هجدهم اسفند ماه، هشتم مارس روز گرامیداشت زن
«هومر آبرامیان»
BE BOLD FOR CHANGEE
Empowering women and girls to succeed on International Women’s Day—and every day.
Today, March 8, is International Women’s Day—a day to celebrate and champion women in the developing world who are working their way out of poverty.
زن در هستی شناسی ایرانی
پیش از رفتن به سراغ گرامی نامه ی اوستا و دیگر بُنمایه های کهن ایرانی، برای شناخت جایگاه والای زن در فرهنگ ایران، نخست بایسته است که نگاهی به «هستی شناسی» ایرانیان باستان داشته باشیم و سپس بکوشیم تا چم واژه هایی مانند: « زن » – « بانو » – و « کدبانو » در پارسی امروز را در یابیم.
در هستی شناسی ایرانی هر پدیده یی در جهان هستی، گوهر باژگونه ی خود را در کنار خود دارد و گاه از راه این گوهر ناهمسو یا باژگونه بهتر شناخته می شود، مانند: سرما و گرما … بلندی و پستی… چپ و راست… فراز و فرود… سختی و نرمی… نیک و بد… شایست و نا شایست… دوستی و دشمنی… مهر و کین… مرگ و زندگی… کشش و رانِش… کمی و فزونی… بَست و گُسَست… شب و روز… تاریکی و روشنایی … کوتاهی و بلندی… زندگی و نازندگی … هستی و نیستی.. و جز اینها…
هیچ پدیده یی نمی تواند بدون گوهر باژگونه یا نا همسوی خود به کالبد هستی در آید، برای نمونه اگر سوی چپ را از میان برداریم، سوی راست را هم بخودی خود از میان برداشته ایم! گرما تنها هنگامی شناخته می شود که گوهر سرما را در برابر خود دارد… هنگامی به نیروی کشش پی می بریم که نیروی نا همسوی آن را که رانش است شناخته باشیم… و همین گونه اند همه ی دیگر اندامها و پدیده های هستی.
اشو زرتشت ورجاوند در سرودهای اندیشه انگیز خود از این دو گوهر نا همساز سخن می گوید:
1/30
اینک سخن می دارم،
برای شما ای خواستاران،
و برای شما ای دانایان،
از دو نهاده ی بزرگ .
و می ستایم،
اهورا و تندیشه ی نیک را ،
و دانش نیک و آیین راستی را
تا فروغ و روشنایی را در یابید ،
و به رسایی و شادمانی رسید
***
4/30
و آنگاه که در آغاز،
آن دو مینُو بهم رسیدند،
زندگی و نا زندگی را پدید آوردند.
***
در گستره ی این هستی شناسی بود که نیاکان فَرمَند ما، دو جنس ناهمگون آدمی را دو بُن «زندگی و مرگ» شمردند و در پرتو بینش ژرف خود، آنکه را که زاینده بود «بیخ و بن زندگی» دانستند و نامش را [زن] گذاشتند و آن دیگری را بُن [مردن] بشمار آوردند و نامش را مَرد گذاشتند. این همان است که در واژه های [مَردُم] یا [مَرتُم] به چم: مردنی ها و در واژه ی اَمُرداد به چم نا میرنده دیده می شود. بیاد داشته باشیم که واک{ اَ } نشان نایی است مانند: بی – بدون – نا… و مُرداد همان مردنی است که با مَرد و مَردُم همریشگی دارد، همکرد این دو می شود: اَمرداد و چم آن: نامیرنده، نا میرا، و همیشه زنده است.
پیوند این دو بُن با یکدگر: [ زن و مرد] پویش نا ایستای هستی را در پی می آورد.
در این هستی شناسی، وارون آنچه که در دین های ابراهیمی آمده و زیر ساخت سیه روزگاری زن را پدید آورده است، زن ساخته شده و پدید آمده از دنده ی چپِ مرد نیست!.. باشنده یی است جداسر، زندگی بخش – افزونگر – مهر گستر، – شادی آفرین… و گرانیگاه آماج و آرزوهای مرد!. از همین رو او را بانو و کدبانو نام دادند.
بانو در زبانهای کهن ایرانی چم های گوناگون داشته است. بهر نخست این واژه بان بچم: بالا و بلندا همان است که در واژه ی بانه که نام شهری است که در میان کوههای بلند: آربابا – کوه بائوس- کوه دوزین – کوه جنیره – و کوه کُه لی خان در کردستان ایران بالا برافراشته و به پاس آنهمه بلندا «بانه» نام گرفته است، و گاه پساوند است و در واژه های: نگهبان – پاسبان – دریابان و جز اینها دیده می شود و به چم نگهدار زندگی است. بانو در زبان اوستایی بچم فروغ و روشنایی است، از آنجا که واک [ن]در برخی از واژه ها جای خود را به [م] می دهد، بان نیز جای خود را به بام سپرده و واژه ی زیبای بامداد یا بام خانه را پدید آورده است… برنام کدبانو که امروزه بنادرست تنها برای زنان خانه دار بکار می برند، روشنی بخش خانه و روستا و شهر و کشور است و هیچ کاری به خانه داری و شستشو و خوراک پزی و بچه داری ندارد! از این دیدگاه، یک دوشیزه ی دانش آموز- یک دختر دانشجو- زنانی که استاد دانشگاه – کارمند – خلبان – دریابان – پلیس – پرستار – پزشک – هنرمند – آتش نشان و یا در هر کار دیگری که هستند بپاس زن بودنشان کدبانو هستند، اگر چه در خانه دست به سیاه و سپید نمی زنند! این زن بودنشان است که خانه و خانمان و روستا و شهر و کشور را پر از شور زندگی می کند، نه خانه داری شان! همینجا گفتنی است که واژه ی خانم به هیچ روی برازنده بانوان آزاده ی ایرانی نیست، این واژه برآمده از زبان مغولی است و در فرهنگ کوچه و بازار آرش خوشی ندارد!.
زن در پایگاه مادری
گویند مرا چو زاد مادر پستان به دهان گرفتن آموخت
شبها بَرِ گاهواره ی من بیدار نشست و خفتن آموخت
دستم بگرفت و پا به پا بُرد تا شیوه ی راه رفتن آموخت
یک حرف و دو حرف بر زبانم الفاظ نهاد و گفتن آموخت
لبخند نهاد بر لب من برغنچه ی گل شکفتن آموخت
پس هستی من ز هستی اوست تا هستم و هست دارمش دوست
ایرج میرزا
شد مکتب عمر و زندگی طی مائیم کنون به ثلث آخر
بگذشت زمان و ما ندیدیم یک روز ز روز پیش خوشتر
آنگاه که بود در دبستان روز خوش و روزگار دیگر
می گفت معلمم که بنویس:
گویند مرا چو زاد مادر پستان به دهان گرفتن آموخت
گویند که می نمود هر شب تا وقت سحر نظاره ی من
می خواست که شوکت و بزرگی پیدا شود از ستاره ی من
می کرد به وقت بی قراری با بوسه ی گرم چاره ی من
تا خواب به دیده ام نشیند:
شبها بر گاهواره ی من بیدار نشست و خفتن آموخت
او داشت نهان به سینه خود تنها به جهان دلی که آزرد
خود راحت خویشتن فدا کرد در راحت من بسی جفا بُرد
یک شب به نوازشم در آغوش تا شهر غریب قِصه ها بُرد
یک روز به راه زندگانی:
دستم بگرفت و پا به پا برد تا شیوه ی راه رفتن آموخت
در خلوتِ شام تیره ی من او بود و فروغ آشیانم
می داد ز شیر و شیره ی جان قوت من و قوتِ روانم
می ریخت سرشک غم ز دیده چون آب بر آتش روانم
تا باز کنم حکایت دل:
یک حرف و دو حرف بر زبانم الفاظنهاد و گفتن آموخت
در پهنه ی آسمانِ هستی او بود یگانه کوکب من
لالایی و شور و غُصه هایش بودند حکایتِ شبِ من
آغوش محبتش بنا کرد در عالم عشق مکتب من
با مهر و نوازش و تبسم:
لبخند نهاد بر لب من برغنچه ی گل شکفتن آموخت
این عکس ظریف روی دیوار تصویر شباب و مستی اوست
وان چوب قشنگ گاهواره امروز عصای دستی اوست
از خویش به دیگران رسیدن کاری ز خدا پرستی اوست
شد پیر و مرا نمود بُرنا پس هستی من ز هستی اوست
در سوگ مادر
محمد حسین شهریار
آهسته باز از بغل پله ها گذشت
در فکر آش و سبزی بیمار خویش بود
اما گرفته دور و بَرَش هاله یی سیاه
او مرده است و باز پرستار حال ماست
هر کُنج خانه صحنه یی از داستان اوست
در ختم خویش هم بسر کار خویش بود
بیچاره مادرم
هر روز می گذشت از این زیر پله ها
آهسته تا بهم نزند خواب نازِ من
امروز هم گذشت
در باز و بسته شد!
با پشت خم از این بغل کوچه می رود
چادر نماز فلفلی انداخته بسر
کفش چروک خورده و جوراب وصله دار
او فکر بچه هاست!
هر جا شده هویج هم امروز می خرد
بیچاره پیر زن، همه برف است کوچه ها.
او از میان کلفت و نوکر ز شهر خویش
آمد بجستجوی من و سرنوشت من
آمد چهار طفل دگر هم بزرگ کرد
آمد که پیت نفت گرفته بزیر بال
هر شب درآید از در یک خانه ی فقیر
روشن کند چراغ یکی عشق نیمه جان
او را گذشته یی است سزاوار احترام
تبریز ما ، بدور نمای قدیم شهر
در ( باغ بیشه) خانه ی مردی است با خدا
هر صحن و هر سراچه یکی دادگستری است
اینجا بداد ناله ی مظلوم می رسند
اینجا کفیلِ خرجِ موکل بود وکیل!
مزد و در آمدش همه صرف رفاه خلق
در باز و سفره پهن!
بر سر سفره اش گرسنه ها سیر می شوند
یک زن مدیر گردش این چرخ و دستگاه
او مادر من است.
انصاف می دهم که پدر راد مرد بود
با آنهمه درآمد سر شارش از حلال
روز که مرد، روزی ی یک سال خود نداشت!
اما قطار ها پر از زاد آخرت
وز پی هنوز قافله های دعای خیر
این مادر از چنان پدری یادگار بود
تنها نه مادر من و درماندگان خیل
او یک چراغ روش ایل و قبیله بود
خاموش شد دریغ .
او نمرده است!
نه، او نمرده! می شنوم من سدای او
با بچه ها هنوز سر و کله می زند
ناهید، لال شو،
بیژن، برو کنار
کفگیر بی سدا
دارد برای بیمار ناخوش خود آش می پزد.
او مُرد و در کنار پدر زیر خاک رفت
اقوامش آمدند پی سر سلامتی
یک ختم هم گرفته شد و پر بَدَک نبود
بسیار تسلیت که بما عرضه داشتند
لطف شما زیاد!
اما ندای قلب بگوشم همیشه گفت:
این حرفها برای تو مادر نمی شود!
پس این که بود؟
دیشب لحاف رَد شده بر روی من کشید
لیوان آب از بغل من کنار زد
در نیمه های شب
یک خواب سهمناک و پریدم به حال تب!
نزدیکی های صبح
او زیر پای من اینجا نشسته بود
آهسته با خدا راز و نیاز داشت
نه، او نمرده است که من زنده ام هنوز
او زنده است در غم و شعر و خیال من
میراث شاعرانه ی من هر چه هست از اوست
کانون مهر و ماه مگر می شود خموش؟.
آن شیر زن بمیرد؟ او شهریار زاد!.
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق.
او با قِصه های دلکش و زیبا که یاد داشت
از عهد گاهواره که بندش کشید و بست
اعصاب من بساز و نوا کوک کرده بود
او شعر و نغمه در دل و جانم بخنده کاشت
وانگه باشکهای خود آن کِشته آب داد
لرزید و برق زد بمن آن اهتزاز روح
وز اهتزاز روح گرفتم هوای ناز
تا ساختم از عشق برای خود عالمی
او پنجسال کرد پرستاری مریض
در اشک و خون نشست و پسر را نجات داد
اما پسر چه کرد برای تو؟ هیچ ، هیچ
تنها مریضخانه ، بامید دیگران
یک روز هم خبر: که بیا او تمام کرد!
در راه قم به هر چه گذشتم عبوس بود
پیچید کوه و فحش بمن داد و دور شد
صحرا همه خطوط کج و کوله و سیاه
طومار سرنوشت و خبرهای سهمگین
دریاچه هم به حال من از دور می گریست
تنها طواف دور ضریح و یکی نماز
یک اشک هم بسوره ی یاسین چکید
مادر بخاک رفت..
آن شب پدر بخواب من آمد، سداش کرد
او هم جواب داد!
یک دود هم گرفت بدور چراغ ماه
معلوم شد که مادره از دست رفتنی است!
اما پدر به غرفه ی باغی نشسته بود
شاید که جان او به جهان بلند بَرَد
آنجا که زندگی، ستم و درد و رنج نیست
این هم پسر، که بدرقه اش می کند به گور!
یک قطره اشک، مزد همه ی زجرهای او!..
اما خلاص می شود از سرنوشت من
مادر بخواب، خموش!
منزل مبارکت!.
آینده بود و قصه ی بی مادری من
ناگاه ضجه یی که بهم زد سکوت مرگ
من می دویدم از وسط قبرها برون
او بود سر بناله بر آورده از مغاک
خود را به ضعف از پی من باز می کشید
دیوانه و رمیده دویدم به ایستگاه
خود را بهم فشرده خزیدم میان جمع
ترسان ز پشت شیشه در آخرین نگاه
باز آن سفید پوش و همان کوشش و تلاش
چشمان نیمه باز:
از من جدا مشو!
می آمدیم و کله ی من گیج و منگ بود
انگار که جیوه در دل من آب می کنند
پیچیده صحنه های زمین و زمان بهم
خاموش و خوفناک همه می گریختند
می گشت آسمان که بکوبد به مغز من
دنیا پیش چشم گنهکار من سیاه
وز هر شکاف و رخنه ی ماشین غریو باد!
یک ناله ی ضعیف هم از پی دوان
می آمد و به مغز من آهسته می خُلید:
تنها شدی پسر!
باز آمدم به خانه چه حالی، نگفتنی
دیدم نشسته مثل همیشه کنار حوض
پیراهن پلید مرا باز شسته بود!
بُردی مرا بخاک سپردی و آمدی؟..
تنها نمی گذارمت پسر!
می خواستم به خنده در آیم ز اشتباه
اما خیال بود،
ای وای مادرم….
به سلامتی مادری که وقتی فهمید خوراک کمه یهو دلش هوس نون و ماست کرد!
تاج از فرق فلک بر داشتن جاودان آن تاج بر سر داشتن
در بهشت آرزو ره یافتن هر نفس شهدی به ساغر داشتن
روز در انواع نعمت ها و ناز شب بتی چون ماه در بر داشتن
صبح از بام جهان چون آفتاب روی گیتی را منور داشتن
شامگه چون ماه رؤیا آفرین ناز بر افلاک داشتن
چون صبا در مزرع سبز فلک بال در بال کبوتر داشتن
حشمت و جاه سلیمان یافتن شوکت و فَرّ سکندر داشتن
تا ابد در اوج قدرت زیستن ملک هستی را مسخر داشتن
بر تو ارزانی که ما را خوش تراست لذت یک لحظه مادر داشتن
فریدون مشیری
زن رکن خانه ی هستی
پروین اعتصامی
اگر افلاتُن و سُغرات بوده اند بزرگ بزرگ بوده پرستار خُردی ایشان
به گاهواره ی مادر بسی خفت سپس به مکتب حکمت حکیم شد لقمان
در آن سرایی که زن نیست، اُنس و شفقت نیست در آن وجود که دل مُرد، مُرده است روان
به هیچ مبحث و دیباچه یی قضا ننوشت برای مرد کمال و برای زن نقصان
زن از نخست بوده رُکن خانه ی هستی که ساخت خانه بی پای بست و بی بنیا
زن درگرامی نامه ی اوستا
در نامه ی دینی ایرانیان، اهورا مزدا با پرتوهای هفتگانه که امشاسپندان گفته می شوند شناخته می شود. سه تا از این پرتوهای خداوندی سرشت زنانه و سه تای دیگر سرشت مردانه دارند، و هفتمی، خود هرمزد یا گوهر هستی بخش خداست.
امشاسپند بانوان، نماد مادرخدایی اهوره مزدا:
اسفند: در اوستا سپِنتَ آرمَیتی، در پهلوی سِپندارمَت، و در پارسی سِپندارمَذ یا اسفندارمذ. پاره نخست این واژه سپِنتَ بچم ورجاوند، و پاره ی دومِ آن آرمَیتی یا اَرَمیتی که چم آن را نیک اندیشی، ازخود گذشتگی، بُردباری، سازگاری ، فروتنی، و در پهلوی «خردِ رسا» نوشته اند. در گاهان، بیشتر پاره دوم آن «آرمَیتی» آمده که یکی از فروزه های مزدا اهوراست. این امشاسپند بانو در جهان مینُو نماد دوستداری، بردباری، و فروتنی اهوره مزدا، و در جهان اَستومند، نگاهبان زمین، و پاکی و خرمی و سر سبزی آن است. او دختر اهوره مزداست و ایزد بانوان «اردویسور آناهیتا» و «دین» و «اشی» از همکاران او هستند.
خرداد: در اوستا هَوروَتات، در پهلوی خُردات یا هُرداد بچم: رسایی – والایی- برازندگی- پرستاری و نگهبانی است. در گاهان ، یکی از فروزه های مزدا اهورا، و در اوستای نو، نام یکی از امشاسپند بانوان، و نماد رسایی و والایی دادار آفریدگار است . نام این امشاسپند بانو همواره با نام امشاسپند بانو اَمُرداد می آید. نگاهبانی آب در جهان اَستومَند خویشکاری بزرگ اوست. چهارمین یَشت از یَشت های بیست و یک گانه ی اوستا ویژه ی ستایش و نیایش خرداد و سومین ماهِ سال و ششمین روز ماه به نام اوست.
اَمُرداد: در اوستا اَمِرهِ تاتَ، در پهلوی اَمُرداد یا اَمُردات و در پارسی اَمُرداد بچم جاودانگی و بی مرگی است. در گاهان یکی از فروزه های مزدا اهوراست، ولی در اوستای نو بچهره ی امشاسپند بانویی به انگارش در آمده که یکی از نمادهای مادرخدایی اهورامزداست. نام وی همواره با نام امشاسپند بانو خرداد می آید . اَمُرداد در جهان مینُو نماینده ی پایداری و جاودانگی گوهر هستی بخش خدا، و در گیتی نگاهبانی گیاهان و خوردنیها بدست اوست. پنجمین ماه سال و هفتمین روز ماه به نام این امشاسپند بانوست. در بندهش می خوانیم:
« اَمُردادِ بی مرگ سرور گیاهان بی شمارست ، زیرا او را به گیتی گیاه خویش است. گیاهان را رویانَد و رَمِه ی گوسپندان را افزاید، زیرا همه ی دامها از او خورند و زیست کنند. به فَرَشکردِ سوشیانت و نو سازی جهان نیز اَنوش از اَمُرداد آرایند.اگر کسی گیاه را رامش بخشد یا بیازارد، آن گاه اَمُرداد از او آسوده یا آزرده بود.»
فردوسی استاد بزرگ سخن در باره ی این امشاسپند بانوان گفته است:
سپندارمذ پاسبان تو باد ز خرداد روشن روان تو باد
سه اَمشاسپند دیگر: بهمن، اردیبهشت، و شهریور هستند که سرشت و گوهر مردانه دارند.
پس از این امشاسپند بانوان ورجاوند، با ایزد بانوان بلندپایه در هستی شناسی ایرانی آشنا می شویم، یکی از بلند پایه ترین این ایزد بانوان، اردویسورَ آناهیتا ایزد بانوی آبهاست که خود به پُری و سرشاری همه ی آبهای روی زمین است. بهر نخست نام این ایزد بانوی دلیر و پیکارگر (اردوی Ardvi) بچم بالنده و فزاینده، بالا برآمدن، گسترده شدن، فزودن، و بالیدن، و نام یک رود اساتیری است. در بخش دوم از فرگرد دوم وندیداد، آنجا که سخن از زمستان دیو آفریده می رود، ستبری برف به بلندای «اردوی» گفته می شود:
« آنگاه اهوره مزا به جم گفت:
ای جم هورچهر، پسر ویوَنگهان
بد ترین زمستان بر جهان استومند فرود آید که آن زمستانی سخت مرگ آور است.
آن بدترین زمستان بر جهان اَستومند فرود آید که پُر برف است ، برفها بارد بر بلندترین کوهها به بلندای اردوی»
و بهر دوم ( سورَ sura ) همریشه با واژه ی (سورن) در زبانهای پهلوی و ارمنی بچم نیرومند و زور آور… و بهر سوم (آناهیتا Anahita) که خود یک واژه ی دو بهری است، بهر نخست آن (اَ A) بچم (بی) – (بدون)، و بهر دوم ( ناهیتا Nahita) بچم: پلید– آلوده – بزه کار و ناپاک. همکرد این دو بهر می شود پاکیزه – بی آلایش – بیگناه، و این فروزه یی است برای آب چشمه ها و جویبارها و رودها و تالاب ها و دریاها که همه پاک و فزاینده و زورمندند. آناهیتا همان است که در پهلوی اَناهید، و در ارمنی آناهیت و در پارسی نو ناهید شده و نام ستاره ی زهره نیز هست. همکرد سه گانه ی این نام می شود: « رود نیرومند بی آلایش»
در هستی شناسی ایرانیان باستان، ایزد بانو اردویسورَ آناهیتا در پیکر بانویی زیبا رخسار، بالا بلند وخوش پیکر، با پستان هایی برجسته و بازوانی بلورین نمایانده می شود.
در کرده ی یکم از آبان یشت برگردان دکتر جلیل دوستخواه می خوانیم:
اَهوره مزدا به سپیتمان زَرتُشت گفت:
ای سپیتمان زَرُتشت!
«اَردَویسورَ آناهیتا» را که در همه جا دامان گسترده، درمان بخش ، دیو ستیز و اهورایی کیش است به خواست من بستای.
اوست که در جهان اَستومند، برازنده ی ستایش و سزاوار نیایش است.
اوست اَشَوَنی که جان افزاید و گله و رَمِه و دارایی و کشور را فزونی بخشد.
اوست اَشَوَنی که فزاینده گیتی است.
اوست که تخمه ی همه ی مردان را پاک کند و زهدان همه ی زنان را برای زایش از آلایش بپالاید.
اوست که زایمان زنان را آسانی بخشد و زنان بار دار را به هنگامی که بایسته است شیر در پستان آورد.
اوست برومندی که در همه جا بلند آوازه است.
اوست که در بسیاری فَرّهمندی همچندِ همه ی آبهای روی زمین است.
اوست زورمندی که از کوه هُکر به دریای فَراخ کَرت ریزد
بدان هنگام که اَردویسوراَناهیتا – آن دارنده ی هزار دریاچه و هزار رود، هر یک به درازای چهل روز راهِ مردی چابک سوار- به سوی دریای فَراخ کَرت روان شود، سراسر کرانه های آن دریاچه به جوش در افتد و میانه ی آن برآید.
از این آبی که از آنِ من است ، به هر یک از هفت کشور ، رودی روان شود، رودی از آبی که از آنِ من است و در زمستان و تابستان یک سان روان است.
او برای من آب را و تخمه ی مردان را و زهدان زنان و شیر زنان را پاک کند.
من اهوره مزدا – او را به نیروی خویش، هستی بخشیدم تا خانه و روستا و شهر و کشور را بپرورم و پشتیبان و پناه بخش و نگاهبان باشم.
ای زَرتُشت
اَردویسور اَناهیتا از سوی آفریدگار مزدا بر می خیزد. بازوان زیبا و سپیدش که به زیورهای با شکوه دیدنی آراسته است – به ستبری کتفِ اسبی است.
اوست که با چهار اسب بزرگِ سپید – یک رنگ و یک نژاد- بر دشمنیِ همه ی دشمنان- دیوان و مردمان[دروند] و جادوان و پریان و «کوی» ها و «کَرَپ» های ستمکار – چیره شود.
اوست آن زورمندِ درخشانِ بالا بلندی بُرزمَندی که روزان و شبان- در بزرگی همچند همه ی آبهای روی زمین – به نیرومندی روان شود.
در “آب نیایش” برگردان هاشم رضی می خوانیم:
« ستایش می کنم تو را ، ای اَردویسور آناهیتا، می ستایم تو را که نمایانگاه همه ی آبهای پاک و درخشانی، و نمازت می گزارم برای خشنودی اهورا مزدا که آفریده اش هستی . بپرستیم اهورامزدای فَرَهمند و روان اراده را ، و بستاییم همه آبهای پاک را که داده ی اهورا است، و آن ایزد بزرگ را که آبهای مزدا داده را زیر گام دارد و سرپرست است – و بستاییم همه ی امشاسپندان را، و ایزدان مینُوی سپهر مَنِش و گیتی مَنِش را – فرَوَهَرهای پارسایان را که نخستین گروندگان آیین بودند – و زَرتُشت و خاندانش را . ستایشگرم آبِ پاکِ سود رسان زندگی ساز را، ستایشگرم آن اَردَویسورَ آناهیتا را، آن نگاهبان شایسته ی آب های نیالوده ی گیتی را، و آن آب پهنه گستر زمین را که سازنده ی زندگی است، که چشمه زاینده ی نیروست از برای تندرستی، که چون فرو ریزد دیوان را نابود سازد، و چون روان شود، نا پاکی ها و آلودگی ها را نیست گرداند.
اینک بستاییم آناهیت را ، ایزد بلند پایه ی شایسته را، که در پهنه ی سپهر جای دارد، که در بستر زمین روان می شود، که نیرو می بخشد تن را و روان را، که جنبش و زندگی می دهد گیتی را، می رویاند گیاه ها و سبزه ها را، که بدان گله ها و رَمه ها افزایش می یابند، که خواسته (دارایی) مردمان افزون می گردد، که کشور آبادان و نیرومند می شود.
بستاییم ایزد بغبانو آناهیتا را، که نگاهبان زنان است و در به سازی نژاد کارساز است. که نیروی سازنده را در مردان پاک می کند، و در خور می سازد تا در درون زنان بارور شود.
ستایش کنیم ایزدی را که درد زایش را در زنان می کاهد، که پستان های زنان زاینده را پر شیر می سازد، که چشمه زندگی است برای کودکان نوزاد، و ستایش مان باشد بر آن ایزدی که بزرگ است، بزرگ و پاک، چونان آبهای همه ی گیتی که از فرازین گاه بلندی های زمین روان باشد.
بستاییم آن ایزد توانمند اهورا آفریده را – که سُتُرک است، سُتُرک چون همه ی آبهای نا آلوده و پاک که از ابرها سرازیر شده و بر سینه ی زمین چون رودها و چشمه سارها و دریا ها و دریاچه ها آرام یافته اند. آرام در زمین های هفت کشور – و می پیرایند زندگی بالنده را، پاک می کنند نهاد مردان را، و زنان را، و توان سان می نمایند شیر زنان را .
سرود پرستش سراییم برای اهورا مزدا – و بستاییم آب زندگی ساز را در پیکره ی ایزدی چون آناهیتا – که می راند
آبها را در بسترهاشان بر سینه ی زمین ، چونان رگ های پر خون زنی جوان – آب هایی که روانند در زمستان و تابستان. باشد که فرَوَشی های پاکان، همه ی پاکانی که در گذشته بوده اند، گروهی که زاده شده اند و هستند – و فرَوَشیان زاده نشده یی که در آینده خواهند بود، با توانمندی َسرمَدی یارمان شوند و آبهای زندگی ساز را هماره در بِسترهاشان راهوار کنند.
کارسازی آب نیالوده ی اهورا مزدا آفریده، به بد اندیشگان و بد گفتاران و بد کرداران در نگیرد. سودش به یکسان وابسته بد خواهان و نیکان، و پویندگان راه راستی نشود .
آب، این آفریده ی نیک ترین اهورایی، گره گشای این کسان نشود: آنان که جانداران سود رسان را گزند کنند، آنان که با آزمندی خواسته ( دارایی) دیگران را بربایند – یا مردان را بکشند – یا جادو سازند- یا پیمان شکنند و دروغ گویند – یا ستم گری پیشه کنند یا دو رویی و رشک وارگی کنند- بد فرجامی باشد برای همه ی آن کسانی که این چنین اند .
می سرایم سرودهای دلکش را برای آب های پاک توان سان زندگی ساز، سرودهایی که سپاسگزاری بندگان را باز گوید به آن اهورای بی همتا- و آن زرتشت گوهرین سرشت که راهبری مان کرد به ستایش درست.
ایزد بانوان دیگر
در گرامی نامه ی اوستا با ایزد بانوان دیگری آشنا می شویم که هریک بگونه یی نمایانگر پایگاه و جایگاه و والامندی زن در فرهنگ ایران اند.
ایزد (اشی Ashi ) ایزد فراوانی و زیبایی و بخشندگی و دارایی.
ایزد (پارندی Parandi) ایزد فراوانی و آسایش و نیرو بخشی.
ایزد (ارشتات Arashtat ) ایزد راستی و درستی، نگهبان گیاهان، نماد جاودانگی و بی مرگی، نیکی رسان، و پروراننده ی جهان هستی، و فزونی بخش گیتی.
ایزد (چیستاChista ) ایزد دانش و خرد و فرزانگی و اندیشیدن و دانایی .
ایزد (اَرت ) یا ( اِرِث) و ایزد (رسستات Rassastat ) ایزد بانوان شایستگی و درستی و راستی و دادگری.
ایزد (دئنا Daena ) ایزدِ وجدان، بینش درون، چشم خورشید گونه ی درون بین، نیروی شناخت شایست و ناشایست. دکتر محمد معین در فرهنگ فارسی زیر واژه ی دین نوشته است:
« این واژه میان زبانهای ایرانی و سامی مشترک است. در زبان اکدی با گویش: denu یا dinu به معنی: قانون و حق و داوری – راه و روش ، و در زبان اوستایی: daena و در پهلوی din به معنی کیش و وجدان است.
در هستی شناسی ایرانی زن و مرد هر دو از یک بُن، و در یک زمان، در همسری و برابری ، پاک و آراسته و نیک آفریده شده اند، هیچیک از دنده ی دیگری آفریده نشد، هیچیک را بر دیگری برتری نیست، هیچیک آن دیگری را فریب نداد… در بخش سیزدهم از اساتیر ایران گزارش مهرداد بهار می خوانیم:
« به دین گوید که من مردمان را ده گونه فراز آفریدم، نخست آن کیومرثِ روشن و سپید چشم است… چون کیومرث را بیماری برآمد ، بر دست چپ افتاد… مرگ به تن کیومرث درشد و همه ی آفریدگان را تا فرشکرد مرگ برآمد. چون کیومرث به هنگام درگذشت تخمه بداد، آن تخمه را به روشنیِ خورشید بپالودند. دو بهر آن را نریوسنگ نگاه داشت و بهری را سپندارمذ( ایزدبانوی زمین) پذیرفت. چهل سال آن تخمه در زمین بود. با بسر رسیدن چهل سال، ریباس تنی [ گونه یی گیاه ] یک ساقه ، پانزده برگ، مهلی و ملیانه ( زن و مرد نخستین) از زمین رُستند و درست بدان گونه که ایشان را دست بر گوش باز ایستند، یکی به دیگری پیوسته، هم بالا و هم دیسه بودند، میان هر دو ایشان فَرّه برآمد. آن گونه هم بالا بودند که پیدا نبود کدام نر و کدام ماده و کدام آن فَرّه هرمزد آفریده بود که با ایشان است. فَرّه یی که تن مردمان از برای او آفریده شد… سپس هر دو از گیاه پیکری به مردم پیکری گشتند و فَرّه به مینویی در ایشان شد که روان است…
هرمزد به مشی و مشیانه ( ز ن و مرد نخستین ) گفت:« مردم اید، پدر و مادر جهانیان اید. شما را با عقل سلیم آفریدم. جریان کارها را به عقل سلیم به انجام رسانید. اندیشه ی نیک اندیشید، گفتار نیک گویید، کردار نیک ورزید ، دیوان را مستایید.»
آنچه که از این داستان دانسته می شود:
تخمه ی آدمی را در چشمه ی خورشید بپالودند، این وارون دینهای ابراهیمی است که در آنجا آدم نخستین گناه کرد و تخمه ی او به گناه آلوده گشت .
زن و مرد هم دیسه و هم بالا آفریده شدند. هیچیکدام نه بر دیگری برتری دارد و نه از دیگری کمتر است.
خویشکاری آدمی این است که در انجام هر کاری با خرد خود همپرسی کند و همواره اندیشه و گفتار و کردار نیک را چراغ راه زندگانی داشته باشد.
زنِان ایرانی در کارهای کشورداری و ارتش
آرتمیس: فرمانده ی نیروی دریایی ایران در روزگار خشایارشا آرش نام او: راستی – هنجار هستی – سامان آفرینش – ریتم کیهانی- بانوی پاک – بانوی بزرگ .
آپاما: سردار بزرگ روزگار هخامنشی. آرش نام او:( گیرا- خوش آب و رنگ- وزیبا). پدر او سپیتمان یکی از سرداران دلیر هخامنشی بود.
آذرنوش: بچم (پُر فروغ و آتشین) از شاهدخت های هخامنشی و سردار سپاه.
آرتونیس: بچم: (راست و درست)، دختر( ارته باز) که او خود نیز از سرداران بزرگ داریوش یکم بود
آراتیس: بچم: (آریایی پاک و درست)، از سرداران بزرگ ارتش هخامنشی
آسپاسیا بچم: ( گرد دلیر و رزمنده )، همسر کوروش دوم و از سرداران سپاه او
آمستریس بچم: ( هم اندیش و پشتیبان) دختر داریوش دوم که پا بپای پدر در میدان نبرد می رزمید
استاتیرا بچم: (آفریده ی ایزد تیر و اختران) دختر داریوش سوم هخامنشی و از سرداران سپاه او
پریساتیس بچم: ( فرشته – زیبا) همسر داریوش دوم که پا بپای همسر و دخترش به نبرد با دشمنان می شتافت.
داناک بچم: ( با هوش – خردمند – فرزانه ) از سرداران ارتش هخامنشی
سیسی کام بچم: ( کامروا و پیروزگر) مادر داریوش سوم که هیچگاه در برابر اسکندر بزانو در نیامد و تا واپسین دم با سپاهیان آهن پوش اسکندر جنگید تا کشته شد.
مهرمَس بچم: (بزرگمهر- خورشید درخشان) از سرداران بزرگ هخامنشی
ورزا بچم: ( نیرومند و توانا) از سرداران بزرگ هخامنشی
وهومَسَه بچم: (والاتبار و نیک زاده) از سرداران بلند پایگاه هخامنشی
هومی یاستَر بچم: (دوست -هم پیمان – پشتیبان) ، از سرداران دلیر و کارآمد هخامنشی
یوتاپ بچم: (درخشنده و بیمانند – خواسته ی پرفروغ) خواهر آریو برزن و سردار بی باک داریوش سوم در جنگ با اسکندر. یوتاب فرمانده بخش بزرگی از سپاهیان آریو برزن بود. او بود که در کوههای بختیاری راه را بر اسکندر بست و اگر یک روستایی نا جوانمرد و پشت به میهن کرده از مردم آنجا راه دیگری به اسکندر نشان نمی داد، بیگمان شکست می خورد و سپاهیانش بدست رزم آوران ایرانی تار و مار می شدند، ولی شوربختانه آن روستایی نادان، راه دیگری پیش پای اسکندر نهاد تا از آنجا بر سپاه ایران شبیخون بزند و میهنش را بخاک و خون کشد، یوتاب به همراه برادرش تا واپسین دم زندگی جنگید و سرانجام در کنار برادرش آریو برزن کشته شد.
زن در شاهنامه
« دکتر جلیل دوستخواه »
همه ی آگاهان از فرهنگ باستانی و ادبِ کهن ِفارسی به خوبی می دانند که پس از گاتها، سرودهای جاودانه ی زرتشت، اندیشه ورز و شاعر بزرگِ ایرانی در چند هزاره پیش از این، تنها فردوسی حماسه سراست که در یک هزاره پیش از روزگارِ ما در منظومه ی بزرگ و انسان محور و جهان شمولش شاهنامه، زن را در پایگاه سزاوارِ او که یار و یاور و هم دل و هم زبان مرد است، توصیف کرده و به زیباترین و شیواترین و شکوهمندترین زبان و بیانی ستوده و ارج گزارده است.
هیچ یک از دیگر متن های نثر یا نظم فارسی ی هزاره ی اخیر از این دیدگاه، نه تنها به گردِ پایِ شاهنامه نمی رسد، بلکه در پاره یی از آن ها به تکرار با دیدگاه های جزمی ی مردسالارانه و زن نکوهانه و زن ستیزانه برمی خوریم. بررسی و بحث درباره ی همه ی این موردها، فرصت و مجالی گسترده می خواهد و در گنجایش این گفتار کوتاه نیست.
امّا جای دریغ است که بسیاری از ما ایرانیان، نمونه ی درخشانی همچون شاهنامه را نیز ژرف نمی کاویم و به گونه یی روشمند، ارز نمی یابیم و در رویکرد به متنِ آن، هر جاپی را که به دستمان بیفتد، ساده نگرانه و زود باورانه، رونوشت بی کم و کاستی از دست نوشتِ شاعر می انگاریم و هر یاوه و هذیانی را که رونویسان این اثر بزرگ در درازنایِ سده های پشت سر بر آن افزوده باشند، به سراینده نسبت می دهیم و بر پایه ی آن ها بر کرسی ی داوری می نشینیم و بانگ برمی آوریم که فردوسی چُنین گفت و چُنان سرود !
بانو طاهره شیخ الاسلام، هم میهن ارجمند ما – که در همه ی نوشته های سال های اخیرش هواخواهی خود از آرمان پیشرفت ایرانیان و به ویژه شناخت ارزش های زنان را نشان داده است – در شماره ی دیروز (سه شنبه ۱۲ اردیبهشت) اخبار روز، گفتاری دارد با عنوان ِوسوسه انگیز «خجسته زنی کو ز مادر نزاد» که نیم بیتی از شاهنامه است در داستان سیاوش. نویسنده در این گفتار، به موردهایی از سروده های سعدی، سنایی، ناصر خسرو و مولوی اشاره کرده که در آن ها «زن نکوهی و زن کوچک انگاری» سخت آشکارست. امّا تأکید عمده را با استناد به همان نیم بیتی که عنوان مقاله قرارداده، بر کارِ فردوسی گذاشته و بیتی افزوده (الحاقی) بر شاهنامه را که همواره زبانزدِ عوام مردم بوده، در این زمینه دستاویز خود کرده است تا بتواند ادّعانامه یی – به تعبیر حقوقدانان – «محکمه پسند» به زیان فردوسی عرضه بدارد و حقّ آن فرهیخته و انسان بزرگ را کفِ دستش بگذارد !
درآمدِ سخنِ نویسنده چنین است :
« یکی از بارزترین شاخصه های جوامع غیر پیشرفته تبعیض و یکی از فراگیر ترین آنان تبعیض جنسی است. تبعیضی که چهره ی شنیع خود را از اوان کودکی با تفاوتی که والدین نسبت به فرزندان پسر و دختر خود می گذارند به نیمی از مردم این جوامع یعنی زنان نشان می دهد. پرچمداران فرهنگ و ادب ما نیز که داعیه اصلاح جامعه را دارند نه تنها مخالفتی با اینگونه بیعدالتی ها نکردند بلکه بر آتش آن دامن زدند و در قالب شعر و نثر با صراحت تمام زنان را مورد تحقیر قراردادند و دیگران را توصیه به این کار کردند.
در این جا نگاهی گذرا می افکنیم بر سروده های تعدادی از شاعرانمان تا ببینیم در مورد نیمی از جمعیت جامعه، یعنی خواهران، همسران، دختران و بالاخره مادران خویش که در دامان آن ها قدم به جهان گذاشته اند چه گفته اند.
اطلاع واثق دارم که بعضی از این اشعار در متن موضوع یا داستانی خاص بیان شده اند، اما شاعر نیز که محصول فرهنگ حاکم بر جامعه ی زمان خویش است، فرهنگی که متاسفانه تاکنون تغییر چندانی نیز نکرده، در داستان خود خطا یا نادانی یک زن را به تمام زنان جامعه تعمیم داده و درباره ی همه ی آن ها حکم کلی صادر می کند، در حالی که چنین احکام کلی در مورد مردان با تمامی جنایاتی که در دنیا و در طول تاریخ مرتکب شده و می شوند صادر نشده است. در شاهنامه ی فردوسی چنین آمده است :
کسی کو بود مهترِ انجمن کفن بهتر او را ز فرمانِ زن
سیاوش ز گفتارِ زن شد به باد خجسته زنی کو ز مادر نزاد
چو این داستان سر به سر بشنوی بِه آید ترا گر به زن نگروی
زن و اژدها هر دو در خاک به جهان پاک از این هر دو ناپاک به
این نخستین باری نیست که کسی از فرزندان فردوسی، نه با استناد به گفتارِ راستین خود او، بلکه با بزرگ نمایی وصله های ناجورِ چسبانده بر جامه ی شکوهمند شاهنامه، می کوشد تا چهره یی مغشوش از نیای فرهنگی ی خویش و مرده ریگِ عظیمش رسم کند. یکی از مشهورترین نمونه های این آشفته کاری را شاعر نامدار معاصرمان زنده یاد احمد شاملو در سخنرانی ی ناسزاوار و تأسّف انگیز خویش درباره ی فردوسی و شاهنامه در دانشگاه برکلی ی کالیفرنیا (۱٨ فروردین ۱٣۶۹) کرد. او نیز با طناب پوسیده ی همین گونه ادّعاهای بی بنیاد و بی پشتوانه به چاه رفت و دست بر قضا بر همین بیت دروغین و ساختگی و شرم آور ِ«زن و اژدها …» و چند ژاژخایی ی دیگر از این دست، تکیه کرد !
نگارنده ی این یادداشت، نخست در نامه ی سرگشاده یی به احمد شاملو (ماهنامه ی کلک، ٣۱- تهران، مهر ۱٣۷۱) و سپس در نقد و تحلیلی گسترده با عنوان ِنقد یا نفی یِ شاهنامه؟(حماسه ی ایران، یادمانی از فراسوی هزاره ها، ویرایش یکم، باران، سوئد – ۱٣۷۷، ویرایش دوم، آگه، تهران – ۱٣٨۰) ناروشمندی ها و نادرستی های سخن شاملو را بیان داشت و تجزیه و تحلیل کرد.
در این جا نیازی نمی بینم و مجال آن را هم ندارم که همه ی گفته هایم در مورد غلط اندازی ی شاملو را بازگویم و خواننده ی جویا – هرگاه تا کنون آن ها را نخوانده باشد – خواهد توانست در نشرگاه های آن ها بیابد و بخواند و درونمایه ی گفتار مورد بحث این یادداشت را نیز در شمول همان سخنان شاملو قراردهد. امّا از آن جا که تکرار این شبهه افکنی ها در این جا و آن جا می تواند در پاره یی از ذهن های ساده و ناپرورده، تأثیر منفی و گمراه کننده بگذارد و چیستی ی راستین شاهنامه و به ویژه نگرش ِسخت آزادمنشانه و فرهیخته ی آن به ارج و پایگاه زن در زندگی ی اجتماعی را از چشم ها بپوشاند، بایسته می دانم که چند نکته ی کلیدی را به کوتاهی بازگویم :
* هرگونه بحث و داوری درباره ی درونمایه و داده های شاهنامه در هر زمینه یی و از جمله زمینه ی پایگاه زن، تنها با استناد به ویراسته ترین متن نشریافته ی این حماسه، می تواند اعتباری نسبی داشته باشد. ساختار متن شاهنامه ی فردوسی از سده ی نوزدهم میلادی تا کنون، موضوع پژوهش و شناخت شمار زیادی از دانشوران غربی و ایرانی بوده و ویرایش های گوناگونی از آن در بمبئی، کلکته، پاریس، مسکو، تهران و نیویورک چاپ و پخش شده است. اعتبار هریک از این ویرایش ها را می توان با شمار افزون تر و کهن بودگی ی هرچه بیشترِ دست نوشت های پشتوانه ی آن از یک سو و میزان شایستگی ی دانشی و پژوهشی ی ویراستار یا ویراستارانِ آن از سویِ دیگر، ارزیابید و به گونه یی باز هم نسبی و احتیاط آمیز پذیرفت.
* بر پایه ی سنجه های برشمرده، امروز از میان همه ی ویرایش های این منظومه، ویرایش دکتر جلال خالقی مطلق – که تا کنون ۶ جلد از متن آن و ۲ جلد از یادداشت های ویراستارِ آن در آمریکا نشر یافته و هنوز ناتمام است [1] – در ردیف یکم جای دارد و به اعتبار نزدیک به ۴۰ دست نوشت کهن ِپشتوانه ی آن و نیز شناخت نامه ی پژوهشی و دانشی ی ویراستارش در درازنای ده ها سال کوشش و کُنِش درنگ ناپذیر، به طور نسبی نزدیک ترین متن به دست نوشت اصلی ی شاعرست و تنها رویکرد بدین ویرایش و گفتاورد از آن می تواند زمینه یی برای بحث و بررسی ی جدّی ی درونمایه شناسی فراهم آورد. استناد به هریک از دیگر ویرایش های این اثر (حتّا ویرایشِ رتبه ی دوم، یعنی ویرایش مسکو) و ملاک قراردادن بیت یا بیت هایی از آن ها که در متن ِویرایش خالقی مطلق نیامده باشد، اعتبار سخنِ گوینده را در برابر ِنشان ِپرسش خواهد گذاشت !
* حتّا در مورد بیت های آمده در متن رتبه ی یکم نیز، جدا نگریستن به آن ها و غافل ماندن از زمینه ی موضوعی و داستانی شان، از روشمندی ی پژوهشی به دور است و کار را به برداشت های نادرست و گمراه کننده خواهد کشاند.
* تعمیم دادن یک مورد – حتّا اگر در چهارچوب موضوعی اش، مستند باشد – به همه ی منظومه، نادرست و گونه یی مصادره ی به مطلوب است، مگر آن که شاهدها و رهنمودهای بسنده، آن را پشتیبانی کنند.
* یکی شمردنِ آنچه فردوسی از پشتوانه های باستانی اش به شاهنامه آورده و برداشت ها و گریزهای گهگاهی شخص شاعر در سرآغازِ روایت ها یا اوجِ بزنگاه ها و یا پایانه ی داستان ها، مایه ی اغتشاش در کارِ دریافتِ درستِ متن خواهد گردید.
* در نمونه هایی مانند بیت های آمده از زبان رستم در اوجِ خشم و خروش او برای کشتار سیاوش – البتّه به جز بیتِ «زن و اژدها …» که افزوده و ساختگی بودنش قطعی و بی چون و چراست – زنِ نکوهیده (در این مورد، سودابه) نه به معنی زنِ نوعی، بلکه به مفهوم زنِ بداندیش و دُژکردار و فتنه انگیزست که در نکوهیده بودن، دستِ کمی از مردی با همین مَنِش و کُنِش ندارد.
هرگاه زن به طور کلّی در دیدگاهِ روایتگران داستان و یا شاعرِ سراینده چنین تصویری داشت و تعمیم پذیر بود، در آن صورت چگونه می شد در همین منظومه وصف های شکوهمند و احترام انگیز در ستایش اندیشه و کردار شایسته ی بانوانی همچون فرانک، سیندخت، رودابه، تهمینه، گردآفرید و همترازان ایشان را پذیرفت.
اگر «خُنُک دختری کو ز مادر نزاد» شامل حال همه ی دختران و زنان می شد، پس چرا روایتگران و یا شاعر، نه تنها به حضور و نقش ورزی های والا و انسانی یِ نیکْ زنانِ داستان ها اعتراضی ندارند و آنان را ناسزاوار برای زاده شدن از مادر نمی شمارند، بلکه در ستایش بزرگی ها و شایستگی های آنان با زبان و بیانی سخن می گویند که در ادب و فرهنگ ایران و جُز ایران کمتر نمونه و همتایی دارد.
آیا وصف رودابه در اوجِ مهرورزی اش با زال و منشِ بزرگوارانه ی او در شب دیدار پنهانی با همسر آینده اش و یا توصیف روان و تنِ تهمینه در هنگامِ آغاز سمفونی ی پیوندِ خودْ برگزیده اش با رستم، هیچ گونه امکانِ جای گیری در زیرِ چتر ِتعمیمِ وصفِ زنی مردباره و تباهکار همچون سودابه را دارد ؟ شاعر، خیالْ نقشِ شکوهمندِ خود از تهمینه را این گونه بر پرده ی شعرش جاودانگی می بخشد :
روانش خِرَد بود و تن جانِ پاک تو گفتی که بهره ندارد ز خاک !
آیا چنین زنی را و یا دلاورْ زنی چون گردآفرید را می توان با سودابه همتراز شمرد؟ فردوسی وصف دلیری ی شگفتی انگیز این بانو را در برابر سهراب، از دیدگاه و زبانِ آن پهلوان، چنین نقش می زند :
بدانست سهراب کو دخترست سر و مویِ او از درِ افسرست
شگفت آمدش، گفت: از ایرانْ سپاه چنین دختر آید به آوردگاه
سُواران جنگی به روزِ نبرد همانا به ابر اندر آرند گرد !
بانوی زیبا و فرهیخته ی سرای شاعر که در شبِ آغازِ سرایشِ مهرْچامه ی بیژن و منیژه همکار و همدوش وی در برگرداندن متنِ آن سرود از دفترِ پهلوانی ی باستان است و یا منیژه که در فرآیندِ پر فراز و نشیبِ مهرورزی و مهربانی ی پر رنج و شکنجش با بیژن، چهره یی بکلّی یگانه در ادب ایران و جهان است و یا خواهرش فری گیس، همسر سیاوش و مادرِ کیخسرو، شهریارِ آرمانی ی ایرانیان، با آن همه پایداری و شایستگی که در سخت ترین توفان ها از خود نشان می دهد، کدامشان از ترازِ زنی استثنایی و نکوهیدنی چون سودابه اند ؟ باز هم نمونه بیاورم ؟ شیرین و گردیه را هم بگویم ؟
* پس در کارِ شاهنامه خوانی و شاهنامه پژوهی و کاوش در هزارتوهای آن – به گفته ی سهراب سپهری – «چشم ها را باید شست / طورِ دیگر باید دید !» هنگام آن رسیده است که همه ی ساده انگاری ها و برون نگری های هزاره ی پشت سر را در رویکردِ به شاهنامه، کنار بگذاریم و با چشمانی ژرفاکاو و با – به سخنِ نیما – «بینایی ی ِ فوقِ بینایی ها»، از لایه ی بیرونی و پدیدارِ آن بگذریم و ژرفْ ساختِ آن را با همه ی بُعدهای ناشناخته اش بنگریم. روزگارِ بر دست گرفتنِ هر دفتر و دستکی که نامِ شاهنامه بر آن نگاشته شده و چه بسا نگاره های فریبایی هم بر خود و درخود داشته باشد و متنِ آن را تنها به آهنگِ قصّه خوانی و پی گیری ی رَوَندِ ساده لوح پسند «بعد چه می شود ؟» خواندن و گاه نیز در برخوردی از سر ِاتّفاق به نکته هایی در بافت کلام و کلیدواژه های آن و پیشْ زمینه های ِروایت، مطلبی را عَلَم کردن و درباره اش به اغراق و بی تأمّل و کاوش و پژوهش ِگسترده و دریافتِ همه ی سویه ها و رویه ها و لایه ها و اندرونه ها سخن گفتن، دیری است که سپری شده است.
هرگاه کسی بخواهد شاهنامه را تنها برای سرگرمی و خوش کردن وقت بخواند، حَرَجی بر او نیست. امّا بحث در شناختِ ویژگی های این منظومه ی کلان و بُنْ مایه ها و درونْ مایه های آن، از حوزه ی چنین رویکردی بدین حماسه بیرون خواهد بود.
* شاهنامه از یک سو شاهکاری بی همتا در زبان و ادب فارسی و فرهنگ ایرانی است و از سوی دیگر به سبب ویژگی های والای ساختاری و نیز درونْ مایه ی سخت انسان مدارانه (چشم پوشیده از زن یا مرد بودنِ انسان) و هستی نگری ی فراقومی اش، آشکارا اثری جهان شمول است و با ترجمه های پی در پی و نو به نوِ آن به بیشترِ زبان های زنده ی جهان، این فرآیند در آینده، هرچه بیشتر گسترش خواهد یافت. هم اکنون نیز بسیاری از دانشوران و پژوهندگان ادب جهان، این گنج شایگان ِفرّ و فرهنگ و اسطوره و پهلوانی و اندیشه و گفتار و کردار ِنیک و حکمتِ نابِ آزادْزنان و آزادْمردان ایرانی را در کنار مهابْهارَتَه ی هندوان، فِنگ شِن ین ای ی چینیان، ایلیاد و اُدیسه ی یونانیان، «نیبه لونگنِ» ژرمن ها و دیگرْ حماسه های بشری، اثری نه از آنِ ایرانیان به تنهایی که شاهکاری جهانی می شمارند. هیچ یک از اثرهای ادبی ی ایرانیان تا کنون به اندازه ی شاهنامه در بیرون از ایران و در حوزه های زبان و ادب و فرهنگ دیگران شناخته نشده و ارج و پایگاهی چنین والا نداشته است. شمار پژوهندگان این اثر و نهادهای وابسته به شناختِ آن در جهان، رتبه ی یکم را دارد.
* پس بر ما ایرانیان است که دیگر حالا تنها چشم به دستاوردِ کارهای دیگران ندوزیم و در ضمن بهره گیری از هر یک از کارهای دیگران و برخورد آگاهانه و انتقادی با آن ها، خود به منزله ی صاحبان ِاصلی ی این اثر، درست و حسابی دست و آستین بالا بزنیم و به جبران غفلتِ شرم آور ِهزارساله مان از این مهمّ، کاری کارستان را با سنجه های جهانی در این راستا در پیش بگیریم و به جهانیان نشان دهیم که ما دیگر فرزندانی سر به هوا و نااهل برای آن معمار فرزانه ای که کاخ بلند اندیشه و فرهنگ را در سرزمینمان برافراشت نیستیم و ارج میراث بزرگ ملّی مان را به خوبی می شناسیم.
* سرانجام به عنوان یک دانشجوی پژوهنده ی شاهنامه که به مدّتِ نیم سده در دریای ژرف شاهنامه غوطه ور بوده است، به بانوی ِنویسنده ی گفتار ِ«خجسته زنی …» و همه ی ِآنان که دغدغه ی خاطرِ پاس داشته شده بودنِ ارزش های انسانی و از جمله ارج پایگاه زن در شاهنامه را دارند، اطمینان می دهم که هیچ یک از پیشروترین نهادها و قانون های حقوق بشری در جهان پر لاف و گزاف امروزین نیست که شاهنامه در تأکیدِ بر آن ها کم بیاورد و نتواند سربرافرازد. به گفته ی استادِ بزرگ زنده یادم ابراهیم پورداود :
رو متاب از این گنج ِشایگان ! سر مپیچ از این پندِ باستان ! راستی شنو! راستی بگو! راستی بجو…!
زن از دیدگاه مردآزاده ی ایرانی
زن ستیزی باید از بینش مردم پاک شود
«مردو آناهید»
این درست است که مردان ستایشگر، دلباخته و نوازشگر زنان هستند ولی بینش بیشترآنها با بُن مایه های زن ستیزی آلوده شده است.
پیشرفت هر اجتماعی به رشد فرهنگی زنان آن اجتماع بستگی داشته و دارد. یعنی فرهنگ مردمی پیشرفت می کند که زنان در پرورش پدیده های اجتماعی با مردان هم اندیشی داشته باشند. به زبانی دیگر پیشرفت فرهنگی بدون هم اندیشی زنان بسیار آهسته و دشوار است. با این وجود مردان، که فرمانروایی را در جامعه از آن خود می دانسته اند، پیوسته از هم اندیشی و همیاری زنان در خانمان، شهر و کشورآرایی پیشگیری کرده اند.
فرمانروایان سازندگان و پرورندگان احکام مذهب ها بوده اند و احکام دینی را بر این پندارها بنیان گذارده اند. در جامعه های مذهبی اندیشه ی بانوان کمتر از مردان توان گسترش و پرواز پیدا می کند. مردمان بر اساس تصور خود، از آفرینش انسان، اجتماع خود را برپا کرده اند. از آنجا که در دین های ابراهیمی زن برای بهره مند شدن مرد خلق می شود این است که مردان با ایمان در مورد زنان به همانگونه رفتار می کنند که خالق آنها امر کرده است.
در اسلام، الله، مردان را بر زنان سرور گماشته است.
سوره ی النساء(آیه ی 34):
« مردان به سروری بر زنان گماشته شده اند، آنها از دارایی خود خرج می کنند، الله به مردان بزرگی و نیرومندی داده است، این است که الله برخی را بر برخی برتری می دهد. زن باید فرمانبردار و راز دار او باشد. چنانچه نافرمانی کند او را بترسانید و سپس از او را از خوابگاه دور کنید و پس آنگاه او را بزنید تا فرمانبرار شود، پس از آن چاره جویی نکنید که الله بالاتر و بزرگ است.
سوره ی البقره(آیه ی 223):
«زنان شما کشتزار شما هستند، پس وارد شوید بر آنها هرآنگاه که خواهید و با هر روشی که خواهید.»
در اجتماع مسلمانان مردان بنده ی الله و زنان بنده ی مردان هستند. می بینیم که زنان به اراده ی الله پست تر از مردان خلق شده اند، به امر الله سرکوب می گردند، به حکم او هم مردان به آزار رسانی و دیده بانی زنان گماشته می شوند. در این روش مردان، که از سرشت خود نیازمند و دلباخته ی بانوان هستند و به گفتار هم آنها را ستایش می کنند، به ستیزه جویی با زنان برانگیخته می شوند. مردان با ایمان زنان را از آن خود می پندارند و برآن هستند که آنها را به امر الله تربیت کنند. زنان به ناچار مردان را همیاری و پشتیبانی می کنند و به کردار با دوستانی که در درونشان تخم دشمنی با آنها کاشته شده است همبستر و همگام می شوند.
گامهایی که بانوان ایران در راه آزاد شدن اجتماع برمی دارند بسیار سنگین تر و دشوار تر از پیشرفت مردان در این راه است. زیرا از یک سو آنها با انبوه مردم در زیر فشار حکومت مردم ستیز گرفتارند و از سویی دیگر گرفتار بینش آلوده ی مردان اجتماع هستند. این گرفتاری بیشتر از فشار حکومت از پیشرفت فرهنگی زنان جلوگیری می کند.
در بینش زنان همان معیارهایی جای گرفته اند که مردان با آن معیارها جامعه ی مردسالاری را سازمان داده اند. یعنی دیدگاه زنان هم همسان دیدگاه مردان به معیارهای مردسالاری آلوده و نادرست است. از دیدگاهی که آلوده باشد نمی توان به روشنی، راستی و درستی را در پدیده های اجتماعی، بررسی کرد. این است که بانوان بیشتر خواسته های خود را با همان پوششی آشکار می کنند که در جامعه مردسالاری آموخته اند و کمتر به درون مایه ی خواسته های خود می پردازند. از آنجا که این پوشش ها با نیرنگ در جامعه ی مردسالاری پدیدار شده اند امکان آن وجود دارد که درون مایه های این خواسته ها، برای زنان، سود بخش نباشند.
در حکومت اسلامی میدان جُنبش زنان بسیار تنگ تر از جولانگاه مردان جامعه است. از این روی زنان خواستار آن هستند که مرزهای آزادی آنها هم اندازه ی آزادی مردان باشد ولی مردان هم در این جامعه گرفتار ستم ورزان حکومت هستند. به نمونه یی اشاره می کنم: وکیلی که باید سرسپرده ی ولایت فقیه باشد، او پیش از هر چیز باید در بینش خود خرد انسان را اانکار کند، چنین وکیلی چه زن باشد و چه مرد، بینش او تاریک و خرد او در ایمانش سوخته است. سخن از این است که مردم باید بتواند آزادانه، نیک و بد را شناسایی کند، کسانی را به نمایندگی برگزیند نه اینکه زنان باید اجازه داشته باشند، که به فرمان فقیه، مسلمانی را انتخاب کنند.
روندی که در مردسالاری به کار برده شده این بوده است که مردان خود را سرپرست زنان می پنداشتند و با همین پندار قانونهای مدنی در جامعه ی مردسالاری ساختار پیدا کرده است. اجاز داشتن همکاری و همیاری بانوان در سازمانهای کشوری و کارکردن آنها در هسته های تولیدی نشان بازنگری در این پندار نادرست نیست. زنان پیشتاز تنها با پوسته ی احکام و معیارهای زن ستیزی در برخورد نیستند بلکه بیشتر با بُنیاد بینشی روبرو هستند که دیدگاه زنان را هم آلوده کرده است. بدون بازنگری در معیارهای مردسالاری و گُسستن بندهای عقیده های کهنه امکان نوزایی و نوآفرینی ی ارزش های فرهنگی بسیار ناچیز است. با سخنی کوتاه: آنچه را که مردان در اجتماع ایران دارند یا می توانند داشته باشند نمونه های باشکوهی نیستند که بتوان آنها را در آرمان های بانوان جای داد!
برای روشن شدن گفتار به نمونه یی اشاره می کنم. آزادی در رَوَند آمیزش زن با مرد تنها به احکام اسلامی یا قانون های اجتماعی بستگی ندارد بلکه بیشتر به سامان یا به آشفتگی بینش مردان و زنان اجتماع پیوند دارد و این پیوندها را نمی توان دید یا سنجید. آمیزش زن با مرد می بایست از ویژگان و خودمانی های انسان باشند که در سرشت او نهفته شده اند و میلیون ها سال پیش از اسلام بدون ” نکاح” انجام می شده است و هزاران سال هم مردمان با فرهنگ این زیبایی و شادی را ستایش می کرده اند. ولی در اجتماع دینداران این پیوند نسبت به عقیده ی انبوه مردم با آلودگی های گوناگون ارزش گذاری می شود. در اجتماع ایران، که بینش مردم با معیار اسلامی آلوده است نمی توان این ارزش ها را به آسانی شناسایی کرد. در عقد ” نکاح” زن را، با مبلغی معلوم و مدتی معلوم، به تصرف مردی واگذار می کنند. این پیمان را آخوندی به عربی می خواند و بیشترین روشنفکران هم از این ننگ شرمسار نمی شوند چون هنوز هم در نهانخانه ی ذهن آنها آمیزش زن و مرد یک سوداگری است. از همین دیدگاه مرد با سرفرازی در تصرف زنی پیروز می شود و زن به تصرف شدن خود تن می سپارد. بنا براین از ماهیت زن ستیزی در پیمان “نکاح” تنها با روشن اندیشی بانوانی یا نواندیشی ی دخترانی آزاده کاسته نمی شود بلکه ستم ورزی در این کردار باید در بینش انبوه مردم شناسایی و از دیدگاه آنها پاک شود. دختری که یار خود را آزادانه برمی گزیند و برآنست که شادی خود را در آمیزش با او بیآفریند. او باید نخست این حق را که مردم به ستم از او بریده اند باز پس بگیرد. او آنگاه به این راستی می رسد که انبوه مردم این حق را، که با او زاده شده است، گرامی بدارند. آزادگی و آزاد بودن زنان، در پیوند آنها با مردان، زمانی بارآور می شود که ارزش های این آزادی در بینش همگان جای گرفته باشد.
به هر روی مبارزه بانوان در راه پاره کردن بندهای بردگی به آنها و به مردان می آموزد که جامعه ی ایران به آن نوزایی و بازسازی فرهنگی نیاز دارد که از اندیشه یی آزاد مردم تراوش کرده باشد. این نوزایی و بازسازی بدون رها ساختن اندیشه ی روشنفکران از زندان عقیده های پسمانده کمتر امکان پذیر است.
حکومت اسلامی در ایران از بینش مردم ایران سرشته نشده است، او تنها برای پایداری اسلام در تلاش است، او ایران و مردم ایران را برای پرورش و گسترش این شریعت کهنه به گروگان گرفته است. حکومت اسلامی هر گامی را که بگذارد برای نگهداری اسلام است، او از هیچ گونه فریب و دروغی روی گردان نیست که بتواند از مرگ این شریعت جلوگیری کند، او نه تنها ایران و مردم ایران را در این راه خرج می کند بلکه آماده است که سیمای الله و شریعت او را بپوشاند تا مردم را در مهار اسلام نگهدارد. ستمکاری و مردم ستیزی که در حکومت اسلامی نمایان است سیمای الله و شریعت اسلام را آشگار می کند. این است که آزادگان به ویژه بانوان آزاده از دیدن این زشتی ها بیزارند.
خواسته هایی که از درون بانوان پیشرو تراوش می کنند، خواه ناخواه، بر ضد اوامر الله و احکام شریعت هستند. ازاین روی خشم و ستمکاری حکومت اسلامی هم، در برابر جُنبش های آزادیخواهی زنان، سخت تر و سنگین تر از کرداری است که او در برابر جنبش های همگانی انجام می دهد.
هر گامی که آزاداندیشان پیروزمندانه در برابر حکومت اسلامی به پیش می گذارند از فشار چنگالی می کاهد که به دست این حکومت برگلوی مردم فرو می رود. البته آزاد شدن ایران و ایرانی، از زیر ستم این خشم آوران، تنها شکست حکومت اسلامی در ایران به شمار می آید. اگر در ایران شمشیر شریعت از دست والیان حکومت اسلامی گرفته شود آنها ایران را از دست می دهند، نه اسلام را، چون زهری را که در زمینه ی فکر مردمان کاشته اند اسلام در ذهن مردم جریان خواهد داشت.
ولی برآیند پیروزی های زنان، برای والیان خلافت الله، بسیار ترسناک و کشنده است زیرا هر گامی که زنان را به پیروزی نزدیک کند گامی است که اسلام را به گریز وادار می کند. با آزادی زنان نمی توان سیمای شریعت و احکام را بزک و از رهایی مردم از احکام شریعت جلوگیری کرد. پیروزمندی زنان، ناتوانی الله و ناپختگی اوامر او را به نمایش می گذارد، همه ی دروغ ها و نیرنگ های والیان خلافت و سازندگان اسلامهای راستین را رسوا می کند، پوسیدگی ی نهادهای زن ستیزی را بر همگان آشگار می سازد. برای حکومت اسلامی بهتر و آسان تر است که بارها در برابر مردان شکست بخورد تا یکبار در برابر خواسته های زنان سر فرود آورد.
درست است که رای زنان مسلمانی، که به فرمان ولایت فقیه برای بیعت فراخوانده می شوند، ارزش شمردن ندارند ولی همین کردار هم نشان می دهد که احکام شریعت تا آن اندازه کهنه شده اند که حتا زنان مسلمان هم بر ضد آنها برخاسته اند. کسانی که هزار و چهارسد سال با سخنان رسول الله زنان را به کنارگیری از جامعه مجبور کرده اند باید سخنان الله و رسول او را به دروغ تعبیر و تفسیر کنند تا فرسودگی شریعت را بر همگان بپوشانند.
نکته ی دیگری که باید اشاره کنم، مبارزه یی که برضد پسماندگی عقیده ها و پندارهای جامعه ی مردسالاری باشد برضد مردان آن جامعه نیست چون پیروزی بانوان با آرمان های روشن اندیشان و آزادیخواهان همسو و همآهنگ است. اگر چه برخی از روشنفکران ایران این همسویی و همآهنگی را نمی پذیرند. زیرا آنها ناآگاهانه خود را برتر و داناتر از زنان می پندارند و براین پندار می خواهند، به زنان آزادی را، که خود آن را نمی شناسند، ببخشند. اینگونه روشنفکران گمان می کنند، تنها آنها هستند، که می توانند مرزهای آزادی زنان را در جامعه نشان دهند. معنای این پندار این است: می توان زنان را با مردان برابر نامید ولی این برابری را باید آن مردان، که داناتر هستند، تعریف کنند.
آزادی زنان، بدون بررسی بُن مایه های زن ستیزی که در بینش مردم نهفته شده، آرمانی است باشکوه که همیشه در سراب پندار خواهد ماند. در اجتماعی که زنان همگام با مردان نباشند از نیروی پیشرفت اجتماع کاسته می شود چون مردان باید زنان را به همراه خود بکشند. چگونه کسی می تواند برای رسیدن به آزادی پیکار کند و هم زمان آزادی را از یاران و بستگان خودش جدا سازد.
هر آنگاه که، در اندیشه ی انبوه مردم، بانوان برابر و همتای مردان بشوند، نیازی به سنجش ارزش زن با مرد نیست، در آن زمان زنان در بینش مردم آزاد خواهند بود حتا اگر همه ی مردم در گروگان والیان اسلام باشند.
زندگی در کشوری آزاد نشان آزاد بودن انسان از عقیده ی خود نیست. چه بسا زنان و مردانی که به نازندگی، در دل کشورهای آزاد، زنده اند ولی آنچنان در زندان عقیده ی خود گرفتارند که آزادی و آزادگان از آنها شرمسار می شوند.
روزِ زن، روزِ جوانمردان بُوَد
زن تو ای پروردگار هستی ام از نیاز هستی ام بگسستی ام
از شراب مهر نوشاندی مرا با پَرِ خورشید پوشاندی مرا
زندگی در جانم از جان تو بود جان بر افشاندن ز پیمان تو بود
آن چه کردم با تو ای پرورده مرد هیچ انسانی به انسانی نکرد
خانه را من بر تو زندان ساختم من جهانت را پریشان ساختم
من زدم بر روی تو سیلی سخت تا نپنداری که بینی روی بخت
نا توان تر هر چه خود بودم از آن گر نهادم نام زن را نا توان
تو ز شادی چشم پوشیدی ز پیش تا نسوزت دلبرت در خشم خویش
تا فرو داری تو خشم سر کشم اشک پاشیدی به روی آتشم
نیش دیدی از برای نوش من غم زده در سردی ی آغوش من
تو نهادی رنج بر رنجت سوار تا نگردد چشم یارت جویبار
شمع بودی خانه را افروختی ساختن در سوختن آموختی
از نگاهت روشنی در خانه بود گر دلت از خشم من ویرانه بود
خنده هایت نوشداروی وجود زندگانی را درخشان می نمود
آتش رویت دم خورشید را جام چشمت دیده ی جمشید را
دارد و لعلت گل افشانی کند سینه ی دل را چراغانی کند
دامنت پروردگار آرمان پرورشگاهِ دلِ آیندگان
ماه بانویی، فروغ خانه یی آشیانِ مهر را پروانه یی
کی دلم از مهر تو دارد نشان کی توانِ زن شدن دارم از آن
کی توانم کرد با تو همسری کی توانم یافت چون تو یاوری
من کجا همپای تو دارم توان من که همراه تو بودم نا توان
بوسه ی گرمت چو آوای سروش بوی بهبود جهان آرد بگوش
گر نگیرم گرم دستت را به مهر اختری دیگر ندارم در سپهر
روز زن روز جوانمردان بود شرمروز مردم نادان بود
شاد باش ای بانوی ایران زمین آفرین بر بانوان سرزمین
آفرین بر کار زار بانوان آذر از کردار زن دارد نشان
شاد باشید ای زنان نیک خو باز آوردید ما را آبرو
مردو آناهید
چرا هشتم مارس؟
در روز هشتم مارس سال 1857 زنان کارگر در کارخانه های پارچه بافی در شهرِ بزرگِ نیویورک برای بهبود سامه های کار، و نشان دادن ناخرسندی خود از پایین بودنِ دستمزد، دست ازکار کشیدند. این جُنبشِ دادخواهانه با سرکوب ددمنشانه ی پلیس نیویورک روبرو شد، بسیاری از زنان زخمی و دستگیر شدند. زنانِ کارگر از دیگر کارخانه های آمریکا به پشتیبانی زنان کارگر در کارخانه های پارچه بافی نیویورک پیوستد و یک نیروی بزرگ کارآمد در کشور فراهم آورند. جُنبش های دادخواهانه ی زنان هر سال به چهره های گوناگون دنباله یافت و گروه زیادی از مردان و زنان آمریکایی از لایه های گوناگون به زنان کارگر پیوستند و با آنان همازور شدند.
در سال 1909 «روز هشتم مارس» بنام [روز ملی زنان National Women’s Day] در آمریکا آگاشته شد.
دیری نپایید که دامنه ی دادخواهی زنان، به سراسر جهان فرا رفت و هشتم مارس به روز دادخواهی و جُنبش زنان برای بدست آوردن هوده های خود شناخته شد.
در همایش جهانی سوسیالیستها که در سال 1910در کپنهاگ دانمارک برگزار گردید، بانو ” کلارا زتکین” از حزب سوسیال دموکرات آلمان روز هشتم مارس را بنام روز جهانی زنان پیشنهاد کرد و از سوی کنگره پذیرفتته شد.
در روز هشتم مارس سا ل 1911 زنان در کشورهای آلمان، دانمارک ، سویس و استرالیا در یک هماهنگی گسترده به جنبش درآمدند و با برگزاری جشن ها و سخنرانی ها و یرنامه ی گوناگون دیگر،، خواهان هوده های برابر زنان با مردان در همه ی زمینه های زندگی شدند.
در سالهای پس از جنگ جهانی دوم تا سالهای نخستین دهه 60 روز جهانی زن درخشش چندانی نداشت، چرا که زنان توانسته بودند به بسیاری از خواستهای خود ( در زمینه ی کار و دستمزد) دست یابند.
با بالاگرفتن جنبش زنان در دهه 60 این روز بار دیگر ارزش یافت و درخشش گرفت.
سازمان ملل متحد، سال 1975 را [سال بین المللی زنان] نام داد و دو سال پس از آن در سال 1977 سازمان یونسکو، خجسته شاد روز هشتم مارس را به نام روز جهانی زن، نهادینه کرد. از آن هنگام به اینسو، در چنین روزی، مردانِ آزاده ی جهان، به همسران و دختران و خواهران و زنان همکار و آشنایان خود، همراه با بهترین شادباشها و خجسته بادها، گل و پیشکشی های دیگر ارمغان می کنند.
روز زن بر همه ی زنان و مردان آزاده ی جهان خجسته باد. ( فرهنگستان جهانی کوروش بزرگ)