مردو آناهید
جامعه ای که آگاه باشد، بر اساس دارایی دانش مردم هر گامی را خردمندانه آزمون می کند تا راستای گام پسین را با گام نهاده شده همآهنگ سازد، آن جامعه آرمانش را می شناسد یا تنها آرزویی دارد ولی باید راه رسیدن به آن را، که بسیار پیچ در پیچ است، جستجو کند. در حالیکه راه پیروان شریعت مستقیم و معلوم است چون آن راه به حکم خالق یا پیشوای آنها برای هدایت آنها از پیش تحکیم شده است. در صراط مستقیم نیاز به اطاعت از اوامر معبود است نه نیاز به دانش و اندیشه ی عابد. البته حافظ درست می گوید ” در صراط مستقیم ایدل کسی گمراه نیست” برای اینکه این راه یکراست به گورستان، که دروازه ی جنت الله است، می رسد. خود حافظ که خردمند و رند بوده صراط مستقیم را انتخاب نکرده است ولی در بخشی از عرفان ایران، که به منش اسلامی آلوده شده است، چنین می نماید که همه ی تلاش عارف در این است، که از هر زیبایی و شادی در این جهان خاکی چشم بپوشد، تا به بتواند به معشوق بی نشان خود فکر کند و به کمالی که معبود می پسندد برسد. کمال او هم در این است که از این جسم خاکی در بیاید و به آنجا برسد که همه اش از نور است تا خود او هم نور و بینای مطلق بشود. ( شاید هم آنجا لامپ 2000 وات روشن کرده اند، چون انسان هر چیری را با کمک نور می دیده، می پنداشته که پدیده ی نور برترین چشمها را دارد، در حالیکه همه ی چشمها نور را می بینند ولی خود نور کور مطلق است و چیزی را نمی بیند).
بیشتر دیده می شود که انگیزه ی عارف تنها عشق ورزیدن است نه به وصال معشوق رسیدن، او به راستی معشوقی را هم نمی شناسد، گاهی هم از آشفتگی به دست و پای همان الله می پیچد که دور و ورش پراکنده شده است.
در منطق الطیر ، از عطار نیشاپوری، آمده است که مرغان دلباخته در راه رسیدن به دلبر خود جانفشانی می کنند و در پایان به این نتیجه می رسند که دلدار یا خدایی را که می جستند تنها در درون خود آنها یافت می شود. در این داستان مرغان، که سیمرغ را هرگز ندیده و نمی شناسند، تنها از شنیدن ستایش هایی که در مورد سیمرغ شنیده اند شیفته و فریفته ی او می شوند. داستان دلداگان سیمرغ اندکی به دلدادگی آزادیخواهان ایران، که برای یافتن آزادی تلاش می کنند، همسانی دارد. چون برخی از آنها هم دلباخته ی آزادی هستند ولی کمتر آزادی را دیده، چشیده یا می شناسند. البته کمترین این دوستداران آزادی، برای رسیدن به آرمان خود، در اندیشه ی جانفشانی و از خودگذشتگی هستند و حتا از رنجی که باید در راه رسیدن به آزادی بر خود هموار کنند بی خبرند.
اینگونه کسان به یک آزادی که، آنرا نمی شناسند و در ذهن خود پرورانده اند مهر می ورزند، شاید اگر روزی به درستی با آزادی روبرو شوند چه بسا که بر ضد آن آزادی برخیزند. از گفتار و نوشتارهای برخی از روشنفکران آزادیخواه می توان برداشت کرد که این کسان آزادی را تنها از راه تعریف واژه ی ” آزادی” می شناسند و به آن دلباخته اند و گرنه می توان دید که آنها به کردار از آزادی بیزارند. برای بیشتر این کسان ساختار پدیده ی آزادی یا دمکراسی تنها از آمیزش چند واژه پایه گذاری می شود. برای همین است که آنها می کوشند هرچه تندتر و زودتر آن واژه های دل انگیز را روی برگهای زیبای اساسنامه ای بنویسند تا این کار را تیزتر، بهتر و روشن تر از دیگران به نمایش بگذارند. برای آنها آزادی بیشتر با این واژه ها، که آنها را قانون اساسی می نامند، کار دارد نه با منش مردم.
برای اینگونه آزادی فروشان مردم بسان روستاییان ساده اندیشی هستند که به بازار آمده اند و آنها هم باید بسان فروشندگان معبود خود را، به ترتیبی که در خور ساده لوحی خریداران باشد، به آنها بفروشند، بیندازند یا پیشکش کنند. چون اینگونه روشنفکران، تنها عاشق واژه ی آزادی هستند و نمی دانند که پس از وصال، پیروزی، چگونه باید از معشوق خود کام بگیرند.اگر در مورد اجرای آن واژه ها، آن قانون اساسی پرسشی پیش آید، روشن است که، این روشنگران راه آزادی، برنامه ای برای کاربرد آن ارزشها ندارند یا از بن برای اجرای آن قانون اساسی ، که یک ساختار مدنی است، اندیشه ای نکرده اند.
سدها سال است که در ایران نه قانونی به آنگونه، که در اروپا برای سامان کرداری پیدایش می کند، به وجود آمده و نه به آنگونه، که در اروپا به کار گرفته می شود، در ایران به کار برده شده است. تا کنون هم نه شکستن هر قانونی برای دولتی های ایران دشوار و نه تکرار قانون شکنی آنها برای مردم ایران شگفت آور بوده است. این است که برای ایرانی قانون یک خودنمایی در برابر کشورهای بیگانه است نه برای سامان شهروندان و کمتر کسانی از ایرانیان هستند که به شیوه ی اجرای قانونی می اندیشند. پس جای شگفتی هم نیست که والیان اسلام از جمهوری، دمکراسی، مردمسالاری، برابری انسانها، حقوق بشر در اسلام سخن بگویند چون آنها به درستی و بهتر از دیگران می دانند که این ” سخنها به کردار بازی بود”. بشر که میلیونها سال، پیش از پیدایش دین، با همه ی حقوق در نهاد خودش وجود داشته است، نیازی نداشته که کسی یا شریعتی به او حقی بدهد، دینها و ایدئولژیها و حکومتها برای گرفتن و تنگ کردن حقوق بشر به وجود آمده اند نه برای دادن حقوقی به انسان.
بدیهی است که شیادان می توانند در بازار سخن هر کرادر گندیده ای را با واژه های تازه و خوشبویی بپوشانند در این سوداگری نقش روشنگر این است که خریداران را از پسماندگی کالا، که درون واژه های زیبا بسته بندی شده است، آگاه کند. شوربختی در این است که کمتر روشنگرانی هستند که فریبکاری مسلک فروشان را، در کاربرد واژه ها، شناسایی کنند. از اندک شماری از آنها که به کردار خود یعنی آگاهانه به روشنگری می پردازند بیشتر در فکر وصله و پینه کردن این کالای پوسیده هستند نه به فکر دور انداختن آن.
چرا که ما مردم ایران راست منشی به ویژه راستکاری را کمتر می شناسیم و به همین سبب است که بیشتر ما واژه ها را دروغ می پنداریم بدون اینکه بتوانیم دوروغگویی و کژ کرداری خود را شناسایی کنیم. هنگامی که ما نتوانیم واژه های گفتار خودمانرا بررسی کنیم پس چگونه باید سخنان دروغورزان شیاد را برای خود و دیگران بازگشاییم.
سخن از همین است که ما باید بتوانیم گفتار یا خواسته ی خودمان را بسنجیم و آنها را در آهنگ واژه ها بازگو کنیم. در همه ی ما مردم، همچنین یا به ویژه در روشنفکران، هم خرد یعنی نیروی سنجش و هم ابزار سنجش یعنی دانشی وجود دارد که بتوانیم آرزوهایمان را با پدیده های تاریخ اندازه گیری کنیم ولی کار یک روشنفکر این است که در مورد درستی و نادرستی گفتارها نسبت به آرمانها مردم به ژرفی اندیشه کند. نباید تنها داشتن و گفتن یک دیدگاه برای یک روشنفکر بسنده باشد. داشتن یک دیدگاه روشن نشانه ی بینایی نه روشنفکری است، با داشتن و بیان یک دیدگاه، روشنفکر نمی تواند خود را از رنج اندیشیدن و سنجیدن پدیده ها رها سازند.
هرکس به پدیده های هستی از دیدگاهی می نگرد ولی یک روشنفکر باید دیدگاه بینش خود را در هر زمان درهر گام بررسی کند و بهبود بخشد تا همیشه تازه و نو باشد. کسی که پیروی از مسلکی، مذهبی یا مکتبی می کند او سرسپرده یا با ایمان است شاید هم او دانشی را آموخته باشد ولی نمی توان چنین کسی را روشنفکر نامید حتا اگر او از آورندگان مکتب و مسلکی باشد که خود او در تاریک خانه ی فکرش آفریده است.
شاید اندکی از هسته ی سخن دور شده ایم، شیره ی گفتار این است که منش و میزان درک هر کس از واژه ای را باید از خرده های پراکنده ای که ناخودآگاه از او سرمی زنند یا در کردار او دیده می شوند سنجید. مفهوم واژه های ذهنی برای همگان یکسان نیست. برای اینکه بدانیم که یک انسان چه براشت و تصوری از واژه ای را دارد باید بتوانیم آن خرده های پراکنده را، که در کردار آن انسان نمایان می شوند، با تیزبینی در رونده آزمون به هم پیوند بدهیم تا بتوانیم به درستی به مفهوم واژه ای که در ذهن او شکل گرفته است پی ببریم.
برای نمونه اگر به کشورهایی که، تا اندازه ای، به شیوه ی دمکراسی اداره می شوند به ژرفی بنگریم می بینیم که همه ی این کشورها اساسنامه ای دارند که بر آزادی و برابری همه ی شهروندان استوار است . نیز می بینیم که آزادی و برابری شهروندان هر یک از این کشورها بیشتر به برداشت و درک آن مردم از آزادی و دمکراسی بستگی دارد و کمتر به واژه های قانون اساسی آنها. در برخی از این کشورها، بسان ایتالیا، گاهی که کردار دولت با قانون در تضاد باشد، آسانتر قانون را وارونه می سازند نه کردار خود را و در برابر چشمان شگفت زده ی جهانیان لبخند می زنند نه اینکه از تبهکاری خود شرمسار می شوند.
اکنون که واژه ی ” جمهوری” را در پیش نام حکومت اسلامی چسپانده اند، آیا این حکومت نادانپرور بر مبنای “جمهوری” اداره می شود یا اینکه اسلامی بودن آن همان است که اسلام ناب محمدی، خلافت طالبان در افغانستان، بوده است؟ با آنکه بیشتر کسان ناخودآگاه این حکومت ستمکار و پست مانده را “جمهوری اسلامی” می نامند ولی همه ی روشنفکران می دانند که این حکومت نه با “انتخابات اسلامی” مفهوم جمهوری را پیدا می کند و نه با عمامه های سیاه و سفید به آن پسماندگی اسلامیان راستین و “خلفای راشدین” در می آید. حکومت اسلامی در ایران نشان دهنده ی کارکرد، منش، بینش و برداشت والیان فقیه از کشور داری است و هر واژه ای به پیش و پس این حکومت بسته شود در کردار آن تغییری ایجاد نخواهد شد.
همچنین دیدیم که پس از به قدرت رسیدن دروغورزان، والیان مسلمان، تنها نام “میدان آزادی” را جایگزین نام “میدان شهیاد” ساختند. چون آنها که در گوسفند منشی سر فرو دارند از درک مفهوم ” آزادی” هم بدورند. پافشاری آنها بر داشتن حکومت ولایت فقیه نشان دهنده ی عباد الله بودن آنهاست.
کسی که نتواند به درستی مفهوم آزادی را آزادانه، بدون ایمان به کسی یا پیش نویسی، درک کند آزاده نیست و کسی که ” آزادی” را تنها از تعریف کتابها و ترکیب واژه ها یاد گرفته است کارکرد آزادی را به کردار نمی داند شاید او آزادی را تنها در تعریف و ترکیب واژه ها می شناسد.
زمانی که از اینگونه روشنفکران آزادیخواه در مورد اجرای قانون های آن دمکراسی، که در تصور آنها پرورده شده است، پرسیده شود می بینیم که تعریف آزادی و دمکراسی را، که پیش از آن روان داشتند، تند فراموش می کنند و همه ی نیروهای لشکری و شهری را وارد میدان کارزار می سازند تا بتوانند به زور آزادی ذهنی خود را به کرسی بنشانند.
یعنی این روشنفکران می خواهند یک آزادی را که به کردار نمی شناسند، به خواهش یا به زاری یا به زور، در اجتماع جاسازی کنند. از همین خوشباوری هاست که برخی از این نمونه روشنفکران، با برگزاری رأی گیری در عراق، آنگونه مست و از خود بی خود شده اند که گویی مردمان عراق هم اکنون با فرشته ی آزادی همآغوش هستند و آنها نیز از آن شراب ناب نوشیده اند. آیا کارکرد آزادی همان است که از مردم رأی گیری شود؟ آیا دوستی کشور آمریکا این اندازه پر ارزش و باشکوه است که می توان حکومت دهها صدام عمامه بسر را به جای حکومت یک صدام زورگو بر مردم عراق مبارک خواند. آیا می توان قانونی را که از اندیشه ی آن مردم تراوش نکرده و با فتوای آخوندها رای گیری شده است اساسی و بنیاد دمکراسی نامید؟ آیا آنچه که سالهاست این آزادیخواهان روشنفکر ایران برای رسیدن به آن تلاش می کنند، همان آزادی و دمکراسی است، که در عراق و افغانستان بر پا شده است؟
اگر چنین باشد پس وای به روزگار دلباختگان سیمرغ که راهنمای آنها، سیمرغ را تنها از رنگ پرش می شناسد، ای دریغ که صفات سیمرغ را هم فراموش کرده است. زیرا که آن پرندگان به هر کجا که برسند به جایگاه سیمرغ نخواهند رسید.
تفاوتی که حکومت ایران با حکومتهای افغانستان و عراق دارد در این است که در ایران تنها دولت( حکمران ها، وکیلهای مجلس، تبهکاران و خود فروختگان مسلمان) باید به گوسفند بودن خود یعنی ولایت فقیه ایمان داشته باشند در حالیکه دولتهای عراق و افغانستان خود را شبان پیروان مذهب خود می پندارند و نیازی به اقرار در نادان بودن خودشان ندارند. آن بخشی که حکومتهای ایران، افغانستان و عراق را با هم مشترک می کند اینست که هر سه ی آنها نیاز به سرکوب دگراندیشان دارند. حکومتی که حتا اندکی بوی دینی داشته باشد راهی هم به جز این ندارند که، برای پنهان کردن آن بوی ناخوش، درخشش آگاهی را در مردم با پخش کردن دود ترس خاموش کنند.
البته والیان اسلامی از بینش تاریک خود گمان می برند که مردمان توان درست اندیشیدن را ندارند و آنها می توانند به زنجیر دروغ عباد الله در بند نگه دارند تا از حرکت و پیشرفت باز بمانند. چون احکام اسلام کهنه و پسمانده هستند این است که هر اندیشه ای که راه پیشرفت را روشن کند بر ضد فلسفه و بینش اسلامی است، والیان اسلام در نابودی آن اندیشه تجربه ی هزارساله دارند، مگر آنکه آخوند در درماندگی بتواند از آن اندیشه برای برقراری پایه های سست اسلام سود ببرد.
امروز در قرن بیست و یکم نه تنها در کشورهای مسلمان زبانی که به انتقاد از پسماندگی اسلام باز شود از گلوی گوینده بیرون می کشند بلکه در کشورهای آزاد هم از ترس مسلمانان کمتر به انتقاد از اسلام زبانی گشوده می شود. چگونه روشنفکرانی تاریک اندیش می توانند به این نتیجه برسند که در کشور عراق یا افغانستان دمکراسی برپا یا پی ریزی شده است. آیا این کسان تا این اندازه نابینا هستند و نمی توانند ببینند که امریکا حتا نتوانست کلمه ی ” الله اکبر”، را که صدام، برای فریب مردم، به روی پرچم عراق افزوده بود از آن پرچم پاک کند. آیا فهم این کلمه تا این اندازه دشوار است که این کسان نمی دانند، اگر الله بزرگتر است پس الله هم حاکم است نه مردم و خدایان دیگر هم کوچکتر هستند نه برابر.
تا زمانی که والیانی مذهبی به ویژه والیان اسلام با ریسمان ایمان مردم را در بند کشیده اند و آن والیان کلید زندان اندیشه های فرهنگی کشور را در دست دارند پندار از شیوه ی دمکراسی در آن کشور نا بجا و از سوی روشنفکران گناهی نابخشودنی است.
از آنجا که انسان به نیروی خرد آراسته است، نسبت به آگاهی و دانشی که در درونش دارد و با جانش آمیخته شده، خودش می تواند در مورد پدیده های هستی اندیشه و در نتیجه زنجیرهای ایمان خود را پاره کند و پس آنگاه است که او می تواند آزادانه سرنوشت خود را در دست می گیرد.
گفتگو تنها از پسماندگی احکام اسلامی و اندیشه ی اسلامزدگان ایرانی نیست بلکه سخن از پدیده ای است که ما بیشتر می جوییم ولی کمتر آنرا می شاسیم. در انجمن های روشنفکری در مورد پدیده ی آزادی، دمکراسی یا سکولاریته بسیار گفتگو می شود و آنها را تعریف و تفسیر و تحریف می کنند. ولی تنها این واژه ها نیستند که ساختار آن پدیده ها را بنیان می گذارند که روشنفکری بتواند آنها را از کتابی برداشت کند یا در کتابی تفسیر و تعریف نماید. این پدیده ها با منش، با جهان بینی، با آگاهی و با ساختار اندیشه و معیارهای سنجش مردم پیوند دارند و نمی توانند، کسانی جدا از مردم، آنها را با قانون و اساسنامه ای برای مردمی بیافرینند. حتا درک پدیده های فیزیکی، که در دانش از راه فرمولی تعریف می شوند، آنگاه برای همگان مفهوم درستی پیدا می کنند که مردم آنها را با آگاهی خود بشناسد و با جان خود بچشند و بگوارند.
برای نمونه: مردمان پیوند پدیده ی گرما را با خورشید، پیوند پدیده ی آب را با ابر، پیوند پدیده ی جان را با هوا، پیوند پدیده ی گیاه را با زمین و به درستی پیوند این عنصرها، خدایان کهن ایران، را با زندگی می دانند حتا اگر نتوانند با آهنگ سخن بر زبان بیاورند. آنها با همه ی جان خود دریافته اند که بدون خورشید، آب، هوا و زمین جانداری زنده نمی ماند. این است که مردمان برای شناخت این پدیده ها (مهر، آب، باد، خاک) نیازی به فرمولهای فیزیکی یا شمیایی و برای پاکیزه نگهداری سرای زیست نیازی به دانش زیست شناسی ندارند. تنها نیاز این مردمان در این مورد این است که آن آگاهی و امکانی را پیدا کنند و بدانند که چه چیزهایی این پدیده ها را آلوده می کنند در این هنگام خود مردم قانون نگهداری آن پدیده ها را می آفرینند. آنگاه که سودپرستانی، بیشتر رسانه های همگانی را در دست داشته باشند، از رسیدن آگاهی به مردم در این زمینه ها پیشگیری کنند، شاید هم در پی آیند آن ناآگاهی ها، مردم زیستسرای خود را با دست خود آلوده سازند.
شناختن پدیده ی دمکراسی یا آزادی (حکومت سکولار) که ذهنی هستند نه تنها برای مردم بلکه برای بیشتر روشنفکران ایران هم بسیار دشوار است چرا که، سدها و شاید هم هزاره ها است که آنها، ایمان و تقوا را ستایش کرده اند، با تزویر و ریا به کسب کرامت و شهرت پرداخته اند پس چگونه باید ناگهان برای شناخت چیزی به پژوهش بپردازند. پژوهش در مورد همزیستی و بهزیستی برانگیخته ی خرد آزادگان است و گر نه برای کسانی که مخلوق الاهی هستند، از سوی خالق آنها، احکام زندگی به آنها امر شده است و آنها اجازه ی پژوهش در اوامر خالق خود را ندارند.
بر در می خانه رفتن کار یک رنگان بود خود فروشان را به کوی می فروشان راه نیست
ارزش پدیده ه دمکراسی به تصور ذهنی و شناخت مردم از آن پدیده بستگی دارد نه به نوشته های کتاب قانون و فرآورده ی آن نهاد یعنی اجرای قانون هم به شناخت ارزش دمکراسی در تصور مردم بستگی دارد نه سامان آرمانی که برای وزارتخانه ها نوشته می شود. پس روشنفکرانی که آزادیخواه و دلباخته ی سامان دمکراسی یا سکولار هستند باید بن مایه ها و ساختار این پدیده ها را بشناسند و به مردم بشناسانند. هیچگاه روشنفکران آزادیخواه نخواهند توانست، در میان مردمی که فرمانبردار ایمان خود هستند و آزادی را نمی شناسند، به آزادی برسند.