مردو آناهید

بیشترین ایرانیان، به گونه ای، از کمبود ِ آزادی رنج می برند. از این روی بیشترین مردمان ِ ایران، به گمانی، آزادیخواه هستند. از آنجا که، در شریعت ِ اسلام، مردمان تنها در اندیشه نکردن و پیروی کردن آزاد هستند، این آزادیخواهان هم، در پیرامون ِ پدیده ی آزادی، اندیشه ای نمی کنند. آنها ویژگی های آزادی را در پیروی از یافته ها و بافته های بیگانگان برداشت می کنند.

سدها سال است که این آزادیخواهان، در انجمن هایی گوناگون، سرشناسی را می  ستایند و خواسته های خود را در پیوست با آن نامدار می نگارند. آنها گمان می برند، که در پیروی از آن سرشناس، خواسته ها و آرزوهای آنها شناسایی خواهند شد. هنوز هم برخی، از سرشناسان ِ مرده، پیشوای آزادیخواهانی زنده هستند.

پرستنده خرد خود را در ستایش و بزرگ نمایاندن ِ یک کس به کار می برد و اندیشه ی او از یافتن و گشودن ِ گره ِ دشواری ها بازمی ماند. این است تا کنون، در سر زمین ِ ایران، که به زهر ِ شریعت آلوده شده است، از این همه آزادیخواه، کمتر آزاداندیشی سر برآورده است.

روشن است که آزاداندیشان ِ بسیاری، از ایرانیان، زاییده شده اند و زاییده خواهند شد. زیرا فرهنگ ایران بر زمینه ی نوزایی و نواندیشی است. از شوربختی، الله یا امام زمان یا یک آخوند ِ نادان به جای مردم ِ ایران می اندیشد و هر اندیشه ای، که آزادانه از ژرفای بینش ِ خردمندی بروید، در شوره  زار حاکمیت ِ الله می خشکد.

زیرا در شریعت اسلام ایمان بر خرد ِ آدمها فرمانروایی می کند. اندیشه ی مسلمانان نمی تواند فراتر از تنگنای ایمان ِ آنها پرواز کند.

در سرزمینی، که زُهد، یعنی نادانی و پیروی کردن از دروغ، سنجه ی برتری است، آزاداندیشان با دیوانگان برابر هستند. دیوانگان و آزادگان، که احکام ِ شرعی را پذیرا نیستند، از عاقل شدگان گریزان هستند. زیرا اگر گستاخی ی آنها شناسایی بشود، عاقلان به آزار ِ آنها می پردازند تا خراشی بر ایمان عاقل شدگان وارد نیاید.

از عاقلان نمونه: هر زاهدی، که در زندان ِ حکومت اسلامی، عاقل نامه  دریافت کند. او را، پس از گذراندن ِ دوره ی آموزشی در اوین، به آمریکا وارد و با مدال های زرین نشانه گزاری می کنند. از آن پس او دیگر یک قهرمان، یک رهبر، یک جهان شناس، یک تئوریسین، یک اندیشمند، یک رایزن، یک پیشگو، یک پیشدان و یک اسلامفروش ِ ناب خواهد بود.

آزادیخواهان، در پندار ِ خودشان، آرمانهایی گوناگون دارند. هر کدام از آنها خواهان ِ آزادی ی ویژه ای هستند، که باید تنها آنها به آن آزادی برسند، دیگران هم آزادانه به فرمان ِ آنها سر بنهند، تا آنها بتوانند آرمان خود را آزادانه، در سامانی ایدآل، پیاده کنند.

این آزادیخواهان به راستی و به درستی آرمان  ِ خود را نمی شناسند و آن را بررسی نکرده اند.

زیرا آنها به یک کس ایمان آورده اند که راه ِ پیروزی را، در پیروی از سخنان ِ زیبایی که خودشان به آن کس بند کرده اند، گمان می برند. از این روی آنها خود را از جویندگی و آزمون بی نیاز می دانند. زیرا آنها گمان می برند که راه ِ رسیدن به آزادی در سخنان ِ پیشوای یکدانه ی آنها نهفته است. آن معبود، چه مرده و چه زنده باشد، ویژگی هایی بسان ِ امام زمان دارد، بدانگونه که پیروان، در هر زمانی در راه ِ او به امید ِ پیروزی می مانند.

این پیروان هیچگاه نتوانسته اند، در جایی یا در زمانی، پندار ِ خود را به کردار بیازمایند. زیرا آنها نه انگیزه ای، نه سازمانی، نه دانایی و نه آزادی داشته اند که راستی یا کژی را در پندار ِ خود آزمون کنند. این آزادیخواهان خود را به سرشناسی زنده یا مرده، که او در چشم مردم بزرگ شده است، بند کرده اند تا پرستندگان آنها را به بزرگی بستایند.

از این روی این گونه آزادیخواهان هیچ گونه کاستی و خراشی را در نمادی، که او را پرستش می کنند، نمی پذیرند. پرستش کرداری است که پرستندگان را، در یک انجمن، خشنود می کند. زیرا آنها خویشتن را در هستی ی آن پیشوا گم کرده اند، با پرستش، خود را در آن معبود باز می یابند. زمانی این پرستندگان از سرور ِ بُت گونه ی خود جدا می شوند که بُتی دیگر جایگزین او بشود.

بر زمینه ی خرد و اندیشه ی این پرستندگان پنداری روشنی نمی روید که بتوانند، گام به گام، آن را بیآزمایند و کژی های پندار ِ خود را بهبود بخشند.

این آزادیخواهان با برداشتیِ درست از آزادی و برای آرمانی یکسان هم در انجمنی هموند نشده اند. بیشتر ِ آنها از راه ِ آشنایی با دوستی یا خویشاوندی به گروهی از این آزادیخواهان پیوسته اند. بیشتر ِ هموندان یک انجمن گمان می برند که راه رسیدن به آزادی تنها از راه ِ انجمن ِ آنها می گذرد.

از این روی این گونه انجمن ها، که در پندار و به کردار همسان یکدیگر هستند و با هر انجمنی، که پیشوای آنها را ستایش نکند، به دشمنی می پردازند.

هر یک از این انجمن ها، بهترین شیوه ی کشورداری را، در بینش و اندیشه ی کسی می پندارد که انجمن به نام او سامان یافته است. هموندان بیشتر، پیشوای انجمن را ستایش می کنند نه بینش و اندیشه  ی او را. این پرستندگان شیفته ی یک آدم، یک نماد یا یک پهلوان هستند نه شیفته ی آزادگی و بهزیستن.

پرستندگان می توانند همگی، همدوش یکدیگر، یک نماد را ستایش کنند نه یک اندیشه را بیازمایند. زیرا اندیشه پیوسته در روند ِ نوشدن و دگرگونی است. پرستندگان از آن روی پیروی از نمادی را پذیرفته اند که نیاز به اندیشیدن نداشته باشند.

بنابراین پرستندگان هم بسان ِ عارفان تنها نیاز به پرستیدن دارند. ولی نیازی ندارند که دستکم صنم خود را شناسایی کنند. بیشتر ِ ستیزجویی های انجمن ها بر سر بُت های گوناگون هستند نه برآیندی از برخورد ِ اندیشه های گوناگون.

اگر این هموندان می توانستند خودشان ویژگی های بهزیستی را شناسایی کنند آنها پرستندی یک بُت نمی شدند.

افزون بر این، این انجمن ها هیچگونه سامانی را، در همسازی با جامعه ی ایران، بررسی نکرده اند، آنها با فرهنگ و دیدگاه ِ مردمان ِ ایران هم بیگانه اند. آرمان یا آرزوی آنها این است که سامان ِ کشورداری، در ایران، مانند ِ سامان ِ کشوری باشد که آنها پسندیده اند.

آنها گمان می برند، هر گفتاری، که در اروپا به کردار پیاده شده است، می تواند در ایران هم همان گونه کارآیی داشته باشد. از این روی آنها، برای رسیدن به این آرمان، خواهان ِ فرمانروایی هستند تا بتوانند پندارهای ناساز را، در ایران و با مردمان ِ ایران، همساز کنند.

پرستندگان همیشه در نخست سرشناسی را برمی انگیزند تا او با نیروی مردم بُت ِ بزرگی را بشکند و بُتکده ای را ویران کند. آنگاه، که مردمان آن سرشناس را به قهرمانی یا به بُت شکنی پذیرفتند، پرستندگان، آن قهرمان را، به جای بُت ِ شکسته شده، در بینش مردم می کارند. برخی از مردم، که به بُت پرستی خو گرفته اند، آن قهرمان را و پرستندگان ِ او را هم می ستایند.

بیشتر هموندان از آن روی به این گونه انجمن ها می پیوندند، که گمان می برند، آن چه را خود نمی دانند و نمی توانند شناسایی کنند در بینش و دانش ِ معبود ِ آن انجمن آمیخته است. آنها در سایه ی انجمنی، که در پوشش ِ آزادگی و پیکار نام گرفته است، برده منشی و پسماندگی ی خود را فراموش می کنند.

این است که پرستندگان به ژرفای هیچ اندیشه ای نمی نگرند و هر خراشی، که بر سیمایِ قهرمان ِ آنها وارد بشود، آنها را خروشان، آشفته و خشمگین می کند.

رسول الله هم، برای این که الله را جایگزین ِ همه ی بُت های مکه بکند، نخست به شکستن ِ بُت ها و بُتکده ها و کشتار ِ بُت پرستان امر می کند. می توانیم ببینیم: افزون بر این، که ایمان آوردن به ” لا اله الا الله”، شکستن ِ بُت های دیگر را به همراه آورده است، الله نه تنها ویژگی های همه ی بُت ها را به خود داده است وآنکه او، در ایمان ِ مسلمانان، جایگزین همه ی بُت های پیشین شده است.

با این که مسلمانان، به ویژه شیعه گرایان سدها بُت را، در درون ِ الله، کار گذاشته اند ولی آنها با هر معبود ِ دیگری که از شکم الله بیرون نیامده باشد با خشم بسیار جهاد می کنند. این است که اندیشه های رهایی بخش، مانند ِعرفان، دوباره به مرداب شریعت ِ اسلام واریز می شوند.

ویژگی های بُت پرستی و بُت شکنی تنها به پیروان ِ شریعت بستگی ندارند. بیشتر ِ انجمن های آزادیخواه هم قهرمانی را، که او را بدون ِ کاستی آفریده اند، می پرستند. آنها با پرستندگان ِ دیگر، یا با هر آزاده ای، با خشم به کینه توزی برخورد می کنند.

در سخنی ساده: انجمن های آزادیخواه، در ایران، بیشتر بُت تراشانی هستند بُت شکن. آنها پیوسته نیروی خود را برای آرایش ِ معبود ِ خودشان و زشت ساختن ِ بُت گونه های دیگر به کار می برند. ویژگی هایی که این انجمن ها به قهرمان یا پیشوای خود می بندند تنها در پندار پیروان هستی یافته اند و با راستی پیوندی ندارند.

ریشه ی بُت پرستی در این است: کسانی، که نگرش و خردی کوتاه دارند، از ناتوانی و ناآگاهی به کسی پناه می آورند که برخی او را ژرفبین و خردمند نامیده اند. این کسان تنها در پیوند با آن بُت می توانند دانایی و بینایی را بستایند تا بُت پرستان آنها را به دانایی و بینایی بپذیرند.

این کسان آرمان، آرزو، خواسته، درد و درمان خود را هم، بدون ِ سنجش و بررسی، از سخنانی بی هسته ای برداشت می کنند که خودشان آنها را به آن قهرمان بند کرده اند. آنها نمی خواهند بپذیرند که پندار یا عقیده شاید هم آرمانی، که آنها از گفتار ِ دیگران برداشت کرده اند، با کژی و کاستی همراه باشد. آنها از شنیدن ِ پسماندگی های پندار خود پرهیز می کنند.

پرستندگان در تارهای ناراستی و کژپنداری گرفتارند. آنها نمی توانند درونمایه ی راستی و کژی را شناسایی کنند. از این روی آنها هیچگاه به پهنه ی آزادگی نمی رسند.

دانستن ِ رویدادهای زمان، یادکردن از نامهای بزرگان، بازگو کردن ِ سرگذشت ِ قهرمانان، سخن راندن از کردار و از سخنان ِ اندیشمندان، اگر هم راست و ارزشمند باشند، از ویژگی های تنبلی، کوراندیشی، کوتاهنگری و پسماندگی ی پرستندگان نمی کاهند.

بی گمان برخی، از سخنان ِ اندیشمندان، گرانمایه و در خور ستایش هستند. زمانی گوهر ِ این سخنان به ارزش می گرایند که خواننده یا شنونده شیره ی نیکویی را، که درهسته ی آنها نهفته است، در خود بگوارد تا شکوفه های بینایی در بینش و اندیشه ی او برویند. هیچ کس، تنها با بازگو کردن یا تنها با شنیدن ِ سخنانی از بزرگان، بزرگ و اندیشمند نمی شود.

دیدگاه و بینش ِ هر کس به اندازه ای گسترده و روشن است که او، از پیدایش ِ هستی، برداشت کرده است. هر کس هم، در همان گستره ، در سوی ی همان نگرش و با آن دانشی، که در درون ِ او جوشان است، می تواند بیندیشد.

هستی یا کاستی ی خدا به گفته ی محمد، ولتر، رازی، اینشتن، پورسینا، چارلی چاپلین یا به گفته ی هر سرشناسی دیگر بستگی ندارد. هستی  بخش چنین موجودی ناموجود تنها به ژرف بینی و جهان بینی ی تک تک ِ آدمها بستگی دارد. هر کدام از آدمها بدان گونه  خدا را آفریده که او پیدایش ِ هستی را در بینش خود نگاشته است.

آن کس که به گفتاری، که در آزمون نمی گنجد، ایمان آورده است، دیدگاهی تاریک و تنگ دارد، او نمی تواند خودش بیندیشد. او نیاز به پیشروی دارد که از او پیروی کند.

این که کسی کوروش، فردوسی، مارکس، حافظ، هگل، کانت، نیچه، مولوی، زرتشت یا هر نامدار یا پنداری را ستایش می  کند نشان آن نیست که دیدگاه ِ این کس با اندیشه ی، برخی از این نامداران، نگاشته شده است.

از آن روی پرستندگان به یک قهرمان ایمان می آورند که آنها، با خرد و نگرش ِ کوتاه ِ خود، نمی توانند ژرفای راستی و کژی را شناسایی کنند. آنها خواهان ِ آن هستند که از کژی بپرهیزند و به راستی مهر بورزند. ولی آنها ویژگی های راستی و کژی را نمی شناسند.

شاید، در زمانی، اندیشه یا پنداری ارزشمند، از خرد اندیشمندی تراوش کرده باشد. برخی هم گوهر اندیشه ی او را شناسایی کرده و او را، در آن زمان، خردمند نامیده اند. بزرگداشت ِ خردمندان، برای فروزان داشتن ِ ارزش های فرهنگی، کرداری نیک و سزاوار ِ آفرین است. ولی ستایش کردن ِ یک آدم، که کسانی او را بزرگ خوانده اند، از نابخردی است.

کسی که، در پرتو ِ خرد ِ خودش، مینوی راستی و مینوی کژی را شناسایی کند، او می تواند هسته ی یافته های فرهنگی را بشکافد و شیره ی درون ِ آنها را در خود بگوارد. به زبانی دیگر: هر کس می تواند، در ژرفای خرد و نگرش خود، برآیندی از بینش و دانش اندیشمندان بیافریند. دیدگاه ِ او آمیخته ای خواهد بود از ارزش های فرهنگی بدون آن که با نامدار ِ ویژه ای پیوند داشته باشد. او دیگر نیازی به پیروی از “گمشدگان لب دریا” ندارد.

کسی که دانسته و سنجیده به دانش، به بینش و به یافته های بزرگان ِ فرهنگی بپردازد، او می تواند خردمندانه زیبایی ها را و زشتی ها را شناسایی کند. او دیگر به گوینده یا آفریننده ی آن پندارها یا آن اندیشه ها بند نیست. چنانچه دوست یا دشمنی به کاستی یا زشتی هایی، که شاید در دیدگاه او مانده باشند، برخورد کند، از این برخورد، به گستره ی دیدگاه او افزوده و از آلودگی های پندار ِ او کاسته می شود.

چنین کسی از برخوردی، که دیگران یا دشمنان، با بینش او دارند آزرده یا خشمگین نمی شود. زیرا یک آزاده همیشه جویای راستی و درستی است. او هیچگاه خود را بی نیاز از یافتن و دانستن نمی داند. او قهرمانی، پیشوایی، ایدئولوژی یا بُتی را ستایش نمی کند که بُت پرستی دیگر بتواند به معبود او خراشی وارد آورد.

پرستندگان ِ سیاست پیشه، با مینوی راستی و آزادگی کار ندارند، آنها به یک نماد نیاز دارند که انبوهی از مردم به آن نماد مهر بورزند، تنها در پیوند، با یک نماد ِ مردمی، آنها می توانند از نیروی مردم برخوردار بشوند. زیبایی هایِ آن نماد به شمار ِ پیروان می افزایند. اگر زشتی در آن نماد آشگار بشود، از شمار پیروان کاسته می شود.

برخی از کسان از سرشت ِ میهن پروری نسنجیده به کوروش یا به فرمان ِ او دلبسته اند و بی پروا کوروش را پرستش می کنند. حکومت اسلامی برای سرکوب کردن ِ این پرستندگان، به شیوه ی اسلامی، کوروش را به زشتی و ناپاکی آلوده می کند تا دوستداران او زشت و ناپاک جلوه کنند.

اگر همین میهن پروران گوهر فرهنگی و آزادگی را از فرمان کوروش شناسایی و در بینش خود بیامیزند، هر یک از آنان می تواند ویژگی های آزادگی و بهزیستی را در دیدگاه ِ خود بیافریند. آزادگان، به ویژه میهن پروران اگر ، در مرزهای دانایی و بینایی، خردمندانه بیندیشند، آنها می توانند، راه ِ رسیدن به آزادی را، که ریشه ی آن هنوز در بینش ِ مردم ایران نخشکیده است، شناسایی کنند و به نوزایی و نوآفرینی ی فرهنگ ِایران بپردازند.

حکومت اسلامی، یا هر ایران ستیزی، به آسانی می تواند بُت های پرستندگان را با خشم و به کینه توزی بشکند تا الله را، یا بُت ِ انجمن دیگری را، در جای آن بُت ها بنشاند.

درست است هر انجمنی نیاز به یک کاردان یا رهبری زنده دارد. کاردان بدان کارکرد گماشته می شود که بتواند بخش های سازمان را همآهنگ سازد و انجمن را در سوی آرمان هموندان رهبری کند. رهبر باید زنده و داناتر و بیناتر از هموندان دیگر باشد تا بتواند در روندی، که هموندان ِ انجمن مرزبندی کرده اند، نیروی هموندان را همآهنگ سازد و آن را در سوی آرمان ِ انجمن به کار ببندد.

رهبر ِ انجمن، آن کس که به دانایی و بینایی آراسته است، او کاردانی و رهبری ی انجمن را، که هموندان به او واگذار کرده اند، پذیرفته است. در هر زمانی که هموندان خواسته یا نیاز داشته باشند می  توانند کاردان ِ دیگری را به رهبری برگزینند. با مرگ، یا با کژروی ی رهبر، سامان و روند ِ انجمن از هم نمی پاشد. زیرا هموندان دانسته آرمانی را پی گیری می کند نه هموندی که او را در پیش نهاده اند.

(اشاره: در حکومت اسلامی یک فقیه، امیرالمومنین یا خلیفه یا حاکم است تا احکام اسلامی را، که حکمت الهی هستند، بر سرکوب شدگان فرود آورد. مسلمانان وظیفه دارند که از اوامر او اطاعت کنند، آنها اندیشه یا آرمانی ندارند که نیاز به رهبری داشته باشند. آخوندها که از سرشت ِ خود دروغوند و دزد هستند، بر همین شیوه، برای مردمفریبی، واژه ی “رهبر” را از فرهنگ ی ایران دزده اند بر یک راهزن یاِِ بر یک غازی انسان ستیز نهاده اند)

سخنی کوتاه با خواننده ی ژرفاندیش

این جستار در بر گیرنده ی همه ی پرستندگان ِ ریز و درشت، همه ی بُت شکنان و بُت تراشان ِ ریز و درشت و همه ی بُت های ریز و درشت است و با آزادگان و آزاداندیشان هیچ گونه برخوردی ندارد.

خواننده ی گرامی تو، اگر شیره ی این جستار را گواریده ای، نیازی نداری که نورافکن های نگرش ِ خود را به سوی بُتی یا بُتکده ای برگردانی وآنکه نیاز است که با شمع خرد در گوشه های دیدگاهت بجویی و بُت ریزه هایی که هنوز بر جای مانده اند از برگهای بینشت پاک کنی. چنانچه از این هفتخوان پیروزمند برگشتی، خواهی دانست که کمتر پرستنده ای اَبزاری دارد که بتواند تو را از اندیشیدن باز دارد و تو کمتر نیازی داری که بُت یا بُتکده ای را ویران کنی.

خواهشمندم: پیروزیت را به من بگو تا من هم آن را جشن بگیرم.

پاسخی بگذارید

%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: