«هومر آبرامیان»
از یاد داشت های روزانه ی کالیستنس Callisthenes کارنامه نویس یونانی(1) که در سپاه اسکندر به ایران آمد، دانسته می شود که روز دوازدهم آگوست سال 330 پیشازایش، برابر بیست و یکم اَمُردادماه، سپاهیان اسکندر در پیشروی به سوی پرسپولیس، در تنگنای کوهستان های سخت گذر با یک هنگ از ارتش ایران به فرماندهی آریو برزن ساتراپ استان پرسپولیس و خواهرش یوتاب (به چم درخشنده و پرفروغ) که فرمانده بخش بزرگی از سپاه او بود روبرو گشت و از پیشرفت بسوی پایتخت ایران باز ماند. آریو برزن که پیش تر در نبرد گوگمل [اربیل کنونی در کردستان عراق] با شیوه های رزمی ماکدونی ها آشنا گشته بود همراه با خواهرش یوتاب که یکی از دلاورترین فرماندهان ارتش هخامنشی بود، با چهل سوار رزمنده و پنجهزار نیروی جانبازِ ایرانی راهِ پیشروی از میانِ تنگه را بر سپاهیان اسکندر ببست و در نخستین رویاروی آسیب های سهمگین بر سپاه او فرود آورد، بگونه یی که اسکندر با برجا گذاشتن کُشته های بسیار، از برابر سپاه آریو برزن پس نشست.
در این هنگام یک شبان ایرانی که گذرگاهها را می شناخت سپاه اسکندر را از راه دیگری به پشت سر سپاه ایران رهنمون شد.
آریو برزن و یوتاب هنگامی که خود را از همه سو گرفتار سپاه اسکندر دیدند، همراه با همه ی رزمندگان دلیر ایرانی تا واپسین دم زندگانی جنگیدند و یکی پس از دیگری در پدافند از میهن اهورایی بخاک غلتیدند.
نبردگاه آریوبرزن را برخی {تنگِ تکابِ بهبان در خوزستان} و برخی دیگر {دربند پارس در شیراز}نوشته اند، ولی آنچه که به کار آریو برزن و یوتاب بها بخشیده و نام ارجمندشان را گردن آویز کارنامه ی ایران کرده است، تنگ تکاب، یا در بند پارس نیست، این دلاوری و جانبازی در راه میهن، و پاسداری از نیابوم است که نام این دو سپهسالار والامنش را در کارنامه ی ایران جاودانه کرده است.
نوشته اند که اسکندر پس از پایان جنگ، آن چوپان پشت به میهن کرده ی ایرانی را بگناه دشمنیاری کُشت و سزای میهن فروشی را کف دستش گذاشت! ( بادا که روزی یک جوانمرد ایرانی بپا خیزد و چراغ زندگی پر از ننگ همه ی ایرانیان پشت به میهن کرده را خاموش کند!)
کالیستنس در هم سنجی نبرد گوگمل و پایداری آریو برزن و خواهرش یوتاب در آن تنگه نوشته است:
« اگر اینگونه پایداری در نبرد گوگمل در برابر ما انجام می گرفت، ما بی گمان شکست می خوردیم و چاره یی جز بازگشت نمی داشتیم. در گوگمل داریوش سوم که خود سپاه را فرماندهی می کرد از میدان گریخت، و سپاهیان خود را بی فرمانده گذاشت. یگان های ارتش ایران نیز که بر ما چیره بودند در پی او از آوردگاه پس نشستند و بدست خود زمینه ی پیروزی ما را فراهم آوردند!
«… در هر حال فقط در گوگاملا- نزدیک شهر اربل- بود که اسکندر برای سومین بار با سپاه داریوش برخورد( اکتبر 331 پیشازایش) . ایندفعه کثرت سپاه ایران یک لحظه بشدت موجب وحشت و دغدغه «مقدونی» شد چرا که وی در یک لحظه دریافت که یک شکست، وی را در داخل مرزهای دشمن ممکن است سپاه وی و تمام پیروزیهای گذشته اش را بخطر بیاندازد. معهذا وقتی جنگ در گرفت پیروزی نصیب اسکندر شد و باز داریوش – که خود همچنان فرمانده سپاه بود و سپاهش از حیث تعداد و تجهیزات و اشتمال بر تعدادی فیل، قویتر از جنگ پیش بود- در اثر جراحتی که بر وی آمد، در حالیکه یک سردار وی بنام مازئوس Mazeus نزدیک بود یونانی ها را به تنگنا بیاندازد ، خودش باز پابفراز گذاشت و بابل بلافاصله بدست اسکندر افتاد . ( عبدالحسین زرین کوب- تاریخ مردم ایران- رویه 210 )
کُشته شدن داریوش در( 330 پ. ز) تخت و تاج کوروش و داریوش را فقط طی یک مدت کوتاه در اختیار اسکندر باقی گذاشت. با مرگ جهانجوی غالب در( 323 پ. ز) که تنها هفت سال با وفات پادشاه مغلوب فاصله داشت قلمرو هخامنشی ها در ایران، در دست جانشینان مقدونی به کام یک اشغال نظامی طولانی فرو رفت. در پایان فترت نیز، وقتی قُقنُس ایران توانست دیگر بار از زیر خاکستر پرسپولیس سر بیرون بیاورد آنچه جای امپراتوری های هخامنشی ها را گرفت نه از پارس برخاست نه از ماد، از ولایت پرثوه(=پارت یا خراسان) در شرق ایران برخاست، امپراتوری (اشکانیان) یاد آور دنیای پهلوانان حماسه ها شد.
فرمانروایی کوتاه اسکندر هم در ایران، بیشترش در سفرهای جنگی در ناحیه شرقی ایران تا هند گذشت و در بازگشت از همین مسافرتهای جنگی بود که جهانجوی نستو ه در بابل جان داد. در واقع اسکندر فاصله کوتاه بین طلوع و غروب خویش را با چنان سرعت شگفت آوری طی کرد که دولت مستعجلش به جلوه ی یک شهاب زود گذر می مانست. سرعت پیشرفت های او در تمام دوران کوتاه حیاتش چنان خیره کننده بود که گه گاه بعضی دیر باوران اخبار لشکرکشی های وی را مبالغه آمیز می خوانند و طی کردن مسافتهایی را که بیش و کم کوروش کمبوجیه و داریوش و خشایارشا نیز قبل از او نظایر آن را در مسیرهایی متفاوت طی کرده بودند در حق او در طی این مدت کوتاه حیاتش باور نکردنی تلقی می کنند. البته اینکه داستانهای جنگهای او در مصر و بیزانس و ایران و واروپا از قدیم مایه ی یک رشته داستانهای حماسی و تاریخی هم شده است از اسبابی است که امروز حقیقت احوال او را در هاله یی از نور قهرمانی می پوشاند و معهذا، فرمانرواییی کوتاه او در ایران بجای اینکه نام او را بقول دروبزن- مورخ آلمانی بمعنی پایان یک دوران جهان، و آغاز یک دوران دیگر نشان دهد، آن را لامحاله برای دنیای ایران یک دوران دُش خدایی (فرمانروایی بد) کرد- مثل حکومت راهزنان. در حقیقت با آنکه وی در آغاز ورود به ایران، با آتش سوزی پرسپولیس به سربازان خویش- که بیشتر طالب بازگشت بدیار خویش بودند- تا حدی اطمینان دادکه نمی خواهدآنها را در آسیا پای بند کند باز در دنبال تعقیب داریوش و قاتلان او پیش رفت در ایرانِ شرقی را ادامه داد. در ولایات شرقی یک چند مجبور به توقف و مبارزه با طوایف و فرمانروایان محلی شد. مطیع کردن شهر ها و مردم گرگان و تپورستان او را از شهرهایی که بسبب کثرت نعمت شهرهای خوشبخت خوانده می شدند کشاند. در همین نواحی بود که خود او لباس ایرانی پوشید و آداب و رسوم هخامنشی ها را بقدری تقلید کرد که سربازانش بقول کورتیوس احساس کردند که دارند مقهور آداب ایرانی می شوند…
پانوشت:
- کالیستنس کارنامه ی اسکندر و چگونگی کشورگشاییهای او را نوشت، ولی هنگامی که اسکندر خود را خدایی در میان مردمان و مردی در میان خدایان پنداشت و خواست که همانند خدایان پرستیده شود! کالیستنس این خود گویی اسکندر را نپسندید:
«… خشم و خستگی در طی این وقایع یک بار حوصله اسکندر را چنان تنگ کرد که در سمرقند(=ماراکند) یک دفعه در حال مستی دوست خود کلیتوس را بخاطر حرف درشتی که زد کشت، و سپس از شدت تأثر و پشیمانی در صدد برآمد که خودش را نیز بکشد. یک بار دیگر درهمین ایام در یک مجلس مهمانی کوشید تا مقدونی های خویش را وادارد تا نسبت به وی آیین زمین بوسی بجای آورند. این کار او کالیستنس حکیم – خواهر زاده و شاگرد ارسطو – را که به عنوان مورخ با وی همراه بود ، بشدت نا خرسند کرد و به اعتراض واداشت. در این میانه توطئه یی بر ضد اسکندر انجام یافت که البته به هدف نرسید و کشف آن، درست یا نا درست، پای کالیستنس را هم بمیان آورد. توقیف و قتل کالیتنس که ظاهراً خود او یک عامل عمده یی در القا فکر الوهیت در ذهن اسکندر بود بعد ها ارسطو را نیز از اسکندر مأیوس و نا راضی کرد. اما خود این ماجرا نیز در همین اوقات در ولایت سغد اسکندر را در نزد سربازان یونانی تا حد زیادی منفور ساخت . (زرین کوب – تاریخ مردم ایران – رویه 231 )
بنمایه ها:
- عبدالحسین زرین کوب، تاریخ مردم ایران، چاپ امیرکبیر 1377
- علیرضا شاهپور شهبازی. راهنمای مستند تخت جمشید. بنیاد پژوهشی پارسه-پاسارگاد. چاپ ۱۳۸۴. تهران: انتشارات سفیران و انتشارات فرهنگسرای میردشت