تفاوت ناسیونالیسم با میهن پروری
مردو آناهید
آنان که به یک عقیده یا به یک ایدئولوژی ایمان دارند یا مهر می ورزند، آنها به یک پندار بسته شده اند و برای گسترش دادن ِ آن پندار می کوشند. آرمان آنها از نیازهای مردمان برنخاسته است و در سوی نو ساختن ِ فرهنگ ِ آن سرزمین نیست.
یندارهایی ، که یکسان برای جهانیان پیش نویس شده اند، اگر هم جدا از مذهب باشند، به کردار برای بیشترین مردمان، ناسازگار و برای کمترین مردم سودآور هستند. زیرا مردمان با نگرش های گوناگون، در ویژگی های گوناگونی زیست دارند، هر کدام نیاز به سامانی دارند که همساز با بینش ِ خود ِ آنها باشد.
پنداری، که از خرد ِ اندیشمندان ِ کشور، در پیوند با تنش های درون جامعه، بر نیامده باشد، مردمان را از فرهنگی، که از آن کیستی یافته اندِ، جدا می کند و آنها را به سخنانی بی ریشه پیوند می دهد.
نشانه های میهن پروری: سر زمین ایران هستی بخش و سرچشمه ی فرهنگی است که فزاینده ی خرد ِ مردمان و روینده ی اندیشه های نوین است. در این کشور، میهن پرور کسی است: که آگاهانه و خردمندانه در فرشکرد ِ ایران و در نوساختن ِ فرهنگی بکوشد که از خرد ِ اندیشمندان همین سرزمین تراوش کرده است.
خوارساختن ِ جهانیان برای خودستایی، دست اندازی به سرزمین ِ دیگران از آزمندی، پسمانده داشتن ِ دیگران برای پیشرفت، دینفروشی برای نادان پروری، همه از ویژگی های ناسیونالیسم هستند.
جهاندارانی که در کشور خود دین را از حکومت جدا و در کشورهای دیگر دین را، در سایه ی حقوق بشر، بر مردم حاکم ساخته اند به کردار جهانیان را، به زهر عقیده های خردسوز، می آزارند. در این کاربرد، “حقوق بشر” میدان ِ مردم آزاری، نه انساندوستی، می شود.
هیتلر نمونه ی روشنی از جهان ستیزان بوده است که او در پوشش ِ ناسیونالیسم به سرزمین های دیگران دستدرازی کرده و به مردمان و فرهنگ آنان ستم وارد کرده است. او از آزمندی، در راه سرکوب و خوارساختن ِ دیگر مردمان، کشور و مردم آلمان را به جهانداران ِ ناسیونالیسم، که آنها اکنون میهن پروری را نکوهش می کنند، باخته است.
چرچیل نمونه ی ناسیونالیستی است ستمکار که برای سرافرازی و سود ِ انگلستان بیشترین مردم جهان را آزرده است. شمار ِ شهروندانی، که چرچیل پس از پیروزی، از راه ِ کینه توزی، در بمباران ِ شهرهای آلمان، ناجوانمردانه نابود کرده، بسیار افزون بر شمار کسانی است که هیتلر ” در درازای جنگ” از مردمان اروپا کشته است. چرچیل انگلستان را به کردار، در پیوند با جهان آزاری، نیرومند ساخته است.
رضا شاه، در برابر این ناسیونالیست ها، تنها میهن پروری است که بدون دست اندازی به سرزمینی و بدون دستدرازی به دارایی مردمان ِ دیگر به میهن خود مهر ورزیده است. او آگاهانه در راه ِ سرفرازی و بازسازی ی فرهنگ ِ ایران کوشیده و در این راه جان باخته است.
رضا شاه بی گمان با برخی از کوراندیشان، که 1400 سال، در زیر ستم انسان ستیزان، از خویشتن و با فرهنگ خود بیگانه شده بوده اند، به تندی و به خشونت رفتار کرده است.
شریعت اسلام آتشی است زهرآگین که آزادگان را به بردگانی خودستیز بر می گرداند. آیا، در آن آشوب ِ لرزنده، کسی می توانست؟ آتش ِ خردسوز ِ اسلام را تنها با اشک ِ میهن پروران خاموش کند؟
شاید رضا شاه بر کسانی، که از نادانی بازیچه ی آرمان ِ بیگانگان شده بودند، با خشم رفتار کرده است. باید پذیرفت که، در آن زمان، نرمی و سُستی، در برابر یورش ایران ستیزان، نشان نابخردی بوده است.
سخن از ستایش رضاشاه یا نکوهش چرچیل نیست. سخن از سنجش ِ دو کردار ِ ناهمسوست که بیشتر با یکدیگر یکسان پنداشته می شوند.
ناسیونالیست کسی است که برای زراندوزی و کشورآرایی، جهان و جهانیان را می آزارد. او برای بهره برداری، به بهانه ی کمک به کشورهای پسمانده، جهانیان را، برای بردگی، به نابخردی می پروراند. او در سامان کشورش بر نابسامانی های جهان می افزاید.
میهن پرور کسی است، که دیدگاه ِ او از فرهنگ ِ بُنیان گذاران آن سرزمین گسترده شده است. او از مهرورزی به مردم و سرزمینش، در پیوند با جهانیان، کشوری را برای مردمانش می آراید. او، با سامان دادن به کشورش، اندکی از نابسامانی های جهان می کاهد.
دین ابزار ِ نادان پروری و جولانگاه انسان ستیزان است. ایدئولوژی برآیند ِ اندیشه ای است که فرمانروایی بر مردمان را در ویژگی هایی، برون از انگیزه های انسان، مرزبندی و پیش نویس می کند.
پیروان در مرزهای تاریک ِ نادانی بند هستند و اوامر ِ دینی یا دستورهای ایدئولوژی را کورکورانه دنبال می کنند. دین و ایدئولوژی در بر گیرنده ی فرهنگ یا سرزمین ِ ویژه ای نیستند. هر سرکرده ای که از نابخردی، به یک دین یا به یک ایدئولوژی ایمان داشته باشد، می تواند هر سرزمین و هر مردمی را، در راه گسترش آن پندار، نابود کند.
مردمان بیشتر ناخودآگاه، کمتر آگاهانه، پدیده ای را پرورش می دهند که کیستی ی خود را در آن پدیده می پندارند. زیرا انسان به آسانی از خویشتن جدا نمی شود و همیشه به پدیده ای مهر می ورزد که هستی ی خود را در آن باز می یابد.
مردمان خواهان ِ فرمانروا یا حکمرانی هستند، که برانگیزنده ی مهری باشد که آنان را به هستی ی خود شادمان کند تا آنها آسانتر بتوانند دشواری های زندگی را بگشایند.
انسان ستیزان، شیادان و بیگانگان هنگامی می توانند به آسانی بر مردمی حکمرانی کنند که مهر ِ مردم را به سوی پدیده ای، که آنها نمایندگی دارند، برگردانند. تا کنون سوداگران دین، در این بازار، از هر شیادی پیروزمند تر بوده اند. زیرا دینمداران خرد و وجدان ِ آیندگان را هم پیشاپیش به کژروی می گردانند .
مردمی که به عقیده ای، چه به زور و چه از نادانی، ایمان آورده اند، اندک اندک، آن عقیده را جایگزین کیستی ی خود می سازند. آنها نه تنها مهر خود را وآنکه خرد خود را هم در چرخه ی آن عقیده یا ایدئولوژی به کار می برند. مردمی، که خرد و کیستی آنها در بندهای پنداری گرفتار باشند، آنها بردگان ِ سوداگرانی می شوند که بر عقیده ی آنها، به کردار بر خرد و وجدان ِ آنها، حکمرانی می کنند.
این بردگان که، از بیگانگی با خویشتن، کوتاه بین هستند در آزادی هم، بدون ِ بندهای بردگی، ، توان ِ پیشروی ندارند. از این روی آنها در هنگام سختی و درماندگی تنها بندهای بردگی را دگرگون می سازند یا خود را به عقیده ی دیگری بند می کنند تا بتوانند چشم بسته گام بردارند. زیرا آنها از جُستن، از اندیشیدن، از یافتن، از نوشدن و از دیدن می هراسند.
نمونه: برخی از مسلمانان ِ واریز شده به کشورهای “آزاد”، دیگر از محتسب و والی و قاضی هراسی ندارند، با این وجود آنها، از ترس ِ تاریکی های درون خود، اوامر امامی را گوسپندوار انجام می دهند.
کشور به سرزمینی گفته می شود که مردمانی با یک فرهنگ ( با یک بینش نه یک گویش) با آن سرزمین پیوند دارند. از این روی کارکرد ِ مردم، در آمیختگی با آن فرهنگ، ارزنده و با مهرورزیدن به آن کشور، سازنده می شود. بینش ِ مردم، از هسته یِ فرهنگ، گسترده و روینده و هستی ی آنها در کشور پاینده می شود.
به سخنی ساده: کیستی ی مردمان از فرهنگ و از سرزمین هستی می یابد. کسانی که کیستی ی آنها از عقیده ای برآمده است، آنها از کشور تنها جای بهره برداری و جای مُرید پروری، نه جای سازندگی، را می شناسند.
یادآوری: مینوی مردم کردستان با زادگاه آنها آمیخته شده و کیستی ی آنان از بینش ِ اندیشمندان ِ سراسر ایران ساختار یافته است. پهنه ی کردستان در سرزمین ایران است و فرهنگ ایران از مرزهای چین و هندوستان تا سرزمین روم و یونان گسترده شده است.
ریشه های فرهنگ ایران، در واژگان ِ گویش ها، هنوز زنده، دریغا خاموش، برجای مانده اند. هر چند که خود ِ گویش ها، در کینه ی ایران ستیزان، آلوده شده اند.
باید اشاره کنم: مهری که ایرانِیان ِ کُرد، در پیوند با فرهنگ و سرزمین ایران، به پهنه ی کردستان می ورزند شایسته ی ستایش و آفرین است. زیرا این مردم مهر خود را از زمینی که به آنان جان بخشیده است فراموش نکرده اند. شاید هم برخی این مهر را، از کوتاه بینی یا از ستمی که نامردمان ِ فرومایه بر آنها فرود می آورند، واژگون به کار می برند.
دگرسو، با فرهنگ و میهن پروری، پیوند شومی است که فریبخوردگان ایرانی با شریعتمداران ِ ایران ستیز بسته اند. شریعت اسلام هیولایی است جانستان و ننگین که مسلمانان ایرانی کیستی ی خود را، در آن گندآب، آلوده ساخته اند، چنین پیوندی سزاوار ِ نکوهش و نفرین است.
هیتلر، از بداندیشی، کیستی ی مردم ِ آلمان را به نژاد ِ ویژه ای پیوند داد تا مردم خود را با آن نژاد، که در پنداری بافته شده بود، همانی بدهند. خودپرستی همیشه با کینه توزی و دیگر ستیزی همراه است. زیرا هیچ کس، در پندار هم، بهترین نخواهد بود مگر این که او همه کس را به پستی و خواری سرکوب کند.
به هر روی هیتلر مردم ِ آلمان را، به خودپرستی برانگیخت، نه برای ناسیونالیسم وآنکه برای مردم ستیزی و جان آزاری. نازی ها، مانند پیروان ِ خلافت فقیه، دیگر کسان را پست و خوار می داشتند تا پستی و فرومایگی ی خود را بپوشانند.
دگرسو با نژادپرستان، که به پندارهایی بی بُن پیوند داشته اند، مردمان ِ فرانسه، روسیه به ویژه مردم ِ انگلستان به میهن خود پایبند بوده اند. فرمانروایان این کشورها، می دانستند: کسانی، که به میهن خود مهر بورزند، هیچگاه سروری ی بیگانگان را نمی پذیرند.
این مردمان در هنگام جنگ، که گاهگاهی هم در تنگی بوده اند، خود را به نازی ها نباخته اند. سرانجام آمریکا، به امید ِ داشتن ِ پایگاهی استوار، در دل اروپا، وارد ِ میدان جنگ شده و مردم اروپا را از ستم نژادپرستان ِ هیتلر رها کرده و به کردار به سروری بر اروپا دست یافته است.
اگر خردمندانه بیندیشیم خواهیم دانست که هیتلر میهن ستیز بود نه ناسیونالیست. او از کژپنداری و نادانی مردم را به نژادپرستی کشانید و آنها را از میهن پروری جدا ساخت.
سخت ترین ستمی که از کردار ِ هیتلر برآمده، بر مردم و کشور آلمان، وارد شده است. زیرا، در پایان ِ جنگ، کشور و مردم آلمان به دشمنانان، که به راستی ناسیونالیست بودند، واگذار شده اند.
آمریکا از آزمندی و سودجویی، نه برای انسان دوستی و آزادساختن گرفتاران، به سرکوب ِ آلمانی های پرداخت. تا این که نژادپرستان ِ آلمان شکست خوردند و خود را، بدون هیچ بند یا پیمانی، به نیروهای دشمن واگذار کردند.
خشونت ها و ستم هایی که هم پیمان های جنگ، پس از پیروزی، بر مردم شکست خورده ی آلمان، وارد آورده اند کمتر از جانستانی های هیتلر ننگین و شرم آور نیستند.
به هر روی ناسیونالیست های راستین بر جهان ستیزان ( نژادپرستان) پیروز شدند. در آتش جنگ هر دو دسته در بی داد و جان آزاری کوتاهی نمی کردند. با این تفاوت که پیروزمندان از مهر به کشور خود با نازی ها می جنگیدند. ولی جهان ستیزان ِ هیتلر، در بندهای خودپرستی گرفتار و از جهانیان بیزار بودند. آنها برای سروری، بر جهان، جهانیان را می آزردند.
شیوه ی بازارسازی، در جهان ِ امروز، جدا ساختن ِ مردمان از یکدیگر است. سوداگران ِ جهانی در هر پهنه ای، که زمینه ی بازارسازی وجود داشته باشد، خودباخته ای ناتوان را بر آن پهنه حاکم می سازند و سپس آن پهنه را کشور می نامند.
سرزمین های نفت خیز، در کناره های خلیج فارس، برآیند ِ کشورسازی، بازارسازی و بی ریشه ساختن ِ مردمان هستند. امیران ِ بیابان های آسمان خراش شده، باجگزارانی هستند که گوهر ِ گنج را، برای آرایش گنجینه به باجگیران ِ زورمند می پردازند.
این کشورها، برای این مردمان، آسایشگاه های زرینی هستند که به آنها پیش کش شده اند. برای هر یک از این مردمان، کشور سرزمینی است که، از بخشش ِ بیگانگان، برای زراندوزی، به آنها سپرده شده است.
مردمی، که رشته های همبستگی ی خود را فراموش یا آن رشته را پاره کرده اند، به آسانی فریب دروغوندان را می خوردند و به ستیزه جویی و کینه توزی با همبودان میهن خود می پردازند. آنها، در این کژرفتاری و بداندیشی، از میهن خود جدا و در نوکری ی بیگانگان بند می شوند.
جهانداران شهروندان خود را، در پیوند به سرزمین، ناسیونالیست، پرورش می دهند تا همه بخش های آمریکا یا بریتانیای بزرگ به هم پیوسته بمانند. همین زورمندان، برای کشورسازی، بر آن کوشنده هستند که انگیزه ی میهن پروری را، در مردمان ِ سرزمین های به هم پیوسته، بخشکانند تا بتوانند برآنان، در بخش های پاره از هم، حکمرانی کنند.
این زورمندان، برای پاره کردن این سرزمین ها، ابلهی خردسوخته را یاری می کنند که او شماری ناآگاه و خودپرست را، با مژده ی آب ِ زمزم در سراب، بفریبد تا آنها، به گمان این که در سراب آرزو سیرآب خواهند شد، چشمه زارهای میهن ِ خود را بخشکانند.
جهانداران همیشه کسی را برای حکمرانی، در این پهنه ها، برمی گزینند که او ناتوان، سُست و ترسو باشد. چنین گماشته ای، بدون پشتیبانی ی زبردستان، توان ایستادگی ندارد. از این روی جهانداران، هرگاه که نیاز داشته باشند، دست نشانده ی خود را رها می کنند، نوبل نشانی یا شیاد دیگری را آزادیخواه می نامند تا او برای مردم انقلاب کند. سرانجام حاکم سرنگون، مردم سردرگم و جهانداران سرافراز می شوند.
مردمی که فریب چنین خودفروختگانی را بخورند، آنها بی گمان، در دام دست نشاندگان ِ دشمن گرفتار می شوند و هرگز به خوشبختی نمی رسند. زیرا خوش زیستن به جهان بینی و نگرش مردمان بستگی دارد نه به پهنه ای که بیگانگان از آنها بهره برداری می کنند.
به هر روی جهان آزاران، در کشورهای پسمانده هم یک پیشوا، یک مرشد، یک آیت الله یا قهرمانی را برای حکمرانی پرورش می دهند تا، هر زمانی که نیاز داشته باشند، بتوانند دیگری را به جای او بر کرسی بنشانند.
شیره ی سخن در این گفتار این است: آزادی مردمان ایران، یا هر مردمی، تنها از راه شناخت و پیوند با ارزش های فرهنگ ِ خودشان می گذرد. از آنجا که مردمان ایران همگی دارای یک بینش ِ ارزنده، یعنی یک فرهنگ ِ باشکوه هستند آنها از یکدیگر جدا ناپذیرند.
زیرا ارزش هایی که در بُن نهاد و در دیدگاه آنان فرونشسته است از یک چشمه جوشیده اند. یا بهتر بگویم، تراوش بینش ِاندیشمندان ِ کُهن در این سرزمین، چشمه ایست که در سراسر ایران روان گشته و در جان ِ همگان آمیخته شده است.
فرهنگ ایرانیان به اندیشه و جهان بینی ی اندیشمندانی بستگی دارد که در این سرزمین پرورده شده اند. فرهنگ چشمه ی جوشان ِ اندیشه ها و بر زمینه ی جهان بینی ی آزاداندیشان است و به زبان یا گویش های گوناگون بستگی ندارد.
برای نمونه: بینش زرتشت شاخه ایست که از فرهنگ ایران برآمده است. فلسفه ی پلاتون هم از فرهنگ یونان روییده است. آنها دو جهان بینی ی گوناگون هستند که به خرد و اندیشه ی این آموزگاران بستگی دارند نه به زبان پهلوی یا زبان یونانی.
گرچه واژگان را نمی توان، همسنگ و هم مایه، به زبانی دیگر بر گرداند. ولی اندیشه یا پندار را می توان در هر زبانی بازگو کرد.