مردو آناهید
شیوه ی زندگانی و سامان شهرآرایی (حکومت) هر مردمی، نشانه ی اندیشه ها و منش همان مردم هستند. فرمانروایان هر کشور یا از سوی مردم آن کشور برگزیده می شوند، که خواه ناخواه اندیشه هایی همسو و منش هایی همسان آن مردم دارند یا اینکه آنها فرمانروایی را با زور و ستم به چنگ آورده اند، مردم هم به ستم تن در می دهند، در این صورت می توان گفت که اندیشه و منش آن مردم پرورش دهنده ی زورورزی و ستمکاری است. رفتار و کردار مردمان ساختار شیوه ی زندگانی و منش آنها را نشان می دهد. اگر مردمی نیک اندیش باشند راستکار و درست کردار هم هستند، این مردم از یکدیگر نمی ترسند و نیازی به دروغ گفتن ندارند. لیکن مردمی که آزادی ندارند همیشه در ترس به سر می برند و دروغ چهره ی زیستن آن مردم را می سازد.
سیمای دروغوندی و بدمنشی در حکومت انسان ستیز ایران شیوه ی زندگی و کردار آن مردم را به روشنی نمایان می کند. شگفتی در این است که بیشتر ایرانیان به راستی تنها از دیدن این چهره ننگ دارند نه از داشتن آن. شاید جامعه ی ایران بیشتر از هر مردمی به منش دروغوندی آلوده شده، دروغ در هر کرداری، هر پدیده ای، هر فرآوردی، هر قانونی، حتا در هر پیوند و پیمانی که در این جامعه پدیدار شود، رخنه کرده و بخشی از بدیهیات این مردم شده است.
بر اساس این زمینه است که بیشتر ایرانیان یکدیگر را باور ندارند یا به دروغ باور دارند، چون ناخودآگاه دروغ را از بدیهیات زندگی می پندارند پس ناباوری خود را هم پی گیری نمی کنند و جویای حقیقت نیستند. این مردم از راه تجربه باور دارند که هر کردار و گفتاری که از هم میهنان آنها سر می زند با کاستی و نادرستی همراه است ولی کاستی های خود را نمی بینند. مردمان مسلمان به ویژه ایرانیان دروغ را بسیار ارجمند می شمارند و در پوشش زرنگی و هوشمندی به کار می برند. با این وجود هر کس از این مردم زرنگی (دروغ) خود را ستایش و زرنگی (دروغ) دیگران را نکوهش می کند.
گویا “هرودوت” تاریخ نویس یونانی نزدیک به 2500 سال پیش در مورد منش ایرانیان چنین گفته است:
“این مردمان بشد ت از دروغ بیزارند”. البته “هرودوت” در میان مردمی می زیسته که آنها همواره با ایرانیان در ستیز بوده اند، پس او نمی خواسته که ایرانیان را ستایش کند. با در نظر گرفتن سرودهای زرتشت، که دروغ را بسیار نکوهش کرده است، می توان پذیرفت که جامعه ی کهن ایران پرورش دهنده ی راست منشی بوده است. پس به سختی می توان باور کرد که آن راستکاران نیک اندیش به این دروغوندانی که امروز حتا اندیشه ای هم از خود ندارند تبدیل شده اند.
روشن است که دروغ در هر جامعه ای زاییده ی ترس است. حکومت های پس از اسلام در ایران مشروعیت خشم و بی دادگری های خود را از احکام اسلام گرفته اند و به امر الله ترس را در جامعه های سرکش گسترش داده اند. منش پست دروغوندی، در سرکوب شدگان، زاییده ی ستمکاری هایی بوده که در درازای زمان در جان همه ی مردم انباشته شده است. با تیزبینی می توان دیده پیروان زرتشتی، مسیحی، یهودی و بهایی که بیشتر در احکام اسلامی ستم می کشند و بیشتر می ترسند بیشتر هم با دروغ خو گرفته اند. برای نمونه، زشت تر و پست تر از ناسزاهایی که فرهنگ ستیزان مسلمانان گفته اند، دروغ هایی هستند که موبدان زرتشتی در ستایش از اسلام و برای پذیرا ساختن آموزه ی زرتشت از سوی مسلمانان به کار برده اند. درست است که آنها مسلمان نشده اند ولی زرتشتی هم نماندند و به آنگونه خواسته های والیان اسلام را در آموزه ی زرتشت جای داده اند که امروز مسلمانان می توانند برای تأیید برتری و حقانیت خود از نوشته و گفته های موبدان زرتشتی سود ببرند. موبدان زرتشتی آموزه ی زرتشت را آنگونه تعریف و تحریف کرده اند که در اسلام پذیرفته شود. پستی و زشتکاری موبدان زرتشتی را می توان در ستایش های آنها در مورد حکومت اسلامی و ولایت فقیه دید و شنید و از دروغ های آنها بر خود لرزید.
بدیهی است که می توان در پژوهش های فرهنگی، تاریخی یا در برگرداندن گفتارهای برون از فارسی به زبان فارسی، که از سوی ایرانیان پدیدار شده اند، نشانه های این آلودگی ها را دید. در کمترین آنها نشانی از درستکاری و پاک اندیشی یافت می شود. حتا بسیار روشن است که نیروی برخی از روشنفکران از همین کژ کرداری و دروغ پردازی سرچشمه گرفته است، آنها از ستمکاری بر معنای واژه ها هم رویگردان نبوده اند و به کردار هر واژه ای را به هرگونه ای، که برای آنها سود بخش تر بوده است، به کار گرفته اند.
اینکه پیشینیان ما پس از اسلام، از سهل انگاری، برخی واژه ها را با معنای گوناگونی به کار برده اند نشان کژی و کاستی در راست منشی آنهاست و همین ناراستی آشفتگی در زبان و فرهنگ ایران ایجاد کرده است. هنوز هم در برگرداندن، واژه های بیگانه به فارسی، باید به همان سان این کاستی ها را به کار برد و گرنه در خور فهم نیستند.
(نمونه ی زنده: اگر کسی به مفهوم واژه ی ” ترافیک” در انگلیسی و کاربرد آن در ایران بنگرد شاید اندکی به کوتاه نگری ایرانی آشنا شود. یا اینکه اگر من برای ابزاری که ” دیدنی ها را می نگارد” واژه ی من درآوری ” دیدنگار” را بکار ببرم از شنیدن آن کسی ” دوربین عکاسی” را تصور نمی کند، در حالیکه کاربرده واژه ی دوربین و کلمه ی عکاسی برای این دستگاه نادرست است. البته درست است که نام نهادن نادرست یک پدیده چندان اشکالی بوجود نمی آورد ولی این کار، سست اندیشی نامگداران آنرا را نشان می دهد و ریشه ی درست آن واژه ها را سست می کند).
خشت اول گر نهد معمار کج تا ثریا می رود دیوار کج.
این آینه گرداندن تنها برای نشاندادن زشتی های خودمان یا به زبانی دیگر انتقاد از خود نیست بلکه کاوشی است برای یافتن ریشه یا سر چشمه ی این بدمنشی که به آنگونه جامعه ی ما را در بر گرفته که ساختار پیکر جامعه از این آلودگی ها پدیدار شده است.
سخن از برآینده پدیده های هنجار و ناهنجار اجتماع ایران است که هر اندیشمندی می تواند با اندک آگاهی و به کمک اندیشه ی خود آنها را مرور کند و البته برخی هم می توانند آنها را بررسی کنند.
تن ز جان و جان ز تن مستور نیست لیک کس را د ید جان د ستور نیست (مولوی)
برای روشنفکران اندیشمند روشن است که ایرانیان از هزار و چهارسد سال پیش گرفتار احکام اسلامی هستند و نیز بر آنها روشن است که هر اجتماع در روند زمان نیاز به دانشی نوشونده و روینده دارد و این رویندگی هم دستکم نیاز به آزادی در اندیشیدن دارد. از سویی دیگر احکام اسلام، الاهی، سخت، همیشگی و تغییر ناپذیر هستند. رشد و گسترش هر اندیشه، در مورد دانشی ویژه ای، از مرز اندیشه ی الله فراتر می رود و به امر الله محکوم به نیستی است. بنابراین مردم ایران، که در زیر فشار خشم آوران به دروغ مسلمان شده بودند، پس چند سدسال دروغ پردازی را به ورزیدگی یاد گرفتند. آنها همیشه توانسته اند که رشد دانش و نیازهای پیشرفت اجتماع را به دروغ در تنگه ی احکام اسلامی جای دهند. چون تنگ حصار اسلام جایی را برای پیشرفت دانش نمی شناسد، دانشمندان توانسته اند دانش خود را، تا جایی که برای حکومت های اسلامی سودبخش بوده است، برون از احکام اسلامی پرورش دهند و سپس احکام اسلام را در آن دانش، که حصاری بازتری از اسلام دارد، بگنجانند. به زبان ساده با یک نمونه این گفته را روشن می کنیم: هرگز کسی نخواهد توانست، در اسلام و با ایمان به اسلام، در گسترش دانش فیزیک، شیمی، پزشکی و آفرینش هستی پیروزی داشته باشد ولی اکنون که زیستن در این گیتی بدون کاربرد این دانش ها بسیار دشوار است، مسلمان می تواند این دانستنی ها را مصادره کند، در جهاد به غنیمت بگیرد، بخرد یا اگر امکان دیگری پیدا نکرد بیاموزد. به هر روی یک مسلمان از ورزیدگی خود در دروغوندی کمک می گیرد و اسلامش را به گوشه ای از این دانش های نو می چسباند چون او می خواهد یا مجبور است که پایه ی ایمان خود را به اسلام سست نکند.
یک مسلمان زمانی اجازه دارد، که در مورد پدیده ای فراسوی شریعت، اندیشه کند که اندیشه اش پوشش اسلامی داشته باشد و فرآورد آن اندیشه در خدمت اسلام به کار گرفته شود. یعنی یک اندیشمند مسلمان باید نخست دروغی را بپروراند، که اندیشه اش را اسلامی نشان دهد، سپس اجازه دارد که اندیشه اش را بازگو کند. به زبانی ساده یک مسلمان پیش از آنکه اندیشمند بشود باید یک دروغ پرور باشد. این بود که دانشمندان راست منش ایرانی( بسان رازی، بیرونی، سینا، فارابی و…) در احکام اسلام مرتد شناخته می شدند و محکوم به مرگ بوده اند.
البته در همین زمان هم دانشدانان* ایرانی، که دانشنامه ی دانشگاهی را در دست دارند، کم نیستند و نمی توان آنها را نابخرد و نادان نامید. بیشتر این کسان که دانشی را تنها برای بهتر و آسانتر زیستن در اجتماع آموخته اند حتا توانایی ژرفنگری به بنمایه های همان دانش را هم ندارند چون اوامر شریعت اسلام ریزه های جان آنها را آلوده کرده و نیروی خوداندیشی را در آنها خشکانیده است. این گونه کسان از آشنایی با بخش اندکی از یک دانش، خود را دانا و توانا می پندارند و از ناتوانی در برابر شناسایی بخش بزرگ آن دانش، خود را ناچیز می بینند. آنها از ناآگاهی و ناتوانی در شناخت سامان شگفت آور پدیده ها درمانده هستند و نادانی خود را با خلق کردن خالقی توانا و دانا پاسخ می دهند. این دانشنامه داران از دانشی، که در دانشنامه آنها نام برده شده است، کمتر می دانند تا یک برزگر از هنر کشاورزی. یک فیزیک دان یا یک پزشک مسلمان که برای دیدن الله به مکه می رود نه به درستی و راستی دانش فیزیک یا پزشکی را فهمیده است و نه اسلام را. او بسان کامپیوتری است که نسبت به فرمان برنامه هایی که در مخ او کار گذاشته شده پاسخگو است. یک کامپیوتر حساب می کند، می سنجد، بررسی می کند و پاسخ می دهد ولی همانگونه که برنامه ریزی شده است و از خود اندیشه ای ندارد. بیشتر این کسان دانشنامه دار یا این گونه روشنفکران هم بسان کامپیوتر از خود اندیشه ای ندارند ولی اندیشه ی برنامه نویس آنها هم چندان گامی فراتر از پندارهای بی اساس، خرافات، نرفته است.
*( دانشمند کسی است که دانشی از درون خود او تراوش کند، از چنین کسی در جامعه ی ایران نشانی نیست، دانشدان کسی است که دانشی را آموخته ولی آن دانش از درون کس دیگری جوشیده است.)
اندیشه ی کمتر انسانی در تاریکخانه ی مذهب به ویژه مذهب شیعه میدان گسترش پیدا می کند و اگر هم زمینه ای پیدا کند جدا و بریده از هر پدیده ی دیگری است. یعنی کسی که دانش شیمی یا فیزیک را فراگرفته است پیوند این آگاهی را بیشتر با پیشه یا تولید کالایی می شناسد که او در کتابی خواند است و کمتر پیوند آن دانش را با همه ی پدیده های زندگی می بیند. یک شیمی دان یا یک فیزیک دان کمتر کنش و واکنش شیمیایی و فیزیکی را در یک گل می بیند چون می پندارد که ساختار یک گل پیوندی با رشته ی دانشنامه ی او ندارد. از این روی چنین دانایان یا روشنفکرانی توانایی ندارند که تضاد احکام شریعت اسلام را با دانش یا فلسفه ی خود بررسی کنند. بررسی و پژوهش در پدیده ای نیاز به خرد توانا و اندیشه ای روشن دارد تا بتواند نشانه های دانش خود را در پدیده های گوناگون باز یابد و پیوستگی همه ی پدیده های هستی را با یکدگر شناسایی کند. نخستین پیمان، برای کسی که بخواهد مسلمان باشد، خاموش کردن چراغ خرد و بستن میدان اندیشه خودش است تا بتواند به نادانی و ناتوانی خود ایمان بیاورد. اگر کسی باور داشته باشد که خودش توانایی شناختن نیک و زشت را ندارد، پیرو فرمان کسی می شود که او را دانا و توانا می داند، نیروی خرد او هم در وجودش سست و کم کم می خشکد. پژشکی که غیبت هزارساله انسانی را باور دارد نمی تواند اندیشه ای روشن و خردی توانا داشته باشد ولی او می تواند در پیشه ی پزشکی کارآزموده باشد. ایمان به اسلام به ویژه ایمان به مذهب شیعه، آلودگی خرد و زنجیری برای بستن اندیشه ی انسان است.
در کردار و گفتار برخی (شاید هم بیشتر) روشنفکران ایران، حتا آنهایی که می پندارند به اسلام ایمان ندارند، می توان به روشنی این آلودگی و زنجیر را دید. این کسان هریک آگاهی های گوناگونی بسان تاریخ، فلسفه، فرهنگ، جامعه شناسی و سیاست را فراگرفته اند ولی آنها توانایی پرداختن به پیوند این دانستنی ها ندارند و جهان بینی آنها هم در مورد این پدیده ها بریده و جدا از هم است. این دانایان ناتوان حتا نمی توانند خواسته های خود را ارزشیابی کنند. این کسان از جمهوری، دمکراسی، مردم سالاری، آزادی، حقوق بشر، رفراندم سخن می گویند به آنها جمهوری اسلامی، دمکراسی دینی، مردم سالاری الهی، حقوق بشر مسلمان، رفراندم شرعی می فروشند و این روشنفکران هم از اسلام زدگی و دروغوندی خود این تضادها را به بهای ننگ آوری خریداری می کنند. کمترین نشان یک روشنفکر این است که برای مردم ایران روشن کند که پیوستن کلمه های اسلامی، دینی، الهی، شرعی با مفهوم خواسته های آنها در تضاد هستند. آیا درک این گفته برای یک روشنفکر خیلی دشوار است: که در احکام الهی، الله سالار است نه مردم سالار. اگر هم معنای واژه ها را نمی داند می تواند از واژه نامه کمک بگیرد. اگر این کسان خود دروغ پرور و دروغ فروش نبودند شیادان حاکم را رسوا می کردند. یک نفر فرهیخته پرسیده بود: به راستی عقل این روشنفکران کجا رفته؟ پاسخ:اگر عقلی داشتند که بارها فریب نمی خوردند. کسی که به آشفتگی فکری دچار است دیگر روشنفکر نیست بلکه او سرگردان و درمانده است. کسی که در آرزوی رسیدن به آزادی، خواهان برانداختن حکومت اسلامی است، دیگر از انتخابات در این حکومت سخن نمی گوید چون در اسلام بیعت وجود دارد نه انتخاب. مگر محمد را مردم انتخاب کرده اند؟ مگر احکام الهی را به رای مردم گذاشته اند؟ مگر الله از مردم پیروی می کند؟ مگر مسلمان حق انتخاب دارد؟ مگر در اسلام انسان دانا ست؟ مگر در اسلام انسان حق مسلمان نبودن دارد؟ مگرآدم گوسفند را برای شادی و سعادت گوسفند پرورش می دهد؟ اگر اندکی در مورد این پرسش ها اندیشه کنیم می توانیم بپذیریم که برخی از روشنفکران ایرانی توان اندیشیدن ندارند و این کاستی از شیعه بودن آنهاست.
کسی که رفراندم را، بر ضد فتوا دادن، برای براندازی حکومت اسلامی فرا می خواند او مردم دوست است و اگر در این مورد ازاین یا آن آیت الله بپرسد، فتوا بخواهد، او مردم فریب است نه آزادی خواه.
بی خودی نیست که داریوش از آهورامزدا می خواهد که سرزمین های او را از دروغ دور نگه دارد. امروز می دانیم که نه تنها اهورامزدا نیایش داریوش را برآورده نکرده است بلکه مردم هم سرودهای زرتشت را باور نکردند. او می گفت: سرانجام، بدترین هستی یعنی نازندگی از آن دروغوندان خواهد بود.
(پس اکنون به درستی نازندگی که سرانجام دروغوندی است هستی ما را در چنگ دارد.)
زرتشت می گوید: به سانی که باید سرور هستی را تنها از روی راستی برگزید به همان سان باید رهبر درستی را پسندید. شاید هم او می دانسته است، ما که با مفهوم راستی بیگانه هستیم پس چگونه باید راستی را شناسایی کنیم؟ او می گوید: “راستی” بهترین نیکی است، خرسندی است، خرسندی برای کسی است که “راستی” را برای بهترین “راستی” بخواهد.
به هر روی ما ایرانیان نتوانستیم که راستی را پاسداریم و بدین گونه که می بینیم در باتلاق دروغ فرو رفته ایم از شوربختی مزه ی آنرا هم فراموش کرده ایم. فردوسی منش ما مردم را در این سروده بیان می کند:
از ایران و از ترک و از تازیان نژادی پدید آید اندر میان
نه دهقان نه ترک و نه تازی بود سخن ها به کردار بازی بود
ما هر دانش و منشی را، که در جان خود انباشته کرده ایم، می توانیم به کار بگیریم، به دیگران ببخشیم، به دیگران بفروشیم یا زاینده سازیم و از آنها بهره مند شویم. مسلمانان ارزش های اجتماع و معیارهای سنجش ارزش ها را از مکتبی می گیرند، که برخی از زشتی ها در درون آن مکتب سرافرازی شمرده می شوند، پس آنها نیز به همان زشتی های مکتب خود می گرایند.
باید دلیر بود و با پوزش گفت: جامعه ی مسلمان ایران مردمانی هستند که دروغ، خشم، زور، ترس را ستایش می کنند و افتخار به ستمکاری، بی دادگری، غارت و خونریزی رسول و امامان شریعت خود دارند. هر کس که در این جامعه پرورش یافته است به همین منش های پست، ولی در پوشش هایی ارجمند، آلوده شده است. این به آن معنی نیست که بیشترین ایرانیان کژ کردار و بد منش هستند ولی بیشترین مسلمانان خشم و غضب و تهدیدها و مجازاتهای الله را نکوهش نمی کنند، آنها به غزوات محمد و کشتار دگراندیشان به دست بنیان گذاران اسلام افتخار می کنند، آنها از گردن زدن، دست بریدن، سنگسار کردن دیگران شرمسار نیستند، آنها دزدیدن وغارت کردن دارایی دیگران را قانونی می شمارند، آنها تجاوز کردن به یک زن را ننگی برای آن زن و افتخاری برای مرد تجاوز کننده می دانند. اگر روشنفکرانی در میان مسلمانان وجود دارند، که خود به اسلام زدگی آلوده نیستند، پس چرا این پلیدی ها را ارزیابی و مرز انسانیت و حق بشر را با اسلام روشن نمی کنند. البته در اینجا سخن از کسانی نیست که خود انگیزه ی سیاسی دارند بلکه سخن از کسانی است که ” روشن فکر” یعنی باید دارای اندیشه ای روشن باشند.
اگر به منشهای الله که در قرآن شمرده شده اند بنگریم می بینیم که او سلطان، عالم، صاحب، حاکم، مکار، جبار، غضب ناک وعذاب دهنده ی دگراندیشان است. درست همین نشانه ها را حکومت اسلامی و مردم مسلمان هم دارند و
هر کدام از این سه پدیده از یکدیگر نیرو می گیرد. البته الله را عادل، غفور، رحیم و رحمان هم می خوانند ولی این کلمه ها در زبان فارسی با واژه ی همسنگ آنها برگردانده نشده است.( عادل = مجازات کننده ی ژرف بین، غفور = کسی که از مجازات سخت چشم پوش می کند = بی عدل، رحیم = از اجرای مجازات سخت خود داری می کند = ضد عدل، رحمان = کسی که خواهان تخفیف در مجازات است = ضد عادل. در فرهنگ کهن ایران بخشنده کسی است که بخشی از هستی خود را بر دیگران پخش کند. ماه، خورشید، زمین، باد، ابر بخشنده هستند. مهربان کسی است که با مهر ورزیدن بیآفریند بسان آب ، زمین ، خورشید و باد که با مهر خود جانداران را می آفرینند. مهربانی و بخشندگی از منشی سر چشمه می گیرد که همیشه روان است نه برای عباد پروری در مردم)
الله و حکومت اسلامی و مسلمان هر سه پدیده مفهوم توحید را دارند، یکدیگر را خلق می کنند، پرورش می دهند و زنده نگه می دارند. حکومت اسلامی یعنی سازمان گسترده ی ملایان در میان مردم. حکومت در کشورهای مسلمان ، گرچه به نام هم اسلامی نباشند، اسلامی است. کشورهایی مانند مصر، اردن، پاکستان، افغانستان، عراق، اندونزی و…. حتا ترکیه دارای حکومت هایی هستند اسلامی که در درون حکومت رسمی آن کشورها فرمانروایی دارند.
منش مردمان این کشورها هم مانند منش های همان الله است که در تصور آنها است، اگر اندکی نابرابری در برخی از رفتار یا کردار آنها دیده می شود از نابرابری تصویر الله است که در ذهن آنها نقش بسته است. تصویر الله در ذهن شیعه تصویر علی است که با شمشیر دو دم کافران را گردن می زند و شیعه ها مرز کمال خود را در این تصویر می بینند. شاعری در موردی، که با این نوشتار پیوند ندارد، گفته است:
به خاموشی بریدم من زبان هرزه گویان را که لب بر هم نهادم کار شمشیر دو دم کردم
البته شاعر می خواهد چیز دیگری بیان کند و به کردار زبانی را نمی برد ولی او ناخودآگاه بریدن زبان و کاربرد شمشیر دو دم را ستایش می کند. منش مردم را می توان در واژه هایی که ناخواسته بر زبان می آورند یا در خرده ریزهایی که از آنها سر می زنند بررسی کرد.
چگونه باید مردمی را مهربان نامید که برای شادی به تماشای به دار آویختن، سنگسار کردن، شلاق زدن می روند و شادی دیگران را در جشن و پایکوبی حرام می دانند. چگونه باید مردمی را آگاه نامید که آنها خود را نادان می پندارند و به ولایت فقیه ایمان می آورند و حاکمی را رهبر می نامند، آنها که از خود هدفی ندارند، پس چرا باید بر آنها رهبری گماشته شود. می بینیم که مجاهدین عرب از این مسلمانان ایرانی کمتر دروغوند بوده اند، آنها به این حاکم امیرالمومنین می گفتند نه رهبر، امیر = امر کننده.
بردگان در راه رسیدن به هدف برده دار راهنمایی نمی شوند بلکه به آن سو رانده می شوند چون هدف برده و هدف برده دار همسو نیستند.
چگونه می توان مردمی را باخرد نامید که بر مرگ دشمنان ویرانگر کشورشان سوگواری می کند و از گور مردگان هزار ساله یاری می جویند ولی از آنچه که بر آنها و بر فرزندان آنها می گذرد بی خبر هستند.
سرنگونی حکومتی یا بنیان کردن حکومتی کار سیاست داران و مردم داران است. یک سیاستدان می تواند کتاب خوان، فیلسوف حتا روشنفکر هم باشد ولی هدف او ساختن فلسفه ای تازه یا روشنگری نیست هدف او دگرگونی یا به دست آوردن حکومت است. روشنفکر کسی است که، به کمک آگاهی های موجود، با خرد خود در مورد ارزشهای پدیده ها و معیارهای سنجش آن ارزشها به ژرفی اندیشه و آنها را بررسی کند. کار او آفریدن ارزشها و معیارهای سنجش نوینی در جامعه است. سیاستدان را می توان گرفت به زندان انداخت یا نابود کرد و با نابودی او سیاست او هم نابود می شود، مگر اینکه کسان دیگری به نام او سیاست خود را دنبال کنند. فرآورده ی یک روشنفکر اندیشه های نوین اوست که آنها را نمی توان دستگیر کرد یا کشت. برای نمونه حافظ یک روشنفکر بوده است با مرگ حافظ اندیشه ی او نمرده است.
هرگز نمی رد آنکه دلش زنده شد به عشق ثبت است بر جریده ی عالم دوام ما
با این وجود باید گفت که اندیشه ی حافظ زنده است ولی نه در جان ما. این اندیشه ها در زمینه ای که آلوده است نمی رویند آنها به جان پالایش شده ای نیاز دارند تا روینده و زاینده شوند.
مباش در پی آزار و هرچه خواهی کن که در طریقت ما غیر از این گناهی نیست
تا در جامعه ایران زور حاکم است دروغ بی داد می کند و مردمی که در دروغ پرورده شوند از راستی می ترسند چون میدان تاخت و تاز خود را تنها در زمینه ی دروغ می شناسند.
در سرزمین ترس، مردم دروغ را به سان پناهگاهی برای نگهداری جان خود به کار می بردند ولی این کاربرد به سان ” ویروسی” است که اسلام را، در درون جامعه ی ترس زده، نیرومند تر می کند.
کسی که زنجیرهای بردگی را در تنگ نای شریعت اسلام نشناسد، نمی تواند مفهوم آزادی را در گستره هایی ورای ایمان به اسلام درک کند.