مردو آناهید

بیشترین مردمان از حق، حقیقت یا حقوق بشر سخن می گویند ولی کمترین آنها به ژرفی به هسته یا شیره ی این کلمه ها فکر می کنند. ما این کلمه های ذهنی را در گفتار، نه در کردار، به مفهوم راستی به کارمی بریم.  واژه ی “راستی” در فرهنگ ایران بسیار پرارزش تر از ” حق” و در برگیرند ی درستی، پاکی، نیکی و بهتربودن هم بوده است که امروز مزه ی آنها را فراموش کرده ایم. برای اینکه روشن کنیم که بیشترین کسان حق را از ناحق نمی شناسند، بند 18 منشور جهانی حقوق بشر را اندکی مرور می کنیم، این نمونه مشتی از خروار است.

بند  ۱۸ از منشور جهانی حقوق بشر( برگردان فارسی از زبان آلمانی):

هر کس حق داشتن آزادی در اندیشه، وجدان و مذهب را دارد، این حق در برگیرنده ی آزادی در تعویض مذهب یا بینش* خود می باشد، همچنین آزاد است که، مذهب یا بینش* خود را، به تنهایی یا همراه با دیگران، همگانی یا خصوصی، از راه آموزش، کردار، عبادت و انجام آئین های مذهبی بنمایاند.

* هر دین، عقیده، مذهب هم یک بینش یا یک جهان بینی، Weltanschauung ، است ولی هر ” بینش”، یک مذهب نیست.

در این بند آن اندازه ناحق و تضاد وجود دارد که بیشتر بندهای دیگر این منشور را سست و پوک می سازد. آوردن حق و ناحق در این بند دیدگاه انسان را آشفته می کند. برای آسان شدن این پژوهش، واژه های آرایشی را از این بند منشور جدا می کنم و سپس، آنرا می شکافیم.

بند  ۱۸ از منشور جهانی حقوق بشر بدون آرایش:

هر کس حق داشتن آزادی در مذهب را دارد، این حق در برگیرنده ی آزادی در تعویض مذهب خود می باشد، همچنین آزاد است که، مذهب خود را، به تنهایی یا همراه با دیگران، همگانی یا خصوصی، از راه آموزش، کردار، عبادت و انجام آئین های مذهبی بنمایاند.

اکنون در این بند منشور روشن می شود که برآیند آن دروغ و ناحق است، چنین فریبنده گفته شده که گویی بشر پیوسته در جستجوی و خواهان مذهب بوده  است و لی حق داشتن آنرا نداشته. مردمی را که با مذهب می سازند و هنگام زادن، دین خود را به گوش او فرو می کنند دیگر چه نیازی است که کسی به او این” حق” را بدهد؟  در لابلای این دروغ که از حق هر کس سخن رانده می شود، گرفتن حق از انسان است، چون به کردار حق را به دین فروشان می دهد. آنکس که پیرو مذهبی است تنها وظیفه  دارد که پیروی کند او حق ندارد، چون خالق حاکم است و مخلوق محکوم.  این همسان است که بگوییم همه ی پرنده ها حق زیستن در قفسی یا داشتن پابندی را دارند، و حق دارند همانگونه که آموزش می شوند تخم بگذارند، و البته حق تعویض قفس یا پابند خود را هم دارند. خوشبختانه پرندگان به موعظه ای گوش نمی دهند و به جوجه های خود پریدن می آموزند نه طاعت.

انسان  بی چاره آزاد است که حق خود را به مذهب فروشانی واگذار کند یعنی هرکس حق دارد که خودش حقی نداشته باشد. به راستی این بند چنین می گوید که هر مذهبی حق دارد که مهار اندیشه ی مردمی را در دست بگیرد. یعنی نادان پروری و اندیشه سوزی، از سوی دین فروشان، بخشی از حقوق بشر است که جهانیان برای داشتن آن پافشاری می کنند. یعنی نادانی و بردگی را بخشی از ماهیت بشر می دانند که انسان باید از سوی رسولی اوامر زندگی را دریافت کند. در این پندار انسان نادان است ولی حق دارد که از مذهبی پیروی کند و البته آزاد است ارباب و فرمانده ی خود را عوض کند. در این جا تضاد آن با اسلام روشن تر است چون در اسلام مسلمان اجازه ندارد که عقیده ی دیگری را به جز اسلام  برگزیند. افزون بر این تضاد برای مسلمان هیچ خدایی به جز الله، هیچ دینی به جز اسلام، هیچ احکامی به جز قرآن حق هستی ندارند.

در بند 18 از حقوق بشر آمده: هرکس حق دارد که مذهب خود را” از راه آموزش، کردار، عبادت و انجام آئین های مذهبی بنمایاند” مگر جهاد و کشتار دگراندیشان عبادت، کردار و آیین اسلام نیست؟ یک مسلمان با افتخار کافران را کردن می زند که مذهب خود را بنمایاند، پیروی از عقیده ی مذهبی، حقی که در منشور جهانی حقوق بشر تأیید شده است .

کسی که پیرو عقیده ای است، از راه آن عقیده به حق خود نگاه می کند، چون خودش حق خود را نمی داند. در این بند گفته می شود که هرکسی آزاد است حق خود را به مذهبی بدهد یعنی کسانی که حق خود را نمی دانند آزاد هستند تا خود را در اختیار متولیان مذهبی بگذارند تا از سوی آنها معیارهای سنجش نیکی و بدی، زشتی و زیبایی، راستی و کژی و نیز معیار شناخت حق و ناحق را در بینش این کسان جاسازی کنند. پس ساده و کوتاه تر می توان گفت که حقوق جهانی بشر شستشوی های مغزی گوناگون را حق بشر دانسته است.

انسانی که با ناراستی خو گرفته است، راستی را نمی شناسد، او کژی و دروغ را راست می  پندارد چون اندازه ی سنجش او کژی است و او آنرا راستی می داند. انسان هایی که بینش آنها تنها در سوی احکام دینی کارآیی دارد ناحق را حق و درست می دانند. این کسان برای بشر که آزاد زاییده شده است حقوق اجتماعی می نویسند، حقوق بردگی و سرسپردگی، آنها انسان را نادان می شمارند، چون آنها از خودشان شناختی ندارند که چیزی را بدانند، آنها هم به شیوه ای عقیده دارند. اگر انسان را آراسته به خرد می دانستند که نیازی نبود برای او حقی بنویسند. همانگونه که انسان راستکار خواهان است که کسی ” حق زیستن آزاد” را از جانوران نگیرد. با اینکه جانوران از خرد کم توانی بهره مند هستند، رسولی برای آنها اوامر الله را نمی آورد، زیستن در راستی با آنها زاییده می شود.

در ژرف این بند می توان دید که، جامعه ی جهانی حقوق بشر، انسان را آزاد و دارنده ی خرد و توانمند اندیشه نمی داند، این است که به او حق می دهد که “حق” را نداند و خود را در اختیار هر شبانی که می پسندد بگذارد و شبان ها هم حق دارند که “حق ندانان” را به هر شیوه ای که عقیده دارند تربیت کنند و به هر سویی، که صراط مستقیم می دانند، برانند. این جامعه ی حقوقدان به هر کس حق می دهد که آلودگی بینش خود را که او آن آلودگی را عقیده ی خود می داند در زمینه ی خرد فرزندان خود فرو کند تا هرگز از آن زمینه درخت آزاداندیشی نروید. چگونه یک جامعه ی جهانی که از حقوق بشر دم می زند حق آزاد زیستن و آزاد اندیشیدن را از بچه های خردسال می گیرد و آنها را بخشی از دارایی پدر و مادر می شمارد. چگونه یک جامعه ی حقوقی، انسان را به آنگونه نادان می پروراند که او با بی مهری و ستمگری از روییدن آزاد بینش فرزندش جلوگیری کند و فرزندش را چون خود “حق ندان” بپروراند. درست است که زمینه ی بی آلایش کودکان به خواست و کردار پدران و مادران با ایمان آلوده می شود ولی ستمی که از این کردار از بر کودکان نوزاد وارد می شود ننگی ست که بر پیشانی همه ی ما نمایان خواهد ماند.

چرا حق آزاداندیشی که در سرشت انسان است از او گرفته می شود و اندیشه ی او را در زیرزمین تنگ و تاریکی در یک سو و راستا پرورش می دهند. بدیهی است که دزدان اندیشه می گویند : کسی جلوی آزاد اندیشیدن را نگرفته است مردم خود توانایی ندارند که بد را از خوب بشناسند این است که به مذهبی، مکتبی یا پیشوایی نیاز دارند تا آنها را راهنمایی کند. این دروغوندان، که از زادن تا مردن به گوش انسانها دروغ می نوازند، پرسش جویندگان راستی را از کودکستان تا دانشگاه با دروغ پاسخ می دهند، می دانند که خرد چنین انسانی در ویروس عقیده ها خشکیده و اندیشه ی او از پرواز آزاد بازمی ماند. برای آنها انسان هم جانوری است اهلی. اهلی یعنی در، روشی که برنامه ریزی شده، در خور مهار شدن و پرورش دادن است. چنین انسانی از سرشت خود، که گستاخی و جویندگی است، بریده شده می شود. همه ی ما این هوش، گستاخی و جویندگی در کودکان دو تا سه ساله می بینیم ولی نمی بینیم که، ما از این خدایان خردسال، بندگانی کهن سالی همسان خود می پرورانیم.  برای اهلی کردن جانوری هم باید نخست سرشت آزادگی را در او سرکوب کرد تا توانایی آزاد زیستن را نداشته باشد. این جانوران را انسان برای کشتن پرورش می دهد. البته براساس حقوق بشر هم انسان آزاد است که میلیونها گوسپند را در یک روز قربانی کند چون هر کس در انجام آیین های مذهبی خود حق دارد.

آیا آموزش مذهب در آموزشگاها، یورشی بر آزادی اندیشه و تصرف راستی در انسان نیست؟

هنگامی که انسان را با آموزش های دروغ تربیت نمایند راه دیدگاه او بسته و بال های اندیشه ی او بریده می شوند و انسان در زندان ناتوانی گرفتار خواهد ماند و نیاز به زندانبانی دارد که بر او باسبان باشد.

به هر روی امروز جهان آزاد، که برای همه ی مردمان منشور حقوق بشر را نوشته است، گرفتار چنگال حقوقی است که خود به برخی از این بشرها داده است. مسلمانانی که برای اجرای عقیده های مذهبی خود، کشتارهایی بسان کشتار انبوهی را در 11 سپتامبر برگزار می کنند، نا آگاهانه از حقی که بند 18 منشور حقوق بشر به آنها داده است بهره مند می شوند. در این منشور، داشتن عقیده و اجرای اوامر مذهبی، حق هرکس شناخته شده است. اینکه این مجاهدین را مسلمانان تندرو یا تروریست بنامند از ماهیت این کردار نمی کاهد.  این کشورها، جهان آزاد، ندانسته اژدها را در آستین خود پرورش داده اند. با حقوقی که به این بشرها داده اند حق خود و حق آزادگان را پایمال کرده اند. با این حق، مسلمانی که خود را عبد و مطیع الله می داند، آزاد است که با گسترش ترس از رشد جوانه های آزادی در ” کشورهای آزاد” جلوگیری کند. با اینکه برای مسلمانان حقوق بشر مفهومی ندارد، از دیدگاه اسلام تنها مسلمان حق بشربودن دارد یعنی تنها مسلمان بشر است، ولی از حقی که ” بشر آزاد” به ناحق به آنها داده است بهره می گیرند تا بشر آزاد را در ریسمان الله گرفتار کنند.

اروپایی ها آزادی ی اندیشه و بازگو کردن اندیشه ی خود را، بدون ترس، با سدها سال رنج و پیکار به دست آورده اند ولی دشمنان آزادی را هم آزاد گذاشته اند. آزادی آن نیست که چون در کتاب قانون نگاشته شد استوار برجای بماند بلکه انسانهای آزاد باید پیوسته آزادی را پرورش بدهند جون میدان آزادی بی کران و ناشناخته است. اروپاییان این دوران، خودشان زمینه های آزادی را فراهم نکرده اند بلکه از پیشینیان به ارث برده اند همانگونه که ایرانیان آلودگی های اندیشه ی خود را به ارث برده اند. این است که اروپاییان، تا زمانی که سوزش تیغ اسلام را بر گلوی خود نچشیده اند، مفهوم شمشیر حق را نمی فهمند. آنگاه به کارکرد شمشیر مجاهدین پی می بردند که آزادی خود را در بهای نفت از دست داده اند. اکنون اروپاییان تا آن اندازه از بوی نفت مست شده اند که نه تنها ننگ تازیانه ی اربابان نفت را بر خود هموار می کنند بلکه آزادی خود را هم در آتش نفت می سوزانند.

هر انسانی آزاد است که در راستی اندیشه ی خود را در بی کرانه های هستی، به هر شیوه و معیاری که آزادی او را کرانه نگذارد، در هر سو و راستایی به کاوش و پرواز درآورد.

هر عقیده مرز و کرانه های سخت شده ای دارد، از این روی، از گسترش اندیشه، که کرانه و مرزی را نمی شناسد، پیش گیری می کند.

یکی از سخت ترین ستم هایی که بر انسان وارد می شود این است که، حقوق بشر شناسان و قانونگزاران جهان، خرد و اندیشه ی انسان را در چنگال متولیان مذهبی و دین فروشان گذاشته اند. در این ستمکاری کارکرد خرد را، که پرسش و جویندگی است، از سرشت انسان جدا ساخته و آزادی نگرش او را، پست تر از آزادی دیدگاه جانوران، در بند عقیده های سنگ شده زندانی کرده اند.

پاسخی بگذارید

%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: