مردو آناهید

انسان امروز دیگر برده نیست ولی آزادی در زندگی او بستگی به گردش سرمایه و کالا در بازار تمدن جهان دارد. ابزار های مدرن، زمینه های ساختن کالای آسان و فراوان را ورای نیازهای انسان فراهم کرده اند. سازندگان کالا نمی توانند در بازار آزاد کالایی را بفروشند که مردم آزاد به آن نیاز ندارند و تنها تولید بسیار و ارزان سود آور نیست. این است که سازندگان نخست در مردم نیاز آن کالای تازه را به وجود می آورند و بازار داغی را می آفرینند وسپس کالا رابه فروش می گذارند.

با این هنر، که در مردم نیاز در بی نیازی ایجاد کرده اند، هم کالای خود را، پیش از دور انداختن آن، می فروشند و هم نیروی کار مردم را ارزانتر می خرند.  نمونه های ساده ای از این روش را می توان روزانه در رسانه ها کشورها در  بازاریابی برای ابزارها و پوشاک های ورزشی یا سرگرمی دید. یعنی از راه رسانه ها، سلامتی بدن، پیشگیری از بیماری، را در آن ورزشی ستایش می کنند که ابزار یا کالایی برای آن آماده ی فروش دارند. مردم از ترس بیماری نیازمند آن کالا می شوند. هر چه بر نیارهای مردم افزوده شود از ارزش  زندگی آن ها کاسته می شود.

این شیوه ی را هم کشورهایی که حکومت  دمکراسی دارند، برای مردم فریبی، بکار می برند.  چون این حکومت ها رسانه های کشورها را در گردانه ی خود دارند، به آنگونه مردم را می پزند که خواسته های حکومت ها از زبان مردم بیرون بیایند، از این راه هم سامان دمکراسی را نشکسته اند و هم روزنه ی دیدگاه و بال های اندیشه ی مردم بسته اند. مردم، آگاهی خود را از رسانه های موجود می گیرند و می پندارند که آگاهند، اندیشه ای را باور می کنند و گمان دارند که می اندیشند، سخنی را که حکومت می خواهد بازگو می کنند و حکومت آن سخن را به نام مردم پخش می کند.

کسانی که زندگی خود را در راه تلاش برای برآوردن نیازهای سوداگران سرمایه به کار می بندند نه توان و نه امکان آنرا دارند که در مورد آرزوها و آرمان های خود اندیشه کنند و آنچه را که از رسانه های آزاد می شنوند آزادانه از آن خود می پندارند و دنبال می کنند.

در شگفتم که چگونه و چه سازمانی برنامه ی تلاش شمار زیادی از روشنفکران ایران را پیش نویس می کند که با وجود تکرار و کهنه گی می تواند، نو به نو، این روشنفکران به بازی بگیرد.

با اینکه بیشتر سیاست پیشه های ایران، که آرمان رسیدن به آزادی را در سر می پرورانند و حکومت ستمکار اسلامی را دشمن خود می دانند، به کردار بسان همین انسان های اندیشه در بند ولی آزاد هستند. گرچه این گونه روشنفکران از آرمانی هم سخن می گویند ولی ساختار آرمان خود را نمی شناسند. آن ها در کنار هر جنبشی، که با حکومت اسلامی هم سو نباشد، همیار و همکارند و آرمان خود را با آن جنبش همانی می دهند. این سیاستدانان از پرورش یا کاشتن تخم هر اندیشه ای، که روینده ی درخت آزادی باشد، گریزانند. آن ها می خواهند به فرماندهی برسند نه به آزادی. آن ها در درون مفهوم آزادی تنها آزادی خود را می بینند و می پندارند: زمانی مردم ایران آزادی دارند که این روشنفکران، هرکدام به تنهایی، بتواند آزادانه حکومت کنند. شاید هریک از آن سیاست پیشه ها می پندارد که تنها او می تواند مردم را به آزادی برساند. البته اگر همه از او پیروی می کردند. چون کمتر کسی از او پیروی می کند پس او دنبال همه کس راه می افتد تا همه او را بشناسند و او سری در میان سرها داشته باشد.

البته یک آزادی خواه زرنگ از هر پیش آمدی که او را در راه رسیدن به آزادی یاری کند بهره گیری می کند تا او را به آرمانش نزدیک کند. ولی یک روشنفکر نباید خود را با هر پیش آمدی همانی دهد چون یک اندیشه، همه ی پیش آمدها را در بر نمی گیرد. برای روشن شدن سخن به نمونه ای اشاره می کنم: یک روشنفکر می تواند از پدیده ی همه پرسی، رفراندم، پشتیبانی  کند تا نشان دهد که مردم هستند که باید ساختار کشورآرایی را سامان بدهند نه یک شریعت کهنه و جدا از مردم. این روشنفکر باید بداند، آزادی حقانیتی است که با انسان زاییده می شود، حکومت اسلامی حقانیت آزادی را از انسان دزدیده و به الله سپرده است. حکومت اسلامی مشروعیت اسلامی خود را به نام حقانیت مطلق به سیاست پیشه های از خود بیگانه فروخته است. ولی حکومت اسلامی هیچ حقانیتی ندارد که به جای مردم یا برای مردم در ساختار سازمانی ریشه حتا شاخه ای داشته باشد. سخن از پوشش یک واژه نیست بلکه سخن از ارزش هسته ی یک پدیده است. هر پدیده، هر سازمان، هر واژه ی مردم پسندی که در حکومت اسلامی بر پا شود، پوشش های فریبنده ای هستند که مردم را از آزادی دور می کنند. نمونه ی دیگر برانگیخته شدن همبستگی ی بیشتر روشنفکران با ” اکبر گنجی” است.  بدیهی است که پشتیبانی از آزادی خواهان بخشی از پیکار در راه آزادی است. زندانی بودن این گزارشگر نشان دهنده ی آن است که بسیار مردمی که در زندان های ایران گرفتارند، کسانی هستند که، ورای خواسته های حکومت اسلامی، اندیشه ی دیگر یا سخن دیگری را دارند. یک آزادیخواه می تواند از کردار این زندانی گستاخ و دلیر بهره بگیرد تا ساختار نمایش انتخابات حکومت اسلامی را نشان دهد نه اینکه آزادی یک زندانی سیاسی را آرمان آزادیخواهی خود بداند. نه با آزادی یک زندانی مردم ایران به آزادی می رسند و نه با جانبازی یک آزادیخواه، مردم به جنبش می آیند یا، از جنبش می مانند. کردار، خودآگاهانه یا ناخودآگاه، روشنفکران قهرمان پرور بر ضد شناسایی و روشن ساختن ماهیت ” آزادی” است. تنها برتری که این زندانی نسبت به دیگر کسانی که بر ضد ستمکاری حکومت اسلامی گام می گذارند این است که ” اکبر گنجی” از جان گذشته و دلیر است. یکی از شوربختی ایرانیان هم این است که بیشتر روشنفکرانشان اندیشه ای از خودشان ندارند که آنرا پرورش دهند از اینروست که آن ها به قهرمانی نیاز دارند تا او را بپرورانند.

البته این زندانی برای والیان اسلام یک روشنفکر، یک مبارز، یک گستاخ، یک شرور و بدعت گذار است ولی اگر خواسته های او، با اندازه های سنجش آزادیخواهی ارزیابی شوند، نه تنها چیز تازه ای را بیان نمی کنند بلکه آن ها  کاستی ها و آلودگی های دارند که نشان اسلام زدگی او هستند.

با والیان اسلام نمی توان به جنگ ستمکاری ی شریعت اسلام رفت، با گفتار آیت الله یی نمی توان با رفتار آیت الله ی دیگری جنگید. دشمنی ی روشنفکری، که اندیشه ی روشن دارد، با ولایت فقیه از اینرو است که در حکومت اسلامی حق خواستن، حق اندیشیدن، حق خرد داشتن و حق خود بودن از مردم گرفته شده است. باید به روشنی دانست که دشمنی  با فقیه نیست بلکه با احکام نبوت و امامت و ولایت است. به زبانی دیگر هر اندیشه ای که حق اندیشیدن را از مردم بگیرد نمی تواند در سوی آزادی مردم باشد.

کسانی که جانبازی و جانفشانی کسی را ستایش می کنند و او را مقدس می شمارند، به ارزش جان انسان ستم می ورزند. چون جانبازی، برای دست درازی به فرماندهی یا کوتاه کردن دست دیگری از فرماندهی، بیشتر از ناتوانی و درماندگی است. البته جانبازی و جانفشانی در راه نگهداری میهن و مردمان، در برابر خشم بیگانگان، کرداری بس پسندیده و در خور ستایش است. همچنین اندیشمندانی را ستایش می کنیم که، با گستاخی و دلیری، تنگنای شریعت اسلام را می شکنند و جان خود را در این راه می افشانند. ما بازده یا ارزش کرداری را ستایش می کنیم نه خود کردار را. ما پاسداری و نگهداری میهن را ستایش می کنیم نه کشته شدن نگهبان آن را. ما دلیری ی اندیشمند را می ستاییم نه جان باختن او را. اگر به جز این بود، بایستی خشم آوران بی فرهنگ را ستود، که جان انسان دوستان را به ستم می گیرند. ” شهادت طلب ها” که پیروان یک شریعت هستند و در راه عقیده ی خود، جهاد می کنند، به کشتار دگراندیشان دست می برند، در خور نکوهش و نفرت هر انسان دوست هستند. ولی یک اندیشه، هر اندازه هم که رهایی بخش باشد، هیچ نیازی به قربانی ی باورمندان خود ندارد. کشته شدن و قربانی دادن در راه یک عقیده یا شریعت نشان خردمندی یا برتری آن عقیده و شریعت نیست. اگر روشنفکرانی خودآزاری ، اعتصاب غذا تا پای جان، را از سوی کسی می ستایند پس باید در برابر کسانی سر خم کنند که آکاهانه با متلاشی کردن پیکر خود فریضه ی جهاد را انجام می دهند تا نامسلمانان را کشتار کنند.

آزادی انسان از آزدی اندیشه ی او سرچشمه می گیرد. قهرمان سازی، بدون شناساندن و بررسی اندیشه ی او، بدون کاربرد آن برای پرورش اندیشه  ی آزاد مردم، نشان سرگردانی روشنفکران و خوار شمردن خرد انسان است. تفاوت  قهرمان ساز با یک بت تراش این است که بت تراش از تصور خودش سیمای بت را می تراشد ولی قهرمان ساز از تصور قهرمانش بت می سازد.  مردم را می توان با نام قهرمانان، که بت های گوناگون هستند، فریب داد و در سایه ی تندیس این بت ها فرمانروایی کرد. هر معبودی یک بت، یعنی، مقدس است و هرچه مقدس شد زورگو، زورپرور، زورمند و ستمکار می شود. هرآنگاه که از یک قهرمان بتی ساخته شد او به ساختار یا به پدیده ای بدون کاستی و آلودگی به مردم تحمیل می شود. نیازی به بزرگی و برتر بودن اندیشه ی قهرمان نیست حتا نیازی به هستی وجود او هم نیست. بت ساز، یا قهرمان پرور، اندازه ای برای سنجش نیکی و بدی ندارد بلکه قهرمانش را سرآمد همه ی نیکی ها می داند، او همه ی زشتی ها، کاستی ها و آلودگی هایی که در معبودش نمایان می شوند تعبیر و تفسیر می کند. به زبان روشن می توان گفت که پیامد قهرمان ساز دروغوندی، خشم، کینه ورزی و مردم ستیزی است.

یهوه، پدرآسمانی، الله حتا خود موسی و عیسی را هم هیچ کس به چشم ندیده است ولی آنها قهرمانانی یا بت هایی هستند که می توان در سایه ی آن ها بر مردمان حکومت کرد. گورهای سد ساله و هزار ساله ی امامزادگان در ایران بت خانه های حکمرانان اندیشه سوز هستند. اکنون هم بهترین راه رسیدن به حکمرانی در ایران آفریدن یک ” امام زمان” است، شگفتی نباشد اگر برخی، از روشنفکران که از خود و با اندیشه ی خود بیگانه هستند، به او هم ایمان بیآورند. قهرمان یا بت دروغ است، دروغ تنها با ستمکاری و انسان ستیزی می تواند برمردم حکومت کند، آنگاه ستمکار بر مردم حاکم می شود که مردم به آن قهرمان ایمان بیاورند.

هنگامی که روشنفکرانی خود را تنها با بیان کردن واژه ها سرگرم می کنند، نمی توانند، روش ها و نهاد هایی را که برای رسیدن به آزادی به کار می بندند، ارزشیابی کنند. انسان می تواند چیزی را ارزشیابی کند که ساختار نهادهای آن چیز را بشناسد و بتواند اندازه بگیرد. برای نمونه: کسی می تواند یک کامپیوتر را ارزیابی کند که به ساختار بخش های آن آشنایی داشته باشد نه کسی که کامپیوتر را به کار می گیرد.

یکی از پایه های پس ماندن ایرانیان از آرمان های خود این است که روشنفکران بیشترین نیروی خود را برای ساختن قهرمان ها، بت های خود یا برای درهم شکستن بت های دیگران به کار می گیرند. پیروان، عباد، عاشق، خاکسار کسی می شوند که به او ایمان می آورند. این کسان، عباد، با پستی و بندگی خود، بزرگی و شکوه معبود را در ذهن بی خبران تداعی می کنند و از بزرگ شدن معبود برای خود بزرگی فراهم می سازند یعنی پستی و خواری خود در برابر معبود به نام سربلندی به بت پرستان می فروشند. عباد یا پیروان بت ها از خود اندیشه ای ندارند که بتوان از راه همپرسی در او رخنه کرد چون بت نماد حقیقت است و حقیقت در خور دگرگون ساختن نیست.  پیروان هر بتی می خواهند که بت آن ها بیشترین بندگان را داشته باشد از این روی آن ها به شکستن بت های دیگر می کوشند تا تنها یک بت برای پرستیدن وجود داشته باشد. بیشتر روشنفکران ایران که در بت سازی و بت تراشی می کوشند، برآن هستند که بت های حکم را بشکنند. آن ها بر ضد بت پرستی و رابطه ی عابد و معبود نیستند.

اگر اندکی به نوشتارهای همگانی بنگریم می بینیم که بیشتر سیاست دانان یا روشنفکران سیاسی با بت سازی و بت شکنی و بت پرستی سخت درگیرند و کمتر زمانی برای آن ها می ماند که به اندیشیدن و بررسی کردن کردار خود بپردازند. این است که بیشتر به ساختن و ستایش یا شکستن بت هایی چون کوروش، داریوش، زرتشت، بابک، مارکس، لنین، کسروی، شاه، مصدق، محمد، علی، خمینی، شریعتی و حتا بت چه هایی بسان منتظری، کدیور، اکبرگنجی و… کوشا هستند. کمترین آن ها به بررسی و ارزشیابی اندیشه و کردار کسانی، که از آن ها بت می سازند، می پردازد. در حالیکه تنها بررسی و ارزشیابی در اندیشه و کردار این کسان برای جامعه و شناختن نیرو های جامعه ارزشمند است نه خود این کسان، چون این قهرمانان هم از میان مردم زمان خودشان روییده اند، هیچ کدام تافته ی جدا بافته ای نیستند. بررسی اندیشه یا کردار آن ها از این روی ارزش دارد که بتوان به منش و فرهنگ مردم زمان آن ها آشنا شد و از تجربه های آن ها سود برد. ولی بررسی کردن، اندیشه یا کردار قهرمان تاریخی یا استوره ای، زمانی ارزش دارد که هنوز آن قهرمان” بت” نشده باشد چون بت مقدس است و نمی توان زشتی و زیبایی یا سستی و کاستی او را بررسی کرد. ریشه ی وجود بت ساز، بت  و بت پرست نبودن اندیشمند است.

در این برخورد، خرده گیری از قهرمان سازان یا قهرمانان نیست بلکه نکوهش از قهرمان سازی و پیامد شوم این کردار است که توان اندیشه ی جوشان و خروشان ایرانیان را در درازای زمان آلوده ساخته است. نهایت قهرمان سازی به سرسپردن و پیروی از یک فرد، یک شریعت، یک ایده آل  می انجامد یعنی پرورش یک زورمند، یک ستمکار وسرکوب اندیشه ی مردم آزاداندیش است.

سدها سال است که بیشتر مردم ایران به آن گونه در بت  پرستی یا قهرمان ستایی فرو رفته اند که هجوم مجاهدین اسلام و کشتار بی شرمانه ی پدران خود ستایش می کنند چون ستمکاران بی فرهنگ قهرمانان مقدس آن ها شده اند و کردار بت ها هر چه ننگین باشند مقدس شناخته می شوند.

اکنون روشنفکران ایران نیاز به اندیشه ای دارند که آن ها را به خود بیاورد تا بدانند که آن ها باید به اندیشه ای که با خرد خود پخته اند تکیه کنند. باید بدانند که هیچ کس، هیچ شریعت، هیچ ایدئولوژی، هیچ کتاب و هیچ اندیشه ای نمی تواند و نباید به جای خرد انسان بر جامعه فرمانروایی داشته باشد.

پاسخی بگذارید

%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: