فاضل غیبی
– از آستانهی انقلاب مشروطه به بعد، نخبگان ایرانی از میرزا آقاخان کرمانی و دهخدا تا پیرنیا و فروغی توانستند گامهای بزرگی در راه بازیافت هویت و خودآگاهی ملی بردارند. این روند که در دوران رضاشاه با سرعت به پیش میرفت، با به میدان آمدن حزب توده گسسته شد و به شدت آسیب دید.
– ائتلاف ملایان و چپها چنان پروژهی موفقی بود که در پایان دههی 20 ملایان عمامه به سر و کراواتی، چنان «جبهه ملی» را نیز قبضه کردند که پس از 28مرداد جنبشی که به رهبری مصدق (غیرمذهبیترین دولتمرد دوران معاصر) برآمده بود، عملاً به صورت جنبشی مذهبی («نهضت مقاومت ملی» و «نهضت آزادی»…) ادامه یافت، تا در آستانهی انقلاب اسلامی نردبان ترقی ملایان قرار گیرد.
سه شنبه ۴ دی ۱۳۹۷ برابر با ۲۵ دسامبر ۲۰۱۸
فاضل غیبی – تاریخ ایران پر است از گسستهای فاجعهانگیز. یکی از آنها، تسخیر ایران به دست متفقین در جنگ جهانی دوم بود. در پیامد آن هرچند ایران نیز مانند دیگر کشورهای متمدن دنیا توانست در مبارزهی جهانی با فاشیسم سهمیبه عهده بگیرد، اما ضربات مادی و معنوی مهمی را نیز متحمل شد. مهمتر از خسارات مادی، ضربهای بود که به روند نوسازی فرهنگی ایران وارد آمد. در بیست سالی که رضاشاه بزرگ زمام حکومت ایران را در دست داشت کشور با کمک مردانی توانا و کاردان و پشتیبانی بخش بزرگی از مردم، نه تنها از نظر مادی چهرهای نوین یافت، بلکه با عقب رانده شدن نفوذ ملایان و کوشش در راه بازیافت سرافرازی فرهنگی و ملی، در جامعهی ایران روحی تازه دمیده شد و میرفت که بر خواریهایی که ملایان در سه قرن گذشته نسبت به ملیت ایرانی روا داشته بودند، نقطهی پایانی گذاشته شود.
شاید بتوان در فرهنگهای ملی برخی کشورها تمایلات ستیزهجویانه و یا برتریطلبانهای یافت، اما همهی ملتهای جهان خواهان زندگی مسالمتآمیز و دوستی با دیگران در خانوادهی بشری هستند و تمایلات ناسالم، ویژگیهایی هستند که زمامداران برای حفظ خود بر قدرت بدان تکیه میکنند
برای آنکه تصویری از چگونگی دگرگونی هویت فرهنگی جامعهی ایران در طول سه قرن نفوذ ملایان به دست آوریم، کافیست در نظر گیریم که در طول سدهها تسلط حکومتی اسلام بر ایران، شاهنامه همچنان کانون هویت فرهنگی ایرانیان را تشکیل میداد و «قهوهخانه» جایگاه انتقال نسل به نسل آن بود. تداوم فرهنگ ایرانی به سادگی چنین پاسداری میشد، که در شهر و روستا پسران همراه با پدران شبها به قهوهخانه میرفتند و به شاهنامه گوش هوش فرا میدادند. تا آنکه از صفویه به بعد ملایان با سلاح «امر به معروف» مسجد را بجای قهوهخانه و قرآن را بجای شاهنامه نشاندند و حافظه و هویت فرهنگی ایرانیان را دگرگون کردند.
از آستانهی انقلاب مشروطه به بعد، نخبگان ایرانی از میرزا آقاخان کرمانی و دهخدا تا پیرنیا و فروغی توانستند گامهای بزرگی در راه بازیافت هویت و خودآگاهی ملی بردارند. این روند که در دوران رضاشاه با سرعت به پیش میرفت، با به میدان آمدن حزب توده گسسته شد و به شدت آسیب دید.
گردانندگان این حزب، چنانکه در دهههای بعدی نشان دادند، به هیچ چیز کمتر از تسخیر کامل قدرت سیاسی راضی نبودند و برای رسیدن به این هدف به حزبی نیاز داشتند که همچون مشتی آهنین حکومت را سرنگون کند. چه باک، که در ایران «طبقه کارگری» وجود نداشت، اما این امکان وجود داشت که با تبلیغات زیرکانه، نسل جوان را که تحت تأثیر پیروزی ارتش سرخ در استالینگراد قرار گرفته بود، با شعارهایی دربارهی «همبستگی زحمتکشان برای تحقق عدالت اجتماعی» جلب کنند.
اهمیت رشد سریع حزب توده در این بود که پیش از آنکه هویت ملی ایرانی استوار شود، با طرح شعارهای «ضد ملی» و نکوهش «تاریخ ستمشاهانه» بر آن ضربهای جانکاه وارد آورد. فراتر از آن، دیری نگذشت که ملایان دریافتند، هدف «تودهایهای کافر» فقط سرنگونی حکومت است و نه تنها خدشهای بر پایهی قدرت آنان وارد نمیکنند که با «احترام به عقاید توده» پشتیبان آنان در حفظ خرافات و دشمنی با حکومت خواهند بود. بدین ترتیب برای جوانان سوادآموختهی ایرانی هویت دوگانهی «شیعیـ تودهای» جای فرهنگ ملی را گرفت و به هویت غالب بدل شد.
ائتلاف ملایان و چپها چنان پروژهی موفقی بود که در پایان دههی ۲۰ ملایان عمامه به سر و کراواتی، چنان «جبهه ملی» را نیز قبضه کردند که پس از ۲۸مرداد جنبشی که به رهبری مصدق (غیرمذهبیترین دولتمرد دوران معاصر) برآمده بود، عملاً به صورت جنبشی مذهبی («نهضت مقاومت ملی» و «نهضت آزادی»…) ادامه یافت، تا در آستانهی انقلاب اسلامی نردبان ترقی ملایان قرار گیرد.
به هر روی، امروزه در سایهی چهار دهه حکومت ضد ملی، بخش بزرگی از ایرانیان به جنبش هرچه گستردهتر ملی روی آوردهاند و مرزبندی با چپ ضدملی و اسلام سیاسی را تنها راه رسیدن به نظامیدمکراتیک در جهت منافع ملی ایران میدانند. نسل نوین ایران نه انقلاب سوسیالیستی میخواهد و نه دیگر فریب اصلاحات آخوندی را میخورد. قاطعانه خواستار برکناری حکومت داعشی و از طرد نفوذ ایدئولوژی چپـ اسلامی است. به میهن خود مهر میورزد و آرزو دارد ایران با تکیه بر فرهنگ و هویت ملی خود به میهنی نیک برای نسل امروز و فردا بدل شود و با استقرار نظامی دمکراتیک همهی ایرانیان بتوانند در راه بازسازی و نوسازی کشور همیاری کنند.
در جهت مخالف، همسویی اسلام سیاسی و چپ، نه فقط در اعتقادات سیاسی، بلکه بیشتر و بهتر در مبارزه با منافع ملی ایران تبلور یافته است. چپها نیز مانند اسلامیون، از آنجا که اعتقادات خود را تنها راه رستگاری میدانند، همواره در پی آن هستند که شواهدی برای حفظ آنها بیابند: اگر برای اسلامیون حملات اسرائیل به حماس مهمترین مشکل ایران است، برای چپها، از میان هزاران خرابی حاصل از چهار دهه حکومت اسلامی، اعتصاب کارگران نیشکر مهم است، زیرا نوید قیام کارگری و گذار به سوسیالیسم میدهد!
چنین برخوردی به سیاست، در خوشبینانهترین برداشت، برخوردی باورمندانه و نهایتاً مذهبی است، که در دوران معاصر چپهای جهانسومی را نیز در برمیگیرد. ممکن است که برخی از پیروان این دو جناح از مهر طبیعی به میهن نیز برکنار نباشند، اما شوربختانه نه منافع ملی ایران، بلکه فقط آرمانهای اعتقادی برای آنان اهمیت دارد و از آنجا که برای رسیدن به این آرمانها کاری از دستشان برنمیآید، یا منتظر موعودی هستند که جهان را پر از عدل و داد کند و یا انقلابی که عدالت اجتماعی را برقرار سازد.
هیچ انسان فرهیختهای انباشت مال در برابر رشد فقر را تأیید نمیکند، اما راه غلبه بر چنین وضعی کوشش برای تأمین رشد اقتصادی سالم و آموزش دانش و مهارت است که به نوبهی خود زندگی واقعاً بهتری را برای همه ممکن میکند. بنابراین سیاستورزی راست، همدردی و همبستگی ملی را پیششرط غلبه بر نابسامانیهای اجتماعی و تشکیل حکومتی بهبودبخش میداند و نه دامن زدن به کینهی طبقاتی و کشاکش اجتماعی.
اما چپها چنان تبلیغ میکنند که فقط آنان خواستار بهبود اوضاع زندگی طبقات محروم و زحمتکش هستند. در حالی که نه تنها تا حال قدمی برای بهبود اوضاع برنداشتهاند، بلکه درک درستی هم از پیچیدگیهای اقتصادی در جامعهای رو به پیشرفت ندارند و با استفادهی تبلیغاتی از «مطالبات برحق زحمتکشان» (به موازات سوء استفادهی ملایان از احساسات مذهبی مردم) از چرخهی مبارزات «شهیدپرورانه» برای حفظ هواداران سوء استفاده میکنند
برای «راست ملی»* نیکی و بهبود جهان تنها بدیل ممکن است که هر فردی در میهن خود به کمک دانش و کوشش، به بهبود زندگی خود و دیگران بکوشد. او با آنکه همهی دنیا را دوست دارد، اما میداند که بهبود اوضاع جهان نه به درافتادن با این و آن، بلکه فقط در چهارچوب پیشرفت واحدهای ملی ممکن است. بدین معنی خدمت به ایران را بهترین راه خدمت به جهان میداند.
ایرانیان از انگشتشمار مردم جهان هستند که از چنان میراث فرهنگی برخوردارند که برخی نیکوییهایی را که دیگران به کوشش بسیار یافتهاند، در هویت ملیشان نهادینه است. به عنوان نمونه، ایراندوستی به خودی خود ایرانی را بر فراز هرگونه تنگنظری قومی، مذهبی و جنسی قرار میدهد زیرا مهر به ایران مهر به همهی ایرانیان از اقوام گوناگون ایرانی را نیز در برمیگیرد. نمیتوان ایران را دوست داشت، اما بلوچ و کرد و آذری… را دوست نداشت. به همین روال ایراندوست نمیتواند به ایرانی باورمند به دیگر آرا و عقاید مهر نورزد.
میدانیم که مثلاً در ایالات متحده آزادی مذهب و الزام حکومت به بیطرفی نسبت به جوامع مذهبی، نه در نتیجهی رواداری مذهبی، بلکه به ناچار به رسمیت شناخته شد زیرا در غیر این صورت جنگ داخلی میان مذاهب مختلف مسیحی اجتنابناپذیر میبود. اما در ایرانزمین که خود خاستگاه بسیاری آیینها است، ایراندوستی با بزرگداشت پیروان همهی آیینها پیوند دارد و رواداری مذهبی در فرهنگ ایرانی نهادینه است.
شاید بتوان در فرهنگهای ملی برخی کشورها تمایلات ستیزهجویانه و یا برتریطلبانهای یافت، اما همهی ملتهای جهان خواهان زندگی مسالمتآمیز و دوستی با دیگران در خانوادهی بشری هستند و تمایلات ناسالم، ویژگیهایی هستند که زمامداران برای حفظ خود بر قدرت بدان تکیه میکنند.
آیا فرهنگ ملی ایران ستیزهجوست و یا تروریستپروری در ذات ایرانی است؟! ولی رفتار حکومتگران اسلامی چنین تصویری از ایرانیان را به جهانیان القا کرده است. برعکس، فرهنگ ملی ایرانی نه تنها از ویژگیهای مثبت ملتهای دیگر بهرهمند است، بلکه ویژگیهایی را داراست که آیندهساز نیز هستند. از جمله فرّه ایزدی که در هر فردی نهادینه است شالودهی حقوقی خدشهناپذیر برای همهی انسانها است و رنگارنگی اقوام ایرانی که همچون گردنبندی رنگین، مام میهن را میآراید، خود بهترین ضامن دمکراسی سیاسی در ایران پسااسلامی است.
«راست ملی» به عنوان اندیشهی سیاسی هنوز در آغاز تبلور و تشکل آگاهانه است. اما جبههبندی مشترک چپـ اسلامی و کوشش پیگیرانهای که برای پایمال کردن منافع ملی از خود نشان داده، پرداختن چنین اندیشهای را در جهت مخالف آسان ساخته است. هر ایرانی میهندوستی خواستار برقراری مبرم حکومتی ملی و دمکراتیک است و تشکیل چنین حکومتی را گام اساسی در جهت تأمین نیازهای عاجل همهی طبقات و اقوام میداند. از این رو تکیه بر خواستههای طبقه، قوم و یا گروه مذهبی خاصی در جهت کاملاً مخالف با برقراری حکومتی است که با تأمین دمکراسی سیاسی و اجتماعی گام اصلی را برای نجات ایران برخواهد داشت.
اندیشهورزی در برابر جبهه مشترک چپـ اسلامی که مصمم است راه ویرانگری ایران را «تا آخر خط برود»، ضرورت تاریخی است. بدین سبب نیز در داخل و خارج از کشور امروزه صدها اندیشمند ایرانی با مرزبندی با چپـ اسلامی به اندیشهورزی دربارهی راههای عملی برای رسیدن به آیندهای شایسته برای ایران مشغول هستند. در عمل نیز همهی ایرانیانی را که در دوران معاصر با دانشاندوزی و پشتکار به نوسازی ایران خدمت کرده و میکنند میتوان در زمرهی هواداران جریان راست ملی به شمار آورد.
تفاوت اساسی و تعیینکننده میان این دو جریان در مسئولیتپذیری است. از آنجا که «فقط کسی که کاری نمیکند، اشتباه هم نمیکند!» ایراندوستان به خاطر آنچه در حدّ فهم و توانایی خود انجام دادهاند مورد داوری تاریخی قرار دارند، اما «چپ ضد ملی» دست در دست اسلامیون، از آنجا که برای ایران کاری نکرده و نمیکند، نه تنها در هیچ موردی مسئولیتی به گردن نمیگیرد، بلکه از هیچگونه «انتقاد» و حمله به خدمتگذاران به ایران ابا ندارد. همانقدر که حکومتگران اسلامی حاضرند مسئولیت سقوط ایران را به گردن بگیرند، از چپها نیز میتوان انتظار داشت که دربارهی نقش خود در قدرتیابی و دوام چهل سالهی حکومت اسلامی مسئولیتی به گردن بگیرند!
بنابراین عقبماندگی ایران در دوران معاصر در درجهی اول، نه «غارت امپریالیستی» و نه «فساد حکومتی»، بلکه وابستگی بخش بزرگی از مردم به باورهای ایرانستیز بوده است که در سراب اسلام سیاسی و چپگرایی درمانده، از خدمت به ایران بازماندهاند.
۱) عبارت «راست ملّی» را نخستین بار از بهزاد صمیمی شنیدم.