مردو آناهید
روند ِ رویدادها، در هر سرزمینی، همیشه بر زمینهی برآیند ِ بینش و نگرش مردمان ِ همان پهنه است. از آنجا که بینش و نگرش هر مردمی با دیگر مردمان به گونهی دیگری است، از این روی سرگذشت رویدادهای هر مردمی، همگام و همآهنگ با گونهی نگرش ِ خودشان است.
چند هزار سال است که در جهان دینهای خردسوز، به ویژه دینهای ابراهیمی، پیدایش یافتهاند. همهی این دینها با نیروی حکمرانان ِ خشمآور، به همراه ِ گستردن ترس، بر مردمی فرود آمدهاند. مردم ِ زهر زده، زهر ِ این بیماری را به ستم به مردمی دیگر و آن را از دیگر مردم، به شیوهی مردم آزاری، به مردمانی دیگر وارد کردهاند. از برآیند ِ این زهر است که امروزه بیش از شش میلیارد آدم در بیماریی دینداری گرفتار شدهاند و پیوسته این خردسوختگی را به دیگران و به آیندگان واریز میکنند.
درست است که بیشترین شمار از مردمان نه هوش، نه دانش و نه توان ِ آن را دارند که از پذیرفتن دروغ و گرفتار شدن در زنجیرهای این بردگی پرهیز کنند. زیرا زندگیی آنها بسیار کوتاه تر از آنست که به ناسازگاری و بی پایه بودن ِ سخنان دروغ، در پیرامون ِ خالق* و مخلوق، به پردازند. این است که آنها به آسانی در دام ِ والیانی، که نمایندهی خالق هستند، گرفتار میشوند. در این پندار خالق بر مخلوق ِ خود فرمانروایی دارد و بردگان به پیروی از احکام ِ ولی نعمت خود بند هستند.
*( کلمهی “خالق یا مخلوق” همسنگ و برابر با واژگان ِ ” آفریننده یا آفریده شده” نیست. همچنین حکمران، حکم و محکوم را نمیتوان با واژگان ِ فرمانروا، فرمان و دادباخته جایگزین کرد. در اسلام حاکم الله، حکم قرآن و محکوم مردمان هستند)
آن کس که به بیماریی دینی دچار شده باشد، مداوای او مانند کسی که ایدز یا سفلیس داشته باشد نیست. زیرا چشم جان، که خرد آدم است، نیز نگرش و دیدگاه ِ بیماران ِ دینی در بند ِ ایمانشان گرفتارند. تا کنون کمتر دارویی، یافت شده است، که بتواند دوباره به خرد ِ سوختهی یک کس جان ببخشد.
زیرا کسی که به زهر ایمان بیمار شده است می تواند تنها در همان تاریکخانه، که ایمان اوست، بیندیشد. یک مسلمان میتواند دانشی را، که دیگران یافتهاند، آن را به کژی در تنگنای اسلام بگنجاند تا ناسازگار بودن ِ دانش با شریعت اسلام آزارش ندهد ، ولی هیچ مسلمانی، تا از اسلام نبریده باشد، هرگز نمیتواند به ژرفای دانشی پی ببرد. زیرا هیچ دانش ِ آزموده شدهای نیست که با عقیدههای دینی ناسازگار نباشد.
از این پیشگفتار میخواستم بهره برداری کنم و به زیانهایی به پردازم که از دینداری برآمدهاند. زیانهایی که زمینهی ستمکاری، دروغوندی و فرمانروایی بر مردمان را آسان ساختهاند. اینک کمتر کسی توان یا میدانی را دارد، که بتواند به برآیند ِ زهری اشاره کند، که آن زهر جهانیان را بیمار و جهانداران را بی پروا ستمکار ساخته است.
افزون بر این که دینداران برده منش، کوراندیش، بردبار و ستم پذیر هستند آنها نیز از کوتاهنگری به دروغ پرستی خو گرفتهاند و از راستی گریزان، از آگاهی و از روشنایی بیزار هستند. در منشور جهانی حقوق بشر، حق ِ داشتن ِ این ویژگیهای زشت، به آدم و حق بیمار ساختن ِ آدمها به دینفروشان داده شده است.
اگر به ژرفی نمونههایی از عقیدههای دینداران را مرور کنیم، شاید اندکی ریشهی نابخردی و کوراندیشیی دینداران روشن بشود. در این زمان که به اندازهی چندین میلیون سال ِ نوری پهنهی کهکشانها و زایش یا دگرگونیهای پدیدههایی از هستی شناسایی شدهاند، هنوز دینمداران بر این پافشاری دارند: یک کس، که یک جایی آن بالاها نشسته، اوست که همهی ریزه کاریهای هستی، به ویژه گام به گام کارکرد ِ آدمها را دیدبانی میکند.
روشن است که دینمداران، در این زمان، این دروغ بزرگ را با اندکی از آگاهیهای همگانی میگردانند و با دروغهای نادان پسندی میآمیزند تا ناسازگاریهای عقیدهی آنها چشم و گوش پیروان را نرنجاند. گرچه والیان ِ دینهای ابراهیمی دستکم سه تا نام برای این خالق ِ ترسناک دارند. ولی از ناچاری، با شیوهی دروغوندی، گوناگون بودن ِ یهوه، پدر آسمانی و الله را از دیدگاه پیروان پنهان میدارند.
همهی دینداران با شادمانی همآهنگ ساختن دروغهای دینی را با آگاهیهای تازه میپذیرند تا بتوانند، در ژرفای نابخردی، به ایمان ِ خود پای بند باشند. کدام خرد ِ پوسیده میتواند بپذیرد که یک پیرمرد ِ چند سد ساله، یک تنه، در یک روز، یک کشتی، روی خشکی، میسازد که نه تنها گنجایش چندین میلیون جفت از جانوران ِ گوناگون دارد وآنکه او که نوح نام دارد، این جانوران از سراسر گیتی گردآوری میکند تا آنها همراه با جهانیان دیگر نمیرند.
زیرا خالق او از آدمیان رنجیده است و توان آن را ندارد که آنها را آدم کند. یهوه که، خالق همهی جانداران و بی جانها هست، اکنون باید همهی آدمیان را، به جز چندتا خردسوخته را، در زیر آب خفه کند. این، یهوه، به اندازهی خمینی هم با شیوههای آدمکشی آشنا نبوده است. خوب 3000 سال پیش که مردم امیرالمومنین یا خلخالی نداشتند، چشم به راه ِ امام زمان هم نبودند.
دروغ به این بزرگی و روشنی را چندین میلیارد از پیروان ِ دینهای ابراهیمی باور دارند. شگفتی در این دروغ پرستی این است که برخی از باستان نشناسان جای فرود ِ آن کشتی را هم شناسایی کردند و به کردار به جستجوی نشانههایی از آن کشتی هستند. با همهی سرگیجی، که دروغ پرستان دارند، آنها این آدمکش بزرگ و بی همتا را مهربان میپندارند. نمیدانم چرا برخی از مسلمانان گمان میبرند، خمینی ولی فقیه، که سد هزار از جوانان و روشنفکران را کشتار کرد، سختدل بوده است.
هرچند که دینداران دروغ پرستند و هیچگاه از شنیدن دروغ خسته و آزرده نمیشوند، ولی گاهی حکمرانان نیاز دارند که مردمان را به دروغهایی تازه بند کنند تا به امید ِ شادمانی بار ِ آنها را بکشند. از این روی پس از ورود میتراییها به روم و پیدایش داستانهایی شگفت انگیز، دروغ بافانی، با آرمان ِ سروری کردن، به این نیاز پی بردند که مردم را به دروغهای تازهای ببندند.
این بود شارلاتانهایی توانستند داستان مسیحا را، که یهودیهای چشم به راهش بودند، به عیسا پیوند بدهند، که او از ریختن منش ِ خدایی در ماریا زاییده شده بود. مردم که، از آبستن شدن یک زن بدون مرد، به بدگمانی و شگفت آمده بودند، از ترس و به امید ِ تندرستی و نان ِ فراوان به چلیپا پرستی گرویدند.
(اگر آن زمان میگفتند: یهودیها با رودهی گاو عیسا را خفه کردند، امروزه مردم رودهی گاو را میخوردند که به خدایی برسند. زمانی، که شماری از مردم یک دروغ شاخدار را بپذیرند، دیگر سپاه ِ جانبازان سامان یافته است)
پس از آن که ماریا، دختری شوهر کرده ولی مرد ندیده، عیسا را زاید، نمایندگان ِ پدر و پسر ِ آسمانی هر اندازه، در پیرامون آمیزش ِ روان ِ مقدس با ماریا، دروغ ساختند خریدار پیدا کرد. همیشه ناسازگارهای دروغها با یکدیگر، به ویژه ناسازگارهای آنها با خرد ِ آدم، فراتر از دیدگاه ِ دروغ پرستان هستند. زیرا خرد ِ دروغ پرستان در تاریکخانهی ایمان کارآیی ندارد.
دروغ بافی در پیرامون پسر خدا خیلی ساده بود. زیرا مسیحایی که تار و پودش را در روم میبافتند، در داستانهایی شور انگیز در فلسطین زاییده شده بود. در آن زمان هم نه کسی در اندیشهی دیدن او یا در راه ِپی گیری از نشانههایی از او بود. افزون بر این در بیشتر داستانها سخن از پرواز عیسا و نیز از پرواز ِ ماریا به آسمان بود.
این بود که داستان پردازی در پیرامون شگفتیهای مسیح ِ بی پدر و ماریای بی شوهر، هم سوداگران هم دکانداران ِ بسیاری پیدا کرده بود. هر دروغ بافی، که در این پیرامون داستان شیرین تری میبافت، نه تنها داستانش خریدار داشت وآنکه خودش هم پیامبری گزند ناپذیر شمرده میشد.
سرانجام، پاپ زمان، که مانند یک خلیفه نمایندهی پدر آسمانی شده بود، چهار تا از انجیل*هایی، که تا اندازهای خرافه پسند بودند، جدا میکند و دستور میهد دیگر ِ انجیلها را، که بیش از هزارتا بودند، بسوزانند. با وجودی، که همین چهار انجیل هم با یکدیگر همساز و همنوا نیستند، ولی کسانی که ایمان دارند، ناسازگاریهای الاهیان را، نشان ِ رازهای آسمانی و نادانیی خودشان میپندارند. دروغ هرچه بزرگتر باشد شگفت آور تر است و پیروان را بیشتر در پندار به ناموجودی ” یکتا، توانا، دانا و ترسناک” گرفتار میکند. *(انجیل = فرشته = فرسته = پیام آور، این چهار کس، که داستانهای انجیل را بافتند، پیام آوران ِ پدر ِ آسمانی و پسرش عیسا شمرده میشوند)
دروغوندان داستانهای عیسای بی پدر را، چندین دههه پس از زادمان ِ پنداری او، در روم به هم بافتند. به زبانی ساده عیسا در روم خلق شد. ولی، در داستانها، ماریا* (یک دختر در به مُهر) او را در فلسطین زایید.
این بود نمایندگان ِ عیسا هر اندازه، که توان داشتند، دروغ بافتند و در بازار ِ دروغ پرستان به فروش رساندند. کسی هم نیاز یا زهرهی آن را نداشت، که به پیام ِ پیامبران، شک کند یا این که به 40 تا 80 سال گذشته برگردد و در سر زمینی دور دروغی را پی گیری کند.
بیشترین مردم، از کوتاه خردی، خود را در شگفتیهای داستانی گم میکنند و هرگز در اندیشهی گریز از آن سیاهچال نیستند.
*(ماریا در عربی ماریه، در قرآن مریم نام دارد)
به هر روی والیان ِ مسیحی، در گارگاه ِ دروغ بافی، عیسای مهربان را بدست یهودیان خشمگین و بد سرشت به چلپا کشیدند و سپس او را به سوی پدر ِ آسمانی به پرواز در آورند. این جوان چارمیخ شده به دیدار ِ پدرش میرود، که او در یک جایی از آسمان نشسته و برای آزادگان پرونده سازی میکند تا بتواند آنها را به مالک ِ دوزخ بسپارد.
کوتاه بنویسم: عیسا میره به آسمان، به خوشباوران سر میزند، سپس میره به ژرفای زمین در دوزخ، کژباوران را از دست شیطان، مالک ِ جهنم رها میکند. ولی از بی راه ِ بالا پایین میره، چون میترسه که پیروانش او را دوباره چارمیخ کنند. زیرا مسیحیان هنگامی عیسا را ارجمند و گرامی میدارند که او به چلیپا کوبیده شده باشد.
هر کس دروغهای عیسویان را به چند گونه شنیده است و نیازی نیست که من آنها را بازگو کنم. برای نمونه: رسول الله هم، در گزارش خودش عیسا را، پیش آنکه به چلیپا بکشند، فراری میدهد و کس دیگری به جای او آوایزان میکند، او سدها سال پس از این دروغبافیهای بزرگ، در راه معراج، دیداری هم از موسا وعیسا میکند. خوب محمد با خر ِ بالابر به آسمان معراج میکند. ولی آسمان نشینان یا خر نداشتند یا از این همه خر خبر نداشتند، گر نه آنها هم دستکم هنگام جهاد همراه ِ محمد و یارانش کافران را گردن میزدند.
نگرش و دیدگاه ِمسلمانان تا آن اندازه کوتاه و تنگ است که هیچگاه به دروغ بودن ِ این افسانهها گمان نمیبرند. برخی از کوراندیشان، که خود را روشنفکر میپندارند، میکوشند با دروغهایی، برون از خرد، این دروغها را مسلمان پسند کنند.
راستش را بخواهید، بیش از 1900 سال، دو میلیارد مسیحی از یهودیها بیزای میجستند و با آنها در ستیز بودند، تا سر انجام هیتلر، با پشتیبانیی کلیساها، بر آن میکوشد که یهودیان را ریشه کن کند. زیرا همکیشان آنها 1900 سال پیش پسر خدا را چار میخ کرده بودند.
(خوب این یک برهان مردم پسندی است. خمینی هم گفت ایران غنیمت اسلام است زیرا 1400 سال پیش، جهادگران به این سرزمین یورش آوردند و مردمانش را به خاک و خون کشیدند و شهرهای آن را ویران کردند. دیدیم یک ایرانی هم یافت نشد که به این برهان ِ قاطع ایرادی بگیرد.)
شگفتیهای این سرگذشتهای دروغ، پس از 1940 سال هم، به پایان نمیرسند وآنکه باز هم خوشمزه و شیرین تر میشوند. بدینگونه، پس از جنگ جهانی دوم، که هیتلر و نازیها تار و مار شدند، نه تنها آلمان وآنکه کشورهای اروپا به زیر فرماندهیی آمریکا در آمدند. آمریکا، به ویژه انگل لیس، هم از راه ِ مهربانی بخشی از مستعمرههای انگلیس را، برای کشوری به نام اسراییل به یهودیان واگذار کردند و هزینهی سازندگیی اسراییل را هم به گردن آلمان آویزان ساختند.
آلمان بایستی دیهی شش میلیون یهودی را، به گمانم برای هر یک 100 میلیون مارک، در درازای 60 سال به اسراییل به پردازد. چرا شش میلیون، در جاییکه در همان زمان این شمار یهودی در اروپا وجود نداشتند، چرا دیهی اسلامی باید به اسراییل پرداخت بشود، چرا آیندگان پاسخگوی گناه ِ گذشتگان هستند؟ این پرسشها با مردمانی، که پذیرای دروغهای شاخدار باشند، برخورد نمیکنند.
پیروزمندان جنگ: هیتلر و نازیهای آلمان را ستمگر و سزاوار ِ مرگ، یهودیها مهربان و ستمدیده را شایستهی کشور داری دانستند. جهانداران از بخشها و پارههای تازهی زمین، که به چنگ آورده بودند سرمست و همگان هم با شور و شادی بر همهی کشتارها و بیدادگریهای، برآمده از جنگ، نفرین و بر پیروزمندان آفرین خواندند.
کلیساهای اروپا، که از برانگیزندگان هیتلر و نازیها بودند، مانند همهی دینمداران ِ دیگر، بی درنگ نگرش ِ خود را برگرداندند تا گناهی بر قبای آنها ننشیند. زیرا هر ستمی که از سوی دینمداران، با هر زشتی و سختدلی، بر مردمی رانده شود، کرداریست ناخواسته که به خواست خدا به انجام رسیده است.
به هر روی پیروزمندان ِ جنگ جهانی، با همهی نیرویی که در فرمان خود داشتند، باز به کلیساها پناه آوردند و از آنها یاری خواستند. پاپ، سرکرده و پیشوای بزرگ دروغوندان، کلیساها و مسیحیان را از گناهان جنگی پاک میشوید و کردار ِ نازیها را نکوهش و هیتلر را نفرین میکند.
تا این اندازه که تازگی نداشت. چون والیان ِ دینی در هر کجا از اینگونه نمایشنامهها را بازی میکنند، ولی پاپ به همه رودست میزنه، او گناه ِ به چلیپا کشیدن ِ عیسا را از گردن ِ یهودیان بر میدارد و به گردن رومیان، که پایگاه و پاسداریی آنها اینک در دست خودش است، بند میکند.
شگفتی در این است، که بیش از دو میلیارد مسیحی، که بیش از 1900 سال با یهودیها کینه میورزیدند و بر آنها ستم میراندند، بایستی بی درنگ همهی داستانهای گذشته را فرموش کنند و هرچه زودتر داستانهای تازهای را ببافند تا عیسای بدبخت به دست رومیان به چلیپا آویخته بشود.
مسیحیان که، مانند ِ همهی دینداران، دروغ پرست هستند، از آن پس با یهودیان ستمدیده همدردی و رومیان پیشین را نفرین میکنند. خیلی هم زود، در کلیساها نگارههایی را، که نشان از آزار دادن ِ پسر خدا به دست یهودیان بودند، دگرگون ساخته و بر سر جلادان یهودی کلاهخود ِ رومی میگذارند. نویسندگان ِ مسیحی هم دست به کار ِ دگرگون ساختن دروغهای پیشین میشوند و سرگذشت فلسطین و نیز داستانهای پدر آسمانی، ماریا و پسر ِ خدا را با دروغهای تازه همآهنگ میسازند.
اکنون من بر این پندار ماندهام که آیا من تا این اندازه نادان و بد بین هستم یا چندین میلیارد دینداران ِ جهان تا این اندازه دروغ پرست و کوراندیش.
تازه این دروغهای بسیار روشن و شاخدار که پیروان ِ دینهای یهودی و مسیحی باور دارند در برابر دروغهایی، که مسلمانان پذیرفته و تا ژرفای وجودشان آمیختهاند، استادنه بشمار میآیند. زیرا در داستانهای موسا و عیسا، مانند داستانهای امام زمان هستند که از موجودی سخن رانده میشود که پیروان هرگز او را ندیده و نخواهند دید. ولی رسول الله در روبروی مردم از معراج و شق القمر سخن می رانده است و پیروان، مانند ِ عکس خمینی در ماه، آن شگفتیها را باور میکردهاند و هنوز هم در باور ِ مسلمانان، که این همه مکتب خانه به نام دانشگاه دارند، خراشی ایجاد نشده است.
رسول الله هم با بازگو کردن ِ دروغهای دینهای پیشین، که با کاستی یاد گرفته بود، راه را برای دست یابی به جان و دارایی قبیلههای دیگر باز میکند. روشن است که گفتار ِ محمد برای عربهای بیابانگرد معجزه شمرده میشدند. زیرا آنها یا میکشند و از دارایی کافران به بی نیازی میرسند یا کشته میشوند که الله آنها را بی نیاز میکند.
مسلمانان، پس از 1400 سال، هنوز هم نتوانستند به پسماندگی و بی مایگیی شریعت اسلام پی ببرند. آنها پیوسته در کار این هستند، که با دروغهایی تازه، پستی و زشتیهای پندارهای چادر نشینان ِ راهزن را تعبیر و تفسیر کنند. شگفتی در این است که بیشترین شمار از مسلمانان باور دارند که آنها از کوتاه خردی نمیتوانند هستهی آیههای قرآن را شناسایی کنند.
این همه مسلمان هیچگاه از خودشان نمیپرسند، که اگر آدمها نمیتوانند به درونمایهی قرآن پی ببرند، پس چگونه عربهای قبیله نشین، با تکیه بر همین آیات، همراه محمد و یارانش، جهاد میکردند و با کشتار و ویرانگری بر شکست خوردگان ِ ستمدیده حکم میراندند.
برخی از اسلام شناسان ِ دروغوند، که از شکست ِ دکانشان ترس یا از بی مایه بودن ِ سخنان ِ قرآن شرم دارند، با بی شرمی به دروغ بافی و مردم فریبی میپردازند که گویا نه تنها محمد وآنکه الله هم درست به آیههای این کتاب پی نبرده است. این کسان، که استادان و مزدورانِ دروغ سازی هستند، پس از 1400 سال اسلام راستین را شناسایی کردند. مسلمانان، که از هر مردمی دروغ پرست تر هستند، با اشتهای زیاد دروغهای دروغوندان ِ سروش و سه گوش را پاتیل پاتیل سر میکشند تا بتوانند دستکم از نادانی و پسماندگیی عقیدهی خودشان رنج نبرند.
هر کس، که اندکی از خردش از بندهای دین رهایی یافته باشد، میتواند چکیده یا سرآمده دروغ پرستان ِ جهان را به روشنی در شیعیان، به ویژه در ایرانیان ِ شیعه، ببیند. مسلمانان همگی بدون ِ کم و کاست دروغ پرست هستند. آنها تنها از دروغ خشنود و سرمست میشوند. اگر کسی سخنی از راستی در پیرامون سرگذشت و روند اسلام بر زبان براند، هر مسلمانی از خشم برافروخته و به ناسزا گویی میخروشد.
از این روی مسلمانان از شنیدن سخنان راست گریزان و بیزار هستند، زیراهر شناختی در دانش آزموده شده اشارهایست به نابخردی و پسماندگیی عقیدههای اسلامی. این است که مسلمانان بازدهی دانش دیگران را به یاد میسپارند، یا به زور میگیرند، یا میخرند یا میدزدند و آنها را واژگون یا دگرگون در تنگهی دیدگاه ِ اسلامیی خود میگنجانند. اگر شناخت یا دریافت دانشی را به یک، مسلمان زاده، پیوند دادند، یا آن کس مسلمانی است دروغین یا دانشی که به او پیوند دادند دروغین است، هر چه هست، بی گمان دست بردی است از دانش دیگران.
در میان، همهی مسلمانان، شیعیان آن چنان در لجنزار ِ دروغ فرو رفتهاند که دروغ پرستان ِ سنی آنها را به مسلمانی نمیپذیرند. گرچه سنیها هم مانند ِ دیگر ِ شاخههای دین ِ اسلام تنها و تنها بر دروغ تکیه دارند و به دروغ سخن میرانند. ولی شیعیان در دروغورزی آشکارا از الله و از دیگر ِ بنیانگزاران اسلام پیشی گرفتهاند. آنها نه تنها برای مکتب ندیدهای مانند ِ “علی”، پس از 300 سال، نهج البلاغه سر هم کردند وآنکه همهی علم گذشته و آینده را در شکم او انگاشتهاند و او را برتر از محمد و شاید هم بالا تر از الله جای دادهاند.
افزون بر این که شیعیان در ژرفای نابخردی از اوامر یازده عربزادهی پی در پی، که هیچ کدام خواندن و نوشتن نمیدانستند، پیروی میکنند، آنها داستانهایی را، که در بحارالانوار مجلسی، برای این بی سوادها بافتند، باور میکنند. داستانهایی، که شیعیان بافتهاند، هرگز کودکی هم نمیتواند آنها را باور کند. ولی شیعیان همین یاوهها را نشان برتری و سروریی این شتر سوران ِ عرب میدانند.
دروغ پرستیی شیعیان در همین کوتاهنگری و خردسوختگی فشرده نشده است. افزون بر این که شیعیان یازده تا عربزادهی بی سواد را به پیام رسانی از سوی الله و رسولش گماشتهاند و یکی را هم، که زاییده نشده بود، خلق کردند و زود پنهان ساختند تا زمین از هم نپاشد و آنها هم بتوانند در بردگی او جانفشانی کنند.
شیعیان به نام هر کدام امام یا عربزادهای گوری بنا کردند که به آنها باج میپردازند تا خواستههای آنها را برآورده کند. در ایران، که مردمش به دروغ باهوش هستند، نه تنها همین عرب ِ نازاده به جای الله حاکم است و حاکمیت را به دروغوندان ِ ایران ستیز سپرده است وآنکه امامان مرده یا گورهای آنها هم بر ایرانیان سروری و دیدبانی دارند.
کمتر ایرانی یافت میشود که از دیدن بیرق حکومت اسلامی، از دیدن دیگهای نذری، که به نام ِ دشمنان ایران بار میشوند، یا از انداختن سفره برای آدم کشان ِ عرب شرم داشته باشد یا از دیدن ِ این همه پستی، خواری و نابخردیهای ننگین اندوهگین بشود.
شیعیان ایرانی یک ویژگیی ننگین دیگری هم دارند که در مسیحیان اروپایی کمتر دیده میشود. آنها افزون بر دروغوندی و دروغ پرستی در دزدیهای فرهنگی یا فرهنگ ستیزی بسیار ورزیده هستند. شیعیان ایران هر گوهر ِ فرهنگی یا هنر و دانش ِ ارزشمندی، از پیشینیان ببینند، که نتوانند آن را نابود کنند آن را میدزدند و به زهر اسلامی آلوده میسازند و به نام اسلام به خورد مردم دروغ پرست میدهند. در این باره سخن بسیار است ولی نیازی به نوشتن ِ آنها نیست.
زیرا آن ایرانی که این نوشتار را تا به انجام بخواند بی گمان او شماری بی شمار از این دزدیهای بی شرمانه را میشناسد.