مردو آناهید
زورمندان ِ ستمگر به کردار، نه به سخن، در سوی جهانگشایی گام می نهند. این زورمندان برآنند که بر جهان و جهانیان فرمانروایی داشته باشند. آنها، برای رسیدن ِ به این آرمان، سرزمین هایی را بخش می کنند و هر بخشی را کشوری تازه می نامند. آنها کشورهای تازه را به سرکردگانی فرومایه می سپارند تا خودفروختگانیِ ناتوان، در گماشتگی ی آنها، بر آن مردمان حکم برانند.
مردمان ِ کشورهای نو پا، که از کیستی و فرهنگ خود جدا شده اند، به ناچار خود را در شناسه ای، که زورمندان به آنان بخشیده اند، می گنجانند. از این روی این مردمان ِ از خودبیگانه به گماشتگان ِ زورمندان روی می آورند تا بتوانند به هوینی دروغین در سرایی، که از باشندگانش جدا شده و به آنها واگذار شده است، سرفراز بشوند.
دست نشاندگان ِ فرومایه، به جز خودفروشی هیچ گونه دانش و هنری ندارند. این است که آنها با اندک مژده ای، به بندگی ی دشمنان ِ آزادگی، در می آیند و به کردار زرخرید ِ بیگانان می شوند.
از این روی این بندگان ِ زرخرید تنها در گماشتگی ی زورمندان می توانند بر مردمانی، که بی هویت شده اند، حکم برانند. مردمان ِ از خودبیگانه در سرگشتگی و گمگشتگی جویای ِ خروشنده ای هستند که آنها را به زور به یکدیگر ببندد تا آنها دستکم با همدردانی پیوند داشته باشند.
سرمایداران از آزمندی برآن هستند، که از همه ی مردمان، در روند ِ سازندگی و سوداگری بهره برداری کنند. آنها می دانند که مردمان ِ از خودبیگانه بردگانی هستند مدرن که تنها در بردگی توان زیستن دارند. از این روی آنها، از راه رسانه های آموزشی و سازمانهای جهانی، انسان را از سرشت ِ خود جدا و او را به ابزارهایی خودکار و فرمانبر دگرگون می سازند.
در این سامان، که آن را هم دموکراسی می نامند، انسان به ناچار همانگونه زاده می شود، همانگونه می آموزد، همانگونه می بیند، همانگونه می شنود، همانگونه می پذیرد، همانگونه می زید و همانگونه می میرد که سازمانهای جهانداران پیش نویس کرده اند.
به زبانی دیگر: کشور در مرزهایی است که سازمانهای جهانداران بکشند، آزادی حقی است که آنها بدهند، دانش پدیده ای است که آنها بیاموزند، تاریخ سرگذشتی است که آنها بنگارند، کشورداری سامانی است که آنها بفرمایند، بشر کسی است که آنها بپذیرند و اندیشه ای هم پُر ارزش است که بر سود آنها بیافزاید.
در چنین ویژگی هایی روشن است که آزادیخواه و روشنفکر هم کسانی هستند که آزادی و آگاهی را، در راه آرمانهای زورمندان جهان، جستجو کنند. از آنجا که کمترین شمار از هر مردمی آزاده و آزاداندیش هستند این است که نوای آزادگان، در هیاهوی انبوه ِ پرورده شدگان، گم می شود.
به هر روی زورمندان ِ جهان، در راه رسیدن به آرمان ِ جهانگیری، نیاز دارند که بر پندارهای پوسیده و زهرآگینی، که زمینه ی رفتار ِ مردمان را پُر کرده اند، شناخت داشته باشند تا بتوانند هر مردمی را، با ریسمان ِ عقیده ای که در آن بند هستند، به سویی برانند که آرمان ِ جهانداران در آن راستا نهاده شده است.
یکی، از پُر زورترین ریسمان ها، ایمان به شریعت اسلام است که از سویی زاهد، شیخ، امامزاده، چله نشین، مفتخور، تنبل و نادان پرورش می دهد و از سویی هم خشمآور، جهادگر، آدمکش، دزد، دروغگو و بی وجدان می سازد. به زبانی ساده اسلام میش و گرگ را در پیکر ِ مسلمانان می آمیزد.
یعنی میش با دندانهای تیز که هم گوسپندوار می چرد و هم آهوان را می دِرَد. پس در هر هنگامی کاربرد ِ این مسلمانان، در راه ِ رسیدن به آرمان ِ جهانداران، سودبخش است. (نادان بودن و آزادگان را کشتن)
کاربرد ِ این مسلمانان همیشه ، در راه ِ گنج اندوزی، برای جهاندارن، بی همتا بوده است. هر چند که شریعت اسلام به سنگلاخی شوره زار می ماند. سنگلاخی که، در تاریکخانه ی آن، مردمانی بی هویت، ارزان و کوراندیش پرورده می شوند که از خرد ِ آنها کمترین اندیشه ای می تواند فراتر از دیوارهای تاریکخانه ی ایمان پرواز کند.
گمشدگانی که در سنگلاخ اسلام سرگردانند بارها و بارها آزمون شده اند که آنها هیچ پیوندی با زادگاه و میهن ِ نیاکان خود ندارند به جز این که از هستی ی این زیستگاه به سود اسلام بهره برداری کنند. این گمشدگان ِ از خودبیگانه نه تنها خود و سرزمین ِ خود را برای اسلام به بیگانگان پیش کش می کنند وآنکه برای اسلام هموندان و خویشان خود را هم برای پایداری ی اسلام سر می برند.
مسلمانان، با همه ی ویژگی های سودبخشی که برای جهانداران دارند، یک کاستی و کژی هم در عقیده ی آنها وجود دارد که جهانداران را سخت نگران کرده است:
مسلمانان الله را تنها حقیقت می پندارند و هیچ خدایی را در کنار الله نمی پذیرند و با پیروان هر خدایی دیگر دشمنی می ورزند.
مسلمانان به هر سرزمینی که وارد شده اند با کشتار ِ دگراندیشان و گستردن ِ ترس، دیر یا زود، مردمان آن سرزمین را در بندهای عقیده ای پست گرفتار ساخته اند. از این روی فرمانروایی، برای جهانداران، در سرزمین های پسمانده، که بیشترین شمار، از آن مردم، از والیان اسلام پیروی می کنند، بسیار آسان است.
زیرا والیان اسلام، درست در راه آرمان آنها گام می نهند، مردم را به زور در نادانی نگه می دارند و بازار ِ جهانداران را گسترش می دهند. کشتار و ستمی که در کشورهای پسمانده بر مردمان وارد می آید هرگز، به وجدان زورمندان جهان، خراشی وارد نمی آورد.
این است که کشورهای زورمند، به ویژه انگل لیس ها، پیوسته در درازای تاریخ، از ویژگی های مسلمانان برای پیشبرد ِ برنامه های خودشان سود برده اند.
نگرانی ی جهانداران از زمانی فزونی یافته است که نه تنها مسلمانانی، از بی چارگی، از تنبلی، از سودجویی یا برای بهتر زیستن به کشورهای آنها روی می آورند وآنکه بسیار کسانی از ایمان به اسلام، برای گسترش ِاسلام در سرزمین کفار به این کشورها واریز می شوند. آنها از ایمان ِ خود مانند الله هیچ مردمی یا اندیشه ای را به جز مسلمانان و شریعت اسلام نمی پذیرند و در راه رسیدن به الله می کشند و جانفشانی می کنند.
در این بخش است که ناسازگاری ی اسلام با جهانداران بروز می کند. زیرا والیان اسلام تنها با زور و ایجاد ترس می توانند مردم را در نادانی بپرورانند. این پرورش در مرزهایی توانایی می یابد که چشم و گوش ِ همگان تنها در سوی نگرش و اوامر الله باز باشند. یعنی هر اندیشه ای که از خرد ِ آزاداندیشی برآید در سینه ی اندیشمند بخشکد.
درست است که در کشورهای آزاد هم مردمان در سوی آرمانهای جهانداران می کوشند و می اندیشند. با این وجود، در راه رسیدن به این آرمانها، به نواندیشی و نوآفرینی هم نیاز است. همچنین گستاخی، در بررسی و شکافتن ِ عقیده های پوسیده، نگرش مردم را در سوی زندگانی ی مدرن ژرفتر می سازد. از این روی نیاز است که کسانی هم بتوانند پسماندگی و انسان ستیزی های احکام اسلام را بررسی و بازگو کنند.
این آزادی با اوامر الله، که گستردن اسلام در جهان می باشد، سازگار نیست و هیچگاه سازگاری نخواهد یافت. زیرا جهانداران با نیروی رسانه ها و سازمانهای آموزشی و سازندگی، که در دست دارند، تنها سوی نگرش و روند ِ اندیشه ی مردم را به راه ِ آرمانهای خود می گردانند. عقیده ی مسیحیان اروپایی هم از اندکی نیایش، که در درون ِ کلیسا انجام می شود، فراتر نمی رود
جهانداران برای گسترش ِ بازار ِ فروش، با دانش و هنر ِ مردمان، از سختی ی کار می کاهند و بر توانمندی، بر کوشندگی و بر شادمانی ی مردمان می افزایند. از این روی آنها نیازی ندارند که به عقیده های مردم برخورد کنند. چون روند ِ برنامه های آنها با خواست خود ِ مردمان، که به دلخواه پرورده شده اند، پیش می روند.
گرچه شریعت اسلام هم با آرمانهای جهانداران ناسازگار نیست. ولی اسلام بر پایه ی دروغ و خشونت بنا شده است و هرگز بدون آدمکشی و دزدی پیشرفتی نخواهد داشت. این است که حکم ِ جهاد نیروبخش ِ خشمآوران ِ مسلمان است. اسلام بدون جهاد یعنی بدون ِ کشتار دگراندیشان و دزدیدن ِ دارایی آنها یا بدون امر به معروف و نهی از منکر، در پسماندگی های احکامش فرو می پاشد.
حقوقدانانی که پس از جنگ جهانی دوم، زمانی که منشور ِ جهانی ی حقوق بشر را سامان داده اند، جهان را در مرزهای کشورهای خودشان و بشر را همان مردمان میهن پرور ِ خودشان می پنداشته اند. از ناسازگار بودن ِ رفتار ِ کشورهای زورمند با درون مایه ی این منشور پیداست، که آزمندان ِ جهانی، مردمان کشورهای پسمانده را به درستی بشر نمی دانسته اند. زیرا آنها تلاش ِ خود را تنها برای بهره برداری از آن کشورها به کار می برده اند.
به هر روی بندهایی را، که در این منشور بافته اند، اینک دست و پا پیچ ِ خود آنها شده اند. آنها در بند ِ 1: بشر را آزاد دانسته و در بند 18: برده سازی، یعنی دینفروشی، را هم آزاد گذاشته اند. همه ی عقیده های مذهبی و اجرای آیین های مذهبی را حق بشر یعنی حق والیان دینی دانسته اند. بر پایه ی این منشور هر عقیده ای، که مانند اسلام آزادی ی هیچ عقیده ی دیگری را نمی پذیرند، آزاد است، آزاد است که آیین های مذهبی خود را، که جهاد و انسان ستیزی هستند، به انجام برساند. یعنی، با ماده ی 18 از این منشور، حق ِ آزاد زاییده شدن از بشر گرفته شده و حق برده سازی و حق ِ آیین ِ آدمکشی به والیان اسلام داده شده است.
دگرگون ساختن ِ این زهرآب، که از سرزمین های نفت خیز می جوشد، برای جهانداران هم کار آسانی نیست. زیرا جهانداران که سالیان دراز، با منشور ِ حقوق بشر، مردم ستیزی های خود را واژگون نشان داده اند، اکنون نمی توانند چهره پوش خود را بردارند و بگویند مسلمانان کمتر از دیگران بشر هستند یا منشور جهانی حقوق بشر در احکام ِ پسمانده ی اسلام نمی گنجد. یعنی پرده از بشر ستیزی های شریعت اسلام بردارند.
از این روی جهانداران با دروغوندی و با خشونت می کوشند که هر پدیده و ارزش اجتماعی را در دیدگاه مردمان وارانه بازنویسی کنند. این است که درون مایه ی واژه های فرهنگی و ارزش های اجتماعی را بدانگونه برمی گردانند که اسلام و پسماندگی های احکامش پنهان بمانند. یا بدتر از این، چنین پسماندگی و پلیدی هایی را بر همگان میِ ا فشانند تا بینش ِ همگان با پلیدی های اسلامی آمیخته بشود.
به زبانی ساده: چون مسلمانان آزاد زاییده نمی شوند و به خرد و وجدان آراسته نیستند، آنها نمی توانند از دادگری برخوردار بشوند. پس باید جهانیان در برده بودن، در نابخرد بودن، در نیاز به چوپان داشتن، در فرمانبردن و ستم کشیدن با مسلمانان برابر بشوند تا همه به یک اندازه از بیدادگری برخوردار باشند.
در این جا به نمونه هایی اشاره می کنم که جهانداران انسان ستیزی های خود را در پوشش انساندوستی پیاده می کنند و انبوه مردمان هم باور می کنند: که اگر یک مسلمان به جهاد دست ببرد، پس انسان ستیزی در سرشت ِ انسان است و همگان نیاز به دستبند دارند تا نتوانند آدم بکشند.
از آنجا که جهانداران می خواهند زشتی و زشتکاری را، که در حکم جهاد و در کردار جهادگران هستند، بر همگان پنهان بدارند، آنها این زشتی و پلیدی ها را همگانی جلوه گر می سازند. یعنی همه ی مردمان را، در گذار از مرزهای کشوری، بدانگونه بازرسی می کنند که گویی آدمکشی در سرشت انسان است و هر کس می تواند جهادگر باشد.
از آنجا که آنها نتوانسته اند شریعت اسلام را با سامان ِ دموکراسی همساز کنند، جهانداران سامان دموکراسی را با عقیده ی پسماندگان ِ مسلمان همساز می کنند. می بینیم که آنها در برابر جهادگران شکست خورده اند و مجاهدینی را، که خود پرورده اند، در جایی آنها را جنگندگان رهایی بخش و در جایی دیگر آنها را آدمکش(تروریست) می نامند. اکنون همه را، یکی پس از دیگری، به نام پیشوایان مردم به حکمرانی می نشانند.
می بینیم که زورمندان جهان، فداییان ِ اسلام را در ایران، اخوان المسمین را در مصر، حزب الهی ها را در لبنان، حماس و الفتح و دیگر ِ مجاهدین را در کشورهای خاورمیانه و مجاهدینی را هم در کشورهای خاور دور برای نادان پروری به حکمرانی رسانده اند.
برخی از کشورهای که نام نبرده ام مانند کشورهای خاوردور یا آفریکایی، آنها هم برون از برنامه ی آزمندان نیستند. ولی در ویژگی های پُر درآمد یا کم درآمدی، که برخی از آنها دارند، اکنون چندان نیازی به انقلاب اسلامی ندارند.
به هر روی جهانداران به این برآیند رسیده اند که نیاز است تا درون مایه ی راستی و درستی را، با زور رسانه های نیرومند ِ خود، به ناراستی و کژی آلوده کنند. افزون براین ارزش های مردمی را که اندیشمندان آفریده و مردمان دریافته اند گام به گام بخشکانند. آنها برای پیاده کردن ِ این آرمان ِ شوم، شریعت اسلام را، در دیدگاه اروپاییان، انسانی و شیوه ی دموکراسی را همساز با شریعت اسلام می نگارند.
دموکراسی به کردار در کشورهای پسمانده ی مسلمان بدین روند برگذار می شود:
آخوندها با شیوه های فریبکارانه (یعنی اسلامی) و به کمک درآمدهای نفتی، وجدان و خرد مردمان را در زندان ِ ایمان بند و آنها را برای پیاده کردن ِ احکام شریعت آماده می کنند. آخوندها برای رسیدن به حکومت اسلامی از هیچ گونه دروغ و کشتاری رویگردان نیستند. این است که آنها، با خشونت ِ بسیار، سرانجام با پشتیبانی ی پیروان، که بدون وجدان و خرد شده اند، به خلافت می نشینند.
در این جایگاه مردم، که از ترس یا از نادانی مسلمان شده اند، با انداختن ِ برگی، به نام رای، با دشمنان ِ خودشان بیعت می کنند تا مجتهدها احکام شریعت اسلام را بر آنها فرود بیاورند. سازمانهای جهانی این بیعت گیری را، که در آن نادانی به رای گذارده می شود، دموکراسی ی اسلامی می خوانند.
مردمی، که از نادانی ستمکاری را پذیرفته اند، با ستم و بی دادگری خو گرفته اند، آنها به ستمگران ِ بشریت رای می دهند تا خودشان هم بتوانند دگراندیشان را بیآزارند.
در این کشورها کسانی که هر روز از ترس ِ جهنم در برابر الله به خاک می افتند و با خاکساری عبودیت خود را بازگو می کنند، کسانی که به امر الله به گرد ِ سنگ سیاهی در مکه می گردند یا 1400 سال به شیطانی که هرگز ندیده اند سنگ پرتاب می کنند، همین کسان هم با همین انگیزه ها با خلیفه ای بیعت می کنند تا پس از مرگ در آتش نسوزند.
سازمانهای جهانی هم بیعت ِ پیروان ِ کوراندیش را به نام ِ دموکراسی می پذیرند. این انتخابات بدانگونه دموکراسی است که کسانی بگویند: گوسپندان آزادانه در مرزهای کشیده شده بسوی کشتارگاه روانه می شوند و به دلخواه و با خشنودی گوشت خود را برای سعادت ِ جانوران به آشپزهای ورزیده واگذار می کنند.
با همه ی نیرویی که جهانداران، در راه خشم زدایی از اسلام به کار برده اند، نتوانسته اند از خشونت مسلمانان ِ با ایمان بکاهند. از این روی آنها دو برنامه را همدوش یکدیگر به چرخش انداخته اند. یکی این که اسلامفروشانی را، از والیان اسلامی خریده و آنها را به بزک کردن اسلام و پوشاندن ِ زشتی های شریعت گماشته اند.
آنها از این راه تا اندازه ای توانسته اند بیشتر ِ مسلمانانی را، که از پسماندگی های اسلام شرمسار هستند، در تاریکخانه ی ایمان، آرام نگه دارند. افزون بر این نامسلمانان ِ اروپایی را هم برای پذیرفتن ِ مسلمانان و همزیستی با آنان آماده کنند.
دیگر این که مسلمانان را به دو دسته بخش کرده اند.
بخش یکم: بیشترین شمار از مسلمانان، که سر به راه، خودفریب و دروغگو هستند، آنها که، از خوشباری و خرد سوختگی وجدان خود را هم به گرو ِ شریعت گذاشته اند. آنهایی که آنچه را دیگران زیبا می دانند به دروغ به اسلام می چسپانند و آنچه را که دیگران زشت می دانند با دروغ در اسلام می پوشانند.
این بخش خوشباورانی هستند که بدون ریسمان به فرمان هر اسلامفروشی، بدون چوبدستی، رانده می شوند.
بخش دوم: مسلمانانی هستند که به راستی به احکام ِ اسلام ایمان دارند و کردار خود را با اوامر الله و رسولش همآهنگ می سازند. این دسته، که در شمار اندک هستند، ولی به کردار، سیمای زشت ِ شریعت اسلام را بر همه ی جهانیان آشگار می سازند. از این روی جهانداران این مومنین را، کژروهای مسلمان، نامگزاری می کنند و آنها را شایسته ی ماده ی 18 از منشور ِ حقوق بشر نمی دانند.
برای جدا ساختن ِ این مسلمانان از اسلام، جهانداران آنها را به گونه ای نامگزاری می کنند که گویی این مسلمانان، خود بخود، بدون انگیزه ای، دیوانه وار با مردمان ِ ناشناخته، که نامسلمانان هستند، دشمنی می ورزند یا بدون شناخت از جهاد، به آزار و گاهی به کشتار دگراندیشان می پردازند.
جهانداران این مومنین را اسلامیست، جهادیست، سلفیست، طالبانیست، بن لادنیست و هموندان القاعده می نامند و به همراه ِ نکوهش کردن ِ کردار ِ این کسان، دروغ های اسلامفروشان را ستایش می کنند.
روشن است که هرآنگاه به بخشی از این کسان نیازمند بشوند؛ رسانه های جهانی از آزادیخواهی ی آنها و هواداران آزادیخواه ِ آنها سخن می رانند و برگزیده ای را هم به جایزه ی نوبل مفت خر می کنند. پس از انقلابی دموکراتی، در مرزهای شریعت ِ اسلام، یکی از همین تروریست ها، از سوی مسلمانان، آزادانه و گوسپندوار، انتخاب می شود.
شگفتی در این است: بیشترین روشنفکرانی، که امروز، این کسان را تروریست می خوانند، پس از آن که آنها به گماشتگی ی زورمندان درآمدند، خلافت ِ به حق ِ آنها را به جهانیان شادباش می گویند.
آزادگان نیز به ارابه ی پیشرفت، که جهانداران راستای آن را پیش نویس کرداه اند، بند هستند. سرنوشت ِ آنها هم همسو و همسان با کسانی خواهد بود که آن ارابه را می کشند. با این وجود آزادگان دستکم می توانند، با اندکی دورنگری، بدانند که این ارابه به کدام سو پیش می رود.
پی آیند ِ نوشیدنِ زهر، مرگ است حتا اگر از جامِ زرین بنوشند و آن را انگبین بنامند.