مرد بالدار

یا کورُش بزرگ

ارمغانی از بنیاد فرهنگ ایران در استرالیا (1)

 »هومر آبرامیان«

C:\Users\hoomer\Documents\Koorosh Bozorg\Proposal\Cyrus the Great.jpg

سنگ نگاره ی کورش بزرگ در پاسارگاد

کورُش بزرگ در سال 530 پیشازایش چشم از جهان فرو بست و پسرش کمبوجیه بر جای او نشست و آرامگاه خیال انگیزی در پاسارگاد برای پدر بساخت و پیرامونش را با گلها و گیاهان و درختانی که کورش بزرگ دوست می داشت بیاراست، و فرمان داد تا دو تندیس که نمایانگر فَرّ و شکوه آن بزرگوار باشند از سنگ بتراشند و در دو سوی آرامشگاه کورش بگذارند.

Related image

یکی از این سنگ نگاره ها در سده ی نوزدهم زایشی در نزدیکى استخر در دشت مُرغاب پیدا شد که به بلندای یک مرد است. این تندیس، کورش بزرگ را بگونه یی نشان می‌دهد که دو بال همانند بال شاهین از دو سویش برکشیده و تاجى از نمادهای مصری و ایرانی مانند: دو شاخ گاو، دو مار کُبرا و سه چنبر خورشید بسر دارد.

این یگانه تندیس ایرانی نیست که آن را با نمادهای مصری و ایرانی آراسته اند، در سال 1351 کوچی درکاوشهای باستانشناسی که در شوش انجام گرفت تندیس شکسته یی از شاهنشاه داریوش بزرگ بدست آمد که هم اکنون در موزه ایران باستان نگهداری می شود. باستان شناسان بر این باورند که این تندیس در روزگار فرمانروایی داریوش یکم بدست هنرمندان مصری ساخته شده و آن را از مصر به درگاه شاهنشاه ایران ارمغان آورده اند.

بلندای این تندیس با همین شکستگی دو متر و چهل و یک سانتیمتر، و جنس آن از سنگ گرانیت مصری است. این بزرگترین تندیس سه پهلو از روزگار هخامنشی است که برای ما بجا مانده . بر روی جامه ی داریوش به سه زبان پارسی باستان، عیلامی و بابلی نام اهورامزدا نوشته شده و درزیر پای تندیس با دبیره ی هیروگلیف از پیروزی شاهنشاه داریوش بزرگ بر مصر و بیست و چهار ملت دیگر یاد شده است.

روی این تندیس با سه دبیره ی پارسی – ایلامی و بابلی و هیروگلیف مصری نام شاهنشاه داریوش کنده شده و برنام فرعون بزرگ مصر به او داده اند. بر روی پایه ی این تندیس، نگاره هایی از خدایان مصری که در کار گره زدن گل های نیلوفر آبی و پاپیروس مصری به نشان دوستی دو ملت کهنسال ایران و مصر دیده می شود.

download (1).jpg

 

مرد بالدار یا کورُش بزرگ؟

سنگ نگاره ی کورُش بزرگ نمونه ی بسیار برجسته یی از هُنرِ کنده کاری در سنگ، و از چنان والامندی در جهان هنر برخوردار است که شمار بزرگی از باستان شناسان و دانش پژوهان اروپایی را تنها براى دیدن آن به ایران کشانده است.

خوشبختانه این تندیس هم اکنون در دشت مُرغاب برپا است و به نوشته ی زنده یاد استاد بهرام فروشی این دشت بپاس همین سنگ نگاره دشت مُرغاب نام گرفته است چرا که مردم از دیر زمان پیکر زیبای کوروش بزرگ را با بال هایی که بر شانه دارد یک مرغ آسمانی پنداشته و آن دشت را مُرغاب نام داده اند.

زنده یاد دکتر بهرام فروشی ایرانشناس برجسته ی روزگار ما در نامه ی بسیار ارجمندی بنام ایرانویچ چاپ دانشگاه تهران که تا کنون شش یا هفت بار بزیر چاپ رفته و بیدرنگ نایاب گشته است می نویسد:

جهانگردان و باستانشناسانی که در زمانهای گذشته به ایران آمده اند، از روی پیکره ی بالدار کورُش بزرگ نگاره برداری کرده و فرتورهایی از آن برداشته اند.

یکی از نامدارترین کسانی که این تندیس را دیده و از روی آن نگاره برداشته، کسی است بنام سر رابرت کرپورتر Sir Robert Kerporter سیاستمدار- هنرمند- نویسنده و جهانگرد انگلیسی که در سال 1777 در انگلستان زاده شد، در سال 1818 بدیدار سنگ نگاره ی کوروش بزرگ شتافت و از روی آن با آب و رنگ نگاره بر داری کرد و در سال 1842 چشم از جهان فرو بست.

C:\Users\Karmina\Desktop\Robert_Ker_Porter.jpg

Sir Robert Ker Porter, KCH (1777-1842)

سر رابرت کرپورتر نخستین کسی بود که دانست ساختمانی که تا آن زمان در پاسارگاد بنام: قبر ام النبی- یا قبر مادر سلیمان دانسته می شد، کاری به سلیمان(پسر داود پادشاه اسراییل) و یا مادراو ندارد!. بلکه آرامشگاه بزرگترین مرد تاریخ جهان کورُش بزرگ است.

در نگاره یی که سر رابرت کرپورتر با آب و رنگ از سنگ نگاره ی پاسارگاد کشید، مانند بسیاری از دیگر نگاره هایی که دیگر جهانگردان پیش و پس از او از این سنگ نگاره کشیده اند، با سه دبیره ی پارسی باستان – ایلامی و بابلی نوشته شده است: اَدم کوراش خشَه یَتیا هَخَه مَنَه شیا که برگردان آن به پارسی امروز می شود: منم کورُش پادشاه هخامنشی.

این بخش از این سنگ نگاره در زیر تازیانه های باد و باران روزگار شکسته و از میان رفته است. و شوربختانه در پی بی انگاریهای دولت اسلامی آنچه که بر جای مانده نیز رو به فرسایش و میرِش است!.

مارسل دیولا فوا Marcel Diolafoa باستانشناس نامدار فرانسوی به همراه همسرش ژانت دیولافوا Jeanette Diolafoa سه بار پیاپی از سوی دولت فرانسه برای کاوش های باستانشناسی به ایران فرستاده شدند. مارسل اگر چه مهندس راه آهن فرانسه بود ولی به باستان شناسی بیش از مهندسی دلبستگی داشت. همین دلبستگی او به داشته های جهان باستان بود که در سال 1881 زایشی او و همسرش ژانت را به ایران کشانید. این دو در گشت و گذار خود در خوزستان به تپه های باستانی در شوش رسیدند و سرانجام با همکاری پزشک فرانسوی ناصرالدین شاه قاجار پروانه ی کندوکاو در تپه های شوش را بدست آوردند و از سال 1884 تا سال 1886 شوش را چنان غارت کردند که اسکندر نکرد. از ماندمانهای زیر خاکی، گاوسنگی بزرگی بود که چون نمی توانستند آنرا به فرانسه ببرند، ژانت دیولافوا با پتک آن را تکه تکه کرد و تکه های خرد شده ی آن را با خود به پاریس برد!.

C:\Users\Karmina\Desktop\10977-39343.jpg

مارسل دیولافوا یکی از دُژمنش ترین غارتگران ماندمانهای ایران

مارسل و همسرش ژانت نیز این سنگ نبشته را بر بالای سر سنگ نگاره ی کورش بزرگ دیده و از روی آن نگاره برداری کرده اند.

C:\Users\Karmina\Desktop\مرد بالدار\fgj.jpg

پیش از آنها نیز جهانگردان و باستانشناسان دیگری این سنگ نبشته را دیده و در گزارش خود از آن یاد کرده اند، از نامدارترین آنها می توان از جیمس موریه James Justinian Morier نویسنده و دیپلمات بریتانیایی سده ی نوزدهم نام برد.

C:\Users\Karmina\Desktop\James_Morier.jpg

James Justinian Morier (1780-1849)

جیمز موریه در روزگار فتحعلی شاه قاجار به ایران آمد و از شهرهای بوشهر – شیراز – اسپهان– تبریز و تهران دیدن کرد و مردم ایران را به شوند نا بهره مندی از آزادی، مردمی واپسگرا – پس مانده از تکاپوی جهانی – ستم پذیر- دروغگو- چرب زبان و بت ساز نامید!..

البته از برخی فروزه های نیک ایرانیان نیز مانند میهمان نوازی یاد کرد، از نامدارترین نوشته های او نامه ی بسیار پُر ارزشی است بنام سرگذشت حاجی بابای اصفهانی که بدستیاری میرزا حبیب اصفهانی به پارسی برگردانده شد. موریه در دیدار از شیراز به پاسارگاد و تخت جمشید رفت و از بسیاری از سنگها و سنگ نگاره ها، و از آن میان سنگ نگاره ی کوروش بزرگ نگاره برداری کرد و با خود به انگلستان بُرد. در نگاره یی که او با سیاه غلم کشیده است همان چیزی دیده می شود که در نگاره ی آب و رنگ سر رابرت کرپورتر، و همان سخنان شیوای شاهنشاه کوروش بزرگ که: اَدم کوراش خشَه یَتیا هَخَه مَنَه شیا = منم کورُش پادشاه هخامنشی.

در سال 1851 کشیشی بنام فوستر از این تندیس دیدن کرد و همان چیزی را در گزارش خود نوشت که تنی چند از اروپاییان پیش از او دیده و گزارش کرده بودند.

در سال 1906 ویلیام جکسن باستانشناس نامدار اروپایی بدیدار این سنگ نگاره شتافت و از روی نوشته ی بالای سر آن نگاره برداری کرد و در گزارش خود نوشت:

« بر روی تخته سنگی که 12 پا بلندی و پنج پا پهنا و 2 پا کلفتی دارد پیکره ی شاه بزرگ دیده می شود که بر سر آن تاج پادشاهی مصر نشسته و دو بال شاهین بر شانه های او شکوه شاهانه اش را آنچنان به رُخ می کشند که انگاری سرشت ایزدی دارد، این تندیس پادشاهی است بزرگ که بر بالای سرش نوشته شده است: منم کورُش شاه هخامنشی…»

C:\Users\hoomer\Documents\Koorosh Bozorg\Proposal\Picture1.jpg

در دانشنامه ی کلان لاروس نیز فرتوری از این سنگ نگاره بچاپ رسیده و زیر آن نوشته اند:

« سنگ نگاره ی کورُش بزرگ شاهنشاه هخامنشی».

نکته ی بسیار شایان ژرف نگری در اینجاست که این تندیس پس از دو هزار و پانسد سال همچنان برسر پا ایستاده، و ما می دانیم که بسیاری دیگر از تندیسها و پیکره های سنگی، در دشت مُرغاب یا تخت جمشید، و پاسارگاد، و ایلام، و همدان، و جای جای ایران، بدست روستاییان و شکارچیان شکسته و از میان رفته اند، ولی ایزد گونگی این تندیس، مردم را از آسیب رساندن به آن باز داشته است.

چرا کورُش کفش ندارد؟

برخی گفته اند: اگر این کورش است، چرا کفش ندارد؟ مگر زمان هخامنشیان ایرانیان کفش نمی پوشیدند؟.

پاسخ این است که این سنگ نگاره در زمانی به درازای دو هزار و پانسد سال در زیر تازیانه های باد و باران روزگار بوده و در این رهگذر آسیب های فراوان دیده است، با اینهمه از پای پشتی می توان دریافت که او کفش بدون بند بپا دارد، و ما این را می دانیم که در روزگار هخامنشی تنها شهریاران و شاهزادگان کفش بدون بند می پوشیدند. برای نمونه در سنگ نگاره ی شاهنشاه داریوش بزرگ در تخت جمشید تنها او و پسرش خشایار، کفش بدون بند پوشیده، ولی مگس پران و چتر دار کفش های بند دار بپا دارند..

تن پوش

در این سنگ نگاره، کورش جامه ی بلندی بتن دارد که در میان، دارای نواری است که در سرتاسر آن گلهای نیلوفر آبی در کنار هم چیده شده اند..

والتر هینتس ایران شناس نامدار آلمانی، در باره ی جامه شهریاران ایران می نویسد:

« تن‌پوش شاهان پارسی عبارت است از جامه‌یی سپید با رگه‌های ارغوانی و ردایی ارغوانی زربافتی که در بخش جلو نواری سپید در میان داشت…»

و می افزاید:

«… در نزد هخامنشیان رنگ سپید نشانه روحانیون، رنگ (ارغوانی) نشان جنگجویان و رنگ آبی نشانه کشاورزان بوده است. تنها شاه می‌توانست از جامه با ترکیب رنگ سپید و (ارغوانی) داشته باشد. ریشه‌های چسبیده به نوار گلدار از گروه‌های هفت ریسمانه تشکیل شده‌اند که با توجه به تقدس‌ شماره ی هفت در نزد پارسیان و زرتشتیان قابل توضیح است…»

گل نیلوفر آبی بر کناره ی پیراهن کوروش بزرگ نشان ایزد بانوی والاتبار ایرانزمین اردویسورَ آناهیتا، و نماد شهر یاریِ پسندیده است، همان است که در تخت جمشید در دست راست شاهنشاه داریوش بزرگ دیده می شود.

C:\Users\Karmina\Desktop\داریوش-بزرگ.jpg

نی در دست چپ شاهنشاه داریوش، نشان سیمرغ زنخدای خردمند ایرانی، و گل نیلوفر آبی در دست راست او نشان اردویسور آناهیتا ایزد بانوی آبها است که خود به پرُی و سرشاری همه ی آبهای زمین است . در این تندیس شاهنشاه ایران نماد دو زن خدای ایرانی را در دست گرفته و این یکی از شاهکارهای هستی شناسی و جهان بینی ایرانی است..

گل نیلوفر آبی در خاور زمین همان اندازه ارجمند بود که گل رُز در باختر. این گل از آن رو در ایران و مصر و میان رودان و فینیقیه گرامی داشته می شد که در بیشتر افسانه های کُهن، آب بُنمایه ی آفرینش دانسته شده است. از آنجا که گل نیلوفر آبی در سپیده دم باز، و بهنگام فروشد خورشید بسته می شود، با خورشید همانندی پیدا می کند. خورشید در بیشتر افسانه های آفرینش پدر زندگی است، از این رو گل نیلوفر آبی نُماد روشنایی – آفرینش – باروری – نو شوندگی و بیمرگی است. و از آنجا که برگ و گل و میوه اش چنبری هستند نُماد رسایی هم هست.

از سوی دیگر گل نیلوفر آبی در هستی شناسی ایرانی نشان شکفتن مینُوی است، چرا که ریشه هایش در گِل و لای هستند ولی رویش و بالش آن رو به بالا است. بدین گونه خود را از تیرگیها و پلیدیهای پایین می رهاند و رو به روشنایی بالا می بالد. این بینش ایرانی با آن سخن سعدی که می گوید:

پرتو نیکان نگیرد آنکه بنیادش بد است تربیت نا اهل را چون گردگان بر گنبد است

سر سازگاری ندارد. فرهنگ ایران بر این باور است که نیکی همانند خورشید است و (بدان) ، در بند تاریکیهای نادانی، اگر بد کاران و پتیارگان را از ژرفای تاریکی به جهان روشن اهورایی بیاورند و در پرتو خرد و اندیشه نیک پرورش دهند، دیری نخواهد پایید که همانند گل نیلوفر آبی از آلودگیها خواهند رَست و در جهان روشن و شاد اهورایی رویش و بالش خواهند گرفت…

C:\Users\Karmina\Desktop\images.jpe

گُلی که در دست پادشاهان هخامنشی مانند کورش بزرگ و داریوش بزرگ دیده می شود افزون بر آنچه که گفته شد، نُماد دوستی و مهر گستری و شادی پراکنی هم هست که شالوده های بنیادین فرهنگ ایران اند.

در کنار هم جا گرفتن گلهای نیلوفر آبی در کناره ی پیراهن کوروش نشان همبستگی ملتهاست .همانگونه که گل نیلوفر آبی و پاپیروس مصری در کنار هم در تندیس شاهنشاه داریوش نشان همبستگی دو ملت کهنسال ایران و مصر بوده است.

می رسیم به تاجی که برسر کورُش بزرگ است:

C:\Users\Karmina\Desktop\در باره ی کوورش\تندیس کوروش بزرگ\فرتور شماره 17.jpg

این تاج که با شکوهی سزاوار بر سر کورُش بزرگ جاگرفته همان تاج شاهان بزرگ مصر است و در اینجا راستینگی سخن گزنفون را نشان می دهد که در گزارش خود در باره ی شیوه ی فرمانروایی آن پارسی بزرگ می نویسد:

«… می دانیم که مردمان گوناگون شتابان فرمانبردار کورش گشتند، مردمی که آنچنان از او دور بودند که می بایست آنرا در مدت زیادی از روزها و ماهها بپیمایند، برخی او را هرگز ندیده بودند و برخی می دانستند که او را هیچگاه نخواهند دید . مردم از اینرو فرمانروایی کورش را خواستار بودند که خواست کورش خواست خود آنها بود، و خواست آنها چیزی بجز زیستن به آرامی و بهره داشتن از بهترین شادمانیها نبود .

C:\Users\Karmina\Desktop\rarelief.jpg

این تاج با شکوه، برخی از نُماد های مصر کهن را نشان می دهد که با نُماد های بنیادین فرهنگ ایران بسیار نزدیک و در برخی از زمینه ها این همان اند، مانند:

هآرآس فرزند خدای آسمان و روشنایی و زندگی در بینش مصری که با ایزد مهر ایرانی همانندی بسیار دارد.

C:\Users\Karmina\Desktop\در باره ی کوورش\تندیس کوروش بزرگ\فرتور شماره 18.jpg

هآرآس فرزند خدای آسمان

اُسیریس ( پدر) یا خدای مرگ! که با واژه ی « مَرد» که بُن مُردن است و مَردُم که همان مردنی ها هستند و مُرداد که مردنی است! (وارون اَمُرداد که نا میرندگی است) همانندی بسیار دارد.

C:\Users\Karmina\Desktop\در باره ی کوورش\تندیس کوروش بزرگ\فرتور شماره 18.jpg

اُسیریس

آیزس مادر یا زن خدای سپهر، و نیروی زندگی که با واژه (زن) در زبان پهلوی که بُن زندگی است این همان است.

C:\Users\Karmina\Desktop\در باره ی کوورش\تندیس کوروش بزرگ\فرتور شماره 20.jpg

آیزس

Image result for ‫هاراس خدای مصری‬‎

خدایان مصری درکنار یکدگر ( یاد آور پدر ، پسر ، روح القدس در مسیحیت)

شاخ گاو یا گوسپند نر نماد اشویی جان( تقدس جان) در فرهنگ ایران و نماد توانمندی و شهریاری پسندیده در فرهنگ مصر و اسراییل و ایران است.

C:\Users\Karmina\Desktop\download.jpe

دانیال نبی یکی از انبیاء بزرگ بنی اسراییل در فرگرد هشتم گزارش خود در تورات می نویسد:

« در سـال سوم سلطنت بَلشَصَر پادشاه، رویایی بر من دانیال ظاهر شد، در آن رویا دیدم کـه من در کاخ پادشاهی شوشان که در عیلام میباشد بودم و در عالم رؤیا دیدم که در کنار رود اُولاى(آب های پرزور، نام شاخه ی خاوری رود کرخه که از شوشان می گذشت) می باشم. پس چشمان خود را برافراشته دیدم که ناگاه قوچى نزد نهر ایستاده بود که دو شاخ داشت و شاخ هایش بلند بود و یکی از دیگری بلند تر و بلندترین آنها آخر بر آمد* وقوچ را دیدم که بسمت مغرب و شمال و جنوب شاخ می زد و هیچ وحش با او مقاومت نتوانست کرد و کسی نبود که از دستش رهایی دهد و بر حسب رأی خود عمل نموده بزرگ می شد* و حینیکه متفکر می بودم، اینک بُز نرّی از طرف مغرب بر روی تمامی زمین می آمد و زمین را لمس نمی کرد و در میان چشمان بُز نر شاخی معتبر بود * و به سوی آن قوچ صاحب دو شاخ که آن را نزد نهر ایستاده دیدم آمد و به شدت قوت خویش نزد او دوید* و او را دیدم که چون نزد قوچ رسید با او بشدت غضبناک شده قوچ را زد و هر دو شاخ او را شکست داد و قوچ را یارای مقاومت با وی نبود، پس ویرا بزمین انداخته پایمال کرد و کسی نبود که قوچ را از دستش رهایی دهد * و بُز نر بی نهایت بزرگ شده و چون قوی گشت آن شاخ بزرگ شکسته شد و در جایش چهار شاخ معتبر بسوی بادهای اربعه ی آسمان بر آمد و از یکی از آنها یک شاخ کوچک برآمد و بسمت جنوب و مشرق و فخر زمینهای بسیار بزرگ شد…. اما آن قوچ صاحب دو شاخ پادشاهان مادیان و فارسیان می باشد( کورش؟) و آن بُز نر ستبر پادشاه یونان می باشد( اسکندر؟) وآن شاخ بزرگی که در میان دو چشمش بود پادشاه اول است و آن شکسته شدن و چهار در جایش برآمدن، چهار سلطنت از قوم او اما نه از قوت او بر پا خواهند شد… »

یهودیان که تا آن زمان در اسارت بابل بسر می بردند رویای دانیال نبی را مژده ی رهایی بشمار آوردند و دانستند که زود خواهد بود که بندهای اسارت شان بدست یکی از پادشاهان ایرانزمین گشوده خواهند شد.

دیری نپایید که کورش بزرگ سرزمینهای ماد و پارس را همبسته کرد و بُنیاد یک شاهنشاهی بزرگ را در ایران پی ریخت، و هـمان‌ گونه که دانیال در رویاى خود دیده بود که {آن قوچ، شاخ‌ هایش را به غرب و شمال و جنوب می‌‌زند}، کوروش بزرگ نیز کرانه های شاهنشاهی ایران را در باختر و شمال و جنوب گسترش داد ویهودیان را از بند اسارت ننگین رهایی بخشید و زمینه ی بازگشت آنها را بسرزمین نیاکانشان فراهم آورد.

شاخ گاو در نزد مصریان نشان باروی و دهش خداوندی، وگاو در فرهنگ ایران نماد ورجاوندی و اشویی جان است… بر پایه ی این جهان بینی است که فردوسی بزرگ از زبان ایرج به برادران می گوید:

میازار موری که دانه کش است      که جان دارد و جان شیرین خوش است.

و باز در بستر همین جهان بینی است که شیخ ابوالحسن خرقانی بر سر در خانگاه خود می نویسد:

« هر که در این سرا درآید نانش دهید و از ایمانش مپرسید چه آنکس که به درگاه باریتعالی به {جان} ارزد البته بر خوان بوالحسن به نان ارزد..».

C:\Users\Karmina\Desktop\Larestan.jpg

آن قوچِ دارندِه ی دو شاخ، پادشاه ماد و پارس است…

در استوره های ایرانی که باید آنها را بیخ و بُن فرهنگ ایران شمرد «گاو» و «آدمی» هر دو از جنس آتش اند. در بندهش می خوانیم:

« اهورا مزدا در پنجمین گامه ی آفرینش گاو را در ایرانویچ بر بالای رود وهِ دائیتی که در میانه ی جهان است آفرید، آن گاو سپید و روشن بود چون ماه…

C:\Users\Karmina\Desktop\223-7-pasture.jpg

پس از گاو سپید و ماه گونه، گیومرت ( کیومرس) را بر بالای رود وه دائیتی در ایرانویچ آفرید روشن چون خورشید…

گیومرت بر سوی چپ و گاو بر سوی راستِ هُرمزد آفریده شدند!.. والامندی گاو را در فرهنگ ایران از همین اینجا می توان به روشنی دریافت. بر پایه ی برخی دیگر از استوره های ایرانی، هُرمَزد گاو را از دست راست خویش و گیومرت را از دست چپ خویش آفریده است..

در دنباله ی گزارش بندهش می خوانیم:

« اهورا مزدا از روشنی و سبزی آسمان تخمه ی مردمان و گاوان را فراز آفرید، زیرا این دو تخمه را که آتش تخمه اند نه آب تخمه در تن گاو و گیومرت بداد تا افزایش یافتن مردمان و گوسپندان از آن بُوَد.

واژه ی« گئوش » در گرامی نامه ی اوستا همان است که امروزهگاو می گوییم، این واژه در بر گیرنده ی همه جانهای سود رسان است، همانگونه که واژه گرگ در برگیرنده ی همه جانهای آسیب رسان و پلید است.

در سرود بیست و نهم یسنا{دومین سرود از گاتهای اشو زرتشت ورجاوند}، اهورا مزدا – وهومن – اشا و گئوش تشن {آفریدگار جهان زنده} در کنار هم دیده می شوند، و می بینیم که روان گئوش، که همان گاو یا جهان زنده است به درگاه اهورا مزدا خروش بر می کشد که:

برای چه مرا آفریدی؟!..

که مرا به کالبد هستی درآورد؟.

خشم و زور و دست یازی و سنگدلی و گستاخی

مرا فرا گرفته است،

رهاننده ی نیکی که مرا برهاند بمن بنمای

این سرود را می توان نخستین نمایشنامه تاریخ ادب جهان بشمار آورد.

درفش کویانKavian یا کاویان که از پوست گاو ساخته شده بود نشان اشویی یا تقدس جان بوده است، این درفش که در یورش تازیان بر خاک افتاد و بدست آن بیابانگردان بی فرهنگ تکه پاره شد و سنگهای گرانبهایش بدست مسلمانان بتاراج رفت، همواره پیشاپیش سپاه ایران بر افراشته می شد تا رزم آوران شیردل ایرانی بیاد داشته باشند که کشتن زیستمندان کشتن زندگی و آزردن جان آزردن اهورا مزدا است… و بیاد بیاورند که برای پدافند از ارزشهای والای میهنی به آوردگاه آمده اند نه برای کُشتن و خون ریختن و چاپیدن و آزردن جان!.

جایگاه گاو برمایون را هم در پرورش فریدون از یاد نبریم، اگر این گاو نبود ما هنوز گرفتار بیداد ضحاک بودیم، گاو در استوره های ایرانی یاد آور نبرد روشنایی و تاریکی و خوبی و بدی است . این گاو است که با شیر خود فریدون را می‌پروراند تا با بر افکندن ضحاک، شالوده های شهریاری ایرانی را پی بریزد و زمینه را برای چیرگی دوباره روشنایی بر تاریکی فراهم بیاورد.

نمادین‌ ترین بخش داستان فریدون خیزش کاوه ی آهنگر و درفش اوست که چرم پاره ی آهنگری او بود، این چرم پاره آهنگری که از پوست گاو ساخته شده بود، نماد خیزش آزادگان ایرانی در برابر ستم و بی داد است. فردوسی با بر افراشتن درفش کاویان می خواهد بگوید آنچه که زمینه ی پیروزی خیزش گران ایرانی را در برابر بیداد ضحاک و ضحاکیان فراهم آورد، چرم پاره ی آهنگری کاوه نبود!. بلکه آن اندیشه ی خُجسته یی بود که چرم گاو را که نماد اشویی جانها است کار مایه ی مبارزه کرد و بیارمندی آن بر بیداد چیره گشت.

Image result for ‫کاوه آهنگر‬‎

کاوه آهنگر در کار پاره کردن آنچه که ضحاک خواسته بود

C:\Users\Karmina\Desktop\Faridun_by_Hajji_Agha_Jan.jpg

فریدون و گرز گاو سر

در فرهنگ ایران، کاوه بدون فریدون نا رساست، نیمه کاره است، نا فرجام است!. همچنانکه فریدون بدون کاوه راه بجایی نمی بَرَد! فریدون و کاوه فرجام بخش یکدیگرند، دو نیمرخ گوناگون از خیزش بزرگ ایرانیان در برابر ستم اژدها… و نکته اینجاست که یکی چرم پاره ی آهنگری خود را که از پوست گاو است بر می افرازد، و آن دیگری با گرزه ی گاو روی خود پا به میدان می نهد، هر دو پیوندی نا گُسستنی با گاو دارند!.

سام نریمان، که به سام یک زخم نامور شد با گُرز گاوچهر خود به اژدهای برآمده از کشف رود یورش بُرد و اورا با یک کوبش گرز بکشت. سام نریمان نبرد خود را با اژدها به درگاه منوچهر چنین گزارش می کند:

جهان پیش چشمَم چو دریا نمود      به اَبر سیه بَر، شده تیره دود

ز بانگش بلرزید روی زمین      ز زهرش زمین شد چو دریای چین

بَر او بَر، زدم بانگ بر سان شیر      چنان چون بود کار مرد دِلیر

یکی تیر الماس پیکان خَدنگ      به چرخ اندرون راندم بی دِرَنگ

به سوی دهان کردم آن تیر، رام       بدان تا زبانش بدوزم به کام

چو شد دوخته یک کران از دهانش      بماند از شگفتی به بیرون زبانش

هم اندر زمان دیگری هم چُنان       زدم بر دهانش بپیجید از آن

سه دیگر زدم بر میان زَفَرش      بر آمد همی جوش خون از جگرش ( زفر= دهان)

چو تنگ اندر آورد با من زمین      بر آهیختم آن گاوسر گُرز کین

به نیروی یزدان و گیهان خدای       بر انگیختم پیل تن را ز جای

زدم بر سرش گرزه ی گاو چهر      بر او کوه بارید گفتی سپهر

در ( روایات پهلوی/31) می خوانیم: گرشاسب با همه ی دلاوریها و کارهای برجسته یی که انجام داد ولی در پی گستاخی که با آتش کرد، پروانه ی در آمدن به سرای درخشان مینو را نیافت، تا آنکه گوشورون { روان گاو} بپا خاست و گفت: من او را به دوزخ نهِلَم زیرا نیکی بسیار با من کرد.

بهرام در پهلوی Wahram در گرامی نامه ی اوستا به چم پیروزی، و از والاترین ایزدان زرتشتی است، او در چهره های گوناگون مانند: گاو نر زرین شاخ و زرد گوش، همیشه زیبا و پیروزگر است..

بهرام در شاهنامه پانزدهمین شهریار از زنجیره ی شاهان ساسانی است، دوران کودکی را در دربار مُنذِر بن نعمان فرمانروای حیره گذراند و در همانجا شیوه ی رزم آوری و فرمانروایی آموخت و برای نشستن بر تخت پادشاهی به ایران باز گشت و تاج شاهی را از میان دو شیر برداشت:

همی رفت با گرزه ی گاو روی      چو دیدند شیران پرخاشجوی

یکی زود زنجیر بُگسست و بند      بیامد بر شهریار بلند

بزد بر سرش گرز، بهرام گُرد      ز چشمش همی روشنایی ببرد

بر دیگر آمد بزد بر سرش      فرو ریخت از دیده خون از بَرَش

جهاندار بنشست بر تخت عاج      به سر بر نهاد آن دل افروز تاج

بدینگونه جایی برای چون و چرا کردن و شک ورزیدن بر جای نمی ماند که این دو شاخ گاو بر تاج کورش چه می کنند؟ همین شاخ های گاو بر سر کورش بزرگ اند که او را به پایگاهی آنچنان والا فرا می برند که شبان ملتها از سوی خداوند نامیده می شود، به سخن دیگر او شبانی است که جانها را از آسیب گرگ پاس می دارد…

C:\Users\Karmina\Desktop\mace2.jpg

بهرام گور در کار کشتن شیران با گرز گاو سر

C:\Users\Karmina\Desktop\مرد بالدار\01-rostam-Copy-427x640.jpg

نگاره از از رستم دستان با کلاخودی که دو شاخ گاو بالای آن دارد

مار بر تاج کورُش بزرگ

در بالای این دو شاخ سه چیز همانند کوزه ی آب ، یا ماهی دیده می شوند که به هر روی نماد آب اند و در بالای آنها سه چنبره که نماد خورشید اند.. سه تایی بودن این نمادهای آب و خورشید بیگمان همان پیام پر آوازه ی آیین زرتشتی اندیشه و کردار و گفتار نیک است.. از سوی دیگر آب و خورشید در کنار هم نشان سپندینه بودن اردویسورَ آناهیتا، ایزد آب و ایزد مهر است..

C:\Users\Karmina\Desktop\ddd.jpg

از سویی دیگر اگر نگاهی ژرف تر به این تاج بیندازیم آن را بگونه ی زبانه های آتش نیز خواهیم دید، آنگاه این سخن پذیرفتنی تر خواهد بود که این تاج بگونه ی آشکار و پنهان نشان چهار آخشیج سپندینه در هستی شناسی ایرانی است که همان آب و خاک و هوا و آتش اند..

مار کبرا در جهان بینی مصر کهن دور کننده ی چشم بد، و در جهان بینی ایرانی به شوند پوست اندازی سالانه نشان نوشوندگی است .

Image result for ‫مار کبرا در فرهنگ مصر‬‎

پوست‌اندازی مار چندین کاربرد دارد، نخست آنکه پوست نو بر جای پوست کهنه می نشیند. دوم اینکه به مار یاری می دهد که انگل‌های گوناگون را از خود دور کند. مارگونه بودن یکی از آروزهای دیرینه ایرانیان بود تا بتوانند پوست اندیشه های کهنه و فرسوده را همه ساله از خود دور بیاندازند و خود را از آسیب انگلهای کهنگی و خرافه باوری دور بدارند. واژه ی فرشکرد یا فرَشوکِرتی در گرامی نامه ی اوستا بچم (جهان نوساخته) و در گاهان بچم (نوشوندگی و نو سازی جهان) است. بپاس همین نو شدن همه ساله ی مار است که آن را نماد بهزیوی و درمان دانسته اند .

بیمار

دکتر شاهین سپنتا پژوهشگر و ایرانشناس نامی در پاسخ به پیشنهاد جایگزینی سیمرغ بجای مار در نماد دارو و درمان می نویسد:

«  مار در نشان جهانی دارو و درمان که جامعه پزشکان، داروسازان و دامپزشکان با اندک تفاوت هایی آن را به کار می گیرند، یکی از نماد های آیین مهر است و با باورهایی که مار را از شمار «خرفستران » یا جانوران زیانکار اهریمنی می داند، ارتباطی ندارد.

مار در آیین مهر یک نماد بُنیادی است و زیانکار و نامقدس و اهریمنی نیست. برای شناخت بهتر مفاهیم این نماد آیینی باید به جایگاه این نماد در آثار بازمانده از پیروان آیین میترا توجهی ویژه داشت.

در مصر کهن مار ، بویژه مار کبرای نیل در جرگه ی خدایان جای گرفت و بر تاج فرعون ها نشست.

C:\Users\Karmina\Desktop\220px-Golden_Uraes_Cobra_Tutankhamun's_Throne.jpg

دو سوی نیایشگاه توت عنخ آمون، فرعون مصری با چهار مار کبرا ساخته شده از زر و لاجورد.

چرخه ی پادشاهان 1347 پیشازایش

C:\Users\Karmina\Desktop\tauroctonia_circomassimo_072.jpg

این سنگ نگاره با اندازه های 87 سانتیمتر در 1.64 سانتیمتر کنده شده در سنگ مَرمَر در سال 1931 در ایتالیا بدست آمد

در این سنگ نگاره جوانی را می بینیم که بر پشت گاوی پریده و دشنه ی خود را در شانه ی گاو فرو برده و یک رشته خون از زیر دشنه ی او جاری است. یک سگ و یک مار بسوی این رشته خون خیز برداشته اند. و در آن پایین یک گزدُم هم دیده می شود که می خواهد تخم گاو را نیش بزند و گاو را از زه و زاد بیندازد، ولی چنانچه به روشنی پیدا است دُمَش افتاده و توان نیش زدن ندارد.

در دو سوی نگاره دو جوان دیگر دیده می شوند که یکی فروزانه{مشعل} خود را رو ببالا، و دیگری فروزانه خود را رو بپایین دارد.

در بالا در سوی راست چهره ی زیبای زنی را می بینم که نگاه او رو بپایین است. و در سوی چپ، چهره ی مردی با تاجی از پرتو خورشید بر سر…

آن گاو بباور بسیاری از خاور شناسانگاو مقدس خداوندی! است که به فرمان اهورا مزدا بدست ایزد مهر کشته می شود تا از خون او زندگانی پدید آید!.. و از دید نگارنده این سخن یاوه یی بیش نیست!. هر پژوهنده ی آگاه ایرانی می داند آن گاو نماد زمین است و کاری به گاو مقدس الهی ندارد! آن جوانی که زانوی خود را بر پشت گاو فشرده خورشید یا ایزد مهر است… آن دشنه که در شانه ی گاو فرو کرده پرتو خورشید است که بر زمین گسترانیده می شود تا آن را ببارورد… آن رشته ی خون که از شانه ی گاو جاری است نشان جوشش زندگی است که در پی تابش خورشید بر زمین روان است، به سخن دیگر می توان گفت که نوروز است!( برای آگاهی بیشتر نگاه کنید به یکم مهر ماه در همین دفتر )

در همه نگاره ها و پیکره های های « میترای گاو اوژن » که نمونه های فراوانی از آن در نیایشگاه های میترایی به دست آمده است، داستان « رستاخیز طبیعت به هنگام بهار » در صحنه یی که میترا به عنوان نماد خورشید به کنایه از بهار و به نشانه فناپذیر بودن زمستان، گاوی را از پای در می آورد، تکرار می شود. در این صحنه « مار » به عنوان نماد خاک یا زمین حضور دارد که به نشانه تجدید پذیر بودن زندگی از خون گاو می نوشد تا بارور شود و زمین برکت یابد.. (دکتر شاهین سپنتا )

سگی که بسوی این رشته خون خیز برداشته به پاسبانی زندگی برخاسته است… و آن مار چنانچه دیدیم نشان نوزایی و نو شوندگی است تا زندگی را نا فرسودنی و کهنگی نا پذیر بگرداند…

آن گزدُم که می خواهد تخم گاو را نیش بزند، نماد اهریمن است ولی در پرتو خورشید که زیست مایه و نماد ایزد مهر است زور و توان بر افراشتن دم خود را ندارد، آن جوانی که فروزانه ی خود را رو ببالا دارد همان خورشید است که بهنگام بامداد از خاوران سر بر می کشد، و آن دیگری که فروزانه ی خود را رو بپایین دارد نشان فرو شد خورشید بهنگام شامگاه در باختر است.. آن زن زیبا که در میان نیم چنبره در سوی راست، پایین را می نگرد ایزد ماه است. دو شاخ در کناره های چهره اش ماه نو را نشان می دهند و چهره ی گِردش ماه پُر را در شب چهاردهم…

آن چهره ی مردانه در سوی چپ (در بالا) نشان اهورا مزداست و میان اهورا مزدا و ایزد مهر پرنده یی است که نماد ایزد سروش پیک ایزدی است که پیام اهورا مزدا را به میترا می رساند. نگاه مهر بجای اینکه که بر دشنه و گاو باشد رو به اهورا مزدا و پیک ایزدی است.

C:\Users\Karmina\Desktop\مرد بالدار\002002.JPG

شیری در کار پاره کردن گاو – در اینجا شیر نماد تابستان و گاو نماد زمستان است، این نیز نماد دیگری است از نوروز در فرهنگ بابلی هم مار نشان نوشوندگی و نوزایی است، یک سنگ نگاره ی بابلی در موزه ی لندن ماری را نشان می دهد که زهر خود را در پیاله ی ماه نو فرو می چکاند!

Image result for Moon an sniack in babylon

ماه نو در فرهنگ ایران و بابل، و نیز در فرهنگ مصر کُهن نماد « زهدان آفرینش» است، اینکه مار زهر خود را در زهدان آفرینش فرو می چکاند برای این است که پویش نا ایستای هستی را نو به نو بگرداند و زهدان آفرینش را از پوسیدگی و میرندگی دور نگهدارد! امروز هم در دارو سازی چنانچه دیدیم مار نشان بهزیوی و تندرستی است.

از این رو نباید شگفت زده شد که چرا دو مار کبرا بر روی شاخ های گاو در تاج کورش سر برافراشته اند.

می رسیم به بالهایی که بر پیکر کورش بزرگ دیده می شوند. پیش از اینکه به گزارش این بال ها بپردازیم بد نیست که نگاهی به نگاره فرَوَهَر داشته باشیم:

C:\Users\Karmina\Desktop\images.jpg

مرد فرزانه یی که در نگاره ی فروهر در میان دو بال جا گرفته، نشان آزمون زندگی- جهاندیدگی – خردمندی – کار ورزی و دانایی است .

دست راست پیر مرد به سوی بالاست که نشانِ والامنشی – بلند نگری – پیشرفت – و جهش و جنبش در راستای آموزه های خرد پذیر اهورایی است .

چنبره یی که در دست اوست نشان دهنده ی گیتی بهم پیوسته{پیوند میان تن و جان و روان }- پیمانداری – نیرومندی – و رستگاری و نیروی شهریاری و پیش برندگی است.

بالهای گشوده شده در دو سو، نشان تیز پروازی- بلند پروازی- و پرواز در جاودانگیها و بیکرانگیهاست…

سه لایه بودن بالها نشان اندیشه و گفتار و کردار نیک است.

چنبره یی که کمر او را در بر گرفته نشان شهریاری نیک – نیروی فرمانروایی- و از دیدگاه دیگر نشانی از زمان بیکرانه است.

دو رشته ی آویز در دو سوی پایین نماد سپنتامینُو منش ِ ستوده ی اهورایی، و انگره مینُو منش ِ خشم آلود اهریمنی است.

در هستی شناسی ایرانی، زندگی از آغاز تا پایان آوردگاه این دو نیروی نیک و بد است. این درست آن چیزی است که دو بُنی یا دو گوهری در هستی شناسی زرتشتی بر آن پایه ریزی شده و بسیاری از زرتشت شناسان باختری را به گمراهی کشانده است، تا آنجا که این دو بُن در سرودهای زرتشت را باور داشت به اهورا و اهریمن پنداشتند! در سی ام سرود از یسنا می خوانیم:

اینک،

آن دو مینوی همزاد که در آغاز،

در اندیشه و انگار پدیدار شدند،

یکی نیکی را می نمایاند و آن دیگری بدی را،

و از این دو،

دانا راستی را بر می گزیند، نه نادان!

4/30

و آنگاه،

که در آغاز،

آن دو مینو بهم رسیدند،

زندگی و نازندگی را پدید آوردند.

و تا پایان هستی چنین باشد که

بد ترین منش ها از آن پیروان دروغ

و بهترین منشها از آن پیروان راستی خواهد بود

سه لایه دامنِ پر دار در پایین نشانِ بد اندیشی – بد زبانی – و بد کرداری است… این نکته شایان ژرف نگری است که بدی هرگز از آدمی جدا نیست، از این رو، بدی را نمی توان کُشت یا از میان برداشت، ولی می توان آن را به بند کشید، فریدون هم ضحاک را نکشت، ولی او را در گاباره یی(غاری) در دماوند به زنجیر کشید! آدمی می تواند به نیروی خرد و اندیشه، و گفتار و کردار نیک، بدیها را از خود دور کند و به پایین ترین لایه های روان خود براند، ولی نمی تواند بدی را یکسره از میان بردارد! نبرد کیهانی نیک و بد، یا سپنا مینیوSpenta Mainyu و انگره مینیو Angra Mainyu نبردی است همیشگی ، ولی آدمی توان آن دارد که آزادانه راه خود را برگزیند و به هر یک از دو سپاه نیک و بد بپیوندد.

نگاره ی فروهر را دستکم از زمان روی کار آمدن پادشاهی ماد در ایران می بینیم، این نگاره چه در زمان پادشاهی ماد و چه در چرخه ی هخامنشی و سپس تر در چرخه ی اشکانی، و سرانجام در دورچرخه ی ساسانی همواره نشان ملی و میهنی ایرانیان بوده است.

ایرانیان برای آن نیروی مینُوی که جهش و جنبش و پیشرفت و فراپویی آدمی را در پی می آوَرَد هیچ نمادی را شایسته تر از شاهین نیافتند.

شاهین پرنده یی است بلند آشیان، تیز پرواز، تیز بانگ، سهمگین چنگال – تند نگاه و بلند پرواز که شاه مرغان هم گفته می شود و در بسیاری از زمینه ها با سیمرغ این همانی دارد.

در هستی شناسی ایرانی شاهین با نام ( وارَغنَ Vareghna)  نشان فر کیانی  دانسته می شد.

وارَغنَ یک واژه ی دو بهری از زبان اوستایی است، بهر نخست آن « وار » بچم بال و بهر دوم  غنَ  بچم زدن و کُشتن است، در گرامی نامه ی اوستا این واژه  گاه در کنارمرغ  دیده می شود که آرش آن مرغ بال زن  و نمارش است به همان مرغ شکاری تیز پرواز. بیشینه ی اوستا شناسان آن را به شاهین تیز پرواز برگردانده اند.

در یشت چهاردهم، ایزد بهرام در پیکرهای گوناگون رُخ نشان می دهد که یکی از آنها همین شاهین بلند پرواز دور نگر است:

« بهرامِ » اَهوره آفریده را می ستاییم.

زَرتُشت از اَهوره مَزدا پرسید:

ای اَهورَه مَزدا ! ای سپند ترین مینو! ای دادار جهان اَستومَند! ای اَشَوَن!

کدام یک از ایزدان مینوی زیناوند تر است؟ ( زیناوند = دارنده ی جنگ ابزار)

آنگاه اَهوره مَزدا گفت:

ای سِپیتمان زَرتُشت،

آن ایزد مینوی، بهرامِ اَهوره آفریده است.

2

بهرام اهوره آفریده نخستین بار، به کالبد باد شتابانِ زیبای مزدا آفریده یی به سوی او

(زرتشت) وزید و فرّ مزدا آفریده، فَرَّ نیک مزدا آفریده و درمان و نیرو آورد.

3

آنگاه بهرام اَهورَه آفرید ی بسیار نیرومَند بدو گفت:

من نیرومَند ترین، پیروز ترین، فَرِّه مَند ترین، نیک ترین ، سودمَند ترین و درمان بخش ترین آفریدگانم.

4

من ستیهندگی را، ستیهندگی همه ی دشمنان را – چه جادوان و پریان، چه کوی ها و کَرَپ های ستمکار در هم شکنم. ( کوی ها و کَرَپ ها نام دو گروه از کیش بانان روزگار زرتشت اند)

5

برای فَرّ و فروغش، من او را – آن بهرامِ مزدا آفریده را – با نماز ی به بانگ بلند می ستایم .

19

بهرامِ اَهوره آفریده، هفتمین بار به کالبد « وارِغنَ » که شکار خود را با چنگالها بگیرد و با نوک پاره کند به سوی او «زرتشت» پرید.

… وارَغنَ که در میان پرندگان، تند ترین و در میان بلند پروازان ، سبک پرواز ترین است…

20

در میان جانداران تنها اوست که خود را از تیرِ پرّان – اگر چه آن تیر ، خوب پرتاب شده و در پرواز باشد – تواند رهانید…

اوست که سپیده دمان، شهپر آراسته به پرواز درآید و از بامدادان تا شامگاهان به جست و جوی خوراک بر آید…

21

… اوست که در تنگه های کوهساران {شهپر} بپساود، { پساویدن= لمس کردن – مالیدن} که بر ستیغ کوهها شهپر بپساود، که در ژرفای دره ها شهپر بپساود ، که بر شاخساران درختان شهپر بپساود، و به بانگ مرغان گوش فرا دهد .

بهرام اهوره آفریده اینچنین پدیدار شد.

29

بهرام اهوره آفریده ، او را تخمه ی بارور و نیروی بازوان و تندرستی و پایداری تن آنچنان نیروی بینایی بخشید که ماهی کَرَ Kara در آب داراست که خیزابی همچند مویی را در رود «رَنگها Rangha»یِ دور کرانه ، در ژرفایِ هزار بالای آدمی تواند دید.

33

بهرام اَهوره آفریده ، او را تخمه ی بارور، نیروی بازوان، تندرستی و پایداری تن وآنچنان نیروی بینایی بخشید که کرکس زرین طوق داراست که پاره گوشتی همچند مُشتی از دوری ی نُه کشور باز تواند شناخت، اگر چه در بزرگی، چون تابش سر سوزنی درخشان بنماید.

34

بهرام اهوره آفریده را می ستاییم.

زرتشت از اهوره مزدا پرسید:

ای اَهورَه مزدا، ای سپند ترین مینو، ای دادار جهان استومند، ای اَشَوَن،

اگر من از جادویی مردمان بسیار بد خواه آزرده شوم، چاره ی آن چیست؟

35

آنگاه اهوره مزدا گفت:

پری از مرغ « وارِغنَ » یِ  بزرگ شهپر بجوی و آن را بر تن خود بپساو و بدان پَر، {جادویی ِ} دشمن را ناچیز کن { نگاه کنید به داستان رستم و اسفندیار و پر سیمرغ و زخمهای تن رستم!. و باز نگاه کنید به داستان زاده شدن رستم و یاری رساندن سیمرغ در پی به آتش کشیدن پری از او..}

36

کسی که استخوانی یا پری از این مرغ دلیر با خود داشته باشد، هیچ مرد توانایی او را از جای بدر نتواند برد و نتواند کشت.

آن پَر ِ مرغکان مرغ ( مرغ همه ی مرغان، همانگونه که می گوییم موبد موبدان یا شاه شاهان) بدان کس پناه دهد و بزرگواری و فرِّ بسیار بخشد.

38

آن کس که{ این} پَر  با اوست، همگان از او هراسانند، همان سان که همه ی دشمنان از من (اهورامزدا)  به تن خویش بیمناکند. همه ی دشمنان از نیرومندی و پیروزی که در خویشتن من هست، ترسانند…

41

بهرام اهوره آفریده را می ستاییم.

بشود که پیروزی و فرّ { بهرام}، این خانه و گله و گاوان را فرا گیرد، همان سان که «سیمرغ» و ابر بارور کوهها را فرا گیرند.

در این بند از « سیمرغ » بجای شاهین نام می برده شد، در داستان (زال)، و چگونگی زاده شدن رستم و درمان زخمهای او در نبرد با اسفندیار نیز همین سیمرغ است که شادی بخش دلهای ایرانیان می شود. آیا سیمرغ و شاهین این همان اند؟.

در زامیاد یشت آمده است که «فر کیانی» به پیکر مرغی که همان { وارَغنَ}  یا شاهین باشد از جمشید جدا شد.  این فَرّ در زامیاد یشت چنین ستوده می شود:

فر کیانی نیرومند مزدا آفریده را می ستاییم،

آن فر بسیار ستوده،

زبر دست، پرهیز کار، کار آمد و چالاک را،

که برتر از دیگر آفریدگان است،

فری که از آن اهورا مزدا است،

که اهورا مزدا بدان آفریدگان را پدید آورد،

فراوان و خوب،

فراوان و زیبا،

فراوان و دلپذیر،

فراوان و کار آمد،

فراوان و درخشان .

تا آنان گیتی را نو کنند، گیتی پیر ناشدنی، نا میرا، تباهی ناپذیر،  نا پژمردنی، جاودان زنده، جاودان بالنده و کامروا…

شاهین زرین بر درفش هخامنشی

گزنفونXenophon   ( 354- 430 پیشازایش) در بخش دوم از فرگرد یکم کوروش نامه می نویسد:

« هنگامی که کوروش از فارس لشکر آراسته به سوی بابل می رفت، پدرش تا به مرز فارس او را پسواز کرد و در آنجا شاهین زرینی دید که پیشاپیش آنان در پرواز بود. پدر کوروش آن را به فال نیک گرفت و دانست که پسرش در این پیکار پیروز گر خواهد بود.

گزنفون در جای دیگری در همان کوروش نامه (Kyrupadi ,14 ) می نویسد:

« درفش شاهنشاهی ایران شاهینی بود از زر ناب ساخته شده که بر نیزه ای بر افراشته بودند.»

C:\Users\Karmina\Desktop\FullSizeRender (2).jpg

شاهین تیز پرواز، درفش هخامنشیان

هردوت Herodotus ( 425- 486 پیشازایش) در گزارش خود می نویسد:

« پیش از اینکه داریوش و شش تن از همراهانش به گئومات ستمگر( بردیای دروغین) یورش بَرَند، برخی از آنها دچار دو دلی گشته خواستند از این نبردی که فرجامش دانسته نبود پا پس کِشند، در این زمینه با هم در گفتگو بودند که ناگاه هفت جفت شاهین زرین را دیدند که دو جفت کرکس را دنبال می کنند، این رُخداد را به فال نیک گرفتند و خود را برای نبردی پیروزگر آماده ساختند.

از سوی دیگری آدمی را دارنده ی نیروهای چند گانه ی تنی و روانی دانسته اند، اشو زرتشتِ ورجاوند در بند هجدهم از سرود چهل و چهارم یسنا از این نیروهای تنی و روانی بگونه ی ده اسب و ده شتر یاد می کند:

« این از تو می پرسم، درست بمن بگو ، ای اهورا، چگونه، ای اردیبهشت، به آن مُزد ارزانی خواهم شد، ده مادیان با جفت نر و یک شتر که بمن پیمان داده شده، ای مزدا آنچنان که به رسایی و جاودانی در بخشایش تو؟» ( برگردانِ ابراهیم پوردادود)

« ای هستی بخش یکتا، از تو پُرسشی دارم و خواستارم حقیقت را بر من آشکار سازی. چگونه در پرتو اشا «راستی و پاکی» پاداش دلخواه را که عبارت از تسلط بر ده مادیان حواس با نیروی اسب اندیشه است بدست خواهم آورد و به روشنایی حقیقی سرمدی خواهم رسید ، و ای مزدا از رسایی و جاودانی کِی برخوردار خواهم شد تا هر دو بخشش بزرگ را برای رستگاری مردم جهان ارمغان دهم .» (برگردان موبد آذرگشسب)

« آن از تو می پرسم بمن بفرمای ای اهورا، چگونه آن مُزد را از اشا بیابم، ده مادیان و یک اسپ و یک شتر که بمن پیمان نهاده اند بدهند ، بلکه دوست دارم که بوسیله تو ای مزدا بخشش خُرداد و اَمُرداد را هم بسوی هم نوع بیاورم ( برگردان عباس شوشتری)

« ای مزدا اهوره این از تو می پرسم مرا بدرستی پاسخ گوی : چگونه در پرتو «اَشه» آن پاداش را بدست آورم؟ چگونه نیروهای دهگانه مرا راهبر و روشنگر خواهند شد تا با آنها «رسایی» و « جاودانگی» را در یابم و آنگاه هر دو را بدانان بخشم؟» ( برگردان جلیل دوستخواه)

« اینک از تو می پرسم، خدایا، مرا بدرستی آگاه ساز چگونه از راه پاداش ده مادیان و ده اسب و یک شتر را بدست بیاورم تا ای دانا، راز رسایی و جاودانی را دانسته این هر دو را به آنان دهم.» (برگردان علی اکبر جعفری)

زنده یاد موبد فیروز آذر گشسب در گزارش این بند می نویسد:

« در این بند واژه هایی به کار رفته که در صورت ظاهر معنی حیوانات را می دهند ، ولی در باطن رمز هایی هستند که دارای مفاهیم عرفانی اند. هنگامی که گاتها به صورت مدون در آمدند نه تنها نویسنده ی گات ها بلکه مردم نیز با رمز و راز اینگونه واژه آشنا بودند و نویسندگان نیازی به گزارش اینگونه واژه ها نمی دیدند. ولی اکنون پس از گذشت سدها سال به دلیل نبودن بُنمایه های بسنده کار شناخت نمادهای اینگونه واژه ها سخت گردیده است. اوستا شناسان بیگانه که پایگاه پیامبری زرتشت را بعنوان رهبر روحانی نمی پذیرند، بهنگام ترجمه ی متون اوستا تنها به جنبه ی مادی و ظاهری کلمات و عبارات اکتفا کرده و کوششی ندارند تا جنبه ی معنوی و عرفانی عبارات را درک کنند و به همین دلیل هنگامی که زرتشت در این بند از اهورا مزدا در خواست پاداشی مانند ده مادیان و یک اسب و یک شتر می کند آن را حمل بر دوران و محیطی می نمایند که هدیه کردن چنین حیوانات سودمندی از بزرگترین آرزوهای مردان آن دوران محسوب می شده است و هیچگونه ایرادی هم در آن نمی بینند، ولی هنگامی که یک ایرانی به چنین آرزو و پاداشی آنهم از سوی پیامبر والامنشی مانند زرتشت می اندیشد جملات را بچگانه و بسیار سست می یابد. ولی اگر به مفهوم واقعی واژه هایی مانند : ده مادیان و یک اسب و یک شتر از دیدگاه عرفانی بنگریم خواهیم دید که چه در خواست باشکوهی از جانب اشو زرتشت شده است .

تارا پور والا در بر رسی کتاب کاتو پانیشاد Katopanishad و دیگر پژوهشهای ارزشمند خود روان آدمی را همانند راننده ی گردونه – تن او را خودِ گردونه- و نیروهای دهگانه ی تنی و روانی او را به اسبانی همانند کرده است که گردونه یا تن آدمی را با خود به اینسو و آنسو می کشند.

روان آدمی که گردونه ران است باید آرزوها و خواست های دون پایه ی آدمی را که همانند اسب سرکشی است مهار کند.

Taraporewala-TheDivin Songs of Zarathshra. Hukhta Foundation Bombay 1993 Page:52

نیروهای پنجگانه ی تنی همان: بینایی- شنوایی- چشایی- بویایی و بساوایی اند ، ولی در باره ی نیروهای روانی سخنان گوناگونی در میان است، برخی نیروهای روانی را پنجگانه و بدین گونه می شمارند:

سرشت یا غریزه، کودک نوزاد بیاری همین نیرو است که می داند چگونه پستان مادر را بِمِکد، بیاری همین نیرو است که از راه گریه با آهنگهای گوناگون با مادر پیوند برپا می کند.

هوش که کارش شناختن شایست و نا شایست است.

یاد که کارش انباشتن و نگهداشتن دیده ها و شنیده ها و بوییده ها و چشیده ها و بساواییده ها است.

گویایی که اندیشه را زبانی می کند.

پویایی که اندیشه را به کردار در می آورد.

در گرامی نامه ی اوستا برخی از این پنج نیرو جاودانه، و برخی از میان رفتنی و چنین اند:

اَهو Ahu– دئنا Daena – بئوذه Baooza– اورون Urvan– فروهر Fravahar

ولی در برخی از نوشته های کهن گاه بجای پنج نیرو از چهار نیروی: « جان . روان . بو . آیینه» سخن بمیان آمده . جان و روان را می شناسیم و کرد و کارشان را نیز می دانیم ، ولی شاید کاربرد بو و آیینه را آنچنان که باید ندانیم.

بو، با گویش اوستایی ( بئوذَ Baooza) یکی از نیروهای شناخت شایست و نا شایست در نهانخانه ی آدمی است، امروزه از داده های دانش زیست شناسی دانسته می شود که آدمی تنها از راه بوییدن، و بدون بهره گرفتن از دیگر سهش های تنی، می تواند ده هزار چیزهای گوناگون را بشناسد، برای نمونه با چشمان بسته و تنها از راه بوییدن می تواند نفت – ماهی – سیر – پیاز – بنزین – گل سرخ و ده هزار چیز دیگر را بشناسد، از اینرو بو یا «بئوذَ» یکی از کار مایه های شناخت شایست و نا شایست بشمار می رود، هنوز هم در زبان پارسی گاه می گوییم: « … من بو بردم که… یا فلانی بو برده است..»

چهارمین نیروی شناخت، آیینه و همان است که در گرامی نامه ی اوستا با واژه ی «دئنا Daena » یا دین از آن یاد شده است.

آیینه ابزاری است که ما بیارمندی آن می توانیم خود را ببینیم و بشناسیم، این خود شناسی سرآغاز هستی شناسی است، هنوز هم در زبان پارسی زبانزدی داریم که می گوید: خود را بشناس تا خدای خودت را بشناسی، کسی که خویشتن خود را نشناسد چگونه می تواند ارزشهای فرمانروای بر هستی را بشناسد؟ برای رسیدن به این گامه از شناخت، کار را باید از خود شناسی آغاز کرد و برای این کار آیینه ای باید..

این همان چشم خورشید گونه ی درون بین است که ما به شیوه ی تازی گویان آن را « وجدان » می گوییم، این «دین» ایرانی هیچ پیوندی با آن واژه ی « دین» که برآمده از زبان اکدی از بُن واژه ی «دینو» و در چم داوری و راه و روش است ندارد.

فرهنگ ایران این چهار نیروی درون را چهار بال آدمی برای پرواز بسوی جاودانگیها و بیکرانگیها دانسته است. مولوی بلخی می گوید:

من از کجا، غم و شادی این جهان ز کجا      من از کجا غم باران و ناودان ز کجا

چرا به عالم اصلی خویش وا نروم      دل از کجا و تماشای خاکدان ز کجا

چو خر ندارم و خربنده نیستم ای جان        من از کجا غم پالان و کودبان ز کجا

هزارساله گذشتی ز عقل و وهم و گمان        تو از کجا و فشارات بد گمان ز کجا

تو مرغ چار پری تا بر آسمان پری       تو از کجا و ره بام و نردبان ز کجا

کسی تو را و تو کس را به بُز نمی‌ گیری       تو از کجا و هیاهای هر شبان ز کجا

هزار نعره ز بالای آسمان آمد تو       تن زنی و نجویی که این فغان ز کجا

فرهنگ ایران می گوید: تو مرغی هستی دارنده ی چهار پَرِ پرواز که بیارمندی آنها می توانی بر فراز بام هستی تا جاودانگیها و بیکرانگی ها پرواز کنی، ترا با بام و نردبان چکار! این بام و نردبان را می توان شریعت و پیامبر و امام و آخوند و جز اینها دانست که راه پرواز را به سوی جاودانگی ها و بیکرانگیها می بندند و آدمی را دست و پا بسته اسیر بام و نردبان می کنند..

تو مرغ چارپری تا بر آسمان پری      تو از کجا و ره بام و نردبان ز کجا

از این دیدگاه، این چهار پر یا بالهای شاهین بر پیکر کورش بزرگ نشان دهنده ی پیشرفت – فراپویی – هستی شناسی – والامندی – مهر گستری – شادی پراکنی و آزادگی است.

C:\Users\Karmina\Desktop\My Documents\Cyrus The Great\Sydney\A.JPG

تندیس کورُش بزرگ در روز بیست و نهم اکتبر سال 1994 ( روزجهانی کوروش بزرگ) از سوی بنیاد فرهنگ ایران در استرالیا به سرپرستی هومر آبرامیان در پارک دهکده المیک سیدنی گذاشته شد.

 

استوانه ی کورش بزرگ، گرامی ترین یادگار نیاکان

روزی که پل امیل بوتا کلنگ زمین را می کاوید،

زمین کهنه بود و کهنگی خود را می دانست!.

در سال 1843 یک جوان ایتالیایی تبارِ فرانسوی بنام پُل اِمیل بُوتا Paul Emile Botta که تا آن زمان کُنسول فرانسه در مصر بود، از سوی دولت فرانسه به موصل فرستاده شد. پُل که جوانی دانش آموخته و جویای دانستنی های نو بود، از همان نخستین روز درآمدنش به موصل نگاه کنجکاوش به تپه های ساخته شده از ریگ های سرگردان کشیده شد، اندیشه ی اینکه این تپه های شنی می توانند گنجینه های گرانبهایی از فرهنگ های کهن را در درون خود داشته باشند دمی او را آرام نمی گذاشت، سرانجام آنچنان برانگیخته شد که با سرمایه ی خود کارگرانی بمزد گرفت و آنان را به کند و کاو در زمینهای خُرساباد بکار گُماشت و سرانجام در پی چند سال کار و کوشش پیگیر، به یکی از شهرهای باستانی آشور دست یافت.

خرساباد نام روستایی باستانی در کُردستان عراق و در شمال خاوری شهر موصل است. آوازه ی این روستا از آن رو است که ماندمانهای دِژ و شهر تاریخی سارگون دوم پادشاه آشور را در دل خود نگهداشته است. باستان شناسان، این دژ تاریخی را }دور– شاروکین Dur- Sharrukin به آشوری ܕܘܪ ܫܪܘ ܘܟܢ} یا { دِژِ سارگن} نام داده اند.

آن روز که پل امیل بوتا پای خود را در گودالی گذاشت که بخشی از کاخ امپراتوری آشور کهن از آنجا سر برون کشیده بود، آشور از خواب دو هزار و پانسد ساله بیدار شد. این نخستین گام در زمینه ی باستانشاسی نوین بود.

C:\Users\Karmina\Desktop\download.jpe

Paul Emile Bott

 

آستین هنری لایارد Austen Henry Layard

درسال 1845جوان دیگری، و این بار از انگلستان بنام آستین هنری لایارد که سپس تر از سوی خاندان پادشاهی انگلیس برنام (سِرSir) به او داده شد به کِند و کاو در زمین های شنی موصل پرداخت.

C:\Users\Karmina\Desktop\002.layard-albanian.jpg

Sir Auten Henry Layard

لایارد در دانشگاه لندن رشته ی دادگذاری را بپایان رساند ولی کار دادگویی(وکالت) با سرشت ماجرا جوی او سازگاری نداشت، از اینرو بجای کار در تالارهای تنگ و تاریک دادگستری، به جهان گردی روی آورد، نخست به میانرودان {عراق کنونی} رفت که در آن روزگار بخشی از امپراتوری عثمانی شمرده می شد، سپس به ایران آمد و زمان درازی را در شهرهای سپاهان و همدان و قزوین و رشت گذراند، زبان پارسی را بخوبی آموخت و از راه ایران به روسیه رفت، دوباره به ایران بازگشت و در بازگشت به لندن راه بَصره و موصل پیش گرفت، و سرانجام در موصِل با پُل اِمیل بُوتا آشنا شد و به دستاوردهای شگفت انگیز او دل باخت، و خود نیز با پولی که از کنسول انگلیس وام ستاند، به کند و کاو در زیر تپه های شنی در شهرهای نمرود و نینوا پرداخت و در کوتاه زمانی کاخ آشوربانیپال پادشاه نامدار آشور را از زیر خاک بیرون کشید و پرده از روی بخش بزرگی از سرگذشت جهان باستان برداشت.

دستاورد کار و کوشش این دو جوان ماجراجو، شور بزرگی در دل مردم اروپا برانگیخت. دو کشور فرانسه و انگلیس به پشتیبانی این دو جوان برخاستند و در یک پیشتازی شورانگیز هر یک کوشیدند تا در بدست آوردن ماندمانهای جهان باستان از دیگری پیشی بگیرند.

C:\Users\Karmina\Desktop\150401162405_11.jpg

نگاره ی باز سازی شده از کاخ های آشوربانیپال بدستیاری آستین هنری لایارد

C:\Users\Karmina\Desktop\150401162405_16.jpg

گاو بالدار آشوری به سرپرستی آستین هنری لایارد آماده ی بیرون کشیدن از زیر خاک می شود تا در دیرینکده ی لندن جا بگیرد

هُرمُز رَسام

هرمز رسام یک جوان آشوری تبار از مردم بصره و دانش آموخته در یکی از دانشگاه های لندن بود. از آنجا که هردو زبان عربی و انگلیسی را بخوبی می دانست و از دانش و توانش بسیار بهره داشت، به دستیاری آستین هنری لایارد گمارده شد و پس از چندی نامه سرا (کتابخانه ی) بزرگ آشوربانیپال را از زیر خاک بیرون کشید.

در سال 1879 هنگام کاوش های باستانشاسی گروه بریتانیایی در ویرانه های شهر باستانی بابل در میانرودان

استوانه ی گِلی کورُش بزرگ را از زیر خاک بیرون آورد و نامی بزرگ از خود در کارنامه ی باستانشناسی برجای گذاشت.

C:\Users\Karmina\Desktop\download (1).jpe

Hormuzd Rassam

فرمان شاهانه ی کورُش بزرگ در سال 538 پیشازایش بر روی یک استوانه ی گلی که بیست و دو و نیم سانتیمتر درازا و یازده سانتیمتر کلفتی دارد به زبان و دبیره ی اکدی {بابلی نو} در چهل و پنج رَج نوشته و در نیایشگاه اِسَگیله { نیایشگاه مردوک} در شهر بابل به گنجینه ی روزگار سپرده شد.

C:\Users\Karmina\Desktop\download (2).jpe

گل نوشته یی که پویش کارنامه ی آدمی را رنگ و رخساری دگر بخشید.

این گرانمایه ترین فرمان شاهان، هم اکنون در بخش { ایران باستان} در دیرینکده ی بریتانیا نگهداری می شود.

در سال 1971 سازمان ملل متحد این فرمان را به شش زبان رسمی سازمان چاپ کرد. یک نسخه ی ساختگی از این استوانه نیز در ساختمان آن سازمان در شهر نیویورک نگهداری می شود.

بان کی مون، دبیر کل سازمان ملل متحد هنگامی که به ایران رفته بود، در یک سخنرانی، استوانه ی کورُش بزرگ را نخستین منشور حقوق بشر نامید و این گرانبها ترین گل نوشته ی شاهان را مایه ی سربلندی ملت کهنسال ایران دانست.

در سال 1996 گروهی از باستان شناسان پی بردند که بخشی از یک استوانه ی گلی که تا آن زمان در دانشگاه

ییل (Yale) در آمریکا نگهداری می شد ( و آن را از نوشته های نبونید پادشاه بابل گمان می بردند)، تکه ی جدا شده از استوانه ی گلی کورش بزرگ است. تکه یی که از رَج سی و ششم تا رَج چهل و سوم فرمان کوروش بزرگ را در بر دارد، این پاره از استوانه ی کوروش به لندن فرستاده شد تا در جای شایسته ی خود نشانده شود.

در سال 1955 { ا.ل اپنهایم} فرمان شاهانه ی کوروش بزرگ را باز نگری کرد و توانست چشم انداز شکوهمندی از آیین شهریاری ایران را فرا دید مردم جهان بگذارد.

بررسی های زبان شناسی و دبیره شناسی که از نخستین سالهای سده ی نوزدهم آغاز گشته بود در پی دستاوردهای کاوشگران شتاب بیشتری گرفت و سرانجام توان خواندن زبانهای سومری – آشوری – بابلی نو- بابلی کُهَن – اَکَدی – پارسی باستان – وعیلامی فراهم گشت و پرده از روی بسیاری از رازهای سربسته برداشته شد.

فرمان شاهانه ی کوروش بزرگ بر آن استوانه ی گلی ارمغان بسیار گرانبهایی است از فرهنگ ایران، به جهانی که درمانده از جنگ و کشتار و زور و خشونت است.

چرا یهودیان کورش را « مسیح خداوند – عقاب شرق- و شبان ملتها نام دادند»

C:\Users\Karmina\Desktop\FullSizeRender (2).jpg

درفش کورُش ( عقاب شرق)

فروپاشی اسراییل

در پی درگذشت سلیمان پادشاه توانمند اسراییل، یکی از پسرانش بنام رِحبعام Rehpboamبر جای پدر نشست

و به زشت ترین کردارها دست یازید و آنچه را که نیاکان او با رنج بسیار فراهم آورده بودند در برابر گرد بادِ ویرانی گذاشت.

بنی اسراییل که تا آن زمان مردمی همبسته بودند به دو بخش ستیزه گر از هم جدا شدند، ده تبار از دوازده تبار بنی اسراییل به شاه جوان پشت کردند و کَس دیگری بنام یَرُبعام Yarobam را به پادشاهی برگزیدند، و دو تبار دیگر یعنی خاندان یهودا و بنیامین به پادشاهی رِحبعام گردن نهادند. این پارگی یک رشته جنگهای خانمان سوز را میان فرزندان یک پدر، و برادرانی که تا دیروز غمخوار یکدگر بودند پدید آورد. این آغاز تیره روزگاری بنی اسراییل پس از یک چرخه ی دراز فراپویی بود.

در آن آشفته بازار سیاسی، و تاراج دکانداران دین که برادران خون یکدگر بر زمین می ریختند، و توانمندان جز مال اندوزی و فزون خواهی اندیشه ی دیگری بسر نداشتند، بسیاری از انبیاء بنی اسراییل یکی پس از دیگری بپا خاستند و با زبانهای تند و تیز و دراز، توانمندان و دینکاران و سیاست پیشگانِ بد کُنش را بباد نکوهش گرفتند تا مگر از آنهمه زشتکاری که زمینه ی فروپاشی خاندان بزرگ اسراییل را فراهم می آورد بکاهند.

عاموس نبی که خود را چوپان ساده ای می دانست، خروش خشم خود را همانند تازیانه یی بر پیکراین دین کارانِ خدا فروش، پادشاهان بدکاره، و توانمندانِ فرو مایه که از درد و بیچارگی مردم بیمی بدل راه نمی دادند فرود آورد:

« این کلام را بشنوید که خداوند آن را به ضِد شما ای بنی اسراییل و به ضِد تمامی خاندانی که از زمین مِصر بیرون آوردم تَنَطُق نموده می گوید: من تنها شما را از تمامی قبایل زمین شناختم، پس عقوبت تمام کاهنانِ شما را بر شما خواهم رساند… شیر غرش کرده است کیست که نترسد.. خداوند می گوید: آنانکه ظُلم وغارت را در قصرهای خود ذخیره می کنند، راست کرداری را نمی دانند* بنا براین خداوند یَهُوَه چنین می گوید: دشمن بهر طرفِ زمین تو خواهد بود و قوتِ ترا از تو بزیر خواهد کشید، و قصرهایت تاراج خواهند شد* … خداوند یَهُوه به قدوسیت خود قسم خورده است که اینک ایامی بر شما خواهد آمد که شما را با غُل ها خواهند کشید و باقی ماندگان شما را با قلاب های ماهی..ای خاندان اسراییل این کلام را که برای مرثیه برشما می خوانم بشنوید* دختر باکره اسراییل افتاده است و دیگر برنخواهد خاست، بر زمین خود انداخته شده و احدی نیست که او را برخیزاند.. بنا براین خداوند یَهُوَه خدای لشکرها چنین می گوید: درهمه ی چهارسوها نوحه گری خواهد بود و درهمه ی کوچه ها وای وای خواهند گفت* فلاحان را برای ماتم، و آنانیرا که مرثیه خوانی آموخته اند برای نوحه گری خواهند خواند. (گزیده هایی از سخنان عاموس نبی از باب 1 تا 9 )

در گیر و دار این روزگار بد هنجار، نبوکد نَصَر پادشاه ستم پیشه ی بابل که مانند برخی دیگر از فرمانروایان زورگو، بجز کُشتن و سوختن و بُردن چیز دیگری از پادشاهی نمی دانست! از این فروپویی روز افزون اسراییل بهره گرفت و در سال 605 پیشازایش به اورشلیم تاخت، یهویاکین شاه یهودا را اسیر گرفت و صدقیا را برجای او بر تخت پادشاهی نشاند و با ده هزار اسیر به بابل بازگشت، پس از چندی صدقیا با تکیه بر پیمانی که با فرعون مصر بسته بود بر نبوکد نَصَر شورید، نبوکد نَصَر دو باره به اورشلیم برگشت و آن شهر بزرگ را به آتش کشید، نیایشگاه سلیمان را ویران کرد، پسران صدقیا پادشاه یهودا را در برابر چشمان پدر کُشت و مردم اورشلیم را به بند کشید و با خود به اسیری برد.

این بدترین رُخدادی بود که یک ملت آزاده و سربلند می توانست با آن رو به رو گردد. اسارت و بردگی در زیر دست فرمانروایانی خود کامه. ارمیاء نبی روزگار بد هنجار بنی اسراییل را در پی آن یورش خانمانسوز چنین گزارش می کند:

« .. چگونه آنکه میان ملت ها بزرگ بود همانند بیوه زنان تنها نشسته است* چگونه آنکه شهبانوی کشورها بود خراج گزار گردیده است* خداوند از غَضَبِ خود دختر صَهیُون را به ظلمت پوشانده و جلال اسرائیل را به زمین افکنده است!.. خداوند تمامی مسکن های یعقوب را هلاک کرده و شَفِقَت ننموده است.. قلعه های دختر یهودا را درغضب خویش مُنهَدِم ساخته است.. و سلطنت سرورانش را بزمین انداخته بی عِصمَت ساخته است * در حِدَت خَشم خود تمامی شاخ های اسرائیل را منقطع ساخته، دست راست خود را از پیش روی دشمن برگردانده است.. یَهُوَه قصد نموده است که حصارهای دختر صَهیُون را مُنهَدِم سازد… (فرازهایی از مراثی ارمیاء نبی)

بدین گونه بازماندگان بنی اسراییل با تن های شکسته وخونین به اسارت بابل برده شدند.

دراین هنگام سخنور گمنام دیگری بپا خاست که چون به شیوه ی اشعیاء نبی سخن می گفت سخنانش در همان کتاب اشعیاء نبی جا داده شدند. آنچه که از این گوینده می دانیم این است که در روزگار کوروش بزرگ می زیسته است. این نبی شیوا سخن، دین یهود را رنگ و بویی نوین بخشید. او از خدای مهرورزی سخن گفت که اگر چه نامش همان یهوه صبایوت بود، ولی سرشتی دگرگونه داشت، ویل دورانت تاریخ نگار نامدار آمریکایی در باره ی او می نویسد:

« در همان هنگام که بودا در هند مردم را به سرکوبی خواستهای ناروای خود فرا می خواند، و کنفسیوس تخم دانش را در میان مردم چین می افشاند، اشعیای دوم ، با سخنانی بسیار شیوا، بُنیادهای یکتا پرستی را برای یهودیان دور از میهن آشکار می ساخت و خدای مهربانی را به آنان می شناساند که مهر و بخشایش وی با یهوه خشمگین و سخت گیر ِ اشعیاء یکم به هیچ روی این همانی نداشت:

« روح خداوند یهوه برمن است، زیرا خداوند مرا مسلح کرده است تا مسکینان را بشارت دهم، مرا فرستاده است تا شکسته دلان را التیام بخشم، و اسیران را به رستگاری، و محبوسان را به آزادی ندا کنم». ( تاریخ تمدن – پوشنه ی یکم – رویه 379)

اشعیاء می گفت: یَهُوَه خدای خشم آور و آزار دهنده ی جان نیست، پدر دهشمندی است که همه ی آنچه را که دارد با گشاده دستی فرا دست فرزندان می نهد. خدایی که او به مردم می شناساند جبار و قهار و مکار و انتقام گیرنده و ذلت دهنده و خوار کننده و کینه ستاننده نبود، خدای خوشبو و خوشخویی بود که می خواست شکسته دلان را آرامی بخشد و یهودیان را به سیون (1) ( اورشلیم ) بازگرداند:

« … هردره برافراشته وهرکوه و تَلی پست خواهد شد و کجی ها راست و ناهمواری ها هموار خواهند گردید .. اینک خداوند یهوه با قوت می آید و بازوی وی برایش حکمرانی می نماید.. او مثل شبان گله خود را خواهد چرانید و به بازوی خود بَرّه ها را جمع کرده به آغوش خویش خواهد گرفت، و شیردهندگان را به ملایمت راهبری خواهد نمود…»

بدین گونه آن درخت اُمیدی که انبیاء یهود در دل مردم کاشته و آنان را برای بازگشت به سیون آماده ساخته بودند، در سرزمین بیگانه ببار نشست و سرانجام، روزِ بزرگ رهایی فرا رسید.

شهریار والا تباری بنام کوروش بزرگ از سرزمین فرهنگ خیز ایران، با سپاهیانی که می دانستند کشتن زیستمندان کُشتن زندگی، و آزردن جان، آزردن جان بخش است، به بابل درآمد. او نه تنها خدایان بابلی را خوار نشمرد بلکه مردوک اِلاه بابل را « خداوند» نامید، و درگِل نوشته یی که از خود بر جای گذاشت نوشت:

«من چون مهر گستر ببابل در آمدم، اسیران را آزاد کردم، خانه های افتاده شان را از نو ساختم…»

همین اشعیاء در باره ی او نوشت:

« خداوند به مسیح خویش یعنی کوروش که دست راست او را گرفتم تا بحضور وی امتها را مغلوب سازم و کمرهای پادشاهان را بگشایم، تا درها بحضور وی مفتوح نمایم و دروازه ها دیگر بسته نشوند چنین می گوید: که من پیش روی تو خواهم خرامید و جایهای نا هموار راهموار خواهم ساخت و درهای برنجین را شکسته پشت بندهای آهنین را خواهم بُرید* و گنجهای ظلمت و خزاین مخفی را بتو خواهم بخشید تا بدانی که من یَهُوَه که ترا به اسمت خوانده ام خدای اسراییل هستم… او شهر مرا بنا کرده اسیران را آزاد خواهد نمود اما نه برای قیمت و نه برای هدیه، یهوه صبایوت این را می گوید..». (اشعیاء نبی باب چهل و پنجم)

و ما راستینگی این سخن را می دانیم، ما می دانیم که آن اَبَر شهریار والامنش که در پرتو اندیشه های جهان آرای خود پویش تاریخ را از زشتی به زیبایی دگرگون کرد، آنهمه را برای پاداش نکرد، و نه برای اینکه از او به نیکی یاد کنند! همان گونه که خورشید سر ریزِ پرتو خود را بر زمین نمی پاشد تا او را بستایند و یا ارمغانی به درگاهش بیاورند، کارِ خورشید پرتو افشانی و گرمابخشی، و کار شهریاران شادی پراکنی و مهر گستری است.

کورُش افزون بر آزاد سازی مردم اسراییل همه ی سیم و زری را که نبوکد نَصَر بغارت برده بود به اسراییل باز گرداند و به مردم خود که ایرانیان بودند فرمود که یهودیان را با پول و چهارپا و دیگر زیست مایه های بایسته یاری رسانند و با مهر ویژه ی ایرانی نیازشان را برآورند:

«… کوروش پادشاه فارس در تمامی ممالک خود فرمانی نافذ کرد و آن را نیز مرقوم داشت و گفت: کوروش پادشاه فارس چنین می فرماید: کیست از شما از تمامی قوم او که خدایش با وی باشد، تا به اورشلیم که در یهودا است برود و بناهای فرو افتاده را از نو بنا کند* و هر که باقی مانده باشد { آنانی که می خواهند در ایران بمانند} در هر مکانی که هستند اهل آن مکان {ایرانیان} او را به نقره و طلا و اموال و چهارپایان یاری برسانند… پس رؤسای آبای یهودا {بزرگان خاندان یهودا} و بنیامین و کاهنان و لاویان با همه ی کسانی که خداوند روح آنها را برانگیخته بود برخاسته روانه شدند تا خانه ی خداوند را که در اورشلیم است بنا نمایند* و جمیع همسایگان ایشان {مردم ایران} ایشان را به آلات نقره و طلا و اموال و چهارپایان و تُحفه ها علاوه بر هدایای تَبرّعی اعانت کردند و کوروش پادشاه ظروف خانه ی خداوند را که نبوکد نَصَر آنها را از اورشلیم آورده و در خانه ی خدایان خود گذاشته بود بیرون آورد و به اورشلیم فرستاد.

کارنامه نویسان از مَنِش های شاهانه ی دیگری سخن گفته اند که در تورات اشاره ی روشنی به آنها نشده است، برای نمونه:

آن گروه از بنی اسراییل که خواهان بازگشت به نیابوم خود بودند، بی گمان در میانه ی راه بدست دشمنان دیرینه (مردم فلستین و دیگران) کشته می شدند و زنان و کودکان و دارایی شان به تاراج می رفت. کوروش بزرگ با مَنِشی شاهانه سپاهی از رزمندگان ایرانی را همراه آنان روانه کرد تا از گزند دشمنان دورشان بدارند.

یهودیانی که به نیابوم خود بازمی گشتند بسیاری از توانمندیهای خود را از دست داده بودند، باز سازی خانه های فرو افتاده، نوسازی شهرهای سوخته و ویران، و نیایشگاههای با خاک یکسان شده، کار آن مردم از اسب فرو افتاده نبود، و آن پارسی بزرگ اینهمه را می دانست، از این رو شماری از کارشناسان و کارورزان کارآمدِ ایرانی را همراه آنان فرستاد تا در کار نوسازی روستا و شهر و کشور یاری رسانشان باشند.

یهودیان می بایست با پاهای کوبیده راه درازی را تا سر زمین خود می پیمودند، راهی که نه تنها گذرگاههای سخت گذر، ونکه غم و رنج فراوان بهمراه داشت، شهریار والاتبار ایرانزمین برای کاستن از آنهمه درد و رنجِ راهیان اسراییل ، خنیاگرانی را همراه آنان فرستاد تا با نغمه های شادی بخش از درد و رنج آن کوچوران درمانده بکاهند.

بدین گونه بخش بزرگی از فرزندان یعقوب، توانستند در پرتو منش شاهانه ی آن شهریار خورشید چهر به سر زمین نیاکانی خود باز گردند و زندگی را دو باره از سر گیرند.

کوروش بزرگ ، راهنمای پدران آمریکا

C:\Users\Karmina\Desktop\FullSizeRender (2).jpg

شاهین زرین، درفش کوروش بزرگ

C:\Users\Karmina\Desktop\200px-Lord_of_All_He_Surveys_(_Tomoka_Landfill,_just_west_of_Daytona_Beach,_Florida_)_-_Flickr_-_Andrea_Westmoreland.jpg

شاهین زرین

https://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/thumb/5/5c/Great_Seal_of_the_United_States_%28obverse%29.svg/600px-Great_Seal_of_the_United_States_%28obverse%29.svg.png

شاهین زرینِ سرسپید نشان ملی آمریکا

این نشان نخستین بار در سال ۱۷۸۲ بکار گرفته شد. بر روی این نشان شاهین سرسپیدی دیده می‌شود که در چنگال های چپ خود ۱۳ تیر و در چنگالهای راست خود یک شاخه زیتون را نگاه داشته است.چم این نشان چنین گزارش شده است: “a strong desire for peace, but will always be ready for war” آرزویی نیرومند برای آشتی، ولی همواره آماده ی جنگ.

دکتر نیل مک گرگور، سرپرست دیرینکده ی بریتانیا در باره ی استوانه ی کوروش بزرگ گفته است:

« این فرمان گرانمایه ترین الگویی است که فرمانروایان بزرگ جهان باید آن را در اداره کردن سرزمین های چند فرهنگی فرا دید خود داشته باشند.»

و این درست همان کاری بود که توماس جفرسون و بنجامین فرانکلین و جورج واشنگتن و دیگر پدران آمریکا در نوشتن قانون اساسی کشور خود انجام دادند.

آشنایی بزرگان آمریکا با شیوه ی کشورداری کورش

در سا‌ل‌های نخستینِ سده ی شانزدهم دولت پادشاهی انگلیس‌ کانون‌های سیزده ‌گانه‌یی را در آمریکا شالوده ریخت، ولی دیری نپایید که مردم آمریکا بپا خاستند و در پی نبردی پیروزگر، دست دولتِ بهره کش و فزونخواه انگلیس را از سرزمین خود کوتاه کردند در روز چهارم جولای سال 1776 یک دولت جدا سر برای خود بر سر کار آوردند. « توماس جفرسون » – « جورج واشنگتن » – و « بنجامین فرانکلین » ستونهای بنیادین این جداسری بودند.

کورش نامه، شیرازه بند قانون اساسی آمریکا

در نمایشگاه بین المللی واشنگتن دی سی افزون بر کُهن مانده های وام گرفته شده از دیرینکده ی بریتانیا، یک

نسخه از گزارش تاریخی گزنفون در باره ی شیوه ی فرمانروایی کورش بزرگ زیر نام (سایروپدیا Cyropadia ) یا کوروش نامه دیده می شود. این گزارش در سال 1767 به دو زبان یونانی و لاتین در اروپا چاپ و فرا دست همگان جاگرفت.

گزنفون یا کسنوفون Xenophon فرزانه ی نامدار یونانی از شاگردان سُغرات بود ولی بیشترین سالهای زندگانی خود را در آسیا گذراند.

او در این گزارش از چگونگی اداره ی یک سرزمین فراخدامنِ چند فرهنگی بدست کورش بزرگ یاد می کند و نشان می دهد که کامیابی های آن جهاندار پیروزگر، همه بر آمده از سرچشمه های مهرگستری- مردم داری- شادی پراکنی- نرمخویی- راستگویی- راستکرداری- پیمانداری – گرامیداشت جان- گرامیداشت زیردستان- و کار و کوشش در پرتو خرد و اندیشه نیک بود.

C:\Users\Karmina\Desktop\300px-Xenophon2.jpg

گزنفون فرزانه ی یونانی نویسنده ی کورش نامه و گزارشگر شیوه ی فرمانروایی کورش بزرگ

توماس جفرسون نسخه یی از این گزارش را فرا دست خود داشت، نسخه یی که هم اکنون در کنگره آمریکا نگهداری می شود.

پیشگامان آزادی آمریکا و کسانی که شالوده های بنیادین آمریکای نوین را شالوده می ریختند به گزارش گزنفون در باره ی شیوه ی فرمانروایی آن پارسی بزرگ نگاهی ژرف داشتند. نوشته اند که توماس جفرسون کوروش نامه را نه تنها بارها و بارها خوانده بود، بلکه همکاران و هموندان خانواده ی خود را نیز به خواندن و بررسیدن آن بر می انگیخت، در نامه ای به نوه ی خود نوشته بود:

« هنگامی که زبان یونانی را آموختی، نخستین نوشته ی ارزشمندی که باید بخوانی سایروپیدیا است.

توماس جفرسون خود به دو زبان یونانی و لاتین چیره بود و به کارنامه ی پیشینیان و دانش مردم شناسی دلبستگی فراوان داشت.

توماس جفرسون Thomas Jefferson سومین رئیس جمهور قانون گذار آمریکا (۱۸۰۱-۱۸۰۹)

توماس جفرسون Tomas Jefferson سومین فَر نشین، و یکی از اندیشمندان بزرگ و پدران بنیادگذار آمریکا. کسی که در زمان پادشاهی فتحعلی شاه قاجار در ایران اعلامیه ی خود سالاری{استقلال} ایالات متحده آمریکا را نوشت .

جورج واشنگتن George Washington یکی دیگر از پیشگامان آزادی آمریکا بود که همانند توماس جفرسون نگاهی به آمریکا و نگاهی به شیوه ی فرمانروایی کوروش بزرگ داشت. او نخستین افسر پنج ستاره‌ بود که بر ارتش آمریکا فرمان راند و سپاه خونریز انگلستان را در هم شکست .

C:\Users\Karmina\Desktop\800px-Washington_Crossing_the_Delaware_by_Emanuel_Leutze,_MMA-NYC,_1851.jpg

جورج واشنگتن بهنگام گذر از رودخانه دلاویر در پیکار با نیروهای انگلیسی

واشنگتن بیارمندی گروهی از رزم آوران آمریکایی و با یاری جُستن از دولت های فرانسه و اسپانیا، ارتشی

بزرگ فراهم آورد و نیروهای رزمی انگلستان را در جنگی که از سال 1775 آغاز و تا سال 1783 دنباله یافت درهم شکست.

پس از بدست آوردن این پیروزی بزرگ، در سال 1787 به دیگر فرهیختگانی پیوست که می بایست قانون اساسی آمریکا را می نوشتند. جورج واشنگتن در سال 1797 از سوی مردم آمریکا به ریاست جمهوری برگزیده شد و تا سال 1789 بنام « نخستین رییس جمهور آمریکا» مردم آن سرزمین را راهبری کرد.

بنجامین فرانکلین Benjamin Franklin یکی دیگر از کسانی بود که در بنیاد گذاری آمریکای نوین نامی بزرگ از خود برجای گذاشت.

C:\Users\Karmina\Desktop\م.jpg

بنجامین فرانکلین یکی از جاودانه مردان آمریکا

بنجامین فرانکلین دانش پژوهی پرکار – نویسنده ای چیره دست – روزنامه نگاری پر توان و نخستین کسی بود که به سرپرستی گروه فیلسوفان آمریکایی برگزیده شد. زندگی پرماجرا، و کرد و کار سیاسی اش او را در پایگاه یکی از نامدارترین مردان آمریکا فرا بردند… نام خُجسته ی او برسکه ها – اسکناس ها – کشتی های جنگی و بسیاری از کانون های آموزشی آمریکا بجا مانده و با شکوهی شایسته گردن آویز تاریخ گشته است.

بنجامین فرانکلین آمریکا را سرزمین کار و کوشش – سرزمین دانش و نو آوری – سرزمین همزیستی و آمیزش فرهنگهای گوناگون – سرزمین سازمان های جدا از دولت Non Governmental Org و سر زمین نا سازگاری با هرگونه خودکامگی دینی و سیاسی می دانست. او بر این باور بود که از راه روشنگری و دانش پراکنی می توان جهان بهتری برای دودمانهای آینده ساخت. او نیز همانند توماس جفرسون و جورج واشنگتن، نگاهی به آمریکا و نگاهی به شیوه ی فرمانروایی کوروش بزرگ داشت.

The Constitution of the United State

Image result

جورج واشنگتن و دیگر بزرگانی که در سال 1787 آسای آمریکا را نوشتند

قانون اساسی آمریکا با این واژه ها آغاز می شود:

We the People of the United States…

مامردم ایالات متحده…

این نخستین بار بود که در گفتمان های سیاسی سخن از«مردم» بمیان کشیده می شد. تا آن زمان ( سال 1780) واژه ی « مردم » در فرهنگ سیاسی کشورمداران جایی نداشت!. در خاور زمین تیغ خونریز زور آوران زمانه بر مردم فرمان می راند و در باخترزمین رهنمودهای نامردمی ماکیاولی چراغ راه فرمانروایان ستم پیشه بود.

ماکیاولی

نیکولو دی برناردو دِ ماکیاولی  Niccolò di Bernardo dei Machiavelli فیلسوف سیاسی، سخن پرداز، آهنگساز و نمایشنامه ‌نویس نامدار ایتالیایی در سال 1469 در فلورانس ایتالیا زاده شد و در سال 1527 درگذشت. در جوانی بکار منشی گری در دولت فلورانس پرداخت و با کار و کوشش وهوشمندی بسیار که داشت گامه های فراپویی را یکی پس از دیگری پیمود و به زودی به کارهای دیپلوماتیک بر گمارده شد و با بسیاری از بزرگان کشور مانند پاپ و لویی دوازدهم پادشاه فرانسه دیدار و گفتگو کرد.

Santi di Tito - Niccolo Machiavelli's portrait headcrop.jpg

نیکولا برناردو ماکیاولی: فیلسوف- سیاست گذار- سخنپرداز و نمایشنامه نویس ایتالیایی زاده ی فلورانس 1469 – 1527

در آن هنگام جوانی بنام (چزاره بورجیا (Cesare Borgia نگاه ماکیاولی را نسبت به شیوه ی کشورداری از بیخ و بن دگرگون ساخت.

C:\Users\Karmina\Desktop\Cesareborgia.jpg

چزاره بورجیا بزرگ زاده ی خاندان بورجیا و سیاستمدار ایتالیایی روزگار رنسانس، فرزند نا روا ( نامشروع)

کاردینال رودریگو بورجیا بود که سپس تر پاپ و رهبر کاتولیک های جهان شد، و خودش نیز به گامه ی کاردینالی رسید و با پشتیبانی پاپ!در پایگاهی بالاتر از (شاهزاده) جا گرفت.

چزاره مردی بسیار ستم پیشه، کینه ورز، فریبکار، پشت هم انداز، دیو خو و بد سرشت بود، درست همان کسی که ماکیاولی در (شهریار) نشان می دهد.

اگر چزاره نبود ماکیاولی ( شهریار The Prince) را نمی نوشت، او بود که انگیزه ی نوشتن این نامه را فراهم آورد.

ماکیاولی می گفت:

فرمانروا شیرازه بند کشور است… مردم بار برانی بیش نیستند!. بار برانی که بار سنگین کشور داری و پایه های سنگین فرمانرایی را بر دوش خود دارند!. تنها نا همسانی این دسته از بار بران با دیگر بار بران چهار پا در این است که چارپایان نمی توانند خوراک و نوشاک و ستورگاه خود را فراهم کنند، از این رو فراهم آوردن خوراک و نوشاک و ستورگاه این دسته از باربران خویشکاری دارندگان آنها است!. ولی مردم از آنجا که خود می توانند خوراک و نوشاک و پوشاک خود را فراهم آورند و سرپناهی برای خود بسازند، فرمانروا از انجام این خویشکاری به دور است!.

… اگر پایه های تخت فرمانروایی سُست و لرزنده شوند، شیرازه ی کشور ازهم پاشیده می شود و همه چیز در هم می ریزد!. فرمانروا بهیچ روی نباید پای بند مَنِش نیک، و خوی و رفتار مردمی باشد، فرمانروا هرجا که بایسته دید باید دروغ بگوید، فریب بدهد، پیمان های دروغین ببندد، پیمان در پی پیمان بشکند، خون بریزد و از هیچگونه زشتکاری روی بر نگرداند!.

داریوش آشوری، فرزانه ی گران ارجی که شاهزاده را بزبان پارسی برگرداند، در نخستین برگه ی این نامه می نویسد:

« در زبان و اصطلاحات سیاسی واژه یی بدنام تر از «ماکیاولیسم» وجود ندارد. بُنیاد این برداشت رهنمودهایی است که ماکیاوللی در کتاب شهریار به کسانی می دهد که جویای قدرتند. ماکیاوللی که نیرنگ بازی و فریب را در بازی قدرت، اصلی ضروری و ناگزیر می شمارد. از همان زمان که دستنویس کتاب پراکنده شد ، در زیر ضرب بدترین تهمت ها و دشنام ها قرار گرفت و نام وی نزد بسیاری کسان همنام شیطان شد…»

جان لاک

سال‌ها پس از ماکیاولی (در سده ی هفدهم) فرزانه ی دیگری بنام )جان لاک John Locke ( و این بار از انگلستان برخاست و اندیشه های ماکیاولی را بسیار نا شایست و زیانبارشمرد.

جان لاک زبانهای یونانی و لاتین را بخوبی می‌دانست و گزارش گزنفون را در باره ی شیوه ی فرمانروایی کورش بزرگ خوانده و به این هوده رسیده بود که پایه های دولت باید در دل مردم استوار باشند نه بر گرده آنها. دولتی که کاخ فرمانروایی خود را بزور تیغ و تازیانه و نیرنگ برگرده ی مردم استوار کرده باشد، کاخ سنگی بزرگی است که بر ماسه های کنار دریا ساخته شده و سر انجامی جز فروپاشی نخواهد داشت.

جان لاک می گفت:

« دانش بر آمده از آزمون است… هر آدمی که پا به هستی می گذارد باید از هوده های شایسته ی مردمی برخوردار باشد… هوده ی زنده بودن – هوده ی آزادی در اندیشه و گفتار و کردار… هوده ی پرداختن به کاری که دوست می دارد، و دوری جستن از کارها و چیزهایی که دوست نمی دارد، آزادی در گزینش رهبران و نمایندگان پاک سرشت، خردمند و دادگر… هوده ی دادرسی در دادگاهی که دارای گروه دادگران و دادگزاران شایسته باشد…هوده ی واخواهی و نپذیرفتن برتری جوییهای بیجا، و نپذیرفتن فرمان های نا سزاوار و ناشایسته ی دولت، اینها و بسیاری هوده های دیگر را به هیچ روی نمی توان و نمی بایست از مردم گرفت، در سرزمینهایی که مردم از چنین هوده هایی ببی بهره باشند، کمترین نشان از پیشرفت و فراپویی و بهزیوی مردمان دیده نخواهد شد.

A portrait of famous political philosopher John Locke.

جان لاک فیلسوف انگلیسی سده ی هفدهم 1632- 1704

از دید این فرزانه ی انگلیسی، خویشکاری دولت پاسداری از هوده های شهروندان است، چرا که دولت بهتر از هر یک از شهروندان در انجام چنین خویشکاری توانا است، انجام این خویشکاری است که درجه ی شایستگی یک دولت را نشان می دهد، اگر دولتی نتواند هوده های شهروندان خود را پاس بدارد، باید کنار برود و جای خود را به کسانی بسپارد که از سوی مردم برگزیده خواهند شد . تنها مردم اند که نشان خواهند داد چه کسی شایسته ی فرمانروایی بر آنها است.

شگفتا که هزاران سال پیش از جان لاک، فرزانه ی دیگری از سرزمین فرهنگ خیز ایران بنام اشو زرتشت ورجاوند گفته بود:

ای مزدا اهورا،

تو به آدمی آزادی گزینش راه داده ای

تا راهبر راستین خویش را بر گزیند

و از راهبر دروغین سر بتابد . یسنا 9/31

ای مزدا،

هنگامی که در آغاز،

با اندیشه ی خویش ،

برای ما تن و خرد و نیروی شناخت آفریدی

و به تن ما جان دمیدی

خواستی که ما باور خویش را

بدلخواه برگزینیم یسنا 11/31

پس شما هیچیک ،

به گفتار و آموزشهای ناراستکان ( دولت های ستم پیشه و ناشایست)

گوش فرا مدهید،

زیرا ناراستکار ( فرمانروایان خودکامه)

بیگمان، خانه و ده و شهر و کشور را

به ویرانی و تباهی می کشاند.

پس در برابر ناراستکار( فرمانروای خودکامه ) بایستید و با او برزمید. یسنا 19/3

پدران آمریکا، بویژه توماس جفرسون – جورج واشنگتن – و بنجامین فرانکلین که می خواستند شالوده های بنیادین یک سرزمین آباد و آزاد را پایه بریزند، می دانستند که جان لاک آنچه را که گفته و نوشته، در پرتو اندیشه های جهان آرای کورش بزرگ دریافته و نوشته است… آنها می دانستند که بر پایه ی اندیشه های ماکیاولی نمی توان کشوری آزاد و آباد ساخت… با چنین بینشی بود که دست بکار نوشتن آسای آمریکا شدند، و سخن را با …We the People of the United States آغاز کردند.

این نخستین بار در کارنامه ی باختر زمین بود که شالوده های کشورداری بر دل مردم استوار می گشت نه بر گرده ی آنها، باید درود و آفرین گفت به آن مردان بزرگ آمریکایی که چنین کردند، ولی بیاد داشته باشیم: هزاران سال پیش از آنکه آن بزرگ مردان آمریکایی واژه ی « مردم » را در پیشانی آسای آمریکا جا دهند و آن را گردن آویز آیین های کشورداری کنند، ، شاهنشاه داریوش بزرگ در سنگ نبشته ی گنجنامه در دامنه کوه الوند نوشت:

خدای بزرگ است اهورامزدا که این زمین آفرید، که آن آسمان آفرید، که مردم آفرید، و شادی برای مردم آفرید…

Image result for ‫گنجنامه همدان‬‎

سنگ نبشته ی شاهنشاه داریوش بزرگ و خشایارشا بر سینه ی کوه الوند در همدان

کورش بزرگ جانمایه ی فرهنگ ایران را جامه ی کردار پوشانید و داریوش بزرگ آن را زبانی کرد. این دو شهریار والاتبار ایرانزمین نشان دادند: آنچه که شیرازه ی کشور را از گزند باد و باران روزگار در پناه نگهمیدارد مردم اند نه شهریار!. شهریار پیشکار مردم است، نه سرور و نه تاجی بر سر آنها… در زبان پارسی {شهر} همان {کشور} است و{ یار} آن نام خوش آهنگی است که تا همیشه ی زندگی همانند {مادر} بر زبانها جاری خواهد بود، پس شهریار کسی است به یاری مردم می شتابد تا خار رنجی از پایشان بیرون کشد و آنان را به خان شادمانی برساند، نه اینکه بر گرده ی آنها سوار شود. کوروش بزرگ نمونه ی چنین شهریاری بود. نامش خجسته و پرتو مهرش همیشه بر سر فرزندان ایران بوم گسترانیده باد

پاسخی بگذارید

%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: