رودکی سمرکندی
«هومر آبرامیان»
ابوعبدالله جعفر بن محمد بن حکیم بن عبدالرحمن بن آدم، [رودکی سمرکندی] یکی از سخن پردازان خوش پرداز روزگار سامانی و آموزگار بسیاری از دیگر سخن پردازان آغاز سده ی چهارم خورشیدی بود.
رودکی در سالهای میانی سده ی سوم در روستایی بنام [بَنُج رودک] در نزدیکی نخشب و سمرغند چشم به جهان گشود. بنُج یکی ازدهکده های بزرگ رودک سمرکند بود. برخی نیز گفته اند از آن روی او را رودکی گفتند که رود [گونه یی ساز] را بخوبی می نواخت!. این سخن تا اندازه یی نا پذیرفتننی می نماید، چرا که اگر چنین می بود می بایست او را رودی می گفتند، نه رودکی.
برخی گفته اند که رودکی نا بینا زاده شد، و برخی دیگر نوشته اند که همانند هومر سخنسرای نامدار یونانی در کهنسالگی نابینا شد. عوفی از کسانی است که رودکی را نابینای مادر زاد دانسته و در{لباب الالباب} نوشته است:
« رودکی بَصَر نداشت، ولی بصیرت داشت .چشم ظاهر بسته داشت و چشم باطن گشاده.»
ولی بسیاری از پژوهشگران با تکیه بر بسیاری از سروده های او که از زیبایی زیست بوم و شکوه رنگهای پیرامون سخن گفته، نمی پذیرند که یک کور مادر زاد توانسته به این شیوایی و درستی از زیبایی رنگها سخن گفته باشد.
رودکی را نخستین سخن پرداز بزرگ پارسی گوی و پدر شعر پارسی دانسته اند. امیر نصر سامانی که از دلباختگان فر و فرهنگ ایرانشهری بود، جایگاه بسیار والایی در دربار خود برای او فراهم آورد و در گرامیداشت رودکی بسیار کوشید. در این هنگام دولت سامانی در اوج شکوه و فرازمندی بود.
عروضی سمرکندی [ در چهار مقاله] در چگونگی مانش چهارساله ی امیر نصر سامانی در «بادغیس» و «هرات» نوشته است:
«… سران لشکر و مهتران مُلک، به نزدیک استاد ابوعبدالله الرودکی رفتند و از نُدمای پادشاه هیچکس مُحتشم تر و مقبول القول تر از او نبود، گفتند: « پنج هزار دینار ترا خدمت کنیم، اگر صنعتی بکنی که پادشاه از این جا حرکت کند، که دلهای ما آرزوی فرزند همی بَرَد و جان ما در اشتیاق بخارا همی برآید.»
رودکی شعری سرود و بامدادی که امیر صبوحی کرده بود، آمد و به جایگاه نشست و چنگ بر گرفت و در پرده ی عشاق این قصیده را بَر خواند:
بوی جوی مولیان آید هم یاد یار مهربان آید همی
ریگ آموی و درشتی راه او زیر پایم پرنیان آید همی
آب جیحون از نشاط روی دوست خِنگ ما را تا میان آید همی
ای بخارا شادباش و دیر زی میر زی تو شادمان آید همی
میر ماه هست بخارا آسمان ماه سوی آسمان آید همی
میر سرو است وبخارا بوستان سرو سوی بوستان اید همی
نوشته اند که امیر با شنیدن این سروده از تخت فرود آمد و پا برهنه، پای در رکاب نهاد و روی به بخارا نهاد.
نامدارترین کار رودکی [کلیه و دمنه] ی سازمند ( منظوم) است. کلیله و دمنه نامه ی بسیار ارجمندی است که برزویه ی پزشک با پیشنهاد و رهنمود بزرگمهر وزیر دانشمند خسرو انوشیرون از هندوستان به ایران آورد و از زبان سانسکریت به زبان پهلوی برگرداند.
در باره ی چگونگی این نامه و سود بیکران آن، نصرالله منشی در پیشگفتار برگردان خود یاد داشت هایی آورده که پس از پیرایش چنین می شود:
« به راستی که کان خرد و استواری رای و اندوخته هایی از آزمون ها و پیگیری آنهاست. هم از شنیدن آن پادشاهان را در کشورداری و نگهبانی سرزمین خود یاری می دهد و هم از خواندن آن مردمان دیگر را در نگاهداری دارایی خویش می تواند سودمند باشد .»
شایسته و نیکوست که داستان پیدایش و آوردن این دفتر از هند به ایران را از زبان پیر شهنامه گوی توس بشنویم:
پیر توس آورده که روزی بزرگمهر وزیر با فرهنگ، به شاهنشاه خسرو انوشیروان فرزند غباد گفته است:
من امروز در دفتر خسروان همی بنگریدم به روشن روان
نبشته چنین بُدکه در کوه هَند گیاهیست رخشان چو روی پرند
چو بر مرده بپراکنی بی گمان سخنگوی گردد هم اندر زمان
بدو گفت شاه این نشاید بُدن مگر کازمودن را بباید شُدن
برزویه ، پزشک دانشمند دربار خسرو انوشیروان، داوخواه می شود که برای بدست آوردن چنین گیاه شگفتینی، رنج راه برخود هموار دارد و روی به هندوستان نهد.
شاهنشاه فرمان می دهد که برای « رای» فرمانروای هند پیشکش های پر بها فراهم کنند.
در گنج گشاد نوشین روان زچیزی که بُد در خور خسروان
شتروار سی سد بیاراست شاه فرستاده بر خاست زان بارگاه
رای فرمانروای هند، از فرستاده ی شاهنشاه پذیرایی شایان می کند و دانشمندان بزرگ هند را برای انجام فرمان شاهنشاه ایران به یاری برزویه می گمارد:
پزشکان داننده را خواند رای کسی کو به دانش بُدی راهنمای
بفرمود تا نزد دانا شوند زبروزی یک یک سَخُن بشنوند
بُرزویه در جستجو می شود و گیاهانی را نیز از کوه ها بر می دارد و به آزمایش می رساند و چنان گیاهی را نمی یابد. بُرزویه که نمی تواند در یافتن چنان گیاهی کام یافته شود، دل آزرده، از آن مرد هندی که در باره ی آن یاد داشتی نوشته بود سخت دلگیر می شود:
ز کار نبشته بشد تنگدل که آن مرد بی دانش و سنگدل
چرا خیره برباد چیزی نوشت که باز آورد رنج و گفتاز زشت
و می اندیشد که باید راه دیگری جُست:
چو زان رنج ها بر نیامد پدید ببایست ناچار دیگر شنید
برزویه در این نومیدی بود که به او نشانه ی فرزانه یی گرانمایه تر از دیگران را می دهند و می گویند باشد که آن دانشمند بتواند او را یاری رساند، آن فرزانه ی خردمند می گوید:
کتابیست ای رای گسترده کام که آن را به هندیکلیله ست نام
به رمز آن گیا این کلیله است و بس مگر داور هند فریاد رَس
برزویه در گنج نامه [کتابخانه] ی شاه آن نوشتار را می یابد و می خواند ولی چون پروانه ندارد که آن را از گنج نامه بیرون بَرَد، به ناچار نوشته های آن را از بَر می کند و به ایران باز می گردد:
بدو گفت شاه ای پسندیده مرد کلیله روان مرا شاد کرد
برزویه کلیله و دمنه را از سانسکریت به پهلوی بر می گرداند. نصرالله منشی در پیشگفتار کتاب چنین می آورد:
یکی از برهمنان هند را پرسیدند که می گویند در هندوستان کوه هایی است که در آن داروهایی می روید که مرده بدان زنده شود. راز بدست آوردن آن چه باشد؟ در پاسخ گفت: یک چیز یاد گرفتی و چیزهای بسیار را از یاد بُردی!. و افزود: این سخن از رازهای گفتار پیشینیان است: از واژه ی « کوه » خواسته اند دانشمندان را به یاد آورند . از واژه ی « داروها » سخنان ایشان را !. و از واژه ی « مردگان»، نادانان را، که با شنیدن آن سخنان زنده گردند و به سوی دانش روند و زندگی جاویدان یابند، گرد آمده ی این سخنان را کلیله و دمنه خوانند که در گنجنامه های پادشاهان هند باشد، اگر بتوانی آن را به دست آوری به کام رسیده باشی .
پس دانسته شد که کلیله و دمنه را برزویه ی پزشک با یاری بزرگمهر وزیر دانش پرور انوشیروان ، بیش از هزار و چهارسد سال پیش ، از هندوستان به ایران آورده است .
این نوشته به زبان سانسکریت و به نام « پنجاتنترا» یا (پنج بخش) بوده است، این پنج بخش کم یا بیش همان پنج بخش نخستین کلیه و دمنه ی کنونی است.
همه می دانند که سراسر آن گفت و گویی است که میان رای هند ( یکی از فرمانروان هند) و رایزن دانشمندش برهمن شده است .
دومین بخش این نوشته به نام دوشغال است که یکی از آن دو کلیله نام دارد و دومی دمنه خوانده می شود و رویدادهایی آورده می شود که بر آن دومی می گذرد. هر دو باهوشند و دانا ، کلیله خردش از گرایش هایش برتر است ولی دمنه سخت خود خواه است و در رسیدن به کامه ی خویش از هیچ کاری روی نمی گرداند! تا آنجا که خود را نیز در تیره روزگاری گرفتار می گرداند و تباه می شود.
سه بخش دیگر کلیله و دمنه از نوشته ی بزرگ مهابهاراتا نوشتار پهلوانی هندی گرفته شده است.
برخی از نوشته ها سرشت ایرانی دارند و برخی دیگر سرشت هندی. آن هایی که سرش ایرانی دارند ، شاید نوشته ی برزوی پسر آذرمهر باشند که برگرداننده ی آن از سانسکریت به پهلوی بوده است. و ابن مقفع ( داد به پارسی) نیز برگرداننده ی نوشته از پهلوی به تازی بوده و در آن دستکاری هایی کرده است.
پس از ابن مقفع دیگران هم به برگرداندن آن به زبان تازی پرداخته اند، مانند عبدالله بن هلال اهوازی که آن را به دستور یحیی بن خالد برمکی به سال 165 کوجی برگردانده است . برگردان ابن مقفع نمونه ی بسیار خوب افشان ( = نثر) تازی شمرده شد. دیگر سهل ابن نوبخت حکیم این نوشته را از روی برگردان اهوازی به چامه سروده است .
سیلوستر دوساسی SILVESTER DE SACY خاورشناس فرانسه یی، پس از پژوهش در بسیاری از برگردان های تازی به سال 1816 ترسایی، برای نخستین بار برگردان ابن مقفع را به چاپ رسانید و سپس از روی آن در مصر و لبنان، چندین بار چاپ و پخش شد، در سوریه نیز چندین بار به چاپ رسیده است.
از نوشته ی ابن مقفع رو نوشت کهنه یی در دست نیست.
شیخ جلیل البازجی می نویسد:
« رونوشتی به دست آورده که سی سد سال پیش نوشته شده و با رونوشت دو ساسی، نا هماهنگی های بسیار دارد. او این نسخه ها را برابر هم گذارده ، پس از درست کردن لغزش ها نا درستی ها و برداشتن آن چه که برای خواندن جوانان شایسته نبوده برگردان درست فراهم آورده است .
لویس شیخونه به نسخه ی دست نوشته ی دیگری دست یافت که به سال 739 کوچی نوشته شده و به پنجاتنترا نزدیک است، این نسخه در سال های 1904 و دوباره در سال 1923 زایشی بچاپ رسید.
کهن ترین نوشتاری که از کار ابن مقفع به پارسی برگردانده شده در نامه سرای ایاصوفیا در استانبول نگهداری می شود. استاد بزرگوار شاد روان دکتر پرویز ناتل خانلری یاد داشت هایی در این باره آورده که کوتاه شده ی آن چنین است:
« تا چند سال پیش یگانه برگردانده یی که از نوشته ی ابن مقفع به زبان پارسی یافت می شد همان برگردان نامداری است که ابوالمعالی نصرالله منشی نوشته است و کسی از برگردانده دیگر آن به زبان پارسی آگاهی نداشت. تنها در سال 1961 ترسایی بود که آقای ادهم قره تای در فهرست دفترهای دست نوشته ی کتابخانه ی موزه ی توپکاپی سرای استانبول از یک برگردان پارسی دیگر آن یاد کرده بود. پس از چند سال آقای صادق عدنان ارزی از بودن آن نوشتار آگاهی داد و میکروفیلم آن را به دست آورده و بدست شاد روان دکتر خانلری سپرد .
این نامه بدست محمد بن عبدالله بخاری برگردانده شد. داستانهای «بیدپای» ویرایش شادروان استاد خانلری از همین نامه است .
برگردان های پارسی
در همان روزگار ساسانیان، رونوشتی پهلوی که برزویه فراهم کرده بود بدست یک کشیش ایرانی به نام «بود» به زبان سریانی برگردانده شد، ولی هیچ رونوشتی از آن در دست نبود و جز نام، کسی از آن آگاهی نداشت تا آنکه در سال 1870 زایشی بی آنکه کسی چشم به راه آن باشد یگانه رونوشتی از آن در دیر ماروین در نامه سرای کلیسای کلدانیان پیدا شد و در سال 1876 برگردانده ی آن به زبان آلمانی در لیپزیک بچاپ رسید .
ولی برگردان های فراوانی که از کلیله ودمنه چاپ شده همه از روی نسخه یی است که ابوالمعالی نصرالله محمد بن عبدالحمید، منشی دستگاه پادشاهی غزنویان هند، آن را برای بهرام شاه ( 547-512 کوچی) برگرداند. این دفتر به نام «کلیله و دمنه ی بهرامشاهی» خوانده می شود.
در روزگار نصرابن احمد سامانی ( 331- 301 کوچی) به دستور وزیر دانش پرور او ابولفضل بلعمی، سخنپرداز بزرگ خراسان، رودکی سمرغندی را واداشتند که آن را به چامه بسراید و این کار شد. ولی جای افسوس و دریغ بسیار است که از این سروده چز چند بند پراکنده چیزی برجای نمانده است .
گذشته از نسخه های فراوانی که از نوشته ی ابوالمعالی فراهم گشته ، پس از پیدایش هنر چاپ، شمار فراوانی از آن چاپ شد که شناخته ترین آنها چاپ امیر نظام و چاپ شادروان میرزا عبدالعظیم غریب است و بهترین ورساترین و گویا ترین آنها چاپ شاد روان مجتبی مینوی است .
نمونه هایی از کلیله و دمنه، سروده ی رودکی سمرغندی:
دمنه را گفتا که تا این بانگ چیست با نهیب و سهم، این آوای کیست؟
دمنه گفت او را: جز این آوا دگر کار تو نه هست و سهمی بیشتر
آب هر چند بیش تر نیرو کند بند ورغ سُست بوده بفکند
دل گُسسته داری از بانگ بلند رنجکی باشدت و آواز بلند
از دیگر کارهای رودکی می توان از سندباد نامه یاد کرد. سندباد نامه هم از نوشته های هندی بود که در روزگار سامانی به پارسی برگردانده شد. هم اکنون یک سندباد نامه در دست داریم که نوشته ی ابوالفوارس قنازری و زرنگاری کاتب سمرغندی است. پاول هرن خاورشناس نامدار آلمانی آن را برداشته از سندبادنامه ی رودکی دانسته است.
نمونه یی از سندباد نامه ی رودکی:
آن کرنج و آن شکر برداشت پاک وندرآن دستار آن زن بست خاک
آن زن از دکان فرود آمد چو باد پس فلز رنگش بدست اندر نهاد
در ستایش می گفته است
بیارآن می که پنداری روان یاقوت نابستی و یا چون برکشیده تیغ پیش آفتابستی
به پاکی گویی، اندر جام، مانند گلابستی به خوشی گویی اندر دیده ی بی خواب، خوابستی
سحابستی قدح گویی، و می قطرۀ سحابستی طرب،گویی، که اندر دل، دعای مستجابستی
اگر می نیستی، یک سرهمه دلها خرابستی اگر درکالبد جان را ندیدستی، شرابستی
اگر این می به ابر اندر، به چنگال عقابستی از آن تا ناکسان هرگز نخوردندی صوابستی
در راستای اندرز و آزمون:
هر که ناموخت از گذشت روزگار نیز نیاموزد ز هیچ آموزگار
تا جهان بود از سر مردم فراز کس نبود از راز دانش بی نیاز
مردمان بخرد اندر هر زمان راز دانش را به هر گونه زبان
لرد کردند و گرامی داشتند تا به سنگ اندر همی بنگاشتند
دانش اندر دل چراغ روشن است و ز همه بد بر تن تو جوشن است
در خوار شمردن روزگار
شاد زی با سیاه چشمان شاد که جهان نیست جز فسانه و باد
ز آمده شادمان بباید بود و ز گذشته نکرد باید یاد
باد و ابر است این جهان افسوس باده پیش آر هرچه بادا باد
من و آن جعد موی غالیه بوی من و آن ماهروی حور نژاد
نیکبخت آنکه داد و بخورد شوربخت آنکه او نخورد و نداد
داد دیده است از او به هیچ سبب هیچ فرزانه ، تا تو بینی داد؟
رودکی در سالهای پایانی زندگی با بی مهری برخی از بزرگان روبرو شد، به زادگاه خود بازگشت و در سال 329 خورشیدی ( 941 زایشی) در همانجا چشم از جهان فروبست.
چم برخی از واژگان در سروده های رودکی:
آوَنگ : آویخته،آویزان
اَعوَر: یک چشم
انگشته: برآمده از انگشت،شاخی که خرمن را با آن باد کنند.
بتنج (بِ تَ): از کُنش تنجیدن به چم در هم فشردن
بانگک: بانگ آهسته
بُسّدین: به رنگ بُسد – (به رنگ مرجان)
بُسد: مرجان
پای آگیش: پای بست،آگیش از کنش آگیشیدن در چم آویختن است
پوپک:هُدهُد
تَراز: نام شهر و بخشی است در مرز ترکستان چین،طراز هم نوشته اند
جاف جاف: زنی که تنها بر شوی آرام نکند، (روسپی)
چَرخُشت: آوندی که درآن انگور بریزند ولگد کنند تا آبش گرفته شود ودر خم بریزند برای ساختن می، چرخست نیز گفته اند
حَجیب:حجاب، پرده
خَضیب: رنگ حنا
خَدیش: کدبانو
خنور (خَ): آوند – ظرف
رَطیب: نمناک
رایض: رام کننده ی اسب، پرورش دهنده ی اسب
زَیبَق(زَبَ): جیوه
زود غرس( غَ و سَ): زود خشم، تیز قهر
زغن(زَغَ) : پرنده ی همانند زاغ و کوچکتر از آن که جانوران کوچک همانند موش را شکار می کند، آن را غلیواچ نیز گفته اند.
زغار( رَ): زغاره، ژغاره: نانی که از جو و ارزن می پزند، در چم سختی، رنج، فریاد وفغان و بانگ بلند نیز آمده است
ژنگ(ژَ) :ارژنگ،ارتنگ، نامه ی مانی
سخای نامه: نامه ای که برای دلجویی کسی می نویسند
سگال: اندیشه
سپنج: (سِ پُ) : چراگاه، چراخور
سِگالش (سِ لُ): از بن واژه ی سگالیدن، در چم اندیشه کردن
شلکا(شَ سکون ک): شلک – گل ولای سیه رنگ
صعوه (صَ وَ): گنجشک کوچک، هرپرنده ای به اندازه ی گنجشک
غن(غَ) : تیر
غرس(غَ رَ): خشم، قهر
قضیب(قَ): هر درخت دراز گسترده شاخ – هر شاخ که برای تیر و کمان بریده باشند – شاخه ی درخت.
قصیب(قَ): شتر باز ایستاده از شیر
کوسج (سَ): اسب تاتاری سست رو، ستور آهسته رو.
کانا: نادان- ابله – دبنگ – نابخرد
کانایی: دبنگی – نا بخردی – نادانی
کبی(کَ): بوزینه- میمون
کئیب(کَ):غمگین،،، اندوهناک
کوشک(به سکون ش):کاخ، ساختمان بلند، خانه یبا شکوه و بیرون از شهر
کوری: خرمی – شادی
کوسَج: کوسه
مَج: کسی که سروده های دیگران را در یاد می سپرد و با آواز می خواند
– مرغول(مَ غُ): موی پیچیده
نفاط (نَ): نفت انداز، کسی که در جنگ های چیز های نفت آلود را جهت آتش زدن به سنگر و باروی دشمن می انداخت.
مرغزن: (مَ زَ) گورستان
نبیذ( نَ): نبید، می – باده – ،شراب خرما،شراب انگور
یک پهلو: یک دنده
یرگس: (یَ گَ)هرگز
یخچه: (یَ چَ): ژاله، تگرگ
آرامگاه رودکی در پنج کنت
بوستان رودکی، در شهر دوشنبه تاجیکستان
تندیس رودکی در اِسترَوشَن، تاجیکستان