مردو آناهید

آن چیزهایی را که نمی توان به آسانی دید و نمی توان آنها را، بدون ِ راستی و آزادگی، سنجید سوی نگرش و پهنه ی دیدگاه ِ مردمان هستند. هر روشن اندیشی می تواند ببیند که مسلمانان در کشورهای آزاد، تا اندازه ای به مانند ِ دیگران می زیند، همسان ِ دیگران می آموزند، همراه دیگران کار می کنند و از سامان ِ پیشرفته ی دیگران برخوردار می شوند.

کمتر کسی می تواند ببیند که، نگرش ِ مسلمانان از نگرش ِ دیگران سدها سال پس مانده است، بینش مسلمانان با بینش ِ دیگران سازگار نیست، دیدگاه ِ مسلمانان بسیار تنگتر و تاریکتر از دیدگاه ِ دیگران است.

بیشترین شمار از این مردمان، چه مسلمانان و چه دیگران، که به ناچار در میهن ِ خود با مسلمانان همزیست شده اند، از پیروان ِ دین های ابراهیمی هستند. دین های ابراهیمی عقیده هایی هستند، که هر یک از آنها، در پیوند به بینشی یکسان که بر زمینه ی برده منشی است، مردمانی را، با زور و در سایه ی ترس، به بند کشیده اند.

پیشوایان ِ دین های ابراهیمی، حکومت بر مردمان را، با گله بانی، برابر می پندارند. زیرا عقیده ی همه ی آنها، با اندکی پس و پیش، پسمانده و بر پایه ی حکومت ِ خالق بر مخلوق است. از این روی برداشت ِ پیروان هم از پدیده ی دین و انسان تا اندازه ای یکسان است.

پس چرا مسلمانانی، که به کشورهای پیشرفته واریز شده اند، با مردمان ِ باشنده ی این کشورها، به زشتی و با خشونت برخورد می کنند؟

هر چند که پیشوایان ِ آنها هیچگاه، در گنج ربایی و زراندوزی، با یکدیگر سازش نداشته اند. بر همین بنیاد هم همه ی نامسلمانان را نجس خوانده اند تا بتوانند مسلمانان را برای جهاد، یعنی برای کشتار و دزدیدن ِ دارایی ی نامسلمانان، بپرورانند. نیز از آزمندی و انسان ستیزی هم، در قرآن به مسلمانان امر شده است که با پیروان ِ کتاب (یهودی ها و مسیحی ها) جهاد کنند تا آنها در ناچاری جزیه بپردازند.

به هر روی ناسازگاری ی پیشوایان دین های ابراهیمی، در گذشته، بیشتر از سودجویی یِ آنها بوده است نه از گوناگون بودن ِ عقیده های آنها. زیرا که عقیده های آنها چندان گوناگون نیستند.

آنچه که، در این زمان، این گوناگونی و واماندگی را، در میان ِ عقیده یِ مسلمانان نسبت به بینش ِ مردمان ِ پیشرفته، ایجاد کرده است؛ سدها سال پیشرفت ِ فرهنگی در اروپا ست. در روند ِ این زمان، دیدگاه ِ مردمان ِ اروپا، بریده از پسماندگی های مذهب، گسترش یافته است و در برابر ِ این پیشرفت، عقیده ی مسلمانان، در زندان ِ شریعت ِ اسلام، در همان تاریکی پس مانده است.

اندیشمندان در اروپا، در گذار ِ سدها سال، از پی ی یکدیگر کوشیده اند که پسماندگی های مسیحیت را، بیشتر و بیشتر، آشگار کنند و نگرش مردمان را به سوی خردگرایی، دانشپژوهی و بهزیستی برگردانند. آنها پس از سدها سال پیکار عقیده های مذهبی را در درون ِ کلیساها میخکوب کرده و بندهای اندیشه ی خردمندان را پاره کرده اند.

اندیشمندان ِ ایران هم، که بیشتر عارف بوده اند، در گذار ِ همین سال ها، از پی ی یکدیگر کوشیده اند که پسماندگی های اسلام را، بیشتر و بیشتر، پنهان کنند و نگرش ایرانیان را به سوی ستم پذیری، چله نشنی و خاکساری برگردانند. آنها در این تلاش توانسته اند خرد و وجدان همگان را خاموش بدارند و اندیشه ی آنان را در زندان ِ ایمان میخکوب کنند.

برآیند ِ کوشندگی، در اروپا، این بوده است که آنها پیوسته دانشگاه ساخته اند تا بتوانند با دانایی و بینایی بر جهان و بر دشواری های زندگی پیروز بشوند. آنها اندیشه ی انسان را آزاد گذاشته و مذهب را به بند کشیده اند. ما امروز می توانیم بازده ی پیکار ِ کوشندگان ِ اروپایی را، در رفتار و کردار ِ مردمان ِ اروپا ببینیم.

برآیند ِ کوشندگی ، در ایران، این بوده است که عارفان، در دورانی کوتاه، مسجدها را به خانقاه برگرده اند تا روان ِ آنها از پیکر ِ خاکی به آسمان ِ روحانی پرواز کند، شاید هم بتوانند، از خشونت های شریعت اسلام بکاهند. اگر ما امروز به ژرفی بنگریم، می توانیم ببینیم که عارفان دروغوند و خودفریب بوده اند و با بزک کردن ِ اسلام مردم را هم فریب داده اند. ولی آنها نتوانسته اند اندکی از پسماندگی و خشم ِ اسلام بکاهند.

افزون بر این شوربختی، عارفان نگرش ِ مردمان را از سربلندی به سرگردانی و ستم پذیری بر گردانده اند.

باید اشاره کنم ایرانیان، که بینشی گسترده تر از جهادگران ِ عرب داشته اند، پیشرفته ترین مسلمانی بوده اند، که توانسته اند، پیش از دوران ِ صفوی، با پوشش ِ عرفان ِ ایرانی، خشم ِ اسلام را وارونه نشان بدهند. دیگر مردمان، پس از مسلمان شدن، از راه ِ جهاد به نوایی رسیدند، آنها هیچگاه گامی فراتر، از تاریکخانه ی شریعت، ننهادند.

برای روشن شدن ِ این گفتار نیاز است که روند ِ پیشرفت ِ اروپاییان را از زمانی مرور کنیم که آنها هم مانند ِ مسلمانان از روزنه ای تنگ، یعنی با بینش ِ حاکمیت ِ خالق بر مخلوق، به جهان ِ هستی می نگریستند.

مسیحیت در اروپا، درست مانند ِ اسلام در خاورمیانه، با خشم و خونریزی گسترش یافته است. با این تفاوت که مسحیت از رُم آغاز شده و پس از هزار سال کشتار توانسته است که مردمان ِ سرتاسر اروپا را به کلیسا بند کند و فرمانروایان را باجگزار خود سازد.

جهادگران ِ بیابانگرد، در زمانی کمتر از 400 سال، اسلام را، با خشمی که در اندیشه ی انسان نگنجد، بر سرزمین های به خون کشیده، فرود آورده اند. جهادگران افزون بر کشتار ِ دگراندیشان و ویران کردن ِ شهرها، پیوند ِ مردمان ِ ترسزده را با کیستی و زادگاه خودشان پاره و به شریعت اسلام بند کرده اند.

تفاوت ِ دستاندازی ی ِ مسیحیان در اروپا با یورش ِ جهادگران بر دگرمردمان این است:

مسیحیان اروپا، هنوز هم، میهن پروری و کیستی ی خود را فراموش نکرده اند. آنها برای سرفرازی و سود ِ میهن ِ خود، انگیزه ی میهن پروری را در مردمان ِ پسمانده می خشکانند تا بتوانند از آنها بهتر بهره برداری کنند.

مسلمانان، دگرسو با مردمان ِ مسیحی، بی هویت، بی ریشه و میهن ستیز شده اند، آنها، در برده منشی، برای کشندگان ِ پدران و ویران کنندگان شهرهای سرزمین ِ خود جانفشانی می کنند. این کوراندیشان ِ خودباخته میهن خود را به بیگانگان می سپارند تا از آنها پاداش بگیرند.

حکمرانان اروپا، در پسماندگی ی احکام ِ کلیسا از پیشرفت باز مانده بودند. آنها برای دستاندازی به سرزمین های دیگر نیاز به دانشی، فراتر از دیدگاه ِ مسیحیت، داشته اند. این بود که کلیسا، از آزمندی و در ناچاری، گاه به گاه، با پژوهندگان ِ دانش و سازندگان ِ ابزار همراهی می کرده است.

سرکردگان اروپا، در آغاز ِ جهانگیری، با سامان و دیدگاه ِ مردمان ِ برون از اروپا آشنایی نداشتند. آنها نخست با نمایندگان کلیسا، با اندیشه ی بهره برداری، در پوشش مهربانی و مداوای بیماران، به سرزمین های بیگانه می آمدند و پنهانی گنجینه های سرزمین را شناسایی می کردند.

پس از آن، که مردمان پذیرای دام و دانه ی کلیسا می شدند، سپاهیان ِ اروپایی این سرزمین ها را می گرفتند و خودفروختگانی نادان را به سرگردگی می گماشتند. با همین روند از مصر تا آفریکای جنوبی، از فلسطین تا چین، بسان ِ گنج هایی بادآورده، از سوی کشورهای اروپایی به تاراج می رفتند.

برای انگلستان سروری بر کشورهای مسلمان نشین، به ویژه ایران، بسیار آسان بوده است. زیرا در احکام شریعت، پیوند ِ مردمان با میهن یا زادگاه ِ خودشان پاره شده و برده منشی جایِ سرافرازی  را در آنها پُر کرده است. حکمرانان، در کشورهای مسلمان شده، تنها ابزارهایی انسان ستیز برای پایداری ی اسلام هستند. آنها، به جز سودجویی، هیچ پیوندی با سرزمین و با فرهنگ ِ مردمان ندارند.

اسلامزدگی در آن زمان هم، مانند ِ امروز، دروازه ای بود که، کفتاران ِ نفت آشام، می توانستند به آسانی از آن راه وارد ِ سرزمین بشوند. مُردارخوران ِ دینی هم، با اندک لاشه ای، که از انگلستان دریافت می کردند، نه تنها گنجینه ی کشور را به او می سپردند وآنکه راهنمایی های انگل لیس ها را، برای حکومت ِ گله بانی و برای تاریک داشتن ِ نگرش ِ مردمان به کار می بردند.

از این روی انگلستان نیازی نداشته است تا کشور ایران را، به نام ِ مستعمره، به گنجینه ی انگلستان پیوند بزند. زیرا جهادگران ِ ستمکار، که بر ایران حاکم بودند، مرزهای پُر گوهر ِ ایران را، با گرفتن ِ خر مهره ای، به تاراجگران انگل لیس واگذار می کردند.

در کشورهای خاوردور و آفریکایی، که مردمان آنها هنوز زهرآب ِ خشم را از شریعت ِ اسلام ننوشیده بودند، نمایندگان ِ کلیسا، با مهر عیسوی، زهر ِ نادانی را بخورد ِ آنها می  دادند. به هر روی سروران اروپایی در هر سرزمینی، برای زراندوزی، از سرکرده ای، که ناتوان و نابخرد بود، پشتیبانی می کردند تا او در گماشتگی ی آنها به حکمرانی برسد و بتواند مردمان و سرزمین را به سود ِ اربابان ِِ اروپایی بپروراند.

والیان اسلام نیازی به آموزش ِ انگل لیس ها نداشته اند زیرا آنها دروغوندی و مردمفریبی را در شریعت ِ اسلام آموخته بوده اند.

جهانداری یا کشورگشایی، اروپاییان را، سال به سال، به یافته ها و پژوهش های بیشتری نیازمند می کرد. این بود که دانشمندانی، در کشورهای اروپا، پیوسته در کاوش و کاربرد ِ ابزارهای زورمند می آزمودند و اندیشمندانی در کاستی ها و زشتی های دینسالاری پژوهش می کردند.

به همراه پیشرفت ِ اروپا، در دانش ِ ابزارسازی، مردمان هم اندک اندک برون از تنگه ی کلیسا، به جهان ِ هستی می نگریستند و با خویشکاری و خودآزمایی زندگی می کردند.

والیان اسلام که در منجلاب ِ پستی و نادانی به سر می برند به جز کشتار و دزدی پیشه ی دیگری را، برای زیستن، نمی شناسند. آنها از فرومایگی نمی توانند به پسماندگی و زشتی های احکام شریعت بپردازند. زیرا آنها همیشه، از راه جهاد و ایجاد ترس، بر دانش و کوشش ِ دیگران دست یافته اند.

این است که اسلام به زور جایگزین ِ میهن و کیستی ی مسلمانان ِ خردباخته شده است. آنها به دانستن و به شناختن ِ پدیده های تازه برانگیخته نمی شوند. زیرا مسلمانان تنها برای خشمآوری و آدمکشی پرورده می شوند. آنها هر فرآوده ی تازه ای را می ربایند یا آن را به زور از دارندگان می گیرند یا به کمک ِ کافران مانند ِ آن را می سازند.

از این روی مسلمانان نمی توانند، با داشتن ِ عقیده های پوسیده، دانشی را فرا بگیرند. شاید برخی از آنها بتوانند یافته های دانشمندان ِ کافر را، مانند ِ خواندن ِ دعا، یاد بگیرند و آنها را در مغز نیمه سوخته ی خود انبار کنند و از کارکرد و کاربرد ِ آنها رونوشت بردارند.

ولی هرگز و هرگز نمی تواند از میان ِ مردمی که 1400 سال به دور سنگ ِ سیاهی چرخیده اند و هنوز هم به نادانی ی خود پی نبرده اند، یک دانشمند یا اندیشمند برخیزد که او به گناه ِ تکفیر کشته نشود.

در این زمان که جهان، بدون ِ بند به مذهب و ترس از جهنم، به پیش می رود، مسلمانان کوشش می کنند با کابرد ِ ابزارهای مدرن، که آنها را کافرها ساخته اند، پسماندگی های شریعت اسلام را بپوشانند. شماری از مسلمانان، که روی چاه های نفت چادر می زدند و شتربانی می کردند، اکنون کاخ نشین شدند و زربفت می پوشند.

از این روی جهانداران، از کوتاهنگری، می پندارند و می خواهند مردمان هم باور داشته باشند، که در بینش ِ مسلمانان همان نگاشته شده است که مردمان ِ پیشرفته، از نگرش ِ خویش، برداشت می کنند.

آنچه را که کمتر می توان با چشم دید یا با ابزاری اندازه گرفت پسماندگی ی مسلمانان در دانایی و بینایی است. زهرآب ِ شریعت ریشه ی خرد ِ آنها را خشکانیده است. دیدگاه آنها هنوز در گورخانه ی یزرِب (مدینه) تاریک مانده است. آنها هنوز نمی توانند در مردمسالاری با دگراندیشان همزیست باشند و در اندیشه ی سرکوب ِ دگراندیشان نباشند.

اسلامزدگان می توانند آنچه را که از دیگران شنیده اند، یا بهتر بگویم دزدیده اند، بر زبان برانند ولی هرگز نمی توانند شیره ی دانایی و ارزش های فرهنگی را در خود بیامیزند. مسلمان زاده ای، که خردمندانه بیندیشد و کافر نشود، هرگز، در هیچ زمانی، در هیچ کجا یافت نشده و یافت نخواهد شد.

مسلمانان ِ پسمانده با مردمان ِ پیشرفته ی جهان، در یک ارابه، با هم به پیش می روند. پسماندگان و پیشروندگان همسان و مانند ِ یکدیگر، گاهی هم همدوش ِ یکدیگر از ابزارهای پُر زور، تیزبین و پُرتوان سود می برند و در بازارهای جهان به سوداگری می پردازند. در پیوند با این ارابه که همه، به فرمان ِ زورمندان جهان، رانده می شوند، پسماندگی های مسلمانان چندان به چشم نمی خورند.

نگرش ِ مسلمانان، در پیرامون ِ جهان ِ هستی، دستکم 300 سال از دیدگاه مردمان ِ اروپا پس مانده است. یعنی روزنه  ا ی، که مسلمان از آن زاویه به هستی می نگرند، در برابر دیدگاه و نگرش پیشرفتگان ِ جهان، بارها تنگ تر و بارها تاریک تر است. این نابرابری، که در خور سنجش و اندازه گیری نیست، بیماری، درد و رنجی است که جهانیان را گریبانگیر شده است.

پیشرفتگان، از نادانی و از کوراندیشی ی خشمآوران، آزرده و اندوهگین می شوند. ولی آنها کمتر به ریشه ی پسماندگی های مسلمانان می پردازند. زیرا آنها مسلمانان را تنها از ویژگی های برون ِ آنها می شناسند و به درون ِ آنها، که از خشم و انسان ستیزی لبریز است، نمی نگرند.

پسماندگان از اندیشه های نو، از دانایی، از بینایی و از هر شراره ای، که اندکی به تاریکخانه ی ایمان ِ آنها بتابد رنج می برند، خشمگین می شوند و بر آزاداندیشان می  خروشند.

خرد که چشم ِ جان است، در هستی ی مسلمانان، خشکیده است. آنها آتش ِ خشم ِ خود را بر تراوش ِ اندیشه های آزاد، می فشانند، تا همگان خردسوخته، در یک گله ی کوراندیش، برابر و همدوش، به مردآب ِ تاریکی و خاموشی سرنگون بشوند.

مسلمانان به درستی ی آیات قرآن ایمان دارند. آنها کردار و رفتار خود را با اوامر الله، که در قرآن حکم شده اند، همساز می کنند. ولی آنها خشم خود را بر کسانی فرو می ریزند که به درونمایه ی یکی از آن آیات اشاره کنند.

“زشت رویان دشمن ِ آینه  اند” زشت کیشان دشمن ِ اندیشه اند.

پاسخی بگذارید

%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: