پژوهشی در بُنمایه های جشن سده  

«هومر آبرامیان» 

http://cdn.fararu.com/files/fa/news/1393/11/11/187414_874.jpg

شعله می‌کشد با عشق، آتش اهورایی     تا به آسمان نور، تا بهشت زیبایی

می‌گریزد از سرما، جان عاشقان مهر      با امید رقص عشق در بهار رویایی

گوش جان اگر باشد می‌توان شنید ای دوست       از شراره ی آتش، نغمه‌ی اوستایی

شعله نیک می‌خواند با سرود ورجاوند        شعر سبز پاکی‌ها، شعر ناب شیدایی

گر به سرزمین عشق، روکنی زجان و دل       آید از دل آتش، آیه‌های سینایی

آتش مقدس را ما زجان پرستاریم        چون تراود از نورش، معجز مسیحایی

کیش مهر از آن داریم کز شراره‌ های عشق        جان ماست انسانی، روح ماست مزدایی

ما کجا و کیش غم، ما کجا و شعر خون       ما کجا وسردی‌ها، ما کجا و رسوایی؟

ما نژاد جشن و شور، ما نژاد لبخندیم       ما کجا و تلخی‌ها، ما کجا و تنهایی؟

آتشین و بی‌پروا، کیشمان ستم سوزی است        ما کجا و سازش با تیغ تیز یغمایی

خیزد از نگاه ما، شعله‌های یکرنگی       ریزد از لبان ما واژه‌های دانایی

نور عشق می‌تابد از شراره‌ی آتش        تا که سرکشد از جان شعله‌های بینایی

بینش است و دانش‌ هان، میوه درخت نور       از چنین نهال آید شور و شوق فردایی

ای کهن نژاد پاک، گوهر توایرانی است       خود بیافرین اینک دوره‌ی شکوفایی

در دل تو بنهفته است آتش نیاکانت        عشق و بینش و دانش یاری و هماوایی

این سده که جشن تو است شادمان به پا دارش         با همه دلارامی، تا به اوج والایی

تا رسد بهاری نو سر به سر «امید» و عشق        زنده‌دار در جانت آتش اهورایی

                                                                                                   (دکتر مصطفی بادکوبه یی)

آتش اندر دل سنگ است نهان زآنکه درست دل هر ذره نماینده ی دادار بُوَد

از دل سنگ بخواه آتش و زنهار مخواه گرمی از دل بی مهر که دشوار بُوَد

آتش جشن سده آتش مهر وطن است کاندرین ملک نخواهد که شب تار بُوَد

در چنین جشن طرب ، آری خورشید دگر گر بتابد ز دلِ خاک ، سزاوار بود

خرم است این سده و شاد روان باد که گفت شب جشن سده را حُرمَت بسیار بُوَد

                                                                                                         (محمد دبیر سیاقی)

جشن سده یکی از کهن ترین جشن های ایرانی است، این جشن ریشه یی آنچنان کهن دارد که با دلیری می توان آن را نخستین جشن در کارنامه ی جهان بشمار آورد.

داستان شیرین پیدایی جشن سده در شاهنامه چنین است که هوشنگ پیشدادی  روزی بهمراه تنی چند از یاران  بکوه می روند، در میانه ی راه جُنبنده یی دراز وسیه رنگ و تیره تن  وتیز تاز( گدازه های آتشفشان؟) در برابرشان پدیدار می شود، هوشنگ دلیرانه سنگی به سوی آن جُنبده پرتاب می کند، سنگ به سنگ دیگری از جنس سنگهای آتش زنه بر می خورد و از برخورد این دو فروغی پدید می آید:

بگفتا فروغی است این ایزدی       پرستید باید اگر بخردی

شب آمد بر افروخت آتش چو کوه       همان شاه در گرد او با گروه

یکی جشن کرد آنشب و باده خرد      سده نام آن جشن فرخنده کرد

در این گزارش سه نکته شایان ژرف نگری است:

نخست اینکه: پذیرفتنی نیست که آدمی تا آن روز آتش را ندیده و نشناخته بود. پذیرفتنی تر این است که پیش از این رُخداد خُجسته، بارها و بارها زبانه های آسمان سای آتش را در جنگلهای افروخته و یا دهانه ی کوههای آتش فشان دیده بود، ولی آنگونه آتش ها با آن زبانه های سرکش و آسمان سای که آدمی نتواند آن را اداره کند و به سود خود از آن بهره گیرد نه تنها ستودنی نیستند، ونکه یکی از هراس انگیز ترین دشمنان آدمی اند:

به گیتی نبودش کسی دشمنا     جز اندر نهان ریمن اهریمنا

بی گمان این «ریمن اهریمن» نمی تواند چیزی جز سرما و یخبندان و زمین لرزه ها و دریا لرزه ها و آتشفشان های ویرانگر بوده باشد. از این رو، دیدن آتش در روزگار هوشنگی نمی توانسته زمینه ساز جشنی باشد که هزاره های پیاپی در همه ی سرزمین های ایرانی نشین، مردمان را به شور و شادی برانگیزد، پس باید پذیرفت که در پی آن رخداد خجسته، آدمی ( در اینجا هوشنگ) شیوه ی افروختن آتش را فراگرفته است:

شب آمد بر افروخت آتش چو کوه       همان شاه در گرد او با گروه

این نخستین بار است که آدمی می تواند آتش بر افروزد و آن را پرستاری کند:

بگفتا فروغی است این ایزدی       پرستید باید اگر بخردی

دوم اینکه: واژه ی «پرستیدن» در اینجا به چم[عبادت کردن] یا [نماز گزاردن] نیست، بچَم پرستاری کردن و پاییدن است، چنانچه فردوسی خود در دنباله ی این گزارش می گوید:

نگویی که آتش پرستان بُدند     پرستنده ی پاک یزدان بُدند

و یا:

بدان جا بُدی آتش خوبرنگ      چو مرتازیان راست مهراب سنگ

می گوید: همانگونه که مسلمانان بگرد سنگ سیاهی بنام حجرالاسود می چرخند و آن تکه سنگ بی ارزش را می نیایند، نیاکان فرمَند ما آتش خوبرنگ را نیایش می کردند و با همه ی توش و توان در پاسداری از آن می کوشیدند.

واژه ی پرستیدن بجز نماز بردن و عبادت کردن، چم های دیگری هم دارد.

نخست: پیشکاری – پرستاری – نگهداری – زاوری- دستیاری- تیمار – نیرو رسانی:

کسانی که اندر شبستان بُدند      هشیوار و مهتر پرستان بُدند

مهتر پرستان، همان پیشکاران و پرستاران اند.

تن خویش یک چند بیمار کرد     پرستیدن پادشه خوار کرد

خود را بیمار نمایاند تا از پیشکاری پادشاه شانه تهی کند.

خُنُک شهر ایران که تخت ترا      پرستند و بیدار بخت ترا

خوشا مردم ایران که پاسداران تخت و بخت تو اند.

وزآن پس سوی زابلستان شود      بر آیین خسرو پرستان شود

پس از انجام آن کار، برابر آیین پیشکاران پادشاه به زابل خواهد رفت .

نیاکان ما را پرستیده اید      بسی شور و تلخ جهان دیده اید

شما پیشکاران نیاکان ما بوده اید.

ز کهتر پرستیدن و خوش خویی است       زمهتر نوازیدن و نیکویی است

خویشکاری فرودستان پرستاری کردن است و خوش رفتاری، و خویشکاری بزرگان نواختن است و نیکویی..

با اینگونه داده ها و سد ها نمونه ی دیگر به روشنی دانسته می شود آنجا که می گوید:

بگفتا فروغی است این ایزدی      « پرستید» باید اگر بخردی

می گوید: پرستاری کردن از آتش، خردمندانه ترین و بایسته ترین خویشکاری آدمی است، این سخن جای کمترین چون و چرا ندارد!

در هستی شناسی ایرانییان پیش از اسلام، پرستاری کردن از آب و خاک و گیاه و جانور همان پرستیدن خداست، چرا که گوهر هستی بخش خدا، جدای از آب و خاک و گیاه و جانور نیست:

«… هرمزد پیش از آفرینش خدای نبود، پس از آفرینش، خدای و سود خواستار و فرزانه و ضد بدی و آشکار و سامان بخش و همه افزونگر و نگران همه شد…

نخستین آفرینشی را که خودی بخشید(نیکو روشی) بود، آن مینُو که چون آفرینش را اندیشید، بدان تن خویش را نیکو بکرد، زیرا خدایی او از آفرینش بود…

هرمزد از آن خودیِ خویش، از روشنی مادی، تن آفریدگان خویش را فراز آفرید…

هرمزد هر دوست: نخست مینُو سپس مادی …

هرمزد را در آفرینش مادری و پدری آفریدگان است، زیرا هنگامی که آفریدگان را به مینویی پرورد آن مادری بود، و هنگامی که ایشان را به صورت مادی آفرید ، آن پدری بود.»

(مهرداد بهار، پژوهشی دراساتیر ایران، رویه های 35 تا37 )

در این هستی شناسی، هرآفریده یی از بُن آفریدگار پدیدار می شود، بهتر است بگوییم: هر آفریده یی از زهدان آفریدگار زاییده می شود! به سخن دیگر هر تکه یی از هستی با خود هستی بخش اینهمانی دارد. درست مانند جامی که به دریا می زنیم، آبِ در جام همان آبِ دریاست، کمی و فزونی شان این همان نیست، ولی چیستی و چگونگی شان این همان است. در دریا می توانستیم شنا کنیم، کشتی برانیم و نهنگ های بزرگ ببینیم، و گهگاه از ژرفاهایش مروارید بچینیم، ولی در آب جام نه شنا می توانیم کرد، نه کشتی می توانیم راند و نه از نهنگ و مروارید نشانی در میان، با اینهمه، آبِ درجام همان آب دریا است… در گستره ی این جهان بینی بود که بایزید بستامی نغمه ی من خدایی سر داد که بخدا من خدایم! و درست می گفت، چون منهم هنگامی به آیینه می نگرم جز خدا نمی بینم! نه تنها من، که این درو دیوار، این زمین، آن آسمان، آن خروش خیزابه های دریا، آن دست افشانی نازکترین شاخه های درخت با آوای باد، آن خنده های شادی بخش کودکان من و شما، آن شکوفیدن گل از درون غنچه، آن بازیگوشی های ماه در آیینه ی آب، آن بوی گل سُرخ، آن نغمه ی پرندگان، آن آهو بچه ی دوان در پی پروانه ها… همه و همه تکه هایی از خود خدایند! در گستره ی این جهان بینی بود که منصور حلاج با خدا به پرسش و پاسخ نشست و پرسید:

من تو ام یا تو منی؟ چند از دویی؟      با توام من؟ یا تو من؟ یا من تویی؟ (1)

و سرانجام سرِ سبزش را می دهد بر باد و داد حافظ را در می آورد که :

آن یار کز او گشت سردار بلند      جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد

براستی منصورحلاج کدامین اسرار هویدا می کرد که از سوی مردم خرد در بازار دین گم کرده شایسته ی تکه تکه شدن دانسته شد؟ آیا نه همین راز که: هر تکه یی از هستی با خود هستی بخش این همان است؟

در این هستی شناسی هنگامی که جاندار گرسنه یی را خوراک می دهیم، هنگامی که جام آبی در پای گیاه تشنه یی می ریزیم، هنگامی که پیرامون خود را از آلودگیها می پالاییم، هنگامی که در پاسداری از آب و خاک و هوا و گیاه و جانورمی کوشیم، هنگامی که خار رنجی از پای دردمندی بیرون می کشیم، هنگامی که دانه پیش پرندگان می ریزیم، داریم خدا را پرستاری می کنیم.

آن آبی را که آلوده نکردیم بخشی از خدا بود، آن گیاهی را که آب رساندیم پاره ی دیگری از تنِ خدا بود، آن دردمندی را که از درد رهاندیم، خاری بود که از پای خدا بیرون کشیدیم، آن پرنده یی را که آب و دانه دادیم ،خدا بود که از دست ما آب و دانه می گرفت!.. ما خدایی را می پرستیم که در برگ برگ هر درخت، در دانه دانه های هر شبنم، در خروش خیزابه های دریا، در پرتو خورشید، در دستان نوازشگر باد، در نغمه ی پرندگان – در سوسوی ستارگان – در غنچاب های لب دریا – در بوی خوش گل – در نغمه ی دل انگیز ساز – و در خنده ی کودکان می بینیم و می شنویم و می بوییم! این خداست که همراه با کودکان ما می خندد… و این خداست که همراه با رنجدیدگان می گرید… پس: پرستیدن خدا همان شاد کردن جهان است:

عبادت بجز خدمت خلق نیست      به تسبیح و سجاده و دلق نیست

در این هستی شناسی پرستیدن، پیشانی بر خاک مردگان ساییدن، خود را خوار و بنده وزبون شمردن، بر گورهای دشمنان میهن دخیل بستن، داروی دردهای بی درمان خود را از مردگانِ پوسیده استخوان خواستن، وجانداران بیگناه را برای باشندگان خیالی سر بریدن نیست. پرستیدن، خار رنج از پای مردم بیرون کشیدن و شادی درجهان پراکندن، و دانش افشاندن است.

نکته ی سوم اینکه: در فرهنگ ایران، تاریکی نماد اهریمن و روشنایی نماد اهوره مزداست [برخی پنداشته اند که تاریکی یک پدیده ی اهریمنی و روشنایی یک پدیده ی اهورایی است، این برداشت از بیخ و بُن نادرست است، برای نمونه کودک در زهدان مادر در تاریکی می بالد تا به روشنایی رسد، نمی توان زهدان مادر را یک پدیده ی اهریمنی و جهان روشن پس از زاده شدن را یک پدیده ی اهورایی دانست، نمونه ی دیگر ریشه های درختند در تاریکی زیر خاک، و شاخ و برگ آن در روشنایی، آیا می توان ریشه های درخت را اهریمنی و و شاخ و برگ آن را اهورایی شمرد؟

تاریکی نماد اهریمن است نه یک پدیده ی اهریمنی، و روشنایی نماد دانایی، و مزدا همان « دانش بزرگ است» . درجایی که فروغِ دانش پدید آید، اهریمن بی دانشی می گریزد.

در داستان هوشنگ و افروختن آتش می توان گفت که آن چیز دراز و سیه رنگ و تیره تن و تیز تاز که برخی آن را «مار سیاه» وبرخی «گدازه های آتشفشان» دانسته اند، نشان تیرگی ی خرد، و نادانی و خرافه باوری، و آتش نماد خِرَد و بینش اهورایی است، از همین روست که ایرانیانِ پیش از اسلام همواره در نیایش های خود می گفتند: افروخته باد آتش تا همواره در پرتو خرد ودانایی بسر برند و از تاریکی خرافه باوری و یاوه پنداری دور بمانند.

درایران کهن همه ی جشن ها با افروختنِ آتش آغاز می شدند، چنانکه امروز هم در ایران و در برخی دیگر از سرزمین های جهان هر جشنی را با چراغانی شهر و روستا آغاز می کنند و آتش می افروزند و آتش بازی می کنند .

Image result for fireworks in sydney

آتش بازی در جشن سال نو در سیدنی

 

جایگاه آتش در هستی شناسی ایرانی

پیش از پرداختن به والامندی آتش در فرهنگ ایران، شایان یادآوری است که آتش در زندگی ما از چنان جایگاه والایی بر خوردار است که با دلیری می توان آن را «بنُ هستی » و سرچشمه ی زندگانی بشمار آورد.

رویش و بالش گیاهان و پویش هستی ما و همه ی دیگر جانداران روی زمین بسته به خورشید است، و خورشید چیزی نیست جز یک کوره ی بزرگ آتشفشان، همان که با پرتو افشانی و گرما بخشی بیدریغ خود زیستمایه ی ما و دیگر جانداران و گیاهان را فراهم می آورد.

Related image

این نکته یی است که پیر شهنامه گوی توس در همان سرآغاز شاهنامه و در بخش: گفتار در آفرینش جهان به آن می پردازد:

یَکی آتشی بَر شده تابناک    میان باد و آب از بر تیره خاک

نخستین که آتش ز جُنبش دمید     ز گرمیش پس خشکی آمد پدید

اُ زان پس ز آرام سردی نمود     ز سردی همان باز تَری فزود

چو این چار گوهر به جای آمدند    ز بهر سپنجی سرای آمدند

گُهر ها یَک اندر دگر تاختند    دگرگونه گردن بر افراختند

پدید آمد این گُنبد تیز رو     شگفتی نماینده ی نو به نو

فلک ها یَک اندر دگر بسته شد     بجُنبید چون کار پیوسته شد

چو دریا و چون کوه و چون دشت و راغ     زمین شد به کردار روشن چراغ

ببالید کوه، آبها بر دَمید      سر رُستنی سوی بالا کشید

زمین را بلندی نبود جایگاه      یکی مرکزی تیره بود و سیاه

ستاره به سر بر شگفتی نمود      به خاک اندرون روشنایی فزود

همی بر شد ابر و فرود آمد آب     همی گشت گرد زمین آفتاب

گیا رُ ست با چند گونه درخت     به ابر اندر آمد سرانشان زبخت

اُ زان پس چو جُنبده آمد پدید      همه رُ ستنی زیر خویش آورید

چو زین بگذری مردم آمد پدید     شد این بند ها را سراسر کلید

سرش راست بَر شد چو سرو بلند     به گفتار خوب و خِرَد کاربند

دانش امروز می گوید که نزدیک به 4.5 میلیارد سال پیش، زمین دارای پوسته یی داغ، سرخ رنگ و نیمه گداخته بود . پس از گذشت میلیونها سال، این پوسته ی نیمه گداخته ی سرخ رنگ اندک اندک رو به سردی گذاشت و جای خود را به پوسته یی سخت بخشید و زمینه رویش و بالش گیاه و پدید آمدن جانور و آدمی فراهم گشت:

نخستین که آتش ز جنبش دمید       زگرمیش پس خشکی آمد پدید

گازهای داغ و گدازه های روان از لایه های زیرین و از راه دهانه های آتشفشان بیرون جهیدند و جو کلفت زمین را پدید آوردند. در همین زمان شُخانه ها و اخترهای دونده)شهاب) های زیادی هم به زمین برخوردند، از یک سو، هزاران گودال ژرف و فراخدامن ، و از سویی یک لایه ی بسیار کلفت از غبار برگرد زمین زمین پدید آوردند.

همراه با این دگر گشت های پیاپی، گوهرهای سنگین تر، ته نشین شدند و هسته ی توپالها ( = فلزات) را پدید آوردند، و گوهرهای سبک تر فراز رفتند و پوسته ی بیرونی زمین را آراستند و جامه ی زیبایی بر روی این کره گداخته پوشاندند.

گهر ها یک اندر دگر تاختند      دگرگونه گردن بر افراختند

پس از یک میلیارد سال، لایه های بیرونی زمین رو به سردی گذاشتند، بخار آبی که در جو پدید آمده بود بهم فشرده شد و چکه های آب را پدید آورد .

اُ زان پس ز آرام سردی نمود      ز سردی همان باز تری فزود

این چکه های آب میلیونها سال پیاپی بگونه ی بارانهای تند بر زمین فرو ریختند. ریزش نا ایستای این تند آبه ها از سویی جو زمین را از آلودگیهای دود و غبار و گازهای زهرآگین پالود و از سویی دیگر دریا ها و پهناب ها و دریاچه ها و تالاب ها را برروی زمین پدید آورد. اکنون اگر چشمی بر زمین بود می توانست آسمان و آنچه را که گردن آویز آسمان است ببیند:

Related image

پدید آمد این گنبد تیز       رو شگفتی نماینده ی نو به نو

ولی پوسته ی زمین در پی فورانهای پی در پی آتشفشان ها )چه از دهانه ی کوهها و چه در کف دریاها) و زمین لرزه ها و دریا لرزه های پیاپی، و جُنبش خشکسارها، هردَم چهره ی دگرگونه یی یافت و چرخش زمین به گردِ خود بر دامنه ی این دگرگونی ها می افزود.

C:\Users\Al\Desktop\images 4.jpg

C:\Users\Al\Desktop\images.jpg

ببالید کوه آبها بر دمید        سر رُستینی سوی بالا کشید

پیرامون یک سد و سی میلیون سال پیش، نخستین گروه جلبک ها که شمار گونه های آن را از 3800 تا 4300 گونه تخمین می زنند در میان آبها پدید آمدند..

C:\Users\Al\Desktop\download (1).jpg

C:\Users\Al\Desktop\gutweed.jpg

در پی آنها گونه های دیگری از گیاهان که آنها را در دسته های: سنگ خزه تباران- جگروش تباران، شاخ وش تباران- خزه تباران – پنجه گرگ تباران – سرخس تباران – سوزنی تباران – گلدار تباران و… هزاران گونه ی دیگر بخش بندی کرده اند بر روی زمین پدیدآمدند، شک نیست که گونه های بسیار فراوان گیاهان نیز همانند بسیاری از گونه های جانواران، در دگرگشت های پیاپی زمین از میان رفتند و جای خود را به گونه های دیگری سپردند که توان بیشتری در سازگاری با سامه های زمین داشتند. بسیاری از گیاهان توانستند در کنار مردابهای بزرگ رویش و بالش خود را پی بگیرند، اندک اندک درختان بالا بلند و پر پیکر زمین را به زیباترین چهره بیاراستند:

گیا رست با چند گونه درخت      به ابر اندر آمد سرانشان ز بخت

ببالد ندارد جز این نیرویی     نپوید چو پویندگان هر سویی

C:\Users\Al\Desktop\images (7).jpg

C:\Users\Al\Desktop\images (6).jpg

C:\Users\Al\Desktop\images (4).jpg

C:\Users\Al\Desktop\download (4).jpg

C:\Users\Al\Desktop\images (5).jpg

C:\Users\Al\Desktop\images (6).jpg

وز آن پس چو جنبده آمد پدید     همه رُستنی زیر خویش آورید

نه گویا زبان و نه جویا خرد     ز خار و زخاشاک تن پرورد

unnamed-file-12.jpeg

 

C:\Users\Al\Desktop\download (5).jpg

 

C:\Users\Al\Desktop\images (13).jpg

نخستین باشندگان زنده نزدیک به 3.8 میلیارد سال پیش و نخستین دایناسورها نزدیک به 150 میلیون سال پیش به کالبد هستی درآمدند، نزدیک به 65 میلیون سال پیش دودمان دایناسورها از میان رفتند، انگیزه ی نابودی دایناسورها را برخورد یک شُخانه (شهاب) به زمین می دانند که در پی آن غبار سنگینی سراسر زمین را پوشانید و گرمای خورشید به زمین نرسید و یک چرخه ی یخبندانِ بزرگ، مرگ همگانی دایناسورها را در پی آورد.

چو زین بگذری مردم آمد پدید      شد این بندها را سراسر کلید

Image result for ‫مردمان نخستین‬‎

از داده های زیست شناسی چنین دانسته می شود که نخستین جانوران آدم گونه میان پانزده تا بیست میلیون سال پیش بر روی زمین پا به هستی گذاشتند، نزدیک به چهارده میلیون سال پیش اورانگوتان ها از خانواده ی مردم سانان جدا شدند. زیست شناسان راه رفتن روی دو پا را نخستین برتری مردم تباران نسبت به دیگر جانوارن می شمارند. مردمان امروزی برآمده از تبار مردم گونه هایی هستند که میان دو میلیون و سیسد، تا دو میلیون و دویست سال پیش در آفریقا می زیستند. اندازه ی مغز نخستین تبار آدمی باندازه ی مغز شامپانزه بوده است. از آن زمان تا به امروز فرایند مغز آدمی گام به گام رو به فزونی گذاشت و با پیدایش مردمِ کشیده اندام ، گنجایش کاسه ی سر آدمی به دو برابر اندازه ی کاسه ی سر مردم نخستین رسید .

بیشینه ی دانشمندان بر این باورند که نخستین خاستگاه مردمان سرزمین گرم آفریقا بوده و سپس میان پنجاه تا سد هزار سال پیش اندک اندک به سر زمینهای دیگر کوچیده و جایگزین کشیده اندامها در آسیا و اروپا شدند. برخی دیگر از دانشمندان بر این باورند که مردمِ کشیده اندام پس از کوچ از آفریقا با دیگر نژادهای مردمی در دیگر سرزمین ها آمیختند و نژادهای امروزی را پدید آوردند.

آدم امروزی که می توان او را آدم خرد ورز نامید، تنها گونه ی باز مانده از مردم تبارانِ باستانی است که میان چهارسد تا دویست و پنجاه هزار سال پیش رو به فراپویی گذاشت و به این گامه رسید.

سرش راست بر شد چو سرو بلند     به گفتار خوب و خرد کار بند

پذیرنده ی هوش و رای و خرد      مر او را دَد و دام فرمان برد

ز راه خرد اندکی بنگری      که معنی مردم چه باشد یَکی

مگر مردمی خیره خوانی همی      جز این را نشانی ندانی همی

ترا از دو گیتی بر آورده اند      به چندین میانجی بپرورده اند

C:\Users\Al\Desktop\download (1).jpg

C:\Users\Al\Desktop\images.jpg

c-users-al-desktop-download-jpg-3.jpeg

 

ناسازگاری فرهنگ ایران با داستان خلقت در دینهای ابراهیمی

چنانچه دیدیم، فرایند بالندگی و رسایی همه ی باشندگانِ روی زمین، و از آن میان آدمی، فرایند گام به گام بوده است، پیدایش گونه یی نو از یک بیخ کُهن تنها در گذرگاه یک زمان بسیار دراز رُخ دادنی است، از این دیدگاه داستان خلقت شش روزه ، بویژه داستان خلقت آدم و حوا داستانی بسیار کودکانه و از بیخ و بن نا پذیرفتنی است. نکته یی که باید مایه سربلندی ما ایرانیان باشد این است که در شاهنامه ی فردوسی کمترین سخن از این داستان در میان نیست، در همه ی گامه ها، سخن از « پدید آمدن» است، نه «خلق کردن» یا «خلق شدن» :

بدان تا توانایی آرد پدید…

***

پس خشکی آمد پدید…

***

پدیدآمد این گنبد تیز رو…

***

فلکها یک اندر دگر بسته شد…

***

ببالید کوه آبها بر دمید…

***

وُزان پس چو جُنبده آمد پدید…

***

چو زین بگذری مردم آمد پدید…

از سوی دیگر دیدیم که فرایند همه ی پدیده ها تنها در پرتو خورشید انجام پذیرفت. در پرتو خورشید بود که رویش و بالش گیاهان و زایش و جهش و جنبش جانوران گامه های فراپویی را یکی در پی دیگری در نوردیدند.

آب و هوا و خاک، هر سه پدید آمده از خورشید و آتش اند. این دست نوازشگر خورشید است که گرما، روشنایی، خوراکی، سوخت و ساز، نیرو ودیگر زیست مایه های ما را فراهم می آورد.

در برخی از نوشته های پهلوی، آتش پسر اهوره مزدا دانسته شده همچنانکه سپندارمذ که پاسبان زمین است دختراهوره مزدا… این ارج گذاری ایرانیان به آتش و خاک نشان دهنده ی بینش ژرف آنها نسبت به هستی است، و بیاد داشته باشیم که فرزند خدا بودن دربسیاری از آیین های کهن نیز دیده دیده می شود، برای نمونه در مسیحیت عیسی پسر خداست، و در مصر کهن یکی از فرعون های بزرگ خود را اخناتون یا پسر خدای خورشید می نامید.

جایگاه آتش در دیگر آیین های کهن

آتش از دیر زمان تا کنون نزد بسیاری از مردم جهان نمادِ گوهر هستی بخش خدا شناخته شده است، یونانیان درپرستشگاههای خانگی همیشه آتشی افروخته داشتند که شباهنگام رویش را با خاکسترمی پوشاندند و هربامداد پیش از فراشد خورشید خاکسترها را پس می زدند و با چوبهای ویژه ی خوشبو دو باره بر می افروختند، هرگز لاشه یا چیزهای نا پاک به آن نزدیک نمی کردند.

برهمنان نیز در خانه های خود هنوز هم آتشگاههای کوچکی دارند که شبانه روز آتش خوشبو را در آنجا زنده نگهمیدارند، آنها نیز مانندایرانیان و یونانیان تنها چوبها و یا دیگر سوختنی های خوشبو را پیشکش آتش می کنند. آتشی که در آتشگاههای همگانی و یا آتشگاههای خانگی این مردم می سوزد، از جنس وسرشت برتری است، آتش پاکی است که جز با اجرای آیینهای ویژه افروخته نمی شود، تکه یی از هستی مینُوی است که افزون بر درخشندگی و گرما بخشی، جان و روان و آهنگ و اندیشه دارد و کارهای جهان را سامان می بخشد، به سخن دیگر می توان گفت که نزد بسیاری از مردم جهان گوهرآتش همان گوهر زندگی است، هرجا که آتش هست زندگی هست و آنجا که آتش نیست نا زندگی است.

آتش عشق است کاندر نی فتاد     جوشش عشق است کاندر می فتاد

آتش است این بانگ نای و نیست باد      هر که این آتش ندارد نیست باد

                                                                                                                  مولوی بلخی

در گرامی نامه ی اوستا بجز یسنا هات 62 بخش ویژه یی بنام آتش نیامده، آتش نیایشی که امروزه زرتشتیان در نمازها های روزانه خود می خوانند بر گرفته ازهمین یسنا هات 62 است، در بخشی از این سرود، از آتش با فروزه ی درمانگر، پاک کننده، و بسیار سزاوار ستایش یاد شده است.

در یسنا هات 17 از پنج گونه آتش نام برده شده و به هر یک جداگانه درود فرستاده شده است:

ای آذر پسر اهوره مزدا

ترا می ستاییم. آذر “بِرِزی سَوَنگهَه” را می ستاییم. آذر “وُهوفریانَ” را می ستاییم . آذر ” اوروازیشتَ” را می ستاییم . آذر “سپِنیتَ” را می ستاییم . آذر نافه ی شهریاری ایزد نَریوسَنگ را می ستاییم.

آذر خانه خدای همه ی خاندانها، آن مَزدا آفریده ی پسر اَهورَه مزدا، آن اَشَوَن ، آن رَدِ اَشَوَنی و همه ی آذران را می ستاییم.

 

چیستی و چگونگی آتشهای پنچگانه و سپنتا

نخست: (آتشِ بِرِزی سو نگ هه Berezisavangha )- (در بخش هفده از بندهشن «برزی سَوَ» – در پهلوی «بلند سوت» ( بلند سود) و در زندِ یسنه نام همگانی آتش بهرام است. این آتش بسیار سزاوار ستایشی است که در سرای درخشان مینُو، در پیشگاه دادار آفریدگار می سوزد و هستی را نو به نو می کند. آسمان و زمین و پُری آنها بیارمندی این آتش به کالبد هستی در آمده اند .

آتش آتشکده ها پرتویی از فروغ این آذر مینوی هستند. در برخی از نامه های کهن ایرانی مانند “زاد اسپرم” آن را «پاسبان خفتگان» و «یاور ایزد سروش» دانسته اند. در “گزیده های زاد اسپرم” در باره ی این آتش می خوانیم:

«بلند سود نیز در آسمان است، آن فَرّه که جایش در آتش بهرام است، مانند کدخدای است برخانه… (گزیده ها رویه 16)

در همان جا آمده است که پاسبانی خفتگان به هنگام شب از خویشکاریهای اوست.

بِرِزی سو نگ هه نام همگانی آتش بهرام[ در پهلوی آتخشی وَهرامان یا آتخشی وًرهران] بزرگترین و ستوده ترین آتش آتشکده هاست .

دوم: (آتش وُهو فریان Vohu Fryana ) برخی آن را « دوستدار نیکی و پاک سرشتی» دانسته اند. در گزارش پهلوی بگونه ی “وِه فَرنافتار” آمده و آتش تن مردمان و جانوران خوانده شده است. این همان آتش سرشتی [غریزی] است که در کالبد آدمی و جانور فروزان است، جَهش و جُنبش مردمان و جانوران بر آمده از این آتش است. با فرو خفتن این آتش، مرگ بر آدمی و جانور چیره می گردد.

سوم: (آتش اوروازیشتَ Urvazishta ) که آن را شادی بخش ترین و رامش دهنده ترین دانسته اند، رویش و بالش گیاهان از این آتشِ سپنتاست. در گزیده های زاد اسپرم آمده است :

« اوروازِشت آن است که در گیاهان است که در تخم ایشان آفریده شد. او را زمین سُفتن، آب را تراویدن، تفتن و بدان شکوفه ی گیاهان را دلپسند، نیک چهره و خوش بوی کردن و میوه را رساندن به بس مزه دگرگون کردن اندر خویشکاری است . »

چهارم: (آتش وازیشتَ Vazishta ) آتش آسمانی، به چم (سود رسان و پیش برنده) ، آتش جهنده یی که از گُرز تشتریه{ ایزدِ باران} شراره می کشد و دیو خشکی و دیگر دیوان را میرماند.

پنجم: آتش سپِنیشت Spenishta ) به چم (ورجاوند ترین) و آن آتشی است که در (گرودمان Garo demana) یا سرای درخشان مینُو در پیشگاه اَهورَه مزدا می سوزد و کار جهان را سامان می بخشد. میان این آتش و آتش « بِرِزی سو نگ هه» همانندی بسیار هست. گوهر آتش بهرام از اوست.

پرستیدن آتش یک باید جهانی

برای دریافت درونمایه ی این سخن، همین بس بیاد آوریم که اِمشاسپند اردییبهشت [که هنجار هستی، سامان آفرینش، و ریتم کیهانی است] بزرگترین خویشکاری اش پرستاری کردن از آتش است، از همین روست که زرتشتیان در جشن اردیبهشتگان [روز سوم اردیبهشت ماه] به آتشکده ها می روند و نیایش های ویژه بجا می آورند.

در اینجا باید از دو جشن بزرگ ایرانی در پیوند با آتش یاد کرد: یکی جشن بسیار فرخنده و شادی بخش سوری که تازیان و تازی پرستان از هنگام رسیدن دین بیابانی اسلام به ایران تا کنون در بر اندازی آن کوشیده اند و هاه… می کوشند.

ابوحامد محمد غزالی برگزاری آیینهای نوروزی وجشن سده را مندرس و ناروا شمرد ومسلمانان را به رویگردانی از این شاد روز خجسته برانگیخت. (2)

بدیع الزمان همدانی در این آرزو می سوخت که: ایکاش شمشیر عرب یکبار دیگر بر پیشانی ایرانیان فرود آید تا دیگر در اندیشه ی برگزاری آیینهای نوروزی و جشن سوری نباشند.

آیت الله مرتضی مطهری در سال 1349 خورشیدی چندین بار پیاپی ایرانیان و پدران شان را خر نامید! که چرا جشن سوری برپا می کنند و از روی آتش می پرند. (3)

دوم: جشن سده که در روز دهم بهمن ماه هر سال برگزار می شود، این جشن از زمانی آغاز شد که آدمی شیوه افروختن آتش را فرا گرفت و توانست بدستیاری آتش گامه های فراپویی را یکی پس از دیگری بپیماید

در پایان این گفتار بجا خواهد بود که نگاهی هم به آتش نیایش ایرانیان داشته باشیم تا از چگونگی برخورد نیاکان خود با این گرامی ترین شالوده ی هستی آشنایی بیشتری پیدا کنیم:

ستایش پاک ترا باشد، ای آتش پاک گهر، ای بزرگترین بخشوده ی اهوره مزدا، ای فروزه ای که در خوری ستایش را، می ستایم ترا که در خانه ی من افروخته یی، سزاواری ستایش و نیایش را. برابر تو می ایستم برای نیایش، با همه ی آیین های دین: به دستی بَرسَم و به دست دیگر چوب خوش بوی خشک، که زبانه اش روشن، و سوزشش بپراکند بوی خوش را، و تو ای سزاوار ستایش، بهره مند شوی از درخشندگی آن، بهنگام سوختن و بوی خوش آن.

به نگاهبانی تو، بایستی پارسایی آراسته و با دانش و هنگ گماشته باشد، که بسراید برای تو این ترانه را: تو ای آتش اهورا مزدا، تو ای جلوه گاه آن بزرگترین سزاوار ستایش، فروزان باش در این خانه، همواره پرتوت با زبانه های سرخ فام رخشنده باشد در این خانه، همیشه و همیشه تا زمان بی کران.

تو ای ایزدی که نزدیک ترینی به اهورا، کام ها و خواست های ما را بر آورده ساز، آرزوهایمان را که از زبان بر می آید با زبانه ی آسمان سایت هم بستر بساز، تا کامیار شویم.

آرامش و آسودگی را پیشکش ما بساز، آسودگی در زندگی، فراخی در روزی، پاکی و استواری در دین، گفتاری رسا و آوایی خوش، و از پس آن دانش، دانشی که به سوی زندگی خوش و بهتری راهبرمان گردد.

ببخشای به ما بهترین رفتار و کنش را، که دلیر و پیکارنده و نیرومند باشیم، که با فر و هنگ باشیم، که در پرتو دانش راه سپاریم، که در خانه های ما فرزندانی زورمند و زیبا پیکر و گویا و رزمنده در راه کشور، با هوش و دانش، و اندیشه و گفتار و کردار نیک زاده شوند ، که در یابند خانه و خانواده و دهکده و کشور ما را.

ای ایزد بزرگ ما را همواره دریاب، ببخشای به ما آنچه را که کامیاری دهد، آنچه را که رستگاری دهد و به روزی و بهزیستی آورد، بهره مند کن ما را از بهترین زمین ها، که در آن خانه های پر آسایش بر پاسازیم، و در یاب روان ما را که آرامش داشته باشیم، و راه پاک پارسایی را بسپریم.

در مهراب خانواده، در آتشگاه آتشکده، آتش روشن و تابنده ی اهورایی زبانه می کشد و نیایشگران به در گاهش سرود می خوانند ،و او خواستار است تا بهترین چوب خوشبوی خشک را بر بسترش نهند و درودش گویند با بر س م ِ دردست گرفته و هومِ آمیخته به شیر. آنگاه است که نیایش کنندگان به گوش جان می شنوند آوای آرامش بخش آتش را که:

بر خوردار باشید از خواسته و دارندگی، دشت هایتان پ رُ باشد از انبوه گله های گاو و گوسپند، چونان زمینهایی که بر سینه گاهاشان از درختان و گیاهان ، بیشه های انبوه پیدا شده .

بر خوردار باشید از اندیشه ای روشن، و هوشی سرشار و آزادگی و سر افرازی،و نیرومندی و دلیری، بر خوردار باشید از دشتهای انبوه و بهره دهنده، و از خانه های گسترده و زیبا و پ رُ آسایش، که آوای فرزندان دلیر از آنها بر خیزد، که آرامش بخشد شما را و کشور را.

چون نیایش کنندگان با گوش جان این چنین شنیدند، ایزدِ بلند پایه را برای واپسین بار چنین نیایش کنند:

درود و ستایش به تو، ای آتش اهورا مزدا، می ستایم این روشنی پاک و در خشان را، اینک که بما آشکاری، توان و نیرویمان بخشای تا بهترین اندیشه و گفتار و کردار را داشته باشیم، یاریمان ده که با بدی و زشتی و دروغ پیکار کنیم، روان ما را پالوده بگردان از بدی و راه بی فرجام، تا شایسته پرستش اهورای بزرگ باشیم.

 

چرا این جشن بزرگ را «سده» نام دادند

فردوسی جشن سده را جشن افروختن آتش دانسته ولی روشن نکرده است که واژه ی « سده » چه پیوندی با آتش دارد .

برخی گفته اند که {سد روز} پس از سپری شدن زمستان بزرگ، ایرانیان با این باور که نیروی سرما رو به کاستی گذاشته و زمینه ی پیروزی تابستان فراهم گشته است، شادی کنان به دشت می رفتند، تلی بزرگ از خار و هیزم فراهم می آورند و با فرارسیدن شب آتشی بزرگ بر می افروختند و به شادمانی و پایکوبی و نیایش یزدان می پرداختند.

برخی دیگر گفته اند پنجاه روز و پنحاه شب مانده به نوروز جشن سده را برگزار می کردند که باز به همان شماره 100 می رسد.

ابوریحان بیرونی نوشته است:

« روز دهم این برج روز آبان است که آن را سده می گویند یعنی صد( کدام یک از این دوگونه نوشتار درست است، سده یا صد!) و آن یادگار اردشیر پسر بابکان و در علت و سبب این جشن گفته اند که هر گاه روزها و شبها را جداگانه بشمارند میان آن و آخر سال عدد صد بدست می آید و برخی گویند سبب این است که در این روز زادگان کیومرث،پدر بشر،درست صد تن شدند و یکی از خود را بر همه پادشاه گردانیدند و جمعی برآنند که این روز عید هوشنگ پیشدادی است که تاج عالم را بدست آورد و دسته ای هم گفته اند در این روز جهنم از زمستان به دنیا بیرون می آید،از اینرو آتش می افروزند تا شر آن برطرف گردد.در شب رسم شده که آتش بیفروزند و چون شعله ور شد در کنار این آتش می نشینند و به لهو و لعب مشغول می شوند. اهل کرج این شب را شب گزند می گویند یعنی شبی که در آن گزیدن زیاد است و مقصودشان این است که سرما شخص را در این شب می گزد و گفته اند سبب اینکه در این شب آتش روشن می شود این است که چون ضحاک قرار گذاشته بود که هر روز دو نفر را بیاورند و برای ماری که به دوش او بود، دماغ آنها را غدا قرار دهند و شخصی به نام ازوائیل که موکل یان کار بود،یکی از آن دو را آزاد می کرد و توشه ای می بخشید و او را امر می کرد که به جبل غربی دماوند ساکن شود و به آنجا برور و برای خود خانه ای بسازد و در عوض این شخص که آزاد شده بود،بدو مار دماغ قوچی می خورانید و این دماغ را با دماغ یک نفر دیگر که کشته شود مخلوط می کرد.و چون فریدون ضحاک را گرفتازمائیل را حاضر کرد و خواست او را پاداش بخشد.ازمائیل اشخاصی که از قتل بازداشته بود فریدون رو اخبار کرد و یک رسول از فریدون خواست که به کوه دماوند برود که تا حقیقت قضیه را به فریدون ارائه دهد و چون ازمائیل به کوه رسید آزادشدگان را امر کرد که بر پشت بام های خود هر یک آتشی بیفروزند تا شمار ایشان زیاد به نظر آید و این واقعه در شب دهم بهمن ماه بود و فرستاده فریدون گفت: چه قدر خانواده ها که تو آزاد کردی و از آنجا برگشت و فریدون را به آنچه را که دیده بود اخبار کرد و فریدون از شنیدن این واقعه خیلی مسرور شد.خود او به دماوند رفت و آزادشدگان را دید و سپس ازمائیل را جزو نزدیکان خود گردانید و دماود را تیول او کرد و او را به تختی زرین نشاند و نامش را مسمغان(مه مغان) گذاشت. ( آثار الباقیه ، برگردان اکبر داناسرشت، چاپ پنجم: امیر کبیر، 1386(کوتاه شده از رویه های 350- 352)

جشن سده، در سدمین روز زمستان برگزار می شود. از آغاز زمستان ( یکم آبان ماه) تا دهم بهمن ( که جشن سده است ) درست سد روز، و از دهم بهمن تا نوروز و آغاز بهار 50 روز و 50 شب بوده است، و از آنجا که در این روز آدمی شیوه افروختن آتش را یاد گرفته است، شب هم مانند روز گرم و روشن و زنده است پس باید همانند روز شمرده شود.

زنده یاد مهرداد بهار می نویسد:

«… اگر نخستین روز زمستان را، پس از شب یلدا، تولدی دیگر، ( و اگر نه تولد، توان یافتن و جوانی از سر گرفتنی دیگر) برای خورشید بدانیم، در واقع، سال کهن، خورشیدی کهن و همه چیز کهن با آغاز زمستان به سر می رسد و سال نو و خورشید و جهانی نو آغاز می گردد و آنگاه، دهم و چهلم زمستان و جشن گرفتن آن، ما را با آیین کهنه و زنده ی دیگری روبرو می سازد .

تقریباً در همه ی استانهای کشورِ ما و سرزمین های ایرانی نشین، دهم و چهلم تولد کودک را جشن می گیرند. از جمله در کرمان در شب دهم تولد بچه، مادر و طفل را با عده یی از خویشان نزدیک به گرمابه می برند و شب، یکی دو تخم مرغ برای تقویت به سر و کمر کودک می بندند و در باز گشت، مجلس جشنی بر پا می کنند.

تا ده روز بعد از زایمان خوب نیست که از زن زائو دیدن کنند ، مگر این که چادری به دورش بیاندازند و یا بچه را به اطاق دیگری ببرند.

در آذربایجان تا روز چهلم کودک را تنها نمی گذارند و به اجتماعات نمی برند و تا روز چهلم چاقو زیر سر بچه می گذارند و پس از چهلم است که وی بصورت معمول در اجتماعات به اتفاق دیگران ظاهر می شود.

در استان ساحلی، بلوک، دشتستان و حدود ریگ، دیلم، گناوه، و تا آبادان، تا چهل روز کودک را تنها نمی گذارند و بعد از روز چهلم تولد، او را به گرمابه می برند و با ظرفی به نام چل کلید آب روی سر او می ریزند.

در ایل کشکولی بچه را تا چهل روز از خانه بیرون نمی برند و در روز چهلم او را به گرمابه می برند و از آن پس وی را در ملاء عام قرار می دهند.

آیین های دهم و چهلم عمومیت بسیار دارد. وجود این سن از سویی، و خصوصیات خورشید در آغاز زمستان از سوی دیگر، ما را طبعاً به اندیشه می افکند که مراسم و اعیاد دهم و چهلم زمستان محتملاً با یک صد روز گذشتن از زمستان بزرگ ارتباطی ندارد و دهم و چهلم این زندگی مجدد خورشیدی مربوط است. در این ارتباط واژه ی « سده » را نیز می توان بخوبی معنا و ریشه یابی کرد.

واژه اوستایی –saosa که اسم و مؤنث است، به معنای ظهور، آشکارایی و پیدایی است. این واژه از ریشه ی sand به معنای به نظر رسیدن، مشتق گشته است. به یقین، در کنار واژه ی مؤنث saosa هم می توانسته است وجود داشته باشد. در زبانهای ایرانی میانه ی غربی علاقه ی بسیاری وجود دارد که اسم و صفت را با افزودن پسوند -ak که خود بازمانده ی –aka در ایران باستان است به کار برند. بدین روی، واژه ی saosa در ایران باستان، می توانست به صورت saoak یا sadak در فارسی میانه وجود یابد که تلفظ جدید تر آن در فارسی میانه saoakیا sadak بوده و همین دو تلفظ در فارسی به صورت «سذه» یا « سده» دیده می شود. وجود واژه ی معرب « سذق » در عربی و ترکیب های « برسذق» و « نوسذق» که نام پنجمین روز بهمن است و در آن روز به استقبال جشن سده می روند، حدس ما را در باره ی واژه ی saoag یا sadag تایید می کند و می رساند که چنین واژه هایی در زبان های ایرانی میانه وجود داشته است. بنا بر این محتملاً واژه ی «سده» نه با واژه تازی شده ی «صد» که با ریشه ی sand به معنای ظاهر شدن مربوط است و معنای آن «ظهور، آشکارایی و پیدایی است»

اما برای اینکه روشن سازیم مراسم این جشن ها بازگوی چه اعتقاداتی است، نخست باید جشن سومی را نیز به جشن های دوگانه ی (یلدا) و (سده) بیفزاییم ، این جشن (چهار شنبه سوری) است که در شب واپسین چهارشنبه آخر سال بر گزار می شود و بدین گونه ما با سه جشن آتش زمستانی روبرو هستیم .

انسان عصر باستان گمان می بُرد که قادر است با جادوی خود نیروهای جهانی را تقویت یا تضعیف کند. جادوهای آورنده ی باد و باران از معمول ترین جادوهای تقویت طبیعت بود، و جادوی مبارزه با بیماریها برای طرد و تضعیف آن ها نیز گروه دیگر از این جادوها به شمار می آمد و از جمله جادوهای تقویت کننده و تسریع کننده در امور طبیعت، یکی نیز جادوی تقویت نیروی خورشید و سرعت بخشیدن به گرما دهی آن است .

این جادو معمولاً با آتش افروزی توأم است، ومتکی بر این گمان که ایجاد آتشی همانند خورشید بر زمین و در فضا، سبب گرم تر و نیرومندتر شدن خورشید می شود، همان طور که گمان می رفت جادوی خاصی توأم با پاشیدن آب، سبب ریختن باران خواهد شد. به این جادو، (جادوی تشبُه) نام می دهند. بر این اساس، ما در ایران اعصار گذشته با آیینی رو برو هستیم که در طی آن بر زمین آتش ها می افروختند، شهر ها را چراغان می کردند و پرنده ها و تیرهای آتشین را به فضا می فرستادند تا مگر دوران کودکی خورشید به سر رسد و گرمای آن پدید آید و باروری زمین از نو آغاز شود .

در این جشن ها چند آیین مشترک است:

پاک کردن خانه وزندگی و خویشتن . ( خانه تکانی در روزهای پیش از نوروز)

فرو کُشتن و باز افروختن آتش ها .

شرکت در آیین با صورتک ها ( مانند حاجی فیروز)

نبرد میان گروههای متقابل . ( بنشان نبرد کیهانی نیک و بد)

اینک در مراسم سده و چهارشنبه سوری نیز با این مراسم روبرو هستیم: پاک ساختن خویشتن و خانه و کاشانه در اعیاد ایرانی عمومیت داشته است.

افروختن آتش ها به شب یعنی تاریکی را فروکُشتن که در این جشن های زمستانی عمومیت داشته است. در نوشته های اسلامی به خصوص در کیمیای سعادت سخن از وجود صورتک ها و بخصوص سپر و شمشیر می رود که مُعرّف نبرد متقابل میان گروه ها است (3) .

در پایان سخن، نیکو است اگر استوره ی هوشنگ و مار را نیز، که در ارتباط با جشن سده آمده است، به اختصار بر رسی کنیم. به احتمال قوی، این استوره یکی از اساتیر متعددی است که به استوره های آفرینش پیوند دارد.

در این استوره ظاهراً هوشنگ نماد آفریننده است و مار، نماد تاریکی و آشفتگی آغازین، و سخره ای که سنگ بر آن فرود می آید، نمادی است برای آسمان. شاید در این پیوند لازم باشد ذکر کنیم که آسمان در اوستا به معنای سنگ است (4) و شاهان در ارتباط با خدایان دانسته می شده اند. با پرتاب سنگی بر سنگ، آتش، یعنی خورشید، پدید می آید و مار، یعنی تاریکی و آشفتگی، از میان بر می خیزد. ( مهرداد بهار- جستاری چند در فرهنگ ایران رئیه های 240 تا 244 )

 

آیین های جشن سده

از چند روز مانده به جشن، مردم در شهر و روستا هیزم فراوان گرد می آورند و در یک جا می انبارند.

در روز سده هنگام فرو شد خورشید، موبدانِ سپید پوش همراه با خواندن سرودهای نیایش، آتش بر توده ی هیزم می افکنند.

نوازندگان آهنگ های شادی بخش می نوازند و مردم پیرامون آتش گرد می آیند و نغمه های شادی سر می دهند، و ترانه می خوانند: سد به سده، سی به گله پنجاه به نوروز.

هنگامی که زبانه های آسمان سای آتش فروکش کرد، از روی آن می پرند وشب را تا نیمه به شادی و فرخندگی سپری می کنند.

از دیگر آیین های جشن سده خانه تکانی و پاکیزه کردن تن و روان… رُخک بر چهر گذاشتن یا چهره ی خود را رنگ زدن، و بهنگام افروختن آتش در بوغ ها و شیپورها دمیدن است.

وارون آنچه که برخی پنداشته اند، جشن سده به هیچ روی یک جشن دینی و وابسته به آیین زرتشت نیست، هزاران سال پیش از آنکه اشو زرتشت ورجاوند دیده به جهان بگشاید، جشنِ سده در کران تا کران سرزمین های ایرانی نشین برگزار می شد. این جشن یاد آور ارزش والای آتش و پرتو خورشید است. فروغ بی آغاز و بی فرجامی که اگر چه جدا از گوهر هستی بخش خداست ، ولی سرشتی خداگونه دارد و پسر اهورا مزدا دانسته می شود.

http://matinabad.com/matcont/uploads/2017/01/11356817120574043725.jpg

بنمایه ها:

اوستا: گزارشس جلیل دوستخواه

پژوهشی در اساطیر ایران – بکوشش مهرداد بهار

آثار الباقیه: ابو ریحان بیرونی- برگردان اکبر داناسرشت، چاپ پنجم: امیر کبیر، 1386

فرهنگ ایران باستان: پورداود- چاپ دانشکاه تهران 2535

فرهنگ اساطیر: محمد جعفر یاحقی

بندهش : فرنبغ دادگی، گزارنده مهرداد بهار

جستاری چند در فرهنگ ایران: مهرداد بهار، انتشارات فکر روز

دانشنامه مزدیسنا: جهانگیر اوشیدری، نشر مرکز

پانویس:

از قضا افتاد معشوقی در آب     عاشقش خود را در افکند از شتاب

چون رسیدند آن دو تن با یکدگر      این یکی پرسید از آن کی بی خبر

گر من افتادم در آن آب روان     از چه افکندی تو خود را در میان

گفت من خود را در آب انداختم     زانکه خود را  از تو می نشناختم

روزگاری شد که تا شد بی شکی    با تویی و  تو یکی  و من یکی

تو منی؟یا من تو ام؟چند از دویی؟   با توام من؟ یا تومن؟ یا من تویی؟

حجهالاسلام امام محمّدغزالی در پایان سال‌های ۴٠٠ کوچی (هم ‌روزگار با فردوسی!)، هنگامی که می بیند دکان‌ها در روزهای نوروز پر از شیرینی و میوه های رنگا رنگ و ابزار شادمانی است، در (کیمیای سعادت) {که براستی باید آن را کیمیای نکبت خواند} زیر نامِ “مُنکراتِ بازارها” می نویسد:

«… آنکه به خرنده (خریدار) دروغ گویند و عیب کالا پنهان دارند و ترازو سنگ و چوب گز راست ندارند و در کالا غش در کنند و چنگ و چغانه فروشند و صورت حیوانات فروشند برای کودکان در عید، و شمشیر و سپرِ چوبین فروشند برای نوروز، و بوق سفالین برای سده و کلاه و قبای ابریشمین فروشند برای جامه ی مردان، و جامه رفوکرده و گاز رشته فروشند و فرا نمایند که نو است و هم چنین هر چه در آن تلبیسی باشد، و مجمره و کوزه و دیوان و اوانی سیم و زر فروشند و امثال این.

و امّا صورت حیوان حرام است و آنچه برای سده و نوروز فروشند چون سپر و شمشیر چوبین و بوق سفالین، این در نفس خود حرام نیست، ولیکن اظهار شعار گبران است که مخالف شرع است و از این جهت نشاید بلکه افراط کردن در آراستن بازار به سبب نوروز و قطایف بسیار کردن( چارچه های رنگی آویختن) تکلف های نو ساختن برای نوروز نشاید، بلکه نوروز و سده باید که مندرس شود و کسی نام آن نبرد تا گروهی از سلف گفته اند که روزه باید داشت تا از آن طعام‌ها خوردن نیاید و شب سده چراغ فرا نبایدگرفت تا اصلا” آتش نبیند و محققان گفته‌اند روزه داشتن این روز هم ذکر این روز بود و نشاید که نام این روز برند به هیچ وجه، بلکه با روزهای دیگر برابر باید داشت و شب سده همچنین، چنان‌ که از او خود نام و نشان نماند ». (کمیای سعادت ، تصحیح احمد آرام ، پوشنه ی یکم رویه های ۴٧٨ ـ ۴٧٩)

مرتضی مطهری در فروردین ماه سال 1349 در خوار شمردن آیین های نوروزی گفت:

«.. پس شما باید بگویید که الحمداّلله در روز نحس قرار نگرفته ایم، اتفاقاً باید بدانیم که الان تمام روزهای ما نحس است ! روز اول فروردین ماه هم نحس است ! بین روز اول و دوم و سوم و چهارم فروردین، د وازدهم و سیز دهم فروردین هم نحس است! ما از این نحس باید خارج بشیم! چه باید بکنیم؟ بریم بیرون سبزه ها را گره بزنیم از نحسی خارج می شیم؟ با سمنو پختن از نحسی خارج می شیم؟ با پهن کردن سفره هفت سین از نحسی خارج میشیم؟ بیچاره بد بخت!! چرا خانه ات را ول می کنی میری بیرون ، از این کارهای زشت بیا بیرون ! از این عادت زشت بیرون بیا، از این حرکات زشت خودت خارج شو تا از نحوسات بیای بیرون ! از این حرکات زشت و کثیف و پلید که به آن گرفتار هستی خارج شو تا از نحوست بیای بیرون!! سیزده چه گناهی دارد؟ از سمنو چه کاری ساخته است؟ از سبزه و هفت سین چه کاری ساخته است؟ بخدا ننگ این مردم است که روز سیزده و این ایام را بعنوان جشن سیزده بدر بیرون میرن ! ننگ باشه بر اینها (کارگزاران دولت) که بعنوان پرورش افکار اینها را به مردم نمی گویند! و شما احمقها هم این حرکات را هر سال انجام می دهید بلکه آنها شما بدبختهای احمق؟ را تمجید می کنند تشویق می کنند.. اینها از اسلام نیست، اینها ضد اسلام است ! .. نیاکان ما در گذشته جشن می کردند، پس ما هم باید چنین کنیم! چهار شنبه آخر سال می شود، بسیاری از خانواده ها که باید بگویم خانواده احمقها..؟ آتشی روشن می کنند و هیزمی روشن می کنند و آدمهای سُر و مُر و گنده دِ یا الّله ! با آن هیکلهای نمی دانم چنین و چنین از روی آتش می پرند که ای آتش، زردی من از تو سرخی تو از من! این چقدر حماقت است؟ خُب چرا چنین می کنید؟ می گویند پدران ما چنین می کردند ما نیز چنین می کنیم! اگر پدران شما چنین می کردند و شما می بینید که آن کار احمقانه است و دلیل خریت پدران شما است! رویش را بپوشید ! چرا این سند حماقت را سال به سال تجدید می کنید، این یک سند حماقت است که شما هی می کوشید که این سند حماقت را زنده نگهدارید و بگویید ماییم که چنین پدران خری داشته ایم!. ».

{آسمان} در اوستا آسمَنَ Asmana آمده که به چم (سنگ) است. ریشه ی این واژه: {آسمَن} و {آسن} است که در اوستا و سانسکریتِ باستان به چم {سنگ} است، و این نشان می دهد که در گذشته های دور آسمان را همانند سنگ می پنداشته اند. به باور نگارنده واژه های « سینه و سینی» هم به انگیزه سختی و سنگ گونگی بر آمده از همین بن واژه اند.. آس در واژه های آسیاب ( سنگی که با آب کار می کند) و دستاس ( سنگی که با دست کار می کند) بجا مانده از همان ریشه است. روز بیست و هفتم هر ماه (آسمان روز) نام دارد. در آیین مزدیسنا آسمان نیز مانند زمین، سپنتا [مقدس] شمرده می شود. با اندک ژرف نگری دانسته می شود که واژه های زمین و آسمان برای ایزدانی بکار رفته که به نگهبانی سپهر و خاک گماشته شده اند. (ایزدآسمان) همراه با ایزدان خورشید و مهر و انیران از همکاران امشاسپند شهریور است.

در اساطیر ایران گزارش مهرداد بهار در بخش در باره ی آفرینش مادی می خوانیم:

«… نخست، آسمان را آفرید، روشن، آشکار، بسیار پهناور و به شکل تخم مرغی* و از خماهن** که هست گوهر الماس نَر . سر او به روشنی بیکران پیوست و آفریدگان را همه در درون آسمان بیافرید چونان دژ و بارویی که آن را هر افزاری که برای نبرد بایسته است، در میان نهاده باشد. یا بمانند خانه یی که هر چیز در آن بماند. بُن پایه ی آسمان را آنچند پهنا است که آن را درازا است ، او را آنچند درازا است که او را بالا است مانند مینُوی آسمان که اندیشمند و سخنور و کُنشمند و آگاه و افزونگر و بر گزیننده است …

او به یاری آسمان شادی را آفرید***، بدان روی برای او شادی را فراز آفرید که اکنون آمیختگی است، آفریدگان به شادی در ایستند . سپس از گوهر آسمان آب را آفرید … ( رویه 45 )

* تخم مرغی شکل بودن آسمان در اساتیر زرتشتی از باورِ بسیار کهن سرچشمه می گیرد، از سویی در کهن ترین اساتیر هندی باور بر این بود که از نیستی (که خود هستی بود!) تخم مرغی پدید آمد ، یکسال برجای بماند و سپس دو نیمه گشت ، نیمی سیمین که زمین شد، و نیمی زرین که آسمان گشت .

** {خُماهن} پهلوی xwanahan اوستا xvaena ayah بچم فلز گداخته و فروزه یی است برای آسمان، و خود گوهر آسمان است . این واژه در پارسی بگونه ی خم آهن و خماهان بکار رفته است. نویسنده ی برهان قاطع زیر واژه ی خماهان گوید:« سنگی باشد به غایت سخت و تیره رنگ ، به سرخی مایل و آن دو نوع است : نر و ماده..)

*** شاهنشاه داریوش بزرگ در سنگ نبشته ی گنجنامه در دامنه ی کوه الوند نوشته است: خدای بزرگ است اهورامزدا، که این زمین را آفرید، که آن آسمان را آفرید، که مردم را آفرید، که شادی را برای مردم آفرید، که داریوش را شاه کرد، شاهی از [میان] بسیاری، فرمانروائی از [میان] بسیاری. مَنَم داریوش، شاه بزرگ، شاهِ شاهان، شاهِ سرزمین‌ها[یی] که نژادهای گوناگون دارند، شاه سرزمین دور و دراز، پسر ویشتاسب هخامنشی.»

اندکی پایین تر از سنگ نبشته ی داریوش، سنگ نبشته ی دیگری از خشایارشا پسر داریوش است که باز نوشته است:

« خدای بزرگ است اهورامزدا، که بزرگ ‌ترین خدایان است، که این زمین را آفرید، که آن آسمان را آفرید، که مردم را آفرید، که برای مردم شادی آفرید، که خشایارشا را شاه کرد، یگانه از میان شاهان بسیار، یگانه فرمانروا از میان فرمانروایان بی‌شمار. من خشایارشا، شاه بزرگ، شاهِ شاهان، شاهِ کشورهای دارای مردم بسیار، شاه این سرزمین بزرگِ دوردستِ پهناور، پسر داریوش شاه هخامنشی.

Image result for ‫گنجنامه همدان‬‎

سنگ نبشته ی شاهنشاه داریوش در بالا و سنگ نبشته ی خشایارشاه در پایین بر دامنه ی کوه الوند

پاسخی بگذارید

%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: