امیر کبیر ، مردی از تبار مردان شاهنامه
هومر آبرامیان
میرزا محمد تقیخان فراهانی( امیر کبیر) در سال 1186 در روستای هزاوه از بخش های اراک چشم به جهان گشود. پدرش در خانه ی قائم مقام فراهانی خوالیگری( آشپزی) می کرد. میرزا محمد تقی در خانه ی قائم مقام پرورش یافت و در جوانی منشی قائم مقام شد.
زناشویی و فرزند
محمد تقی خان دو بار همسر گرفت، بار نخست دختر عموی خود [جانجان خانم] دختر[حاج شهبازخان] را به همسری برداشت، ولی این پیوند پس از چندی گسیخته شد. بار دوم با ملک نسا خانم [عزت الدوله] یا (ملک زاده خانم) دختر محمد شاه و خواهر ناصرالدین شاه، پیمان زناشویی بست.
ملک نسا خانم(عزت الدوله) دومین همسر امیر کبیر
مهدِ عُلیا (ملک جهان خانم) مادر ناصرالدین شاه پتیاره یی آلوده دامن
مهدِ عُلیا ، نامور به ملک جهان خانم، و نواب عِلیّه امیر بانوی قاجار، هم در روزگار پادشاهی همسرش محمد شاه، وهم درروزگار پادشاهی پسرش ناصرالدین شاه در کارهای کشورداری دستی دراز داشت. او دختر امیر محمد قاسم خان قاجار قوانلو نامور به ظهیرالدوله و بیگم جان، دختر دوم فتحعلیشاه قاجار بود. در ۱۶ سالگی به همسری پسرداییاش محمدمیرزا که در آن هنگام جانشین بود درآمد. پس از آنکه پسرش ناصرالدین شاه بر تخت نشست، مهد علیا نام گرفت.
مهد علیا پنج فرزند زایید، سه فرزند نخست او در کودکی درگذشتند. در 25 سالگی، پسرش ناصرالدین میرزا و در سی سالگی، دخترش، عزت مُلک (ملک نسا خانم) را زایید. محمدشاه با اینکه ناصرالدین میرزا را از 55 سالگی به جانشینی خود برگزیده بود، با اینهمه چند بار آهنگ خود را دگر کرد و خواست پسر دیگرش عباس میرزا (پسر خدیجه کردستانی ) را که تبارش به شیخهای نقشبندینه میرسید جانشین خود کند.
درسال 1226 خورشیدی (1848ترسایی) که محمدشاه درگذشت، (مهدعلیا) ناصرالدین میرزا را که در تبریز بود با شتاب به تهران فرا خواند و [خود نیز با پشتیبانی های بیدریغ سفارت انگلیس] کارهای کشور را بدست گرفت… شورای سلطنت را سازماندهی کرد.. حاج میرزا آقاسی وزیر محمدشاه را که هوادار عباس میرزا بود، از کار کنار گذاشت…عباس میرزا و خدیجه کردستانی نیز که آینده ی بد شگونی را از سوی او پیش بینی می کردند به سفارت انگلیس پناه بردند و در آنجا بست نشستند.
مهد علیا نشسته بر تخت تاووس( در میان) ناصرالدین شاه وعزت الدوله در دو سوی او
مهد علیا در روزگار پادشاهی ناصرالدین شاه بیش از پیش در کارهای کشور دستیازی کرد. او با پیوند زناشویی دخترش عزت الدوله با امیر کبیر [که او را شپز زاده سدا می کرد] سرناسازگاری نشان می داد، ولی ناصرالدین شاه وارون خواست او عزت الدوله را در سیزده سالگی به همسری امیر کبیر در آورد تا بیش از پیش امیر را پایبند خود کند. این کار، کینه ی [ آشپز زاده] را در دل مهدعلیا فروزان تر کرد تا آنجا که به گروه دشمنان امیرکبیر پیوست و هم ی توش و توان خود را در نابود کردن او بکار گرفت و سرانجام در سال 1268 زمینه کشته شدنش را فراهم آورد و میرزا آقاخان نوری، دشمن دیرینه ی امیر کبیر را بر جای او نشاند.
پس از مرگ امیرکبیر، دخترش عزت الدوله را که سیاهپوش امیرکبیر بود به زور به همسری میرزا کاظم خان، پسر آقاخان نوری درآورد.
بسیاری از کارنامه نویسان از این دیو زن به زشتی یاد کرده و ناپاک دامنش دانسته اند، میرزا تقی خان امیر کبیر نیز در واپسین دیدار، و برخوردی که میان آن دو پیش آمد او را [روسبی] خوانده بود.
مهد علیا در سن ۷۰ سالگی هنگامی که ناصرالدین شاه در اروپا بسر می برد در تهران چشم از جهان فرو بست.
فرزندان امیر کبیر
از درونمایه ی برخی از نامه های بجا مانده از امیر کبیر و ناصرالدین شاه و [عزت الدوله] به خوبی پیدا است که پس از زناشویی مهر ویژه یی میان آن دو پدید آمده است. برآیند این زناشویی دو دختر بنامهای تاج الملوک و همدم ملوک بودند که با پسر داییهای خود مظفرالدین میرزا [ سپس تر مظفرالدین شاه] و مسعود میرزا (سپس تر ظل السلطان ) زناشویی کردند.
مظفرالدین شاه داماد امیر کبیر
مظفرالدینشاه قاجار پنجمین پادشاه ایران از دودمان قاجار، پس از کشته شدن ناصرالدین شاه از تبریز به تهران آمد و تاج پادشاهی بر سر نهاد. سالهای جانشینی او سه برابر سالهای پادشاهیش به درازا کشید.
مظفرالدین میرزا چهارمین فرزند ناصرالدین شاه بود، ولی چون دو برادر بزرگ ترش در خردسالی درگذشتند و مادر [مسعودمیرزا] سومین برادر او از خانواده ی شاهی نبود، خواه نا خواه او به جا نشینی رسید.
کارنامه نویسان مشروطه نوشته اند که او در کنار مردان ناشایست و بی دانش پرورش یافت و بسیار ساده دل و کم خرد بار آمد . در روزگارپادشاهی او ایران با هیچ کشوری درگیر نشد، ولی برتریهای بسیار به بیگانگان
بخشید. در جنبش مشروطه وارون کوششهای وزیرانش [علیاصغرخان اتابک] و [عینالدوله] با مشروطه کنار آمد و فرمان مشروطیت را دستینه کرد و چهار روز پس از آن درگذشت. او واپسین پادشاه ایران بود که در خاک میهن چشم از جهان فرو بست .
مسعود میرزا دومین داماد امیر کبیر
سلطان مسعود میرزا نامور به [ظلالسلطان] بزرگترین پسر ناصرالدین شاه بود و خود را شایسته ترین کس برای جانشینی می دانست ولی چون مادرش از تخمه ی قاجار نبود از تاج و تخت بی بهره ماند و پادشاهی به برادرش مظفرالدین شاه رسید.
مسعود میرزا در جوانی به فرمانروایی مازندران بر گمارده شد و از سال 1288 بر تخت فرمانروایی اسپهان نشست و سپس تر استانهای فارس و کردستان و لُرستان نیز زیر نگین فرمان او جا گرفتند. او همواره در این اندیشه بود که یک نیروی کارآمد رزمی ویژه ی خود داشته باشد، در راستای چنین آرمانی بود که در اسپهان فوجهای رزمی با جامه و جنگ ابزار ارتش اتریش برای خود پدید آورد و برای آموزش سپاهیان خود، آموزگاران کار آزموده را از آلمان به ایران فراخواند.
مسعود میرزا افزون بر زبانهای فارسی و عربی، زبان فرانسه را نیز بخوبی می دانست و نامه سرای بزرگی داشت که بپاس گردآوردن نسخه های بسیار فراوان و نایاب، گنجینه ی بزرگی بشمار می رفت. [تاریخ مسعودی] از نوشته های است.
این شاهزاده ی قاجار برای نشان دادن توانمندی های ایرانسوز خود کارهای ناشایست بسیار انجام داد که زشترین آنها ویران کردن بیش از پنجاه کاخ و ساختمان روزگار صفوی بود. پیش از فرمانروایی او، اسپهان با داشتن 137 کاخ – 48 آموزشگاه – و 273 گرمابه و باغ ها و گلستان های فراوان، یکی از زیباترین شهرهای جهان شمرده می شد. در روزگار فرمانروایی او بخش بزرگی از آن شکوه و زیبایی دستخوش ویرانگری های دد منشانه شدند:
«… از کارهای بسیار زشت، ظلالسلطان، قطع اشجار خیابانها و تخریب شمار زیادی از ساختمانهای زیبای صفوی در اصفهان بود. گرچه بنا به گفته ی بسیاری از صاحبنظران و مورخین علت اصلی این اقدام جنونآمیز، محو شکوه و عظمت عصر صفوی از دیدگان عموم توسط قاجارها بوده است (که پیوسته در تاریخ ایران تکرار شده است)، اما از قرار معلوم ظلالسلطان، دلیل دیگری هم برای این اقدام ناشایست خویش داشته و آن این بوده که عمارات صفویه و زیبایی خیره کننده ی شهر اصفهان، توجه ناصرالدین شاه را به خود جلب ننماید. (مهدی بامداد – شرح حال رجال ایران در قرن 12 و 13 و 14 هجری – پوشنه چهارم- چاپ یکم. تهران: زوار، 1347)
«مسجد و عمارت سلطنتی اصفهان را از بیخ و بن کندند. آن عمارت هفتدست و آیینهخانه و نمکدان با نقشههای عجیب و آیینههای بزرگ شفاف و حوضهای یکپارچه که از سنگهای مرمر صاف شفاف تراشیده شده و سلاطین با مخارج گزاف بنا نهادهاند، تمام خراب و به جای آنها جز تپهخاکی غمانگیز و ملالتخیز باقی نمانده است.» (لرد کرزن -علیرضا افشاری- ظل السلطان و آشوراده – روزنامه قانون- پانزده دیماه 1393 باز بینی شده در سیدهم بهمن 1392)
نگاره ای از مسعود میرزا ، شاهزاده ی زشتکار قاجار و دومین داماد امیر کبیر
کاخ ها و سازه هایی که بفر مان ظل السطان یکسره ویران شدند:
کاخ هفت دست و کوشک آیینه خانه – ساختمان نمکدان – ساختمان و سر در باغ هزار جریب -عمارت گلدسته- کاخ و باغ نخش جهان –کاخ جهان نما -کاخ صدری…
کاخ ها و سازه هایی که نیمه ویران و دگرگون شدند
کاخ چهار باغ – ساختمان خورشید – تالار اشرف.
باغهایی که بفرمان ظل السلطان ویران گشتند:
بهشت برین- بهشت آیین- انگورستان- بادامستان- نارنجستان- باغ تخت- باغ آلوبالو (آلبالو)- باغ تاووس-باغ
فتحآباد- باغ زرشک – باغ چرخاب- باغ محمود- باغ صفی میرزا – باغ قوشخانه – باغ نظر… (بقعهها، بناها و تکیههای دوره صفوی در تخت فولاد( تخت فولاد، گورستانی با یک دنیا حرف- روزنامه قانون باز بینی شده در ششم دیماه 1394 )
ناصرالدین شاه که از خودسریهای ظلالسلطان در اسپهان به هراس افتاده بود، شبانه با یک فرمان دست او را از فرمانروایی فارس و کردستان و لرستان کوتاه کرد و تنها اسپهان را برای او گذاشت و نیروهای روزمی او را هم از کار انداخت.
در روزگار محمد علی شاه، ظل السطان به امید پشتیبانی مشروطه خواهان و برکناری محمد علی شاه قاجار بیاری مشروطه خواهان برخاست. در روزی که لیاخوف مجلس را به توپ بست، ساختمان مسعودیه (خانه ظل السطان) در کنار میدان بهارستان سنگرگاه مشروطه خواهان شد.
مسعود میرزا در روزدوازدهم تیر ماه 1297 در اسپهان درگذشت و در مشهد به خاک سپرده شد.
نمونه هایی از کاخهای ویران شده به فرمان مسعود میرزا
کاخ هفت دست ( آیینه خانه) پل چوبی و کاخ هفت دست پیش از ویرانی
آیینه خانه پیش از ویرانی تالار سرپوشیده کاخ چهارباغ
کشته شدن سفیر روسیه در ایران و نخستین گماشتگی سیاسی امیر کبیر
الکساندرسرگییویچ گریبایدوف دیپلمات- نمایش نامه نویس- سخن پردازوآهنگسازروس، برای انجام گفتگوهای سازش میان دو کشور ایران و روسیه در پایگاه [نماینده ی تزار] به ایران آمد و در فراهم آوردن پیمان نامه ی ننگین ترکمانچای کوشش بسیار بکار گرفت. پیمان نامه ی ترکمانچای در روز بیستم بهمن ماه 1206 در جایی به همین نام میان عباس میرزا جانشین آن روز ایران و گریبایدوف نماینده ی تزار روسیه بسته شد و به جدایی بخش های بسیار فراخ و ارزشمند از خاک ایران و پیوستن آنها به خاک روسیه انجامید.
افزون بر سرزمین های واگذار شده، دولت قاجار بیست میلیون روبل تاوان جنگی به روسیه پرداخت و بد تر از همه اینکه کتابخانه ی شیخ صفی الدین اردبیلی نیز که انبوهی از کتابهای دست نویس در آن نگهداری می شدند یکسره به دولت روسیه واگذار گردید. گریبایدوف پس از بستن این پیمان، چهل هزار روبل از تزار روسیه پاداش گرفت و چندی هم سفیر روسیه در ایران شد.
گریبایدوف نماینده ی تزار و سفیر روسیه در ایران
الکساندر گریبایدوف در سال 1828 دختر شانزده ساله ی پرنس الکساندر چاوچاو زاده، سخنپرداز نامدار گرجی را به همسری گرفت و در پاییز همان سال به سرپرستی گروه نمایندگان تزار برای پیگیری پایبندیهای ایران به آنچه که در پیمان نامه ی ترکمنچای آمده بود [ دریافت تاوان] به ایران آمد. در روز یازدهم ژانویه 1829 به تهران رسید و در همان روز استوار نامه ی خود را به فتحعلی شاه پیشکش کرد.
گریبایدوف مرد بسیار زشتخویی بود، از او با نام یکی از دشمنان پوشکین یاد می کنند و انگیزه ی آن دشمنی را چیزی جز رشک ورزی نمی دانند. نا گفته پیدا است که چنین مرد زشتخویی نمی توانست با ایرانیان جز به به ستمگری و درشتخویی رفتار کند، از همین رو بر سر راه خود از تبریز به تهران از هیچگونه زشتکاری و کشتن و چاپیدن دارایی مردم کوتاهی نکرد. در تهران نیز وارون نمایندگان دولتهای دیگر دربرابر شاه ایران با گرامیداشت و رفتار شایسته نمیایستاد. رفتار او با ایرانیان آنچنان زشت و نکوهیده بود که الکسی پترویچ یرمولوف فرمانده نیروهای روس به به او گفته بود «نباید مردمان شکست خورده را خانهخراب کرد» گریبایدوف نیز در پاسخ گفته بود « ایرانیان تنها در برابر زور فروتن می شوند ».
انگیزه ی کشتار
هنگامی که گریبایدوف به تهران رسید، دانست که برخی از زنان گرجی در خانه های بزرگان ایرانی به سر
میبرند. او برابر ماده سیزدهم پیمان نامه ترکمانچای آنان را اسیر شمُرد، و از دولت ایران خواست که این {اسیران} بدست او سپرده شوند. سرانجام در پی پافشاری های گریبایدوف دو بانوی گرجی که به گفته ی ایرانیان مسلمان شده و در خانه ی الهیارخان آصف الدوله [وزیر امور خارجه] بسر می بردند، به گروه نمایندگان روس پناهنده شدند. روز نهم بهمن ماه سال 1207به فرمان رستم بیگ از همراهان ایرانی گریبایدوف در سفارت روسیه، زنان گرجی را که در اندیشه ی پناهندگی به روسیه بودند، به یکی از گرمابههای کنار سفارت بردند.
برخی از تاریخ نگاران، {گرمابه بردن زنان ارمنی را} انگیزه ی خشم مردم دانستهاند:
«هیچ کاری احمقانهتر از این نمیشد انجام داد. گرمابه رفتن یا تن و بدن شُستن یکی از مراسم مهم قبل از ازدواج به شیوه اسلامی است. وقتی دیگ صبر مردم به جوش آمد و سفارت مورد حمله قرار گرفت نیروی نظمیه از ترس مردم به ارگ شهر پناه بردند و شاه و عملههای دربار پشت درهای مسدود ارگ زندانی شدند. زمانی که اللهیار خان ( الله یار خان قاجار دَوَلّو نامور به آصفالدوله داماد فتحعلیشاه و خالوی محمدشاه بود.) میخواست جماعت معترض را بر سر عقل آورد، مورد اصابت سنگ و کلوخ و دشنام پی در پی قرار گرفت. مردم فریاد میزدند: «برو برای روسها پا اندازی زنانت را بکن! همان بهتر که دایم به ریش درازت گلاب بزنی! برادرت عباس میرزا روح و جسمش را به امپراتور فروخته است بزن به چاک و الاّ قیمهقیمهات میکنیم».
اللهیار خان قاجار دولو
بسیاری از مردم در تهران از پیمان نامه ی ترکمانچای خشمگین بودند و پس از آنکه آغا یعقوب ارمنی( خواجه سرای فتعحلی شاه) به سفارت روسیه پناهنده شد، گروهی نزدیک به چهار یا پنج هزار تن از مردم خشمگین به تحریک مجتهدی به نام میرزا مسیح مجتهد، در یازدهم فوریه 1829(22 بهمن 1207) با چوب و چماق، به سفارت روسیه حمله بردند و سنگپرانی میکردند، محافظان از داخل به سوی مردم تیراندازی می کردند ولی مردم بی توجه به تیراندازی محافظان به داخل سفارت ریختند. در مرحله ی اول چند قزاق و تنی چند از کارکنان سفارت و چند تن از یورشگران کشته شدند ، دیری نپایید که بر شمار حمله کنندگان خشمگین افزوده شد، اکثریت مردم به اسلحه ی گرم نیز مجهز بودند. محافظان با همه ی نیرو در مقابل مرم مقاومت می کردند ولی تعدادشان کافی نبود، در این هنگام گروهی از حمله کنندگان از دیوار جایگاه سفیر بالا رفتند و از همانجا آغاز به تیر اندازی نمودند ، یکی از همان گلوله ها گریبادوف را از پای درآورد.
مردم خشمگین هر کس را یافتند کشتند و تنها مالتسوف، دبیر اول سفارت که لباس مبدل بتن کرده و خود را به ریخت دیگری در آورده بود از آن کشتارگاه جان سالم به در برد. سرانجام پیکر تکه پاره شده گریبایدوف را شناسایی و به تفلیس فرستادند تا به خاک سپرده شود.» ) دیپلماسی و قتل در تهران- نوشته ی لارنس کلی- برگردان غلامحسین میرزا صالح (
در پی این رُخداد خونین، تنش های سخت میان ایران و روسیه پدید آمد و سایه ی بد شگون جنگ دیگری بر مردم دو کشور دامن گسترانید. دولت ایران که توان پایداری در برابر روسیه را در خود نمی دید، از راه آشتی در آمد و گروهی از بلند پایگان ایرانی مانند خسرو میرزا {شاهزاده ی قاجار، هفتمین پسر عباس میرزا} و محمد خان زنگنه امیرنظام و میرزا تقی خان را همراه با پوزش نامه یی به مسکو فرستاد تا به پیشگاه تزار روسیه ببرند و تنش ها را بخوابانند.
خسرو میرزا هفتمین پسر عباس میرزا
فتحعلی شاه برای جلوگیری از جنگ دوباره که بی گمان به شکست بد فرجام دیگری می انجامید، افزون بر پوزش خواهی یک تکه الماس به وزن 7/88 قیراط [که الماس شاه] نام داشت را بدست نوه اش خسرو میرزا سپرد تا در برابر خونبهای الکساندر گریبادوف به تزار روسیه پیشکش کند. این تکه الماسِ تکدانه در لشگرکشی نادر شاه افشار از هند به ایران آورده شد و در میان گوهر افزار پادشاهی ایران جا گرفت و در پی این رُخداد از ایران به روسیه رفت و دل تزار روسیه را نرم کرد!
تمبر روسی با نگاره ای از الماس شاه
این نخستین گماشتگی سیاسی امیر کبیر بود.
دست انگلیس بر آمده از آستین آخوند میرزا مسیح مجتهد
در فوریه سال ۲۰۱۶ نیکیتا سرگیویچ میخالکوف بازیگر و کارگردان، و برنده ی جایزه ی اسکار روسیه که در کار ساختن فیلمی از زندگینامه گریبایدوف بود در یک سخنرانی گفت:
«ما ثابت کردیم که « اراذل و اوباش عصبانی مسلمان » مسبب قتل گریبایدوف نبودند، بلکه این قتل سیاسی به شکل خونسردانهای توسط انگلیسیها طراحی و (بدستیاری میرزا مسیح مجتهد) اجرا شد.
گریبایدوف مانعی در راه ابریشم بود. آنها از تمام خصوصیات اخلاقی او سوء استفاده کردند: تند خویی، جاه طلبی و حسادت معینی نسبت به پوشکین، آنها او را به لحظهای رساندند که دیگر راه خروجی وجود نداشت و او به قتل رسید».
میرزا مسیح استرآبادی، نامور به {میرزا مسیح مجتهد تهرانی} از آخوندهای نامدار شیعه و یکی از بوزینگان پرورش یافته در دستگاه بهره کشی دولت بریتانیا. نیکیتا سرگیویچ میخالکوف بازیگر و کارگردان و برنده ی
جایزه ی اسکار روسیه دست دولت انگلیس را برون آمده از آستین این آخوند دیده است.
بدین گونه نخستین گماشتگی سیاسی میرزا محمد تقی خان با پیروزی به فرجام رسید. میرزا تقی خان در این هنگام بیست و دوساله بود.
دومین کار بزرگی که از سوی دربار به میرزا تقی خان واگذار گردید این بود که به همراه ناصرالدین میرزا (ولیعهد) به ایروان برود و با تزار روس که به این شهر آمده بود دیدار و گفتگو کند.
در سومین گامه، در سال 1259 به سرپرستی گروهی از بلند پایگان به همایش ارزنه الروم فرستاده شد تا تنش های مرزی میان دو کشور ایران و عثمانی را از میان بردارد، این گماشتگی دو سال به درازا کشید.
ناصرالدین میرزا ( ناصرالدین شاه می شود)
محمد شاه در شب شنبه چهارم سپتامبر 1848 ترسایی چشم از جهان فرو بست. کاردار سفارت انگلیس با فرستادن پیکی به تبریز، ناصر الدین میرزا را از درگذشت پدر آگاه کرد. میرزا فضلالله نصیرالملک {پیشکار ناصرالدین شاه} در فراهم آوردن زمینه ی رهسپاری ناصرالدین میرزا به تهران درماند و{میرزا تقی خان} به انجام این کار گمارده شد.
میرزا تقی خان با گرفتن سی هزار تومان وام از یک بازگان تبریزی، رهسپاری ناصرالدین میرزا به تهران را
فراهم آورد و خود با گروهی از نگهبانان، شاه جوان را تا تهران همراهی کرد، این کاروان پس از شش هفته به تهران رسید.
میرزا تقی خان برای جلوگیری از هر گونه نا بسامانی از آمدن چند تن از دوستان بسیار نزدیک ناصرالدین میرزا به تهران جلوگیری کرد، او گفته بود این کسان با ناصرالدین میرزا از کودکی دم خور بوده و پایگاه پادشاهی او را آنگونه که باید ارج نخواهند گذاشت. در این هنگام مهدعلیا در تهران سرگرم گفتگو با سفارت انگلیس بود تا کسان دلخواه خود را بر سر کار بیاورد، او {میرزا آقا خان نوری} را که به قم تبعید شده بود به تهران باز گرداند. از سوی دیگر {میرزا نصرالله صدر الممالک} که خود را نامزد نخست وزیری می دانست درخانه {حاجی میرزا آقاسی} مانش گزیده و سرگرم ساخت و پاخت برای کوتاه کردن دست میرزا تقی خان از کارهای کشورداری بود. ولی ناصرالدین میرزا همین که که به تهران رسید بی درنگ میرزا تقی خان را به نخست وزیری برگزید و او را برنام امیر کبیر بخشید و در فرمان شاهانه چنین نوشت:
« ما تمام امور ایران را به دست شما سپردیم و شما را مسئوول هر خوب وبدی که اتفاق میافتد می دانیم. همین امروز شما را شخص اول ایران کردیم و به عدالت و حسن رفتار شما با مردم کمال اعتماد و وثوق داریم. به جز شما به هیچ کس دیگر چنین اعتقادی نداریم و به همین جهت این دستخط را نوشتیم.»
چهار ماه و نیم پس از این فرمان، نخستین آشوب از سوی دشمنان امرکبیر در تهران سازماندهی شد. دو هزار و پانسد تن از سربازان آذربایجانی در گرداگرد خانه ی امیر گرد آمدند و خواستار برکناری وی شدند. فردای آن روز میان پاسداران خانه ی امیر و سربازان شورشگر درگیری پیش آمد و دو تن از پاسداران خانه ی امیر کشته شدند. مردم تهران به پشتیبانی از امیر برخاستند و دکان ها را بستند و به ستیز با آشوبگران برخاستند. امیر به خانه میرزا آقاخان نوری ( یکی از بزرگترین دشمنان خود و سازمان دهندگان آشوب) رفت و سرانجام با میانجیگری تنی چند از بزرگان آشوب فرونشست.
امیر در بهسازی پیوندهای سیاسی با کشورهای دیگر به ویژه با کشورهای اروپایی کوشش بسیار به کار گرفت، {میرزا محمدعلی خان شیرازی} را به وزارت خارجه بر گماشت و از سفیران کشورهای بیگانه خواست که از این پس نامه هاشان را یکراست به وزیر خارجه ی ایران بنویسند نه به شاه یا نخست وزیر. درهمین راستا در لندن و سنت پترزبورگ سفارتخانه همیشگی برپا کرد، گروهی از ترزبانان( مترجمین) کار آزموده را بکار گرفت که {میرزا ملکم خان} یکی از نامدارترین آن ها بود.
مدرسه دارالفنون
دارالفنون نخستین کانون آموزشی به شیوه ی نوین بود که به فرمان امیر کبیر در ایران پایه ریزی شد.
جوانان دانش پژوه می توانستند با دستاوردهای جهان نو آشنا شوند و خود را به دانشهای نوین مانند مهندسی، پزشکی و فناوری و بسیاری دانشهای دیگر آراسته کنند. شماری از آموزگاران و استادان این آموزشگاه از اروپا به ویژه از کشورهای اتریش- اسپانیا- ایتالیا- و فرانسه به ایران فرا خوانده شدند. شاهزادگان قاجار نخستین دانشجویان دارالفنون بودند.
اگر چه هنگام گشایش دارالفنون، امیر کبیر در پی دسیسه های { مهد علیا} از نخست وزیر برکنار شده و به
کاشان فرستاده شده بود، ولی با همه کارشکنی ها و نا سازگاریهای های جانشین او، «میرزا آقاخان نوری»، این آموزشگاه کار خود را پی گرفت.
سر در درالفنون
روزنامه وقایع اتفاقیه
نخستین روزنامه ی ایران در سالهای پادشاهی محمد شاه قاجار ( 69 سال پیش از فرمان مشروطه) به کوشش میرزا صالح شیرازی کازرونی با نام کاغذ اخبار در روز دو شنبه یازدهم اردیبهشت ماه سال 1216 برابر یکم ماه مه 1837 با چاپ سنگی در ایران بچاپ رسید.
میرزا صالح شیرازی، فرزند حاج باقر کازرونی از نخستین دانشآموختگان ایرانی در اروپا بود. میرزا صالح به همراه پنج دانش آموز دیگر در روز نوزدهم آوریل سال 1815 برای گذراندن دوره ی آموزش از تبریز راهی انگلستان شد و پس از دریافت دانشنامه به ایران بازگشت. سفرنامه ی او یکی از ارزشمندترین نوشتارها برای آشنا شدن ایرانیان با فرهنگ و آیین های شهریگری مردم باختر زمین ، بویژه نو آوریهای مردم اروپا در زمینه های سیاسی و اجتماعی بود. میرزا صالح در ( کاغذ اخبار) نوشت:
« هر کدام از اجزای مشورتخانه رخصت دارند که در مشورتخانه هر چه به ذهن آنها رسید در امور مِلکی و سایر مواد بیان نمایند… فرضا اگر پادشاه حکمی جاری کند که موافق مصلحت ولایتی نباشد، وکیل رعایا مقاومت و ممانعت در جریان حکم مزبور نموده و مطلقا تاثیری نمیبخشد و جاری نمیشود، و همچنین اگر قوانین و پادشاه متفق شوند و وکیل رعایا راضی نبوده ایضا حکم آنها اگر چه مقرون به مصلحت بوده جاری نخواهد شد.»
در کاغذ اخبار، برای نخستین بار بسیاری از چم ها و آرش های نوین سیاسی مانند: آزادی انتخابات – برابری در برابر قانون- پارلمان – آزادی سخن – آزادی اندیشه – آزادی نوشتن و… فرا دید مردم ایران جا گرفتند.
دومین نشریه ی ایران یک ماهنامه ی آشوری بنام ( زاهریرد باهرا) بچم [پرتوهای روشنایی] بود. این ماهنامه با دبیره ی آشوری و به کوشش آموزگاران آموزشگاه آمریکایی اورمیه به چاپ رسید. سردبیر آن یک کشیش پروتستان آمریکایی به نام جاستین پرکینز Justin Perkins بود. او نخستین آموزشگاه نوین ایران را در روزگار محمد شاه قاجار برای آشوریان بنیاد گذاشت. نوشته های(پرتوهای روشنایی) بیشتر در زمینه ی آموزش و پرورش کودکان و نوجوانان بود.
زاهریرد باهرا با دبیره وزبان آشوری
سومین روزنامه ی ایران وقایع اتفاقیه بود که به کوشش میرزا تقی خان امیر کبیر در تهران بکار افتاد.
نخستین شمارهه ی وقایع اتفاقیه در روز هجدهم دی ماه 1229 خورشیدی برابر هشتم ژانویه 1851 در سومین سال پادشاهی ناصرالدین شاه به زیور چاپ آراسته شد. نشان شیر و خورشید بر پیشانی نخستین رویه این روز نامه نشان دهنده ی دلبستکی ژرف امیر کبیر به این نماد ایرانی است.
آماج امیر کبیر از راه اندازی این روز نامه آفرینش اندیشه های نو، و پدید آوردن دگرگونیهای بنیادین در اندیشه و بینش مردم ایران، و فراهم آوردن زمینه های پیشرفت و فراپویی بود. او خود درباره ی این روزنامه گفته بود:
«… عوام نمیدانند که مصرف و حسن این وقایع اتفاقیه در چیست، یا خیال میکنند که دیوانیان عظام شروع به این کردهاند به جهت منافع و مداخل. لکن این طور نیست و نباید باشد. این اخبار چیزی است. اینها به جهت تربیت خلق است و اینکه اینها از امور دیوانی و اخبار و مناسبات دول و منافع خاص و عام و مقتضیات عصر عالِم باشند، و اینکه تا روزی که من هستم نمیشود که این اطلاع به عامه نرسد. این روزنامه منصبی نیست که به کسانی که از دیوان اعلی اسامی ایشان تعیین شده، به اینها برسد و به دیگران نرسد. »
این روزنامه به بهای ده شاهی فروخته می شد. شایان یاد آوری است که در آن روزگار بهای یک من ( سه کیلو) گوشت یک قران بود، نا گفته پیدا است که بسیاری از مردم توان خرید آن را نداشتند، از این رو امیر کبیر خرید این روزنامه را برای کسانی که در دستگاه دولتی کار می کردند و درآمدی بالای 200 تومان داشتند بایسته کرده بود.
پس از کشته شدن امیر کبیر اداره ی این روزنامه چندی بدست دشمنان او افتاد و از آماج نخستین بدور شد.
در سال 1250خورشیدی ، ناصرالدین شاه ، سرپرستی آن را به دست ابوالحسن خان صنیع الملک سپرد. ابوالحسن غفاری( صنیع المک) از نگارگران نامدار ایرانی و عموی کمال الملک بود . او پس از فرا گرفتن هنر نگارگری در ایران، به ایتالیا رفت و چند سال در موزه های فلورانس و رم به کار نگارگری پرداخت و در کار چاپ لیتوگرافی نیز آموزش دید و به ایران بازگشت.
ناصرالدین شاه او را شایسته ترین کس برای سرپرستی روزنامه یی دید که به کوشش امیر کبیر راه اندازی شده بود، از این رو او را به سرپرستی وقایع اتفاقه برگمارد و از او خواست که این روزنامه را سروسیمای آبرومندانه تری بخشد و در هر شماره سیمای برخی از درباریان و بزرگان کشور و همچنین چشم انداز هایی زیبایی از شهرهای گوناگون ایران را در آن بنگارد.
نخستین نگاره یی که در این روزنامه به چاپ رسید، فرتوری از سیمای خود میرزا ابوالحسن خان نقاشباشی بود.
ابوالحسن خان غفاری در میان
میرزا ابوالحسن خان از شماره 472 نام این روزنامه را به [روزنامه علیه دولت ایران ] دگرگون کرد و در اندازه های بزرگتر، و دبیره و کاغذ بهتر بزیر چاپ برد. هنوز 9 ماه از آغاز کار روزنامه دولت علیه ایران نگذشته بود که کوشش شبانه روزی ابوالحسن خان نقاشباشی در بهسازی آن مایه خرسندی شاه را فراهم آورد و همراه با پیشکش ارمغانهایی چند، برنام [صنیع الملک] نیز به او بخشیده شد. این فرمان در شماره چهل ونهم آن روزنامه بچاپ رسید. ابوالحسن غفاری در سال 1245 در پی سکته درگذشت.
ناصرالدین شاه کار صنیع الملک
از دیگر کارهای برجسته ی امیر کبیر در سالهای نخست وزیری اش، جلوگیری از ریخت و پاش های بیهوده دربار و بزرگان کشور، مبارزه ی سرسختانه با رشوه خواری و لوطی گری و قمه کشی بود. نیروهای رزمی ایران در کوتاه زمان نخست وزیری امیر کبیر سروسامان بهتری یافتند، از بخشیدن درجه ی سپاهی به کسانی که شایستگی آن را نداشتند جلوگیری شد، آیین بخشیدن پایگاه و فَرمَندی به کسانی که کاری برای کشور انجام نمی دادند بر چیده شد. هنگامی که خواست روضه خوانی و قمه زنی را هم سروسامان آبرومندانه تری بخشد، میرزا ابولقاسم امام جمعه ی تهران به ستیز با او برخاست و بسیاری از دیگر آخوند ها را نیز به دشمنی با او برانگیخت.
گریه امیر کبیر بر نادانی مردم
در آن سالها بیماری آبله درکنار بیماریهای کشنده ی دیگری مانند وبا و مالاریا و کچلی و تب روده و تراخم و سل و اسهال خونی و بسیاری بیماریهای دیگر جانها را درو می کرد. امیرکبیر به مبارزه با بیماری مرگزای آبله برخاست و زمینه یی فراهم ساخت تا ایرانیان همه آبله کوبی شوند.
فرمان آبله کوبی همگانی بی درنگ به اجرا درآمد. ولی چند روز پس از آغاز کار به امیرکبیر گزارش داده شد که گروهی آخوند و رمال و دعا نویس گیوه ها را ور کشیده و در شهرها و روستاها کوچه به کوچه می روند و مردم را زنهار می دهند که مبادا تن به آبله کوبی دهید، چون گونه هایی از جن همراه با واکسن آبله به خون مسلمانان راه می یابند و در بدنشان خانه می کنند.
چند روز پس از این گزارش، پنج تن دیگر در پی بیماری آبله جان باختند، امیر فرمان داد هرکس که در برابر آبله کوبی پایداری کند باید پنج تومان به دولت جریمه بپردازد. امیر پنداشته بود که با این فرمان پایداری مردم را در هم خواهد شکست و همگان تن به آبله کوبی خواهند داد!. دریغا که آن بزرگمرد با همه ی دانش و بینشی که داشت نمی دانست که دین از دولت نیرومند تر است!. رخنه ی تباه کننده و خانمان بر انداز و ایرانسوز آخوندها در مغز و روان و اندیشه ی این سرزمین فرهنگ خیز، و خردگم کردگی مردمی که در سایه سار فرمانروایی آخوند، از بیخ و بُن با «فرهنگ، و اندیشه و گفتار و کردار نیک» بیگانه مانده بودند! بسیار فراتر از آن بود که تاوان مالی (هراندازه سنگین) بتواند آنها را از پیروی آخوند باز بدارد و گره از کارِ کشور بگشاید… کسانی که توان پرداخت تاوان را داشتند، پنج تومان را پرداختند و از آبله کوبى سرباز زدند. و کسانی که پول نداشتند هنگامی که گروه آبله کوبی به شهر و روستای آنها می رسید در آبانبارها پنهان مىشدند یا از شهر بیرون مىرفتند.
در آن گرماگرم تاراج بیماری و گریز مردم از آبله کوبی به امیر کبیر آگهی داده شد که در سراسر تهران بزرگ و روستاهاى پیرامون آن تنها 300 تن آبله تن آبله کوبی کرده و توده ی مردم هر یک به دستاویزی از ( جن زدگی) واکسن آبله گریخته اند! در همان هنگام، پاره دوزی را که فرزندش از بیمارى آبله مرده بود، به نزد او آوردند. امیر نگاهی به پیکر بیجان کودک انداخت و گفت: ما که براى نجات بچههاتان آبله کوب فرستادیم. پیرمرد با اندوه فراوان گفت: حضرت امیر، به من گفته بودند که اگر بچه را آبله بکوبیم جنزده مىشود.
امیر فریاد کشید: واى از جهل و نادانى، حال، گذشته از اینکه فرزندت را از دست دادهیى باید پنج تومان هم جریمه بدهی.
پیرمرد با التماس گفت: باور کنید که هیچ ندارم.
امیرکبیر دست در جیب خود کرد و پنج تومان به او داد و سپس گفت: حکم برنمىگردد، این پنج تومان را به صندوق دولت بپرداز.
در همین هنگام، خواربارفروشی را آوردند که فرزند او نیز از آبله درگذشته بود. این بار امیرکبیر دیگر نتوانست خودداری کند، روى کرسی نشست و زار گریست!. در همین هنگام میرزا آقاخان نوری از راه رسید. او هرگز امیرکبیر را گریان ندیده بود، انگیزه ی گریه پرسید، پیشکاران امیر گفتند که دو کودک پاره دوز و خواربارفروش از بیمارى آبله مردهاند. میرزا آقاخان نوری با شگفتى گفت: عجب، من تصور مىکردم که میرزا احمدخان، پسر امیر، مرده است که او این چنین هاىهاى مىگرید.
سپس، به امیر نزدیک شد و گفت: گریستن، آنهم به این گونه، براى دو بچهى بقالوچقال در شأن شما نیست!
امیر سر برداشت و با چنان خشمی به او نگریست، که میرزا آقاخان نوری از ترس بر خود لرزید.
امیر اشکهایش را سترد و گفت:
خاموش باش! تا زمانى که ما سرپرستى این ملت را بر عهده داریم، مسئول مرگشان ما هستیم.
میرزا آقاخان آهسته گفت: ولى اینان خود در اثر جهل آبله نکوبیدهاند.
امیر با صداى رسا گفت:
و مسئول جهل شان هم ما هستیم. اگر ما در هر روستا و کوچه و خیابانى مدرسه بسازیم و کتابخانه ایجاد کنیم، دعانویسها بساطشان را جمع مىکنند. تمام ایرانىها اولاد حقیقى من هستند و من از این مىگریم که چرا این مردم باید اینقدر جاهل باشند که در اثر نکوبیدن آبله بمیرند.
برکناری و انگیزه های آن
سامانه ی پادشاهی قاجار، بویژه دربار ناصرالدین شاه توان سازگاری و کنار آمدن با مردی از جنس امیر کبیر را نداشت .
تنی چند از نزدیکان شاه (از آن میان مهد علیا مادر شاه – اعتماد الدوله – و میرزا آقاخان نوری) که امیر کبیر را سدی بر سر راه آزمندیهای خود می دیدند، شاه را نسبت به او بد گمان کردند و گفتند که امیر می خواهد تخت شاهی را از زیر او بیرون کشد و خود بر جای او بنشیند. در پی این ترفندهای ایرانسوزانه بود که ناصرالدین شاه قاجار در روز بیستم آبانماه سال ۱۲۳۰ (دو ماه پیش از روز کشته شدن امیرکبیر) فرمان برکناری امیر را نوشت و برای او فرستاد. در این فرمان آمده بود:
« چون صدارت عظمی و وزارت کبری زحمت زیاد دارد و تحمل این مشقت برای شما دشوار است شما را از آن کار معاف کردیم، باید به کمال اطمینان مشغول امارت نظام باشید.»
پس از برکناری
ناصرالدین شاه پس از کوتاه کردن دست امیر کبیر از کارهای کشورداری دچار تنشهای سخت درونی شد و چهار روز پس از آن، در روز بیست و چهارم آبان نامه ی دیگری به امیر نوشت و کوشید تا از امیر دلجویی کند، در این نامه نوشت: جناب امیرنظام به خدا قسم آنچه مینویسم عین واقعیت است. شما را قلباً دوست دارم و خداوند مرا مرگ دهد اگر بخواهم تا زندهام دست از شما بردارم…
امیرکبیر پس از دریافت این نامه از شاه درخواست دیدار کرد تا شاید او را از راه رفته باز گرداند. ولی شاه دیدار را به فردای آن روزی انداخت که کار نخست وزیری بدست میرزا آقاخان نوری سپرده می شد. شاه به امیرکبیر نوشت: خدا شاهد است امروز که شما را نپذیرفتهام، شرمندهام. چه میتوانم بکنم. ای کاش هرگز شاه نبودم. حالا که این را مینویسم اشکم جاری است. اگر باور نمیکنید بیانصافاید…. کدام مادر قبحهای میتواند در حضور من از شما بد بگوید. هر کس در حضور من از شما بد بگوید، حرامزادهام اگر نگذارمش جلوی توپ…. به علامت التفات مان یک شمشیر الماس نشان قیمتی و همچنین حمایلی که به گردن خودم میاندازم را برایتان میفرستم. انشاالله آنها را میپذیرید و فردا به حضور میآیید.
امیرکبیر که از فرمان برکناری خود سخت آزرده شده بود در آیین سلام شاهانه رُخ نشان نداد. این کار انگیزه خشم شاه را فراهم ساخت و نسبت به امیر بدگمان شد.
میرزا آقا خان نوری بسیار از کارگزاران را از کار برکنار و کسانی را با دریافت رشوه بر سرکارها گمارد و در نامهیی به شاه نوشت:
«… مردم بی سر و پا را با رشوه میخواهند صاحب منصب کنند. این غلام نمیتواند نظم دهد. بی نظم کارها پیش نمیرود. فرمان دیروز باید باطل شود وگرنه همه مردم به خیالات خواهند افتاد. این درد غلام را میکشد که مردم بگویند آن نظم میرزا تقی خانی گذشت.»
یک روز پس از برکناری امیر از نخست وزیری میرزا آقاخان نوری که می دانست با بودن امیر در تهران و برخورد میان او و امیر ناگزیر خواهد بود فرمانی نوشت و در آن از امیر پیمان گرفت که در کارهای وزارت و برکناری و به کارگماری وی هیچ دست اندازی نداشته باشد. این فرمان از سوی شاه پذیرفته شد و امیر نیز آن را دستینه کرد. ولی سه روز پس از آن در نامه یی که به شاه نوشت از بهم ریختگی کارها و بی سر وسامانی ارتش و گماشتن آدمهای بی سروپا بر سر کارها از راه رشوه گیری گله مند شد.
میرزا آقاخان و مهد علیا که با بودن امیر در تهران کارشان بالا نمی گرفت و همواره بیم این بود که شاه دوباره او را بر سر کار بیاورد با همکاری و رایزنی با شیل وزیر مختار انگلیس شاه را وا داشتند که امیر را به فرمانروایی کاشان بگمارد. در این هنگام پرنس دالگوروکی وزیر مختار روسیه که از به نخست وزیری میرزا آقاخان نوری که هوادار انگلیس بود نگران شده بود بهمراه تنی چند از کارکنان سفارت روس به خانه ی امیر رفت و به او پیشنهاد کرد که به دولت روسیه پناهنده شود.امیر این پیشنهاد نپذیرفت ولی همین دیدار دستاویزی در دست دشمنان شد تا شاه را از وی خشمگین و ترسان کنند. هنگامی که وزیر مختار روسیه از خانه ی امیر بیرون رفت، سربازان پیرامون خانه ی او را گرفتند. امیر پیمان نامه یی به شاه نوشت که به هیچیک از دو سفارت روس و انگلیس پناهنده نخواهد شد. فردای آن روز شاه که به سختی از این رُخداد ترسیده بود امیر را از همه ی کارها (فرماندهی ارتش و فرمانروایی کاشان ) برکنار کرد. دو روز پس از آن امیر زیر نگاه پاسداران، همراه با مادر و همسر و فرزندانش راهی فین کاشان شد.
ترفندهای دشمنان و کشته شدن امیر کبیر
دشمنان امیر کبیر که در پیرامون ناصرالدینشاه گرد آمده بودند شاه را مست کردند و در مستی فرمان کشتن او را گرفتند:
« چاکر آستان ملائک پاسبان، فدوی خاص دولت ابد مدت، حاج علی خان پیشخدمت خاصه، فراشباشی دربار سپهر اقتدار مأمور است که به فین کاشان رفته، میرزا تقی خان فراهانی را راحت نماید. و در انجام این مأموریت بین الاقران مفتخر و به مراحم خسروانی مستظهر بوده باشد.»
حاج علی خان مقدم مراغهای فراشباشی نامور به حاجبالدوله، ضیاءالملک و سرانجام اعتمادالسلطنه، از مردان نامی روزگار قاجار[همدست مهد علیا در تبهکاریهای او] بود.
بامداد آنروز به کاشان آگهی رسید که پیکی از تهران خواهد آمد که فرمان وزارت امیر و خلعتی شاه را برای او میآورد. عزت الدوله[همسر امیر و خواهر ناصرالدین شاه) نگران بود و این سخن را باور نداشت. امیر به گرمابه رفت. شاید رسیدن خلعت را باور کرده بود. حاج علی خان که به باغ فین رسید چاپار دولتی را در کنار در گرمابه دید که چشم براه امیر بود که از گرمابه بیرون شود و پاسخ نامهیی را از وی بگیرد. علی خان فراش دست وی را گرفت و با خود به گرمابه برد که وی زن امیر را از آمدنش آگاه نسازد. کارگزارانش درِ دیگر گرمابه را بستند. امیر هنگامی که دانست کارش تمام است خواست همسرش عزت الدوله را ببیند و نزد وی وصیت کند ولی علی خان این درخواست را نپذیرفت.
سرانجام امیرکبیر در روز بیستم دیماه سال 1230 در گرمابه فین کاشان کشته شد . رگهای دستها و پاهایش را گشودند و پس از چندی خونریزی علی خان فراش به دژخیم اشارهیی کرد. دژخیم با چکمه به میان دو شانه ی امیر کوبید. امیر به زمین افتاد دستمالی در گلویش کرد تا جان داد. فراش با شتاب برخاست و گفت دیگر کاری نداریم. وی و همراهانش با اسبان تند رو به تهران بازگشتند.
واکنشها و پی آیندها
روزنامه وقایع اتفاقیه سه روز پس از کشته شدن امیرکبیر نوشت: «میرزا تقی خان احوال خوشی ندارد و صورت و پاهایش ورم کرده است». دو روز پس از آن در آگهی کوچکی نوشته شد: میرزا تقی خان که سابقاً امیرنظام
و شخص اول این دولت بود شب سهشنبه در کاشان وفات یافت.»
روسیه و انگلستان نسبت به کشتن آن مرد بزرگ به دولت ایران پرخاش کردند. وزیر خارجه انگلستان نامه تندی نوشت. در این نامه آمده است:
« دولت انگلیس تفاصیل این امر شنیع و وحشی منشانه را شنید… هرگاه پس از این قتل بی رحمانه مرحوم امیر، گناهان دیگر از این قبیل صدور یابد بر دولت انگلیس لازم خواهد بود که به دقت بپرسند آیا شایسته فخر تاج انگلیس و لایق حقوق مملکت آدمی منش انگلستان است که وزیر مختار آن مقیم مملکتی باشد که در آنجا مشاهده کند ارتکاب اموری را که آن قدر مصادم انسانیت باشد.»
وزارت خارجه روسیه نیز واخواهی تندی نوشت و میرزا آقا خان نوری را وادار به پاسخ نمود. تزار روسیه همچنین در دیدار سفیر بریتانیا «خشم و هراس» خود را از «قتل وزیر فقید شاه» ابراز داشت و گفت: ایرانیها نه قانون دارند و نه ایمان.
چگونگی کشته شدن امیرکبیر در رسانه های نوشتاری این کشورها به گونه ی بسیار گسترده پیش کشیده شد.
خانه امیرکبیر در تبریز
بنمایه ها:
امیر کبیر و ایران- فریدون آدمیت – تهران انتشارات خوارزمی
مشاهیر جهان- عبدالحسین سعیدیان- انتشارات علم و زندگی 1363
تاریخ بیداری ایرانیان- ناظم الاسلام کرمانی . منیژه ربیعی. چاپ چهارم – تهران 1386 شابک
دانشنامه ویکیپدیا