مردو آناهید

روند ِ رویدادها، در هر سرزمینی، همیشه بر زمینه‏ی برآیند ِ بینش و نگرش مردمان ِ همان پهنه است. از آنجا که بینش و نگرش هر مردمی با دیگر مردمان به گونه‏ی دیگری است، از این روی سرگذشت رویدادهای هر مردمی، همگام و همآهنگ با گونه‏ی نگرش ِ خودشان است.

چند هزار سال است که در جهان دین‏های خردسوز، به ویژه دین‏های ابراهیمی، پیدایش یافته‏اند. همه‏ی این دین‏ها با نیروی حکمرانان ِ خشمآور، به همراه ِ گستردن ترس، بر مردمی فرود آمده‏اند. مردم ِ زهر زده، زهر ِ این بیماری را به ستم به مردمی دیگر و آن را از دیگر مردم، به شیوه‏ی مردم آزاری، به مردمانی دیگر وارد کرده‏اند. از برآیند ِ این زهر است که امروزه بیش از شش میلیارد آدم در بیماری‏ی دینداری گرفتار شده‏اند و پیوسته این خردسوختگی را به دیگران و به آیندگان واریز می‏کنند.

درست است که بیشترین شمار از مردمان نه هوش، نه دانش و نه توان ِ آن را دارند که از پذیرفتن دروغ و گرفتار شدن در زنجیرهای این بردگی پرهیز کنند. زیرا زندگی‏ی آنها بسیار کوتاه تر از آنست که به ناسازگاری و بی پایه بودن ِ سخنان دروغ، در پیرامون ِ خالق* و مخلوق، به پردازند. این است که آنها به آسانی در دام ِ والیانی، که نماینده‏ی خالق هستند، گرفتار می‏شوند. در این پندار خالق بر مخلوق ِ خود فرمانروایی دارد و بردگان به پیروی از احکام ِ ولی نعمت خود بند هستند.

*( کلمه‏ی “خالق یا مخلوق” همسنگ و برابر با واژگان ِ ” آفریننده یا آفریده شده” نیست. همچنین حکمران، حکم و محکوم را نمی‏توان با واژگان ِ فرمانروا، فرمان و دادباخته جایگزین کرد. در اسلام حاکم الله، حکم قرآن و محکوم مردمان هستند)

آن کس که به بیماری‏ی دینی دچار شده باشد، مداوای او مانند کسی که ایدز یا سفلیس داشته باشد نیست. زیرا چشم جان، که خرد آدم است، نیز نگرش و دیدگاه ِ بیماران ِ دینی در بند ِ ایمانشان گرفتارند. تا کنون کمتر دارویی، یافت شده است، که بتواند دوباره به خرد ِ سوخته‏ی یک کس جان ببخشد.

زیرا کسی که به زهر ایمان بیمار شده است می تواند تنها در همان تاریکخانه، که ایمان اوست، بیندیشد. یک مسلمان می‏تواند دانشی را، که دیگران یافته‏اند، آن را به کژی در تنگنای اسلام بگنجاند تا ناسازگار‏ بودن ِ دانش با شریعت اسلام آزارش ندهد ، ولی هیچ مسلمانی، تا از اسلام نبریده باشد، هرگز نمی‏تواند به ژرفای دانشی پی ببرد. زیرا هیچ دانش ِ آزموده شده‏ای نیست که با عقیده‏های دینی ناسازگار نباشد.

از این پیشگفتار می‏خواستم بهره برداری کنم و به زیان‏هایی به پردازم که از دینداری برآمده‏اند. زیان‏هایی که زمینه‏ی ستمکاری، دروغوندی و فرمانروایی بر مردمان را آسان ساخته‏اند. اینک کمتر کسی توان یا میدانی را دارد، که بتواند به برآیند ِ زهری اشاره کند، که آن زهر جهانیان را بیمار و جهانداران را بی پروا ستمکار ساخته است.

افزون بر این که دینداران برده منش، کوراندیش، بردبار و ستم پذیر هستند آنها نیز از کوتاهنگری به دروغ پرستی خو گرفته‏اند و از راستی گریزان، از آگاهی و از روشنایی بیزار هستند. در منشور جهانی حقوق بشر، حق ِ داشتن ِ این ویژگی‏های زشت، به آدم و حق بیمار ساختن ِ آدمها به دینفروشان داده شده است.

اگر به ژرفی نمونه‏هایی از عقیده‏های دینداران را مرور کنیم، شاید اندکی ریشه‏ی نابخردی و کوراندیشی‏ی دینداران روشن بشود. در این زمان که به اندازه‏ی چندین میلیون سال ِ نوری پهنه‏ی کهکشان‏ها و زایش یا دگرگونی‏های پدیده‏هایی از هستی شناسایی شده‏اند، هنوز دینمداران بر این پافشاری دارند: یک کس، که یک جایی آن بالاها نشسته، اوست که همه‏ی ریزه کاری‏های هستی، به ویژه گام به گام کارکرد ِ آدمها را دیدبانی می‏کند.

روشن است که دینمداران، در این زمان، این دروغ بزرگ را با اندکی از آگاهی‏های همگانی می‏گردانند و با دروغ‏های نادان پسندی می‏آمیزند تا ناسازگاری‏های عقیده‏ی آنها چشم و گوش پیروان را نرنجاند. گرچه والیان ِ دین‏های ابراهیمی دستکم سه تا نام برای این خالق ِ ترسناک دارند. ولی از ناچاری، با شیوه‏ی دروغوندی، گوناگون بودن ِ یهوه، پدر آسمانی و الله را از دیدگاه پیروان پنهان می‏دارند.

همه‏ی دینداران با شادمانی همآهنگ ساختن دروغ‏های دینی را با آگاهی‏های تازه می‏پذیرند تا بتوانند، در ژرفای نابخردی، به ایمان ِ خود پای بند باشند. کدام خرد ِ پوسیده می‏تواند بپذیرد که یک پیرمرد ِ چند سد ساله، یک تنه، در یک روز، یک کشتی، روی خشکی، می‏سازد که نه تنها گنجایش چندین میلیون جفت از جانوران ِ گوناگون دارد وآنکه او که نوح نام دارد، این جانوران از سراسر گیتی گردآوری می‏کند تا آنها همراه با جهانیان دیگر نمی‏رند.

زیرا خالق او از آدمیان رنجیده است و توان آن را ندارد که آنها را آدم کند. یهوه که، خالق همه‏ی جانداران و بی جان‏ها هست، اکنون باید همه‏ی آدمیان را، به جز چندتا خردسوخته را، در زیر آب خفه کند. این، یهوه، به اندازه‏ی خمینی هم با شیوه‏های آدمکشی آشنا نبوده است. خوب 3000 سال پیش که مردم امیرالمومنین یا خلخالی نداشتند، چشم به راه ِ امام زمان هم نبودند.

دروغ به این بزرگی و روشنی را چندین میلیارد از پیروان ِ دین‏های ابراهیمی باور دارند. شگفتی در این دروغ پرستی این است که برخی از باستان نشناسان جای فرود ِ آن کشتی را هم شناسایی کردند و به کردار به جستجوی نشانه‏هایی از آن کشتی هستند. با همه‏ی سرگیجی، که دروغ پرستان دارند، آنها این آدمکش بزرگ و بی همتا را مهربان می‏پندارند. نمی‏دانم چرا برخی از مسلمانان گمان می‏برند، خمینی ولی فقیه، که سد هزار از جوانان و روشنفکران را کشتار کرد، سختدل بوده است.

هرچند که دینداران دروغ پرستند و هیچگاه از شنیدن دروغ خسته و آزرده نمی‏شوند، ولی گاهی حکمرانان نیاز دارند که مردمان را به دروغ‏هایی تازه بند کنند تا به امید ِ شادمانی بار ِ آنها را بکشند. از این روی پس از ورود میترایی‏ها به روم و پیدایش داستان‏هایی شگفت انگیز، دروغ بافانی، با آرمان ِ سروری کردن، به این نیاز پی بردند که مردم را به دروغ‏های تازه‏ای ببندند.

این بود شارلاتان‏هایی توانستند داستان مسیحا را، که یهودی‏های چشم به راهش بودند، به عیسا پیوند بدهند، که او از ریختن منش ِ خدایی در ماریا زاییده شده بود. مردم که، از آبستن شدن یک زن بدون مرد، به بدگمانی و شگفت آمده بودند، از ترس و به امید ِ تندرستی و نان ِ فراوان به چلیپا پرستی گرویدند.

(اگر آن زمان می‏گفتند: یهودی‏ها با روده‏ی گاو عیسا را خفه کردند، امروزه مردم روده‏ی گاو را می‏خوردند که به خدایی برسند. زمانی، که شماری از مردم یک دروغ شاخدار را بپذیرند، دیگر سپاه ِ جانبازان سامان یافته است)

پس از آن که ماریا، دختری شوهر کرده ولی مرد ندیده، عیسا را ‏زاید، نمایندگان ِ پدر و پسر ِ آسمانی هر اندازه، در پیرامون آمیزش ِ روان ِ مقدس با ماریا، دروغ ‏ساختند خریدار پیدا کرد. همیشه ناسازگارهای دروغ‏ها با یکدیگر، به ویژه ناسازگارهای آنها با خرد ِ آدم، فراتر از دیدگاه ِ دروغ پرستان هستند. زیرا خرد ِ دروغ پرستان در تاریکخانه‏ی ایمان کارآیی ندارد.

دروغ بافی در پیرامون پسر خدا خیلی ساده بود. زیرا مسیحایی که تار و پودش را در روم می‏بافتند، در داستان‏هایی شور انگیز در فلسطین زاییده شده بود. در آن زمان هم نه کسی در اندیشه‏ی دیدن او یا در راه ِپی گیری‏ از نشانه‏هایی از او بود. افزون بر این در بیشتر داستان‏ها سخن از پرواز عیسا و نیز از پرواز ِ ماریا به آسمان بود.

این بود که داستان پردازی در پیرامون شگفتی‏های مسیح ِ بی پدر و ماریای بی شوهر، هم سوداگران هم دکانداران ِ بسیاری پیدا کرده بود. هر دروغ بافی، که در این پیرامون داستان شیرین تری می‏بافت، نه تنها داستانش خریدار داشت وآنکه خودش هم پیامبری گزند ناپذیر شمرده می‏شد.

سرانجام، پاپ زمان، که مانند یک خلیفه نماینده‏ی پدر آسمانی شده بود، چهار تا از انجیل‏*هایی، که تا اندازه‏ای خرافه پسند بودند، جدا می‏کند و دستور می‏هد دیگر ِ انجیل‏ها را، که بیش از هزارتا بودند، بسوزانند. با وجودی، که همین چهار انجیل هم با یکدیگر همساز و همنوا نیستند، ولی کسانی که ایمان دارند، ناسازگاری‏های الاهیان را، نشان ِ رازهای آسمانی و نادانی‏ی خودشان می‏پندارند. دروغ هرچه بزرگتر باشد شگفت آور تر است و پیروان را بیشتر در پندار به ناموجودی ” یکتا، توانا، دانا و ترسناک” گرفتار می‏کند. *(انجیل = فرشته = فرسته = پیام آور، این چهار کس، که داستانهای انجیل را بافتند، پیام آوران ِ پدر ِ آسمانی و پسرش عیسا شمرده می‏شوند)

دروغوندان داستان‏های عیسای بی پدر را، چندین ده‏هه پس از زادمان ِ پندار‏ی او، در روم به هم بافتند.  به زبانی ساده عیسا در روم خلق شد. ولی، در داستان‏ها، ماریا* (یک دختر در به مُهر) او را در فلسطین زایید.

این بود نمایندگان ِ عیسا هر اندازه، که توان داشتند، دروغ بافتند و در بازار ِ دروغ پرستان به فروش رساندند. کسی هم نیاز یا زهره‏ی آن را نداشت، که به پیام ِ پیامبران، شک کند یا این که به 40 تا 80 سال گذشته برگردد و در سر زمینی دور دروغی را پی گیری کند.

بیشترین مردم، از کوتاه خردی، خود را در شگفتی‏های داستانی گم می‏کنند و هرگز در اندیشه‏ی گریز از آن سیاهچال نیستند.

*(ماریا در عربی ماریه، در قرآن مریم نام دارد)

به هر روی والیان ِ مسیحی، در گارگاه ِ دروغ بافی، عیسای مهربان را بدست یهودیان خشمگین و بد سرشت به چلپا کشیدند و سپس او را به سوی پدر ِ آسمانی به پرواز در ‏آورند. این جوان چارمیخ شده به دیدار ِ پدرش می‏رود، که او در یک جایی از آسمان نشسته و برای آزادگان پرونده سازی می‏کند تا بتواند آنها را به مالک ِ دوزخ بسپارد.

کوتاه بنویسم: عیسا میره به آسمان، به خوشباوران سر میزند، سپس میره به ژرفای زمین در دوزخ، کژباوران  را از دست شیطان، مالک ِ جهنم  رها می‏کند. ولی از بی راه ِ بالا پایین میره، چون می‏ترسه که پیروانش او را دوباره چارمیخ کنند. زیرا مسیحیان هنگامی عیسا را ارجمند و گرامی می‏دارند که او به چلیپا کوبیده شده باشد.

هر کس دروغ‏های عیسویان را به چند گونه شنیده است و نیازی نیست که من آنها را بازگو کنم. برای نمونه: رسول الله هم، در گزارش خودش عیسا را، پیش آنکه به چلیپا بکشند، فراری میدهد و کس دیگری به جای او آوایزان می‏کند، او سدها سال پس از این دروغ‏بافی‏های بزرگ، در راه معراج، دیداری هم از موسا وعیسا می‏کند. خوب محمد با خر ِ بالابر به آسمان معراج می‏کند. ولی آسمان نشینان یا خر نداشتند یا از این همه خر خبر نداشتند، گر نه آنها هم دستکم هنگام جهاد همراه ِ محمد و یارانش کافران را گردن می‏زدند.

نگرش و دیدگاه ِمسلمانان تا آن اندازه کوتاه و تنگ است که هیچگاه به دروغ بودن ِ این افسانه‏ها گمان نمی‏برند. برخی از کوراندیشان، که خود را روشنفکر می‏پندارند، می‏کوشند با دروغ‏هایی، برون از خرد، این دروغ‏ها را مسلمان پسند کنند.

راستش را بخواهید، بیش از 1900 سال، دو میلیارد مسیحی از یهودی‏ها بیزای می‏جستند و با آنها در ستیز بودند، تا سر انجام هیتلر، با پشتیبانی‏ی کلیساها، بر آن می‏کوشد که یهودیان را ریشه کن کند. زیرا همکیشان آنها 1900 سال پیش پسر خدا را چار میخ کرده بودند.

(خوب این یک برهان مردم پسندی است. خمینی هم گفت ایران غنیمت اسلام است زیرا 1400 سال پیش، جهادگران به این سرزمین یورش آوردند و مردمانش را به خاک و خون کشیدند و شهرهای آن را ویران کردند. دیدیم یک ایرانی هم یافت نشد که به این برهان ِ قاطع ایرادی بگیرد.)

شگفتی‏های این سرگذشت‏های دروغ، پس از 1940 سال هم، به پایان نمی‏رسند وآنکه باز هم خوشمزه و شیرین تر می‏شوند. بدینگونه، پس از جنگ جهانی دوم، که هیتلر و نازی‏ها تار و مار شدند، نه تنها آلمان وآنکه کشورهای اروپا به زیر فرماندهی‏ی آمریکا در آمدند. آمریکا، به ویژه انگل لیس، هم از راه ِ مهربانی بخشی از مستعمره‏های انگلیس را، برای کشوری به نام اسراییل به یهودیان واگذار کردند و هزینه‏ی سازندگی‏ی اسراییل را هم به گردن آلمان آویزان ساختند.

آلمان بایستی دیه‏ی شش میلیون یهودی را، به گمانم برای هر یک 100 میلیون مارک، در درازای 60 سال به اسراییل به پردازد. چرا شش میلیون، در جاییکه در همان زمان این شمار یهودی در اروپا وجود نداشتند، چرا دیه‏ی اسلامی باید به اسراییل پرداخت بشود، چرا آیندگان پاسخگوی گناه ِ گذشتگان هستند؟ این پرسش‏ها با مردمانی، که پذیرای دروغ‏های شاخدار باشند، برخورد نمی‏کنند.

پیروزمندان جنگ: هیتلر و نازی‏های آلمان را ستمگر و سزاوار ِ مرگ، یهودی‏ها مهربان و ستمدیده را شایسته‏ی کشور داری دانستند. جهانداران از بخش‏ها و پاره‏های تازه‏ی زمین، که به چنگ آورده بودند سرمست و همگان هم با شور و شادی بر همه‏ی کشتارها و بیدادگری‏های، برآمده از جنگ، نفرین و بر پیروزمندان آفرین خواندند.

کلیساهای اروپا، که از برانگیزندگان هیتلر و نازی‏ها بودند، مانند همه‏ی دینمداران ِ دیگر، بی درنگ نگرش ِ خود را برگرداندند تا گناهی بر قبای آنها ننشیند. زیرا هر ستمی که از سوی دینمداران، با هر زشتی و سختدلی، بر مردمی رانده شود، کرداریست ناخواسته که به خواست خدا به انجام رسیده است.

به هر روی پیروزمندان ِ جنگ جهانی، با همه‏ی نیرویی که در فرمان خود داشتند، باز به کلیساها پناه آوردند و از آنها یاری خواستند. پاپ، سرکرده و پیشوای بزرگ دروغوندان، کلیساها و مسیحیان را از گناهان جنگی پاک می‏شوید و کردار ِ نازی‏ها را نکوهش و هیتلر را نفرین می‏کند.

تا این اندازه که تازگی نداشت. چون والیان ِ دینی در هر کجا از اینگونه نمایشنامه‏ها را بازی می‏کنند، ولی پاپ به همه رودست می‏زنه، او گناه ِ به چلیپا کشیدن ِ عیسا را از گردن ِ یهودیان بر می‏دارد و به گردن رومیان، که پایگاه و پاسداری‏ی آنها اینک در دست خودش است، بند می‏کند.

شگفتی در این است، که بیش از دو میلیارد مسیحی، که بیش از 1900 سال با یهودی‏ها کینه می‏ورزیدند و بر آنها ستم می‏راندند، بایستی بی درنگ همه‏ی داستان‏های گذشته را فرموش کنند و هرچه زودتر داستان‏های تازه‏ای را ببافند تا عیسای بدبخت به دست رومیان به چلیپا آویخته بشود.

مسیحیان که، مانند ِ همه‏ی دینداران، دروغ پرست هستند، از آن پس با یهودیان ستمدیده همدردی و رومیان پیشین را نفرین می‏کنند. خیلی هم زود، در کلیساها نگاره‏هایی را، که نشان از آزار دادن ِ پسر خدا به دست یهودیان بودند، دگرگون ساخته و بر سر جلادان یهودی کلاهخود ِ رومی می‏گذارند. نویسندگان ِ مسیحی هم دست به کار ِ دگرگون ساختن دروغ‏های پیشین می‏شوند و سرگذشت فلسطین و نیز داستان‏های پدر آسمانی، ماریا و پسر ِ خدا را با دروغ‏های تازه همآهنگ می‏سازند.

اکنون من بر این پندار مانده‏ام که آیا من تا این اندازه نادان و بد بین هستم یا چندین میلیارد دینداران ِ جهان تا این اندازه دروغ پرست و کوراندیش.

تازه این دروغ‏های بسیار روشن و شاخدار که پیروان ِ دین‏های یهودی و مسیحی باور دارند در برابر دروغ‏هایی، که مسلمانان پذیرفته و تا ژرفای وجودشان آمیخته‏اند، استادنه بشمار می‏آیند. زیرا در داستان‏های موسا و عیسا، مانند داستان‏های امام زمان هستند که از موجودی سخن رانده می‏شود که پیروان هرگز او را ندیده و نخواهند دید. ولی رسول الله در روبروی مردم از معراج و شق القمر سخن می‏ رانده است و پیروان، مانند ِ عکس خمینی در ماه، آن شگفتی‏ها را باور می‏کرده‏اند و هنوز هم در باور ِ مسلمانان، که این همه مکتب خانه به نام دانشگاه دارند، خراشی ایجاد نشده است.

رسول الله هم با بازگو کردن ِ دروغ‏های دین‏های پیشین، که با کاستی یاد گرفته بود، راه را برای دست یابی به جان و دارایی قبیله‏های دیگر باز می‏کند. روشن است که گفتار ِ محمد برای عرب‏های بیابانگرد معجزه شمرده می‏شدند. زیرا آنها یا می‏کشند و از دارایی کافران به  بی نیازی می‏رسند یا کشته می‏شوند که الله آنها را بی نیاز می‏کند.

مسلمانان، پس از 1400 سال، هنوز هم نتوانستند به پسماندگی و بی مایگی‏ی شریعت اسلام پی ببرند. آنها پیوسته در کار این هستند، که با دروغ‏هایی تازه، پستی و زشتی‏های پندارهای چادر نشینان ِ راهزن را تعبیر و تفسیر کنند. شگفتی در این است که بیشترین شمار از مسلمانان باور دارند که آنها از کوتاه خردی نمی‏توانند هسته‏ی آیه‏های قرآن را شناسایی کنند.

این همه مسلمان هیچگاه از خودشان نمی‏پرسند، که اگر آدمها نمی‏توانند به درونمایه‏ی قرآن پی ببرند، پس چگونه عربهای قبیله نشین، با تکیه بر همین آیات، همراه محمد و یارانش، جهاد می‏کردند و با کشتار و ویرانگری بر شکست خوردگان ِ ستمدیده حکم می‏راندند.

برخی از اسلام شناسان ِ دروغوند، که از شکست ِ دکانشان ترس یا از بی مایه بودن ِ سخنان ِ قرآن شرم دارند، با بی شرمی به دروغ بافی و مردم فریبی می‏پردازند که گویا نه تنها محمد وآنکه الله  هم درست به آیه‏های این کتاب پی نبرده است. این کسان، که استادان و مزدورانِ دروغ سازی هستند، پس از 1400 سال اسلام راستین را شناسایی کردند. مسلمانان، که از هر مردمی دروغ پرست تر هستند، با اشتهای زیاد دروغ‏های دروغوندان ِ سروش و سه گوش را پاتیل پاتیل سر می‏کشند تا بتوانند دستکم از نادانی و پسماندگی‏ی عقیده‏ی خودشان رنج نبرند.

هر کس، که اندکی از خردش از بندهای دین رهایی یافته باشد، می‏تواند چکیده یا سرآمده دروغ پرستان ِ جهان را به روشنی در شیعیان، به ویژه در ایرانیان ِ شیعه، ببیند. مسلمانان همگی بدون ِ کم و کاست دروغ پرست هستند. آنها تنها از دروغ خشنود و سرمست می‏شوند. اگر کسی سخنی از راستی در پیرامون سرگذشت و روند اسلام بر زبان براند، هر مسلمانی از خشم برافروخته و به ناسزا گویی می‏خروشد.

از این روی مسلمانان از شنیدن سخنان راست گریزان و بیزار هستند، زیراهر شناختی در دانش آزموده شده اشاره‏ایست به نابخردی و پسماندگی‏ی عقیده‏های اسلامی. این است که مسلمانان بازده‏ی دانش دیگران را به یاد می‏سپارند، یا به زور می‏گیرند، یا می‏خرند یا می‏دزدند و آنها را واژگون یا دگرگون در تنگه‏ی دیدگاه ِ اسلامی‏ی خود می‏گنجانند. اگر شناخت یا دریافت دانشی را به یک، مسلمان زاده‏، پیوند دادند، یا آن کس مسلمانی است دروغین یا دانشی که به او پیوند دادند دروغین است، هر چه هست، بی گمان دست بردی است از دانش دیگران.

در میان، همه‏ی مسلمانان، شیعیان آن چنان در لجنزار ِ دروغ فرو رفته‏اند که دروغ پرستان ِ سنی آنها را به مسلمانی نمی‏پذیرند. گرچه سنی‏ها هم مانند ِ دیگر ِ شاخه‏های دین ِ اسلام تنها و تنها بر دروغ تکیه دارند و به دروغ سخن می‏رانند. ولی شیعیان در دروغورزی آشکارا از الله و از دیگر ِ بنیانگزاران اسلام پیشی گرفته‏اند. آنها نه تنها برای مکتب ندیده‏ای مانند ِ “علی”، پس از 300 سال، نهج البلاغه سر هم کردند وآنکه همه‏ی علم گذشته و آینده را در شکم او انگاشته‏اند و او را برتر از محمد و شاید هم بالا تر از الله جای داده‏اند.

افزون بر این که شیعیان در ژرفای نابخردی از اوامر یازده عربزاده‏ی پی در پی، که هیچ کدام خواندن و نوشتن نمی‏دانستند، پیروی می‏کنند، آنها داستانهایی را، که در بحارالانوار مجلسی، برای این بی سوادها بافتند، باور می‏کنند. داستان‏هایی، که شیعیان بافته‏اند، هرگز کودکی هم نمی‏تواند آنها را باور کند.  ولی شیعیان همین یاوه‏ها را نشان برتری و سروری‏ی این شتر سوران ِ عرب می‏دانند.

دروغ پرستی‏ی شیعیان در همین کوتاهنگری و خردسوختگی فشرده نشده است. افزون بر این که شیعیان یازده تا عربزاده‏ی بی سواد را به پیام رسانی از سوی الله و رسولش گماشته‏اند و یکی را هم، که زاییده نشده بود، خلق کردند و زود پنهان ساختند تا زمین از هم نپاشد و آنها هم بتوانند در بردگی او جانفشانی کنند.

شیعیان به نام هر کدام امام یا عربزاده‏ای گوری بنا کردند که به آنها باج می‏پردازند تا خواسته‏های آنها را برآورده کند. در ایران، که مردمش به دروغ باهوش هستند، نه تنها همین عرب ِ نازاده به جای الله حاکم است و حاکمیت را به دروغوندان ِ ایران ستیز سپرده است وآنکه امامان مرده یا گورهای آنها هم بر ایرانیان سروری و دیدبانی دارند.

کمتر ایرانی یافت می‏شود که از دیدن بیرق حکومت اسلامی، از دیدن دیگهای نذری، که به نام ِ دشمنان ایران بار می‏شوند، یا از انداختن سفره برای آدم کشان ِ عرب شرم داشته باشد یا از دیدن ِ این همه پستی، خواری و نابخردی‏های ننگین اندوهگین بشود.

شیعیان ایرانی یک ویژگی‏ی ننگین دیگری هم دارند که در مسیحیان اروپایی کمتر دیده می‏شود. آنها افزون بر دروغوندی و دروغ پرستی در دزدی‏های فرهنگی یا فرهنگ ستیزی بسیار ورزیده هستند. شیعیان ایران هر گوهر ِ فرهنگی یا هنر و دانش ِ ارزشمندی، از پیشینیان ببینند، که نتوانند آن را نابود کنند آن را می‏دزدند و به زهر اسلامی آلوده می‏سازند و به نام اسلام به خورد مردم دروغ پرست می‏دهند. در این باره سخن بسیار است ولی نیازی به نوشتن ِ آنها نیست.

زیرا آن ایرانی که این نوشتار را تا به انجام بخواند بی گمان او شماری بی شمار از این دزدی‏های بی شرمانه را می‏شناسد.

پاسخی بگذارید

%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: