مردو آناهید
تعریفی که از دمکراسی، از سوی بیشتر روشنفکران و روشنگران ایران، به گوش می رسد یک آزادی اسمی است که پشتوانه ی درستی ندارد. برای نمونه بیشتر نکته هایی که از سوی آزادی خواهان در منشورهای آنها نوشته می شود: آزادی همه ی عقیده ها، آزادی سخن، آزادی اندیشه و آرمانهای آنها از آزادیهای دیگر، با مفهوم آزادی یا پدیده ی دمکراسی در تضاد هستند. برای اینکه اگر در مردمی همه ی عقیده ها، یعنی همه ی دینها که آزاداندیشی را رد می کنند، آزاد باشند چگونه می توان در این جامعه آزادانه اندیشه ا ی را باز گو گرد. چگونه می توان اندیشه ی مردمی را که وابسته به ایمان ویژه ای هستند آزاد نامید. زمانی که، برای ساماندهی کشوری، مسلمان مسلمان را برمی گزیند و هندو هندو را نمی توان از آگاهی و آزادگی در آن کشور سخن گفت. در این گونه رای گیری ها، پرسشی از آگاهی و خرد مردم نیست بلکه پرسش از ایمان و نادانی آنها است. هنگامی آزادی سخن یا آزادی اندیشه معنی دارد که عقیده ها، یعنی باورهای دینی و ایدئولوژی ها، آزاد نباشند یا آنگاه آزادی سخن ازرش والایی پیدا می کند که مردم بر این باور باشند که خودشان توانایی اندیشیدن را دارند و باید آزاد، نه وابسته به کسی یا پدیده ای، خرد خود را به کار ببندند. همان گونه که در برخی کشورها یک ارتشی نمی تواند در رای گیرهای همگانی شرکت کند، زیرا که شاید یک ارتشی وابسته به فرمانده ی خود باشد. پس چگونه می تواند یک پیرو مسلمان یا پیرو یهودی، که راستی و درستی کسان را با معیار ایمانش می سنجد، در انتخاب نمایندگانی شرکت کند و ما چگونه باید آن راندن و نشاندن را انتخاباتی آزاد بدانیم؟
اگر روشنفکر بر این باور است که مذهب یک پدیده ی خصوصی است یا امید دارد که روزی خصوصی بشود، پس مذهب نباید در پدیده های همگانی وارد شود. چگونه پدیده ی خصوصی را در آموزشگاهای همگانی به همگان می آموزند. زمانی مذهب یک پدیده ی خصوصی است که بسان، خصوصی بودن، عشقبازی و نزدیکی مرد و زن درآید. همانگون که انسان برای شیوه ی عشقبازی با همسرش نیازی به حکم کاردانی ندارد چون آنرا کرداری خصوصی می داند. پس خصوصی بودن مذهب هم باید در همین اندازه و به همین گستره جلوه کند. با وجود خصوصی بودن عشقبازی، در سامان پیشرفته ی شهروندی، کسی اجازه ندارد به همسرش به طور خصوصی هم آزاری برساند یا ستمکاری کند و فرآورد عشقبازی آنها ، فرزندان آنها، هم دیگر خصوصی نیستند.
آزردن جان یک کودک جنایت است. آیا آزردن روان میلیونها کودک، که در نهایت به پسرفت اجتماع هم می انجامد، کرداری است خصوصی؟ چگونه ما باید بپذیریم که شتشوی مغزی میلیون ها کودک بی گناه حتا از سوی پدر و مادر یک ستمکاری و بر ضد حقوق بشر نیست.
بخشی از روشنفکران که از آزادی خواهان ایران هم به حساب می آیند بر این باور هستند که، آنها می توانند تنها شیوه و سامان دمکراسی را به مردم نشان بدهند، نیازی نیست که به بن مایه های فکری آنها کار داشته باشند، و مردم خودشان دمکراسی را بر خواهند گزید. این باور پنداریست نا درست، چون در جامعه ای که نتوانند بیشتر روشنفکرانش بدون وابستگی، با توان خرد خود آزادانه، پدیده ای را بررسی کنند مردم آن جامعه هم نخواهند توانست که آزادانه چیزی را برگزینند. روشنفکرانی که اندیشه ی آنها از ایمانشان به کسی یا مسلکی سرشته شده است نمی توانند راهنما یا راه گشای مردمی باشند که آزاداندیشی را یاد نگرفته اند و ایمان خود را معیار سنجش قرار می هند.
برخی از دشواری های ما ایرانیان در این است که ما سخنان یکدیگر را درست درک نمی کنیم. یعنی زمانی که سخن از اندیشه ای باشد، شنونده بیشتر از سخنان گوینده برداشتی را دارد که گوینده نگفته است، ” هرکسی از ظنّ خود شد یار من”.
البته این کژ فهمی تنها برای ایرانیان نیست ولی ایرانیان، در درازای زمان به دلیل نداشتن ” آزادی سخن”، بیشتر با این مشکل روبرو هستند. از این گذشته ما ایرانیان بیشتر می پنداریم که از هر گفتاری همان را می فهمیم که گوینده گفته است و حتا گوینده هم بر این گمان است که شنونده سخنان او را درست با همان معیاری شنیده، که او بیان داشته است.
برخی از روشنفکران بدون آنکه درستی پیوند تصور خود را از پیشرفت اجتماع بسنجند، معیارهای پندار خود را بر همه ی پدیده های هستی گسترش می دهند. چون روشنفکران هستند که زمینه ی بررسی ها، اندازه ی سنجشها، را برای همگان فراهم می کنند، این است که رُشد و بازده ی اندیشه های توده بر همین پایه های نا درست بنا می شود.
برای نمونه: این درست است که شناخت ماده، پیشرفت دانش، راه برای ساخت و گسترش ابزارهای تولید فراهم کرده، سختی و سنگینی کار را از دوش انسان برداشته است. همچنین راه رسیدن و شناخت ساختار فیزیکی هر ابزار از راه شناخت دانش آن پدیده می گذرد. این هم درست است که هر چه ابزار مدرن تر باشد دانش ساخت آن ابزار هم مدرن و تازه تر است. یعنی در این زمان نمی توان با دانستن دانش گیاه و شناخت ساختن بیل از باغهای بسیار بزرگ به خوبی بهره گرفت. درک این حقیقت برای برخی از جامعه شناسان کژ فهمی هایی پیش می آورد:
یکی اینکه می پندارند که اندیشه یا فلسفه ی بهتر زیستن و شیوه ی کشورآرایی هم، به نسبت پیشرفت دانش برای ساخت ابزارها، تازه تر و بهتر شده است.
دیگر براین گمان هستند که می توان از راه شناخت دانش پیشرفته و بهتر، همان دانش ابزار سازی، به آرمانهای اجتماعی مردم هم برسند.
گمراهی بیشتر این روشنفکران در این است که رُشد دمکراسی را فراورده ی دانش ابزار سازی می پندارند و فلسفه ی بهتر زیستن را هم در حقیقتهای دانش جستجو می کنند. دانش پیشرفته حقیقت است ولی این پندار، که دمکراسی با پیشرفت دانش پدید می آید، دیگر یک حقیقت نیست بلکه، پیشرفت دانش در اروپا از فراورده های دمکراسی است. برخی از این هم ناآگاه تر هستند و می پندارند که دین، یعنی کلیسا هم در کنار پیشرفت دانش، ابزار سازی از پسماندگی خود بیرون آمده، از حکومت کردن بر اندیشه های مردم چشم پوشیده، یا از بن پیشرفته شده است. شگفتی در این است که این پندارهای نادرست از روشنفکرانی نمایان می شود که بیشتر آنها در اروپا زندگی می کنند یا دست کم زمان زیادی در اروپا بوده اند. تضاد فکر آنها در این است از سوی می دانند، که در کشورها اروپا کلیسا سازمانی جدا از حکومت است، و از سویی حکومت آن کشورها را با حکومت اسلامی در ایران می سنجند، و بر این گمان هستند که اگر احکام شریعت را بتوان به گونه ای دیگر در آورد ساماندهی کشور در ایران هم مانند کشورهای اروپا مدرن خواهد شد.
در اروپا نخست فلسفه ی وابسته نبودن خرد انسان به والیان کلیسا پیش رانده می شود و پس از آن راه پژوهش و اندیشدن و نوآفرینی باز می گردد. در پرتو فلسفه ی خرد گرایی، دادن حق اندیشدن به همه ی انسانها، ولایت کلیسا، یعنی سروری روحانی ها برمردم، به نقد کشیده می شود. به زبانی روشن می توان گفت که در اروپا، نخست انسان به این باور می رسد که خودش می تواند بیندیشد و نیازی به روحانیان کلیسا ندارد پس از آن چوب شبانی را از دست والیان کلیسا می گیرد. در گامها دیگر هست که انسان خوداندیش، به جستجوی دانش ابزار سازی می رود تا زندگی خود را آسانتر سازد. این که بیشتر روشنفکران، مارکسیست یا سوسیالیستهای، ایرانی فلسفه ی اندیشیدن و جهان بینی انسان را یک پدیده ی روبنایی می پندارند و دگرگونی جامعه را تنها در روش و ابزار تولید می دانند این است که آنها مارکسیسم را هم از دیدگاه اسلامی خودشان بررسی می کنند یعنی در ذهن خود تئوریهای مارکس را جایگزین احکام شریعت می سازند. این گونه کسان تفاوت تئوری یا فلسفه ی مارکسیسم را با فرمولهای دانش مدرن ندانستند و هنوز هم برخی از آنها در ضمیر خود نمی دانند که اگر فلسفه ای به حقیقت برسد دیگر آن تئوری یک فلسفه نیست. فرمول فیزیک را باید یاد گرفت ولی فلسفه ی زندگی را باید فهمید.
در جایی که احکام شیمی و فیزیک و احکام شریعت در کنار هم به شاگردان آموخته می شوند، چگونه یک کودک باید، در دوران آموزش، بداند که در احکام شیمی و فیزیک سخن از یک حقیقت است و در احکام شریعت سخن از یک عقیده. زمانی که از این شاگردان یک روشنفکر ساخته شود کمتر می تواند تفاوت دانش ابزار سازی و فلسفه ی زیستن را در جامعه بشناسد.
پس نباید هم از این کسان که فلسفه و حقیقت یا تئوری و دانش را در ذهن خود برابر می شمارند انتظار داشت که روشنگر راه پیشرفت اجتماع یا راه بهتر زیستن باشند.
به هر روی جایگاه انسان آزاد، جایگاه توان خرد انسان، جایگاه انسان در سامان کشورآرایی و بالاخره مدنیت در جامعه از جهان بینی انسان، از تصور انسان از حکومت وبالاخره از معیارهای سنجش او از ارزش پدیده ها سرچشمه می گیرند. تصور انسان از شیوه ی حکومت به دانش ساخت فیزیکی ابزار بستگی ندارد. چرا که می بینیم در مملکت هایی بسان تایوان، کره جنوبی، دوبی، کویت، عربستان سعودی و بحرین، با وجود سرمایه و استفاده از دانش پیشرفته یا داشتن دانش ساختن آن ابزارها، آزادی اندیشه معنایی ندارد و مردمان این مملکتها از مدنیت بدورند. در بینش حاکم این امارات، بشر و حقوق بشر معنایی پیدا می کند که ایمان آنها حکم کرده است. حتا اگر هم قانون اساسی، در برخی کشورهای آسیایی و افریقایی، ترجمه ای از قانون اساسی فرانسه یا انگلستان باشد، در کردار آنها همان گونه حکومتی دارند که در تصور و جهان بینی آن مردم نقش شده است. این بسان کسی است که اسمش عبدالله عبادی باشد و گمان کند که اگر برای خود نام جمشید آزادمنش را انتخاب کند هم از بردگی الله بیرون می رود و هم به آزادگی چشم جهانبین پیدا می کند.
سخن از این است که داشتن دانش ابزار سازی یا نوشتن قانون اساسی مدرن پشتیبان حقوق اجتماعی مردم نیست. در اجتماعی که با معیار ایمان مردم را ارزشیابی می کنند، آنها بدین گونه خردمندی را می سنجند: کسی که احکام کهنه ی مذهبی را بپذیرد عاقل، کسی که به درستی آن احکام شک بورزد جاهل، کسی که خوداندیش باشد تاریک، کسی که ایمان بیاورد روشن است. چنین مردمی نمی تواند به دمکراسی برسند چون آزادی و آزاداندیشی را نمی شناسد. کسی که به دینی، پیشوایی، مکتبی و ایدئولوژیی ایمان دارد آزاد نیست که بتواند به آزادی نماینده ای یا پدیده ای را برگزیند. در مردمی که کسان ویژه ای روحانی هستند و هر پدیده ای با معیار آن روحانیان ارزشیابی می شود، برگزیدن نمایندگان مردم یا داشتن مجلس قانونگزاری تنها در گفتار پدیدار می شوند ولی به کردار یک بازی برای مردم فریبی هستند.
اگر ما جامعه ای را از دیدگاهای گوناگون بررسی کنیم، می بینیم که آزادی و دمکراسی بیشتر به فرهنگ و جهان بینی آن مردم بستگی دارد نه به ابزار و شیوه ی تولید.
باید شناسایی کرد که روشنفکران و جویندگان دمکراسی از چه چیز سخن می گویند.
آیا گفتگو از بر گزیدن شیوه ای برای حکومت کشور یا سخن از آزادی است. بیشتر شیوه ی حکومت از جهان بینی مردم شکل می گیرد که همان مردم محکومان حکومتی هستند که خود تصور می کنند. یعنی حکومت تصویری است از تصور مردم از خدا، تصویری از پیدایش پدیده های هستی در ناخودآگاه آنها، تصویری از ایمان آنها به یک شریعت، که آنرا نیکو می پندارند. سامان سازمانها و ابزارهای شیوه ی حکومتی هم چیزی جز به اجرا گذاشتن ایمان آنها نیست حتا اگر نامهای پرارزشی را در بر بگیرند.
اگر سخن از آزادی است، پس باید جهان بینی مردم بر پایه های آزادی اندیشه استوار شده باشد، پس نباید تصور مردم از خدا بر پایه ی خالق و مخلوق بنا شده باشد، پس نمی تواند ایمانی که حق آزاداندیشی را از مردم می گیرد آزاد باشد. کوتاه بگویم روشنفکر می تواند یا از آزادی مردم و اندیشه ی آنها یا از آزادی ایمان و شریعت آنها سخن بگوید. در یک لوله ی آزمایشگاه یا آب است یا تیزآب، با نامگذاری زمزم بر آن مایع نه آب اسید ونه تیزآب سزاوار نوشیدن می شود.
به همین سبب است که مردم مسلمان با داشتن مدرن ترین ابزارهای تولید، با ساختن ساختمانهای باشکوه، با پوشیدن پوشاکهای گران حتا با وارد کردن پارلمانت و قانون اساسی نمی توانند به ارزشهای حقوق بشر برسند. چون مسلمان خود را عبد( برده و بنده) الله می دانند نه یک بشر آزاد او خفت و خواری و خاکساری را نشان تسلیم خود به الله می داند و می خواهد از این راه به شکوه روشنایی برسد یا از عذاب جهنم فرار کند.
اکنون فکر می کنیم که به گره کور برخورد کرده ایم چون هم مردم ایران تشنه ی آزادی هستند و هم آنها مسلمان. نه، ما به گره کور برخورد نکرده ایم ولی ما دستکم هزار و چهار سد سال است که نه تنها به گشودن این گره نپرداخته ایم بلکه وجود گره را انکار کرده ایم و هنوز هم انکار می کنیم. همانگونه که انکار الله و خدایان دیگر دلیل نابودی آنها یا رهایی انسان نیست با انکار دشواریهای اجتماع هم دشواریها نابود یا آسان نخواهند شد.
نتیجه ای که از این جستاره می توان گرفت این است که:
فلسفه ی زیستن و سامان شهروندی از دانش پیشرفته ی امروز جدا است. دانش حقیقتی است آموختنی، وارد کردنی و خریدنی ولی بینش و خرد انسان، خدایی است آفریننده، هسته ایست روینده، زهدانیست زاینده و این به زمینه ای نیاز دارد که در آن خرد انسان پروانده شود تا به پرواز درآید. این زمینه باید در فلسفه ی زیستن و در جهان بینی روشنفکر گسترده شود تا زمینه ی کشت و رویندگی برای روشن فکری فراهم آید.
خوشبختانه فرهنگ ایران بر چنین فلسفه ی استوار است که زمینه ی رُشد اندیشه را در انسان فراهم می کند. در این فرهنگ انسان به نیروی خرد کاربند آراسته است و هیچ کس به نام روحانی و پیشوا بر او برتری ندارد. خدایان فرهنگ ایران بسان خورشید، ماه، آب پاک سرشت و بخشنده هستند ولی دانا و فرمانروا نیستند. تنها انسان است که دارنده ی خرد است و می تواند در جویندگی به دانایی برسد. ساختار انسان، آفرینش انسان از خدایان است نه اینکه خدایان صاحب او باشند. خدایان گسترنده ی مهربانی هستند بسان آناهید که در جهان خرمی و آبادی می آفریند ولی هیچگاه از انسان بیشتر نمی دانند و هیچکدام از خدایان هم رسول و پیامبری ندارند که احکامی را برای مردم بفرستند. درست است که خدایان ایران نیرومند هستند ولی این صفت آنهاست نه مرتبه ی آنها. بنا براین هم هرگز نمی توانند انسان را پاداش دهند یا مجازات کنند. این انسان است که می تواند خدایان را خشنود کند، آزرده کند، نگهبان باشد و پرستاری کند البته بازده ی هر یک از این کردار به زندگی یا نازندگی خود انسان وارد می شود. می بینیم که امروز مردم جهان در جستجوی درمانی می گردند تا خدایان ساختار هستی، محیط زیست، را از آلودگی پاک کنند.
آیا فرهنگ ایران که آلوده کردن خدایانی مانند آرمیتی( زمین)، رام( باد)، آناهید( آب) را گناه می شمارد دوراندیش تر و پیشرفته تر از نهادهای خود پرستی و سود جویی و مردم ستیزی حکومتهای امروز در جهان نیست؟
آیا فرهنگ ایران که شک ورزی را چشمه ی خرد انسان می داند، وجدان هرکس را دین او می نامد، خرد هرکس را داور بر نیکی و زشتی کردار خودش می داند برتر از عقیده ی پیروان دینهای ابراهیمی نیست که شک کردن، به حقانیت آنها، را گناهی بزرگ می شمارد و هراندیشیه ای که ورای گفتار آنها باشد کفر می داند.
کسانی که نه تنها خواهان آزادی برای خود بلکه برای مردم ایران هستند باید بکوشند که آلودگیهای فرهنگی را شناسایی کنند تا بتوانند فرهنگ ایران را از آن آلودگیها پاک سازند. آنها با ید با اندیشه، منش، بینش، فلسفه و جهان بینی مردم کار داشته باشند و آنها را بررسی کنند. یعنی آن عقیده ای خصوصی است و باید هم خصوصی باشد که همگانی نباشد. شریعت اسلام همگانی است پس نمی تواند خصوصی باشد، هستی و نیستی این شریعت به ایمان و خوداندیشی همگان بستگی دارد.