مردو آناهید
روشنفکر گرداننده ی جامعه نیست ولی، اگر اندیشه ای توفانی بیافریند، می تواند برانگیزنده ی جامعه باشد. در جامعه ای که ترس حاکم است امکان اینکه اندیشه ای تازه پرورش یابد بس ناچیز است و افکار کهنه از روان جامعه کندتر و پسمانده تر هستند، چنین مردمی در تنش پسماندگی فکری گرفتار می ماند.
هیچ پدیده ای نمی تواند در جامعه ای وجود داشته باشد که در برخورد، با پدیده های دیگر اجتماع، کنش و واکنش ایجاد نکند. از برآینده نیروهای ایجاد شده، چه دلخواه و چه ناگوار، آن بخشی که درخور پیش بینی و بررسی بوده، می تواند درستی یا نادرستی دیدگاه جامعه را نمایان سازد. ولی یک پدیده تنها پدیده هایی را، که با او برخودر می کنند، دگرگون نمی سازد بلکه خود پدیده و همچنین پدیده های دیگری را که با او بر خورد نداشته اند دگرگون می سازد. چون پدیده های دگرگون شده پدیده های دیگری را دگرگون می کنند. این روند دگرگون شدن پیوسته در زمان جریان خواهد داشت حتا اگر آن پدیده ی برانگیزنده از بین رفته باشد. بنابراین همیشه یک جامعه در سوی دگرگون شدن است ولی هیچگاه یک جامعه ی دگرگون شده به بنیاد پیشین خود برگشت نمی کند. دیگر اینکه یک پدیده ی برانگیزنده در هر زمانی بازده و برآیند دیگری خواهد داشت. همچنین دانش، اندیشه، فلسفه و تجربه ای، که سرآغاز یک جنبش پیروزمندانه برای رسیدن مردمی به جامعه ای آزاد بوده است، نمی تواند همان پدیده در زمان دیگری یا برای مردم دیگری همان گونه پیروزمند باشد. البته بررسی و یافتن ریشه و بن دگرگونی در جامعه بسیار دشوار است ولی از زمینه ی اندیشه ی انسان بیرون نیست. برای روشن شدن این گفتار چند پدیده ی آشنا را مرور می کنیم.
نمونه ی جهانی: یافتن دانش و روشهای پیشگیری از آبستن شدن، سیمای خانواده را در اروپا دگرگون کرد، میزان انبوه مردمان را با گنجایش سرزمین ها همآهنگ ساخت، از سویی اروپا را با اجتماعی، که در شمار جوانانی کم و پیرانی بسیار دارد، روبرو کرده است. در حالیکه همین دانش و روشها، با همه ی تلاشهای جهانی، نتوانستند در کشورهایی، بسان پاکستان و بنگلادژ، که مسلمان هستند، بازدهی داشته باشند که از رشد انبوه مردم کاسته شود. یعنی درد هر جامعه تنها با دارویی مداوا می شود که در خور ساختار همان اجتماع باشد. به همین سان می توان به این برداشت رسید، آن فلسفه و اندیشه ای که توانسته است در زمانی جامعه ی اروپا را به دموکراسی برساند نمی تواند در جامعه ی ایران به همانگونه کارگر باشد.
نمونه ی ایرانی: حکومت اسلامی پدیده است که در پیایند فشار، نبودن آزادی و نداشتن آگاهی، پیدایش یافته است. پیشرفت در شناخت و کاربرد ابزارهای تازه، رشد دارایی و زور توانگران حکومتی، رشد آگاهی جوانان، پسماندگی در شناخت اندیشدن آزاد، ناداری و ستمکشی ناتوانان، رشد تبهکاری و زشت کاری ، گمگشتگی و سرگردانی و از خود بیگانه شدن برخی از روشنفکران و هر خوبی یا بدی که می توان نام برد، همه برآیندی هستند که خواسته یا ناخواسته از حکومت اسلامی روییده اند. دشواری هایی، که امروز گریبانگیر حکومت اسلامی شده اند، فراورده هایی هستند که این حکومت ناخواسته به وجود آورده است. پدیده های ناگواری که، در پیآیند حکومت اسلامی در جامعه ی ایران، پیدا شده اند حتا با برکناری این حکومت ازکارآیی آنها کاسته نخواهد شد. همانگونه که پدیده ی اسلام، که در هزار و چهارسد سال پیش با ستمکاری در ایران پیدایش یافته است، با بریده شدن دست تازی ها از حکوت بر ایران، از شتاب گسترش در آلوده کردن پدیده های دیگر کاسته نشده است. یعنی آلودگی هر پدیده در جامعه، برانگیزنده ی آلودگی در پدیده های دیگر می شود تا جاییکه پدیده های آلوده شده ساختار جامعه را می سازند.
این پنداری است خام که اگر در ایران حکومت آخوندی برکنار شود و حکومتی بر پایه ی حقوق بشر روی کار بیاید آنگاه ایرانیان به حقوق بشر می رسند. مردمی که بندگان الله هستند، حقی بر صاحب خود، الله، ندارند و این الله است که وظیفه های آن ها را امر کرده است. آن عبدها حقوقی ندارند که به آن ها برسند، آن ها وظیفه هایی دارند بسان زکات، خمس، عبادت، جهاد، امر به معروف و نهی ازمنکر که اگر در این دنیا به آنها نپردازند مجازات می شوند.
البته مردمی که آزاد زاییده شده اند و بتوانند آزادانه در مورد هر پدیده ای بیندیشند نیازی به منشور حقوق بشر ندارند که دامنه ی آزادی آنها را نوشته باشد. کسانی که بشر را مخلوق پدیده ای دهنی می پندارند، که او قدرتمند و خالق و صاحب هستی است، آن کسان درازای زنجیرهای بردگی را حقوق مخلوق می دانند تا مبادا بشر در ورای میدانی که خالق به او امر کرده است تاخت و تاز کند. حق بشری که خلق شده این است که او اجازه دارد خالق خود را انتخاب کند و اندیشه ی خود را به بردگی به آن ایمانی که بر او غالب شده است بسپارد.
یک مسلمان تنها وظیفه اش به او امر شده او حقی به جز مرگ ندارد که در باره اش فکر کند یا برای گرفتن آن حق بکوشد. این است که هر پدیده ی اجتماعی که در ایران پدیدار شده است بر آلودگی فکری و اسلام زدگی بنیاد یافته، در اندیشه ی مسلمانان خواری و خفت و ناچیز بودن انسان در برابر الله نمایان است. این پستی و نادان بودن انسان، در فلسفه ی خالق و مخلوق، در هر بخشی، سازمانی و هر نشانه ای که از مسلمان با ایمان پدیدار شود به چشم می خورد. پس چگونه باید یک چنین عبد الله ی بتواند مفهوم آزادی و آزادگی را درک کند. کسیکه خردش در زندان ایمان گرفتار است هرگز توان اندیشیدن ندارد تا در مورد آزادی انسان تفکر کند.
البته این هم سخنی بسیار خام است اگر کسی بگوید که، ما متفکر نداریم، یا در فرهنگ ایران اندیشمند پیدا نمی شود. شاید بتوان گفت که بیشتر متفکرین ایران با زمینه های اندیشه، که به اسلام آلوده شده اند، اندیشیده اند یا برخی تنها در مورد اندیشه های دیگران تفکر کرده اند و کمترین آن ها توانسته اند اندیشه ای را بپرورانند که جامعه را به لرزه بیندازد. بدیهی است که در ایران، نه تنها پیش از اسلام بلکه پس از اسلام هم، متفکرین گران مایه ای وجود داشته و هم امروز هم دارد ولی بیشترین آنها در تاریکخانه ی اسلامی اندیشه کرده اند، اندکی از آن شمار هم که گستاخی داشتند، راه گریز از این سیاهچال را با اشاره و رمز نشان داده اند. می بینیم اندیشه ی آنکدام متفکرینی چون حافظ، که اندیشه اش از دامنه ی تنگ اسلام فراتر رفته، اندیشه ی متفکرین جهان را به شگفتی برانگیخته است.
این از آلودگی تفکر اسلامی است که روشنفکران ایران به جای اینکه از اندیشه ی حافظ برانگیخته شوند، می کوشند تا اندیشه ی او را در حقه های اسلام پنهان سازند.
اندیشمندان اروپا هم هرگز نمی توانستند از جامعه ی امروز یونان به اندیشه های کهن آنها پی ببرند، زیرا پدیده های جامعه ی یونان هم آلوده ی مسیحیت شده اند، لزا از راه بررسی استوره های یونان به اندیشه ی گمشده ی پیشینیان آن ها رسیده اند. می بینیم که نه متفکرین امروز یونان از متفکرین ایران پیشرفته تر هستند و نه استوره های کهن ایران از استوره های یونان کم ارزش تر. پژوهشگران اروپا توانستند برتر بودن بنیاد اندیشه های، که از استوره ها برداشت می کردند، بر تفکر برده ساز مسحیت نشان بدهند. آرمان آن ها بهتر ساختن و سازش با مسیحیت نبود بلکه رهایی انسان از ایمان به برده بودن خود بوده است. ولی چون اندیشه ی بیشتر روشنفکران ایرانی آزاد نیست، آن ها می کوشند تا اندکی آزادی انسان را در پدیده ی اسلام جاسازی کنند آرمان آن ها آزاد شدن انسان نیست.
درست است که زیبایی طاووس از پرهای اوست ولی با پیوند پرهای زیبا بر پیگر گرگی درنده آن جانور طاووس نخواهد شد.
پدیده ی اسلام راه اندیشه را بر مردم سرکوب شده می بندد، با خشم فرهنگ و نشانه های اندیشه ی پیشینیان آن ها را نابود می سازد، به تاراج می برد یا آن ها را با دروغ و نیرنگ به آنگونه زشت می سازد که کاستی ها و پستی های اسلام در دیدگاه مردم زننده نباشند. از بازده ی ستمهای اسلامی است که برخی روشنفکران از خویش بیگانه به این نتیجه می رسند که، ما متفکر نداریم، باید فکر را هم از متفکرین بیگانه بخریم و وارد کنیم.
چون در جامعه ی اسلامی کمتر این امکان وجود دارد که مسلمانی هویت فرهنگی خود را بشناسد به ویژه آنکه هویتش، بسان هویت فرهنگی ایرانیان، بسیار ارزنده و بر ضد شریعت اسلام باشد. پس باید ایرانی را از فرهنگش، که هویت او را می سازد، جدا کرد و شرمگین ساخت تا مسلمان بماند و ستمگران اسلام را ستایش کند.
این است که کمتر روشنفکری در مورد فرهنگ ایران، دور از دیدگاه اسلامی، پژوهش کرده یا به ارزش بررسی استوره های ایران، برای رسیدن به آزاد اندیشی، پی برده است. اگر کسی هم چون استاد منوچهر جمالی، بر این باور است که راه رسیدن ایرانیان به آزادی تنها از راه شناخت فرهنگ خودشان می گذرد، و در فرهنگ ایران به پژوهش می پردازد، یافته های او، در کمتر روشنفکری، ایجاد نیاز به شناختن این ارزش ها می کنند. چون معیار سنجش ارزشها در اندیشه ی آنها به اسلام زدگی آلوده شده است. بدیهی است فرهنگی که انسان را همگون و همتای خدایان می شمارد در سنجش اسلامی کفر و شرک است. برای مردمی که معیار ارزشیابی آن ها عبادت و تقوا است نه تنها آزاد بودن و ارجمند بودن انسان ننگین و شرم آور است بلکه دارنده ی چنین فرهنگی را در خور نابود کردن می دانند.
بیشتر اندیشه ی متفکرین ایران در راه نجات یا سازگار ساختن پدیده ی اسلام به کار گرفته می شود. آن ها در این پندارند که باید نخست خود را از این نابسامانی برهانند و سپس در مورد اندیشه ای تازه بکوشند در حالیکه آن ها نمی توانند بدون داشتن اندیشه ای نو از این بن بست بیرون بیایند. تا زمانی که انسان به درستی عقیده ی کهنه ی خود ایمان دارد هرگز به کاستی و نادرستی آن عقیده فکر نمی کند پس چگونه باید اندیشه ای تازه بیافریند.
دانشدانان یهودی که به توفان نوخ و حکومت سلیمان ایمان دارند، دانش خود را در جستجوی یافتن کشتی نوح و کاخ سلیمان به کار می بندند ولی دانشمندانی که باور نمی کنند، که پیدایش هستی به اراده ی خالقی بوده است، بن هستی را می جویند و گام به گام به بخشی از دانش هستی پی می برند.
متفکر در هر کجای گیتی وجود دارد، هر انسانی که زاییده می شود به خرد آراسته است و می تواند متفکر باشد. ولی اگر خرد انسان گرفتار ایمان اسلامی یا عقیده ای دیگر بشود، گستره اندیشه ی او تنها در تنگ حصار ایمان اسلامی یا عقیده ی او بسته خواهد بود. افزوده بر این، با شناخت پسماندگی و کاستی های پدیده ی اسلام، آسمان پرواز اندیشه، برای ایرانی گسترده نمی شود چون ساختار آسمان اندیشه را انبوه پدیده های جامعه می سازند. بال های اندیشه ی ایرانی در آسمان آلوده شده به پدیده ی اسلام از پرواز باز می مانند و خرد او آشفته، افسرده در چاه ایمان پروبال می زند. با پوزش بسیار از استاد بزرگ فردوسی باید بگویم: اگر درختی که با نیکی و شیرینی هم سرشته شده باشد، و آنرا در شوره زار با آب زهراگین بپرورانند، میوه ی شیرین به بار نیاورد.
فرآورده های اندیشه ی خردمند، تنها در آزادی و بدون ترس، می توانند راهگشا و زاینده ی راستی باشند و گرنه، در زیر فشار ترس، دروغ و باز دارنده ی اجتماع می شوند.
گستردن ترس یکی از ابزارهای نیرومند اسلام است که برای آلوده ساختن جهانیان به پدیده ی اسلام به کار برده می شود . آتش خشم در اسلام یک پندار یا هیولای ذهنی نیست بلکه حقیقتی است که به کردار انجام می شود. اوامر زیر، برخی از آیه های قرآن هستند، که روند جهاد را تعیین می کنند، قاعده های جهاد که جهان ترس زده امروز آن ها را ” القاعده” می گوید. ” القاعده الجهاد”، سازمان بن لادن نیست که در بیابانی پنهان باشد، در قرآن آشگار هستند.
سوره ی 9 آیه ی123 : بکشید کافران را از پس هم, تا جد یت و خشم شما را احساس کنند.
سوره ی 47 آیه ی 35 : سستی نکنید, به صلح تن در ندهید, چون الله شما را قویتر و بی نقص گردانده است.
سوره ی 22 آیه ی 39 : اجازه دارید بکشید, هر که را که بشما ستم کرده است, الله پشتیبان شماست.
سوره ی 9 آیه ی 29 : بکشید کسانی را که به الله و احکام (…) او ایمان ندارند, همچنین آن د سته که خود اهل کتاب هستند ولی اسلام را نپذیرفته اند, مگر اینکه تعهد کنند که با خواری و خفت بدست خود جزیه(جریمه ی دگراندیشی در اسلام) بپردازند.
سوره ی 47 آیه ی 4 : کفار را در هر کجا یافتید گردن بزنید تا زمین از خون آنها رنگین شود. اسیران را محکم ببند ید که قادر به گریز نباشند.
پدیده ی اسلام نه تنها، از راه گستردن ترس، درمهار کردن اندیشه های مردم سرکوب شده پیشرفت بسیار داشته است بلکه توانسته است که اندیشه های مردمان کشورهای آزاد* را هم باژپرداز خود سازد. به روشنی آشگار است که مجاهدین اسلامی، از راه کشتار انبوهی از مردم، حقیقت ترس را در مردم آمریکا و اروپا به وجود آورده اند. حکومت های* این کشورها همراه با نکوهش کردار مجاهدین اسلامی، که آن ها را تروریست می نامند، دهان به ستایش از اسلام گشوده و راه گسترش عقیده ی اسلامی را هموار می سازند. البته پرداختن این باج و خراج های فکری، از سوی کشورهای ترس زده، از آن رو ست که آن ها می پندارند که با این ستایش ها می توانند مردمان را با اسلامی که آنها نیکی هایش را می شمارند فریب دهند. باج پردازی تنها با پول یا کالا انجام نمی شود بلکه خاموش ماندن در برابر ستمکاری و لب فرو بستن از بیان احکام اسلام، زشتی را با دروغ پوشاندن یا آنرا نیک جلوه دادن، به ننگ تن در دادن و شرمسار نبودن از کردار خود، باج هایی هستند، که مردم ترس زده به والیان اسلام می پردازند. در سی سال گذشته شمار زیادی از مسلمانان به کشورهای اروپا و آمریکا روانه و در پناه آن ها و مهمان یا شهروند این کشورها شده اند. چون سامان دموکراسی، راه پیشگیری از عقیده ها ی ضد آزادی را نمی شناسد، این کشورها راه را برای پیشرفت عقیده اسلام، که ضد دموکراسی است، هموار ساخته اند. از این روی در این کشورها شمار فرزندان مسلمان، کژکاری، تبهکاری و دیگر منشهای اسلامی گسترش پیدا کرده است. ولی سامان دموکراسی نتوانسته است از پسماندگی و کاستی فکر این مسلمانان به کاهد. در اینجاست که دمکراسی و آزادی، در کاستی های ماهیتش، ریشه ها و فرزندان خشم را پرورش می دهد و اندک اندک خود از درون می خشکد و درهم می شکند.
این است که برخلاف پیشرفت اسلام در اروپا، در این سی سال، از پیشرفت آسایش اجتماعی و آزادی مردم این کشورها کاسته شده است و روز به روز هم به پذیرفتن ستمی، افزون بر آنچه که وارد آمده است، مجبور می شوند.
احکام و قوانین اسلامی الهی هستند و هیچگاه در برابر سامانی که مردم انسان دوست و آزاد نوشته اند سر خم نمی کنند و حتا مجازات زندان برای مسلمان با ایمان اندوخته ای است که الله پس از مرگ به او خواهد داد.
کشورهایی* که، سامان آن ها بر اساس آزادی و منشورحقوق بشر بنا شده است، در برابر پدیده ی اسلام سرگشته و ناتوان مانده اند. چون دموکراسی اندیشه و انسان را آزاد یا دربند می شناسد و آن ها را مهار شده می پندارد ولی برای مداوای، ایمان به جهاد بر ضد کافر، شیوه ای ندارند که سازگار با زمینه ی بنیادی حقوق بشر باشد.
پرسش من از روشنفکران اندیشمند این است: چگونه می توان با مردم مسلمان ایران، که از حکومت دلایت فقیه شرمسار نیستند، به دموکراسی رسید؟ در جاییکه می بینیم جامعه ی آزاد*، شاید هم برای مردمان دیگر ستمکار، می تواند با ورود مسلمانان و گسترش ترس به جامعه ای ستمکش، از سوی اسلام، برگشت کند.
به هر روی یا الله سالار است یا مردم،
یا انسان آزاد یا عبد الله است،
یا انسان خود دارای خرد است یا به عقیده ای ایمان دارد،
یا هر باور و اندیشه ای که از خرد انسان برخاسته شود باید آزاد باشد یا عقیده های مذهبی، که برای انسان اندیشیده اند، باید آزاد باشند.
البته درست است که اروپا و آمریکا در راه سودپرستی خود به ماهیت خشمگین اسلامی نیرویی داده اند که امروز اندکی از زهر آنرا می چشند ولی آفریننده ی خشم اسلامی انگلیس نیست بلکه او سامان دهنده ی نیروهای خفته در این پدیده است.
*(باید اشاره کرد که حکومتهای کشورهایی که در این نوشتار” آزاد” نامیده شدند خود از ستمگرانی هستند که برای رسیدن به سود و سرمایه هر گونه شیوه ی ضد انسانی را به کار می برند به ویژه مردمان بیرون از اروپا و امریکا را شایسته ی آزادی نمی دانند. ولی در این نوشتار تنها سخن از اندیشه سوزی بود نه از خانمان سوزی)