مردو آناهید

انسان که به نیروی خرد آراسته است از هنگام زادن به دنبال یافتن آگاهی و شناخت پدیده هایی است که با آن ها برخورد می کند. در سال های کودکی، که می تواند آزادانه از هوش سرشار خود بهره  مند شود، بیشترین آکاهی را در مورد پدیده هایی که نیاز به شناخت آن ها دارد فرامی گیرد. دانش و هنرهایی که انسان تا دوران نوجوانی از پروردگان خود می آموزد، آگاهی هایی هستند که پیشینیان او در هزاره های گذشته آموخته اند.

آموزگاران پیر تنها با دانایی و دانستنی های خود دیدگاه نوباوگان برنا را برای شناخت جهان هستی روشن نمی سازند بلکه با عقیده های تاریک خود هم راه آگاهی را برای جوانان آینده می بندند. در انسانی که اندازه های سنجش او در مورد ارزش های زیست، با عقیده های نادرست و دروغ، آلوده شده باشند نیروی خرد خودجوش او هم سست می شود و نمی تواند به درستی پدیده های هستی را شناسایی و پیوند آن ها را بررسی کند. بدین روی جهان بینی هر کس از آگاهی های راست و دروغ، درست و نادرست ساختار پیدا کرده است که کژی و کاستی برخی از این آگاهی ها، که ریشه ی آن ها در عقیده ای سفت نشده باشد، در درازای زمان راست و درست می شوند. ولی هرگاه عقیده ای زمینه ی خرد کسی را بپوشاند آن عقیده فرمانروای فکر آن کس خواهد شد. ساختار عقیده از کارکرد و منش خویشتن نیست بلکه فکر کس دیگری است که درون انسان را تسخیر کرده است. یعنی عقیده، فکر و آرمان فرد بیگانه ای است که خرد انسان را سرکوب و افسار اندیشه را در دست می گیرد. رهایی از هر عقیده بدون گستاخی و گسستن از خود دروغین، خودی که خود انسان نیست، ناممکن است. چون اندیشه ی یک پیرو همه چیز را در تنگ حصار آن عقیده جای می دهد و نمی تواند آن عقیده را، یا پدیده ای را که در ورای آن عقیده باشد، بررسی کند.

اندیشه ی یک انسان پخته نه تنها از ارزش ها و هنرهای نیک در اجتماع ساختار یافته بلکه گاهی هم بر آلودگی ها و پسماندگی های جامعه بنیاد گرفته است. جهان بینی کسی که در جامعه ای پرورش یافته دارای رنگی است که ناخودآگاه از آن اجتماع گرفته است. یعنی او کمتر توانایی آن را دارد که پدیده ای را با معیاری، که در خور سنجش آن پدیده است، بررسی کند. او هر پدیده را با معیاری ارزشیابی می کند که، از راه عقیده یا فرهنگ، در ضمیرش جا افتاده است. او کمتر می تواند کاستی ها و نادرستی های معیارهای سنجش ضمیر خود را بشناسد. از سویی چون معیارهای سنجش در هر اجتماعی در درازای زمان دگرگون می شوند پس انسان نمی تواند به آسانی برداشت درستی از گفتار و ارزش های گذشته های دور داشته باشد. با این وجود شاید روشنفکر می پندارد که به نسبت رشد آگاهی  در ابزارسازی بر خرد انبوه مردم هم افزوده می شود. فراگرفتن آگاهی و دانش، در مورد پیشه و هنری برای برآوردن نیازهای زندگی، به ورزیدگی و چابکی انسان می افزاید ولی، در مورد پیوند پدیده های هستی، پهنای جهان بینی انسان بستگی به ورزیدگی خرد و آزادی اندیشه ی او دارد. یعنی هر پزشکی، که در هنر پزشکی ورزیده است، نباید پنداشت که جهان بینی او هم در مورد سامان زیستن برتر و بهتر از دیدگاه یک برزگر در این مورد است.

البته این درست است که خرد یک اندیشمند از انبوه آگاهی و دانشی، که در وجودش انبار شده است، نیرو می گیرد، تندتر و آسان تر می تواند در پیوند پدیده های هستی اندیشه کند. ولی آزادی و سوی اندیشه ی او را عقیده های حاکم بر خودآگاه و ناخودآگاهش رهبری می کنند. در دوران پرورش انسان در ایران، لایه هایی از عقیده های حاکم، زمینه ی فکری انسان می پوشانند و در نتیجه از زایندگی و تراوش خرد انسان کاسته و میدان گسترش اندیشه او تنگ می شود. تنها آگاهی به یک دانش یا ورزیدگی در یک پیشه نشان اندیشمندی نیست، اندیشمندی که اندیشه اش در بند عقیده ای گرفتار است برده ی آن عقیده است.

برای نمونه می توان تفاوت دانش یک کشاورز را در گذشته های دور با آگاهی کشاورزی در این دوران ارزیابی کرد. کشاورز باستان آمیزش آب، خاک، دانه و گرمای خورشید را به کردار می شناخته و بدون کمک استادان دانشگاه دانه ها و میوه های گوناگونی پرورش می داده است. بینش چنین کشاورزی روشن و جهان بینی او مادی است، یعنی او به درستی می داند که هر پدیده ای از پدیده ای دیگر زاییده می شود.

آنگاه که والیان الهی بر این جهان حاکم شدند، کشاورزان هم بایستی به زور بپذیرند که روییدن دانه به زمین و زمان بستگی ندارد و تنها به خواست و اراده ی الله انجام می شود. کشاورز امروزی کارگری است که روند کشت و درو را یاد می گیرد همان گونه هم یاد می گیرد که محصول او باید با پرداخت خمس و ذکات از آفت های گیاهی حفظ  شود. درست است که او می داند با کشت و آبیاری گیاهان می رویند و با دارویی جانوران موذی از گیاهان دور می مانند ولی او می پندارد که این ها همه به خواست الله انجام می شوند.

به هر روی آگاهی یک کشاورز امروزی آن اندازه ناچیز است که هرکس می تواند در زمان کوتاهی آن دانش را فرا گیرد. البته امروزه وزارت کشاورزی میزان و شیوه و زمان کشت هر محصولی را به کشاورزان دستور می دهد. چنین کشاورزی ناآگاه، ساده اندیش و با ایمان است.

این است که در اندک زمانی به آسانی و ارزانی می توان از این کشاورزان عسکر مجاهدین را در افغانستان بر پا ساخت تا سالها بر ضد خدا نشناسان شوروی جهاد کنند. این کشاورزان دیگر شکوه سرزمین را در سرسبزی کشتزارها نمی بینند بلکه آنرا در رنگ سبز بیرق اسلام جستجو می کنند. دیدیم که آن ها با پسمانده ترین آرمان افعانستان را ویران تر و آنرا را از کفر آزاد کردند و سپس به الله، که سرسپرده و گوش به فرمان حکام دیار فرشتگان* است، سپردند.

*( معنی کلمه ی انگلستان در برگردان به عربی “ملکا لملائک” به فارسی دیار فرشتگان می شود)

خرد در درون انسان چون چشمه ای است خودجوش که جوانه های اندیشه را آبیاری و باردار می سازد ولی آنگاه که، با زور عقیده، لایه های نادانی چشمه ی خرد را آلوده کنند او از جوشش باز می ماند و درختان اندیشه می خشکند. اگر چنین چشمه ای با زهر عقیده ها آلود شود دیگر نه به آسانی پالایش پذیر است نه پالایش دهنده.

از دیدگاه فرهنگی، یک ایرانی، بیشتر در راه پیش برد زندگی، باهوش، زرنگ، تیزبین و سودجو است ولی در زیر فشار ایمان اسلامی از خود بیگانه، کژ پندار، ترسو و دروغ پرداز شده است. چون بر خرد خود تکیه ندارد، همیشه به دنبال پیشوا و رسولی یا اندیشمندی می گردد. او به نابینایی می ماند که جهان رنگین را تنها از گفتار دیگران می شناسد.

منش بیشتر ایرانیان، پس از گذشت هزار و چهارسد سال زیست در تاریکخانه ی اسلام، نه تنها با عقیده ی اسلامی آلوده شده است بلکه  بنیاد ارزش های زندگانی او هم با پدیده ها ی ترس، دروغ، خودپروری، زورورزی و سنگدلی ساختار پیدا کرده اند. روشن است، کسیکه به ناتوانی اندیشه ی خود ایمان دارد راه نجات از دشواری های زندگی را در لابلای کتاب های پیش نوشته ی بیگانگان جستجو می کند یا خود را با افیون امام زمان دلخوش می سازد.

آگاهی هایی که به درستی و راستی پدیده های هستی را به انسان می شناسانند در دانش ما ایرانیان با یکدیگر پیوند ندارند و از یکدیگر گسسته هستند. یعنی یک استاد زیست شناس که مسلمان باشد، بچه ای که بدون عقد اسلامی زاییده شده باشد حرامزاده می خواند و رفتارش با آن بچه اسلامی است یا او نامسلمانان را نجس می داند. زیرا او به خطبه ی عقد و توحید ایمان دارد، دانش زیست شناسی به تاریکخانه ی عقیده ی او راه پیدا نمی کند.

می بینیم که دروغ تا آن اندازه در تار و پود وجود ما رخنه کرده است که اگر سرکرده ی حکومت اسلامی، جهادگر و غازی اسلام بگوید: ” معیار ما مهرورزی است” نه کسان بسیاری از این دروغ رنجیده می شوند نه خود او از این دروغ شرمنده.  پس ما تنها گمان می بریم که آنچه را که می گویم یا می شنویم، خواهانیم یا بیزاریم، می جوییم یا از آن گریزانیم، نیک می شناسیم.

برای روشن شدن برآینده دانستنی های هستی در کشتزار دروغ و بیگانگی ما با گوهر واژه های فرهنگ ایران بندی را از سنگ نوشته های داریوش بررسی می کنم. این بند که بیشتر از زبان انگلیسی به زبان فارسی برگردانده شده است در کتاب های فارسی کم و بیش بدین گونه نوشته می شود:

خدا این کشور را از دشمن از خشکسالی از دروغ حفظ کند.

این گفته به گوش بیشتر خوانندگان آهنگ یک دعا را دارد که او کمتر می تواند در میزان خرد خودش بسنجد، شاید هم یک دعای اسلامی را تداعی کند، ولی ارزش ویژه ای برای او در بر ندارد.

به هر روی کسی که این دعا را از زبان داریوش در کتابش می آورد به ژرفی در ارزش معنای آن نیندیشیده است، البته اگر بر این باور باشیم که نویسنده دروغوند و شیاد نیست. ولی یک خواننده ی مسلمان، که روزانه با دعا و عبادت در کار است، هیچ گونه دروغ و فریبی در این جمله نمی بیند.

اگر اندکی واژه های این دعا را بررسی کنیم می بینیم که دستکم فارسی این جمله سرتا پا دروغ است.

یک:  در زمان داریوش، خدایان دانا و توانای مطلق نبودند. درون انسان با هر خدایی از راه نیایش پیوند پیدا می کرده است آنهم در جشن و شادسازی خدا با می گساری. آن ها دعا و عبادت را هرگز نمی شناختد چون خدایان در آن زمان بیشتر مادی بوده اند نه ذهنی. دیگر اینکه هنوز اسلام پیدایش نیافته بوده که برای خواندن هر جمله ی الهی ثواب اخرت به حساب عابد ریخته شود. اگر هم اندیشه ی داریوش تا این اندازه پست بوده است او چه نیازی داشته که آنرا روی کتیبه ای بنویسد. هنوز که قبر امامی وجود نداشته که زیارتنامه خوانی وجود داشته باشد.

دو: واژه ی ” خدا” در ذهن بیشتر ما با کلمه ی ” الله ” تداعی پیدا می کند در حالیکه در سنگ نوشته های داریوش از “اهورا مزدا” نام برده شده است که او هم یگانه و بی همتا نبوده.  با اینکه او در دوران ساسانیان هم نیرومندتر شده است ولی باز هم تنها افشاننده ی جان و خرد بوده و برای سامان جهان هستی به همیاری خدایان آناهید، بهرام، رام، ماه، مهر، ارمیتا و گوشورون نیازمند بوده است. حتا جمشید برای ساماندهی مردمان زمین با خدایان دیگر پیمان می بندد و خواهش اهورامزدا را، در مورد گسترش دین مزدیسنا، رد می کند. پس چگونه باید داریوش با فکر یک مسلمان امروزی به درگاه خدا حتا اهورامزدا دعا کند.

سه: ” این کشور” آیا داریوش هم کشورش را سازمان کشورهای جهانی رسمی می شناختند و آن مرزهای سیاسی را اهورامزدا می شناخته است. در سنگ نوشته های دیگر می بینیم که سرزمینهایی که به نام داریوش اداره می شدند دستکم خودگردان بوده اند. ما امروز از ناچاری این سرزمین ها را کشور می نامیم و سرزمین داریوش را ایران، شاید آن ها برداشت دیگری از این نامها داشته اند. چون کش- ور یعنی شهر یا شهرهایی که دور و ور آن ها کشاورزی می شود.  به هر روی داریوش در اندرزنامه اش به خشایار چنین می گوید:

” اینک که من از این جهان میروم، همانا بیست و پنج سرزمین در فرمانروایی ما است. در این کشورها، ( دریک) ایران رواج دارد و ایرانیان در آن کشور ها ، و مردم آن کشور ها نیز در ایران، ارجمند میباشند.”

می بینیم که داریوش در اندرز خود به خشایار جایی برای دعا حتا نیایش نگذاشته است.

چهار: ” دشمن”، در زمان داریوش واژه ی دشمن تنها به جنگاوران بیگانه نمی گفتند بلکه بیماری ها، برف و یخبندان ها، آتش سوزی ها، توفان ها، خیانتکاری ها را هم دشمن می شمردند که بیشتر آن ها در دست خدایی نبوده اند که بتوان با دعای اسلامی آن ها را از سرزمین داریوش دور نگه داشت.

پنج: ” خشکسالی” در زمان داریوش با هستی خدایان، آبان یا ابر یا آناهید، زمین خرّم و سرسبز می شد. در آن فرهنگ نه خدایی را برای خشکسالی می شناختند و نه خدایی فرمانروای آب ها بوده است بلکه خود ماده ی آب یا ابر خدا بوده اند و با زمین آمیزش می کردند یا در انسان روان بوده اند. داریوش در اندرزنامه خود چنین می گوید:

” ده سال است که به ساختن انبارهایی برای، دانه های خوراکی، در هر گوشه کشور کوشش می کنم. من روش ساختن این گونه انبارها را، که برای نگهداری دانه ها ساخته می شوند، در مصر آموخته ام.

این انبار ها بشکل برج و از سنگ ساخته می شوند و چون پیوسته پر و تهی می گردند جانوران ریز و موذی

نمیتوانند به دانه ها گزندی برسانند. با این روش دانه های خشک را می توان برای چند سال نگاهداری کرد و تو باید پس از من ساختن این گونه انبار ها را پیگیری نمایی و هر ساله پس از درو خرمن های نو، دانه های تازه را جایگزین دانه های پیشین نمایی، و از دانه های پیشین برای خوراک مردم بهره بگیری، و همواره انباشته ای را برای چند سال پس انداز کنی تا در هنگام خشکسالی های پی در پی مردمان در تنگی نمانند.

و با این روش تو هرگز برای فراهم کردن خوراک مردم این کشور ها دچار دشواری نخواهی شد.”

اگر داریوش باور داشت که با دعا به جهان دلخواه خود می رسد دیگر چه نیازی به ساختن سیلو داشته است.

شش: واژه ی” دروغ” از سرودهای گاتاها می توان دانست که  واژه ی دروغ به مفهوم امروز ما نبوده است. هر گفتار و کرداری که به بهبود، آسایش، آرامش، همآهنگی در سامان  شهروندی، شادی و خشنودی، مردمان بیافزاید راستی و راستکاری است و هرآنچه که به ترس، خشم، ستم، آشوب و نابسامانی مردم بیانجامد دروغ و دروغوندی است.

می بینیم که زمینه ی آگاهبود ما به آنگونه با لایه های دروغ آلوده شده است که نمی توانیم حتا یک پیام را از نیاکانمان به درستی و راستی بفهمیم حتا نمی توانیم آنرا به فارسی بنویسیم.

در اینجا شاید نیاز باشد که به تفاوت معنای دعا را در اسلام و نیایش را در فرهنگ ایران اشاره کنم.

دعا یعنی مسلمان حاجت خود را به خواری و زاری در برابر الله درخواست می کند که اگر خلاف حکمت الله نباشد گاهی هم برآورده می شود. نیایش یعنی گفتار خدایان را نیوشدن = شنیدن، که اگر خدایی در جشن و سرور شاد شود، نیایش کننده سخن او را در درونش می شنود و شاید آن سروش او را در راه رسیدن به آرمانش پند دهد.

البته من نمی دانم در آن سنگ نوشته چه پیامی نگاشته شده است ولی می دانم که آنچه از آن نوشته به زبان امروزی برگردانده اند با عقیده های تاریک دین های ابراهیمی به ویژه اسلامی آلوده شده اند.

اگر من می توانستم که آلودگی های اسلامی را از این پیام پاک کنم، شاید گفته ی داریوش را بدین گونه می خواندیم:

من داریوش، با جان و خرد آهورایی، شاهنشاه سرزمین های پهناور، سامان شهروندان بر داد استوار ساختم، خشم آوران بیگانه را از دست اندازی و ستمکاری بر مردمان دور نگه داشتم، انبارهایی  برای نگهداری دانه های گیاهی ساختم تا از رنج مردم در خشکسالی کاسته شود، راستی و راست منشی را با دادگری در مردمان پروراندم، همانا که بهترین زندگانی از آن راستکاران و نازندگی یعنی زندگی در ترس از آن دروغودان است.

شور بختی ما ایرانیان در این است که دستکم هزار و چهارسد سال است که چشمه ی خرد ما در مرداب تاریک اسلام خشکیده و لایه های ایمان زمینه ساز اندیشه های ما شده اند. آزادمردان و نیک اندیشانی هم که در میان ایرانیان پیدایش یافته اند از ترس تکفیر سخنانی زیبا با رمز سروده اند، برخی از این سرده ها بیشتر از اینکه گره گشای ستمکشان باشند پنهان کننده ی دست خون آ لوده ستمکاران می شوند. بدتر از این هیچگاه روشنفکری به درستی نکوشیده است که لایه های دروغ و نادانی را از ذهن انبوه مردم کنار بزند تا چشمه ی خرد آن ها روشن شود بلکه بیشتر آن ها کوشیده اند که گفتار خود در خور عقیده ی انبوه مردم ساده و بی مایه بیان کنند. حتا فردوسی خردمند هم برخی از اسطوره های شاهنامه را در خور فهم مردم دگرگون سروده است.

مولوی بلخی که آگاهانه کوشیده است تا خشم اسلامی را به کمک فرهنگ مهرپرور ایرانی با زندگی سازگار سازد، بیشتر نامهایی را بسان عیسی، موسی، یوسف، نوح و سلیمان یا واژه هایی را بسان الهی، خاکی، جهل، ایمان، نور و ظلمت با همان معیارهای اسلامی به کار برده است.  مولوی از اینکه انبوه مردم توانایی درک اندیشه ی او را ندارند رنج می برد ولی او نمی کوشد تا توانایی کسان را بالا ببرد بلکه گفتار خود را ساده و سبک  بیان می کند تا شاید مسلمانان بیشتر به رمزهای گفتارش پی ببرند.

هرچه می گویم به قدر فهم توست                    مردم اندر حسرت فهم درست

البته اگر او سخن خود را روشن و آشگار می گفت بدون شک کشته می شد و نوشته ای از او بر جای نمی ماند. ولی یک مشت شعر، که هر کس باید آن ها را از ظن خود و به قدر فهم خود تفسیر و تعبیر کند، به همان اندازه که می توانند راهگشای اندیشه باشند، به همان اندازه هم می توانند دامگذار و فریبنده ی اندیشه باشند. از تیزی شمشیر جهاد با سخن های نرم کاسته نمی شود ولی با سخن های نرم می توان تیغ تیز شمشیر مجاهدین را پنهان کرد.

به هر روی انسانی که خود را مخلوق الله می داند، به دانایی الله و نادانی خود هم ایمان دارد، او به رسول و پیشوا و رهبری نیازمند است چون او نمی داند که الله  کدام راه را برای رستگار شدن امر کرده است. این است که بیشتر روشنفکران هم یا خود مسلمان هستند و می توانند تنها در تاریک خانه ی اسلام فکر کنند و یا آزاداندیش هستند و می پندارند که نباید اندیشه خود را بلندتر از فکر یک مسلمان آشگار سازند. یعنی اندیشه ی بیشتر آنها تنها در غار تاریک عقیده ی اسلامی در پرواز است.

تا زمانی که زهدان خرد ایرانی با عقیده های اسلامی آلوده است، نه اندیشه ی خشکیده ی انبوه مردم، با آشنایی و شناخت فرهنگ کهن ایران، باردار  می شود و نه ترس از ستمکاری احکام شریعت می تواند مردمی را به تکاپو بر انگیزد.

باران که در لطافت طبعش خلاف نیست                       در باغ لاله روید و در شوره زار خس

پاسخی بگذارید

%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: