناگون مردم سرزمین های دیگر در ایران دامن گسترانیدند، گذشته از یهودیت که از زمان کوروش بزرگ در ایران جای ویژه یی یافته بود، و مسیحیت که در روزگار اشکانی رو به گسترش داشت، بیشینه ی پارت ها پیرو آیین های چند خدایی بودند، همانندی میان خدایان ایرانی و خدایان یونانی را می توان یکی از انگیزه های سازش میان فرهنگ ایران و یونان در روزگار اشکانی بشمار آورد، برای نمونه: اهورا مزدا با زئوس، اهریمن با هادس – آفرودیت و هرا با آناهیتا، آپولو با میترا- و مهر با هِرمِس آنچنان همانندی داشتند که گاه این همان دانسته می شدند.
فناوری
در سال ١٣٣۰ خورشیدی در پی کاوش های باستان شناسی که به سرپرستی ویلهلم کونیک در نزدیکی تیسفون انجام گرفت ابزاری بدست آمد که پس از آزمایش های پیگیر دانسته شد که این ابزار پیل های کهربایی یا {الکتریکی} هستند که در روزگار اشکانی بدست دانشمندان ایرانی ساخته می شدند. پذیرفتن اینکه دانشمندان ایرانی توانسته باشند ١۵۰۰ سال پیش از گالوای ایتالیایی پیل کهربایی ساخته باشند باندازه یی برای کارشناسان آمریکایی و اروپایی دشوار بود که گمان بُردند زیستمندان بسیار هوشمند تر از آدمی از جاهای بسیار دور دست به زمین آمده و این پیلهای کهربایی را از خود برجای گذاشته و رفته اند!. اینگونه داوریهای نابخردانه نتوانستند پیشرفت دانش و فرهنگ را در ایرانِ روزگاراشکانی از دیده ها پنهان کنند.
دارایی
سرچشمه های مالی ایران در روزگار اشکانی، کشاورزی و فناوری و بازرگانی بودند، بیشترین بخش از جاده ابریشم ( که شاهراه بازرگانی میان امپراتوری روم و امپراتوری (هان) در چین بشمار می رفت) از سرزمینهای زیر فرمان اشکانیان می گذشت، این گذرگاه پُر درآمد، سود سرشاری بهره ی ایران می کرد و بر نیاز روز افزون یک شاهنشاهی توانمند می افزود. بدین گونه، شاهنشاهی اشکانی که با نام امپراتوری پارت ها نیز شناخته می شود، یکی از توانا ترین نیروهای سیاسی – رزمی و فرهنگی در ایران باستان شد و رویهمرفته ۴٧١ سال بر بخشهای پهناوری از باختر آسیا فرمان براند، و سرانجام بدست اردشیر بابکان از هم پاشیده شد و جای خود را به خاندان دیگری از تبار های بزرگ ایرانی سپرد.
انگیزه های شکست شاهنشاهی نیرومند اشکانی را در چند کرانه می توان جستجو کرد:
جنگ های فرساینده با امپراتوری روم که مایه ی نا خرسندی برخی از بزرگان و توانمندان ایرانی را فراهم آورده بود.
شیوه ی اداره کشور بگونه ی تیره فرمانی [ملوک الطوایفی] که موریانه وار پایه های یک فرمانروایی کانونمند را جویده و سُست کرده بود.
نا سازگاریها و تنش های خانوادگی که هر روز دامنه ی بیشتری می یافت و بر گستره ی ناتوانی دستگاه فرمانروایی می افزود.
روی گرداندن موبدان زرتشتی از پادشاهان اشکانی که باورمند به آزادی دین بودند و دین زرتشت را نسبت به دینهای دیگر برتر نمی شمردند و مردم را در گزینش دین، و اجرای آیینهای دینی خود آزاد گذاشته بودند.
شاهنشاهی نیرومند اشکانی که در پی اینگونه انگیزه ها رو به سُستی گذاشته بود، سر انجام در روزگار اردوان پنجم واپسین شاهنشاه اشکانی، در سال ٢٢۴ زایشی، بدست یکی از مُغان زرتشتی بنام اردشیر یکم از پای درآمد.
ارتش ایران در روزگار اشکانی
اشکانیان در آغازِ کار، شیوه های رزمی سلوکیان را بکار بستند و پیادگان سنگین زینه و چابک سواران سبک زینه سامان دادند. برخی از کارنامه نویسان، پیشرفت مهرداد یکم را در کار سپاه کشی، پی آیند همین شیوه های رزمی می دانند. در این شیوه ی رزمی، پیادگان سنگین زینه تنها در بلندیها با دشمن می رزمیدند، ولی اسواران سبک زینه با جَهِش و جُنبش بیشتر به هماوردی با دشمن می شتافتند. تیراندازان سبک زینه ی اشکانی چیره دست ترین تیر اندازان روزگار خود بودند.
سواران سبک زینه ی اشکانی
یکی از شیوه های رزمی سبک زینه ی اشکانی جنگ و گریز بود، هنگامی که دشمن فشار را بر آنان بیشتر می کرد، در شاخه های جدا از هم، هر یک به سویی می گریختند و بدین شیوه بر گستره ی میدان جنگ می افزودند، این گریز ساختگی دشمن را می فریفت و به پیگیری آنها بر می انگیخت، در پی این جنگ و گریز سپاه دشمن آرایش خود را از دست می داد، سوارکاران اشکانی در این هنگام از پس شانه ی خود دشمن را زیر تیر بار می گرفتند و با یک یورش ناگهانی او را از پای در می آوردند. یکی دیگر از انگیزه های این کار این بود که بُرد کمان های اشکانی بسیار بیشتر از بُرد کمان دیگران بود، از این رو درآن هنگامه ی گریز، تیر دشمنان به آنها نمی رسید ولی تیر آنها به دشمن می رسید، این برتری هراسی مرگبار در دل دشمنان پدید می آورد و پیشاپیش مایه ی سُستی و ناتوانی آنها می شد.
یکی دیگر از شیوه های چابک سواران دلیر اشکانی این بود که هرگاه از میدان نبرد بیرون می رفتند یکبار دیگر به میدان می تاختند و واپسین خدنگ کُشنده ی خود را بسوی دشمن رها می کردند.
سوار سبک زینه ی اشکانی
سواران سنگین زینه ی اشکانی زرهی می پوشیدند که سراپای آنها را از گزند جنگ ابزار دشمن در پناه نگهمیداشت، بر اسبان خود نیز چنین زرهی می پوشاندند. این گروه از سواران را برای شکستن رده های بهم فشرده ی دشمن بکار می بُردند.
اسبهایی که اشکانیان برای رزم پرورش میدادند از بهترین اسبهای زمان خود و مایه ی رشک دیگران بودند.این
اسبها بگونه ای پرورش می یافتند که بتوانند بی کمترین سُستی، ساز و برگ سنگین رزمندگان را جابجا کنند. بخش بزرگی از پیروزی اشکانیان از نیرومندی و چالاکی و هوشمندی همین اسبها بود
سوار سنگین زینه ی اشکانی
اشکانیان پس از پیروزی بر کرانه های جنوبی دریای پارس، سرزمینهای عرب را نیز بزیر فرمان خود در آوردند وعربها را واداشتند که بهنگام جنگ، هر چه را که در توان دارند فرا دست آنها بگذارند، یکی از داشته های تازیان شُتُرهای بزرگ و نیرومند بود که بهنگام جنگ به ارتش ایران فرستاده می شد، سواران اشکانی سوار بر این شُتُرها با نیزه های بلند به نبرد با دشمنان می رفتند.
زنان در ارتش اشکانی
شوربختانه کینه ورزی بدهنجار ساسانیان نسبت به اشکانیان از یکسو، و دشمنی خانمانسوز تازیان با همه ی ماندمانهای ایرانِ پیش از اسلام از سوی دیگر، همه نشانه های ارزشمند روزگار اشکانی را از میان برده اند، چنانچه فردوسی بزرگ در باره ی اشکانیان گفته است:
از ایشان بجز نام نشنیده ام نه در دفتر پهلوی دیده ام
امروزه با اینکه نشانه های فراوان از زنان رزمنده درارتش روزگار اشکانی فرا دست خود داریم ولی بجز یکی دو تن از زنان رزمنده، زنان دیگری را نمی شناسیم. یکی از آنها بانو سورا بچم ( گلگون رُخ ) دختر اردوان پنچم اشکانی و یکی از فرماندهان سپاه او بود.
یکی دیگر از فرماندهان زن در ارتش ایران در روزگار اشکانیان بانو میترا دخت بچم «دختر مهر» بود. بانوی دیگری از فرماندهان ارتش اشکانی تا کنون شناخته نشده است.
نگاره یی از زن تیرانداز اشکانی بر روی یک سینی
نخستین نشانه های دموکراسی در دوره ی اشکانی
مهرداد یکم بنیاد گذار مهستان و سگالشگاه در ایران
مهرداد یکم ششمین پادشاه اشکانی، در سال 171 پیشازایش، پس از برادرش فرهاد یکم به پادشاهی رسید و تا سال 138 پیشازایش بر ایران فرمان راند. فرهاد با اینکه فرزندان پسر داشت ولی برادرش مهرداد را شایسته تر از فرزندان خود برای پادشاهی ایران دانست و او را به جانشینی برگزید. مهرداد را می توان یکی از بزرگترین پادشاهان اشکانی و از بزرگترین شاهنشاهان ایران در کارنامه ی ایران شمرد. او در پرتو دلیری و کاردانی، سرزمینهای ایرانی را که در دست سلوکیان بودند یکی پس از دیگری پس گرفت. در سال 155 پیشازایش بر سراسر ماد چیره شد. در سال 141 پیشازایش به میانرودان لشکر کشید و شهر سلوکیه(1) را که یکی از بزرگترین شهرهای جهان باستان بود از چنگ یونانیان بیرون کشید. در سال 140 پیشازایش دیمتریوس دوم سلوکی به نیروهای مهرداد یورش برد ولی شکست خورده بدست سپاهیان ایران اسیر، و به فرمان مهرداد به زندان افکنده شد.
مهرداد برای آزاد سازی سرزمین های خراسان رو به سوی مرو گذاشت و از آنجا به سُغد لشکر کشید و سپس به کابل رفت و پنجاب را گرفت و از راه پنجاب به سیستان باز گشت و دامنه ی فرمانرویی خود را تا رشته کوههای هندو کُش (که در دنباله ی رشته کوههای هیمالیا در خاک افغانستان امروزی دامن گسترانیده) تا کوههای کافکاز و دریای پارس فرا بُرد.
برابر گزارش کارنامه نویسان رومی- یونانی و ارمنی ، مهرداد یکم پس از پیروزیهای چشمگیر بر دشمنان، و آزاد ساختن سرزمینهای ایرانی نشین از دست سلوکی ها، در روز یکم ماه مارس سال 173 پیشازایش، بلندپایگان خاندان اشکانی و دیگر بزرگان کشور را در یک سگالشگاه بزرگ گرد آورد و گفت که اداره ی سرزمین بزرگی مانند ایران نباید بدست یک تن بنام پادشاه سپرده شود، باید بزرگان کشور و نخبگان و خردمندان در کنار پادشاه باشند و او را در اجرای برنامه های کشور و کارهای مردمی یاری برسانند. درپی این پیشنهاد دو سگالشگاه(مجلس) پدید آمدند، یکی انجمن خاندان پادشاهی، و دیگری سگالشگاه جهاندیدگان و خردمندان. سگالشگاه سومی هم بنام « مِهستان» پی گذاشته شد تا هموندان هر دو سگالشگاه در آنجا به همپرسگی بنشینند.
بسیاری از کارهای کشورداری مانند: گزینش جانشین از میان شاهزادگان و بزرگان- جنگ و آشتی با همسایگان – بسیج نیروهای رزمی – برداشتن شاه و کوتاه کردن دست او از کارهای کشورداری چنانچه دچار روان پریشی، بیماری دیرپا، و یا لغزش های زیانبار شده باشد – کاستن یا افزودن باژ سالانه – گزینش شاه برای سرزمین ارمنستان – گزینش سپهسالار و فرماندهان ارتش – بر پایی نهادهای دادگستری – پدید آوردن نهاد های سازندگی و همه ی دیگر کارهای کشور می بایست زیر نگاه و سرپرستی مهستان انجام می گرفتند. از سال 135 پیشازایش، پس از پایان کار شهر سازی تیسفون (2) و بردن پایتخت ایران به این شهر، تا پایان روزگار اشکانی، نشست های مهستان در آنجا برگزار می شد.
پایان کار اشکانیان
در سالهای پایانی شاهنشاهی اشکانی، در پی کاهش نیروی مهستان، شیرازه ی بسیاری از کارها از هم پاشیده شد و تنش های سخت، و گاه مرگبار بر سر نشستن بر کرسی شهریاری میان خاندان اشکانی پدید آمد، این کشمکشهای درونی از یکسو و شکست های پیاپی از دشمنان برونمرزی از سوی دیگر، کاخ والامندی و بهروزگاری اشکانیان را در هم کوبید، در گرماگرم این تنش های بد هنجار بود که اردشیر بابکان در سال ٢٢۴ زایشی با نیرویی بزرگ از سوی پارس بر واپسین پادشاه نگون بخت اشکانی اردوان پنجم یورش برد، سپاهیانش را در هم شکست، اردوان را کُشت، و برگ نوینی در کارنامه ی ایران گشود.
رویداد های بزرگ از پایان دوره ی هخامنشی تا پایان روزگار اشکانی
اسکندر گجستک از سال ٣٣۴ تا سال ٣٢٣ پیش ازایش با گشودن دروازه های ایران و شکست دادن داریوش سوم {واپسن شاهنشاه هخامنشی} بر سراسر ایرانشهر چیره شد.
پیرامون سالهای ٣٢٩ تا ٣٢٧ پیشازایش دلیران شمال خاوری ایران بیارمندی برخی از تبارهای مرزی در برابر یورش سپاهیان اسکندر ایستادند و او را از دستیازی به آن بخش از ایران ناکام گذاشتند.
پیرامون سالهای ٣١٢ تا ٣٢٧ پیشازایش سلوکوس یکم جانشین اسکندر بر سراسر ایرانشهر چیره شد و خاندان سلوکی را در ایران شالوده ریزی کرد.
٣۰۴ /٣۰٣ چاندرا گوپتا شهریار توانمند هند از خاندان مائوریا در برابر تاخت و تاز سلوکوس یکم بپا خاست، و با پس راندن سپاهیان مزدور یونانی بخش خاوری ایران را از چیرگی سلوکیان رهایی بخشید.
پیروزی چاندرا گوپتا بر نیروهای یونانی را می توان زمینه ساز روی کار آمدن اشکانیان دانست.
پیرامون سال ٢١٨ پیشازایش برخی از تبارهای بَربَر به ایران یورش آوردند .
در سال ٢۵۰ پیشازایش نخستین نشانه های جدا سری در میان نیروهای یونانی در شمال خاوری ایران دیده شدندو دوفرمانروایی جدا سربنام: (آندراگوراس Androgoras) که ساتراپ پارت بود و دیودوتس یکم که ساتراپ{باکتریا} بود پدید آمدند. دیودوتس در سال ٢۶١ پیشازایش دولتی جداسر بنیاد گذاشت وخود را نخستین شاه دولت یونانی بلخ نامید، در روزگار پادشاهی تیرداد یکم {دومین پادشاه اشکانی} با او هم پیمان شد و با سلوکس دوم پادشاه یونانی رزمید، و او را شکست داد.
پیرامون سال ٢٣٨ پیشازایش «اشک» یا « ارشک یکم» فرمانروای خاندان بزرگ {پرنی} که خود یکی از تبارهای سکاهای ایران بود به نیروهای سلوکی یورش برد و آنها را در هم شکست.
در سال ٢۰٨ پیشازایش اشک دوم یورش آنتیوخوس سوم را نا کام گذاشت و نیروهای او را وادار به پس نشینی کرد.
در سالهای ١٧١ تا ١٣٨ پیشازایش مهرداد یکم بر سر کار آمد و بر توانمندی سپاهیان ایران افزود. در این چرخه از یک سو سُهش های ایران گرایی رو بفزونی گذاشتند و از رویکرد به فرهنگ و آیین های شهریگری یونان کاسته شد، و از سوی دیگر دو نیروی بد خواه مانند سلوکیان در باختر و برخی از تبارهای آسیای میانه در خاورِ ایرانشهر درد سرهای بزرگی برای دستگاه شهریاری ایران فراهم آوردند.
مهرداد دوم ( ١٢٣ تا ٨٧) پیشا زایش توانست بر نیروی فرمانروایی {پارت} بیفزاید و ارمنستان را نیز بزیر فرمانروایی خود در آوَرَد. در این چرخه کارهای ساختمانی و پیشرفت کشور پا بپای نیروهای رزمی بالا گرفت و رخساره ی ایران به گلگونی پیروزی های پیاپی آراسته شد.
در نیمه ی نخست سده ی یکم پیشازایش سراسر خاورمیانه با هراسی بزرگ از سوی امپراتوری روم روبرو گردید، ایران زیر فرمانروایی شاهان اشکانی یگانه کشور توانمندی بود که می توانست به هماوردی با امپراتوری روم بر خیزد و از پیشتازیهای سپاهیان روم جلوگیرد. دراین هنگام یکبار دیگر سُهش های ایران خواهی بالا گرفتند و کارهای سازندگی و فرهنگ و هنر چهره ی ایران را هر روز آراسته تر کردند.
در نیمه ی دوم سده ی یکم زایشی زبان پارسی و دبیره ی پهلوی بجای زبان و دبیره ی یونانی بکار گرفته شدند، این پیروزی بزرگی بود، پیرامون همین سالها « نرون » امپراتور نامدار روم، تیرداد پادشاه اشکانی را «شاه ارمنستان» نامید و به فرمانروایی او بر ارمنستان گردن نهاد.
پیرامون سال ٢١٢ زایشیاردوان چهارم به نبرد با برادر خود بلاش سپاه کشید.
پیرامون سالهای ٢٢۰ تا ٢٢٨ اردشیر پاپکان نوه ی ساسان بر اشکانیان شورید و سراسر ایران را از زیر فرمانروایی اشکانیان بیرون آورد و سامانه ی نوینی بنام « شاهنشاهی ساسانی» در ایران بنیاد گذاشت.
پهرست شاهان اشکانی و زمان فرمانروایی آنها
ارشک یکم ٢۵۰ – ٢۴٧ پیشازایش
تیرداد یکم (اشک دوم) ٢۴٧- ٢١١
اردوان یکم (اشک سوم) ٢١١- ١٩١
فریاپت (اشک چهارم) ١٩١-١٧۶
فرهاد یکم (اشک پنجم) ١٧۶-١٧١
مهرداد یکم(اشک ششم) ١٧١- ١٣٧
فرهاد دوم (اشک هفتم) ١٣٧- ١٢٨
اردوان دوم (اشک هشتم) ١٢٧ – ١٢٣
مهرداد دوم (اشک نهم) ١٢٣ -٨٧
گودرز یکم زمان بسیار کوتاه
ارُد یکم زمان بسیار کوتاه
سناتروک (اشک دهم) ٧۶- ٧۰
فرهاد سوم (اشک یازدهم) ٧۰- ۵٧
مهرداد سوم (اشک دوازدهم) ۵٧ – ۵۶
اُرد دوم (اشک سیزدهم) ۵۶-٣٧
فرهاد چهارم (اشک چهاردهم) ٣٧ – ٣٢
تیرداد دوم ٣٢- ٣۰
فرهاد پنجم (اشک پانزدهم) به همراه مادرش شهبانو موزا ۴- ٢ پ.م
اُرد سوم (اشک شانزدهم) تا سال هفتم م
وُنُون یکم (اشک هفدهم) ٧ تا١٢ م
اردوان سوم (اشک هیجدهم) ١٢ تا۴۰ م
تیرداد سوم زمان بسیار کوتاه
بُردان (اشک نوزدهم) ۴۰ تا ۴۵ م
گودرز دوم ( اشک بیستم) ۴١ تا ۵١ م
وُنُون دوم (اشک بیست و یکم) زمان بسیار کوتاه
بلاش یکم (اشک بیست و دوم ۵١ تا ٧٨ م
پاکور(اشک بیست و سوم) ٧٨ تا ١۰٨ م
اردوان چهارم ١۰٨ تا ١١۰ م
خسرو (اشک بیست و چهارم) ١١۰ تا ١٢٨ م
مهرداد چهارم ١٢٨ تا ١۴٧ م
بلاش سوم (اشک بیست و پنجم) ١۴٧ تا ١٩١ م
بلاش پنچم (اشک بیست و هفتم) ١٩ تا ٢۰٨ م
بلاش ششم (اشک بیست و هشتم) ٢۰٨ تا ٢١۵ م
اردوان پنجم (اشک بیست و نهم ) ٢١۶ تا ٢٢۶ م
پانوشت:
شهر (سلوکیه) در سال 305 پیشازایش به فرمان سلوکس یکم در کرانه ی باختری رود دگله ساخته شد، سلوکس تخت گاه خود را در آن گذاشت و شهر را بنام خود « سلوکیه» نامید. در روزگار ساسانیان، ( اردشیر پاپکان ) آن را باز سازی کرد و تختگاه خود را در آنجا گذاشت و آن را [ بِه اردشیر] نام داد، همان است که تازی گویان آن را (بهرسیر) گویند.
تیسپون یا تیسفون نام یکی از شهرهای باستانی ایران است که در کرانه ی رود دگله در سرزمین میانرودان(عراق کنونی) در 36 کیلومتری شهر بغداد دامن گسترانیده بود. در روزگار اشکانیان زبان پارتی که آن را پهلوی اشکانی و پهوانیک نیز می گویند زبان مردم تیسپون بود( زبانهای کردی – تاتی – تالشی – مازندرانی – گیلکی – لکی و بلوچی را از خانواده ی زبان پارتی می دانند). درروزگار ساسانی تیسفون پایتخت زمستانی آنها شد و زبان پارسی میانه که نیای پارسی امروزی است بجای پهلوی اشکانی نشست. بهنگام یورش تازیان به ایرانشهر و در پی کشته شدن رستم فرخزاد در جنگ کادسی در سال 636 زایشی، تیسفون بدست تازیان افتاد و رو به ویرانی نهاد:
تازیان به تیسفون در آمدند و غارت و کشتن پیش گرفتند … بدین گونه بود که تیسفون با کاخهای شاهنشاهی و گنجهای گرانبها ی چهارصد ساله ی خاندان ساسانی به دست عربان افتاد و کسانی که نمک را از کافور نمی شناختند و توفیر بهای سیم و زر را نمی دانستند ؛ از آن قصر های افسانه آمیز جز ویرانی هیچ بر جای ننهادند. نوشته اند که از آنجا فرش بزرگی به مدینه آوردند که از بزرگی جایی نبود که آنرا بتوان افکند . پاره پاره اش کردند و بر سران قوم بخش نمودند ؛ پاره از آنرا بعد ها بیست هزار درم فروختند. در حقیقت، وقتی سعد به مدائن در آمد، مدافعان آنرا فرو گذاشته و رفته بودند… سعد با اعراب خویش در کوچه های خلوت و متروک شهر آرام و بی دفاع در آمد . ایرانیان مجال آنرا نیافته بودند که همه اموال و گنجهای پر بهای کهن را با خویشتن ببرند. مال و متاع و ظرف و اسباب و زر و گوهر که در این میان باقی مانده بود بسیار بود. به یک روایت سه هزار هزارهزار درم در خزانه بود که نیم آن بجای مانده بود . از اینرو گنج و خواسته بسیار به دست فاتحان افتاد.سعد فرمان داد تا در شهر مسجدی بسازند و از آن پس به جای آتشگاه و باژ و برسم و زمزمه، در این شهر بزرگی که سالها مرکز موبدان و مغان بود، جز بانگ اذان و تهلیل و تسبیح چیزی شنیده نمی شد و دیگر هر گز در آن حدود رسم و آیین مغان و موبدان تجدید نشد . اندک اندک شهر نیز از اهمیت افتاد و با توسعه بصره و واسط و کوفه از مدائن جز شهری کوچک و بی اهمیت نماند هر چند ایوان آن سالها همچنان باقی ماند و ویرانه های آن از شکوه و عظمت ایران رازها می گوید و افسانه های دلنشین دارد…
عبدالحسین زرین کوب – دو قرن سکوت – رویه 69
ایوانِ مداین برجسته ترین یادگار شاهنشاهی ساسانی