مردو آناهید

یکی از اُپیون‏های پنهان که مردمان را به خود آلوده ساخته، پدیده ‏ی دروغ است. حکمرانان ِ انسان ستیز، به کمک پیشوایان دینی، تخم ِ دروغ را آن چنان در آگاهبود یا در زمینه‏ی بینش ِ مردمان به رویندگی نشانده‏اند، که امروز شماری بی شمار دروغوند و میلیاردها  بیمار ِ دروغ پذیر در جهان ِ به نازندگی می‏زیند.

سخن از خُرده دروغ‏هایی نیست که بیشترین مردمان، به ویژه ایرانیان، روزانه با خشنودی و دانسته در گفتار و کردار ِ خود به کار می‏برند یا ندانسته در زندگی‏ی آنها آمیخته شده‏اند. در همبودگاه و زیست سرای ترس، که ستمکاران، به ویژه والیان ِ اسلام، بر آدمیان حکم می‏رانند، دروغ پوششی است که همگان آن را در بر خود می‏پوشانند تا زنده بمانند. در حکومت اسلامی دروغ تنها ابزاریست که با آن راه پیشرفت یا درگاه ِ گریز، از برخی ناگواری‏ها، باز می‏شود.

بیشترین شمار از مردمان نمی‏توانند به درستی از پیدایش ِ هستی آگاهی داشته باشند، از این روی از کوتاهنگری یا نابخردی سخنان ِ دروغ و ساده‏ی ملایان را، از ترس ِ خشم ِ الهی، می‏پذیرند و به گفتارهای پوچ و بی بُنیاد دینی ایمان می‏آورند. دروغوندان یا نمایندگان ِ خدایان ِ گوناگون، به ویژه نمایندگان ِ الله، به اندازه‏ی نادانی و کم هوشی‏ی هر مردمی، به آنها دروغ می‏گویند و از آنها بهره کشی می‏کنند.

حکمرانان بازوان خدایانی هستند که خرد ِ مردمان را به گروگان گرفته‏اند. از این روی مردمان در کردار ِ حکمرانان خشونت و زشتی‏ها را نمی‏بینند. برای نمونه: کردار ِ انسان ستیزان و آدمکشان در حکومت ِ اسلامی، که احکام ِ الهی را پیاده می‏کنند، در برابر سزایی که الله، برای هر نافرمانی، امر کرده است، بسیار رحمانی است. این است که مردم خود را سزاوار ِ خشونتیِ بیشتر از آن می‏پندارند که بر آنها وارد می‏شود.

روشن است که، در پهنه‏ی حاکمیت، بیشتر ِهوشمندان یا روشنفکران هم، از دینزدگی، از ترس جان یا از آزمندی به مزدوری می‏گرایند و با دروغوندان همیار و همنوا می‏شوند.

برآیند ِ شوم ِ دروغ یا زهر ِ این اپیوم در سرزمین ِ ایران به روشنی نمایان است. مردم ایران در زیر خشم و کشتار ِ جهادگران، یا خشمآوران ِ مسلمان، خود را، کشور خود را، دانش و توان خود را، سرفرازی و فرهنگ ِ خود را به عربهای ستمکار و بی فرهنگ واگذار کردند و از هیچ کوششی برای گرامی داشت و بلند ساختن ِ شریعت پسماندگان ِ بیابانگرد دریغ نداشتند.

ایرانیان در زیر خشم جهادگران به دروغ مسلمان شدند. ولی به راستی برده منش و از خودبیگانه گشتند. مردمان ایران، پس از سرکوب شدن، در برابر ستمگران ِ عرب، از ترس، خود را در پوششی از دروغ پنهان ساختند و در این پوشش بر شمشیر ِ خشمآوران ِ انسان ستیز بوسه زدند.

ایرانیان، در روند ِ سرکوب شدن و تن به خواری سپردن، اندک اندک به برده منشی آلوده شده‏اند. آنها تا به امروز پیوسته با همین منش ِ ننگین در جستجوی اربابی تازه بوده‏اند که بتوانند در بردگی‏ی او جانفشانی کنند تا او را به بارگاه ِ سروری برسانند. زورمندان یا دلاوران ِ ایرانی هم، به جز رضا شاه، کمتر خواهان سروری بوده‏اند وآنکه تا کنون بیشتر ِ آنها در بردگی‏ی سروری زنده یا مرده بر مردمان ِ ایران ستم رانده‏اند.

(در ننگ نامه‏ای، که زیربنای حکومت ِ اسلامی است، درج شده است: فقیه نماینده‏یِ نازاده‏ای عرب است که بر ایرانیان، تا بازگشت آن ناموجود، حکم می‏راند و از ایران برای آن هیولای پنهان بهره برداری می‏کند.)

مردمان ِ ایران، پس از یورش ِ عربهای بیابانگرد، هیچگاه، به کردار، برای آزادی و آزاد ساختن ایران گامی ننهاده‏اند. ولی در هر زمانی به بیگانگانی، مانند ِ غزنویان و سلجوقیان، فر ِ شاهی بخشیده‏اند و به همراه غازیان ِ ایران ستیز، دیگر ِ ایرانیان را، در راه ِ رسیدن به الله، کشتار کرده‏اند تا بیرق ننگین اسلام پایدار برافراشته بماند.

اگر چه مغولها هم خشمآورانی دلسخت بودند ولی به راستی مسلمان نبودند. آنها به سود ِ خودشان، پیوند ِ بردگی‏ی ایرانیان را، با خلافت اسلامی در بغداد، بریدند. ولی ایرانیان ِ از خود بیگانه، مسلمانانی ستمکار تر، فرومایه تر، ایران ستیز تر و پست تر بر خود سرور ساختند تا آن سروران مانند سگ از گورهای امامان مکتب ندیده‏ی شیعیان پاسداری کنند.

ایرانیان، به دروغ مسلمان و به راستی در برده منشی گرفتار شدند، آنها مرزهای ” توحید” و ” نبوت” را هم شکستند و به جای الله زنجیر ِ بردگی‏ی عربزادگانی فرومایه، مکتب ندیده و ایرانی ستیز را به گردن نهادند. آنها افزون بر حاکمیت ِ الله و رسولش، دوازده عربزاده‏ی بی فرهنگ را جاودانه بر خود سرور ساختند.

شیعان باور دارند که از نابخردی نمی‏توانند، بدون ِ امام، به درستی از سخنان ِ خشمآوران ِ جهادگر برداشت کنند. از این روی برای رستگار شدن باید از اوامر عربزادگانی، که علم ِ زیستن و مردن در شکمشان انبار شده است، پیروی کنند.

والیانِ شیعه، دروغوندترین امامشان را صادق، یعنی راستگو، نامیدند تا، بتوانند، هزاران دروغ‏ را از زبان او و به دروغ به نام او بر شیعیان ِ برده منش فرود آورند و پیروان را آسانتر به میهن ستیزی و خودفروشی پرورش دهند.

از آنجا که یازده همین امام فرزندی نداشت که شیعیان او را بندگی کنند، برده پروران به دروغ امامی را از نیست خلق کردند و او را از دیدگاه ِ همگان پنهان ساختند تا پیروان برای همیشه بار ِ سنگین و ننگین ِ آنها را بکشند. افزون بر ننگی، که به کردار در گورپرستی و میهن ستیزی‏ی ایرانیان آشگار است، ننگی داغ‏ تر بر پیشانی‏ی هر شیعه، در ساختن ِ گنبدهای زرینی نمایان است، که ایرانیان برای کشتار کنندگان نیاکان ِ خود بر پا داشته‏اند.

ننگ‏های گوناگونی، پس از شورش 57 ، در ننگنامه‏ای به نام “قانون ِ اساسی” درج شده‏اند. برای خواری و ننگین ساختن ِ ایرانیان، بیشترین روشنفکران ِ کوراندیش، سوسیالیست‏های بیگانه پرست و اسلامزدگان ِ خردسوخته، با پسماندگان ِ جهادگر همداستان شدند، که کشور ایران را، تا آمدن ِ نازاده‏ای عرب، امام زمان، به ایران ستیزانی، به نام فقیه، بسپارند.

یعنی سرزمین ِ ایران را، که عربهای پا برهنه، 1400 سال پیش، با شمشیر خشمآوران، به غنیمت گرفته بودند، ایرانیان ِ برده منش، پس از شورشِ ِ57، آن را دوباره به عربزادگان ِ ایران ستیز واگذار کردند و زنجیرهای بردگی و نادانی‏ی خود را انقلاب نامیدند.

بیشترین شمار از ایرانیان، که دستکم 1400 سال به زهر ِ دروغ بیمار گشته‏اند، هرگز سیمای اسلامزده‏ی خود در آینه‏ی راستی ندیده‏اند. آنها پیوسته با داستان‏هایی که به دروغ، برای امامان ِ آدمکش، بافته‏اند زنجیر ِ بندگی و خواری‏ی خود را سفت تر کرده‏اند. این است که این بردگان تاب ِ دیدن سیمای خود در آینه‏ی راستی ندارند و از شنیدن ِ زشتی و نابخردی‏های خود به خشم می‏آیند و به ساختن ِ دروغ‏هایی تازه می‏پردازند.

کسی در ایران نمی‏تواند یک برگ، از سرگذشت ِ رویدادهای ایران، بیابد که کسانی آن را به دروغ آلوده نکرده باشند. ایران سر زمینی است که سروده‏های حافظ را دهها بار به زهر ِ اسلامی آلوده و سپس کسی آنها را اندکی زهر زدایی کرده و باز کسی دیگر با کینه توزی به آنها دستبرد زده یا با دیدگاهی پست تاریک ساخته‏ است.

کتاب‏های کهن که در ایران بازنویسی شده‏اند، بی گمان بدون کم و کاست، به دروغ آلوده هستند. در هر زمان هر سازمان یا انجمنی که به بازنویسی یا پژوهش در پیرامون جستار و نوشتاری پرداخته است، آرمانش پژوهش یا شناختن ارزش‏های فرهنگی نبوده است وآنکه با این آرمان دست به این کار برده است که بتواند آن جستار یا نوشتار را با دیدگاه ِ خودش همآهنگ و بازنویسی کند تا بتواند دیدگاه ِ دروغین ِ خودش را در پوشش آن پرده‏ها راست و درست بنمایاند.

در سر زمین ِ بیگانه پرستان، ایران، سخنورانی چند در ستایش و بزرگداشت ِ خشمآوری بیگانه “اسکندرنامه” نوشته‏اند و داستانهایی را به دورغ به اسکندر پیوند داده‏اند. تا کنون نشنیده و ندیده‏ام که یک ایرانی، از این ننگ آزرده بشود. ولی بارها دیده و شنیده‏ام که اسلامزدگانی از شنیدن ِ نام ِ کوروش به خشم آمده‏ و به ناسزاگویی پرداخته‏اند.

خوب، بی گمان برخی خوشبختی را در بردگی می‏شناسند، این برده منشی برآیند ِ زهری است، که عارفان دروغوند و مردمفریب به خورد ِ مردم ِ ایران داده‏اند. هم اکنون هم می‏توانیم به روشنی در گفتار و کردار ِ بیشتر ِ روشنفکران ببینیم که این کسان نه تنها از بردگی و سر سپردگی ننگی ندارند بلکه از کوراندیشی خود را، در خاکساری، سرفراز می‏پندارند.

درست است که در هیچ زمانی مردمان ِ اروپا هم سد در سد آزاد نبودند. ولی می‏بینیم که زمان به زمان اندیشمندان و اندرزمندانی در اروپا پیدایش یافتند و اندک شماری از مردمان را به اندیشیدن برانگیختند. از سویی انجمن‏ها و هماندیشانی سازمانی را، به نام حزب، بُن نهادند و مردمی را، برای پندار و آرمانی ویژه، همآهنگ و همنوا ساختند و گاهگاهی در راه آزادی و آزادگی کم و بیش به پیروزی‏هایی دست یافتند.

در این زمان دل ِ حزب‏ها تنها برای انگیزه‏های سرمایداران بزرگ می‏تپند و رسانه‏های پُر زور، که در جهان گسترده هستند، پشتیبان و نیرو بخش ِ حزب‏هایی هستند که با پیشرفت ِ و گسترش ِ جهان ِ سرمایه و ابزارهای توانمند همگام و هم آرمان باشند. در این زمان هسته‏ی خرد، آگاهی ، اندیشه، پندار و انگیزه‏ی جویندگی همه از آگاهبود و سرشت آدمها جدا و در شبکه‏های اینترنت انبار می‏شوند.

به زبانی ساده آدمها در سراسر جهان برده‏هایی آزاد و ابزارهایی هستند، برای پیشبرد ِ برنامه‏های سرمایداران ِ بزرگ. دانش، شناخت، بهزیستن، پژوهیدن، خرد، هوش، نیکی یا بدی، زیبایی یا زشتی، راستی یا کژی و هر گوهر ِ فرهنگی که تا کنون خردمندان یافته‏اند، درونمایه‏ی همه‏ی ارزش‏ها، بدان گونه دگرگون و واژگون شده‏اند، که جهانداران پیشاپیش برنامه ریخته و پیشنویس کرده‏اند.

اندیشمندان و خردمندان ِ اروپا، دستکم در دویست سال ِ گذشته، به این برآیند دست یافته‏اند که دین، به ویژه دینهای ابراهیمی، راه ِ نگرش ِ آزاد را می‏بندد و از تراوش اندیشه پیشگیری می‏کند. تا زمانی که مردمان در بندهای ایمان به یک عقیده‏ی مذهبی بند باشند، نمی‏تواند اندیشه‏ای روشن از خرد آنها تراوش ‏کند. زیرا خرد ِ پیروان ِ دینی در تاریکخانه‏ی پندارهای بی بُن به خشکی می‏گراید.

از این روی در دوران ِ رنسانس برخی به روشنگری پرداختند و پس از سال‏ها، که پیوسته با زهر ِ نادانی پیکار کردند گام به گام به پیروزی‏هایی نزدیک شدند و توانستند چنگال ِ پندارهای مسیحی را از سامان ِ کشورداری جدا سازند. از برآمد ِ این پیروزی اندک اندک روشنفکران و برخی از کسان توانستند خرد خود را ورای عقیده‏های پوک به رویش برانگیزند.

هر چند، تا پیش از کشتار ِ جهادگران در نیورک ، یازده سپتامبر 2001، هم، ایمان و عقیده‏های خردسوز از درون ِ سیاست پیشگان بر روند ِ زندگی و کردار شهروندان فرمانروایی داشتند و بیشتر به تاریک داشتن ِ نگرش مردمان و آلوده ساختن تراوش اندیشه‏ی خردمندان در کار و کوشش بودند. ولی تنگه‏هایی هم در ورای مرزهای فرمانروایی برای جویندگان و پژوهشگران راستی وجود داشتند که برخی می‏توانستند کاستی و ناهنجاری‏هایی را، در کردار و نگرش دیگران، نمایان سازند.

اکنون جهانداران ِ آزمند و نفت آشام به همراه شریعتمداران ِ خونآشام، در سیمای تازه‏ای از جهاد، به سر زمین‏های اروپا یورش آورده‏اند. فرمانروایان ِ خودفروخته سایه‏ی ترس را، با شیوه‏های اسلامی، یعنی خدعه و دروغ، در همه جا افکنده‏اند. این اندوه پیش درآمدی است از  زهر ِ شریعت اسلام که دیر یا زود در گلوی اروپاییِ‏ها ریخته خواهد شد. ولی از هم اکنون رسانه‏ای یافت نمی‏شود که از ترس، یا مزدورانه، زشتی‏ها و انسان ستیزی‏های اسلام را نپوشاند و از ستایش اسلام خودداری کند.

آوای پژوهشگران و اندیشمندانی، که به پسماندگی‏های اسلام اشاره بکنند، به گوش کمترین کسانی می‏رسد. افزون بر جهانداران ِ آزمند، پیشوایان ِ دین‏های گوناگون هم، از راه ِ رسانه‏های پُر زور و همگانی با دروغ در ستایش ِ شریعت ِ اسلام سخن می‏رانند. این دروغوندان کشتار و انسان ستیزی‏های اسلامی را، که از کردار ِ جهادگران آشگار می‏شوند، به نام ِ گروه‏هایی از مسلمانان ِ با ایمان پیوند می‏دهند و با این نیرنگ نگرش مردمان را از دیدن ِ زشتی‏های شریعت اسلام به سوی انجمنی ناشناس برمی‏گردانند.

امروزه رسانه‏های فرمانروایان اروپا، همگی به مزدوری، سیمای ترسناک ِ الله را بزک می‏کنند. این خودفروختگان در کارند تا آزادی ستیزی، انسان ستیزی، زن ستیزی و سرکوب یا کشتارهای دگراندیشان را از دیدگاه مردمان پنهان بدارند یا با زبان بازی درونمایه‏ی و پیوند ِ این زشتی‏ها را با اسلام واژگون نشان بدهند.

درست است که جهانداران برای فرمانروایی بر جهانیان نیاز به آدمهایی چشم و گوش بسته دارند تا بتوانند هر کدام را در راه ِ پیشرفت، به سوی آرمان‏های خود، برانند. از سویی هم دریافتند، که برای پرورش ِ آدمهای گوسپند سرشت، پُر زورترین زهر ِ خرد سوز، آموزش‏های دینی هستند و نیز می‏دانند که پُر زورترین زهرهای دینی،  بی آزرم ترین و دلسنگ ترین آنها شریعت اسلام و برده منش ترین انسانها مسلمانان به ویژه شیعیان هستند.

از این روی شگفتی نیست که جهانداران، با سرمایه‏ی خونآشامان ِ نفت فروش، بخواهند مردمان ِ جهان را  گوسپندوار برده منش بپرورانند تا بتوانند با فتوای یک شبان یا با خشم ِ چند کلب الله بر آدمها فرمانروایی کنند. ولی شگفتی در این است که بیشترین شمار از مردمان ِ اروپا، که سدها سال برای راستی و آزادی پیکار کرده‏اند، اکنون به اپیون دروغ بیمار کشته، از راستی گریزان و پذیرای زشتی و کژی شده‏اند.

بیشتر ِ این کسان از دیدن و شنیدن راستی پرهیز و برای پنهان ساختن ِ زشتی‏های دروغوندان ِ اسلامزده جانفشانی می‏کنند. کمتر پیروی از مسیحیان به این پرسش رسیده است که اگر پاپ و سرکرده‏های کلیسای مسیحی به راستی بر این باورند که “اسلام دین مهربانی و دوستی است” پس چرا به سوی این باور گام نمی‏گذارند و سر به ستگ ِ سیاه در کعبه نمی‏سایند و به جهاد بر نمی‏خیزند تا همه‏ی پیروانی، که آنها را 2000 سال به دروغ در نادانی پروانده‏اند، از کفر روی بگردانند و الله را عبادت و از والیان او اطاعت کنند و به نمایندگان الله خمس و ذکات بپردازند.

به هر روی مردمی، که با دروغ بیامیزند و از راستی بپرهیزند، آنها به نازندگی می‏گرایند. این کسان به گوسپندانی مانند هستند، که تا به کشتارگاه نرسیده‏اند، جهان و زندگی را در همین کوهسار یا چمنزاری بپندارند که امروز در آن می‏چرند. آنها شبان و سگهای گله را ستایش می‏کنند که این سرای زیست را برای آنان فراهم ساخته‏اند.

گوسپندان بر این باورند که تنها در سایه‏ی شریعت گله داری و در زیر حاکمیت اربابان توان ِ زیستن دارند و به ناچار بدین امید بهره‏ی خود را به اربابان ِ گله چران پیش کش می‏کنند که تا زمان ِ رسیدن به کشتارگاه، چوپانی، که هرگز زاییده نشده است، آنها را از چنگال ِ گله داران ِ ستمگر برهاند و اربابان را از گوشت و پشم ِ جانوران بی نیاز سازد.

پاسخی بگذارید

%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: