مردو آناهید
اگر به درستی بینش ِ خودم را ارزیابی کنم به این برآیند می رسم: که من بی اندازه بدبین هستم یا میلیاردها آدم زیادی خوش بین هستند. نگرش ِ بیشترین شمار از مردمان به همان سویی است که خواسته های جهانداران در آن راستا نهاده شده اند. برداشت و پندارهای روشنفکرانی، که ازِ این مردمان برآمده اند، همان است که رسانه های پُر زور، در پیرامون ِ رویدادهای جهانی، پخش کرده اند.
به زبانی ساده اندیشه ی بیشترین شمار از مردم تنها در پیرامون ِ نخستین نیازهای زندگی است. یعنی نگرش ِ آنها به رویه ی پدیده ها بند و اندیشه ی آنها به آنچه که می شنوند بسته است. این است که این کسان نیازی به داشتن ِ آزادی، در راه نوزایی و نواندیشی، ندارند. خرد، وجدان و بینش ِ آنها در تاریکخانه ای، مانند ِ شریعت ِ اسلام، میخکوب شده اند.
روشنفکرانی که از این مردمان بر می خیزند بیشتر در سویی می اندیشند که بتوانند دروغ ها و ناهنجاری های عقیده ی این مردمان را با پندارهای دروغ تری سامان بدهند و نابخردی ی دینمداران را عقلی بنمایانند. پس چندان خودپسندی نیست که من هم اندیشه یا برداشت ِ خودم را، که دگرسو با نگرش ِ همگانی است، به راستی بازگو کنم.
زیرا یک نوای بی پناه و بی یاور در انبوه ِ هیاهوی جهانیان و روشنفکرانشان گم می شود و کمتر در آگاهبود ِ کسی می نشیند. به ویژه که من پافشاری ندارم که بدبینی ی من از ژرفنگری و خوش بینی دیگران از کوتاهنگریست.
واژگانی که نماد ِارزش های فرهنگی هستند نشان از بینش ِ اندیشمندانی دارند که آنها را آفریده اند. بیشتر ِ این ارزش ها، در ویژگی های زمان و در دیدگاه ِ همان مردم درست بوده اند و برخی هم تا کنون در سخن ها بازگو می شوند، ولی به کردار بازیچه ی زبانبازان هستند.
همه ی این ارزش های فرهنگی در درازای زمان، در سرزمین های گوناگون، با اندیشه ها و دیدگاهای گوناگون به کژپنداری آمیخته یا با نیک اندیشی بهبود یافته اند. ولی هیچ کدام از این ارزش ها دست نخورده به ما نرسیده اند و ما نمی توانیم، در دیدگاهی که اکنون داریم، همان گوهری را شناسایی کنیم یا همان برداشتی را داشته باشیم که در نگرش ِ آفرینندگان ِ آن ارزش ها بوده است
با چند نمونه از این واژگان هسته ی جستار را روشن می کنم.
“آگاهی”، “دانش”، “بینایی” و “دانایی” از ارزش هایی هستند که بیشتر مردمان آنها را به درستی ستوده اند و به راستی راهگشای دشواری های مردمان بوده اند. درونمایه یا شیره ی این واژگان زمان به زمان دگرگون و گاهی هم به کژی واژگون شده اند.
“آگاهی” آیا همین پیام هایی هستند که در شبکه های اینترنت گردآوری شده اند و هر کس می تواند، جدا از بینش و خردش، از آنها برداشت کند؟
یعنی ” آگاهی” انبوه ِ نشانه ها و پیام هایی هستند که دانستنی نیستند وآنکه می توان آنها را از خدایی به نام اینترنت دریافت کرد. شبکه ی اینترنت انبار ِ آگاهی ها و انسان تهی از هر آگاهی است؟
انسان ِ امروزه نیازی به پی بردن ِ پیام ها، آزمون ها، دانستنی ها و گرفتن ِ آگاهی از نیاکان خود ندارد. یعنی انسان مانند ِ رایانه ها با نرم افزاری، که در بینش او کاشته می شود، می بیند و می شنود و به فرمان ِ همان برنامه هم می خروشد، می خندد و می زید.
“دانش” آیا تنها شناخت ِ نشانه هایی و شیوه ی کاربرد ِ آنها در پیشه ای است که انسان با فراگرفتن آنها می تواند گواهی ی شناخت یا پروانه ی کار دریافت کند تا بتواند، در بخشی از شبانه روز، خود را بفروشد؟
آیا “دانش” همین است که جهانداران مرزبندی کرده اند و در آموزش های جهانی، به دانشپژوهان، یکسان می آموزند؟
پس “دانش” بی کرانه نیست و کرانه های آن را زورمندان، مردم ستیزان و برده سازان ِ جهان پیش نویس می کنند. دانشمندی که خودسرانه بیاموزد، خردمندانه در دانشی پژوهش کند، که در بازار ِ خودفروشان سودآور نباشد، او در انجمن دانشدانان پذیرفته نمی شود.
“بینایی” آیا همان است و تا آنجاست که سرکردگان و جهانداران به ما نشان می هند؟
آیا برای “بینایی” هم باید گواهی و پروانه دریافت کرد؟ آیا همگان باید همان را ببینند که نام آورانی به کژی دیده اند و نبینند آنچه را که آنها ندیده اند؟
آیا “بینایی”، در این زمان ، یعنی با چشم دیگران دیدن، یعنی مرید و پیرو بودن، یعنی عصا کشی را برگزیدن است؟ آیا تنها آن کوردلانی بینا هستند که به نشان ِ نوبل سرافراز شده اند؟
“دانایی” آیا آشنایی با یک دسته کتاب هایی است که بر پایه ی ویژگی های نامبرده نوشته شده اند یا نوشته بشوند.
یعنی “دانایی” پیام هایی هستند پُرمایه که کابردی ندارند. یعنی سخنان ِ خوشمزه ای هستند که هرکس آنها را، برای نشان دادن ِ دانایی یا پنهان کردن ِ نادانی ی خود، بازگو می کند.
مردم آن کسی را که به دانایی پذیرفته اند هر سخنی، که به او بند باشد، می پسندند. این است خودنمایان پیوسته از گفتار ِ بزرگان ِ مردم پسند سخن می رانند، تا خود را با بزرگان پیوند بدهند. ولی کردار ِ این کسان نشان می دهد که آنها کمتر از گفتار ِ بزرگان آموخته اند.
درست است: مردمانی که زودتر از دیگران دانش یا هنر ِ ابزارسازی را فراگرفته اند، پیش از دیگران هم به جنگ افزارهای پیشرفته تری دست یافته اند. آنها توانسته اند، با زورمندی بر مردمان ِ پسمانده، سروری کنند و بر تر از دیگران هم بزیند.
شیره ی سخن: اکنون این مردمان ِ دلخواه که از این ارزش های پیشرفته بر خوردارند، همسو و همراه ِ مردمان پسمانده از همان روزنه ای به هستی می نگرند که راهزنان و برده داران، در 3000 سال ِ پیش داشته اند.
با زبانی ساده: این ارزش های پیشرفته نه درخششی در بینش و نه گشایشی در دیدگاه و نه ژرفی در نگرش مردمان ِ دلخواه ایجاد کرده اند. یعنی ارزش های فرهنگ ِ امروز در پندار و در کردار این روشنفکران نازا و بی هسته شده اند. این کسان به ارزش هایی می بالند که با آنها بیگانه اند. این روشنفکران به سرکه ای مانند هستند که در خمره ی شراب به جای شراب فروخته می شوند. آنها می خواهند خوب نمایان بشوند نه این که خوب باشند. آنها می خواهند دانشنامه ای داشته باشند نه این که بر دانشی فرمانروا باشند.
اگر ما بپذیریم که انسان، کم و بیش به خرد آراسته است، با فراگرفتن دانش و آگاهی، اندکی بر دانایی و اندکی هم بر بینایی او افزوده می شود؛ شاید ما هم بتوانیم بازده ی دانش و آگاهی های مردمان ِ کشورهای پیشرفته را بررسی کنیم.
بازده ی 250 سال دموکراسی، آزادی، دانشپژوهی در آمریکا این است که مردمان آمریکا آزادانه کسانی را به سروری و سرکردگی می گزینند که به شارلاتانهای خیابانی مانند هستند. برگزیدن ِ کسانی مانند فورد، کارتر، ریگان، کلینتوتن و اوباما نشان از آن است که کوراندیشی ، در این مردمان، کمتر از مردمان ِ پسمانده در دیگر ِ کشورها نیست. این خوابزدگی تنها نگرش ِ مردم آمریکا را آلوده نکرده است وآنکه می بینیم که سرکردگان کشورهای اروپایی هم دیدگاهی گسترده تر از برگزیدگان آمریکایی ندارند.
مردم آمریکا 150 سال پیش ابراهام لینکولن را، کسی که برده داری را برانداخت، برگزیده اند. اکنون هم حسین اوباما را برگزیده اند. یعنی کسی را به سرکردگی برگزیده اند که از بردگی و برده بودن ننگ ندارد. ناپلئون هم سیمایی است خشن و جنگ آور که برای سرفرازی ی فرانسه به کشور گشایی دست برده است. اکنون در فرانسه کسی به سرکردگی برگزیده می شود که با ساز ِ جهانداران همنوایی کند نه این که اندیشه اش از مهر به میهن بروید.
به هر روی دانش سازندگی و کاربرد ِ ابزارهای پُرتوان خانه ها و شهرهای جهان را چراغان کرده اند، ولی دیدگاه انبوه ِ مردمان تنگتر و تاریکتر شده است. مسلمانان اکنون به جای شتر با هواپیما به سوی مکه می روند و از دانش و یافته های کافرها بهره می گیرند. آنها دیگر خار ِ مغیلان را نمی شناسند؛ ولی هنوز هم به دور ِ سنگ سیاهی می چرخند و به جایگاه ِ شیطان سنگ پرتاب می کنند و با کشتار ِ جانوران الله را خشنود می سازند.
باید بی پرده گفت که بیشتر ِ روشنفکران امروز کوردلانی هستند که گفتار و سخنان رسانه های جهانی را، بدون اندک درنگی، باز می گویند. این کوتاهنگران توان آن را ندارند که به درونمایه ی یک واژه بنگرند. آنها واژگان را هم زمان به زمان با همان زهری که از رسانه ها پخش می شوند نشخوار می کنند.
برای نمونه: این روشنفکران به راستی نمی دانند که آزادی، آزادگی و آزاداندیشی دارای چه درونمایه ای هستند.
آزادی برای روشنفکران ِ اسلامزده یا والیان دینی یعنی آزاد بودن ِ آنها در به بندکشیدن ِ انسانهای آزاد است، یعنی آزادی را از انسان گرفتن و از او برده ای کور و کر ساختن است، یعنی آزاد نبودن ِ انسان در اندیشیدن، یعنی پیروی کردن از احکام ِ پوسیده ی قبیله های جهادگر، یعنی شادمانی را به اندوه و آسودگی را به رنج و شیرینی را به تلخی برگرداندن است.
آیا درونمایه ی دموکراسی این است که نمایندگان بیشترین ِ شمار از مردم، یعنی نمایندگان کوتاهنگران و کوتاه خردان، بر روند ِ کشور داری حاکم بشوند؟
آیا در سرزمینی که بیشترین شمار ِ مردمانش مسلمان هستند باید آزادگان و اندیشمندان پیوسته در زیر ستم ِ والیان اسلام رنج ببرند؟
آیا آلوده ساختن ِ خرد ِ مسلمانان، به زهر ِ شریعت ِ اسلام و به گروگان گرفتن ِ وجدان آنها را می توان حقوق بشر نامید؟
آیا جهادگران که خشمآورترین و نابخردترین کسان هستند می توانند سامان دهنده ی دموکراسی باشند؟
آیا روشنفکران اسلامزده هوش آن را ندارند که به بُنمایه ی ولایت ِ فقیه پی ببرند که زمان به زمان از انتخابات و مجلس و نمایندگان مردم سخن می رانند؟
در سرزمینی که سپاهیانش کشور را برای نازاده ای عرب مهیا می سازند، در جایی که همه ساله سدها هزار تن به مکه می روند تا بی کرانه بودن نادانی را نشان بدهند. در مردمانی گور پرست، که مردگان ِ هزارساله حکمرانان و سرمایداران آنها شده اند، چگونه می توان، در این کشور، از دانش، دانشگاه و دانشپژهی سخن راند؟
روشن است که دانشگاهای این کشور به سرکردگی ی آخوندهای ابله اداره می شوند و سنجه ی آنها، در این کشور، زهد و تقوا آمیخته با دانش ستیزی است. دانشی یا پژوهشی، که باید با نادانی ها و پسماندگی های اسلام همساز باشد، زهری است که خرد ِ دانشجویان را می سوزاند و چشم ِ جان آنها را کور می کند.
دانشجویانی، که آگاهی های خود را از امام زمان و امام صادق دریافت می کند، در زندان ِ کهریزک و زندان ِ اوین هم به بازپرسی گماشته می شوند.
آیا جای اندیشیدن و جای شرمساری نیست که در حکومت ولایت فقیه از دانشگاه و دانشمند سخن رانده بشود؟
در حکومتی که آزاداندیشان را گردن می زنند و پیروان ِ حکومت به تماشای جانکندن ِ آدمها می روند.
کوراندیشی و پسماندگی ی بیشتر ِ روشنفکران ایرانی از اسلامزدگی ی آنها است که آنها برای برگزار کردن ِ حکومت ولایت فقیه جانفشانی کرده اند، با دروغ پسماندگی های شریعت اسلام را پوشانده اند، مردم را ناجوانمردانه فریب داده اند، ولی هنوز هم این زهر ِ خردسوز را در عمامه ی آخوند می جویند نه در شریعت ِ اسلام.
اگر این کسان نمی توانستند ستمکاری های اسلامی را، که در 1400 سال گذشته، که بر ایران و ایرانیان وارد آمده است، ببینند دستکم می توانستند کشتار ِ سدها هزار تن از دگراندیشان ِ اندونزی را به یاد آورند، که در زیر شکنجه ی مسلمانان جان سپرده اند. آیا این اسلامزدگان تا این اندازه کوردل و کوراندیش بودند که نمی توانستند، در آن زمان، برآیند ِ حکومت اسلامی را در پاکستان و افغانستان ببینند؟
به راستی و درستی می توان دید که بیشترین انجمن های سیاسی در ایران، چه آنان که شاه پرست و چه آنان که شاه ستیز بوده اند، با میهن پروری پیوندی نداشته اند. همه ی آنها دانسته یا ندانسته ایران را در راه بیگانگان و برای آرمانهای بیگانگان دگرگون می خواسته اند نه برای بهزیستن در ایران.
برخی ایران را، از بُنداده های ایرانی، آزاد می خواستند تا بتوانند آن را به شوروی بسپارند. برخی، که پرورده ی انگل لیس بودند، ایران را غنیمت اسلام می پنداشتند و خواهان آن بودند که از آن در راه اسلام (که همان راه انگلیس است) بهره برداری بشود. برخی وابسته به نیروی آمریکایی و برخی هم خواهان بازگشت به حکومت قبیله ی قاچاریه بودند. ملی گرایان هم، که سر از سجد ِ امامان برنداشته بودند، ایران را برای سرفرازی ی اسلام می خواستند تا پسماندگی های شریعت در پُشت فرهنگ ِ ایران پنهان بمانند.
نشان دادن ِ کاستی ها و بندهای عقیده ها، توهین به پیروان آن عقیده ها نیست، بلکه نشان دادن و ارجمند شمردن ِ سرشت و خرد ِ انسان است که به زهر ِ عقیده ها آلوده شده اند. انسانی که از زشتی بیزار است نیازی نیست که چشمهای خود را از دیدن ِ زشتی ها ببندد بلکه نیاز است، به جای زشتی، زیبایی بیافریند.