مردو آناهید

افیون یا اُپیوم زهری است که انگیزه های گستاخ را در سرشت ِ انسان فرو می نشاند و انسان را سرخوش و بدون ِ آرمان در چنگال ِ خود گرفتار می سازد. دین را افیون ِ جامعه نامیده اند. زیرا دین خرد ِ انسان را می خشکاند و وجدان او را به گروگان می گیرد. به سخنی ساده: دین، از آدمهایِ آزاد، بردگانی خودکار، نابخرد و بیگانه با خویشتن پرورش می دهد.

دین ویژگی های اُپیوم را دارد، که با احکام ِ پیش نوشته، انسان را از رنج ِ اندیشیدن رها و در بندهای ایمان گرفتار می کند. افزون بر این دین یا مذهب انگیزه های سرشت ِ انسان را نکوهش می کند تا هر کس خود را گمراه و گناهکار بپندارد. زهر ِ مذهب، مانند اُپیوم، در پوششی زیبا، که با درونمایه ی آن همخوانی ندارد، به خورد ِ مردم داده می شود.

مانند افیونی که در ایران آن را “تریاک” نامیدند تا مردمان آن را بسان ِ پادزهر یا به جای نوشدارو به کار ببرند.

دین زهری است مانند اَفیون که مردمان را رنجور می سازد ولی پایدارتر و خردسوزتر از هر افیونی است. زیرا اَفیون زهری است که تنها جانها را می آزارد. افزون بر این، زیان های اَفیون را می توان شناسایی کرد و آنها را در رسانه ها به همگان نشان داد. از این گذشته، زهر ِ اَفیون در جانی فرو می نشیند که آن را نوشیده باشد. بیمار ِ افیون زده اگر مداوا نشود، رنج او با مرگ ِ او به خاک سپرده می شود، ولی کمتر آیندگان را می آزارد.

مذهب یا دین در پوشش هایی زیبا، واژگانیِ ارزشمند و مژدگانی هایی دروغ در بینش ِِ مردمان نگاشته می شود. پیروان، که خودباختگان ِ مذهبی هستند، خرد ِ خود را به والیان آن مذهب می سپارند. آنها نمی توانند به بیماری ی خود و زیان های برآمده از  زهرآب ِ آن عقیده پی ببرند. این آلودگی از خانواده به فرزندان و از فرزندان به آیندگان می رسد.

همه ی دینمداران مانند والیان ِ اسلام انسان را مخلوقی نادان می دانند که او نیاز به اوامر خالق ِ خود دارد. آنها سرپیچی از احکام شریعت را گناه می شمارند و با خشمی سنگین با گستاخان و با دگراندیشان برخورد می کنند.

افیون های خردسوز، که مردمان را از خود بیخود می کنند، همیشه و در هر زمان، در پیمانه ی دین به کام ِ مردمان ریخته نمی شوند. ولی همیشه در واژگانی زیبا پیچیده و بر سفره های زربفت گسترده می شوند. روشن است کسانی، که می خواهند بیشترین مردمان را به یک افیون بند کنند، باید زهرآب ِ آن را به شیرینی در جام های زرین و جهان پسند به بازار بیاورند تا جهانیان به دلخواه و آزادانه آن را خریدار کنند و خود را در آن افیون ببازند.

در این زمان، که مردمان، به جز مسلمانان، کمتر جن و جبرییل را باور می کنند، باید اَفیونی گیراتر و فریبنده تر از دین به بازار ِ جهانی وارد کرد تا روشنفکران و دانشنامه داران در بندهای آن گرفتار بشوند. زیرا بیشتر ِ روشنفکران، که زمینه ی بینش ِ مردمان را می نگارند، کمتر از آتش ِ جهنم می ترسند و کمتر هم شیفته ی جوی  های شیر و عسل می شوند.

از این روی مردمشناسان ِ خوش اندیش اُپیومی به زیبایی و دلربایی حقوق بشر آفریده اند.

مردمان در هر کجای جهان می دانند که آنها بشر هستند و بیشترین آنها می دانند که بر آنها ستم وارد می شود. از این روی همه مردمان خواهان ِ سامانی هستند که در آن سامان ستم بر آنها وارد نیاید. این خواسته نشان آن نیست که مردمان از ستمکاری بیزار هستند وآنکه بیشتر خواهان آن هستند که آنها در بارگاه ِ ستمکاری جایگزین بشوند.

ستمدیدگان درونمایه ی آرزوهای خود را، که آزادی، دادگری، برابری و حقوق بشر هستند، نمی شناسند. این است که آنها بسوی هر سرآبی، که نشانی از آرزوهای آنها را داشته باشد، می شتابند.

دورنمایی که بتواند همه ی گمشدگان و تشنگان راه ِ آزادی را به سوی خود بکشد باید جلوه گر آرزوهای همه ی جهانیان، که خود را بشر می دانند، باشد. پس سرابی، که بتواند همه ی روشنفکران ِ جهان را به خود  بکشد، منشور جهانی حقوق بشر نام گرفته است.

تا کنون هیچ یک از بندهای این منشور، که پیشنهادهایی هستند دلربا و آرامبخش، در هیچ کجای جهان به راستی پیاده نشده اند.  ولی هزاران روشنفکر، در هر تار مویی از این دلدار ِ نادیدنی، گرفتار شده اند، آنها به امید کامیابی، به نوازش و ستایش ِ زیبایی های این منشور می پردازند.

شاید برخی که، در نخستین بار، با نگرشی ساده به رویه ی دلفریب ِ این منشور نگریسته باشند، بتوانند بگویند: به راستی که پاره ها و بندهای این منشور در خور ستایش هستند و سزاوار است که آنها را در سراسر جهان گسترش داد. زیرا هر پاره و هر بند ِ آن زیبا، دلنشین، امیدبخش و فریبنده نگاشته شده اند.

این منشور، در این زمان، به همان نیکویی است که از ده فرمان ِ موسا، از پیام ِ عیسا و از خروش ِ شریعت اسلام سخن رانده شده است. تفاوت ِ این منشور با پیامهای نامبرده این است که ما امروز می توانیم خردسوختگی و ازخودبیگانی را در پیروی آن پیامها ببینیم. ولی برآیند ِ سرسپردگی به نوای این منشور را، به جز با ژرفنگری و دوراندیشی، نمی توانیم دریابیم.

راست ترین و درست ترین بند ِ این منشور نخستین ماده ی آن است. (که نمایندگان ِ مسلمانان در مصر آن را نپذیرفته اند)

در این جستار اندکی به شیره ی تلخی که در این ماده ی شیرین نهفته است اشاره می کنم.

ماده ۱ از منشور جهانی حقوق بشر (برگردان از آلمانی)

>>  همه ی آدمها آزاد و به شایستگی با حقوق یکسان زاییده شده اند. همه به خرد و وجدان آراسته هستند و بایست با منشی برادرانه با یکدیگر برخورد کنند.<<

این که آدم آزاد زاییده شده است یک یافته ی بزرگی نیست که نیاز به پژوهندگان ِ بزرگ داشته باشد. زیرا هر جانوری هم آزاد زاییده شده است. ولی انسان، آزادی را از برخی جانوران گرفته و با مهربانی آنها را “عاقل” کرده است. انسان از آن جانوران که “عاقل” شده اند سواری می گیرد و از هستی ی آنها سود می برد و با دیگر ِ جانوران، که آزاد( کافر) مانده اند، جهاد می کند.

آدم هم از نخست آزاد بوده و نیازی نداشته است که کسانی آزادی را به او پیش کش کنند. چند هزار سال است که زورمندان به کمک دینمداران آزادی را از آدمها گرفته اند، خرد ِ آنها را سوخته اند و مردمان را “عاقل” کرده اند. از آن پس مردمان ِ عاقل شده، به فرمان دینمداران، برده وار جانفشانی می کنند و دیگران را می کشند تا پس از مرگ به رستگاری برسند.

اکنون بیشترین مردمان ِ جهان عاقل و پیروان ِ والیان ِ دینی هستند. آنها خود را برده ی خالقی می پندارند که دروغوندان آن را، برای حاکمیت بر مردمان، خلق کرده اند.

اگر این حق شناسان براستی براین باورند که آدم آزاد زاییده شده است؟ پس باید نخست زنجیرهای بردگی را، که دینمداران بر گردن ِ بشر انداخته اند، باز کنند. دستکم بنده سازی و بنده شدن را نادرست، ناحق، ناسزا و ناشایست بخوانند. انسانی، که آزاد زاییده شده است، به هیچ خدایی بدهکار نیست که باید برای او بندگی کند.

این کسان، که در این منشور انسان را آزاد خوانده اند، دگرسو با آزادی ی بشر، گستردن ِ دین را هم آزاد خواننده اند. آنها به راستی برده سازی، برده شدن و برده پروردن را آزاد شمرده اند. پس آنها به دروغ انسان را آزاد خوانده اند تا او بندهای بردگی را بخشی از آزادی بپندارد.

اگر هم این حقوقدانان انسان را مخلوقی می پندارند که او محکوم به اطاعت از اوامر ِِ خالق خودش است. پس آنها به دروغ از پدیده ای سخن رانده اند که درونمایه ی آن را نمی شناخته اند. این درست مانند ِ آن است که پوست فروشان کشتار جانوران را نفرین کنند و بر پوستین دوزان و پوستین پوشان آفرین بگویند.

باز در همین بند ِ منشور گفته می شود که آدم به شایستگی با حقوق برابر زاییده شده است. روشن نیست که این حقوقدانان کور و کر بوده اند یا در جرگه ای دور از بشر می زیسته اند یا این که آگاهانه چنین دروغی را نوشته اند.

آیا فرزندان در یک خانواده به یک اندازه تنومند، خردمند، هوشمند و توانمند هستند که منشور نویسان می پندارند: همه ی مردمان ِ جهان به شایستگی و حقوق برابر زاییده شده اند.

آیا این کوتاهنگران نمی دانسته اند که برخی از مردمان، در کنار دریای خروشان، برخی در کنار کویر ِ نمک، برخی در زمین های یخ زده، کسانی در جنگل های انبوه، کسانی نزدیک به جانوران ِ آبزی، کسانی روی کوهستانهای کورگذار، شماری کوتاه، شماری دراز، شماری سیاه، شماری سفید، شماری زیبا و اندک شماری ناخوشآیند زاییده می شوند.

ویژگی های زادگاه، ویژگی های خانواده، ویژگی های نژاد، ویژگی های بُن سرشت و دیگر ویژگی ها، آدمها را گوناگون کرده اند. رازهای آفرینش ِ جانداران در همین گوناگونی های آنها نهفته اند. این بشر نشناسان، اگر نادان نبوده اند بی گمان از راه ِ مردمفریبی گفته اند که همه ی آدمها با ویژگی های یکسان زاییده شده اند.

مگر بشر به تازگی در کارخانه ای ساخته شده است که برایش دستور کاربرد بنویسند. مگر این همه گوهر ِ گوناگونی که در ساختمان تن و بُن سرشت جهانیان به کار رفته اند یکسان و برابرند که بتوان با یک سخن همه را یکسان انگاشت و فرمان داد که انسان باید سرشت و انگیزه های خود را با دستورهای حقوق بشر همساز کند.

باید بسیار خودفریب و کوراندیش باشیم تا بتوانیم بپذیریم: مردمی، که در کناره ی کویر ِ نمک زیست دارند، با مردمی، که در کنار ِ دریای مدیترانه می زیند، آنها به شایستگی و با حقوقی برابر زاییده شده اند.

در دنباله ی ماده ی نخست از این منشور گفته شده است که همه ی آدمها به خرد و وجدان آراسته هستند. اگر بتوان خرد را با عقل همانی داد، شاید بتوان به گزاف پذیرفت که انسان، از نابخردی، با آن عقل، که به ایمانش بند است، هر دروغی را به جای آگاهی پذیرفته و در خودش انبار کرده است تا او را عاقل بشمارند.

تنها در این ویژگی می توان گفت: بیشترین کسان از انگیزه ی خودفریبی، که آن را عقل نامیده اند، برخوردار هستند.

از دیدگاه ِ فرهنگ ِ ایران: خرد چشم ِ جان و چشمه ی جوشان ِ اندیشه است، که شراره ی آن نیروبخش ِ جویندگی و راهنمای شناسایی ی راستی و کژی است. بر این پندار: بیشترین شمار از مردمان از آن اندازه خرد برخوردار هستند که می توانند تنها در پیرامون ِ نیازهایی، که در سرشت آدمی هستند، بیندیشند. این است که آنها هم به سادگی فریب می خورند و عاقل می شوند.

به هر روی در این زمان، که دانشمندان هسته ی برخی از پدیده های ناشناخته را شکافته و به پیدایش هستی پی برده اند، باور داشتن ِ دروغ های شگفت انگیز، که در تورات، انجیل و قرآن بافته شده اند، نشان کوتاه خردی است. میلیاردها آدم هنوز از دیدگاهی به جهان هستی می نگرند که دروغوندانی چند هزار سال پیش برای آنها نگاشته اند.

نویسندگان حقوق بشر، که دستکم خودشان باید به خرد و اندیشه ای آزاد آراسته باشند، از خود نپرسیده اند:

اگر انسان گوسپند نیست و به خرد آراسته است، پس او چه نیازی به چوبداران ِ دینفروش دارد؟ زیرا انسان با اندکی خرد می تواند راستی و کژی را شناسایی کند.

اگر هم انسان مخلوقی نادان است و نیاز به گله بانان ِ الهی دارد، پس مخلوق چه حقی بر خالق خود دارد؟ مخلوق بنده ی خالق است و باید بی چون و چرا از اوامر ِ صاحب خود اطاعت کند. دینمداران به جای پیروان می اندیشند، کاستی ها و پسماندگی های احکام الهی را “عقلی” می سازند، عاقلان هم از کوتاه خردی آنها می پذیرند.

مردمان پیوسته با یافته ها نو و ابزارهایی، که برآمده از دانش هستند، برخورد می کنند. زیربنای هر دانشی با عقیده های پسمانده ی مردمان ِ امروز ناسازگاراست. آیا نباید پذیرفت، که این مردمان، پسمانده تر از مردمان ِ سه هزارسال ِ پیش هستند که نگرش ِ این مردمان کوتاهتر و دیدگاه آنها تنگتر شده است.

زیرا در آن زمان جادوگران و رمالان بر بینش و منش ِ مردمان فرمانروایی داشته اند. ولی در این زمان بیشترین آدمها، برای زیستن نیاز به آموزش دارند، آنها هر پیشه یا هنری را که بیاموزند با دانشی پیوند دارد، هر دانشی هم با عقیده های پسمانده ی آنها ناسازگار است. آنها با اندک آگاهی، دستکم با ریزه ای از هوش، می توانند ببینند که، هیچگاه چیزی از هیچ پدیدار نمی شود.

پیروان ِ دین ها در سراسر جهان، به کردار، از راه ِ انجام ِ آیین های مذهبی، نشان می دهند که نگرش آنها، از دیدگاه پسماندگان ِ سه هزار سال پیش، اندکی هم فراتر نمی رود. این پسماندگی نشان آن است که آدمها همه می توانند عاقل، یعنی پیرو، باشند. ولی شمار خردمندان در انجمن آدمیزاد بسیار اندک است.

جانوران، که از اندکی خرد برخوردارند، هیچگاه کار ِ بیهوده ای را بارها و بارها تک رار نمی کنند، مگر آنکه آدمیان، برای سودجویی، آنها را “عاقل” کرده باشد. ولی همه ساله دیده می شود که میلیونها مسلمان، در انجام احکام حج، به شیطان سنگ پرتاب می کنند. آنها پس از 1400 سال، هنوز هم به بیهوده بودن ِ این کار پی نبرده اند.

به نمونه هایی بیندیشیم: حکومت اسلامی از خشمآورانی ساختار دارد که آنها مردم و کشور ایران را، برای امام زمان، آماده می کنند. امام زمان ناموجودی است که هرگز زاییده نشده است.

آیا برآیند ِ خرد و دانش ِِ کسانی، که چشم براه ِ مهدی هستند، از خرد و دانش ِ یک دانش آموز ِ آزاده، در اروپا، کوتاه تر و کمتر نیستند؟

آیا دیدگاه ِ همه ی والیان اسلام تنگ تر از دیدگاه نیچه یا هگل نیست و دانش همه ی آنها، روی هم رفته، کمتر از دانش ِ یک آزاده ی مُرتد نیست؟

آیا دیدگاه ِ جورج واشینگتن با دیدگاه جورج بوش به یک اندازه هستند؟

آیا می توان چرچیل و تونی بلر به یک اندازه تیزهوش دانست؟

چون سخن از میزان خرد و نا بخردی است پس باید پذیرفت، که نویسندگان ِ حقوق ِ بشر یا دروغوند و مردمفریب بوده اند یا این که خودشان هم نابخرد و کوراندیش.

اکنون بپردازیم به بخش ِ پایانی از نخستین ماده ی منشور جهانی حقوق بشر. بر زمینه ی این بند از منشور همه ی مردمان داری وجدان هستند. یعنی انسان از انگیزه ای، که در سرشت او است، از آزردن ِ هر پدیده ای پرهیز می کند. به راستی هم انسان ِ آزاده، که به عقیده ای آلوده نباشد، از رنج دیگران رنج می برد و از شادمانی ی دیگران شادمان می شود.

سخن از تلاش ِ آزمندان ِ جهان در راه ِ ساخت و فروش ِ جنگ ابزارهای پُر توان نیست که تنها برای آزردن مردمان به کار برده می شوند. زیرا جهانداران از زور و از خشم سخن می گویند نه از وجدان. پس سخن از آدمهایی است که آنها در پوشش ِ مهر، با وجدان ِ خفته، جانستانی می کنند.

آیا تا به امروز، دینی در جهان یافت شده است که بدون کشتار و ویرانگری استوار شده باشد؟

آیا دینی وجود داشته است که از کشتار دگراندیشان پرهیز کرده باشد؟

آیا پیروان ِ یهودی و مسلمانان با وجدانی پاک بر یکدیگر می خروشند و کشتار می کنند؟

آیا شمار کسانی که برای مسیح کشتار کرده اند کمتر از آدمکشانی بوده است که برای زراندوزی بر دیگران  تاخته اند؟

آیا اسلام می تواند، بدون خشم و بدون کشتار ِ دگراندیشان و بدون ِ گستردن ِ ترس، پایدار بماند؟

آیا ستمورزی، خشمآوری، بیدادگری، نادان پروری، دروغوندی، انسان ستیزی، نژاد پرستی، جهاد، امر به معروف و نهی از منکر، که احکام ِ اسلام از این ویژگی ها سرشته شده اند، همه برآمده از وجدان ِ پاک ِ مسلمانان هستند، که، در این منشور، آموزش و اجرای این پلیدی ها و ستمکارها را، در ماده ی 18، بخشی از حقوق بشر نامیده اند.

روشن است با این همه تخم ِ خشم و آتش ِ کینه ای که جهانداران، در هر کجای زمین، می کارند و می افشانند، هیچگاه مردمان نمی توانند، در روی زمین، با منش ِ برادری با یکدیگر زندگی کنند.

اگر بتوان اندکی راستی و درستی، در منشور  حقوق بشر پیدا کرد، در نخستین ماده ی آنست که من به کژی هایی، که در پوسته های زیبای واژگان پنهان هستند، اشاره کردم. پس نیازی نمی بینم در این جستار به زهری که، در بندهای دیگر این منشور، به ویژه در بندهای 16تا 21، آشگار هستند برخورد کنم.

پاسخی بگذارید

%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: