securedownload

بهرام پنجم( بهرام گور)

«هومر آبرامیان»

C:\Users\Karmina\Desktop\Bahram_V.png

بهرام پنجم( بهرام گور)

در روز چهارم شهریورماه سال 429 زایشی ارمنیانی که دین مسیح پذیرفته و از دین زرتشتی برگشته بودند از بهرام پنجم شاهنشاه ایران خواستند که ارته سز (اردشیر) فرماندار ایرانی تبار زرتشتی را که بر آنان فرمان می راند بردارد و از میان مسیحیان کسی را به فرمانداری آنان بر گزیند.

از آنجایی که بسیاری از مردم از شیوه ی فرمانداری اردشیر ناخرسند بودند، بهرام درخواست ارمنیان را پذیرفت و ویمهر شاپور را که زرتشتی بود به فرمانداری آنان بر گزید و در پیامی به ارمنیان گفت:

اگر می خواهید همچنان پاره یی از پیکر تنومند ایران شمرده شوید، از این پس هرگز نباید از دین خود سخن بگویید، نزد ما رفتار هرکس باید پیمانه ی سنجش باشد نه دین او.

انگیزه ی در خواست ارمینان را کشته شدن یک پیام رسان مسیحی در کردستان بدست گروهی از ایرانیان که با مسیحیت سر سازگاری نداشتند دانسته اند.

بهرام پنجم در همان روز فرمان داد که نزدیک به هفت هزار تن از کولیان هند را که در هنر خنیاگری بسیار چیره دست بودند به ایران بیاورند تا مردم را شاد و سرگرم نگهدارند:

و زان پس به هرموبدی نامه کرد     کسی را که درویش بد جامه کرد

بپرسیدشان گفت بی رنج کیست     به هر جای درویش و بی گنج کیست

ز کار جهان یک سر آگه کنید      دلم را سوی روشنی ره کنید

بیامدش پاسخ ز هر موبدی      ز هر نامداری و هر بخردی

که آباد بینیم روی زمین      به هر جای پیوسته شد آفرین

مگر مرد درویش کز شهریار      بنالد همی و ز بدِ روزگار

که چون می گسارد توانگر همی     به سر بر زگل دارد افسر همی

بر آواز رامشگران می خورند     چو ما مردمان را به کس نشمرند

تهی دست بی رود و گل می خورد     شهنشاه ازین در یکی بنگرد

بخندید از آن نامه بسیار شاه    هیونی بر افکند پویان به راه

به نزدیک شنگل فرستاد کس     چنین گفت کای شاه فریاد رَس

از آن لوریان بر گزین ده هزار    نر و ماده بر زخم بربط سوار

فرستی بَرِ من مگر کام من    بر آید از آن نامدار انجمن

چو نامه به نزدیک شنگل رسید     سر از فخر بر جرخ کیوان کشید

همان گاه شنگل گزین کرد زود     ز لوری کجا شاه فرموده بود

چو لوری بیامد به نزدیک شاه     بفرمود تا بر گشادند راه

به هر یک یکی گاو دادی و خری     ز لوری همی ساخت برزیگری

همان نیز خروار گندم هزار     بدیشان سپرد آنکه بُد پایکار

بدان تا بورزد به گاو و به خر     ز گندم کند تخم و آرَد به بَر

کند پیش درویش رامشگری     و را رایگانی کند کهتری

پس از اینکه ایرانیان از روی نا گزیری تن به پذیرش دین هنر ستیز اسلام دادند گروهی از این لوریان یا کولی های هنرمند از ایران گریختند و رو به سوی اروپا نهادند و در آنجا بنام Gypsies یا روما Roma نامور شدند.

آن دسته هم که در ایران ماندند به کوچوری و رفت و آمد از جایی به جایی، و فروش بازیچه های کودکان و خرید و فروش اسب و الاغ و کف بینی و کارهای دیگر همانند اینها پرداختند ولی هرگزتن به پذیرش دین شادی ستیز اسلام ندادند.

در ایران خاوری (افغانستان امروز) به آنان «کوچی = مردمانی در رفت و آمد»، در کرمان و خراسان «لولی» و در دیگر بخش های ایران «کولی» گفته اند. اینها مردمانی سبزه رو، دارای چشمانی درشت، لاغر اندام و بسیار باهوش اند و جز با هم تباران خود زناشویی نمی کنند .

C:\Users\Karmina\Desktop\5607160323_c6dcb658b7.jpg

کولی ها در اروپا

C:\Users\Karmina\Desktop\22.jpg

دسته ای از کوچوران ایرانی که امر به معروف و نهی از منکر اسلامی را به ریشخند گرفته اند

فردوسی بزرگ روزگار شهریاری بهرام پنجم را روزگار شاد زیوی مردم ایران می داند و در نشان دادن رنج‌ و شوربختی ایرانیان پس از چیرگی اسلام از روزگارخوشِ بهرام پنجم یاد می ‌کند و از زبان رستم فرخزداد در نامه یی به برادرش می گوید:

چنان فاش گردد غم و رنج و شور     که شادی به هنگام بهرام گور

بهرام پنجم  در سال 421 زایشی بر جای پدر ( یزدگرد یکم ) بر تخت شهریاری ایران نشست و تا سال 438 بر ایرانشهر فرمان راند. پدرش یزدگر یکم که موبدان زرتشتی او را یزدگرد بزه گر ( گناهکار) نام دادند، چهاردهمین پادشاه از خاندان ساسانی بود. یزدگرد یکم وارون برنام نا سزاواری که موبدان زرتشتی به او دادند مردی بسیار آزاده و مردم گرا بود. در روزگار پادشاهی او ایرانیان پیرو هر دین: یهودی – مسیحی- بودایی- ماندایی – مهری و یا هر دین دیگری که بودند، بی هراس از گزند موبدان در آرامش و خوشی می زیستند.

جلوگیری از آزار مسیحیان و یهودیان و دگر باوران، خشم موبدان زرتشتی را بر انگیخت و او را (بزهکار) نام دادند، بویژه که مسیحیت در آن روزگار هماورد نیرومندی برای زرتشتیگری بشمار می رفت، آیینی که از بیخ و بُن از دین زرتشت تهی گشته و از آموزه های اشو زرتشتِ ورجاوند دور مانده بود. گناه دیگر یزدگرد یکم این بود که یک بانوی یهودی را به همسری بر گزید. آن بانو (شوشاندخت = سوسن دخت) نام داشت و بهرام از او زاییده شد.

یزدگرد یکم سه پسر به نام‌های شاپور – بهرام – و نرسی  داشت. هیچ ‌یک از پسران به هنگام مرگ پدر در پایتخت نبودند. شاپور فرماندارارمنستان ، نرسی فرماندارخراسان، و بهرام در حیره (1) بود.

بهرام را در کودکی به لخمیان (2) یا بنی لخم سپردند. بنی لخم مردمی عرب تبار بودند که زیر فرمان

شاهنشاهان ساسانی بر حیره فرمان می راندند.

بهرام، پس از مرگ پدر، بیارمندی نعمان ابن مُنذر که سالار بنی لخم بود سپاهی فراهم آورد و به تیسفون آمد تا کرسی شهریاری را از چنگ دیگر هماوردان بیرون کشد.

مغان و موبدان و بزرگان کشور که از شیوه ی کشورداری یزدگرد یکم  ناخشنود بودند، نمی خواستند کسی از خاندان او بر کرسی شهریاری ایران فراز آید، از این رو، پس از مرگ یزدگرد یکم یکی از بزرگزادگان  ساسانی بنام خسرو را، بر تخت شهریاری نشاندند.

شاپور برادر بهرام که در ارمنستان بود، پس از آگاه شدن از مرگ پدر، رو به سوی تیسپون نهاد، ولی بزرگانِ و موبدانی که خواهان پادشاهی خسرو بودند با ساخت و پاخت های پنهانی ناجوانردانه او را در میانه راه کُشتند. ولی بهرام که از پشتیبانی برخی از اسپهبدان ایران و سپاهیان پادگان حیره برخوردار بود، با سپاهی از رزمندگان دلیر به سوی تیسپون تاخت. بزرگان ایران در میان او و خسرو به رفت و آمد پرداختند و پس از گفتگوهای بسیار، سرانجام تخت پادشاهی را به بهرام سپردند. تبری چگونگی رزم پیروزگر بهرام با خسرو را چنین گزارش نموده است:

«… قومی که هوای خسرو  می‌کردند، گفتند: «ما بر پادشاهیِ او بیعت کردیم و به چه عذر فسخ کنیم؟» دیگران که هوای بهرام می‌کردند، گفتند: « صاحب حق او است و متابعتِ او کردن لازم است.» چون سخن به درازا کشید، بهرام گفت: « مرا نمی‌باید که به این سبب میان شما گفتگوی رود. این پادشاهی میراثِ من است و امروز خواهان دیگری دارد. ما را هر دو به هم رها کنید تا بکوشیم (نبرد تن به تن کنیم) هر که بهتر آید و چیره شود پادشاهی آن کس را بُوَد، و گر نه تاج و زینتِ پادشاهی میان دو شیر گرسنه بباید نهاد تا هر که از میان آن دو شیر بردارد پادشاهی او را باشد.

چون مردم دانستند که خسرو طاقتِ نبردِ با بهرام را ندارد. قرار به آن افتاد که تاج میان دو شیر بنهند. دو شیر شرزه آوردند و گرسنه ببستند، و تاج و زینتِ پادشاهی در میان هر دو شیر  نهادند و شیران را فراخ ببستند و خسرو را حاضر کردند، و بهرام خسرو را گفت: پیشتر رو تاج بردار  تا این پادشاهی بر تو درست گردد. خسرو گفت: تو به نبرد آمده‌یی و بیان تو را باید نمود تا پادشاهی تو را مُسلّم شود. «چون دانست که خسرو زهره ندارد که پیش رود، بهرام  پیش خرامید و گرزی در دست گرفت . موبد موبدان او را گفت: ما از خونِ تو بیزاریم به این خطر که بر خویشتن می‌کنی. جواب داد که «همچنین است.» و چون نزدیکتر رسید شیری از آن دوگانه روی به او نهاد، بهرام چابکی کرد و بر پشت آن شیر نشست و به هر دو پهلوهاش بفشرد وَ لخت بر سرش می‌زد تا کشته شد، پس روی به آن شیرِ دیگر نهاد و چون شیر از جای برخاست یک گرز به قوت بر تارکِ سرش زد چنان‌که از آن زخم سُست شد، پس گلویش بگرفت و سرش بر سرِ آن شیر دیگر که کشته شده بود  می ‌زد تا بمُرد و برفت و تاج بر داشت، و مردم از آن حال در شگفت ماندند و بر وی آفرین کردند و گفتند: این است پادشاه به راستی، و همگان تسلیم کردند، و خسرو پشتِ پای بهرام ببوسید و گفت: سزای تاج و تخت تویی، و من نه به اختیار آمدم، باید که مرا زینهار دهی تا بعد از این بندگی کنم. او را زینهار فرمود و بنواخت و خدمتِ خاص فرمود. (تبری پوشنه ی دوم )

پیر شهنامه گوی توس این بخش از کارنامه ی بهرام پنجم را چنین گزارش کرده:

چنین بود آیین شاهان داد     که چون نو بُوَد شاه فَرّخ ‌نژاد

بَرِ او شدی موبد موبدان     ببردی سه بینا دل از بِخردان

هم او شاه بر گاه بنشاندی     بدان تاج بر آفرین خواندی

نهادی کلاه کیی بر سرش     بسودی به شادی دو رُخ بَر بَرَش

و ز آن پس هرآنکس که بردی نثار     به خواهنده دادی همه شهریار

به موبد سپردند پس تاج و تخت     به هامون شد از شهر بیدار بخت

دو شیر ژیان داشت گُستهم گُرد     به زنجیر بسته به موبد سپرد

ببردند شیرانِ جنگی کشان     کشنده شد از بیم چون بیهُشان

ببستند بر پایه ی تخت عاج     نهادند بر گوشه ی عاج تاج

جهانی نظاره بران تاج و تخت     که تا چون بود کارِ پیروز بخت

چو بهرام و خسرو به هامون شدند     بر شیربا دل پر از خون شدند

چو خسرو بدید آن دو شیر ژیان    نهاده یکی افسر اندر میان

بدان موبدان گفت تاج از نخست     مر آن را سزاتر که شاهی بجست

و دیگر که من پیرم و او جوان     به چنگال شیرِ ژیان ناتوان

بدین کار او پیش ‌دستی کند     ز برنایی و تن درستی کند

بدو گفت بهرام کاری رواست     نهانی نداریم گفتار راست

یکی گرزه ی گاوسر بر گرفت     جهانی بدو مانده اندر شگفت

securedownload

بدو گفت موبد که ای پادشا     خردمند و بادانش و پارسا

همی جنگ شیران که فرمایدت     جز از تاج شاهی چه افزایدت

تو جان از پی پادشاهی مده     تنت را به خیره تباهی مده

همه بی‌گناهیم و این کارِ تست     جهان را همه دل به بازارِ تست

بدو گفت بهرام کای دین ‌پژوه     تو زین بی‌گناهی و دیگر گروه

هماورد این نره شیران منم     خریدار جنگ دلیران منم

همی رفت با گرزه ی گاو روی     چو دیدند شیران پرخاشجوی

یکی زود زنجیر بگسست و بند     بیامد بَرِ شهریار بلند

بزد بَر سرش گرز بهرام گُرد     ز چشمش همی روشنایی ببرد

بَرِ دیگر آمد بزد بر سرش     فرو ریخت از دیده خون از برش

جهاندار بنشست بر تخت عاج     به سر برنهاد آن دل افروز تاج

بشد خسرو و برد پیشش نماز     چنین گفت کای شاه گردنفراز

نشستِ تو بر گاه فرخنده باد     یلان جهان پیش تو بنده باد

تو شاهی و ما بندگان توایم     به خوبی فزایندگان توایم

بزرگان برو گوهر افشاندند     بر آن تاج نو آفرین خواندند

ز گیتی بر آمد سراسر خروش     در آذر بُد این جشن روز سروش

که بهرام بگرفت شاهنشهی     بهی جست از آن تخت و آن فرّهی

بهرام در نبرد با هپتالیان که از استان گانسوی چین به بلخ یورش آورده بودند نیروهای آنها را در هم شکست و بازماندگانشان را از خاک ایران براند و در بسیاری از دیگر نبردها پیروزیهای بزرگ بدست آورد. بپاس دلیری و خوی جوانمردی که داشت داستان‌های بسیاری در باره ی او گفته اند. نظامی گنجوی در هفت پیکر (بهرام نامه) زندگینامه ی بهرام را اززاده شدن تا مرگ آورده است .

عمر خیام، فرزانه ی بزرگ ایرانی هم از بهرام گور یاد کرده و گفته است:

آن قصر که جمشید در او جام گرفت

آهو بچه کرد و روبه آرام گرفت! [زیستگاه آهوان شد]

بهرام که گور می گرفتی همه عمر

دیدی که چگونه گور بهرام گرفت!

بهرام پادشاهی نیرومند و کامران بود و همه کس را به استفاده از لذات زندگانی تشویق می کرد و اشعاری به زبان عربی می سرود و به چندین زبان سخن می گفت. موسیقی را بسیار دوست داشت و به نوازندگان و خوانندگان دربار حتی مقلدان مقامی عطا می فرود که روزبار ، در ردیف عمال عالی رتبه یا فروتر از آنها قرار می گرفتند . به موجب یکی از افسانه های مشهور، این پادشاه بود که قوم لوریان Loris را، که اجداد کولی های فعلی هستند، از هند به ایران خواند تا عوام از لذتهای موسیقی بی بهره نمانند. طَبع سرکش و بی آرام داشت که او را ملقب به «گور» کردند. بعد این تسمیه را مربوط به واقعه یی دانستند که در شکار اتفاق افتاد، از این قرار که روزی به یک تیر گورخری و شیری را که بر پشت او جسته بود بهم دوخت. (پرفسور کریستین سن – ایران در زمان ساسانیان رویه 201 )

پانویس:

  1. حیره از شهرهای باستانی ایران بود که بفرمان شاپور یکم شاهنشاه ساسانی درمیانرودان( عراق کنونی)، ساخته شد تا راه بندی در برابر یورش تازیان بیابانگرد به ایران پدید بیاورد. نجف کنونی در شش کیلومتری حیره جا گرفته است. پادشاهان عرب تبار حیره همیشه فرمانبردار شاهانشاه ساسانی بودند. نام حیره برآمده از زبان آرامی به چم اردوگاه است. حیره از کانونهای بزرگ فرهنگ عرب بود. ساز ایرانی بربت از همین جا به در جهان عرب راه یافت. نام پارسی حیره: هاماوران بوده است. در شاهنامه نخستین بار در روزگار پادشاهی کیکاووس با سرزمین هاماوران آشنا می شویم. پیر شهنامه گوی توس مردم هاماوران را تازی تبار دانسته و بگونه یی با اورشلیم پیوند داده است. کیکاووس پس از پیروزی بر مازندران، از بربر و مصر و هاوران باژ و ساو خواست، سالار هاماوران شاهان مصر و بربر را با خود هم پیمان ساخت و بیارمندی آنها در برابر کیکاووس سپاه بیاراست، ولی در نخستین رویارویی شکست خورد و سپر افکند، دراین هنگام به کیکاووس آگهی رسید که سالار هاماوران دختر بسیار زیبایی بنام سودابه دارد، کاووس او را به همسری گرفت، این پیوند نا خجسته مایه شوربختی سیاوش پسر کیکاووس، و تلخکامی ایرانیان و جنگهای خانمانسور ایران و توران شد.
  2. لخمیان یک دودمان عرب ایرانی و فرمانبردار شاهنشاهان ساسانی و مسیحی بودند.

بنمایه ها:

ایران باستان – حسن پیرنیا پوشنه ی دوم

تاریخ تبری پوشنه ی دوم

ایران در زمان ساسانیان – آرتور کریستین سن

شاهنامه ی فردوسی بکوشش سید محمد دبیر سیاقی –پوشنه ی چهارم

پاسخی بگذارید

%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: