داستان ملکه استرو خشایارشا:
واقعیتى از تاریخ ایران یا جامى سرشار از باده عرفان؟
(بخش اول)
دکتر میترا مقبوله
اسکار وایلد درمورد جورج برنادشاو بشوخى چنین اظهار نظر کرده بود: «برناردشاو حتى یک دشمن در این دنیا ندارد… براى کسى که آنقدر تنبل بوده که حتى یک دشمن نتوانسته براى خودش پیدا کند هیچ امیدى نیست!» و به گفته یکى از صوفیان بزرگ که نام او در خاطرم نیست، تا هنگامى که یک فرد حداقل هفتاد و دو دشمن پیدا نکرده باشد که او را به کفر و الحاد متهم کنند نمیتوان او را صاف و صوفى قلمداد کرد. داستان ملکه استر و خشایارشا که به داستان «پوریم؛ معروف است داستانى است درمورد دشمنان بیرون و درون، اما قبل از آنکه به بررسى واقعیت هاى تاریخى و حقایق عرفانى در این داستان باستانى بپردازیم، نیاز است که به یکى دو نکته اساسى پیرامون علل دشمنى و مخالفت هاى سرسختانه گروههاى گوناگون با جهان بینى عرفانى اشاره کنیم.
چنانکه از سرگذشت زندگى عرفاى جهان برمیآید، یکى از آسانترین راههاى دشمن یابى عرضه اندیشه هاى عمیق عرفانى به کسانى است که هنوز یاراى شنیدن و درک این اندیشه ها را ندارند. عیسى بن مریم به پیروانش توصیه میکرد که این مروارید هاى معرفت را به همه کس عرضه نکنند تا مورد حمله خصومت آمیز نابخردان قرار نگیرند، و مولانا نیز چنین روشى را تایید میکند:
درنیابد حال پخته هیچ خام پس سخن کوتاه باید والسلام
یکى از دلائل اصلى رازدارى و خاموشى منصوب به رهروان راه عرفان همین پیشگیرى از دشمن تراشى است:
عارفان که جام حق نوشیده اند راز ها دانسته و پوشیده اند
هر که را اسرار حق آموختند مهر کردند و دهانش را دوختند
اما چنان که میدانیم با وجود رعایت رازپوشى و خموشى، زندگى این انسانهاى خارق العاده بهیچ روى خالى از دشمن نبوده است. همانگونه که در مقالات پیشین این نگارنده در ره آورد اشاره شد، درطول تاریخ همواره دو گروه با دیدگاه و اندیشه هاى عرفانى در جنگ بوده و با تعبیرات سمبلیک عرفا از اسطوره هاى مذهبى با تمام قوا مخالفت ورزیده اند:
١) گروه اول متشکل است از قشریون مذهبى اعم از قشریون متعصب هندو، بودایى، زرتشتى، یهودى، مسیحى، اسلامى و غیره که برداشتى کاملا سطحى و تحت اللفظى از اسطوره هاى مذهبى دارند و این داستانها را واقعیت محض تاریخى مىانگارند. اعضاى این گروه بهیچ عنوان وحدت عرفانى میان ادیان را درک نمیکنند و هریک میپندارد که فرقه و آیین وى بهترین، برگزیده ترین، قدیمىترین، جدیدترین، اولین، آخرین، و یا خالص ترین دین و آیین و طریقت است. پیش کسوتان و رهبران این گروه قشرگرا، یا از روى نادانى و یا بخاطر منافع شخصى، همواره پیروان خود را در جهل و تاریکى نگاهداشته و آتش اختلاف و جدایى میان ادیان و اقوام را دامن میزنند. بهمین جهت است که اینان از شیوه اندیشه عرفا و تعبیرات سمبلیک عرفانى که میتواند شمعى به دست آدمیان داده و آشتى و هارمونى میان اقوام بیافریند بشدت هراسانند. مولاى روم چه شیوا این نکته را وصف نموده:
از نظرگاه است اى مغز وجود اختلاف مومن و گبر و یهود
از نظرگه گفتشان شد مختلف آن یکى دالش لقب داد این الف
در کف هر کس اگر شمعى بدى اختلاف از گفتشان بیرون شدى
پروفسور الوین بوید کیون (Alvin Boyd Kuhn) در اینمورد با مولانا کاملا هم عقیده است و می نویسد که در اثر دشمنى شدید قشریون با عرفا و مخالفتشان با معانى نمادین اسطوره ها: »… معانى درونى و سمبلیک این افسانه ها بکلى مردود شناخته شد و درعوض تعبیرات قشرى و تحت اللفظى جایگزین آنها شد. به این طریق، قهرمان هاى سمبلیک این افسانه هاى عرفانى به شخصیت هاى «تاریخى» مبدل گشتند و تاریکى سنگینى برنور درخشنده معرفت نهفته در این افسانه هاى باستانى سایه افکند، سایه اى که هنوز که هنوز است برطرف نگشته است.» الوین کیون مى افزاید که: «اختناق فکرى که تعبیرات غلط سطحى از این داستانهاى سمبلیک درمیان عوام بوجود آورده از دید کلیه حقیقت جویان باید بزرگترین فاجعه قلمداد شود…»
یکى از تصورات نادرستى که قشریون را به مخالفت با مفاهیم عرفانى و نمادین از اسطوره هاى قومى و مذهبى وامیدارد این توهم است که اگر تاریخى نبودن این اسطوره ها آشکار شود، به منزله آنست که این داستانها دروغین بوده و ساخته و پرداخته مشتى شارلاطان میباشند، و به این طریق تمامى زیربناى دین و آیین، مبناى قومیت و فرهنگ، و موجودیت سیاسى و ملى و مملکتى به خطر میافتد. آیا بچگانه نیست که تصور کنیم اگر عدم واقعیت تاریخى داستانهاى زال و رودابه و رستم و سهراب و ایرج و سلم و تور و سمبلیک بودن این افسانه هاى ایرانى آشکار شود، موجودیت فرهنگى و منافع سیاسى و ملى و مملکتى ایرانیان به خطر میافتد؟ آ یا ابلهانه نیست که بپنداریم چنانچه آشکار شود که اسطوره هاى تورات مانند داستان نوح و سه پسرش، یوسف و زلیخا، سامسون ودلیله،سلیمان و ملکه صبا، استر و خشایارشا و غیره، با وجود آغشته بودن به برخى نکات تاریخى، واقعیت تاریخى محض ندارند و در اصل داستانهاى عرفانى و سمبلیک میباشند، موجودیت فرهنگى و منافع سیاسى و ملى و مملکتى یهودیان به خطر میافتد؟ بخاطر بیاوریم که اینگونه تصورات کودکانه از جانب قشریون یونان باستان بود که منجر به نوشانیدن جام شوکران به یکى از بزرگترین آموزگاران بشریت و کشته شدن سقراط شد، زیرا که او ادعا میکرد که خدایان یونانى سمبلیک هستند و مقر آنها در بالاى کوه المپیا نیست.
٢) گروه دوم مخالفین دیدگاه عرفانى متشکل است از فلاسفه و دانشمندان «ذهن گرا» یا «عقل گرا» که تنها به توانایى عقل منطقى و دیدگاه علمى ماتریالیستیک Scientific Materialism ایمان دارند. انسانهاى «ذهن گرا» اصولا توجه خودرا فقط به پدیده هایى که به وسیله حواس پنجگانه قابل سنجش باشند محدود مى سازند و قادر به درک اثرات عوامل نامریى و یا معنوى درجهان مادى نمیباشند. اینان موجودیت نیروى خرد مینوى یا عقل والا را به رسمیت نشناخته و واقعیت اشراق و معرفت درون را کتمان میکنند. چون طرز برداشت افراد ذهن گرا برپایه منطق و استدلال استوار است این گروه تعبیرات قشرى و عرفانى از اسطوره هاى مذهبى هردو را مردود دانسته و قشریون و عرفا را یکسان موجب گمراهى و تحمیق عوام میپندارند. مخالفت این گروه با جهان بینى عرفانى سابقه چند صد ساله دارد و در ابیات زیر سروده مولانا جلال الدین بروشنى منعکس گشته است:
پاى استدلالیون چوبین بود پاى چوبین سخت بىتمکین بود
روح وحى از عقل پنهان تر بود زآنک او غیب است، زان سر بود
حس دنیا نردبان این جهان حس دینى نردبان آسمان
صحت این حس بجویید از طبیب صحت آن حس بخواهید از حبیب
ابلهان گویند که این افسانه را خط بکش زیرا دروغ است و خطا
قصه اى برادر همچو پیمانه ایست معنى اندر وى مثال دانه ایست
فلسفى مردیو را منکر شود در همان دم سخره دیوى بود
حکیم فردوسى نیز خطاب به ذهن گرایانى که اسطوره هاى قومى و دینى را دروغ پنداشته و معانى درونى آنها را مردود میشناسند چنین ندا داده است:
تو آن را دروغ و فسانه مدان به یکسان روش در زمانه مدان
از او هر چه اندر خورد با خرد دگر بر ره رمز و معنى برد
اهل معرفت در تمام دوران تاریخ براى ان عده که گوش شنوا داشته و آمادگى نشان داده اند، معانى درونى و نمادین اسطوره ها را گاه آشکارا و گاه بطور مخفیانه و سرى آموزش داده اند. درزمان ما که روزانه صدها نفر به فجیع ترین نحو قربانى تعبیرات قشرى و اختلافات و تعصبات دینى میگردند، فراگیرى و آموزش معانى عرفانى و وحدت آفرین اسطوره هاى مذهبى امرى حیاتى است. امید است که بررسى جنبه هاى بیرونى و درونى داستان ملکه استر و خپایارشا قدمى کوچک در این راه باشد.
خلاصه اى از داستان ملکه استر و خشایارشا
یکى از کمدین هاى آمریکایى کلیه اعیاد و جشن هاى یهودیان را چنین به طنز خلاصه کرده است: «خواستند ما را نابود کنند، موفق نشدند، پس بیایید بخوریم و بنوشیم و بخندیم و برقصیم!» جشن «پوریم» نیز که بر پایه داستان ملکه استر و خپایارشا استوار است بظاهر همین پیام را دربردارد، اما آیا براستى این داستان از یک واقعیت تاریخى حکایت میکند؟ چنانکه خواهیم دید، پاسخ این پرسش بهیچوجه آسان نیست و پژوهش عمیق پیرامون این ماجرا گوشه هاى بىاندازه جالبى از تاریخ ایران و رابطه میان یهودیان و دربارسلطنتى ایران را در زمان هخامنشیان و ساسانیان برملا میسازد.
ماجراى ملکه استر و خشایارشا که به داستان «پوریم» معروف است در «مگیلت استر» Megilat Esther (طومار استر) که یکى از بخشهاى فرعى کتب عهد عتیق میباشد گزارش داده شده است. نیاز به یادآورى است که زعماى قوم یهود و گردآورندگان کتب عهد عتیق در ابتدا با گنجانیدن طومار استر در این مجموعه مخالفت میورزیدند زیرا که خشونت و خونریزى عظیمى در آن منعکس گشته و میترسیدند که موجب برانگیخه شدن احساسات ضدیهود گردد، و همچنین به سبب آنکه نام خداوند دراین داستان حتى یکبار نیز ذکر نشده است. از قرار معلوم هیتلر و دار و دسته او شدیدا نسبت به داستان پوریم تنفر و و حساسیت داشته و مطالعه طومار استر و برگزارى جشن پوریم را اکیدا ممنوع کرده بودند. با درنظر گرفتن آنچه امروز در رابطه با هولوکاست و یهودستیزى در ایران و درجهان میگذرد، بررسى جنبه هاى تاریخى و عرفانى این داستان باستانى اهمیت خاصى پیدا میکند.
«پوریم» بظاهر سالروز رهایى قوم بنى اسراییل از نابودى حتمى به دست «هامان» وزیر حیله گر و پلید خشایارشاست که حدود ··٢۵ سال پیش به یارى ملکه استر و پسرعموى او مردخاى به وقوع پیوست. عامه یهودیان این سالروز را واقعه اى تاریخى بشمار میآورند و همه ساله در سراسر جهان در اواخر اسپندماه و درحوالى نوروز با برگزارى جشنهاى بالماسکه، شادمانى و پایکوبى، هدیه و صدقه دادن، و صرف طعام و شراب مقدم آنرا گرامى میدارند. این جشن یادبود به این جهت «پوریم» یا جشن «قرعه ها» نامیده شده است که هامان براى تعیین روز نابودى قوم بنىاسراییل «قرعه» کشید.
ماجراى پوریم با داستان ضیافت شاهانه اى در شهر شوش در دربار خشاریارشا پادشاه مقتدر ایران زمین آغاز میگردد. در آخرین روز این ضیافت کم نظیر که مدت شش ماه و هفت روز بطول انجامید، خشایارشا که از باده نوشى سرمست شده بود، هفت خواجه حرمسرا را مأمور کرد که «وشتى» ملکه زیباى دربار را با تاج ملوکانه به حضور او بیاورند تا زیبایى او را به مقامات و میهمانانش نشان دهد. ملکه وشتى از آمدن سرباز زد و پادشاه از این امر بینهایت خشمناک شد. پس از مشورت با هفت تن از مشاوران دربار، براى اینکه نافرمانى ملکه وشتى خداى ناکرده به سایر خانمها نیز سرایت نکند و از شوهرانشان سرپیچى نکنند، خشایارشا تصمیم گرفت که وشتى را خلع مقام نموده و از دربار تبعید کند.
چندى بعد، هنگامیکه خشم خشایارشا فرونشست و مستى از سرش پرید، از دورى ملکه وشتى ملول و درهم شد. مشاوران دربار توصیه نمودند که مراسمى شبیه به «انتخاب ملکه زیبایى» برگزار شود و زیباترین دختران امپراطورى بزرگ پارس در آن حضور یابند تا پادشاه دلپسندترین آنها را به همسرى خود برگزیند و جانشین وشتى نماید. در شهر شوش یا «شوشان» پایتخت هخامنشیان، یهودیان بسیارى که از زمان بخت النصر به ایران آورده شده بودند زندگى میکردند. در میان یهودیان شوش مردى بود بنام «مردخاى» فرزند «یائیر» و او دختر عموى بسیار زیبایى داشت بنام «هداسا» که به او «استر» نیز میگفتند. پس از فوت مادر و پدر استر، مردخاى او را مانند دختر خودش بزرگ کرده بود. استر نیز همراه دختران زیبا و باکره دیگر به حرمسراى قصر شوش آورده شد. به توصیه مردخاى استر یهودى بودن خود را پنهان نگاهداشت و مردخاى هرروز درمحوطه حرمسرا رفت و آمد میکرد تا از احوال استر باخبر شود.
خواجه حرمسرا بنام «هگاى» Haggai لطف خاصى نسبت به استر نشان داد و هفت ندیمه و خدمتکار دربارى را دراختیار او نهاد. هنگامیکه نوبت به استر رسید که نزد پادشاه برود، او مطابق توصیه هاى «هگاى» خود را آراست و در ماه دهم در سال هفتم سلطنت خشایارشا به حضور پادشاه برده شد. خشایارشا استر را بیش از سایر دختران زیباى مملکت پسندید و او را بجاى وشتى ملکه ساخت. در این میان مردخاى نیز همه روزه کنار دروازه قصرپادشاه مستقر میبود، و یکروز از توطئه اى که برعلیه خشایارشا درشرف وقوع بود خبردارشد و استر را درجریان گذاشت. استر نیز اخطار مردخاى را به شاه ابلاغ کرد و توطئه کاران به موقع دستگیر شده و به دار آویخته شدند. استر هنوز هم هویت یهودى خود را طبق توصیه مردخاى مخفى نگاهمیداشت.
پس از مدتى که از این جریانات گذشت، خشایارشا یکى از وزیران خود بنام «هامان» اگاگى را ارتقاى مقام داده و به سمت نخست وزیرى منصؤب ساخت و از همگان خواست که به او تعظیم کنند. همه درباریان به هامان سجده کردند اما مردخاى یهودى از این عمل سرباز زد. این سرپیچى مردخاى چنان خشم هامان را برانگیخت که وى قصد نمود مردخاى و تمامى قوم بنى اسراییل را نابود سازد. درسال دوازدهم سلطنت خشایارشا در ماه نیسان که ماه اول سال است، هامان دستور داد قرعه (پور = قرعه) بیاندازند تا تاریخ قتل عام یهودیان معلوم شود. قرعه روز سیزدهم ماه دوازدهم را تعیین کرد.
هامان سپس با حیله و نیرنگ خشایارشا را متقاعد ساخت که قوم بنى اسراییل قومى سرکش است و از اجراى قوانین مملکتى سرپیچى میکند و به صلاح امپراطورى ایران است که کلیه افراد این قوم را در هرجا که هستند از میان برداشته شوند و اموال و دارایى آنها به خزینه پادشاه واریز گردد. پادشاه بلادرنگ موافقت نمود و انگشتر پادشاهى را به هامان سپرد تا هر تصمیمى درمورد قوم یهود میگیرد با این انگشتر مهر شود و فورا به مرحله اجرا درآید. در روز سیزدهم ماه اول (ماه نیسان) فرمان نابودى یهودیان به امرا و سلاطین سراسر امپراطورى ایران ابلاغ شد. در این فرمان ملوکانه که با انگشتر پادشاهى مهر و موم شده بود، هامان چنین دستور داد که کلیه یهودیان را روز سیزدهم ماه دوازدهم (ماه آدار) به هلاکت برسانند و اموال آنان را به خزینه پادشاه تحویل دهند. مفاد این فرمان به کلیه مردم نیز ابلاغ شد تا خود را براى قتل عام یهودیان آماده سازند.
هنگامیکه خبر این فرمان شوم به گوش مردخاى رسید، به استر خبر داد که به نزد پادشاه برود و براى قوم خود شفاعت کند. استر درخواست مردخاى را اجابت کرد و از مردخاى خواست که او و همه یهودیان شوشان (شوش) بهمراه استر و ندیمه هایش سه شبانه روز طعنیت (روزه) بگیرند زیرا که عمل متحورانه استر و برملا ساختن هویت یهودىاش ممکن بود که خود استر را نیز به هلاکت برساند، اما استر براى این قربانى دادن آمادگى خود را پیشاپیش نزد مردخاى اعلام کرد.
در خاتمه روز سوم، استر از خشایارشا و هامان دعوت کرد که آنشب به ضیافتى که به افتخار آنها ترتیب داده بود شرکت کنند. در آن ضیافت استر به خشایارشا و هامان لطف فراوان کرد و شراب اعلا نوشانید، اما از افشاى هویت و بازگفتن خواسته خود به پادشاه خوددارى کرد و این کار را به ضیافت دوم در فرداى آنروز موکول کرد.
آنشب هامان شاد و شنگول و مملو از غرور هنگامیکه به نزد همسر و فرزندانش بازمیگشت در راه به مردخاى برخورد و بار دیگر از اینکه این مرد یهودى از جاى خود تکان نمیخورد و به او تعظیم و تکریم نمیکند فوق العاده خشمناک شد، اما جلوى خشم خود را گرفت. در منزل با خودستایى کامل از دعوت شدن به ضیافت ملکه استر براى خانواده و دوستانش تعریف کرد، همچنین تعریف کرد که چگونه رفتار مردخاى عیش او را منغض نموده و باید فکرى به حال این یهودى متمرد بکند. همسر هامان و دوستانش با او همصدا شدند و به او پیشنهاد کردند چوبه دارى به بلندى بیست و پنج متر آماده کند و فردا صبح قبل از رفتن به ضیافت ملکه استر، از پادشاه اجازه بخواهد و مردخاى را به دار بیاویزد.
دست برقضا، همانشب خواب نوشین از خشایارشا سلب شد و چون خوابش نمیبرد دستور داد تا کتاب «تاریخ پادشاهى» را برایش بخوانند. وقتى گزارش ماجراى نجات جان پادشاه توسط مردخاى را در این کتاب براى خشایارشا بازخوانى کردند، پادشاه پرسید: «براى این خدمت به مردخاى چه پاداشى داده شده است؟» پاسخ دادند که هیچ پاداشى به او داده نشده است. اتفاقا درهمین لحظه هامان وارد کاخ شده بود تا از پادشاه اجازه بگیرد مردخاى را به دار بیاویزد. اما قبل از آنکه دهان باز کند، خشایارشا از او پرسید: «به نظر تو بهترین پاداش براى کسى که باید از جانب دربار سلطنتى مورد عزت و احترام قرار بگیرد چیست؟» هامان با خودشیفتگى مفرط چنین اندیشید که منظور پادشاه شخص اوست! پاسخ داد که: «بهترین کار اینست که این فرد را رداى سلطنتى پوشانیده و او را بر اسب سلطنتى که با زیورآلات گرانبها تزیین شده سوار نموده، و سپس یکى از امیران عالیرتبه پادشاه او را سوار بر اسب سلطنتى در شهر بگرداند و جار بزند: به شخص مورد عزت پادشاه چنین پاداش داده میشود.» خشایارشا به هامان دستور داد که اینکار را همان روز در حق مردخاى انجام دهد. ناراحتى و درماندگى هامان بخت برگشته که مجبور به اطاعت از امر پادشاه بود حد و حساب نداشت و پس از گردانیدن مردخاى در شهر و جار زدن با سرافکندگى تام به منزل خود بازگشت و به یارى همسر و دوستانش درپى نقشه هاى پلید دیگرى براى نابودى مردخاى درآمد، غافل از آنکه سرنوشت چیز دیگرى را رقم زده بود.
آنشب، استر درمجلس ضیافتى که برپا کرده بود هویت یهودى خود را به نزد خشایارشا فاش کرد و درحالیکه انگشت بسوى هامان نشان کرده بود، به آگاهى پادشاه رسانید که هامان نقشه نابودى او و قوم او را کشیده است. خشایارشا خشمگینانه دستور داد هامان را روى همان چوبه دارى که براى مردخاى یهودى آماده کرده بود به دار بیاویزند. درهمان روز خشایارشا کلیه املاک هامان را به ملکه استر و مردخاى بخشید و انگشتر شاهانه را که از هامان بازگرفته بود به دست مردخاى سپرد. سپس بر مردخاى لباس شاهانه سپید و آبى پوشانیدند و تاج طلایى بزرگى بر سر او نهاده و ردایى ارغوانى به دوش او انداختند و مردخاى از حضور پادشاه بیرون رفت و به میان قوم بازگشت.
اما چون امکان لغو فرمان قتل عام که با انگشتر پادشاه مهر شده بود وجود نداشت، خشایارشا از مردخاى خواست که فرمان دیگرى بنویسد و با انگشتر ملوکانه مهر کرده به سرتاسر امپراطورى ایران ابلاغ نماید. طبق این فرمان به یهودیان اجازه داده شد که درهمان روز سیزدهم ماه دوازدهم (آدار) براى دفاع از خود دشمنان شان را بکشند و دارایى آنها را به غنیمت بگیرند. روز سیزدهم آدار دشمنان یهود برآن بودند که یهودیان را نابود سازند اما قضیه برعکس شد و یهودیان بر دشمنان خود پیروز گشتند. آنها در شهر شوش ··۵ نفر منجمله ده پسر هامان را کشتند و سپس اجساد پسران هامان را بر دار آویختند. در شوش و شهرهاى دیگر امپراطورى ایران این کشتارها براى دو روز ادامه یافت. اما یهودیان به اموال و دارایى دشمنانشان دست نزدند و غارت و چپاول نکردند. بنا به خواسته استر و مردخاى، از آن پس تا کنون یهودیان در سراسر جهان همه ساله با برگزارى مراسم جشن پوریم یادبود این رویداد (تاریخى یا افسانه اى) را گرامى میدارند.
آیا داستان پوریم یک داستان تاریخى و واقعى است؟
هرچند که در یکى از کتیبه هاى اواخر سلطنت داریوش اول و اوائل حکمرانى خشایارشا از یک مامور دولتى بنام «مردوکا» Marduka یاد شده است و برخى او را با مردخاى پسرعموى استر در داستان پوریم یکى میدانند، اما تاریخ دانان و دانشمندان متخصص در تجزیه و تحلیل کتاب مقدس داستان پوریم را به دلائل زیر یک واقعه تاریخى راستین نمىشناسند. این دلائل و شواهد در دائره المعارف یهود Encyclopedia Judaica و منابع معتبر دیگر چنین ارائه داده شده است:
۞ تاریخ پادشاهى خشایارشا بهیچوجه با تاریخى که قرار است داستان پوریم در آن اتفاق افتاده باشد مطابقتى ندارد، و این داستان مملو از نکات نامعقول و ضد و نقیض میباشد. براى مثال، دائره المعارف یهود مینویسد که براساس نشانه هاى داده شده در این داستان، سن مردخاى پسر عموى استر بهنگام آغاز ماجراى پوریم بیش از صدسال بوده است و این با بقیه قضایا جور درنمیآید و همچنین مینویسد: «چگونه امکان دارد که مردخاى یهودى که همه درباریان او را میشناسند هرروز به دیدن استر در دربار برود ولى استر بتواند راز یهودى بودن خود را حفظ کند؟»
۞ هیچیک از ملکه هاى ایران «هداسا» یا استر نام نداشتند و منابع یونانى نیز کوچکترین اشاره اى به چنین ملکه اى در دربار خشایارشا نمیکنند. بنا به گزارش هرودوت، ملکه ایران درزمان خشایارشا نه استر نام داشته و نه وشتى، بلکه بانویى بوده است به نام «آمستریس» Amestris .
۞ در طومار استر آمده است که مردخاى کلیه وقایع پوریم را به قلم آورد و همچنین در کتب تاریخ پادشاهان ایران زمین ثبت شده است. اما در هیچیک از منابع یهودى و غیریهودى قبل از قرن دوم بعد از میلاد اشاره اى به پوریم نشده است. اگر چنانچه واقعه اى تا این اندازه مهم براى یهودیان در امپراطورى ایران درقرن پنجم قبل از میلاد رخ داده بود، بدون شک منابع یهودى و غیریهودى آن دوره اشاره اى به آن میکردند.
۞ در میان اسناد و مدارک کشف شده در غارهاى کومران در حواشى دریاى نمک در اسراییل که بنام «طومارهاى دریاى مرده» معروف میباشند و متعلق به قرن یکم قبل از میلاد هستند، کلیه بخش هاى کتاب مقدس یهود یافت شده بغیر از طومار یا مگیلت استر. این امر حاکى بر آن است که داستان پوریم در آن تاریخ هنوز ناشناخته بوده و این داستان قرنها بعد نگاشته شده و در کتاب مقدس گنجانیده شده است.
۞ اولین نشانه اى که از پوریم در منابع یهودى بغیر از طومار استر یافت میشود، در تلمود بابلى (دومین کتاب مهم آموزش یهود ) است که نگاشتن و ویراستارى آن حدود چهار قرن (از اواخر قرن اول تا اواخر قرن پنجم بعد از میلاد) بطول انجامید. این تاریخ اقلا ··۵ سال بعد از زمان خشایارشا میباشد.
۞ زبان مورد استفاده در نگارش داستان پوریم تاریخ جدیدترى را براى این داستان معین میکند و نشان میدهد که این داستان حدود دو یا سه قرن بعد از میلاد نگاشته شده است.
۞ شباهت خارق العاده نامهاى استر و مردخاى با اسامى خدایان بابلى «ایشتار» و «مردوک» نشان میدهد که این داستان به احتمال زیاد تاریخى نبوده و ممکن است نسخه عبرانى یک اسطوره باستانى باشد. هاشم رضى در کتاب «تاریخ مطالعات دینهاى ایرانى» گزارش میدهد که «یکى از سرزمین هاى مرکزى ماد بنام «بیت ایشتار» یا خانه ایشتار خوانده میشد…. و در مرکز ماد، همان جایى که بعدها اکباتانا (=همدان) نامیده شده، بابلیان دژى داشتند ، یا روشن تر گفته شود، یک کوچ نشین (=کلنى) برپا کرده بودند و پرستش مردوک خداى بزرگ بابلى درآن جا و اطرافش رواج داشت.» جالب اینجاست که مقبره منصوب به «استر و مردخاى» نیز درهمدان است!
دربدر به دنبال نویسنده داستان پوریم
جریان کشف هویت راستین نویسنده داستان پوریم خود داستان مفصل و پرهیجانى است که بیشتر به سناریوى فیلمهاى هالیوود شبیه است. چه کسى و در چه زمانى این داستان را نگاشته است؟ منظور او از نگاشتن این داستان چه بوده است؟ در مورد این پرسش ها فرضیه هاى متعددى موجود میباشد اما هیچیک از آنها تاکنون بطور جدى مورد تأیید و قبول واقع نشده است. براساس یکى از این فرضیه ها، این داستان نه در قرن پنجم بلکه در قرن دوم قبل از میلاد نگاشته شده، و خشایارشا درحقیقت نمودار پتولمى دوم Ptolemy حکمران یونانى مصر و استر نمودار ملکه وى یعنى کلئوپاتراى سوم میباشد که با یهودیان روابط دوستانه اى داشته است. هامان نیز نمودار دسیسه بازان ضدیهود در دربار پتولمى است. فرضیه دیگرى داستان پوریم را به دوره تاریخى خشموناییم و حکمرانى جان هیرکانوس (١٣۵ تا ١٠۴ قبل از میلاد) ربط داده اند و هامان را نمودار آنتیوخوس اپیفان دانسته اند. فرضیه سومى طومار استر و داستان پوریم را به وقایع دوران پادشاهى اردشیر دوم ( اوائل قرن چهارم قبل از میلاد) و کشمکش میان طرفداران آیین زرتشت و گروهى که قصد داشتند آیین مغان و پرستش خدایان میترا و آناهیتا را به میان ایرانیان بازگردانند ربط داده است. فرضیه جالب دیگرى چنین میگوید که پوریم همان جشن ایرانى فروردگان است که با افسانه خدایان بابلى ایشتار و مردوک ادغام گشته است. بر اساس این فرضیه، داستان پوریم در واقع ماجراى جنگ و کشمکش پرستندگان ایشتار و مردوک با پرستندگان میترا یا ایزد مهر درزمان پادشاهى اردشیر دوم (سالهاى ۴٠۴ تا ٣۵٨ قبل از میلاد) و همچنین نمودار پیروزى الهه بابلى ایشتار یا استر بر الهه عیلامى «مشتى» یا «وشتى» میباشد. و بالاخره جدیدترین فرضیه ارائه داده شده از جانب پژوهشگران، این داستان را صرفا یک قصه رومانتیک بسبک قصه هاى شرقى مانند هزارو یکشب قلمداد میکند. اما چنانکه گفته شد، هیچیک از این فرضیه ها تاکنون بطور کامل مورد قبول واقع نشده اند. به استناد دائره المعارف یهود، تنها چیزى که بطور قطع درمورد نویسنده داستان استر میدانیم اینست که وى یک ایرانى و به احتمال قوى ساکن شوشان یا شوش بوده است.
پس از تحقیق و تعمق طولانى در مدارک و شواهد موجود، فرضیه نوینى در ذهن این نگارنده نقش بست و آن اینکه امکاه دارد که داستان پوریم در دوره ساسانیان و همزمان با اولین اغتشاشات ضدیهود در ایران نگاشته شده باشد، زیرا که یهودیان ایران در دوره هخامنشیان و اشکانیان از آزادى و رفاه کامل برخوردار بوده و تنها در دوره ساسانیان بخصوص در قرن سوم تا ششم پس از میلاد است که بهمراه سایر اقلیت ها مورد اذیت و آزار از جانب قشریون زرتشتى قرارگرفتند. درست پس از این تاریخ است که در تلمود از پوریم سخن میرود. نکته جالبتر اینکه تنها در همین دوره است که منابع تاریخى از ملکه هاى ایرانى حامى یهودیان و حتى از یکى دو ملکه یهودى تبار در دربار ایران یاد کرده اند. دریکى از این منابع آمده است که «ایفرا هرمزد» همسر هرمزد دوم و مادر شاپور دوم ساسانى یهودى تبار بوده است. اما در دائره المعارف یهود از این ملکه قدرتمند بعنوان حامى و مددکار یهودیان ایران نامبرده شده است. همچنین آمده است که مبنى بر اسناد تاریخى پهلوى باستان، همسر یزدگرد اول ساسانى یهودى بوده (سالهاى ٣٩٩ تا ۴٢٠ میلادى)، و شهرهاى شوشان (شوش) و شوشتر به فرمان این ملکه بازسازى گشتند. یزدگرد اول دست اشرافیون و موبدان قشرى را از حکومت کوتاه نمود و نه تنها با یهودیان بلکه با پیروان ادیان دیگر نیز در نهایت آزادمنشى و دوستى و احترام رفتار میکرد و حتى با رومى ها نیز از در صلح و آشتى درآمد. این پادشاه ساسانى که در منابع بیزانتین نیز از او به نیکى یاد کرده اند، پس از ٢٢ سال سلطنت در خراسان به قتل رسید.(شوربختانه به علت کمبود وقت و منابع من تنها به بررسى منابع پژوهشى غربى بسنده کرده ام و از تمامى اندیشمندان گرامى تمنا دارم چنانچه شواهد مندرجه در این منابع غربى با منابع ایرانى همخوانى ندارند، مهربانى نموده و مرا از این امر آگاه نمایند.)،
بر اساس این فرضیه جدید، با خود اندیشیدم که نویسنده پرنبوغ این داستان عرفانى تاریخى نما باید کسى بوده باشد که:
١) با فرهنگهاى بابل و یهود و ایران آشنایى داشته،
٢) از کبالا یا عرفان یهود بهره برده و به کسب الهامات و مکاشفه درون نائل آمده،
٣) در نگاشتن و جمع آورى مطالب تلمود دست داشته،
۴) در زمان ساسانیان و همزمان با اولین اغتشاشات ضدیهود در ایران میزیسته،
۵) با مقامات دربار ایران رابطه بسیار نزدیک داشته،
۶) از نقشه هاى ضد یهود قشریون قدرت طلب و متعصب زرتشتى مانند «کرتیر» آگاهى داشته بوده باشد،
٧) از نبوغ و هوش خارق العاده اى برخوردار بوده و مورد قبول و احترام جامعه یهود بوده باشد.
در لابلاى اسناد تاریخى نام سه رباى معروف که هر سه واجد بسیارى از این شرایط میباشند یافت میشود که در اینجا به شمه کوتاهى از سرگذشت آنها اشاره میکنیم:
ساموئل
اولین آنها شموئل یا ساموئل یکى از معروفترین «امورائیم» (مؤلفتین تلمود بابلى) است که در قرن سوم بعد از میلاد میزیسته است. بخاطر رابطه بسیار نزدیکى که شموئل با شاپور اول ساسانى و دربار ایران داشت به او لقب «شاپور ملکا» داده بودند. تعریفى که در دائره المعارف یهود از شخصیت راو شموئل درج گشته شباهت عظیمى به شخصیت «مردخاى» در داستان پوریم دارد: «ساموئل مردى بود معروف به فروتنى، نرمخویى، و از خودگذشتگى که همواره آماده بود منافع خودش را بخاطر صلاح جامعه زیرپا بگذارد. » از سوى دیگر، افکار و عقاید و رفتار شموئل شباهت کاملى با کبالیست ها و عرفاى راستین داشته است: وى اصل دین را که احسان و انساندوستى است از فرع دین که مراسم و قوانین پیچ و درپیچ را شامل میشود بالاتر میشمارد، به همه عقیده ها و باورها احترام میگذاشت و بهیچوجه عقاید خود را به سایرین تحمیل نمیکرد، هرگاه متقاعد میشد که ایده و باور شخصى او اشتباه بوده براحتى این امر را میپذیرفت و تغییر عقیده میداد، در علم پزشکى و نجوم و ریاضیات تخصص داشت و مردم را از قبول خرافات منع میکرد و همواره جانب علم و دانش را میگرفت. با وجود اینهمه محسنات راو شموئل بسیار متواضع و با همگان مهربان بود. شخصیت شموئل یا ساموئل عارى از هرگونه خودشیفتگى و تعصبات قومى و مذهبى بود و محبت و عدالت را در حق همه انسانها اعم از یهودى و غیریهودى یکسان توصیه میکرد.
اما بزرگترین شباهت میان راو شموئل و مردخاى در این است که همانند مردخاى، راو شموئل توانست از طریق رابطه دوستانه اى که با دربار پادشاهى ساسانیان برقرار ساخته بود، جامعه یهودى ایران را از اذیت و آزار و حتى نابودى حتمى برهاند. در دوره دست کم سه تن از پادشاهان ساسانى، موبدان قشرى به رهبرى کرتیر Kartir با بیرحمى هرچه تمامتر به سرکوبى و کشت و کشتار مسیحیان، مانویان، مزدکیان، زروانیان، بوداییان پرداختند، اما باوجود مخالفت و نفرتى که از آیین یهود داشتند، تا مدتها به یهودیان هیچ آزار و صدمه جدى نتوانستند برسانند.
راو (RAV)
نام دومین کاندیداى رل نویسنده داستان پوریم «ابا بن آیو» Abba Ben Aivu ملقب به «راو» RAV میباشد که بانى آکادمى مهم دیگرى در بابل بوده و همدوره و همکار و دوست نزدیک شموئل (ساموئل) بوده است. ایندو باهم تلمود بابلى را گردآورى و تنظیم و ویراستارى کردند و مهمترین شخصیت هاى یهودى دوره خود بوده اند. «راو» نیز مانند ساموئل تمایلات عمیق عرفانى داشته و از دانش کبالا بهره مند بوده است. او نیز مانند ساموئل با خرافات و قربانى کردن و مسائل جنبى مذهب چندان میانه اى نداشته و در تلمود چنین به زیبایى هدف اصلى مذهب را بیان داشته است: «فرامین تورات صرفا براى تهذیب و پاکیزه نمودن نفس آدمى ابلاغ گشته اند، وگرنه براى خداوند چه فرقى میکند که ما حیوانات را از جلوى گردن و یا از عقب گردن ذبح کنیم؟ » (Gen. R. 44:1) راو همچنین بر این عقیده بود که فراگرفتن و تعمق در تورات مهمتر از پیشکش و قربانى هرروزه است و حتى به ساختن بیت اللمقدس ارجحیت دارد. (Meg. 16b & Er. 63b)
برخلاف ساموئل، راو با دربار ایران چندان رابطه اى نداشت. ولى از سوى دیگر، همانگونه که درداستان پوریم مردخاى پسرعموى ملکه استر از خاندان «شیمعى» برادر حضرت داوود معرفى شده، راو نیز از اعقاب همان خاندان «شیمعى» محسوب میشده است. اصل و نصب والا، ثروت شخصى، دانش بیکران،هوش خارق العاده و استقلال فکرى به راو چنان قدرت و مقامى عطا نموده بود که درکلیه مسائل وتصمیمات دینى خودمختار و مورد احترام همگان بود. یکى دیگر از نشانه هاى بارزى که رابطه احتمالى راو با داستان پوریم را قوى تر میسازد این است که وى از «اگادیست» ها یا داستانسرایان بسیار چیره دست و مبتکر و پرکار بوده و کاملا از عهده نگاشتن داستان پوریم برمىآمده است.
راوا ( RABBA یا RAVA)
نفر سوم در میان افراد واجد شرایط براى نگاشتن داستان پوریم یکى دیگر از علماى تلمود است بنام «راوا» Rava یا «ربا» Rabba که چندین دهه پس از ساموئل و راو درزمان شاپور دوم میزیسته است (سالهاى ٢٧٠ تا ٣۵٠ میلادى)، و همانند ساموئل و راو، ربا نیز با عرفان یهود آشنایى داشته و همچنین یکى از دست اندرکاران اصلى تلمود بابلى وبنا به قولى شاید آخرین گردآورنده تلمود بوده است. در تلمود یک داستان عبرت انگیز و فکاهى موجود است درمورد ربا و مست کردن او در شب پوریم : حکایت شده که یکشب پوریم، ربا مشروب بسیار مینوشد و درحال مستى مفرط دوست خود را با شمشیر گردن میزند اما پس از رفع مستى از کرده خود پشیمان میشود و آنقدر دعا میکند تا خداوند دوست او را به حیات بازمیگرداند. در پوریم سال بعد، وقتى ربا از دوستش دعوت میکند با او پوریم را جشن بگیرد و با او مست کند، دوستش دعوت او را محترمانه رد میکند و میگوید: «آدم عاقل نباید بیش از یکبار روى هیچ معجزه اى حساب کند!»
اما مهمترین نشانه اى که ربا را با داستان پوریم مرتبط میسازد اینست که درست مانند مردخاى درداستان پوریم، ربا نیز با دربار سلطنتى ایران و بخصوص با Ifra Hurmizd «ایفرا هرمزد» ملکه ایران و مادر شاپور دوم که بنا به قولى یهودى تبار و یا حامى سرسخت یهودیان بوده، رابطه فوق العاده نزدیک و صمیمى داشته است. این ملکه دربار ایران نیز درست همانند استر به قوم یهود یارى میداده و اعانه هاى مالى به اهداف خیریه «ربا» ارزانى میداشته و پسر او شاپور دوم با یهودیان بسیار سازش و نرمى نشان میداده است. چنانکه مشاهده میکنیم درست همانند داستان پوریم، در اینجا نیز این رابطه صمیمانه میان ربا و شاپور دوم و مادرش موجب نجات یهودیان ایران از ظلم و بیداد و ستم میگردد.
چنانکه میبینیم، هر یک از این سه نفر واجد بسیارى از شرایط لازم براى نگاشتن داستان پوریم میبوده است. دو تن از این سه نفر ساموئل و راوا درست مانند مردخاى در داستان پوریم رابطه نزدیکى با دربار و حتى با ملکه ایران داشته اند و یکى دیگر از آنها که داستانسراى ماهرى نیز هست، از طریق اصل و نسب خانوادگى با قهرمان داستان پوریم شباهت پیدا میکند. همانگونه که مردخاى با دسیسه هاى «هامان» در داستان پوریم مقابله میکند و یهودیان را نجات میدهد، این سه نفر نیز با نفوذ خود در دربار، نقشه هاى کرتیر متعصب و موبدان یهودستیز دیگر در دربار ساسانیان را نقش براآب کردند و موجب نجات یهودیان ایران گشتند. امکان دارد که یک یا دوتن از این سه تلمودیست عارف منش و زیرک، داستان پوریم را از طریق الهام و مکاشفه و تطبیق با اوضاع زمانه با چیره دستى نگاشته اند، و براى خوددارى از افروختن خشم موبدان متعصب زرتشتى و جلوگیرى از تیره شدن روابط حسنه با مقامات دربار ساسانى، وقایع حکایت شده در داستان پوریم را به دوره هخامنشیان ربط داده و سپس این داستان و لزوم به بزرگداشت سالیانه آنرا در بخش بزرگ و مخصوصى از تلمود بنام (مگیلا) گنجانیده اند.
اما با همه این شواهد مهم و غیرقابل انکار، فرضیه بنده نیز با اشکال بظاهر بزرگى روبروست، و آن اینکه این فرضیه نگاشتن داستان پوریم را در زمان پادشاهان ساسانى در قرن سوم بعد از میلاد تعیین میکند، درحالیکه بنا به گفته دائره المعارف یهود، ترجمه یونانى یک نسخه از داستان پوریم در سال ٧٨ میلادى توسط فردى که در انتهاى این ترجمه خود را لیسیماخوس Lysimachus پسر پتولمى و کلئوپاترا معرفى کرده است به الکساندریا یا اسکندریه در مصر برده شده است. این اشکال بظاهر فرضیه ما را رد میکند، اما هنوز نباید ناامید شد!
قدرى تحقیق و تعمق و جستجو نشان میدهد که به احتمال قریب به یقین اصل و نسب این مترجم و تاریخ این ترجمه جعلى میباشد. نخست آنکه در اسناد تاریخى هیچ اثرى از فردى با این مشخصات که فرزند پتولمى و کلئوپاترا باشد موجود نیست. دوم آنکه در بخش دیگرى ازهمین دائره المعارف یهود میخوانیم که مترجم این داستان به یونانى یک یهودى اهل اسکندریه بوده بنام لیسیماخوس که در اورشلیم میزیسته است و درسال ١١۴ قبل از میلاد این داستان را از عبرى به یونانى ترجمه کرده است که با آن مشخصات و آن تاریخ دیگر متناقض میباشد. تنها یهودى اهل اسکندریه با این مشخصات که توانایى نویسندگى و ترجمه نیز داشته و نامش نیز لیسیماخوس بوده صد وپنجاه سال بعد از این تاریخ میزیسته و برادر فیلون عارف معروف یهودى بوده است. اگر چنانچه حتى بخواهیم این ترجمه را به او نسبت بدهیم، بازهم به اشکال برمیخوریم، زیرا فیلون برادر او با آنکه در آثار خود از یهودیان ایران سخن گفته است و از بسیارى از کتب عهد عیتق نامبرده و صحبت کرده، اما کوچکترین اشاره اى به داستان استر و خشایارشا نکرده است.
همانگونه که قبلا نیز اشاره شد، طومار استر حتى درمیان مجموعه کتابهاى عهد عتیق متعلق به قرن یکم قبل از میلاد که در غارهاى کومران درحوالى دریاى نمک کشف شده اند موجود نیست و درهیچ منبع یهودى و غیریهودى تا قبل از قرن سوم میلادى اشاره اى به آن نشده است. علاوه بر این، تاریخ نویس مشهور یهودى جوزیفوس Josephus نیز که در قرن اول میلاد میزیسته و از کلیه بخشهاى عهد عتیق نامبرده است، هیچ اشاره اى به طومار استر نمیکند. براساس این شواهد است که میتوان نتیجه گرفت که به احتمال زیاد مترجم طومار استر به یونانى هرکه بوده هم نام و نسب خود را و هم تاریخ ترجمه را جعل کرده است. در زمان هاى باستان این پدیده اى بسیار رایج بوده است. بنابراین فرضیه ما فعلا هنوز به قوت خود باقى است (بار دیگر از تمامى اندیشمندان گرامى تمنا دارم چنانچه شواهدى موافق یا مخالف با این منابع مندرجه در این نوشتار دردست دارند مهربانى نموده و مرا از این امر آگاه نمایند.).
خاتمه بخش اول
شواهد تاریخى و مدارک و اسناد باستانى چنین نشان میدهند که داستان ملکه استر و خشایارشا یا داستان پوریم نیز مانند کلیه داستانهاى دیگر تورات و همانند اسطوره هاى مذهبى و قومى سایر فرهنگها، گرچه شامل برخى واقعیت هاى تاریخى است، اما داراى سندیت تاریخى کامل نمیباشد. به این معنا که رویدادهایى که در این داستان حکایت شده اند به این صورتى که حکایت شده اتفاق نیفتاده اند، ولى احتمال میرود که وقایعى که تا حدودى به این داستان شباهت دارند درزمان ساسانیان رخ داده باشند.
یکى از آموزنده ترین نکاتى که از پژوهش پیرامون داستان ملکه استر و خشایارشا حاصل میگردد اینست که در تاریخ ایران همانند تاریخ سایر ملل، هرگاه که قشریون مذهبى اعم از زرتشتى یا اسلامى به قدرتهاى سیاسى دست یافته اند، رفتارغیرانسانى با اقلیت هاى مذهبى و کشت و کشتار دگراندیشان بلافاصله اوج گرفته است. به نظر میرسد که تنها علاج این پدیده مرگبار درمیان نوع بشر جدایى کامل مذهب از سیاست و جلودارى ازهرگونه اعمال نفوذ سیاسى ازجانب قشریون مذهبى است.
شوربختانه همانگونه که حکماى یهود باستان هشدار داده بودند، درک نادرست این داستان هم موجب برانگیختن خشم ضدیهودانى چون هیتلر و یاران او و هم موجب برانگیختن احساسات ناسیونالیزم افراطى و تعصب آلود میان برخى یهودیان گشته است. اما این مصیبت ها همه از تعبیر قشرى این اسطوره ناشى میشود و اگر به گنجینه اسرار درونى و عرفانى این داستان دسترسى بیابیم، متقاعد خواهیم شد که آنچه در این داستان آمده است بسیار مهمتر و پرارزشتر از یک واقعه تاریخى است. درک مفاهیم سمبلیک و عرفانى این داستان میتواند بجاى خشونت و نفرت، در ما انسانها مهر و شفقت بیآفریند و وجود ما را سرمست از حکمت و معنا ساخته و تعالى معنوى خارق العاده اى را نصیبمان کند. در بخش دوم این نوشتار به بررسى این مفاهیم نمادین داستان ملکه استر و خشایارشا خواهیم پرداخت.