مردو آناهید

 

این درست است که نیکی یا بدی در هر عقیده یا اندیشه ای نسبی است و بخشی از هرکدام می تواند از نگرشی زیبا و همان بخش از نگرشی دیگر زشت جلوه کند. ولی این درست نیست که انسان باید هر عقیده یا اندیشه ای را بپذیرد و با آن خو کند چون بخشی از آن عقیده یا اندیشه خوب است. این پندار هم درست نیست که پدیده ی نیکی به عقیده ای چسبیده است و کسی که نیکی را ستایش می کند باید به عقیده ای ایمان بیاورد. کسی که پدیده ای را نیکو یا زشت می داند بدون داشتن ایمان به عقیده ای هم می تواند نیکویی یا زشتی آن پدیده را در بینش خود بگنجاند. مانند کسی که راستی را دوست دارد او باید راستکار باشد و نیازی ندارد که راستی و کژی را با عقیده ای بسنجد. کسی که گمان می کند که از کژی بیزار است ولی پدیده ی کژی را با معیار عقیده اش می سنجد او از کژی و دروغ های معیار سنجش خود بی خبر می ماند. برای یک اندیشمند دشوارترین گام آن است که نخست راستی و درستی معیارهای اندیشه ی خود را بسنجد. راستی و درستی یک اندیشه  هم جاودانه نیستند چون ارزشهای جامعه در هر زمان و مکانی  یکسان نمی مانند.

برخی می پندارند که داشتن عقیده های مذهبی پدیده های اخلاقی را در جامعه نگهداری می کند. در این پندارهای خام روند پدیده های جهان و نیازهای مردم را یکنواخت می دانند. از این گذشته گمان می برند که اخلاق و ضد اخلاق هم مانند عقیده ای سخت شده و در خور شناسایی همگان است. ولی پدیده ی اخلاق در هر عقیده ای چهره های گوناگونی پیدا می کند زیرا هر عقیده آن اخلاق ویژه ای را، که خود بر آن بنا شده است، در ذهن مردم زیبا جلوه گر می سازد نه آن نیکویی هایی که در سرشت انسان هستند یا مردم به آنها نیاز دارند. بسان اینکه مردم خواستار این هستند که در آسایش زندگی کنند یعنی بدون ترس از تبهکارانی که سامان مردمی را به هم می زنند. عقیده های مذهبی که حاکم بر ذهن مردم شده اند می کوشند که ستمکاری را، با نام توانایی، در ویژگی های خدایی بگنجانند تا پیوسته مردم، از ترس نیرویی قهار، که در ذهن مردم جای گرفته است، دست به تبهکاری نزنند.

با اشاره ی کوتاهی به بنیادهای اخلاقی اسلام این دیدگاه را روشن می کنیم. براساس این عقیده انسان مخلوق الله است و بدون راهنمایی رسول الله گمراه می شود. این انسان بدبخت باید پیوسته الله را عبادت کند، نماز را برپا دارد، زکوت بدهد و در راه الله جهاد کند. او برای کرده ها و ناکرده های خودسرانه مجازات می شود. الله صاحب همه  چیز، قدرتمند و قهار است که برای هر سرپیچی از اوامرش غضبناک می شود و عذاب های عظیمی را به مردم وعده می دهد. عبادت و خاکساری در برابر الله بن مایه ی سرافرازی در انسان را نابود می کند، انسان را با خوی چاپلوسی و فروتنی پرورش می دهد. پرداخت ذکوت نه تنها فریبکاری و گدا پروری است بلکه وجدان شرمنده، از سخت دلی، در انسان را به خواب می کند چون با پرداخت پول می توان خود را از هر تبهکاری یا جنایتی پاک ساخت. خوی درندگی، در جهاد که کشتن و غارت دگراندیشان است، در مسلمان پرورش داده می شود حتا اگر مسلمانی در جهاد شرکت نداشته باشد کشتن نامسلمانان را وظیفه ی خود می داند و از این کردار ننگ ندارد. مبارک ترین روز مسلمانان جهان روزی است که سدها هزار گوسفند و گاو را سرمی برند و آن روز را عید قربان می نامند. چگونه می تواند کسی باور داشته باشد که در انبوه این خشونت ها اخلاق پسندیده ای به وجود می آید.

اگر انسان نگاهی به قوانین مجازات اسلامی بیندازد از خوی درندگی که در چنین قانون هایی نمایان است شرمسار می شود، البته اگر از دیدگاه انسانی نگاه کند. در این احکام برای برپاداشتن اخلاق های اجتماعی مجازات هایی را پیش بینی می کنند که حتا در خوی جانوران درنده هم یافت نمی شوند. تازیانه زدن، از خانمان دورساختن، بریدن دست راست و پای چپ، بریدن دست چپ و پای راست، به صلیب کشیدن، سنگسار کردن، به دارآویختن، تیرباران کردن از احکامی هستند که به کردار در حکومت اسلامی قانونی بشمار می آیند و هر مسلمان با ایمان باید چنین خشونت هایی را بپسندد. در این عقیده برای ترساندن کسانی از دزدی کردن بریدن دست و پای انسان را با تبر اخلاقی و عدالت الاهی می نامند. آیا برای برپاداشتن اخلاق اجتماعی نیاز است که انسانی به آنگونه برانگیخته شود که بی شرمانه جان انسان دیگری را بگیرد. آیا کشتن خویشان به دست مردی که به خلافکاری زنش، دخترش یا خواهرش گمان می برد، کرداری است پسندیده. می بینیم که اینگونه جانستانی در اخلاق اسلامی کاری است بس افتخارآمیز و مردی که چنین خشونتی نداشته باشد سرزنش و حتا مجازات می شود. ( به مجازات دیوث، در قوانین مجازات اسلامی، بنگرید).

مردم مسلمان با خودفریبی، برای گسترش اخلاق و عدالت اسلامی، نیکویی های سرشت بشر را در خود می سوزانند.  آنها انسانیت را در اجرای احکام مردم ستیز اسلام می بینند یعنی در این عقیده ها اندک اندک اخلاقی، که ضد منش و ضد سرشت انسان است، وجدان آگاه اجتماع را خشک می کند و به کردار خشونت های دینی معیار سنجش اخلاق جامعه می شوند.

نیکی یا بدی از پدیده هایی هستند که در بینش جامعه سنجیده و ارزشیابی می شوند. با وجود اینکه اندازه های سنجش به بینش انسان از جهان هستی بستگی دارند ولی انگیزه های انسان، که او را به سوی پدیده ای می کشد یا از پدیده ای دور می کند، بیشتر از سرشت انسان نیرو می گیرند. مانند کشش جانداران ماده و نر به سوی یکدیگر، که در سرشت زن و مرد هم هست، این کشش از معیارهای یک عقیده پیروی نمی کند ولی این نیروی کشش در عقیده های گوناگون زیبا یا زشت شمرده می شود. مردمی که به عقیده ای ایمان می آورند براساس معیارهای آن عقیده می پذیرند که آمیزش زن با مرد زشت یا زیبا ست. این کسان از خرد، خو و سرشت خود این پدیده را ارزشیابی نمی کنند ولی با وجودیکه این کسان از خرد و اندیشه ی خود بریده شده اند، آنها نمی توانند از سرشت خود جدا باشند. آنها یا همواره از انگیزه ی درونی خود پیروی یا انگیزه ی سرشت خود را سرکوب می کنند. به هر روی، در عقیده های دینی مانند اسلام، آمیزش آزاد برای زن و مرد جرم شناخته می شود. از آنجا که انگیزه ی کشش میان زن و مرد راز هستی و گسترش انسان در جهان است این است که همه ی مسلمانان خواه ناخواه خود را گناه کار می پندارند و از برانگیختن شادی های درون خود شرمسار می شوند. می بینیم که سخن سرایان این کشش درون خود را سرکشی و دیوانگی ی دل می نامند و می پندارند که دنیا و اخرت را در بهای پیروی از سرشت خود از دست می دهند ولی از هوشمندی خود را دیوانه می خوانند تا به تازیانه ی تکفیر گرفتار نشوند.

چون ما نمی توانیم، با معیارهای جامعه ی امروز، بن سرشت پیوند زن و مرد را به درستی بررسی کنیم این است که من در این بخش به پدیده و سامان اخلاقی این پیوند اشاره می کنم. از این روی باید، تا اندازه ای بی پرده سخن بگویم، کلمه ها را نزدیک به کارکرد پدیده ها برگزینم تا هسته ی گفتار روشن شود. از بکار بردن کلمه هایی که شایسته ی بانوان نیستند شرمنده هستم و پوزش می خواهم.

در اجتماع ایران، یا هر اجتماع اسلامی دیگر زن، یا دستکم بخش زیبایی و زنانگی این انسان ماده، جانداری است مصرفی که، با همه ی خودفریبی اجتماع ، به راستی انسانی آزاد نیست. صاحب یا ارباب او ولایت و سرپرست زن را در دست دارد، یعنی اختیار خوداندیشی از زنان گرفته شده است.  زن، تا پیش از آنکه به مردی سپرده شود، پدر، بردار بزرگتر یا مردی که ولایت او را دارد زن را سرپرستی می کنند یعنی یک زن 40 ساله که مردی ندارد صغیر است و نیاز به ولایت مردی دارد و اجازه ندارد که آزادانه با مردی ازدواج کند. پس از ازدواج فرمانروای او مردی است که بهای او را پرداخته و تا زمانی، که با آن مبلغ در عقد گفته شده، زن در تصرف آن مردی است.

عقد ازدواج، پیمانی است که در آن، زن خود را در بهای مبلغی معلوم برای مدتی معلوم یا دایم در تصرف مردی می گذارد. از احکام مَهریه، که در اسلام مفهوم اجرت را دارد، می توان دانست که این مبلغ بهای همخوابگی، تصرف زن، از سوی مرد نامبرده است. البته زنان ایران می پندارند که آنها همسری را برای خود برمی گزینند ولی اگر ما گوش هایمان را نبندیم می شنویم که آخوند، به عربی، از زن می پرسد :  آیا به من وکالت می دهید که شما را با این مبلغ در این مدت برای بغل خوابی به این مرد .. واگذار کنم. با گفتن بله، این ضعیفه دستکم بیشتر آزادی های خود را، به ویژه آن بخشی که به شادمانی درونی و شگفتی زنانگی او بستگی دارد، به مرد خریدار واگذار می کند. در این عقد اسلامی، یعنی پیمان زن فروشی، حتا به زن گفته نمی شود که با گفتن این بله، او چه وظیفه هایی را پذیرفته است. مانند اینکه اگر او اندکی پای خود را از مرزهای تنگ این عقد فراتر بگذارد گناهکار است و به سختی مجازات می شود.

اگر بتوانیم در آیینه ی واقعیت به سیمای اخلاقی خود نگاه کنیم می بینیم که این خرید و فروش با دلالی آخوند معیار اخلاق اجتماع ما شده است. از این روی ما آمیزش آزادانه ی  زن و مرد را که  ورای تصرف کردن زن باشد کرداری خلاف اخلاق و زشت می شماریم. با زبانی دیگر در بینش آلوده شده ی ما زشتی پسندیده و راستی ناپسند می نماید.

درست است که بیشتر ایرانیان خواهان همسر شدن زن و مرد هستند ولی چون بی دادگری معیارهای اخلا قی اجتماع را ساختار شده است این ستمکاری، برای اجتماع، نه تنها تن فروشی و دربدری زنان را به همراه آورده بلکه بی مهری و خشونت را در جامعه قانونی نشان داده است. مردم در ذهن خود آمیزش آزاد زن و مرد جرم و در خور مجازات می دانند. اگرچه بیشترین کسان سنگسار را کرداری ننگین می شمارند ولی مجازات کردن زنی را، که به دلخواه با مردی به جز شوهرش نزدیکی داشته باشد، عدالت می پندارند. آنها از پرداخت کردن و گرفتن پول، خریدن و فروختن برای همخوابگی ننگی ندارند، اگر دلال این معامله آخوند باشد. آنها حق تصرف و مصرف شدن زنان را پذیرفته اند ولی آمادگی ندارند که به ماهیت این کردار اندیشه کنند.

برگردیم به هسته ی سخن: آیا برای پرورش پدیده های اخلاقی به داشتن عقیده ای دینی نیاز داریم. انسان ده ها و شاید سدها هزار سال پیش از پیدایش دین در روی زمین می زیسته است. حقوق انسانی با آنها زاییده شده بود، آنها از انگیزه های درون و بیداری خرد خود پیروی می کرده اند، نیازی نداشتند که کسی برای آنها زیبایی و زشتی، خوبی و بدی را تعیین کند. با پیدایش زورورزان و حکمرانان مردم به پذیرفتن معیارهایی که بیشتر بر ضد سرشت انسان بوده اند مجبور شده اند. پدیده ای که بر ضد سرشت یا آگاهی مردم نباشد در خود مردم پرورش می یابد و نیاز به کسی نیست که برای مردم خواسته های آنها را بشمارد.

اگر مردمی بدانند که با پدیده های هستی پیوند دارند آن مردم پدیده هایی که هستی خود را در آنها می بینند آلوده نمی کنند. تازیانه ی قانون برای کسانی است که به درستی مفهوم این پیوند را نمی شناسند. اگر کسی تنها از ترس تازیانه ی قانون زمین را آلوده نمی کند او مفهوم پاک نگهداشتن زمین را نفهمیده ولی مجازات قانون را پذیرفته است او از ترس خشم ناپسند قانون از کردار خود چشم می پوشد ولی زشتی ی ستم کردن را در کردار خود نمی بیند.

جامعه ای که آگاهی داشته باشد نیاز به زور قانون و ترس از مجازات ندارد. اکنون در کشورهای اروپایی، که انبوهی از مردمان گوناگون به آنها وارد شده اند، می بینیم که قانون های سخت تری و آزادی های کمتری برای همگان ساخته می شوند. برای آنکه برخی از تازه واردان به این کشورها با پیوندهای اجتماعی، که به بینش راستکاری بستگی دارند، آشنایی نداشته اند. این سخت گیری های قانونی از خوی انسانی و منش های نیک مردم می کاهد و زندگی آنها را دشوار می سازد. مردم کم کم از زشتی ی بد کرداری آزرده نمی شوند چون بدمنشی را در سرشت خود می پندارند آنها خشونت های قانونی در خور ستایش می دانند تا بتوانند کسانی را از تبهکاری بازدارند. قانون های خشونت ستمی بر ستم ستمکار می افزاید و مردم را به خشونت پروری وادار می کند.

بریدن دست و پای دزد، ترس بیشتری، نه آگاهی و شناخت بیشتری، در دزد ایجاد می کند از این کردار زشت شاید سیمای پدیده ی دزدی اندکی دگرگون شود ولی ریشه ی دزدی کنده نمی شود. اینگونه مجازات، که انسانی را برای بریدن دست انسان دیگری بگمارد، منش و خوی انسان را پست تر از خوی درندگان تربیت می کند. کسی که به دارایی دیگران دست درازی می کند زشتی ی این کردار را نمی شناسد ولی کسانی که به بریدن دست انسانی دست می برند انسانیت را نمی شناسند. اگر اخلاق جامعه در ترس و خشم پرورده شود ساختار آن اخلاق هم از ترس و خشم است.

کسانی که دزدی را نکوهش می کنند و خشم خود را در جدا ساختن بخش های پیکر انسان نشان می دهند توانایی نخواهند داشت که نیکویی را به مردم بیاموزند. مردمی که دور از انسانیت پروده شوند معیارها و قانون های آنها هم دور از انسانیت ساخته می شوند. در اجتماع جانوران درنده می بینیم که درند ه ای جانور دیگری را شکار می کند تا خود زنده بماند ولی، هرگز دیده نشده است که گرگ، شیر، ببر یا کفتاری برای نشان دادن زورمندی خود دست و پای جانور دیگری را بکند یا شکاری را بدار بیاویزد یا به بسان مجازات های اسلامی به صلیب بکشد.

بنا براین نمی توان گمان برد که مردم آزاده می توانند منشی پست تر و کرداری زشت تر از اخلاقی داشته باشند که امروز در جامعه ی ایران عدالت نامیده می شود. اخلاقی که در قوانین مجازات اسلامی پدیدار می شود، اخلاقی است بر ضد سرشت انسان و منش راستکاران. این قانون ها ناخودآگاه از مردم مهربان انسان های ستمکار و خشمگین می سازند. ببنیم سعدی که می گوید “بنی آدم اعضای یکدیگرند” چگونه او سلطانی را اندرز می دهد:

امروز بکش که می توان کشت                کآتش چو بلند شد جهان سوخت

مگذار که زه کند کمان را             دشمن که به تیر می توان دوخت

این چندان مهم نیست که امروز حکومت اسلامی تا چه اندازه توانایی دارد که قوانین مجازات اسلامی را اجرا کند مهم این است که مردم به شریعتی ایمان دارند که از این خشونت ها ساختار یافته است یعنی معیار سنجش عدالت در ذهن این مردم از خشم و غضب است.

 

پاسخی بگذارید

%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: