مردو آناهید

اگر ما براین باور هستیم که انسان آراسته به نیرویی است، به نام خرد، که با آن نیرو می تواند آگاهی هایی را که، از پدیده های هستی و دانش پیشینیان، فرا می گیرد بررسی کند و اندیشه ی خود را گسترش دهد، پس پیوسته به انبوه آگاهی ها و دانستنی های انسان افزوده می شود. براین راستی هیچگاه آگاهی و دانشی به پایان نخواهد رسید یعنی دانش بشر در پیوند با اندیشه ی او همیشه در کار آمیزش، باردار شدن و روییدن است.

عقیده ای را که بدون کاستی بپندارند، آن عقیده مانند سنگ سخت و خشک شده است. چنین عقیده ای زنده نیست که روینده باشد، پدیده ای که زنده نباشد در خور آمیزش با پدیده ی دیگری نیست، پدیده  های زنده در آمیزش با پدیده های دیگر باردار می شوند. در همپرسی نمی توان با عقیده ی سخت شده آمیزش کرد ولی می توان ساختار آنرا نمایان ساخت. چون هر عقیده هم در درازای زمان کهنه و، نسبت به تراوت اندیشه های تازه، پوسیده می شود. این است که دارند ه ی عقیده کوشش می کند که زشتی ی عقیده اش را، با واژه ها و مفهوم های نو، بپوشاند تا در کنار پیشروندگان شرمسار نباشد. نیازی نیست که روشنفکران با پیروان عقیده های پسمانده پیکار کنند، چون عقیده بر بینش و سوی نگرش پیروان حکمرانی می کند، بهتر است روشنفکر پوشش های فریبنده را از پوسته ی عقیده ها کنار بزند تا سیمای کهنه ی آنها آشگار شوند. شاید با اشاره به نمونه ای هسته ای سخن روشن شود.

نمونه: ملایان خلافت الله، ” حکومت اسلامی” را بر مردم ایران فرود آورده اند، چون بیشتر روشنفکران این ننگ یعنی کلمه ی” حکومت” را نمی پذیرفتند، ملایان همان ساختار اسلامی را، که خلافت بود، ” جمهوری اسلامی” نام نهادند و با این زرورق آن روشنفکران را همدست خود ساختند. پذیرفتن نام ” جمهوری”، از سوی برخی از روشنفکران، به جای کلمه ی ” حکومت” نشان فریب خوردن آنهاست. البته ما بر این پنداریم که این روشنفکران مفهوم واژه ی جمهوری را می شناسند، با شگفتی  می بینیم که آنها به پدیده ای آفرین می گویند، که با نام زیبایی آرایش شده باشد، بدون آنکه به درون آن بنگرند. البته این نمونه به آن معنی نیست که این روشنفکران هر پدیده ای را با نامش ارزشیابی می کنند ولی این نشان می دهد که آنها بر پیوند نام و هسته ی درونی پدیده ها ارزش نمی گذارند. نتیجه ی این ساده نگری یکی آن است که در ذهن برخی از مردم ایران، که بهبودی در این حکومت نمی بینند، واژه ی “جمهوری” آلوده و ناخوشآیند شده است، دیگر اینکه گفتار و دیدگاه خود این روشنفکران در خور ارزشیابی نیست چون در بینش آنها راست و دروغ در یک پیمانه ریخته می شوند.

برخی از روشنفکران ایرانی چیزهایی را که یاد گرفته اند بر روی برگ های اندیشه ی خود، که از اسلامزدگی بسان تخته سنگی شده است، می نگارند و این آگاهی های پراکنده را، که درست نفهمیده اند، دانش جاودانه می پندارند. آنها از پیشرفت و دگرگونی های پدیده ها در گذار زمان بی خبرند. این روشنفکران پراکندگی و آشفتگی فکر خود را آزادی فکری می پندارند. مانند برخی که هم ماتریالیست هستند هم به حج می پردازند، هم سوسیالیست هستند هم مسلمان، هم در دیالکتیک وجود هر خالقی را رد می کنند هم خواهانند که روح بهشتی آنها به بهشت برود. البته نباید چنین کسانی را سرزنش کرد چون آنها انبار آشفتگی هستند نه دانایی. ولی باید به کاستی های عقیده ی آنها به درستی برخورد کرد.

یکی از کاستی هایی که کوشش بیشتر روشنفکران ” پرتلاش” را به باد می دهد این است که فکر با بهتر بگویم عقیده ی آنها همراه زمان پیشرفت نداشته است. برای نمونه: در 50 سال گذشته ماهیت، کارکرد و مفهوم پدیده هایی بسان کارگر، سرمایدار، بازده، سود، ارزش، قیمت، ارزش اضافی از بن دگرگون شده است. یعنی اساس آموزه ی ماتریالیسم  و سوسیالیسم ، که این روشنفکران روند جامعه را بر سامان آنها می پنداشته اند، از هم پاشیده است. این است که دانش و خواسته های آنها بسیار سست و درون تهی شده اند. جامعه ای که روشنفکرانش با کار، با کارگر، با سرمایدار، با اجتماعی که امروز واقعیت دارد بیگانه هستند، آن جامعه، نمی تواند خروشندگی و گستاخی خود را سازمان یافته به کار ببندد. آن روشنفکران هم نمی توانند رویداهای جامعه را ارزشیابی کنند و درنتیجه برداشت و کارکرد آنها پیوسته نادرست و بی بهره می ماند. جامعه همیشه از لرزش های درون خود به جنبش در می آید و گاهی هم به برون فوران می کند ولی از چیزیکه با او پیوندی ندارد هرگز به  لرزه نمی افتد، مگر به زور.

کاستی دیگری که اندیشه ی بیشتر روشنفکران ایرانی را به نیستی سرازیر می کند این است که کمترین آنها درستی پندارهای دیدگاه خود را آزمون می کنند. یعنی اندیشه ی برخی از آنها بر گمان آوری هایی ساختار پیدا کرده که در کردار نادرست یا کژپنداری است. چنین روشنفکرانی اندیشه های خود را با کارکرد پدیده های هستی نمی آزمایند بلکه آرزو دارند که کارکرد پدیده ها با گمان آوری های آنها همروند باشند. برای نمونه: تاریخ و پژوهش اندیشمندان نشان می دهند که عقیده، یعنی ایمان به مذهب، راه پیشرفت دانش و نوآوری را در جهان می گیرد و کارآیی خرد انسان را در بند می کشد. کژپنداری این روشنفکران، از این پژوهش درست، در این است که آنها گمان می برند: هرگاه که دانش و نوآوری پیشرفت کرد، ایمان به مذهب هم خودبخود از میان می رود. این گمان نادرست است چون هنگامی که نیاز به دانشی یا ابزاری در مردمانی که ایمان هم دارند رشد کرد عقیده یا ایمان آنها، آن دانش یا ابزار را در خود می گنجاند. ولی آن عقیده با همه ی تنگی از هم نمی پاشد، از این سرشت است که می گویند، کسانی که به عقیده ای ایمان دارند ارتجاعی هستند.

در قرآن، که کتاب احکام، تاریخ، دانش ازلی و ابدی مسلمانان است، بارها آمده، که نیست پدیده ای در هستی مگر آنکه در قرآن مقرر شده است، الله دانا ست برآنچه که در زمین و آسمانها وجود دارد.

پس هر اندیشه ای، دانشی، پدیده ای که ورای قرآن باشد توهین به اسلام و به ویژه به الله است. نه تنها در 1400 سال گذشته مردمان همه روزه به دانش و آگاهی هایی رسیده اند، که برای الله ناشناخته بوده اند، بلکه در 200 سال گذشته انسان به دانشی رسیده است که نمی تواند بردگی، عبودیت، هیچ خالقی بپذیرد. پیشرفت دست آوردهای انسان آنچنان شگفت آورند که حتا عقل از سر الله هم می پرد. شگفت آورتر آن است که اینهمه شگفتی نتوانسته است در نهان تاریک مسلمانان اندکی روشنی برفروزد و حتا آنها نمی توانند به چهره ی ترسناک خود در آیینه ی شوخی بنگرند و برآنند که آیینه سازان و آیینه گردانان جهان را، با جنگ افزارهایی که فرآورد پیشرفت دانش است، به آتش بکشند.

همانگونه که اینهمه پیشرفت در دانش و اندیشه نتوانسته است اندکی از پسماندگی فرهنگی مسلمانان جهان بکاهد همانسان هم اینهمه پسماندگی مسلمانان نتوانسته است که اندکی به آگاهی  روشنفکران معتقد بیفزاید و هنوز که هنوز است گمان می برند که ساختن ابزار مدرن راهنمایی است که مسلمانان ایران خود را به فرهنگ باشکوهی، که آنها آنرا نمی شناسند، برسانند.

چون زمینه ی اندیشه ی ما سدها سال با عقیده های رنگارنگ آلوده شده است برای هرکدام از ما بسیار دشوار است که پدیده ای را از دیدگاه خرد خودمان، بدون کاربرد عقیده ای، بررسی کنیم. با این وجود ما در این زمان از همه ی اندیشمندان، دانشمندان و نوآوران پیشین پیرتر هستیم پس ما می توانیم شیره ی اندیشه و بینش همه ی خردمندان گذشته را بچشیم. این به آن معنی است که در این زمان انبوه آگاهی همه ی مردمان در برگیرنده ی دانش و تجربه ای است که انسان ها هزاران سال آموخته و اندوخته اند. البته هر یک از ما نمی تواند همه چیز را بداند و نیازی هم به دانستن انبوه دانستنی ها ندارد. ولی هریک از ما گهگاهی به ریزه هایی از گفتار، اندیشه، بینش و عقیده هایی، که از پیشینیان برجای مانده اند، برخورد می کنیم که نیاز به ارزشیابی آنها داریم. هرکس با آگاهی هایی، که در دسترس همگان است، می تواند از راه خرد خود زمینه ی اندیشیدن را در درون خود فراهم سازد تا خودش بتواند راستی  و کژی شناسایی کند.

یک اندیشمند هم که یکباره به این اندیشه ی گسترده نرسیده بی گمان او هم در درازای زندگی گام به گام به این ارزش ها دست یافته است. هر کس می تواند خردمندانه هر گفتار، اندیشه، معیار، بینشی را با اندیشه ی روشن بسنجد، بررسی کند و به نقد بکشد یا گسترش دهد. با انتقاد کردن از گفتار یک اندیشمند کهن از ارزش گفتار آن کس کاسته نمی شود. کسی که اندیشه اش از خردش می روید توانایی دارد که در گفتار و اندیشه ی بزرگانی، چون فردوسی، مولوی، حافظ و همچنین هگل، کانت، ولتر، مارکس و هر اندیشمند دیگری، کاستی هایی بیابد چون هیچ اندیشه ای نیست که کاستی نداشته باشد و هیچ بینشی هم نیست که بی ارزش باشد.

اینکه برخی روشنفکران از گرده ی کتابی پیاده نمی شوند، برای آنست که خودشان پای رهروی ندارند، برآنند که پای خودرونده را هم بشکند، تا کسی پیش تر از دیدگاه آنها گام نگذارد. ولی انسان باخرد نمی تواند گفته ای را بدون آزمون و سنجش بپذیرد، چون آن گفته را بزرگ مردی بر زبان رانده است. سخن یک اندیشمند زمانی برای من گرامی و پرارزش است که من راستی و درستی آنرا در اندیشگاه خرد خودم آزموده باشم. اگرنه نقد اسلام یا گفتار محمد از زبان کانت یا مارکس همان اندازه بیهوده و سست است که یک مسلمان حقانیت اسلام را از زبان محمد برشمارد.

در این برخورد باید افزود که خوداندیشی بدون آمیختگی با ارزش های فرهنگی (آنارشیسم) برای جامعه زیان آور است. چه بسا که خودسری و خودپسندی، سخت تر از عقیده های پوسیده، اجتماع را در سیاهی ترس از جنبش بازمی دارد و مردم را به پرتگاه زورگرایان روانه می کند. خوداندیشی در فرهنگی سودبخش است که جهان هستی را به هم پیوسته و ناگسستنی بداند. انسان نیاز دارد که پیوند پدیده های هستی را بشناسد تا بداند که او تنها بخشی از همه ی هستی است برآیند هر راستکاری یا کژکرداری که از او سرمی زند در سیمای زیست او آشگار خواهد شد.

رادمنشان براین اندیشه اند که راستی را در جهان هستی بگسترانند تا آنها بتوانند در جهانی آزاد و آباد زندگی کنند. راستی عقیده ای نیست که اندیشه ی انسان را از زایندگی بازدارد یا بر اندیشه های توفانی او کرانه بسازد ولی راستی میان خواسته ها، نیازها، آرزوها، آرمانهای انسان همآهنگی می آفریند و منش یا سرشت بی اندازگی را در انسان در خور اندازه نگه می دارد. یعنی در راستی هیچ پدیده ای از بن و سرشت خود نیک یا بد، زیبا یا زشت نیست، اگر آنها در راستی با یکدیگر آمیخته شوند تا همآهنگی داشته باشند، هر گوهری که در ساختار سرشت انسان پیدا و نهان است نیروبخش زندگی است. نمونه: زادن و پروردن فرزند انگیزه و راز زیبایی، شادمانی و توانایی در جهان هستی است و همین سرشت هم راز بدبختی، ستمگری و ناتوانی مردمی است که شمار فرزندان آنها در بی اندازگی رشد می کند. پس بهترین پدیده می تواند در بی اندازه شدن بدترین پدیده باشد.

یک خردورز آزاداندیش نیاز به شناخت ارزش های فرهنگی دارد که بتواند خواسته ها و اندیشه های خود را با آن اندازه ها بسنجد و همآهنگ سازد. آزاداندیشان، که با وجدان خود پیمان راستکاری دارند، نیاز به انجمن و بندهای نوشته شده در کتابی ندارند که خود را گرفتار گفته های آزموده نشده کنند. ولی آزاداندیشی به معنای بی بندوباری  نیست بلکه گستاخ بودن در جستن و پی گیری در آفریدن اندیشه ای است که انسان در راه رسیدن به آرمان های خود راستکار بماند و در کردار بر پدیده ای ستم وارد نیاید. چون همیشه در ستمکاری تنش هایی ایجاد می شوند که پیشرفت اندیشه ی آزاد را کند می کنند.

البته باید اشاره کنم که انسان برای اندیشیدن آزاد نیاز به انجمنی ندارد ولی برای گسترش، بهبود، آزمون، پیاده کردن اندیشه و رسیدن به آرمان های خود نیاز به هرچه بزرگتر انجمنی دارد. چون اندیشه در همپرسی، همیاری و هماندیشی دیگران جان می گیرد و تنها در سامان انجمنی زنده و روینده می شود.

مردو آناهید

پاسخی بگذارید

%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: