مردو آناهید
اگراز بینش یا فرهنگ مردمی سخن رانده می شود، سخن از برآیند همه ی دیدگاه ها یا اندیشه های آن مردم است وگرنه کمتر کسانی یافت می شوند که دیدگاه آنها همسان باشد. حتا گاهی یک انسان هم به پدیده های گوناگون از یک دیدگاه نمی نگرد. یک پزشک ممکن است استخوان های انسان را از بینش ماتریالیستی (فیزیکی) بشناسد و همان پزشک به به پیوند و نیروی جنبش استخوان ها از دیدگاه متافیزیکی نگاه کند. پس هنگامی که از جهان بینی مردمی گفتگو می کنیم سخن از برآیند همه ی بینش هاست که بر آن مردم حاکم شده است نه از ویژگی های جهان بینی یک کس یا بخشی از کسان. به زبانی ساده سخن این نوشتار تنها برای همپرسی با خوانندگان است. سخن از این است که می توان از بررسی پدیده هایی به برآیند ساختار بینش مردم پی برد. مانند اینکه شمار بیمارستان ها و شمار دعانویس هایی که در شهرهای بزرگ دیده می شوند نشان می دهند که آن مردم تا چه اندازه از کارکرد پیکر خود آگاهی دارند.
درست است این تنها بینش نیست که مردم را به سوی پدیده ای می کشاند یا از آن دور می کند ولی در تنگنایی که انسان مجبور به برگزیدن یک راه از میان راه های دیگر باشد او آن راه را بر اساس بینش خود برمی گزیند. مانند آنکه اگر مردمی در تنگنای اقتصادی گیر کرده باشند از میان آنها هم یابندگان راه رهایی و هم فریبندگان تبهکار پدیدار می شوند. ولی، کسانی یابنده می شوند که توانگری خود را در توانایی دیگران ببیند، آنکه دروغوند است توانایی خود را در تنگدستی دیگران می بیند. براین اساس، می توان گفت: در دوران بی چارگی، بیشترین زورآوران و ستمکاران در مردمی پدیدار می شوند که آنها بینش انسان ستیزی داشته باشند. زیرا هرکسی در تنگ دستی به هستی دیگران دست درازی نمی کند یا از زندگی خود چشم نمی پوشد مگر آنکه در جهان بینی او آن کردار پذیرفته شود.
ما در ایران مردمی را می بینیم که آرزو یا خواسته های خود را می نویسند و به چاهی می اندازند تا کسی، که هزار سال در ذهن آنها پرورانده شده است، خواسته های آنها را برآورده کند. آنها را می بینیم که بر گور مردگان گنبد زرین می سازند، از آن مردگان هزارساله می خواهند تا دردهای آنها را درمان کنند، دارایی خود را به مردگان می بخشند تا پس از مرگ در باغی به شیر و عسل برسند. چنین کردارهایی که از این مردم سرمی زند کم نیستند که انسان بتواند آنها را به گروه کوچکی از مردم نسبت بدهد. برآیند بینش مردم ایران در این کردارها نمایان است، ما نمی توانیم پسماندگی و تاریکی بینش این مردم را پنهان کنیم، هر چند که ما از روشنفکران بی همتا، کتابهای پرارزش، دانشمندان و سخنوران سرشناش سخن بگوییم.
بینش این مردم آیینه ی است که عقیده ی دینی آنها را نشان می دهد. بر اساس قرآن، الله انسان را نادان و ناتوان خلق کرده و بدون راهنمایی رسول و فرستاده های او درمانده و بی چاره است. می بینیم که این مردم نادانی و ناتوانی خود را باور کرده اند و پیوسته به دنبال کسی می گردند که برای آنها چاره سازی کند.
در سرتاسر تاریخ پس از اسلام می بینیم که همیشه در مردم مایه و انگیزه ی جنبش و پیشرفت وجود داشته است ولی کمتر زمانی جنبشی، با آرمان شناخته شده ای، از سوی خود مردم برخاسته است. پیوسته کسانی از مردم برای رسیدن به آرمانی که مردم آنرا نمی شناختند سود برده اند و هیچگاه این مردم به ارزش های پایداری دست نیافته اند چون آنها هیچگاه ارزش ها اجتماعی را به درستی نمی شناخته اند. از جنبش مشروطه بسیار سخن گفته می شود ولی اگر به درستی به گوشه و کنار آن نگاه کنیم می بینیم که، در قانون اساسی مشروطه احکام اسلامی را جاسازی کرده اند که آنها با حقوق بشر در تضاد هستند، آخوندهای مسلمان که پیشرونده ی این جنبش شناخته شده اند از درک تضادهای اسلام با مشروطه ناتوان بوده اند، از همه مهمتر نه یکسال حتا یکماه هم همان قانوهای نیم بند در ایران اجرا نشده اند. اگر این جنبش از سوی مردم شناسایی شده بود که کسی نمی توانست آنرا به آسانی زیر پا بریزد و مردم را به این سو و آن سو پرتاب کند.
اگر مردم 30 تیر 1331 آگاهانه خواهان مصدق بودند پس چگونه ممکن بود در یک روز، 28 امرداد 1332، به آسانی کودتا بشود آنهم تا سال 57 دوام داشته باشد. اگر مردم به دلخواه به انقلاب سفید محمد رضا شاه رای داده اند چرا ناگهان دنبال خمینی را افتادند و فریادهای جاوید شاه به خمینی رهبر تبدیل شدند. اگر مردم حکومت اسلامی را می خواستند چرا هزاران نفر از همین مردم را تیرباران کرده اند و چرا این حکومت از مردم می ترسد و پیوسته بر آنها یورش می برد. از این پرسش ها بسیار هستند که همگی یک پاسخ دارند: بینش مردم ایران با عقیده های اسلامی آلوده شده است بدین سبب آنها توانایی شناخت ارزش های اجتماعی را ندارند. آنها به امید رسیدن به آزادی خود را گرفتار زنجیرهای استبداد می کنند چون ماهیت آزادی را نمی شناسند. با اینکه برآنها پیوسته ستم وارد می شود از آنجا که با نیروی خرد انسان بیگانه هستند خود را ناتوان می پندارند و به دنبال یک قهرمان می گردند که آنها را نجات دهد.
آشفتگی دیدگاه تاریک این مردم را می توان در ساختار سازمان های آنها دید. در اجتماع ما حتا یک سازمان یافت نمی شود که یک دست یا یک رنگ آلوده باشد. من تاکنون تنوانسته ام در اجتماع ایران یک برگ نوشته ای از تاریخی را پیدا کنم که در آن دروغ بکارنرفته باشد. بی شرمانه ترین دروغ های تاریخی را در همین زمان جلوی چشمان بیدار خودمان می نویسند حتا نوشته های پیشین را با دید اسلامی بازنویسی می کنند و کسی در اندیشه ی پیشگیری از این تبهکاری های فرهنگی نیست چون ساختار اجتماع ما با دروغ پایه گذاری شده است. مگر این مردم همه روزه نمی گویند ” لا اله الا الله”. کدام ایرانی الله را می شناخته که پیوسته به یگانگی او شهادت می دهند و اگر همین گفته را هم به راستی شهادت می دادند پس چرا غلامان امامانی شده اند که خود مخلوق الله هستند.
شتابان از میان این آشفته بازار می گذریم و تنها به سردر این کهنه فروشان اشاره می کنم. امیدوارم خود خوانندگان گسترش این نابسامانی ها را به یاد بیاورند.
بیشترین مردم ایران مسلمانند ولی نه مسلمان محمدی بلکه مسلمان ” شیعه دوازده امامی” از همین سه کلمه پیداست که این مسلمانان نه مفهوم توحید را درک کرده اند و نه به نبوت محمد اهمیت می دهند. اولین امامشان ولی الله است یعنی علی سرپرست الله است او ولایت الله را بر عهده دارد همان گونه که پدری ولی فرزند صغیرش است یا کسی ولایت یک نفر نادانی را بر عهده دارد به همین سان هم فقیه ولایت مردم صغیر ایران را بر خود کشانده است. از آنجا که یازدهمین امام این بی خبران بی نسل بوده است و زمین بدون امام متلاشی می شود، دوازدهمین امام را از نیست ساخته اند و زود غیب کرده اند تا همیشه زنده و پاینده باشد. این مردم، که زمانی اندیشمندان جهان را از راستگویی خود به شگفت آورده بوده اند، پس از اسلام هر افسانه، داستان، اسطوره و دروغی را که می شناختند و می یافتند به دروغ بر تن این امامان بافته اند و بدینسان کتاب هایی از حدیث و روایاتی نوشته اند که می توان گردآوری های آنها را باتلاق دروغ های جهان نامید. نگاهی به چرندگان این باتلاق بیاندازیم.
یکی از این شیعه ها که گویا از هند هم وارد ایران و در خمین بزرگ شده بوده خواهان این می شود که، برای زنده کردن اسلام و رساندن عربها به سرزمین بنی اسراییل، ایران را از دست مستکبرین جهانی بیرون بیاورد و در زیر پای عمامه سیاهان قم فرش کند. نیازی نیست که به تضادهای این هدف فکر کنیم چون تضاد های بزرگ تری از اینجا آغاز می شوند. زمانی که خمینی می بیند مردم از افسون او مست و بی هوش شده اند بر سر آنها گام می نهد و از کسانی، که خود را ملیون می خواندند، می خواهد که زمینه ی خلافت الله را در ایران فراهم کنند. باید اشاره کنم که اسلام به ویژه شیعه ضد ملیت و به ویژه ضد ملیت ایرانی هست ولی سردسته ی شیعه ها از ملیون کمک می خواهد. شاید فکر کنید این یک شوخی است چون مانند آنست که کسی از دشمن خود بخواهد که خانه اش را برای غارت بیگانگان فراهم سازد. ولی نه در آشفتگی بینش این مردم هر تضادی فرو می رود. اگر آن دشمن از خود بیگانه باشد، او هوش خودآگاهی ندارد، از نادنی به خودش هم خیانت می کند. به هر روی این ملیون هم از آشفتگی های همین مردم برخاسته اند، همه دوپهلو و دروغ پرور، آنها آزادی و استقلال ایران را در زیر لوای اسلام می دانند، آنها حتا عبد الله هم نبوده اند، حتا غلام علی و غلام حسین و غلام رضا هم نبوده اند بلکه آنها بردگی و خاکساری یک آخوند را سرفرازی خود می پنداشته اند. مردمی که ملیون های آنها عرب پرست باشند چه امیدی از عمامه سیاهان آنها می توان داشت.
بلاخره زمانی که غلامان امام خمینی ملت و ملیت ایران را به خلیفه ی و خلافت الله سپردند خمینی صادقانه نادانی ملیون را آشکار می سازد او می گوید: ملیون مشرک هستند مشرکین هم نجس. ولی این گفته نه به ملیون که ریزه خواران عمامه دارن بوده اند برمی خورد نه آن ریزه خواران به گفته ی خمینی برخورد می کنند. اندکی پس از این زمان جنگ گرگ های درنده بر سر شکار سربریده ی ایران آغاز می شود. آنگاه امام نه تنها ایران را به عنوان ملکی از ممالک اسلامی می پذیرد بلکه به امت مسلمان ایرانی امر می کند که برضد امت مسلمان عراقی بجنگد تا اسلام راستین پیروز شود. حتا این امیرالمومنین به پاسداران اسلام فرمان می دهد، ایرانیان کرد را که امت امام نشده بودند و سرکشی می کردند بکشند و تار و مار سازند. البته آنها با مهروزی اسلامی این جنایات را انجام می دهند و ما امروز در شگفتیم که چرا برخی از کردها از ایرانی بودن خود خسته شده اند. برگردیم به ادامه ی سخن.
ملیون حکومت اسلامی را، برای این مردم دروغ پرست، جمهوری اسلامی نام نهاده اند و مانند همیشه زهر را در پیمانه ی نوش به کام مردم ریختند. اینکه در جمهوری مردم تعیین کننده هستند و در اسلام شریعت، اینکه محمد فرستاده شده که مردم را به زور مسلمان کند اوست که برای مردم تکلیف می گذارد نه مردم برای او، اینکه اگر جمهوری باشد پس ولایت فقیه را به کجای مردم می توان فرو کرد، چنین پرسش هایی برای آخوند مشکل ساز نیستند چون آخوند در مردم فریبی تجربه ی هزاره ای دارد. البته این پرسش ها برای مردمی پیش می آیند که دستکم روشنفکران آنها بتوانند در مورد ارزش پدیده ها اندیشه کنند. در مردمی که، بیشترین آنها دنبال یک پیشوای ناب می گردند، اندیشیدن هم تنها در مورد شیوه ی های شبانی پیشروی پیدا می کند. مردمی که، پس از این همه ستم کشی، از میان آنها گروهی برمی خیزند که ملی مذهبی نامیده می شوند باید گفت، چشم این مردم روشن، که هنوز نفهمیده اند که مذهب آنها امت اسلام را می شناسد و میهن پروری شرک شمرده می شود. ملی مذهبی بودن مانند آن است که، انسان بپندارد مردانی آبستن شده اند، چون آنها با کسانی آمیزش کرده اند، اکنون او به دنبال ماما بگردد. شگفتی در این است که برخی دیگر از کردار این نازایندگان خشنود هستند و می گویند: هرچی باشد بالاخره بهتر از هیچی است. ولی من که تا کنون تنوانستم بدانم: مردی که بیست درسد آبستن باشد چند درسد بچه می زاید.
سامان این حکومت اسلامی هم مانند بینش مردمش بی سامان است یعتی مجلس و وزات خانه هم دارد ولی پیوند قانونی میان وزات خانه ها آشفته است. هر وزیری هر کاری که زورش برسد می کند نه او کاری به قانون دارد و نه قانون کاری با او. در این حکومت سازمان هایی هستند که کار آنها همسو و برضد یکدیکر هست ولی بدون آنکه آنها با هم درگیری داشته باشند هر کدام از آنها به اندازه ی توانایی آخوندهای پشتیبانش مردم را چپاول می کنند. در این حکومت شما ارتش می بینید که عسکر اسلام شده و در انتظا ر فرمان امام غایب نشسته است. پاسدارن را می بینید که مردم از ترس پاسداری آنها خواب خوش ندارند. گروه های مردم ستیزی مانند حزب الله ، سارالله، امر به معرف و نهی از منکر، کمیته ، چماقداران، چاقوکشان و گروه های فشار را می بینید که همه مانند بهترین ماشین کار می کنند و نسبت به نیاز حکومت و به خواست آخوندی فشار را بر مردم کم و زیاد می کنند. این سازمانها مانند هر پدیده ی دیگری در حکومت از دروغ ساختار پیدا کرده اند. آنها هم پیدا و هم پنهان، هم به وزارتی پیوند دارند هم خودکامه هستند، هم قانونی بشمار می آیند هم هیچ قانونی آنها را بوچود نیاورده، هم قاضی هستند هم مجری، هم حق ستمکاری بر مردم دارند هم مردم هیچ حقی به آنها نداده اند بالاخره این سازمان های مردم ستیز از درون بینش همین مردم ستمکش رشد کرده اند و آبیاری می شوند.
مردمی که سالها با این سازمانهای پر زور و بی مهر برخورد داشته است و آموخته که آنها هیچ حقی ندارند و محکوم به فرمانبرداری هستند، ولی آن مردم با امیدواری بسیار در این حکومت و برای همین حکومت یک عمامه سیاهی را انتخاب می کنند که برای آنها حقوق بشر وارد کند. مانند آنست که روباه آموزگار پرواز کبوتران بشود. این مردم هنوز نفهمیده اند که، آنها خودشان بشر هستند و حقوق آنها در بشر بودن آنهاست، کسیکه به داشتن عمامه ی سیاه فخر می فروشد با مفهوم بشر و بشریت بیگانه است، عمامه سیاه او ننگ و خفت مردم ایران است.
برآیند این انتخاب آن بود که آن سرکرده نه تنها چند سالی به ریش مردم خندید بلکه همه ی سرکردگان جهان را فریب داد. چون این سرکرده آخوند، گفتار و کردارش از دروغ سرشته شده است، پس کار کرد آخوند فریب دادن مردم است. نمونه ی از گفتار شیرین خانمی می آورم که گویا حقوقدان هم است و جایزه ی نوبل گرفته است. این خانم با هوش سرشاری که در حقوق شناسی دارد نه تنها فهمیده که اسلام با حقوق بشر در تضاد نیست بلکه کشف کرده است: کسانی که زنها را در”روز زن” کتک زده اند مجوز قانونی نداشته اند. شاید تنها حقوقدان های ایران می پندارند که برای چماق زدن به مجوز قانونی نیاز است. شاید این خانم پیش امام زینب درس حقوق شناسی یاد گرفته است که نمی داند که در حکومت اسلامی برای کشتار دگراندیشان به فتوای فقیه ی نیاز است نه به مجوز قانونی. او نمی داند که احکام اسلامی مشروعیت خود را از الله می گیرند نه از مردم. در سال 67 مجریان شریعت اسلامی ، که اسلام آنها از دید این خانم با حقوق بشر هیچ تضادی ندارد، ده ها هزار مردم را دسته دسته تیرباران کردند و به دارآویختند، به آنگونه که چشم جهانیان به این جنایات خیره مانده است، آنها نیازی به مچوز قانونی نداشته اند چون آنها جهادگرند و اوامر خود را از الله می گیرند نه از کمیته ی حقوق بشر.
تنها آخوندها نیستند که هستی آنها به اسلام پیوند دارد بلکه بسیار کسانی هستند که ایران و مردم ایران را، برای استوار ساختن اسلام، دوست دارند چون آنها در کشورهای دیگر کسی به شمار نمی آیند. همه ی تلاش این اسلامزدگان در این است که در ذهن مردم ایران اسلامی را فرو کنند که مردم به خفت خود و حکومت عمامه دارن تن دردهند. این بدکیشان برآن می کوشند که ایمان را در مردم بپرورانند. آنها دشمن اندیشه هستند چون هر ریزه اندیشه ای که در مردم پرورانده شود از ایمان آنها کاسته می شود. اندک اختلاف این کسان با حکومت اسلامی از تفاوت دیدگاه آنها در شیوه ی گسترش دادن اسلام است نه از مردم دوستی یا میهن پروری آنها. ایمان به اسلام همه ی وجود اسلامزدگان را آلوده کرده است. باور داشتن، به نادانی انسان و دانایی الله، از هر روشنفکری مسلمان با ایمانی می پروراند. یعنی کسی که مسلمان است به کردار ایران و هر مردمی را فدای اسلام خواهد کرد.
بینش مردمی که در اینگونه آشوب های ذهنی فرو رفته باشد توانایی آنرا ندارند که پدیده ای را به درستی بشکافند و ارزش هایی را شناسایی کنند. آنها با اندک درخششی به شگفت می آیند و آرمان های خود را در تاریکی ی پس از آن درخشش می پندارند. هنگامی که انسان پدیده ای را نمی شناسد پس نمی تواند خواهان آن باشد و نیازی هم ندارد که آن پدیده را بجوید. زمانی که انسان، از یک بیماری که در تن او رخنه کرده است، درد می کشد ولی بنمایه ی درد خود را نمی شناسد او نه تنها هر دارویی را برای مداوا دردش می پذیرد بلکه پدیده های گوناگونی را برانگیزنده ی بیماری خود می پندارد. چنین بیماری، بسان جامعه ی ایران، ممکن است از ناآگاهی به جای مداوا کردن بیماری، ساختار بیماری خود را پرورش دهد و آنگاه زمانی فرامی رسد که ساختار پیکر بیمار را همان بیماری پر می کند.
بهتر است که روشنفکر ایرانی بداند که معیارهای سنجش خود را از اجتماعی گرفته که بینش آنها با احکامی پست آلوده شده است و او نمی تواند با آن معیارهای آلوده راستی و درستی را بسنجد. تا زمانی که در انسان زمینه ی خوداندیشی فراهم نشده است او نمی تواند ارزش ها و پدیده های جامعه را به درستی بررسی کند.
بهتر است روشنفکر بپذیرد که روشن اندیش در اجتماع آلوده پرورش نمی یابد و هرکس باید در نخست درستی بینش خود را بررسی کند. البته نه براساس معیارهای آلوده ای که او از اجتماع برداشت کرده است بلکه بر پایه ی یک جهان بینی که برای آزاداندیشی مرز و کرانه ای نداشته باشد. آنکس که با خردکارآی خود بینش مردم ایران را بررسی کند می تواند بپذیرد که این جامعه در زیر حکومت عقیده ها توان خود بودن و خوداندیشیدن را از دست داده است چون هر عقیده، دین، کیش و مذهبی به جای پیروان خود می اندیشد آنها دشمن اندیشیدن هستند. زمانی که روشنفکر به راستی و روشنی اندیشه کند در بینش او عقیده خواهد مرد و تا زمانی که عقیده ها بر بینش مردم حاکم هستند مردم غلام عقید ی خود خواهند ماند، حتا اگر آنها بابک، آزاده، سمین و پرویز نام داشته باشند.