سوم بهمن

یک روز تاریک در کارنامه ی ایران

دست اندازی دولت انگلیس بر بوشهر و زمینه سازی برای پاره کردن هرات از پیکر میهن

«هومر آبرامیان»

image-result-for-1.jpeg

ارگ هرات باستانی

هرات در اوستای نو

در فرگرد یکم وندیدات از شانزده کشور نام بمیان آمده که یکی از آنها «هرات» است:

1

اَهورَه مزدا با سپیتمان زرتشت همپرسگی کرد و چنین گفت:

2

من هر سرزمینی را چنان آفریدم که – هرچند بس رامش بخش نباشد- به چشم مردمانش خوش آید.

اگر من هر سرزمین ی را چنان نیافریده بودم جه- هرچند بس رامش بخش نباشد- به چشم مردمانش خوش آید، همه ی مردمان به «ایرانویج» روی می آوردند .

3

نخستین سرزمین و کشورِ نیکی که من – اَهورَه مزدا – آفریدم «ایران ویج» بود بر کرانه ی رود «دایتیا»ی نیک.

پس آنگاه اهریمن همه تن مرگ(1) بیامد و به پتیارگی« اژدها» (2) را در رود دایتیا بیافرید و «زمستان» دیو آفریده را بر جهان هستی چیرگی بخشید.

4

در آنجا ده ماه زمستان است و دو ماه تابستان، و در آن دو ماه نیز ، هوا برای آب و خاک و درختان سرد است(3)

زمستان بدترین آسیبها را در آنجا فرود می آوَرَد.

5

دومین سرزمین و کشور نیکی که من – اهوره مزدا – آفریدم ، جلگه ی «سُغد» بود.

پس آنگاه اهریمنِ همه تن مرگ بیامد و به پتیارگی، خرفستری(4) به نام «سکَیتیَه»(5) بیافرید که مرگ در گله ی گاوان افگند.

6

سومین سرزمین و کشور نیکی که من – اهوره مزدا – آفریدم، «مَروِ» نیرومند و پاک بود.

پس آنگاه اَهریمنِ همه تن مرگی بیامد و به پتیارگی، «خواهش های گناه آلود» را بیافرید .

7

چهارمین سرزمین و کشور نیکی که من- اَهورا مزدا- آفریدم، « بَلخ ِ» زیبای افراشته درفش بود.

پس آنگاه اهریمن همه تن مرگ بیامد به پتیارگی « برَوَرَ»(6) را بیافرید.

8

پنجمین سرزمین و کشور نیکی که من – اهوره مزدا- آفریدم « نِسایَه» (7) در میان بَلخ و مَرو بود.

پس آنگاه اهریمن همه تن مرگ بیامد و به پتیارگی، گناهِ «سُست باوری» را بیافرید.

9

ششمین سرزمین و کشورِ نیکی که من – اهورا مزدا- آفریدم« هَرات» (8) و دریاچه اش بود.

پس آنگاه اهریمن همه تن مرگ بیامد و به پتیارگی « سرشگ و آبگونه ی پُرمایه » (9) را بیافرید…

دانش پژوهای که می خواهند با گیتاشناسی ایرانیان باستان آشنا شوند دنباله ی این جستار را در فرگرد یکم از گرامی نامه ی وندیداد ، برگردان دکتر جلیل دوستخواه، چاپ انتشارات مروارید پی بگیرند.

پانویس:

  1. همه تن مرگ: اهریمن که همه ی هستی و تن او مرگ است.
  2. اژدها: این واژه را « مارهای سرخ» نیز برگردان کرده اند.
  3. هوا برای آب و خاک و درختان سرد است: دکتر محمد معین نوشته است: « در زمانی بسیار کهن، فصل سرما شامل ده ماه و فصل گرما شامل دو ماه بود، چنان که در وندیداد، فرگرد اول آمده است( مقا.چوشنه یکم رویه 158)
  4. خرَفستر Khrafastr : حشره
  5. سکَیتیَه: نام گونه یی خرَفستر (حشره ) است .
  6. برَوَرَ: نام جانوری است. اسفندیار جی در گزارش خود، آن را « مور دانه کش» دانسته و نیبرگ در گزارش آن نوشته است روشن نیست.
  7. نِسایَه : دکتر جلیل دوستخواه در گزارش این واژه نوشته است: گفتنی است که این واژه با تلفظ «نِسا» تا به امورز در گویش اصفهانی برجامانده است و سمت جنوبی خانه را که آفتاب گیر نیست و همواره در سایه قرار دارد ، « سمت نِسا» می گویند. این نامگذاری یاد آوره « کَده ای» است که بنا بر داده های وَندیدادی در گوشه ای از خانه ( و لابد در سایه گیرترین و خنک ترین جای آن ) برای نگاهداری تن مرده به طور موقت و در شرایط بدی آب و هوا می ساختند.
  8. هرات: در وندیداد « هَرُیو» آمده که دارمستتر در گزارش خویش آن را ناحیه ی هَرَیوَه یا سرزمینهای آبخور « هَری» رود یا هرات دانسته و در چم « دریاچه هایش» شک کرده است.
  9. سرشگ و آبگونه ی پرمایه: این دو واژه برگردان « سرَشکَ » و « دری ویکَ» ی اوستایی است. دارمستتر به جای آنها « پَشه ی آلوده» آورده و هیچ گونه آشکار سازی نکرده است . «نیبرگ» به پیروی از زندِ وندیداد، آنها را به « شیون و مویه» برگردانده که در دین مزدا پرستی کاری است نکوهیده و اهریمنی ، و « بیلی » واژه ی دوم را به چم « مایع غلیظ» ( اشاره به «بلغم» که یکی از اخلاط چهارگانه) گرفته است . (اوستا – گزارش و پژوهش جلیل دوستخواه)

« هرات» در فرس هخامنشی نیز (هَرَیوَ Haraiva) گفته می شد. شاهنشاه داریوشِ بزرگ در سنگ نبشته ی بیستون از «هَرَیوَ» نام برده است و « هَرَیوَ » همان هرات است که نام رود آن در مهر یشت – کرده ی چهاردهم – بندهای 13 و 14 چنین آمده است:

13

نخستین ایزد مینوی که پیش از دَمیدنِ خورشید جاودانه ی تیز اسب، بر فراز کوه البرز بر آید.

نخستین کسی که آراسته به زیورهای زرین، از فرازِ آن کوهِ زیبا سر بر آوَرَد . از آن جاست که آن مهرِ بسیار توانا بر همه ی خانمانهای ایرانی بنگرد.

14

آنجا که شهریاران دلیر، رزم آوران بسیار بسیج کنند.

آنجا که چارپایان را کوهساران بلند و چراگاههای فراوان هست.

آن جا که دریاهای ژَرف و پهناور هست.

آن جا که رودهایِ پهناور و ناوتاک را با انبوه خیزابهایِ خروشان، به «ایشکتَ»(1) و «پوروتَ» می خورد و به سویِ (مروِ هرات) و سُغد و خوارزم می شتابد.

پانویس:

  1. ایشکتَ: در بند سوم از زامیاد یشت می خوانیم:

… و «آدرَنَ» و «بَیَنَ» و «ایشکتَ اوپایری سَئنَ» ( که پوشیده از برف است و تنها اندکی از بر ف آن آب می شود)… «اوپایری سَینَ» به چم « برتر از [پرش] شاهین یا سیمرغ» نام کوهی است که در بندهش بارها از آن که «اپارسن» خوانده شده، سخن به میان می آید. در بخش 12دوازدهم از بند نهم بندهش می خوانیم : گذشته از البرز ، اپارسن بزرگترین کوه است. آغازش سکستان و انجامش خوزستان است… و در همانجا ( بخش 20 بندهای 16- 17- 21- 22) می خوانیم: هری رود از اپارسن می آید. بلخ رود از کوه اپارسن به بامیکان(بامیان) می آید. بدینسان می توان گفت که اوپایری سئنَ(اپارسن) بخش باختری هندوکش یعنی زنجیره ی کوه باباست که پنج هزار و چهارسد و نود متر بلندا دارد و سنگهای خارای آن که دندانه ها و شکاف ها و تیغه ها یی در آن پدیدار و همیشه برف پوش است، یاد آور واژه ی اوستایی « ایشکَتَ» است .

کارنامه نویسان یونانی «هرات» را «آریانا» نوشته اند. هرات همواره از استانهای هفت گانه ی ( آییرینم وئجو Airyanem vaejo  ) بشمار رفته است .

اییرینم وئجو یک واژه ی دو بهری از زبان اوستایی است، بهر نخست آن «اییرینم = ایران» و بهر دوم آن «وئجو = ویج » به چم تخمه و نژاد است.

بر پایه پژوهشهای ارزشمند انوشه روان دکتر بهرام فروشی واژه ی ( بیج) در زبان پارسی امروز از همین ریشه است و واژه ی ( بیضه ) نیز در زبان تازی از همین بُن گرفته شده است. ایرانویج همان خاستگاه یا پرورشگاه نژاد و تخمه ی ایرانیان است.

در گرامی نامه ی اوستا هرگاه که سخن از« ایرانویج» در میان است، از سرزمینی بسیار سرد یاد می شود و دور نیست اگر بگوییم که همین سرمای سخت انگیزه ی کوچ آریاها از آن سرزمین را فراهم آورده است.

در باره ی جای این سرزمین دو گونه سخن در میان است، برخی از ایران شناسان مانند دارمستتر بر این باورند که ایرانویج باید در آذرآبادگان و در نزدیکی های قره باغ کنونی بوده باشد که همان اران کهن است . خود همین واژه ی اران، نامی است که از ریشه ی کهن اییریه در زبان اوستایی برخاسته و همان ایران است. اران جای بسیار سردی است و زمستان های بسیار دراز دارد.

ولی گروه دیگری از خاور شناسان، جای ایرانویج را در بخش خاوری ایران بزرگ می دانند. اینها بر نوشته های بخشی از وندیداد پای می فشارند که در آن نام شهرها و سرزمین ها برشمرده می شوند، در آنجا پیش از همه نام ایرانویج آمده و (سَند و مَرو و بلخ و نیسا و هرات) پس از آن آورده شده است و می بینیم که در این شهرها و سرزمین های نامبرده یک سامان گیتا شناسی دیده می شود و چنانچه این سامان گیتا شناسی را بپذیریم، ایرانویج را باید در بالای سر آنها جستجو کنیم، و در این جستجو ناگزیر به خوارزم خواهیم رسید که یکی از آباد ترین سرزمین ها در روزگار باستان بوده است، و فراموش نکنیم که در وندیداد جای ایرانویج در کنار رود «ونگهو داییتی» گفته شده است که همان رود « وهرود » است و در جای دیگری آمده است که وهرود همان جیحون است.

C:\Users\Al\Desktop\ععع.jpg

رود آمو یا جیحون پرآب‌ترین رود آسیای میانه است. آمودریا از کوه‌های برفگیر پامیر سرچشمه گرفته و نزدیک به 1126 کیلومتر از آن دربخش مرزهای شمالی افغانستان با تاجیکستان، ازبکستان و ترکمنستان روان است.

این رود در گذشته های دور چندی به دریاچه ی مازندران می ریخته سپس گذرگاه آن دگر گونی هایی پذیرفته و با پیوستن به رود سیردریا به دریاچه ی آرال می ریزد. از اینرو می توان گفت که سرزمین سه پهلویی که در میان دره های سند در خاور و رشته کوههای زاگرس در باختر و دریای مازندران و رشته کوههای کافکاز و آمو دریا (رود جیحون) در شمال و شاخاب پارس و دریای عمان در جنوب، پُشته ی ایران نامیده می شود.

آنچه که در باره ی «هرات» می دانیم به کوتاهی چنین است:

هرات سرزمین نیکی است که اهورا مزدا آن را ستوده است.

در آنجا دانش ستاره شناسی و سکه زنی و توپال (= فلز) کاری و فناوری های دستی فراوان بوده است.

در برخی از نوشته های کهن، بنیادگذاری و ساختن شهر هرات را در زمان خاندان بهمن پسر اسفندیار، و برخی دیگر از زمان پادشاهی فریدون دانسته اند. اینگونه گزارش ها نشان دهنده ی دیرینگی و دیر پایی شهر زیبای هرات هستند.

در روزگار هخامنشیان خراسان بزرگ (آریانا) که هرات بخشی از آن شمرده می شد زیر فرمانروایی هخامنشیان بود. پس از یورش اسکندر، سلوکیدها و سپس اشکانیان و کوشانیان بر آن فرمان راندند. در روزگار ساسانیان نیز بخشی از فرمانرو شاهنشاهی ساسانی شمرده می شد.

پس از یورش تازیانِ بیابانگرد بی فرهنگ به ایرانشهر، هرات نیز مانند دیگر بخشهای ایران بزرگ بدست تازیان افتاد و نیایشگاه بزرگ زرتشتیان به نخستین مسجد جامع بزرگ هرات دگرگون شد. از آن پس طاهریان – صفاریان – سامانیان – غزنویان – سلجوقیان نیز هریک چندی بر آن فرمان راندند.

در روزگار صفوی «هرات» کلان ‌ترین شهر، و کانون خراسان شمرده می‌شد. شاه عباس بزرگ در این شهر زاده شد و تا پیش از رسیدن به پادشاهی در این شهر بسر می برد.

در یورش چنگیزخان مغول و تیمور گورکانی هرات یکسره ویران شد، چنانچه گفته شده است در پی پدافند مردانه ی مردم هرات و رزم آشتی نا پذیر آنها با یورشگران بیابانی، در سراسر آن سرزمین فرهنگ خیز تنها شانزده تن زنده ماندند، ولی پس از فروکشِ کشتار و ویرانی مغول، در میان چهار شهر خراسان بزرگ، هرات نسبت به سه بخش دیگر: مرو، بلخ و نیشابور پیشرفت چشمگیرتری داشت.

هرات در همیشه ی روزگار اندام ارجمندی از پیکر (ایرانشهر) بوده است.

در روز سوم بهمن ماه ( بیست و سوم ژانویه سال 1857 ) پویش تاریخ یکبار دیگر به زیان مردم ایران دگرگون شد.

جدایی هرات از پیکر ایران: نکته هایی که هر جوان ایرانی باید بداند

“افغانستان” نامی است که انگلیسی‌ها در آغاز برای سرزمین های پشتون نشین و سپس تر برای بخش خاوری خراسان ساختند.

« در زمانی بیش از یکصد سال، مملکت افغانستان در چشم سیاستمداران انگلستان، مهمترین سپر استحفاظی هندوستان به حساب می آمد و دراین راه هر قیمتی چه از کیسه افغانستان و چه از جیب همسایگانش پرداخت و هر خونی، چه افغانی و چه ایرانی و چه هندی و انگلیسی بزمین ریخته شد». (حسن برمک- ایران حلقه مفقوده – رویه 20 )

پس از پیمان نامه ی ننگین ترکمنچای که روسیه با ساخت و پاخت های پنهانی با دولت بهره کش بریتانیا، بخش هایی از کافکاز در شمال رود ارس که امروزه با نام (جمهوری آذربایجان) – (جمهوری ارمنستان) – (جمهوری گرجستان) – و (داغستان) شناخته می‌شوند را، از پیکر ایران جدا کرد.

این رخداد با چشم پوشی از آسیب های مالی و سیاسی آن، زمینه ی خواری و سرافکندگی فتحعلیشاه و عباس میرزا (جانشین او) و ملت ایران را فراهم آورد. عباس میرزا برای بازگرداندن آبروی از دست رفته و درمان والامندی در هم شکسته اش، با پشتیبانی روس‌ها یک رشته کارهای رزمی در برابر دولت عثمانی انجام داد ولی بهره یی از آن کارها نبرد.

نگرانی دولت انگلستان و «کمپانی هند خاوری» از گسترش رخنه ی روس‌ها در دربار ایران، و گمان چشم داشت به داراک آنان درهند، روز به روز فزونی می گرفت. کشته شدن « گریبایدوف» (1) فرستاده و نماینده ی تزار روسیه بدست گروهی از مسلمانان پای ورز، با فرمان جهاد از سوی آخوند انگلیس پروریده یی بنام آیت‌الله میرزا مسیح تهرانی، و آشوب وها و شورش های روبه گسترش در خاور ایران و از آن میان افغانستان، پیایند همین نگرانی ها بود.

در آغاز سده ی نوزدهم، دستیابی دولت ایران به افغانستان راه بندی میان هندوستان و کشورهای اروپایی مانند فرانسه پدید می آورد، و دولت انگلستان از چنین راهبندِ سخت گذر بهره ی فراوان می برد. از این رو فتحعلی‌شاه با انگیزش و پشتیبانی فرستادگان فرمانفرمای هندوستان دوبار به سوی افغانستان لشکر کشید:

«… در آن زمان میرزا ابراهیم خان کلانتر شیرازی ملقب به اعتماد السطنه – که به فتوحات آقا محمد خان قاجار و پایه گذاری سلسله قاجاریه خدمات فراوان کرده بود – در مسند صدر اعظمی ایران قرار داشت و با شرکت ایران در جنگ علیه زمان شاه ( فرمانروای افغانستان و دشمن آشتی نا پذیردولت دولت انگلستان) مخالف، و سعی داشت که شاه قاجار را از این امر بر حذر دارد. در عین با تجاربی که کارگزاران سیاسی انگلیس در هندوستان آموخته بودند به هر منطقه و کشوری که وارد می شدند، ترتیبی اتخاذ می کردند که بدون واسطۀ رجال و اطرافیان و درباریان، مستقیماً با رییس و سلطان و شاه مملکت رابطه بر قرار کنند. بهمین منظور در سال 1801 میلادی /1180 شمسی، سِرجان ملکوم از هندوستان مأمور شد که مستقیماً با شاه ایران تماس و او را علیه «زمان شاه» وادار به جنگ کند. مالکوم در انجام ماموریت خود بخوبی موفق، و در زمانی که «زمان شاه» در سرحدات هندوستان قوای خود را برای حمله به هندوستان آماده می کرد، فتحعلی شاه قاجار قوای نظامی و مالی خود را در اختیار «شاه محمود» برادر زمان شاه قرار داد تا به قندهار حمله و آن را تصرف کند.

«زمان شاه» با اطلاع از سقوط قندهار با عجله هندوستان را رها کرد( آنچه که دولت بریتانیا می خواست) و به مقابله برادرش شتافت. در جنگ بین دو برادر، «وفا دارخان»، وزیر وفادار و با تدبیر «زمان شاه» با توطئه یی نا جوانمردانه به قتل رسید وخود «زمان شاه» نیز اسیر و به حکم ( برادرش) «شاه محمود» از دو چشم کور شد و به خطرش نسبت به هندوستان پایان داده شد!.

مخالفت «میرزا ابراهیم خان اعتمادالدوله» ( وزیر فتحعلیشاه) با جنگ با «زمان شاه» ، که در زمان سفارت «میرزا مهدیقلی بهادر جنگ» اتفاق افتاده بود، از چشم سفیر بعدی، یعنی «سِرجان ملکوم» دورنماند و در اندک مدتی «میرزا ابراهیم خان» و تمام فرزندان و اقوام و خویشان و نزدیکانش به حکم فتحلیشاه ( و به خواسته سفیر انگلیس) به قتل رسیدند.

جان ویلیام کی John William Kaye در کتابش بنام «تاریخ جنگهای افغانستان» می نویسد:

… در این موقع ترس و وحشت از افغانستان بسیار زیاد بود تا اینکه قشون ایران به کمک ما رسید و ما را از یک حمله پُر خطر نجات داد!..». ( حسن برمک- ایران حلقه مفقوده – رویه های 21و22)

گرفتاری‌ دولت‌ ایران‌ در جنگ‌ با روس‌ها، ایران را از پرداختن به آنچه که در خاور ایران می گذشت باز داشته بود. فرمانروای هرات‌ با بهره‌ گیری‌ از این‌ سامه های بدهنجار‌، از پرداخت‌ باژ ‌سالانه‌ به‌ ‌ دولت‌ ایران‌ خودداری‌ نمود. فتحعلی‌ شاه‌، دو بار توانست‌ به نیروی‌‌ سپاه‌ِ خراسان‌، آشوب را بخواباند. هر دو بار، فرمانروای هرات‌ پذیرفت‌ که‌ خطبه‌ به‌ نام‌ شاهنشاه‌ ایران‌ بخواند و سکه‌ به‌ نام‌ وی‌ بزند و باژ‌ سالانه‌ بپردازد.

پس از پایان تنش میان روسیه و ایران و بسته شدن «پیمان نامه ی ننگین گلستان» در روزسوم آبانماه سال 1192 ( 25 اکتبر 1813) به ویژه پس از بسته شدن «پیمان نامه ی ننگین تر ترکمانچای» در روز یکم اسفند ماه 1206خورشیدی (۲۱ فوریه 1828 زایشی)  رخنه ی دولت روسیه در ایران بیش از پیش فزونی گرفت و نگاه زمامداران ایران بگونه ی بسیار روشنی به سوی هرات کشیده شد.

چیرگی ایران بر افغانستان از دید دولتمردان انگلیس که بر هند فرمان می راندند بسیار هراس انگیز می نمود، چرا که نیروی فرمانروایی بر سرزمین های خاوری ایران، به آسانی می توانست با در نوردیدن رشته کوههای هندوکش، به جنوب غندهار و یا جنوب کشمیر دسترسی داشته باشد و خواب از چشم دولت انگلیس برباید. از این رو به هر بهایی که بود می بایست افغانستان را از دسترس ایران دور نگهدامیداشتند.

رهبران روسیه با دو انگیزه خواهان چیرگی دولت ایران بر سرزمینهای خاوری بودند، نخست اینکه دولت ایران در برابر سرزمینهایی که در شمال و باختر از دست داده بود، بر بخشهایی خاوری ایران چیره می شد و آبروی از دست رفته را تا اندازه یی باز می یافت، و دوم اینکه با همکاری دولت ایران راهبندی در برابر بهره کشی انگلستان از هند پدید بمی آورد. با چنین آماجی بود که دولت روسیه، سیاست برانگیختن ایران را به پیشروی به سوی خاور پشتیبانی می‌ کرد.

«عباس میرزا» با سپاهی بزرگ رهسپار خاور شد. فرمانروای سرخس و نِسا و اشک آباد (عشق آباد) را گوشمالی داد و از کامران میرزا فرمانروای هرات خواست که باژ سالانه را به دولت ایران بپردازد، و چون پاسخ ناخوش آیندی از کامران میرزا شنید پسر خود (محمد میرزا ) را برگمارد که به هرات برود و آن شهر را پیرامون بندی کند.

لشگریان محمد میرزا در کار پیرامون بندی هرات بودند که عباس میرزا در پی بیماری زردی در روز (15 اکتبر 1833) در سن 48 سالگی در گذشت. پیرامون بندی شهر هرات نیمه کاره ماند و محمد میرزا به تهران رفت و در جای پدر به جانشینی نشست.

فتحعلیشاه یکسال پس از درگذشت عباس میرزا در (23 اکتبر 1834) در 68 سالگی چشم از جهان فروبست. در چرخه ی پادشاهی 37 ساله ی او کلان ترین و بارورترین استانهای ایران ازدست رفتند. ولی در برابر 60 پسر – 48 دختر – 158 زن از او برای ملت ایران بر جای ماندند!

پرونده ی هرات با مرگ فتحعلی شاه به پایان نرسید. سیمونویچ – نماینده دولت روس در تهران- که چیرگی بسیار بر اندیشه و بینش محمدشاه داشت، در ( 1837) محمد شاه را به پیرامون بندی هرات برانگیخت.

لندن از برنامه های کار محمد شاه که پیوندهای کارسازی با روسیه بر پا کرده بود خرسند نبود، بویژه که بیم آن داشت که محمد شاه از یارمندیهای روسیه برای ریشه کن ساختن رخنه ی انگلستان در افغانستان برخوردار شود.

انگلستان در سال 1837 «الکساندر برنز» را به دستاویز گسترش داد و ستد بازرگانی به کابل فرستاد ولی آماج این بود که او بتواند سران تبارهای باختری را به دشمنی با ایران و تبارهای شمالی را به دشمنی با روسیه برانگیزد.

محمد شاه پس از آنکه با تزار روسیه پیمان دوستی بست، برآن شد که خودش برای گوشمالی فرمانروای هرات و سرزمینهای پیرامون آن که در پرداخت مالیات دست به دست می کردند به خراسان برود.

«دوست محمد خان» فرمانروای کابل، هرات را یک شهر ایرانی می دانست. او در برابر آهنگ «محمد شاه» واکنش نشان نداد و تنها خواست که شاه پس از گوشمالی دادن فرمانروای هرات با فرمانروایان استانهای دیگر مانند کندهار کاری نداشته باشد:

«… در همین احوال، یعنی در حوالی سال 1835 میلادی/1214 شمسی حکومت هندوستان (دست نشانده ی دولت انگلیس) بفکر افتاد یک هیأت نظامی به سرپرستی لیوتنان دارسی تاد Lt. Darcy Todd برای تعلیم قشون دوست محمد خان به کابل بفرستد. دو سال بعد یک مأمور دیگر انگلیسی بنام الکساندر بورنِزAlexander Burnes با دوست محمد خان و پسرش اکبر خان ملاقات و در مورد دوست محمد خان نوشت: « … دوست محمد خان کاملاً تسلیم سیاست انگلیس شده است و این تسلیم و موافقت آنچنان است که اسباب سوء ظن من گردیده که مبادا خدعه یی در کار باشد..».

همین شخص به فرمانفرمای هندوستان می نویسد:

… امیر دوست محمد خان با نظریات ما کاملاً موافق است … و من برای این موافقت همه گونه اعتبار مالی باو می دهم… دوست محمد خان تمام روابطش را با روسیه و ایران قطع کرده و فرستاده پادشاه ایران را که فعلاً در کابل است به حضور نپذیرفته است…

امیر قندهار ، «کهندل خان»، که متمایل به دولت ایران بود ، در سال 1837 میلادی / 1216 شمسی، نامه ی تهدید آمیزی از «الکساندر بورنِز» دریافت کرد که با دولت ایران قطع رابطه کند. کهندل خان باین تهدید سر نهاده و ایلچی ایران را از قندهار اخراج و بلافاصله الکساندر بورنِز، لیوتنان لیچ Lt. Leach را به نمایندگی سیاسی انگلیس مقیم قندهار تعیین نمود. الکساندر بورنِز عقیده داشت که تمام افغانستان تحت امارت دوست محمد خان متحد شود. ولی دولت هندوستان بعلت وجود یکی از صاحب منصبان روسی بنام ویکویچ Vickovich در دربار دوست «محمد خان» به او سوء ظن داشت. سوء ظن هندوستان نسبت به امیر دوست محمد خان موجب تیرگی رابطه دولت انگلیس با او گردید و متعاقباً تصمیم گرفته شد شاه شجاع را که در آن موقع در لودیانا و از حکومت هندوستان مقرری دریافت می کرد، مسلح و او را با امیر سند و پنجاب متحد و با قشون انگلیسی – هندی و افغانی به افغانستان بفرستند. دوست محمد خان بناچار به دولت ایران متوسل شد و محمد شاه به حمایت از او تصمیم گرفت که در راس قوای ایران به هرات برود. ( حسن برمک – ایران حلقه مفقوده – رویه های 23 و24)

دولت انگلیس که از «دوست محمدخان» نومید شده بود، خود دست بکار شد و دولت ایران را از لشکر کشی به هرات زنهار داد. دولت ایران به این زنهار نامه بها نداد، و دولت روسیه این زنهار نامه ی لندن را دستیازی در کار ایران شمرد و پشتیبانی خود را از لشکرکشی محمدشاه به هرات نشان داد و از کار گزاران خود خواست که به پشتیبانی و یاری رسانی به ایران برخیزند و با محمد شاه همه گونه همکاری کنند.

لندن که از زنهار نامه ی خود سودی نبرده بود،  به دو کار همزمان دست یازید: از سویی ناوگان جنگی خود را به آبهای ایران فرستاد و به نیروی ناوگان جنگی خود بوشهر و خارک را گرفت، و از سوی دیگر «آقاخان محلاتی» را به شورش و سرکشی در برابر دولت ایران واداشت.

«آقاخان محلاتی» رهبر گروه اسماعیلیه، با پشتیبانی بیدریغ دولت انگلیس مردان رزم آور خود را به جنگ ابزار آتشین بسیجید و از سوی کرمان در برابر دولت ایران سر بر افراشت و آشوبهای ویرانگر برانگیخت:

«… تمام اقدامات وزیر مختار انگلیس در تهران برای انصراف محمد شاه از این لشکر کشی بی نتیجه ماند و در نتیجه انگلیس ها تصمیم گرفتند یک صاحب منصب توپخانه بنام« الدِرِد پاتینجر» Eldred Pattinger را برای سنگر بندی و دفاع هرات بفرستند. این شخص با تغییر لباس وبعنوان تاجر خرید اسب و به اسم (سید هندی) خود را به هرات رسانید.

در این موقع (امیر هرات)، «کامران میرزا»، پسر شاه محمود بود که برادر زاده ی زمان شاه می شد. وزیر سیاستمدار و با تدبیر او نیز یار محمد خان نامداشت که هر دو از امرای دست نشانده ی ایران بودند. ولی قدرت بازیگری سیاسی و فریب، کار خود را کرد. پاتینجر با معرفی نامه ی مخصوصی که داشت خودش را به یار محمد خانِ وزیر معرفی کرد و یار «محمد خان» او را به حضور کامران میرزا بُرد و با وساطت او پاتینجر مأمور دفاع از هرات گردید.

«پاتینجر» قلاع و حصار هرات را تقویت و با توپ مجهز کرد و دستور داد تمام محصول و آبادیهای هرات را آتش بزنند. در نتیجه، در سپتامبر 1838 میلادی / 1217 شمسی ، پس از ده ماه محاصره، بعلت همکاری انگلیس با قوای هرات و تهدید انگلیس ها به جنگ، محمد شاه ناچار شد از محاصره هرات صرفنظر و بطرف مشهد حرکت کند. ( همان- رویه 25)

دولت انگلستان می دانست که محمد شاه در زمان دیگری به هرات لشکر خواهد کشید، از اینرو به افزایش و توانبخشی نیروهای رزمی خود در افغانستان پرداخت و در همین راستا در سال 1839 دوست «محمدخان» که تا آن زمان در برابر هرات آماده ی انجام هیچ کاری در دشمنی با ایران نشده بود را برکنار و «شجاع الملک» دست نشانده ی خود را بر کرسی پادشاهی کابل نشاند و برآن شد که برای سرکوب و خواباندن هرگونه آشوب، به افغانستان نیرو بفرستد. این اندیشه در نشست انجمن وزیران انگلیس به سرپرستی «پالمرستون» در میان گذاشته شد و تنها “دوک ولینگتون” سردار پیروز واترلو به ناسازگاری با این کار برخاست وگفت:

« رفتن به افغانستان آسان است، ولی بهتر است پیش از آن در اندیشه ی بیرون بردن نیروهای خود از آنجا باشید”… شگفتا که این سخن هنوز هم شایان درنگیدن است.

«جان ویلیام کی» انگلیسی می نویسد:

«… در ششم ماه اوت 1839 میلادی / 1218 شمسی تحت تأثیر کیسه های پول و برق سر نیزه های قشون بریتانیای کبیر، شاه شجاع الملک در لباس زر دوزی جواهر نشان در حالیکه سوار بر اسب سفید بود وارد قصر بالا حصار شد. در رکاب شاه، سِر ویلیام مکنوتین و سِر الکساندر بورنز روان بودند به این نیت که عروسک سدوزایی را به سلطنت افغانستان برسانند.. هنوز اردوی «محمد شاه» از شهر هرات دور نشده بود که کامران میرزا و «یار محمد خان» از کرده ی خود پشیمان و بنای مخالفت با «پاتینجر» را گذاشتند و انگلیس ها که از علاقه مندی امیر هرات و وزیر او به پادشاه ایران آگاه بودند بسرعت «ماژور دارسی تاد» را به فرات فرستادند.

محاصره طولانی محمد شاه و خرابی و قحطی و فقر هرات موجب گردید که امیر و وزیرانش نتوانند کمک انگلیس را رد کنند. طبعاً آن کمک موکول به امضای قرار داد مورد نظر با انگلیسها بود. هنوز مُرَکَب این معاهده خشک نشده بود که «کامران میرزا» و «یارمحمد خان » کاغذ محرمانه و ارادت آمیزی به محمد شاه نوشتند. «یار محمد خان» از دخالت انگلیسها در افغانستان منزجر بود و ادعای «بشر دوستی » انگلیس را (یک دام فریبکارانه) می دانست. انگلیس ها برای ترضیه خاطر او، خود را مجبور می دیدند هر روز پول بیشتری در اختیار او بگذارند. ولی تمام این پولها «یار محمد خان » را تحت تأثیر قرار نداد، تا جاییکه نماینده ی انگلیس را از هرات بیرون کرد!. پس از اخراج «ماژور دارسی تاد» از هرات «لرد اوکلند» فرمانفرمای هندوستان می نویسد: « نتیجه عملیات ما این شده است که به یار محمد خان بیاموزیم که از ما بیشتر از ایرانی ها وحشت داشته باشد…» (همان- رویه 27)

انگلستان، پنج هزار تن از نیروهای رزمنده ی خود را از هند به کندهار فرستاد. سران افغان در کابل با این کار انگلستان به ناسازگاری برخاستند و در سال 1841 در یک شورش همگانی «شاه شجاع الملک» دست نشانده دولت انگلیس و « برنز » نماینده دولت انگلیس را کُشتند.

انگلستان با اینکه در گیر (جنگ تریاک) با چین بود، پس از آگاه شدن از رویداد کابل، 16500 سرباز به فرماندهی «ژنرال الفینستون» از هند به افغانستان فرستاد. این نیرو کاری از پیش نبرد و پس از چند شکست پیاپی، الفینستون به خواست افغانها ( که دوباره دوست محمد خان را بر کرسی پادشاهی نشانده بودند) برآن شد که نیروهای خود را همراه با دیگر شهروندان انگلیسی از خاک افغانستان بیرون بَرَد، ولی هنگام وا پس نشینی به سوی هندوستان، نیروهای افغانی در تنگه خیبر به آنان یورش بردند و همگی را از سرباز و شهروند کشتند، تنها یک تن بنام( دکتر برایدون Dr. Braydon) را که زخم بر داشته بود زنده نگهداشتند و به جلال آباد رساندند تا چگونگی کشته شدنِ شانزده هزار و پانسد تن از نیروهای رزمی و شهروندان انگلیسی را به نمایندگان آن دولت گزارش کند:

«… پس از نابودی قوای انگلیس در افغانستان، شاه شجاع بدست عده یی از اهالی بقتل رسید. باین ترتیب دست «یارمحمدخان» در هرات باز شد و با از میان برداشتن کامران میرزا، خود حاکم هرات شد و بلافاصله خطبه و سکه بنام پادشاه ایران زد و خود را خدمتگزار پادشاه ایران خواند. «کهندل خان» و برادرانش نیز از ایران به قندهار مراجعت و بهمان ترتیبی که «یارمحمد خان» عمل کرده بود عمل کردند. امارت کابل دوباره بدست سرداران «بارکزایی» افتاد و تمام افغانستان از وجود و حضور انگلیس ها پاک شد. این حادثه اگر چه یک شکست و باخت بزرگ برای انگلیس ها بود ولی در عین حال به آنها آموخت که از یک طرف چگونه ایران را از حیثیت و اعتبار بیاندازند و از طرف دیگر با افغانها چگونه رفتار کنند . وجود دوست محمد خان در آن موقع در هندوستان فرصت مغتنمی بود که بایستی از آن حد اکثر استفاده بعمل می آمد، لذا آنقدر به او نزدیک و او را تحت تأثیر قرار دادند که در موقعیتی به (کاپیتان نیکولسون Catt. Nicholson ) یک افسر انگلیسی گفته بود که حاضر است جان خود را در راه آنها فدا کند…»

در ژانویه 1843م/1222 ش، «دوست محمدخان» عازم افغانستان شد. حکومت انگلستان برای فریب افغانها اعلامیه صادر کرد که لشکر کشی به افغانستان از اصل اشتباه بوده است!. و در چنین وضعی، سیاستمداران انگلیسی بخوبی آگاه بودند که پادشاه ایران با تلاش مختصری قادر خواهد بود که هرات را دوباره به تصرف در آورد و تنها راه جلوگیری از این امر تقویت سریع «دوست محمدخان» بود. ( همان- رویه 30)

«دوست محمدخان» پس از ساخت و پاخت با انگلستان، راه دیگری در برابر هرات در پی گرفت، این دگرگونی در رفتار «دوست محمدخان» و رویگردانی او از ایران، به لشکر کشی دوباره ی ایران در زمان «ناصرالدین شاه» به هرات و سرزمین های پیرامون آن انجامید.

هنگامی که انگلستان در سال 1856م درگیر جنگ کریمه در اروپا بود، ناصرالدین شاه ، با بهره گیری از این رویداد و به انگیزش روس‌ها که در جنگ کریمه با انگلیسی‏ها درگیر بودند، با سپاهی به فرماندهی «حسام السلطنه» به هرات لشکر کشید و در روز یکم نوامبر 1856 شهر هرات را گشود و بر آن چیره گردید:

«… امیر دوست محمد خان در کابل استقرار یافت و موازی با آن مقدمات قتل صدراعظم ایران( امیرکبیر) فراهم شد. در آغاز پادشاهی ناصرالدین شاه سیاست عاقلانه ی میرزا تقی خان امیر کبیر در افغانستان موجب گردید که در مدت کوتاهی تقریباً تمام امرای افغانستان به ایران متمایل گردند و در نتیجه، اتحاد با دوست محمد خان بصورت یک امر حیاتی و فوتی برای انگلستان در آید. پس از قتل میرزا تقی خان امیر کبیر، انگلیس ها قراردادی با غلام حیدرخان، پسر و ولیعهد دوست محمدخان – به نمایندگی از طرف پدرش – امضاء و تمام امکانات لازم را برای یکپارچه کردن افغانستان در اختیار او گذاشتند. پس از امضای این قرار داد ، دوست محمد خان عازم قندهار شد و آنجا را به تصرف در آورد و عده یی را نیز مأمور هرات کرد که امیر و سکنه آنجا را علیه ایران بشوراند و ارتباط هرات را با ایران قطع کند. در این زمان میرزا آقاخان نوری جانشین میرزا تقی خان امیر کبیر شده بود.

انگلیس ها موفق شدند در ژانویه 1853م/1223 ش میرزا آقا خان را وادار به امضاء تعهد نامه یی دائر به عدم مداخله ایران در هرات بنمایند و او نیز موفق شد در این زمینه فرمانی از ناصرالدین شاه بعنوان « صید محمد خان»، حاکم هرات که پس از فوت یار محمد خان جانشین پدر شده بود ، دریافت دارد.

میرزا آقا خان نوری ( جانشین میرزا تقی خان امیر کبیر و مزدور دولت بریتانیا) فرمان ناصرالدین شاه و تعهد نامه خودش را برای کلنل شیل، نماینده سیاسی انگلیس در ایران فرستاد و شیل نیز آنها را ضمیمه کاغذی از طرف خود برای «صید محمد خان» حاکم هرات فرستاد.

شیل در این نامه می نویسد: « گرچه پیش آمدهای اخیر سبب شد که دولت انگلیس رابطه ی مستقیم با افغانستان نداشته باشد، ولی هرگز از داشتن یک علاقه ی دوستانه نسبت به سعادت و ترقی هرات صرفنظر نکرده است!..»

در اثر نا راحتی های مجدد «دوست محمد خان»، ناصرالدین شاه که قسمت مهم افغانستان را جزو خاک ایران می دانست ، چاره یی ندید جز آنکه به حسام السلطنه، والی خراسان دستور دهد که از هرات و قندهار در برابر تجاوزات «دوست محمد خان »دفاع کند. در سال 1857م /1236ش ، حسام السطنه در رأس قشون ایران به هرات عزیمت و آنجا را متصرف و عازم قندهار شد.

از طرف دیگر انگلستان که در این موقع از جنگ های کریمه با پیروزی فارغ شده بود تصمیم گرفت یک بار برای همیشه به نفوذ ایران در افغانستان پایان دهد و برای این منظور کلنل شیل وزیر مختار خود را که با توجه به مقتضیات روز از سیاست سازش و ملایمت پیروی می کرد تعویض، و بجای او سیاستمدار کارآزموده ای را بنام چارلز موری Murray Sir Charles به تهران فرستاد و او هم بدون فوت وقت ماجرای «میرزا هاشم خان نوری» (2) را بوجود آورد و با اهانت به شاه و صدراعظم، سفارت انگلیس را تعطیل کرده و خود و اعضای سفارت از تهران خارج و قطع رابطه دولت انگلیس را با ایران اعلام نمود.

پس از این قطع رابطه و در همان حالی که قوای ایران هرات را در تصرف و عازم قندهار بود ، دولت انگلیس به دولت ایران اعلان جنگ داده و کشتی های جنگی خود را به خلیج فارس فرستاد. ( حسن برمک – ایران حلقه مفقوده – رویه های 30 و 31)

دولت انگلستان به دولت ایران پیام جنگ داد، ولی نیروی بسنده برای لشکرکشی به هرات از راه زمین، و جنگ با ایران در آن سرزمین را نداشت، ولی دروازه های ایران در شاخاب پارس از نیروهای توانمند رزمی برای پدافند از مرزهای میهن تهی بودند.

در روز دوم نوامبر همان سال هشت کشتی جنگی همراه با چند کشتی‏ بخاری و بادی از کرانه های هند به سوی شاخاب پارس به راه افتادند و پس از گذشتن از تنگه هُرمُز در روز نهم دسامبر سال 1856 تفنگداران نیروی دریای انگلیس به بندر بوشهر در آمدند. مردم بوشهر در برابر نیروهای انگلیسی بپا خاستند و جنگ ابزار بدست گرفتند تا از دستیازی بیگانگان به خاک میهن جلوگیرند. ناوگان انگلیس از روز چهارم دسامبر بندر بوشهر را زیر گلوله باران و توپخانه گرفت. مردم بوشهر چهل و پنج روز خیابان به خیابان و کوی به کوی با سربازان انگلیسی رزمیدند و در تنگستان و برخی دیگر از سرزمین های کوهستانی سنگر بستند. فرمانده ناوگان انگلیس از لندن درخواست نیروی زمینی کرد، در پی این درخواست، یگانهای سوار و پیاده به فرماندهی «ژنرال جیمز اوت رام» به بوشهر فرستاده شدند.

نیروهای انگلیس از سوی “خشت” و “دالکی” و گردنه‌های “پیرزن” و “کتل ملو” راه برازجان وشیراز را پیش گرفتند. نیروهای رزمی ایران «برازجان» را وا گذاشته و بسوی کازرون وشیراز پس نشسته بودند. نیروهای انگلیس که نتوانسته بودند از راههای سخت گذر کوهستانی بگذرند، انبار جنگ ابزار و ساز و برگ خود در برازجان را به آتش کشیدند و به بوشهر بازگشتند.

در نبردی که در نهم ژانویه 1857 زایشی در «خوشاب» میان نیروهای ایران و انگلیس رُخ داد، انگلیسی‌ها نیروی ایران را در هم شکستند، ولی در بازگشت ازگردنه‌های فارس از سوی مردم بومی آسیب فراوان دیدند. «ژنرال اوت رام» برآن شد که به جای فارس، نیروهای خود را به سرزمین های دیگر ایران مانند خارک و اهواز ومحمره (خرمشهر) بفرستد و نیروهای خود را از آسیب گذرگاههای سخت و مردم دلاور سرزمین های کوهستانی دور نگهدارد. نیروهای او به فرماندهی سرتیپ “هیولاک” خرمشهر و اهواز را که کوه و کمر و گردنه نداشتند به آسانی گرفتند.

درهمان هنگام مردم هند در دشمنی با انگلیسی‌ها دست به شورش زدند و با جنگ ابزارهای آتشین به نبرد با نیروهای انگلیس برخاستند . انگیزه ی شورش این بود که هندوها دریافته بودند که انگلیسی‌ها برای روغن کاری و پاک کردن و سُنبه زدن لوله‌های تفنگ از پیه و چربی گاو( که نزد آنها مقدس بود) بهره می گیرند. این کار دستاویزی شد برای یک شورش فراگیر و انگلیس شکن. دولت انگلستان برای سرکوب شورشگران هندو، به نیروهایی که به ایران فرستاده بود نیاز داشت، ولی نا آگاهی دولتمردان ایران از آن شورش و پیایند های آن که می توانست رهایی بخش هندوستان و ایران و افغانستان از چنگال خونین روباه پیر شود به سود دولت انگلیس انجامید و یکبار دیگر نا آگاهی سیاست پیشه گان ایران از آنچه که در پیرامونشان می گذشت بازی را به سود شترنگ بازان انگلیس به پایان بُرد. اگر ایران کوتاه زمان دیگر پایداری می کرد بی گمان سرنوشت هرات و شاید هندوستان بگونه ی دیگری نوشته می شد، ولی دولت ایران در پی نا آگاهی از آنچه که در هند می گذشت تن به پذیرش خواسته های انگلیس داد. با این سازشِ نا بهنگام، ایرانی ها و هندی‌ها هر دو زیان فراوان دیدند.

در روز (چهاردهم ماه مارس 1857) «فرخ خان امین الدوله» (غفاری) بنمایندگی از سوی ایران و با میانجیگری نا پلئون سوم، پیمان نامه یی با نماینده انگلستان در پاریس دستینه کرد . برابر آن پیمان نامه، جداسری و خود گردانی افغانستان از سوی دولت ایران پذیرفته شد و دولت ایران از هرگونه واخواهی در افغانستان چشم پوشید. و در لابلای آن پیمان نامه ماده یی گنجانیده شده بود که ایران بندرعباس و چاه بهار را در برابر پول اندکی به اجاره، به فرمانروای مسقَط در کشور عُمان وا می گذارد. این بند، هیچ پیوندی با پیمان نامه و انگیزه ی تنش میان ایران و انگلیس نداشت.

پانویس:

  1. الکساندر سرگییویچ گریبایدوف، سیاستمدار، نمایش نویس، سخنپرداز و آهنگساز روس بنمایندگی از سوی تزار روسیه به ایران آمد تا پیمان نامه ی ننگین ترکمنچای را به سود دولت روسیه و بزیان مردم ایران بنویسد. آن پیمان نامه در روز بیستم بهمن ماه 1206 در جایی به همین نام میان عباس میرزا و گریبایدوف دستینه شدو به جدایی بخش های فراخدامنی از ایران و پیوستن آنها به روسیه انجامید . افزون بر آن دولت قاجار بیست میلیون روبل به روسیه باژ داد و نسخه های دستنویس شیخ صفی الدین اردبیلی را هم بدست روسها سپرد. گریبایدوف پس از سر و سامان بخشیدن به کار این پیمان نامه ی شرم آور، چهل هزار روبل از دولت تزار پاداش گرفت و کوتاه زمانی بر کرسی سفارت روس در ایران نشست.

C:\Users\Al\Desktop\200px-Griboyedov.jpg

الکساندر گریبایدوف

  • مردم تهران که از این پیمان نامه ی ننگین ترکنچای شرم داشتند در روز یازدهم فوریه 1829 زایشی( 22 بهمن ماه 1207 خورشیدی) به سفارت روس یورش بردند و تنی چند از نگهبانان و کارکنان سفارت و خود گریبایدوف را کشتند. در پی این رخداد، ایران و روسیه دوباره به آستانه ی جنگ رسیدند. دولت قاجار با فرستادن کسانی مانند خسرومیرزا – میرزاتقی خان امیر کبیر- محمد خان زنگنه به مسکو از دولت روس پوزش خواست و فتحعلی شاه قاجار برای نرم کردن دل تزار تکه الماس بزرگی بنام «الماس شاه» به وزن 88 قیراط که نادرشاه افشار از هند به ایران آورده بود را به نیکلای یکم تزار روس بخشید.

C:\Users\Al\Desktop\250px-The_Soviet_Union_1971_CPA_4069_stamp_(Shah_Diamond,_16th_Century).jpg

فرتور الماس شاه بر روی تمبر اتحاد جماهیر شوروی در سال 1359 خورشیدی

2    میرزا هاشم خان نوری اسفندیاری: دولت استعمارگر بریتانیا برای رسیدن به اهداف استعماری خود در ایران از راهکارهای متفاوتی سود می جُست. از جمله این راهکارها حمایت از بعضی از افراد دربار ایران بود که این حمایت گاهی اوقات به صورت اعطای مواجب و مقرری ماهیانه و گاهی نیز به صورت اعطای پناهندگی و دادن تابیعت به این افراد بود. میرزا هاشم خان نوری اسفندیاری از جمله این افراد بود که در سال 1272 ه ق به دنبال مراوداتی که با سفیر انگلیس در ایران داشت به بهانه ی عدم افزایش حقوقش توسط دولت ایران به سفارت انگلیس پناهنده شد و سفیر انگلیس بر آن شد تا به او مقام و منصبی در سفارت اعطا کند که این اقدام با مخالفت دولت ایران روبه رو شد. اصرار و پافشاری موری سفیر انگلیس بر اجرای اهداف و خواسته های خود در این ماجرا سرانجام منجر به قطع روابط طرفین شد. اما این فقط ظاهر قضیه بود و این قطع رابطه از سوی دولت انگلیس بیشتر ریشه در مسأله هرات و بهانه جوییهای این دولت برای حمله به افغانستان و تکمیل پروژه جدایی هرات بود. سفیر دولت انگلیس در جریان این ماجرا برخلاف قراردادهای فی مابین دولتین انگلیس و ایران حاکمیت و استقلال دولت ایران در باب اتباعش را زیر سؤال برد. پژوهش پیش رو در صدد است تا بابازخوانی منابع و اسناد در باب روند پناهندگی میرزا هاشم خان نوری به سفارت انگلیس، دلایل این پناهندگی و ارتباط این ماجرا با مسله هرات را مورد واکاوی قراردهد و در نهایت چگونگی نقض حاکمیت ملی دولت ایران توسطاستعمار بریتانیا تبیین نماید.                                                                                                                      (نویسنده: جعفر نوری)

میرزا هاشم خان، انگلیس، ناصرالدین شاه، موری

پیشگفتار

تاریخ معاصر ایران ارتباطی تنگاتنگ و پیچیده با استعمار بریتانیا دارد. انعقاد معاهده های سنگین مثل رویتر، رژی، دارسی و. . . . . اشغال قسمتهای از خاک ایران در تمام دوران حکومت قاجاریه مثل بوشهر و خلیج فارس، جدایی قسمتهای از خاک ایران مثل هرات و بحرین، و وساطت در امر واگذاری امتیازات ننگین به روسها همه و همه حکایت از این ارتباط تنگاتنگ دارد که شرح هر کدام از آنها مثنوی هفتاد من می شود.

دولت استعمارگر بریتانیا برای وصول به اهداف و مطامع استعماری خود در ایران از تمامی راهکارها و ابزارها بهره می بُرد. جنگ و تهدید، تحریک ایلات و عشایر علیه حکومت مرکزی، ایجاد فرقه مذهبیون، حمایت از این فرقه های مذهبی و حمایت از شورشهای محلی از جمله این راهکارها بود. این راهکارها در بیشتر مواقع بدون در نظر گرفتن حاکمیت و استقلال دولت ایران و بر حسب شرایط به کار گرفته می شد. علاوه بر راهکارهای فوق حمایت از افراد درون ساختار سیاسی دولت ایران و گاهاً اعطای پناهندگی به این افراد نیز روشی بود که دولت انگلیس برای رسیدن به اهداف استعماری خود از آن بهره می جُست. این حمایت یا به صورت اعطای مواجب و مقرری ماهیانه بود که در این صورت فردِ تحت حمایت در مقام یا پُست سیاسی خود به نفع دولت انگلیس عمل می کرد و یا به صورت اعطای پناهندگی بود که در این صورت فرد مورد نظر به عنوان تبعه دولت انگلیس پذیرفته شد و سفارت دولت انگلیس از آن شخص با عنوان تبعه خود حمایت کامل به عمل می آورد. از جمله افراد سیاسی درون ساختار حاکمیت ایران که به سفارت انگلیس پناهنده شد میرزا هاشم خان نوری اسفندیاری بود که در سال 1272 ه ق به دنبال مراوداتی زیادی که با سفارت انگلیس داشت به بهانه عدم افزایش حقوقشش توسط دولت ایران به سفارت انگلیس پناهنده شد. سفارت انگلستان درصدد اعطای منصب در سفارت به میرزا هاشم خان برآمد و دولت ایران با این اقدام دولت انگلیس مخالفت کرد. از آنجا که در ابتدای ماجرای پناهندگی میرزا هاشم خان به سفارت، دولت انگلیس به جنگهای کریمه اشتغال داشت و قصد نداشت تا جبهه ای دیگر آن هم در ایران که در مجاورت هندوستان مستعمره بزرگ انگلیس قرارداشت گشوده نشود، مواضع نرمی نسبت به مسئله میرزا هاشم اتخاذ کرد. اما بعد از آنکه از جنگهای کریمه فارغ شد و رقیبش یعنی روسها تضعیف گشته بود بر آن شد تا پروسه جدایی افغانستان از ایران را تکمیل کند لذا به دنبال بهانه بود به همین دلیل بر مسئله پناهندگی میرزا هاشم و اجرای خواسته های خود در این زمینه پافشاری کرد بدین ترتیپ دولت انگلیس با قطع رابطه و تعطیلی سفارت خود در تهران بهانه لازم برای حمله به هرات را به دست آورد. این پژوهش بر آن است تا با بررسی ماجرای پناهندگی میرزا هاشم خان نوری به سفارت انگلیس گوشه ای از سیاست لجام گیسخته استعمار بریتانیا در ایران عصر قاجار را به نمایش بگذارد.

میرزا هاشم خان نوری و طی کردن پله های ترقی

میرزا هاشم نوری اسفندیاری فرزند میرزا محمد رحیم خان نوری اسفندیاری و خواهر زاده محمد اسمعیل خان وکیل الملک کرمانی والی کرمان بود که در سال 1240 ه ق در نور مازندران به دنیا آمد. محمد رحیم خان نوری اسفندیاری در زمان حکومت فتحعلی شاه (1212- 1250 ه ق) حاکم شهرهای سراب، میانه و مشکین شهر بود. میرزا هاشم خان در دوران محمد شاه وارد دربار قاجارشد و در طی دوران محمد شاه در اندرونی غلام بچه بود. وقتی که محمد شاه ناصرالدین میرزای ولیعهد را روانه تبریز کرد میرزا هاشم را نیز همراه ولیعهد روانه تبریز نمود (مهدی بامداد، 1371: 417 –هدایت ناسخ التواریخ ج 3، 1344: 1273 –رضا قلی خان هدایت روضه الصفا ج 10، 1380: 345- خورموجی، 1362: 162)

میرزا هاشم در طول دوران اقامتش در تبریز با درباریان روابط دوستانه یی برقرار کرد. بگونه یی که لُرد کلاندون می نویسد امیر کبیر ولیعهد وقت ناصرالدین شاه نیز از طرفداران جدی او بود و حتی امیر قبل از تبعیدش به کاشان قصد داشت تا پُست مهمی به او واگذار نماید. ظاهرا به نظر می رسد میرزا هاشم خان در طی دوران حضور خود در تبریز با پروین خانم خواهر گلین خانم نخستین زن عقدی ناصرالدین شاه و دختر احمد علی میرزا پسر نوزدهم فتعلی شاه ازدواج کرد. این وصلت او با خاندان سلطنت قاجاری در ارتقاء جایگاه وی موثر افتاد. بطوری که او با جلوس ناصرالدین شاه به تخت سلطنت به سِمَتِ غلامِ پیشخدمت با حقوق 200 تومان منصوب گشت. با تاسیس مدرسه دارالفنون به توسط امیر کبیر میرزا هاشم خان وارد دارالفنون شد و مدتی نیز در آنجا تحصیل نمود. میرزا هاشم خان در طی این دوران همواره در خدمت دولت ایران بود. منابع تا قبل از ماجرای پناهندگی او به سفارت انگلستان اخباری مبنی بر خیانت او نسبت به دولت ایران به دست نداده اند (هدایت ناسخ التواریخ ج 3، 1377: 1272 رضاقلی خان هدایت ج 10، 1380: 345-خورموجی، 1362:162 سیاست گران دروه قاجار، 1338: 32 رائین، 2536: 281 و 282)

میرزا هاشم و ماجرای پناهندگی به سفارت انگلیس

با تشکیل سفارت خانه های دائمی کشورهای مختلف بخصوص دول استعماری روسیه و انگلیس در تهران، این سفارت خانه ها به مکانی امن برای رجال سیاسی که در معرض تهدید حاکمیت قرار داشتند تبدیل شد. این افراد با پناهنده شدن به سفارت یک کشور که در عُرف سیاسی خاک آن کشور محسوب می شد نوعی تامین جانی پیدا می کردند. این پناهندگی گاهاً با قبول تابعیت آن کشور همراه می شد و در این مواقع سفارت مورد نظر از فردی که تابعیت آن کشور را قبول کرده بود بعنوان تبعه آن کشور حمایت کامل بعمل می آورد و فرد پناهنده شده حتی اگر بعد از مذاکرات از سفارت خارج و در موقعیت سابق خود در ساختار حاکمیت احیا می شد تا مدتی همچنان تحت حمایت سفارت بود و دولت قاجار نمی توانست شخص خاطی راتحت فشار و یا مجازات قرار دهد. این مسئله (پناهندگی به سفارت خانه های خارجی) آن چنان در اواسط دوره قاجاریه حاد شده بود که می توان گفت ارتباط افراد ذی نفوذ سیاسی با سفارت خانه های روس و انگلیس و گاهاً پناهندگی به این سفارت خانه ها به اَهرُم قدرتی برای اعمال فشار این کشورها و سوء استفادهای سیاسی آنها تبدیل شده بود و از معضلات مهم دولت قاجار به شمار آید تا جاییکه ناصر الدین شاه در مراسلات خود به سفارت خانه های خارجی بارها و بارها این مسئله را متذکر شده بود. از جمله این افراد پناهنده به سفارت انگلیس میرزا هاشم خان نوری بود. منابع در باب دلایل پناهندگی او به سفارت انگلیس دلایل محکم و مطالب روشنی ارائه نکرده اند. با این وجود با بازبینی منابع می توان موارد زیر را بعنوان دلائل این پناهندگی مطرح کرد. نخستین دلیل بارزی که منابع بدان اشاره داشته اند بحث درخواست افزایش حقوق میرزا هاشم خان بتوسط طامسن شارژدافر دولت انگلستان از دولت ایران بود. در واقع این منابع با اذعان به روابط و حشر ونشر زیاد میرزا هاشم خان با طامسن و درخواست هاشم خان از طامسن برای افزایش حقوق در دربار ایران و رَد این درخواست از سوی دولت ایران را دلیل پناهندگی او به سفارت انگلیس می دانند. (خورموجی، 1362: 162، هدایت ناسخ التواریخ ج 3، 1377: 1274 –رضا قلی خان هدایت روضه الصفا ج 10، 1380: 346).

گر چه این مسئله به ظاهر می توانست دلیل خوبی برای پناهندگی میرزا هاشم خان باشد اما به نظر می رسد که چراغ سبز طامسن در مراودات خود با هاشم خان مبن بر اعطای پناهندگی و تحریک او برای پیوستن به سفارت نیاز به یک بهانه داشت که آن هم بحث افزایش حقوق بود. آن گونه که به نظر می رسد دولت وقت ایرا ن به علت بدبینی به این مروادات هاشم خان با انگلیسیها و طرح درخواست افزایش حقوق از طریق یک سفیر بیگانه که عملا دخالت در امور داخلی ایران محسوب می شد با این درخواست موافقت نکرد. میرزا هاشم نیز جواب منفی به این درخواست را به منزله طرد شدن ازدربار ایران و در نهایت بهانه خوبی برای پناهندگی به سفارت دانسته و به سفارت پناهنده شد.

دلیل دوم که در منابع مطرح شده است مربوط به حشر و نشر و مراودات زیاد هاشم خان با انگلیسها و بدبینی ناصرالدین به این روابط و مراودات می باشد که باعث شد تا ناصرالدین شاه هاشم خان را از قشون اخراج کند. (رایئن، 2536: 282) شاید ناصرالدین شاه با آگاهی از شرایط حساس مسئله هرات که در این روزها حساس شده بود و ترس از جاسوسی و بردن اخبار قشون ایران برای انگلیسها توسط هاشم خان که در این زمان در قشون خدمت میکرده او را از قشون اخراج کرده است. در نهایت آنکه لِسان المُلک در جایی دیگرنیز دلیل پناهندگی او را به سفارت انگلیس بی دلیل دانسته است. (هدایت ناسخ التواریخ ج 3، 1377: 1434)

گرچه دلایل فوق بصورت تلویحی در باب پناهندگی میرزا هاشم خان در منابع مطرح شده است اما به نظر می رسد که مراودات میرزا هاشم با شارژدافر انگلیس و تحریکات شارژدافر برای استفاده از این عضو دربار ایران بعنوان یک مطلع درباری که بدبینی درباریان و شخص شاه از اورا به دنبال داشت مهترین دلیل پناهندگی او محسوب می شود.

دربار ایران و شیوه برخورد با مسله پناهندگی میرزا هاشم خان

بدنبال اعلام مخالفت با درخواست طامسن شارژدافر دولت انگلستان مبنی بر افزایش حقوق میرزا هاشم خان، میرزا هاشم به سفارت انگلیس پناهنده شد و طامسن در اقدام نخست بر آن شد تا پُستی را در سفارت انگلیس به او واگذار کند. در این راستا طامسن طی مراسله ای به دولت ایران اطلاع داد که قصد دارد تا میرزا هاشم خان را منشی اول سفارت کند. اما میرزا آقاخان نوری صدر اعظم وقت دولت ایران با این انتصاب میرزا هاشم به سمت منشی گری در سفارت انگلیس مخالفت کرد و میرزا هاشم را نوکر علیه دولت ایران و به مثابه یک فراری دانست که به سفارت انگلیس پناهنده شده است. گر چه طامسن در ابتداء بر آن بود تا از میرزا هاشم بعنوان تبعه دولت ایران حمایت کامل را بعمل آورد. اما وقتی این مسئله با مخالفت شدید دولت ایران روبه رو شد از مواضع خود عقب نشینی کرد و حاضر شد تا میرزا هاشم را تحت شرایطی خاص به دربار ایران بفرستد (بیانی، 1375:هدایت ناسخ التواریخ ج 3، 1377: 1434 –رایئن، 2536: 282 -خورموجی، 1362: 162 رضاقلی خان هدایت روضه الصفا ج 10، 1380: 346)

این عقب نشینی طامسن در مواضع خود بیش از هر چیز ریشه در حوادث منطقه داشت. چرا که دولت انگلستان در این زمان به جنگهای کریمه اشتغال داشت و طامسن با آگاهی از وضعیت دولت متبوع خود در جنگهای کریمه می دانست پافشاری و اصرار بر خواسته های خود و مخالفت با دربار ایران در این زمینه سبب رانده شدن ایران به سمت روسها و اتحاد با آنها می شود. روسیه ای که در این زمان با انگلیسها در جنگهای کریمه در حالت جنگ به سر می برد. کما اینکه روسها در این زمان تلاش میکردند تا به هر طریقی شده با دولت ایران متحد شوند و دولت ایران را علیه عثمانی متحد انگلیس تحریک کنند و هندوستان مستعمره بزرگ انگلیس را نیز تهدید کنند و ناصرالدین شاه نیز تاحدودی با روسها در این زمینه موافقت کرده بود و تنها مخالفت صدراعظم شاه را از این اقدام منصرف کرد. (محمود ج دوم، 1362:670-675)

از طرفی دیگر در این زمان هنوز مسئله هرات و افغانستان کاملا خاتمه نیافته بود و حاکم هرات در این زمان به دولت ایران تمایل داشت ایران در این شرایط می توانست قدرت خود را در هرات و افغانستان که در دوره محمد شاه و به توسط انگلیسیها از دست داده بود، باسازی کند.

باخروج طامسن از ایران و آمدن مستر موری بجای او مسئله شکل دیگری به خود گرفت. موری به شخصه از ایرانیان متنفر بود و ایرانیان را وحشی میدانست و در نامه های خود به دولت انگلیس از رفتار بد ایرانیان شکایت کرده بود. گر چه یکی از مامورین سفارت انگلیس به نام استیونس که با طامسن دشمنی داشت در بدبین کردن ماری به ایرانیان نیز بی تقصیر نبود. (خانبابا بیانی، 1375: 188 –گوبینیو، 1370: 97) به گونه یی که گوبینیو نوشته است ماری با تابعیت کورکورانه از نصایح استیونس خود را با دسیسه های حرم و مساله حمایت درگیر کرد. (گوبینیو، 1370: 101 ) موری به محض ورود به ایران مسئله میرزا هاشم خان را به شکلی کلملا خصمانه پیگیری کرد. او در ابتدا برآن شد تا میرزا هاشم را که توافق شده بود در زمان طامسن به دولت ایران تحویل داده شود بعنوان نماینده دولت انگلیس به شیراز بفرستد و این موضوع را طی مراسله یی به میرزا آقاخان به دولت ایران اعلام کرد. (غروی، 1363: 18 -خورموجی، 1362: 162 -هدایت ناسخ التواریخ ج 3، 1377: 1274)

از آنجا که میرزا هاشم باجناق ناصرالدین شاه بود از افراد فامیل نزدیک شاه بود لذا میرزا آقاخان تصمیم گیری را در باب این مسئله به خود ناصرالدین شاه ارجاع داد و از او کسب تکلیف کرد. به فرمان ناصرالدین شاه به موری اعلام شد که میرزا هاشم خان نوکر خانه زاد دولت ایران است و انتصاب او به سمت منشی گری سفارت انگلستان خلاف قرارداد فی مابین دولتین ایران و انگلستان است و عواقب هرگونه اقدامی در این زمینه متوجه شخص مجری این امر است. اما موری در جواب مراسلات خود به میرزا آقاخان مسئله پناهندگی میرزا هاشم خان را توجیه و همچنان بر انتصاب او به مقام وکالت در شیراز اصرار کرد و او را تحت الحمایه دولت انگلیس دانست و حتی بصورت کاملا گستاخانه به دولت ایران هشدار داد هرگونه اقدامی علیه میرزا هاشم خان متوجه دولت ایران و صدراعظم وقت میرزا آقاخان است (غروی، 1363:37 و 38 –رضا قلی خان هدایت روضه الصفا ج 10، 1380: 248-خان ملک ساسانی، 1338:33 و 34)

در واقع در این زمان موری رسما استقلال دولت ایران در مورد تبعه اش را نقض کرد. چرا که میرزا هاشم تبعه دولت ایران بود و حمایت دولت انگلیس از او مخالف قوانین بین المللی بود.

نکته حائز اهمییت آنکه موری در مراسله خود از اقدام صدراعظم میرزا آقاخان نوری مبنی بر مطلع کردن ناصرالدین شاه از جریان امور میرزا هاشم خان اظهار تعجب کرده بود وبه صدراعظم یادآور شده بود که این مذاکرات فی مابین صدراعظم و وزیر مختار دولت انگلیس است و در شان شاه ایران نیست که ورد این مذاکرات شود. (غروی، 1363:37 و 38) اما دولت ایران حاضر به عقب نشینی در این مسله نشد و همچنان بر مواضع خود پافشاری کرد و میرزا هاشم را همچنان نوکر و تبعه دولت ایران دانست و مخالف هر گونه انتصاب رسمی او در سفارت بود.

آن چه که موضوع پناهندگی میرزا هاشم را حادتر کرد این بود که مستر موری در ییلاق خود و انتقال سفارت به قلهک، هاشم خان و همسر او پروین خانم را همراه خود به قلهک مقر سفارت انگلستان برد و میرزا هاشم و زنش را در کنار باغ سفارت در چادری اقامت داد. اقامت پروین خانم در سفارت انگلیس شاه ایران را به شدت عصبی نمود و سبب شد تا اعتراضات به موری بیشتر شود و خیلی زود در تهران شایع شد که پروین خانم با سفیر دولت انگلیس روابط نامشروع دارد. این مسئله سبب تهیج مردم تهران شد. (روزنامه وقایع اتفاقیه 25 شعبان 1372- هدایت ناسخ التواریخ ج 3، 1377:1434 – رایئن، 2536: 286 -289)

درباره وجود این رابطه نامشروع گرچه موری خود منکر آن می شد اما گوبینو که در طی این سالها در ایران حضور داشت از وجود این روابط نامشروع خبر داده است و در سفرنامه خود آورده است که موره در حضور آنها به وجود این روابط اعتراف کرده است. (گوبینیو، 1370: 105)

سلطان حسین میرزا برادر پروین خانم که از شایعات و شماتت مردم به تنگ آمده بود در واکنش به این شایعات ابتداء از روحانیون استفناء کرد و سپس با آگاهی ناصرالدین شاه یکی از دوستانش را واداشت تا پروین خانم را برای نهار دعوت کند. همین که پروین خانم به آن منزل رسید او را دستگیر و حبس نمود. (هدایت ناسخ التواریخ ج 3، 1377: 1434 –رضا قلی خان هدایت روضه الصفای ناصری ج 10، 1380: 249)

موری در واکنش به این اقدام ابتدا میرزا همراه دو نفر از اعضای سفارت را برای مطالبه زوجه اش به خانه میرزا حسین فرستاد. اما سلطان حسین میرزا از استرداد پروین خانم به شوهرش خوداری کرد. (غروی، 1363: 42 و 43)

موره که از این اقدام خود نتیجه یی نگرفته بود طی مراسله ای به صدراعظم خواستار بازگرداندن پروین خانم به میرزا هاشم خان شد و تاکید کرد که میرزا هاشم در تابعیت دولت انگلیس است. اما صدراعظم مسله پروین خانم را یک مسله مربوط به حرم شاهی و خانواده شاه دانست و به موره یادآورشد که او حق هیچ دخالتی در این زمینه ندارد و به او تاکید کرد که مراسله او در این باب که کاملا مربوط به خانواده شاهی است نادیده می انگارد. (غروی، 1363: 46 -خان ملک ساسانی، 1338: 33 و 34- رایئن، 2536: 289) اما موره زیر بار نرفت و چون هاشم خان را تبعه دولت انگلیس می دانست حبس زن اورا در واقع بی احترامی به اعضای سفارت می دانست و خواستار آزادی همسر میرزا هاشم شد موره تاآنجا پیش رفت که دوام روابط ایران و انگلیس را منوط به آزادی میرزا هاشم منوط کرد که در صورت عدم آزادی زوجه میرزا هاشم خان او سفارت انگلیس را تعطیل خواهد کرد و راوبط دو کشور به حالت تعلیق در خواهد آمد.

پناهندگی میرزا هاشم خان و ارتباط آن با مسئله هرات

گر چه اسنادی مبنی بر اینکه موری این اقدامات خود را در باب پناهندگی میرزا هاشم خان را از مرکز انگلیس و یا هند دریافت داشته باشد اما به نظر می رسد او اطلاع کافی از شرایط و اوضاع جهانی آن روز داشته باشد چرا که درست در این زمان دولت انگلستان در جنگهای کریمه غالب گشته بود و نیازی به مدارا با دولت ایران نمی دید در مقابل سردمداران وقت دولت ایران بدلیل عدم اطلاع کافی از شرایط و تحولات جهانی نتوانستند از فرصتهای به وجود آمده نهایت استفاده را ببرند امری که در واقع در تمامی دوران قاجار و پهلوی گریبانگیر سردمداران ایرانی بوده است، درست در زمانی که انگلیس از جنگهای کریمه فارغ گشته بود و نیروی لازم برای مقابله با ایران و خواسته های مطرح شده آن را داشت میرزا آقاخان بر تقاضای خود پافشاری بیشتری کرد و بر آن شد تا با عنوان کردن مسله روابط نامشروع موری با پروین خانم، موری را مجبور به عقب نشینی از مواضع خود کند. لذا در مراسله یی که به موره نوشت به او هشدار داد که در صورت تاکید و پافشاری وزیر مختار بر خواسته های خود و تعطیلی سفارت دولت ایران ناچار است که دلیل اصلی قطع مراودات از جانب وزیر مختار که تاکنون در مراسلات خود آشکار نکرده است به دولت انگلستان اعلام بدارد. (غروی، 1363: 50-53)

اما صدراعظم نمی دانست که دولت انگلستان و اتباعش برای رسیدن اهداف استعماری خود از انجام هر گونه عملی اباحی ندارند. لذا این طرح صدراعظم نتیجه عکس دادو نه تنها موره از مواضع خود دست بر نداشت بلکه موری از این موضع گیری دولت ایران (عنوان کردن روابط نامشروع با زن میرزا هاشم خان)به شدت عصبانی شد و با عنوان کردن اتهام به او از سوی دولت ایران بهانه لازم را برای قطع رابطه بدست آورد و بلافاصله سفارت را تعطیل کرد و به حالت رنجیده خاطری به تبریز رفت. در واقع موری که خود را در موضع قدرت می دید درخواستهای ذیل را از دولت ایران خواستارشد: نخست آنکه زوجه میرزا هاشم آزاد و در دسترس شوهرش قرار گیرد و با استخدام او در سفارت خانه موافقت شود. دوم صدراعظم در سفارت حاضر شده و رسما ازمستر موری عذر خواهی کند و تمامی مراسلاتی که مستر موری نوشته مسترد بدارد. سوم یکی از سه نفر صاحب منصبی که مستر موری موری تعیین می کند به سفارتخانه بفرستد تا مراسله شدیدالحن شاه را پس گرفته و عذرخواهی کند. چهارم چون جماعتی از روحانیون فتاوی علیه مامورین انگلیسی منتشر کرده اند باید رییس و سردسته آنها در سفارت خانه حاضر شده و اعلام کند که رابطه موری با میرزا هاشم خان خلاف واقع بوده است. (خورموجی، 1362: 163 – رایئن، 2536: 289 -291 – محمود، 1362: 680-681 – رضاقلی هدایت روضه الصفاری ناصری ج 10، 1380: 250)

طرح این خواسته ها از جانب دولت انگلستان حاکی از تسلط همه جانبه استعمار انگلیس بر دولت ایران داشت تا جایی که شاه ایران نیز می بایست از سفارت عذرخواهی کند در واقع دولت انگلستان با طرح این خواسته ها عملا استقلال ملی دولت ایران را نقض کرد. و علنا به دولت قاجار اثبات کرد که حق تصمیم گیری در باب اتباع و شهروندانش را نیز ندارد.

در این زمان مسیو بوره سفیر دولت فرانسه که در این زمان متحد دولت انگلستان در جریان جنگهای کریمه بود به تکاپو افتاد تا از قطع روابط طرفین جلو گیری کند. چرا که فرانسه نمی خواست دراین زمان توجه دولت انگلستان از منطقه کریمه متوجه ایران شود و فرانسه درآن منطقه در مقابل روسها تنها بماند. (محمود، 1362: 680 –غروی، 1363: 84)

از طرف دیگر سردمداران دولت ایران که هیچگاه شرایط منطقه یی را درست درک نکرده بودند و خود را یارای مقابله با دولت انگلستان نمی دانستند از ترس آنکه مبادا قطع رابطه با انگلیس منجر به جنگ با آن کشور شود در مراسلات و مواضع خود تا حدودی تعدیل کرد و تا حدودی با خواسته های مستر موره موافقت کرد. بدین صورت که زوجه میرزا هاشم را در جای غیر از سفارت به او تحویل داده خواهد شد. همچنین بدون مداخله وزیر مختار دولت انگلیس مقداری بر مبلغ و حقوق میرزا هاشم افزوده شود و میرزا سعید خان موتمن الملک وزیر امور خارجه نیز از وزیر مختار دلجویی کند (خورموجی، 1362: 163 –رایئن، 2536: 289 -291 – محمود، 1362: 680-681-رضا قلی خان هدایت روضه الصفاری ناصری ج 10، 1380: 253 )

علاوه بر آن دولت ایران یاداشتی مبنی بر طرز رفتار سفرای دولت انگلستان تهیه کرده و به ورزاری مختار خود مقیم در اروپا فرستاد تا آن را در اروپا منتشر کنند. در این یاداشت دولت ایران از سلوک بد سفیران انگلیس در ایران شکایت کرده بود و مسئله میرزا هاشم و زنش پروین خانم نیز در این یاداشت مطرح شده بود تا مجامع بین المللی و دیگر کشورها از طرز رفتار ماموران انگلیسی در ایران مطلع شوند و به دلیل قطع مراودات میان انگلیس و ایران آگاه باشند. (هدایت ناسخ التواریخ ج 3، 1377: 1435- اسناد و مدارک امین الدوله، 1346: 161 و 162 – رایئن، 2536:299 و 300)

اما به نظر می رسد که در این موقع موری از دولت انگلستان کسب تکلیف کرده و تصمیم نهایی خود را در این زمینه گرفته بود. دولت انگلستان که در این زمان از جنگهای کریمه کاملا فارغ گشته بود و حریف و رقیب بزرگ آسیایی خود یعنی روسیه نیز در جریان این جنگ ها کاملا تضعیف گشته بود و اتحادش با فرانسه که به خاطر جنگهای کریمه بود دیگر موضوعیتی پیدا نمی کرد. (اتحادیه، 2535: 126-128 – محمود، 1362: 680 – رایئن، 2536: 300- 303)

لذا بر آن شد تا به راهبرد اصلی خود یعنی جدایی افغانستان از ایران و استفاده از آن بعنوان کمربند ایمنی هندوستان جامعه عمل بپوشاند. لذا به دنبال بهانه بود تا با ایران قطع رابطه و مسئله هرات را که در دوره محمد شاه خوابیده بود دوباره تجدید کند. جریان میرزا هاشم خان که منجر به قطع رابطه سفیر دولت انگلیس با دولت ایران شده بود می توانست بهانه خوبی برای حمله به هرات و پیگیری استراتژی جدایی افغانستان باشد در واقع رفتار سفیر مختار دولت انگلیس نسبت به دولت ایران ریشه در شرایط دولت انگلیس داشت لذا موره انقدر بر بهانه واهی خود که در واقع نقض استقلال ملی دولت ایران را به دنبال داشت پافشاری کرد تا منجر به قطع مراودات دولتین شد

سرانجام میرزا هاشم خان

متاسفانه منابع در باب فرجام میرزا هاشم خان اطلاعی بدست نداده اند و تنها در مکاتبات گوبینو شارژدافر فرانسه اشاراتی به او شده است. پس از خروج موری، استیونس قنسول انگیس در تبریز مسئول امورات انگلیسها در ایران شد. اما او نیز به دنبال جنگ هرات و حمله انگلیسها به بوشهر ایران را ترک کرد و اتباع ایرانی تحت حمایت انگلیس را به گوبینیو سپرد. (گوبینو، 1370: 135)

نکته جالب توجه آنکه در لیست افراد تحت حمایت انگلیسیها که استیونس به گوبینیو داد. علاوه بر میرزا هاشم خان، نام فرهاد میرزا معتمد الدوله عموی ناصرالدین شاه نیز دیده می شد. (بیانی، 1375: 190) گر چه فرهاد میرزا خود منکر داشتن هر گونه ارتباط با سفارت انگلستان شد. میرزا هاشم خان بعد از خروج اسیتیونس از ایران از ترس دولت ایران به سفارت فرانسه پناه برد. گوبینیو بنا بر مسولیتی که استیونس در باب حمایت از اتباع تحت حمایت انگلیس به او سپرده بود مذاکراتی در باب میرزا هاشم با صدراعظم انجام داد. بدین صورت که هاشم خان را مانند عده ای افراد تحت الحمایه با محافظ به مرز بفرستد. اما این امر با مخالفت صدراعظم روبه رو شد. (گوبینو، 1370: 154) چرا که در این صورت میرزا هاشم بار دیگر به دست انگلیسها خواهد افتاد و انگلیسها از او علیه دولت ایران استفاده خواهند کرد. میرزا هاشم پس از چندی اقامت در سفارت فرانسه و بعد از آنکه تمام درها را به روی خود بسته دید و از طرفی شاه و صدر اعظم نیز حاضر به عفو او شده بودند از گوبینیو خواست تا به او اجازه دهد که سفارت را ترک کند. گوبینیو پس از مذاکراتی که با میرزا عباس خان معاون وزرات امور خارجه و رد وبدل کردن نامه های مبنی بر تامین جانی میرزا هاشم خان به او اجازه داد تا سفارت را ترک کند. (گوبینو، 1370: 149) دولت ایرات تاحدودی حقوق معوقه او را پرداخت و حقوق او را تا حدودی افزایش داد. ماری پس از خاتمه مسئله افغانستان و بازگشت به ایران بار دیگر بر آن شد تا مسئله میرزا هاشم را پیش بکشد اما این بار موفق نشد. به نظر میرسد که دولت ایران از ترس آنکه این مسئله با توجه به حساسیت آن برجسته شود درصدد مجازات او بر نیامد.

پاسخی بگذارید

%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: