از « هنوم » تا « جهنم»
«هومر آبرامیان»
آنچه که ایسرائل دور انداخت در قران مایه ی رستگاری شد
ارمغانی از فرهنگستان جهانی کوروش بزرگ به آنان که خواهان دانستن اند
از گزارش شاهنامه و دیگر داده های دانش در می یابیم که درآغاز، آدمی نیز بهمراه دیگر جانوران ریز و درشت در یک زیستگاه بسر می بُرده است:
دَد و دام وهرجانور کش بدید ز گیتی بنزدیک او آرمید
دَد، جانوران درنده مانند شیر و ببر و پلنگ بودند، و دام جانوران سودمند و نرمخویی مانند گاو و گوسپند و اسب و الاغ و شُتُر که نه تنها خوی درندگی نداشتند بلکه در بسیاری از زمینه می توانستند یار و یاور آدمی باشند.
ز گیتی نبودش کسی دشمنا جز اندر نهان ریمن اهریمنا
رِیمَن به چِم: پلید – فریبکار- چرک آلود و زشتخو است. در این چرخه از کارنامه ی آدمی ، زمین همانند مادری مهرورز، آغوش به روی همه ی فرزندان خود گشوده و هنوز به کشورها و سر زمینها پاره پاره نگشته است. هنوز نه «اُمتی» در میان است و نه «مِلتی» درکار، سینه ی سرسبز زمین است و آسمانِ باز، ابرهای بازیگوش، و چرخه ی زمان. از بام تاشام خورشید در آن بالا فرمانروایی می کند، و شباهنگام ماه گردن آویزسپهرمی شود، و ستارگان ریز و درشتی که کارشان تنها چشمک زدن و شکوهمندی ماه را ستایش کردن است. نه جنگی در میان است و نه زیاده خواهی درکار.. ولی این چرخه در برابر توانمندیها و فزونخواهی مردمان پایدار نماند.
این درست است که بسیاری از جانداران از سُهش های پنجگانه ی تنی مانند بینایی – شنوایی – چِشایی – بویایی و بَساوایی {لامسه} برخوردار اند ولی آدمی سُهش های دیگری دارد که دیگرجانداران از آنها بی بهره اند. ازاین سُهش ها یکی هوش است که می تواند نیک از بد، وشایست از نا شایست باز شناسد، دوم ویر است یا «غریزه» و سوم یاد است که کارش انبارکردن دیده ها و شنیده ها و چشیده ها و بوییده ها است، چهارم گویایی است که می تواند اندیشه را زبانی کند، و سرانجام، پویایی است که اندیشه را به کردار در می آورد. هوش و غریزه را کم بیش همه ی دیگر جانوران نیز دارند ولی یاد و پویایی و گویایی ویژه ی آدمی هستند. افزون براینها آدمی از نیروی شگفت انگیزی بنام اندیشه برخوردار است که بیارمندی آن می تواند بیک چشم بهم زدن به دورترین زمان برود و همانند شاهین بلند پرواز در جاودانگیها و بیکرانگیها بپرواز درآید. همین نیروی اندیشه است که آدمی را برانگیخت تا آنچه را که در پیرامون خود داشت بشناسد، او می خواست بداند که این خورشید که هر بامداد از کرانه ی خاوران سر برمی کشد، و شبا هنگام که در کرانه ی دیگر رُخ پنهان می کند، بکجا می رود؟ این ماه چرا گاه پُر و گاه باریک می شود؟ این باد که چنین با شِتاب می وَزَد، اینهمه شتابش برای چیست؟ وسرانجام در کجا خانه می کند؟ چه چیزی آسمان را در آن بالا، و زمین را در پایین نگهداشته است؟ چرا شکم برخی از زنان گاه بزرگ می شود و پس از چندی آدمک کوچکی از درون آن بیرون می خزد؟ چرا برخی کسان که می خوابند، دیگر بیدار نمی شوند؟ در این خوابِ بی بازگشت بکجا می روند و در آنجا چه می کنند؟ آیا جهانی که بدان کوچ می کنند همانند همین جهان است یا ازگونه ی دیگری است؟
اینگونه پرسشها از یکسو شالوده های کاخِ سد ستونِ دانش را فراهم آوردند و ازسوی دیگر بُنیاد دین را پی گذاشتند.
گروهی برآن شدند تا درپرتو خِرد و آزمون، بیخ و بُن پدیده ها و رازوارگیهای هستی را بشناسند و پاسخی در خور برای پُرسشهای پایان ناپذیر خود بیابند. اینها راهیان دانش اند که هنوزهم کارشان جستجو و کاوش و پژوهش است.
گروه دیگرخُرافه پردازان خِرد ستیزند که درهمیشه ی روزگار کارشان تاراج مَغزها و تباه کردن روانها بوده است. این گروه برآن شدند تا در بازار این {پرسشها} دکانی برای خود باز کنند و کالای خِرَد سوز خود را که خریدار بسیارهم داشت و هنوز هم بس بسیار دارد فرادست مردمان بگذارند.
در دکان این خرافه پردازانِ تاراجگر، همه ی رُخدادها و پدیده های بوم زادی برآمده از نیروهای نادیدنی و نابَسودنی بنام «خدایان» بودند.
خُشکسالیها و ترسالیها و زمین لرزه ها و دریا لرزه ها و آتشفشانها و بادهای خاک برافشان و بیماری ها و مرگ های نا بهنگام وهمه ی دیگر پدیده های سودمند و رُخدادهای زیانبار، همه و همه برآمده ازخُرسندی، یا ناخُرسندی دل این خدایانِ پنداری بودند.
این همان پدیده ای است که فردوسی بزرگ آن را « ریمن اهریمن» می نامد:
بگیتی نبودش کسی دشمنا جز اندر نهان ریمن اهریمنا
برخی از این خدایان نرمخو و نیک سرشت و نیک منش بودند مانند ایزد مهر، و ایز بانواردویسورَ آناهیتا…
و برخی زشتخو و دُژمَنِش، و برخی دیگر هم این بودند و هم آن، هم قهار و جبار و مکار و مُنتقم و ذو مُنتقم و مُذل بودند و هم رحمان و رَحیم.
خدایان دُژمَنِش و زشتخو اَبرهای سپید باران دزد را می فرستادند تا ابرهای سیاه باران زا را بمیرانند و خشکالیهای مرگبار در پی بیاورند٬ ولی خدایان نیک سرشت با جنگ ابزار آذرخش و تُندَر به نبرد با دیو خشکسالی بر می خاستند تا ابرهای باران دزد را بتارانند و ابرهای سیاه باران زا را از چنگال دیو خشکسالی برهانند..
خدایان بَد سرشت بیماری ومرگهای نابهنگام پدید می آوردند، و خدایان نیک سرشت با داد و دهشهای خداوندی دلها را آرامش می بخشیدند، و آن دسته از خدایان که هم نیک سرشت بودند و هم بد سرشت، کرد و کارشان بسته به خُرسندی یا نا خُرسندی آنها از کُناک مَردُم بود، اگر مَردُم بَندِ بندگیشان را بگردن می گرفتنند و سراز فرمانهای خرد ستیزشان برنمی تافتند وهمه ی باید بودها و نباید بودها را بجا می آوردند، آنگاه همه چیز در پرتو رَحمت آنان رام و بهنجار می شد، ولی اگر سر از فرمان برمی تافتند و باید بودها و نباید بودها را بجا نمی آوردند، آنگاه آسمان و زمین و پُری آنها دچار تباهی می گشتند، شهرهای بزرگ مانند سدوم و عموره در آتش خشم این خدایان پنداری می سوختند، سراسرزمین تا چکاد بلند ترین کوهها بزیرآب فرو می رفت( داستان نوح)، رودها و دریاچه ها و تالاب ها بخون آغشته می گشتند (داستان موسی و فرعون)، سنگهای آتشین برسر مردمان باریدن میگرفتند(داستان یوشع در تورات و داستانهای همانند در قران).. و بسیاری زشتکاریهای دیگر که بجزخدایان پنداری، هیچ اهریمنی به انجامشان توانا نبود.در روزگار ما نیز سیل و زمین لرزه و دریا لرزه و خشکسالی پی آیند بد حجابی بانوان ایرانی دانسته شد)
این خدایانِ زشت و زیبا اندک اندک از جهان بی جنبش اندیشه به پیکر بُت درآمدند تا جای بیشتری در زندگی مردم دست و پا کنند و بر شیرینی بازار خدا فروشان بیافزایند.
از آنجا که می خواهیم جای پای این خدایان را از «تورات» تا «جهنم» پی بگیریم، به سراغ باورهای دیگر نمی رویم وپژوهش خود را از همان تورات می آغازیم:
یَعقوب پسرِ اِسحَق – نوه ی ابراهیم – و پدرِ بنی ایسرائل است. در آغازِ جوانی « بَرکتِ پدر» را که از آنِ برادرش «عیسو » بود می دزدد و به رهنمود مادر، نزد خالوی خود «لابان» می گریزد، در آنجا هردو دختران خالو را بزنی می گیرد و دارای چندین پسر و دختر می شود، و پس از چند سال:
«.. خداوند به یعقوب گفت بزمین پدرانت و بمولَد خویش مراجعت کُن و من با تو خواهم بود*» (سفرپیدایش باب سی و یکم آیه 3 )
«.. آنگاه یَعقوب برخاسته فرزندان و زنان خود را بر شُتُران سوار کرد* و تمام مواشی و اموال خود را که اندوخته بود برداشت تا نزد پدر خود اِسحَق بزمین کنعان برگردد* لابان (خالوی یعقوب) برای پَشم بُریدَنِ گلۀ خود رفته بود. و راحیل بُتهای پدر خود را دزدید* (سفر پیدایش باب سی ویکم آیه های 17 تا 19 )
این نازنین بانو که خدایان پدرش را دزدید، مادرهمان یوسف است که داستانهای بسیار در پیرامونش تنیده شد و نامی بزرگ در دینهای ابراهیمی از خود برجای گذاشت.
در روز سوم، «لابان» از فرار یعقوب آگاه می شود، بهمراه برادران خود در پی او می رود و درروز هفتم به او می رسد، و می گوید:
« چرا مرا فریب دادی و دخترانم را مانند اسیران شمشیر برداشته رفتی * چرا مخفی فرار کرده مرا فریب دادی و مرا آگاه نساختی تا ترا با شادی و نَغماتِ دَف و بَربَط مُشایعت نمایم * و مرا نگذاشتی که پسران و دختران خود را ببوسم* اکنون که بخانۀ پدر خود رغبتی تمام داشتی البته می بایست که می رفتی، لکن خدایان مرا چرا دزدیدی؟* یعقوب گفت سبب این بود که ترسیدم شاید دختران خود را بزور از من بگیری * اما خدایان ترا من ندزدیده ام، خدایانت را نزد هر که یافتی زنده نماند، پس بیا و در حُضور برادرانت آنچه را که از اموال توست مُشَخَص کُن و برای خود بگیر* یعقوب ندانست که راحیل ( زنی را که بسیار دوست می داشت) آنها را دزدیده است * پس لابان به خیمۀ یعقوب و خیمۀ لیه و بخیمۀ دو کنیز رفت و خدایان خود را نیافت، و از خیمۀ ی لیه بیرون آمده به خیمۀ راحیل درآمد* اما راحیل بُت ها را گرفته زیر جهازِ شُتُر نهاد و برآن بنشست و لابان تمام خیمه را جستجو کرده خدایان را نیافت* او به پدر خود گفت بنظر آقایم بد نیاید که درحضورت نمی توانم برخاست زیرا عادت زنان بر من است* (پیدایش باب سی و یکم آیه های 26 تا 35)
ولی این خدایان نمی توانستند همواره همچنان کوچک و بی آزار بمانند تا آنجا که بتوان با تنی آلوده بر رویشان نشست و در زیر باسن پنهانشان کرد، اینگونه خدایانِ بی آزار، بازار خدا فروشان فرومایه را بی خریدار خواهند گذاشت!.. باید خدایان دیگری ساخته می شدند تا بر داغی بازار بیافزایند. چنین شد که خدایان اندک اندک بزرگ و بزرگتر شدند و در جایگاههای بلند فراز آمدند تا مردمان در برابرشان خوار و ناچیز شمرده شوند.
یکی از این خدایان بزرگ که همانند «الله» هم قهار و هم جبار و هم مکار و هم مُذِل و هم مُنتَقِم و هم ذو منتقم بود، و هم هر روز بر شمار عبادت کنندگانش افزوده می شد «مولَک» نام داشت که پدید آمده از اندیشه های بیمار خدا سازان «عمونی» بود. عمونیان مردمی بودند که در بخش خاوری دریای نمک می زیستند و بهنگام کوچ بنی ایسرائل از مصر بسوی کنعان، میان آنها و فرزندان یعقوب تَنِش های مرگباری پیش آمد.
کاهنان عمونی پیکر این خدای هراس انگیز را که گاه « مَلکُوم » هم گفته شده است، همانند مردِ زور آوری می ساختند که برتختگاهی فراز نشسته و آماده ی پذیرفتن و در آغوش گرفتن قربانیها ازسوی عبادت کنندگان است. برای اینکه بر هراس انگیزی اش بیفزایند سرش را همانند سر گاو می ساختند و تاجی بزرگ بر آن سرِ گاو گونه می گذاشتند. این تندیس از یک پوسته ی مسی و بگونه یی ساخته می شد که اندرونه اش تهی بماند. از دریچه یی که در پُشت سر داشت هیزمی فراوان در شکمش می ریختند و آتشی بزرگ می افروختند، هنگامی که پیکر این خدای هراس انگیز از گرمای درون سرخ می شد، کودکان خود را برهنه می کردند و یکی پس از دیگری در آغوشِ سوزان او می انداختند تا از خشمش بکاهند، و برای اینکه فریادهای جگر خراش کودکان بی گناه خود را نشنوند، تبیره می نواختند و هَلهَله می کردند…
اگر نگاهی ژرف به پیرامون خود بیافکنیم خواهیم دید که هنوز هم این مولک است که نام خود را دگرگون کرده و همچنان فرزندان ما را در آتش خشم خونین درفشِ خود می سوزاند، و ما برای اینکه فریادهای آزادیخواهانه ی فرزندانمان را نشنویم همچنان تبیره می نوازیم و هَلهَله می کنیم، انگاری که مولک ( بخوانید اله هان پنداری) لایه یی کلفت از روان ما گشته است!..
چنین شد که سلیمان پادشاه بلند پایگاه ایسرائل نیز با همه ی دانش و بینِش و شکوهی که داشت سرانجام به عبادت مولک روی آورد:
« و سلیمان پادشاه، سُولی دختر فرعون، وزنان غریب بسیاری را از موآبیان وعَمّوُنیان و اَدومیان و صیدونیان و حِتّیان دوست می داشت* از اُمتهایی که خداوند در باره ی ایشان بنی اسراییل را فرموده بود که شما بایشان در نیایید و ایشان به شما در نیایند مبادا دل شما را به پیروی از خدایان خود مایل گردانند. و سُلیمان با اینها به مُحبت مُلصَق شد* و او را هفتصد زنِ بانو( زن آزاد) و سیصد مُتعَه (زنی که برای بهره برداری جنسی برای کوتاه زمان به شبستان برده می شود) بود و زنانش دل او را بگردانیدند* و در وقتِ پیریِ سلیمان واقع شد که زنانش دل او را به پیروی خدایان غریب مایل ساختند و دل او مثل دلِ پدرش داود با خدایش کامل نبود. پس سُلیمان درعقبِ عَشتُورَت خدای صیدونیان و درعقب مِلکُوم رِجِس(= پلیدی- گناه- کارِ بد) عَمّونیان رفت * و سُلیمان درنظرخداوند شرارت ورزیده مثل پدرخود داود خداوند را پیروی کامل ننمود * آنگاه سُلیمان در کوهی که روبروی اورشلیم است مکانی بلند بجهه کَمُوش که رِجِس (پلیدی) موآبیان است و بجهه مُولَک رِجِس بنی عَمّون بنا کرد* و همچنین بجهه همۀ زنان غریب خود که برای خدایان خود بخور میسوزانیدند و قربانیها می گذرانیدند عمل نمود…(کتاب اول پادشاهان باب یازدهم)
شوربختانه شمار بزرگی از بنی اسراییل هم به پیروی از سلیمان، خدایان بی آزاری را که مادر بزرگشان راحیل از پدرش دزدیده بود دور انداختند و به عبادت مولک روی آوردند و خشم انبیاء یهود را بر انگیختند:
« .. اما شما ای پسران ساحِره و اولادِ فاسِق و زانیه، باینجا نزدیک آیید* بر کِه تمسخر می کنید؟ و بر کِه دهان خود را باز می کنید و زبان را دراز می نمایید؟* آیا شما اولاد عِصیان، و ذُریت کِذب نیستید که در میان بلوطها و زیر هر درخت سبز، خویشتن را بحرارت می آورید و اطفال را در وادی ها زیر شکاف صخره ها ذبح مینمایید*. (اشعیاء نبی باب پنجاه و هفت)
« ..ای پسر انسان، اُورشلیم را از رِجاساتَش (پلیدیهایش) آگاه ساز و بگو خداوند یَهُوَه می گوید: من ترا به آب غُسل داده ازخونت طاهر ساختم.. ترا به روغن تَدهِین کردم .. و ترا به قلاب دوزی مُلبَس ساختم و نَعلینِ پوستِ خَز بپایت کردم و به کتان نازک آراسته و به ابریشم پیراسته ساختم.. گوشواره ها در گوشت و تاج جمالی بر سرت گذاشتم، و آوازۀ تو بسبب زیباییت در میان اُمتها شایع شد، زیرا خداوند یَهُوَه می گوید: که آن زیبایی از جَمال من که بر تو نهاده بودم کامل شد* اما تو بزیبایی خود توکل نمودی .. و پسران و دخترانت را که برای من زاییده بودی گرفته بجهت خوراک ایشان ذبح نمودی.. (کتاب حزقیال نبی باب شانزدهم)
شک نیست که سُلیمان در گُسترش چنین آیین شرم آور و ننگین در میان مردم خود دستی دراز داشته است از اینرو:
« .. خشم خداوند بر سُلیمان افروخته شد از آن جهه که دلش از یَهوه خدای اسراییل منحرف گشت…» (اول پادشاهان- باب یازده آیه 9 )
اگر بخواهیم کرد و کارِانبیاء یهود را به سنجه بگذاریم، خواهیم دید که گرانمایه ترین کار آنها نکوهش پادشاهان بد کاره از بدکارگی، باز داشتنِ فرمانرویان ستم پیشه از ستم بارگی، و برانگیختن توانمندان به دادگری بوده است.
چنانچه در نوشتار دیگری بنام سیونیزم نشان داده ام(نگاه کنید به سیونیزم در همین تارنما) بنی ایسرائل در پی زشتکاریهای پادشاهان بِزهکار، و دینکاران سیه دل، اندک اندک از پرستش یَهُوَه صَبایوت روی گردانده و پرستش خدایان دیگر پیش گرفتند، در این میان تنی چند از کاهنان دلسوز و برخی از انبیای یهود به اندیشه افتادند تا با نوشتن تورات از پراکندگی مردم و مرگ یک آیین کهن جلوگیرند . «یوشیا» که در این زمان بر کُرسی پادشاهی یهودا نشسته بود این اندیشه را پَسندید و در پیشبُرد آن بسیار کوشید. در سال هجدهمِ پادشاهی او یکی از کاهنان بنام حِلقّیا به فرستاده ی پادشاه گفت:
«.. کتاب توراه را در خانۀ خداوند یافته ام. و حِلقّیا آن کتاب را به شافانِ کاتب داد که آنرا خواند* و شافانِ کاتب نزد پادشاه برگشت و آنرا به حُضور پادشاه خواند* پس چون پادشاه سخنان سِفر توراه را شنید لباس خودرا درید..(کتاب دوم پادشاهان – باب 22 )
از گزارش تورات نمی توان دریافت که در آن نوشته یی که در خانه ی خدا پیدا شد و حِلقیای نبی آن را «تورات» نامید چه چیزی نوشته شده بود. همین اندازه می دانیم که این نوشته چرخشی بزرگ در تاریخ سیاسی و دینی یهودیان، و پدیده ی نوینی در فرهنگ دینهای ابراهیمی در پی آورد.
یوشیا فرمان داد همه ی کشتارگاههای خدایان بیگانه را در هم بکوبند، همه ی پیاله ها و جام هایی را که برای «خدای بَعل» ساخته شده بود از «خانه خدا» بیرون بریزند. «بَعل» یکی از خدایان خورشیدی بود که مردم فینیقیه و کنعان و بسیاری از همسایگان آنها می پرستیدند و فرزندان خود را برای او قربانی می نمودند و هَنوم را پلید شمرد تا دیگر کسی پسر یا دختر خود را درآنجا برای مولک نسوزاند.. (این همان چیزی است که ما پدیده یی نوین در فرهنگ دینهای ابراهیمی بشمار آوردیم.) برای شناخت این پدیده که دامنگیرِ مردم جهان گردید، باید نگاه ژرفتری به «هَنُوم» بیاندازیم تا بدانیم چه شد که امروزه میلیاردها تن از مردمِ جهان بی آنکه بدانند، در زیر هَنایِش دین و فرهنگ یهود بسرمی برند.
در این راستا اگر چه اندکی از بِستَرِ پژوهش خود دور خواهیم افتاد ولی خوب است بدانیم که: گوهر یک اندیشه چگونه درگذرگاه زمان چهره دگرگون می کند، و یک آرمان خُجسته چگونه بلای جان مردم جهان می شود.
«هَنوم» نامِ دره یی است در جنوب اورشلیم که کوه سیون (صَهیُون) را از تل العماره جدا می کند.
در همین دره بود که سُلیمان جایگاههای بلندی برای بُتهای زنان خود، بویژه بُت آدمسوز «مولک» ساخت… ( اول پادشاهان باب یازده آیه 7 )
این تبهکاری تا بدانجا دامن گسترانید که بسیاری از بنی ایسرائل و از آن میان آحاز پادشاه یهودا:
«… در وادی هَنُوم بخور سوزانید و پسران خود را بر حسب رجاسات اُمتهاییکه خداوند از حُضور بنی اسراییل اخراج نموده بود سوزانید… (کتاب دوم تواریخ ایام – باب بیست و هشتم و اول پادشاهان – باب 11 آیه 7 )
و در پی او پادشاه دیگری بنام « مَنَسیّ » :
« … دوازده ساله بود که پادشاه شد و پنجاه و پنج سال در اورشلیم سَلطنت نمود * و آنچه در نظر خداوند نا پسند بود موافق رِجاسات اُمتهاییکه خداوند آنها را از حُضور اسراییل اخراج کرده بود عمل نمود * زیرا مکانهای بلند را که پدرش حِزقیا خراب کرده بود بار دیگر بنا نمود و مَذبحها برای بَعلیم برپا کرد و پسران خود را در وادی هنوم از آتش گذراند.. (کتاب دوم تواریخ ایام – باب 33 آیه 1 تا 6 )
بسیاری از انبیاء گرانمایه ی یهود این کارِزشتِ پادشاهان و مردم خود را با تلخ ترین زبان بباد نکوهش گرفتند:
«… خداوند چنین گفت برو و کوزۀ سفالین از کوزه گر بخر و بعضی ازمشایخ قوم و مشایخ کَهَنَه را همراه خود بردار* به وادی اِبن هِنوم که نزد دهنۀ دروازهّ کوزه گران است بیرون رفته سخنانی را که بتو خواهم گفت در آنجا ندا کن* و بگو: ای پادشاهان یهودا و سَکنۀ اورشلیم، کلام خداوند را بشنوید* یَهُوَه صَبایوت خدای اسراییل چنین می گوید: اینک براین مکان چنان بلائی خواهم آورد که گوش هرکس که آنرا بشنود صدا خواهد کرد* ز آن رو که مرا ترک کردند، و این مکان را خوارشمردند و بخور درآن برای خدایان غیر، که نه خودِ ایشان و نه پدران ایشان و نه پادشاهان یهودا آنها را شناخته بودند سوزانیدند* و این مکان را از خونِ بیگناهان مملو ساختند و مکانهای بلند برای بَعل بنا کردند تا پسرانِ خود را بجای قربانیهای سوختنی برای بَعل بسوزانند* که من آن را اَمر نفرموده و نگفته و در دلم نگذشته بود* بنا براین، خداوند می گوید: اینک ایامی می آید که این مکان به تُوفَت یا به وادی ابن هِنوم دیگر نامیده نخواهد شد بلکه به وادی قتل… (کتاب ارمیاء نبی باب نوزدهم آیه های 1 تا 7 )
و سرانجام دیدیم که یوشیا پادشاهِ یَهودا این آیین دل آشوبِ ننگین را بر انداخت و « وادی ابن هِنوم» را ناپاک یا {نجس} نامید، و فرمان داد که استخوانهای مردگان ولاشه های سگ ها و گربه ها، و خاکروبه ها و آخالها وهمه ی دیگر ناپاکیهای شهررا در آنجا بریزند و در آتشی که هرگز خاموش نشود بسوزانند، این کارِ بزرگِ یوشیا نه تنها شهر زیبای اورشلیم را از گند و آلودگی رهایی بخشید، ونکه بگونه ی نمادین دشنامی بود به «مولک» و «بَعل» و دیگر خدایان آدمی خوار تا نشان دهد که چنین خدایانی نه شایسته فرو بردن کودکان ما، ونکه شایسته ی آن اند که پلیدی هایمان را در کام آتشین شان فرو ریزیم.
نکته یی که تا کنون گفته نشد این است که چنین جایی در زبان پارسی «درّه » – به گویش تازی: «وادی» و در زبان عبری که همریشه با زبان آرامی است ،( گِ Geh) و همکردِ آن با «هنوم» می شود گِهنوم یا Gehennoom یا گِهَنَه Gehenna.
در واژه نامه ی انگلیسی این واژه چنین گزارش شده است:
Ge.hen.na (gi.hen.na) :The Valley of Hinnom near Jerusalem, where offal was thrown and fires kept burning to purify the air 2 a place of torment. 3 in the New Testament, hell; hellfire
در اینجا بایسته است که دیدگاه سه دین ابراهیمی در باره ی چگونگی جایگاه پس از مرگ را بشناسیم تا بدانیم چه شد که «جهنم» از «گهنوم» سر برون کشید، و چیزی را که دین گذاران یهود با خشم و بیزاری برون افکندند، دین گذار اسلام همان را مایه ی پیروزی خود ساخت.
در تورات هیچ نشانی نه از بهشت هست و نه از جهنم. در برخی از بخشهای تورات واژه « هاویه» بکار رفته است که برگردانی است از واژه ی « شیول » عبری. واژه ی هاویه از واژه های تازی و آرش آن (ژرفای زمین) و جایگاه مردگان است، در تورات نیز بیشتر با همین آرش بکار رفته است:
«..زیرا آتشی درغَضَبِ من افروخته شد و تا هاویۀ پایین ترین شعله ور خواهد بود* و زمین را با حاصِلَش می سوزانَد و اَساس کوهها را آتش خواهد زد*..». (سِفرتثنیه باب سی و دوم آیه های 19 تا 25 )
در اینجا به روشنی پیداست که سخن یهوه نمارش به جایگاه مردگان در زیر زمین است، و هیچ نشانی از جَهَنَم بدانگونه که درقُران آمده دیده نمی شود.
« .. او نمی داند که مُردگان در آنجا هستند و دعوت شدگانش در عُمق های هاویه می باشند»( امثال سلیمان باب نهم آیه 18)
«..ای پسر من اگر گناهکاران ترا فریفته سازند، قبول مَنما* اگر گویند همراه ما بیا تا برای خون در کمین بنشینیم، و برای بیگناهان بیجهت پنهان شویم * مثل هاویه ایشان را زنده خواهم بلعید و تندرست مانند آنکه بگور فرو می روند..» ( مثال 1 آیه 10 تا 12 )
در هر دو گفتار بالا سخن از ژرفای زیر زمین و جایی است که مردگان را در آنجا می نهند، نه جهنم و مار غاشیه و عقرب جرار و حمیم جهنم و درخت زقوم و غَساق و خیالپردازیهای بد هنجار دیگر!
« .. ای خدا در کثرت رَحمانیت خود و راستیِ نجاتِ خود، مرا مُستجاب فرما* مرا از خلاب (گِل و لای) خلاصی ده تا غرق نشوم * و از نفرت کنندگانم و از ژرفی های آب رستگار شوم* مگذار که سیلاب آب مرا بپوشاند و «ژرفی» مرا به بلعد و «هاویه» دهان خود را بر من ببندد..» ( مزمور69 آیه های 14 و 15 )
«..آیا برای مُردگان کاری عَجیب خواهی کرد؟ مگر مُردگان برخاسته ترا حَمد خواهند گفت؟ آیا رَحمت تو در قبر مذکور خواهد شد؟ و امانت تو در هلاکت؟ آیا کار عَجیب تو در ظُلمت اعلام می شود و عدالت تو در زمین فراموشی؟..» ( مزمور 88 آیه 11 12)
از دو مزمور بالا به روشنی دانسته می شود که هاویه در تورات همان ژرفای گور، و سرزمین فراموشی است و هیچ کاری به آتش و مار و زَقّوم و غساق و یاوه های دیگری که در قران آمده ندارد.
«..من گفتم اینک در فیروزی ایّام خود به درهای هاویه می روم و از بقیۀ سالهای خود محروم می شوم* گفتم خداوند را مشاهده نمی نمایم * خداوند را در زمین زندگان نخواهم دید* من با ساکنان عالم فنا انسان را دیگر نخواهم دید* خانۀ من کنده گردید و مثل خیمۀ شبان از من بُرده شد..». (اشعیاء نبی بای سی و هشتم آیه های 10 تا 12)
« .. از این جهت هاویه حرص خود را زیاد کرده و دهان خویش را بی حد باز نموده است و جلال و جِمهُور و شوکت ایشان و هر که در ایشان شادمان باشد درآن فرو می رود..» ( اشعیاء نبی باب 5 آیه 14 )
در هر دوگفتار اشعیاء نبی سُخن از مرگ و فرو رفتن به ژَرفای زمین در میان است و هیچ نشانی از جهان پرجُنب و جوش پس از مرگ در میان نیست.
«..روزهای من گذشته قَصدهای من و فکرهای دلم مُنقطع شده است* شب را به روز تبدیل می کنند، با وجود تاریکی می گویند روشنایی نزدیک است* وقتیکه اُمید دارم هاویه خانۀ من می باشد و بِستَر خود را در تاریکی می گُستَرانم * و بهلاکت می گویم تو پدر من هستی و به کِرم که تو خواهرمن می باشی* پس اُمید من کجا است، و کیست که اُمید مرا خواهد دید* تا بندهای هاویه را فرو ریزد هنگامی که با هم در خاک نزول نماییم.» (کتاب ایوب باب 17 آیه 11 تا 16 )
« ایکاش مرده بودم! چرا در رَحَم مادرم نمردم* هنگامی که از شکم مادرم بیرون آمدم چرا جان ندادم* چرا زانوهای مادر ، مرا پذیرفتند و پستانهایش تا مکیدم* زیرا اگر می مُردم تا کنون می خوابیدم و آرام می شدم، در خواب می بودم و استراحت می یافتم* همراه با پادشاهان و مُشیرانِ جهان که خرابها برای خویشتن بنا نمودند، یا با سروران که طلای بسیار داشتند و خانه های خود را از نقره پُر ساختند* یا مثل سِقطِ پنهان شده نیست می بودم* مثل بچه هایی که روشنایی را ندیدند* درآنجا شریران از شورش باز می ایستند وخستگان می آرامند * درآنجا اسیران در اطمینان با هم ساکنند و آواز و کلام را نمی شنوند* کوچک و بزرگ در آنجا یک اند* و غلام از آقایش آزاد است* چرا روشنی به مُستمَند داده شود و زندگی به تلخ جانان که انتظار مُوت را می کِشَند و نمی یابند * و برای آن حُفره می زنند بیشتر از گنجها، و شادمان می شوند هنگامی که قبر را می یابند..» (کتاب ایوب باب سوم آیه های 11 تا 22 )
« .. زیرا که ازحیات خود، از زحمتی که زیر آفتاب می کشی نصیب تو همین است* هر چه دستت بجهت عَمل نمودن بیابد همانا با توانایی خود بعمل آور، چونکه در عالم اَموات که بآن می روی نه کار و نه تدبیر و نه علم و نه حِکمت است..» (جامعه باب نهم آیه 10)
ازهر دو «کتاب ایوب» و «کتاب جامعه» به روشنی دانسته می شود که سخن از فراموشخانه ی مردگان در میان است، جاییکه آدمی پس از اُفت وخیز بسیار کوله بار رنجها را بر زمین می گذارد و آرام و آسوده می خوابد، نه آتشی در کار است و نه حور و غلمانی در میان، به سخن دیگر می توان گفت که یهوه صبایوت، بنی اسراییل را از رفتن به جهنم بخشودگی داده است!. پس می رویم بسراغ مسیحیت تا ببینیم که گهنوم در آنجا چه سرنوشتی پیدا کرد.
عیسا خود یک یهودی، و بسیار باورمند به آیین یهود بود، او می دانست «گهنوم کجاست» ، آن را بارها دیده و با فراز و فرود رخدادهایش آشنا بود و می دانست نمی توان یک شبه از « گی هنوم» یک «جهنم» ساخت، از اینرو هنگامی که از آن سخن می گوید ، می داند چه می گوید:
« و من نیز ترا می گویم که تویی پِطرس و براین صخره که تویی کلیسای خود را بنا می کنم و ابواب جهنم برآن استیلا نخواهند یافت » (متی باب 16 آیه 18)
این نخستین بار است که در برگردان انجیل بزبان پارسی با واژه ی جهنم بر می خوریم. پیداست که مترجم این بخش از کتابِ مقدس با «فرهنگ جهنمی محمد و آل محمد» آشنایی دیرینه داشته که توانسته است این واژه را بجای «جهان مرگ» بر زبان عیسا بگذارد. این سخن در برگردان انگلیسی چنین است:
And so I tell you, Peter: you are the rock, and on this rock foundation I will build my Church and not even death will ever be able to over com it. Good News Bible. United Bible Societies
در برگردان زبان آشوری نیز که شاخه ی خاوری زبان آرامی است، بجای جهنم واژه ی « شیول» آمده که همان هاویه و اشاره به جایگاه مردگان در زیر زمین است و کاری به جهنمِ محمدی ندارد.
اندک اندک واژه ی گی هنوم از ایسرائل بیرون رفت و به یونان رسید و یک پزشک یونانی بنام لوقا یا لوکاس Lukas دلباخته ی اندیشه های مسیح شد وسخنانی را که از دیگران شنیده بود گزارش کرد و با همین گزارش { ابواب جهنم} را برروی مسیحیان گشود:
«..شخصی دولتمند بود که ارغوان و کتان می پوشید و هر روزه در عیاشی با جلال بسر می برد* و فقیری بینوا بود ایلعازَر نام که او را بر درگاه او می گذاشتند* و آرزو می داشت که از پاره هایی که از خوان آن دولتمند می ریخت خود را سیر کند بلکه سگان نیز آمده زبان بر زخمهای او میمالیدند* باری آن فقیر بمُرد و فرشتگان او را بآغوش ابراهیم بُردند و آن دولتمند نیزمرد و او را دفن کردند* پس چشمان خود را در عالم اموات گشوده خود را درعذاب یافت و ابراهیم را از دور و ایلعازر را در آغوشش دید* آنگاه بآواز بلند گفت ای پدرِ من ابراهیم، بر من ترحم فرما و ایلعازر را بفرست تا سرانگشت خود را بآب تر کرده زبان مرا خُنَک سازد زیرا در این نار معذبم * ابراهیم گفت ای فرزند بخاطر آور که تو در ایام زندگانی چیزهای نیکوی خود را یافتی و همچنین ایلعازر چیزهای بد را، لیکن او الان در تسلی است و تو در عذاب.. » (انجیل لوقا باب شانزدهم آیه های 19 تا 25 )
این داستانِ تنیده از تارهای خرافه باوری که لوقا آن را در گزارش خود آورده، در گزارش هیچک از سه انجیل نویس دیگر که عیسا را دیده و سخنان او را با گوشهای خود شنیده اند دیده نمی شود، و اگر اندکی ژرف بنگریم خواهیم دید که در هیچ بخشی از سخنان عیسا نامی از جهنم بمیان نیامده است، در همه جا سخن از جایگاه مردگان در میان است. برای نمونه عیسا می گوید:
« ..و تو ای کفرناحوم که تا بِفلّک سر افراشته ای بجهنم سرنگون خواهی شد..» (انجیل متی باب یازده آیه 23)
واژه ی جهنم که در برگردان پارسیِ این آیه آمده، در برگردانهای آشوری، عبری و سریانی هنوز همان شیول است نه جهنم ، و گفتیم که شیول همان هاویه و هاویه همان جایگاه مردگان در ژرفای زمین است و کاری به جهنم ندارد، پیداست که مترگم پارسی، که فرهنگ جهنمی آشنا بوده، شتاب بیشتری برای رسیدن به جهنم داشته است. ولی دیری نمی پاید که اندک اندک هاویه که تا آن زمان جایگاه آرامش و بی رنجی بود، بدست بنیادگذاران کلیسای مسیح جای خود را به جایگاه درد و رنج و آتش و دود می دهد، و جانوران جان آزار آرامشش را بهم می زنند:
« و چون فرشتۀ پنجم نواخت ستاره یی را دیدم که بر زمین افتاده بود و کلید چاه هاویه بدو داده شد* و چاه هاویه را گشود و دودی چون دود تنوری عظیم از چاه بالا آمد و آفتاب و هوا از دود چاه تاریک گشت* و ازمیان دود ملخها بزمین برآمدند و بآنها قوتی چون قوت عَقربهای زمین داده شد* بدیشان گفته شد که ضرر نرسانند نه بگیاه زمین و نه به هیچ سبزی و نه بدرختی، بلکه بآن مردمانیکه مُهر خدا را برپیشانی خود ندارند* بآنها گفته شد که ایشان را نکُشند بلکه تا مدت پنج ماه مُعذَب بدارند و اذیت آنها مثل اذیت عقرب بود وقتیکه کسی را نیش بزند* و در آن ایام مردم طَلَب مُوت خواهند کرد و آنرا نخواهند یافت و تمنای مرگ خواهند نمود و مرگ از آنها خواهد گریخت * صورت مَلَخها چون اسبهای آراسته شده برای جنگ بود و بر سر ایشان مثل تاجهای شبیه طلا و چهره های ایشان شبیه صورت انسان بود و مویی داشتند چون موی زنان و دندانهایشان مانند دندانها ی شیران بود * و جوشنها داشتند چون جوشنهای آهنین و صدای بالهای ایشان مثل صدای عرابه های اسبهای بسیار که بجنگ همی تازند و دُمها چون عقربها با نیشها داشتند و در دُم آنها قدرت بود که تا مدت پنج ماه مردم را اذیت نمایند* وبر خود پادشاهی داشتند که ملک الهاویه است. » (مکاشفه یوحنا باب نهم آیه های 1 تا11 )
« و دیدم فرشته یی را که از آسمان نازل می شود و کلید هاویه را دارد و زنجیری بزرگ بردست وی است * و اژدها، یعنی مار قدیم را که ابلیس و شیطان می باشد گرفتار کرده او را تا مدت هزار سال در بند نهاد و او را بهاویه انداخت و در را بروی او بسته مُهر نمود تا اُمتها را دیگر گمراه نکند تا مدت هزارسال به انجام رسد..» ( مکاشفه یوحنا باب بیستم آیه های 1 تا 3 )
شش سد سال پس از عیسا دین گذار دیگری بنام محمد در عربستان برآن شد تا دین نوینی بر شالوده ی دینهای پیشین پدید آورد، در آن زمان هر دو آیین یهودیت و مسحیت در سراسرعربستان و یمن و شام و جاهای دیگر شناخته شده بودند، برخی از دینهای ایرانی مانند زروان گرایی- آیین مهری و زرتشتیگری نیز در همه ی آن سرزمینها گسترده و شناخته شده بودند، پس با اینهمه زمینه های یاوه باوری، پدید آوردن یک کیش نو با کارمایه ی خرافه باوریهای پیشین، کار دشواری نبود، چنانچه « پُل چینوند» از اوستا به قران رسید و نامش «پُل صراط» شد، یا فرشتگانی مانند جبرائیل و اسرافیل و میکائیل و عزرائیل از دستگاه یزدان شناسی یهود به قران کوچیدند و در آنجا مانش گزیدند، و داستانهای خرد سوزی مانند «توفان نوح» ، « داستان ایوب» ، « داستان ابراهیم» ، « داستان موسی و فرعون» و «داستان سلیمان» و چندین داستان دیگر که در تورات از یک هنجار شایان ستایش ادبی برخوردار بودند، بگونه ی بسیار کژ و کوژ و بد ریخت و بهم ریخته و بدون سامان و هنجار ادبی از قران سر درآوردند…
عیسا در جایی گفته بود: گذراندن ریسمانی کُلفت از سوراخ سوزن آسانتر است از رسیدن یک دولتمند به پادشاهی خدا… « هر آینه به شما می گویم که شخص دولتمند بملکوت آسمان بدشواری داخل می شود* و باز شما را می گویم که گذشتن شتر از سوراخ سوزن آسانتر است از دخول شخص دولتمند در ملکوت خدا …» ( انجیل متی باب نوزدهم آیه 23)
این آیه در برگردان اننگلیسی King James نیز به همین گونه آمده است:
23. Then said Je-sus unto hid disciples. Verily I say unto you. That a rich man shall hardly inter into the kingdom of heaven.
24. And again I say unto you, It is easier for a camel to go through the eye of a needle, than for a rich man to inter into the kingdom of God.
در زبان آرامی که عیسا بدان سخن می گفت واژه ی گَملَه Gamla ریسمان کلفتی است که لَنگَر کشتی را به آن می بندند، این واژه در عربی شده است جُمّلَ Jomla – و واژه ی گوملَه Goomla به چِم شُتُر است که در انگلیسی شده است Camel و در عربی شده است جَمَل و در زبان آشوری که شاخه خاروی زبان آرامی است همان گوملَه Goomla گفته می شود. عیسا که با گروهی ماهی گیر سخن می گفت می خواست نشان دهد، همانگونه که «ریسمانِ لَنگَر» را نمی توان از سوراخ سوزن گذراند، آدم سرمایه دار نیز نمی تواند به پادشاهی آسمان راه یابد. ولی کسانی که انجیل را برای نخستین بار به زبان یونانی بر می گرداندند به این نکته ی بسیار باریک پی نبردند و ریسمان را «شُتُر » پنداشتند، و سخن عیسا را بدینگونه برگرداندند که :« گذشتن شُتر از سوراخ سوزن آسانتراست از دخول شخص دولتمند در ملکوت خدا»
در اینجا مترگم به این نکته ی باریک ننگریست که آنچه با سوزن سروکار دارد نخ و ریسمان است نه شُتُر یا اسب و الاغ ، ولی این سخنِ نادرست جای خود را در انجیل گشود، تا اینکه محمد به دین گذاری پرداخت و چون از این سخن خوشش آمده بود آنرا بدینگونه بکارگرفت: « همانا آنان که آیات الله را تکذیب کنند و از کِبر و نِخوَت سر به آن فرود نیاورند هرگز درهای آسمان بروی آنان باز نشود و به بهشت در نیایند تا آنکه شُتُر از چشمۀ سوزن در آید داخل شدن آنها به بهشت بدان ماند که شُتُر به چشمه ی سوزن رود و این محال باشد..». (سوره اعراف آیه 39 برگردان مهدی الهی قمشه ای )
محمد شنیده بود که در آیین یهود جایی بنام Ge.hen.na یا Gehennoom بوده که در آن آتشی بد خیم جانها را می آزرده است.
می دانیم که در زبان عربی چهار وات: گ . چ . ژ . پ بر زبان جاری نمی شوند، از این رو وات {گ} جای خود را به {ج} می دهد و گهنوم به جهنمی هراس انگیز دگرگون می شود.
بدین گونه آن چیزی را که یهودیان ازراه خردِ و دانش و بینشِ نیک دور افکندند، در قران مایه ی رستگاری مسلمانان شد!.
از آنجا که اسلام می بایست «کامل ترین دین » می شد، پس جهنمش نیز می بایست بکمال می رسید، از این روی افزون برآتش و دود و جانورانِ آزار دهنده ی جان، می بایست برای جهنم نشینان خوراک و نوشاک و پوشاکِ شایسته نیز فراهم می گردید:
« ای رسول ما آیا خبرهولناک قیامت و بلیه عالمگیر برتو حکایت شده است که آنروز رُخسار گروهی ترسناک و ذلیل باشد و همه کارشان رَنج و مَشِقَت است و پیوسته در آتش فروزان دوزخ مُعذبند و از چشمۀ آب گرم جهنم آب نوشند و طعامی غیر ضریعِ دوزخ {گیاهی خاردار و بسیار بد بو} برآنها نیست که آن طعام هر چه خورند نه فربه شوند و نه سیرگردند» (سوره غاشیه آیه های 6 و 7 )
« همانا درخت زقوم خوراک بد کاران است آن غذا در شکمشان چون مس گداخته می جوشد آنسان که آب بر روی آتش جوشان است. آنگاه خطاب قهر رسد بگیرید بد کاران را در میان دوزخ افکنید پس از آن آب جوشان بر سرش فرو ریزند.(سوره دخان آیه های 44 تا 47)
« آنگاه شما ای گمراهان از درخت زقوم تلخ خواهید خورد و شکمها را از آن پر خواهید کرد و روی آن، آب جوشان و سوزان خواهید نوشید و همچون نوشیدن شُتُرانی که مبتلا به بیماری تشنگی شدهاند، از آن خواهید نوشید.» (سوره واقعه آیه های 51 – 55)
« او را بگیرید و به غُل و زنجیرکشید تا بازش به دوزخ درافکنید، آنگاه به زنجیری که طولش هفتاد ذَرع است او را به آتش در کشید و طعامی غیر ازغِسلین ندارد{ غِسلین و غَساق آبی است که زخم وچرک در آن شسته می شود- زردآبه و خون و چرکهایی که از پوست و جسم دوزخیان جاری می شود و گفته اند: چیزی است که از شرمگاه زنان زناکار بیرون می آید.» ( سوره حاقه آیه های 35 و37 )
«اهل کُفر و طغیان را بدترین منزلگاه است آنجا به دوزخ درآیند که بسیار آرامگاه بدی است و آنجا آب گرم و عَفِن حَمیم و غَساق را باد بچشند.». (سوره ص آیه 58 )
« و اگر از شدت عَطش آبی درخواست کنند آبی مانند مِس گداخته به آنها دهند که رویها را بسوزاند» (سوره کهف- آیه 29 )
« در آن روزگاران بد گردنکشان را زیرزنجیرقَهرِخدا مشاهده خواهی کرد و بینی که پیراهنهایی ازمِس گداختۀ آتشین برتن دارند ودرشعلۀ آتش چهرۀ آنها پنهان است». (سوره ابراهیم آیه های 49 – 50 )
« آنان را که به آیات ما کافر شدند به آتش خواهیم افکند هر گاه پوست تنشان بپزد پوستی دیگرشان دهیم ، تا عذاب خدا را بچشند خدا پیروزمند وحکیم است». (سوره نساء آیه 56)
« آنگاه که غلها را به گردنشان اندازند و با زنجیرها بکشندشان ، در آب جوشان ، سپس در آتش ، افروخته شوند ؛ آنگاه به آنها گفته شود : آن شریکان که برای خدا می پنداشتید کجا هستند؟ (سوره غافر آیه 71، 72، 73)
« برای جهنم بسیاری از جن و انس را بیافریدیم ایشان را دلهایی است ، که بدان نمی فهمند و چشمهایی است که بدان نمی بینند و گوشهایی است که بدان نمی شنوند اینان همانند چارپایانند حتی گمراه تر از آنهایند اینان خود غافلانند ( سوره اعراف آیه 179)
« جهنم در انتظار باشد؛طاغیان ، را منزلگاهی است ؛ زمانی دراز در آنجا درنگ کنند ؛ نه خنکی چشند و نه آب، جز آب جوشان و خون و چرک ؛ این کیفری است برابر کردار زیرا آنان به روز حساب امید نداشتند» (سوره النبأ آیات 21 تا 25)
« و هر گاه چنین نکنید که هرگز نتوانید کرد پس بترسید از آتشی که برای کافران مهیا شده و هیزم آن مردمان و سنگها هستند.» ( سوره بقره آیه 24 )
« کافران را داراییها و فرزندانشان هرگز از عذاب خدا نرهاند آنها خود، هیزم آتش جهنمند » (سوره آل عمران آیه 10)
بدین شیوه، از یک کار بسیار زشت «عموریان» و «صیدونیان» و برخی از یهودیان در سرزمین کنعان، جهنمی ساخته شد که هنوز هم مغز و روان و اندیشه ی میلیاردها مردم دانش آموخته و دانش نیاموخته را در سراسر جهان می سوزاند و زندگی را برآنان تلخ می گرداند. آیا زمان آن نرسیده است که خود و فرزندانمان را از این هراس روانسوز رهایی بخشیم و با آب دانش و بینش و منش نیک، آتش این جهنم خانمانسوز را خاموش کنیم.
پاینده ایران – هومر آبرامیان
از « هنوم » تا « جهنم»
«هومر آبرامیان»
آنچه که ایسرائل دور انداخت در قران مایه ی رستگاری شد
ارمغانی از فرهنگستان جهانی کوروش بزرگ به آنان که خواهان دانستن اند
از گزارش شاهنامه و دیگر داده های دانش در می یابیم که درآغاز، آدمی نیز بهمراه دیگر جانوران ریز و درشت در یک زیستگاه بسر می بُرده است:
دَد و دام وهرجانور کش بدید ز گیتی بنزدیک او آرمید
دَد، جانوران درنده مانند شیر و ببر و پلنگ بودند، و دام جانوران سودمند و نرمخویی مانند گاو و گوسپند و اسب و الاغ و شُتُر که نه تنها خوی درندگی نداشتند بلکه در بسیاری از زمینه می توانستند یار و یاور آدمی باشند.
ز گیتی نبودش کسی دشمنا جز اندر نهان ریمن اهریمنا
رِیمَن به چِم: پلید – فریبکار- چرک آلود و زشتخو است. در این چرخه از کارنامه ی آدمی ، زمین همانند مادری مهرورز، آغوش به روی همه ی فرزندان خود گشوده و هنوز به کشورها و سر زمینها پاره پاره نگشته است. هنوز نه «اُمتی» در میان است و نه «مِلتی» درکار، سینه ی سرسبز زمین است و آسمانِ باز، ابرهای بازیگوش، و چرخه ی زمان. از بام تاشام خورشید در آن بالا فرمانروایی می کند، و شباهنگام ماه گردن آویزسپهرمی شود، و ستارگان ریز و درشتی که کارشان تنها چشمک زدن و شکوهمندی ماه را ستایش کردن است. نه جنگی در میان است و نه زیاده خواهی درکار.. ولی این چرخه در برابر توانمندیها و فزونخواهی مردمان پایدار نماند.
این درست است که بسیاری از جانداران از سُهش های پنجگانه ی تنی مانند بینایی – شنوایی – چِشایی – بویایی و بَساوایی {لامسه} برخوردار اند ولی آدمی سُهش های دیگری دارد که دیگرجانداران از آنها بی بهره اند. ازاین سُهش ها یکی هوش است که می تواند نیک از بد، وشایست از نا شایست باز شناسد، دوم ویر است یا «غریزه» و سوم یاد است که کارش انبارکردن دیده ها و شنیده ها و چشیده ها و بوییده ها است، چهارم گویایی است که می تواند اندیشه را زبانی کند، و سرانجام، پویایی است که اندیشه را به کردار در می آورد. هوش و غریزه را کم بیش همه ی دیگر جانوران نیز دارند ولی یاد و پویایی و گویایی ویژه ی آدمی هستند. افزون براینها آدمی از نیروی شگفت انگیزی بنام اندیشه برخوردار است که بیارمندی آن می تواند بیک چشم بهم زدن به دورترین زمان برود و همانند شاهین بلند پرواز در جاودانگیها و بیکرانگیها بپرواز درآید. همین نیروی اندیشه است که آدمی را برانگیخت تا آنچه را که در پیرامون خود داشت بشناسد، او می خواست بداند که این خورشید که هر بامداد از کرانه ی خاوران سر برمی کشد، و شبا هنگام که در کرانه ی دیگر رُخ پنهان می کند، بکجا می رود؟ این ماه چرا گاه پُر و گاه باریک می شود؟ این باد که چنین با شِتاب می وَزَد، اینهمه شتابش برای چیست؟ وسرانجام در کجا خانه می کند؟ چه چیزی آسمان را در آن بالا، و زمین را در پایین نگهداشته است؟ چرا شکم برخی از زنان گاه بزرگ می شود و پس از چندی آدمک کوچکی از درون آن بیرون می خزد؟ چرا برخی کسان که می خوابند، دیگر بیدار نمی شوند؟ در این خوابِ بی بازگشت بکجا می روند و در آنجا چه می کنند؟ آیا جهانی که بدان کوچ می کنند همانند همین جهان است یا ازگونه ی دیگری است؟
اینگونه پرسشها از یکسو شالوده های کاخِ سد ستونِ دانش را فراهم آوردند و ازسوی دیگر بُنیاد دین را پی گذاشتند.
گروهی برآن شدند تا درپرتو خِرد و آزمون، بیخ و بُن پدیده ها و رازوارگیهای هستی را بشناسند و پاسخی در خور برای پُرسشهای پایان ناپذیر خود بیابند. اینها راهیان دانش اند که هنوزهم کارشان جستجو و کاوش و پژوهش است.
گروه دیگرخُرافه پردازان خِرد ستیزند که درهمیشه ی روزگار کارشان تاراج مَغزها و تباه کردن روانها بوده است. این گروه برآن شدند تا در بازار این {پرسشها} دکانی برای خود باز کنند و کالای خِرَد سوز خود را که خریدار بسیارهم داشت و هنوز هم بس بسیار دارد فرادست مردمان بگذارند.
در دکان این خرافه پردازانِ تاراجگر، همه ی رُخدادها و پدیده های بوم زادی برآمده از نیروهای نادیدنی و نابَسودنی بنام «خدایان» بودند.
خُشکسالیها و ترسالیها و زمین لرزه ها و دریا لرزه ها و آتشفشانها و بادهای خاک برافشان و بیماری ها و مرگ های نا بهنگام وهمه ی دیگر پدیده های سودمند و رُخدادهای زیانبار، همه و همه برآمده ازخُرسندی، یا ناخُرسندی دل این خدایانِ پنداری بودند.
این همان پدیده ای است که فردوسی بزرگ آن را « ریمن اهریمن» می نامد:
بگیتی نبودش کسی دشمنا جز اندر نهان ریمن اهریمنا
برخی از این خدایان نرمخو و نیک سرشت و نیک منش بودند مانند ایزد مهر، و ایز بانواردویسورَ آناهیتا…
و برخی زشتخو و دُژمَنِش، و برخی دیگر هم این بودند و هم آن، هم قهار و جبار و مکار و مُنتقم و ذو مُنتقم و مُذل بودند و هم رحمان و رَحیم.
خدایان دُژمَنِش و زشتخو اَبرهای سپید باران دزد را می فرستادند تا ابرهای سیاه باران زا را بمیرانند و خشکالیهای مرگبار در پی بیاورند٬ ولی خدایان نیک سرشت با جنگ ابزار آذرخش و تُندَر به نبرد با دیو خشکسالی بر می خاستند تا ابرهای باران دزد را بتارانند و ابرهای سیاه باران زا را از چنگال دیو خشکسالی برهانند..
خدایان بَد سرشت بیماری ومرگهای نابهنگام پدید می آوردند، و خدایان نیک سرشت با داد و دهشهای خداوندی دلها را آرامش می بخشیدند، و آن دسته از خدایان که هم نیک سرشت بودند و هم بد سرشت، کرد و کارشان بسته به خُرسندی یا نا خُرسندی آنها از کُناک مَردُم بود، اگر مَردُم بَندِ بندگیشان را بگردن می گرفتنند و سراز فرمانهای خرد ستیزشان برنمی تافتند وهمه ی باید بودها و نباید بودها را بجا می آوردند، آنگاه همه چیز در پرتو رَحمت آنان رام و بهنجار می شد، ولی اگر سر از فرمان برمی تافتند و باید بودها و نباید بودها را بجا نمی آوردند، آنگاه آسمان و زمین و پُری آنها دچار تباهی می گشتند، شهرهای بزرگ مانند سدوم و عموره در آتش خشم این خدایان پنداری می سوختند، سراسرزمین تا چکاد بلند ترین کوهها بزیرآب فرو می رفت( داستان نوح)، رودها و دریاچه ها و تالاب ها بخون آغشته می گشتند (داستان موسی و فرعون)، سنگهای آتشین برسر مردمان باریدن میگرفتند(داستان یوشع در تورات و داستانهای همانند در قران).. و بسیاری زشتکاریهای دیگر که بجزخدایان پنداری، هیچ اهریمنی به انجامشان توانا نبود.در روزگار ما نیز سیل و زمین لرزه و دریا لرزه و خشکسالی پی آیند بد حجابی بانوان ایرانی دانسته شد)
این خدایانِ زشت و زیبا اندک اندک از جهان بی جنبش اندیشه به پیکر بُت درآمدند تا جای بیشتری در زندگی مردم دست و پا کنند و بر شیرینی بازار خدا فروشان بیافزایند.
از آنجا که می خواهیم جای پای این خدایان را از «تورات» تا «جهنم» پی بگیریم، به سراغ باورهای دیگر نمی رویم وپژوهش خود را از همان تورات می آغازیم:
یَعقوب پسرِ اِسحَق – نوه ی ابراهیم – و پدرِ بنی ایسرائل است. در آغازِ جوانی « بَرکتِ پدر» را که از آنِ برادرش «عیسو » بود می دزدد و به رهنمود مادر، نزد خالوی خود «لابان» می گریزد، در آنجا هردو دختران خالو را بزنی می گیرد و دارای چندین پسر و دختر می شود، و پس از چند سال:
«.. خداوند به یعقوب گفت بزمین پدرانت و بمولَد خویش مراجعت کُن و من با تو خواهم بود*» (سفرپیدایش باب سی و یکم آیه 3 )
«.. آنگاه یَعقوب برخاسته فرزندان و زنان خود را بر شُتُران سوار کرد* و تمام مواشی و اموال خود را که اندوخته بود برداشت تا نزد پدر خود اِسحَق بزمین کنعان برگردد* لابان (خالوی یعقوب) برای پَشم بُریدَنِ گلۀ خود رفته بود. و راحیل بُتهای پدر خود را دزدید* (سفر پیدایش باب سی ویکم آیه های 17 تا 19 )
این نازنین بانو که خدایان پدرش را دزدید، مادرهمان یوسف است که داستانهای بسیار در پیرامونش تنیده شد و نامی بزرگ در دینهای ابراهیمی از خود برجای گذاشت.
در روز سوم، «لابان» از فرار یعقوب آگاه می شود، بهمراه برادران خود در پی او می رود و درروز هفتم به او می رسد، و می گوید:
« چرا مرا فریب دادی و دخترانم را مانند اسیران شمشیر برداشته رفتی * چرا مخفی فرار کرده مرا فریب دادی و مرا آگاه نساختی تا ترا با شادی و نَغماتِ دَف و بَربَط مُشایعت نمایم * و مرا نگذاشتی که پسران و دختران خود را ببوسم* اکنون که بخانۀ پدر خود رغبتی تمام داشتی البته می بایست که می رفتی، لکن خدایان مرا چرا دزدیدی؟* یعقوب گفت سبب این بود که ترسیدم شاید دختران خود را بزور از من بگیری * اما خدایان ترا من ندزدیده ام، خدایانت را نزد هر که یافتی زنده نماند، پس بیا و در حُضور برادرانت آنچه را که از اموال توست مُشَخَص کُن و برای خود بگیر* یعقوب ندانست که راحیل ( زنی را که بسیار دوست می داشت) آنها را دزدیده است * پس لابان به خیمۀ یعقوب و خیمۀ لیه و بخیمۀ دو کنیز رفت و خدایان خود را نیافت، و از خیمۀ ی لیه بیرون آمده به خیمۀ راحیل درآمد* اما راحیل بُت ها را گرفته زیر جهازِ شُتُر نهاد و برآن بنشست و لابان تمام خیمه را جستجو کرده خدایان را نیافت* او به پدر خود گفت بنظر آقایم بد نیاید که درحضورت نمی توانم برخاست زیرا عادت زنان بر من است* (پیدایش باب سی و یکم آیه های 26 تا 35)
ولی این خدایان نمی توانستند همواره همچنان کوچک و بی آزار بمانند تا آنجا که بتوان با تنی آلوده بر رویشان نشست و در زیر باسن پنهانشان کرد، اینگونه خدایانِ بی آزار، بازار خدا فروشان فرومایه را بی خریدار خواهند گذاشت!.. باید خدایان دیگری ساخته می شدند تا بر داغی بازار بیافزایند. چنین شد که خدایان اندک اندک بزرگ و بزرگتر شدند و در جایگاههای بلند فراز آمدند تا مردمان در برابرشان خوار و ناچیز شمرده شوند.
یکی از این خدایان بزرگ که همانند «الله» هم قهار و هم جبار و هم مکار و هم مُذِل و هم مُنتَقِم و هم ذو منتقم بود، و هم هر روز بر شمار عبادت کنندگانش افزوده می شد «مولَک» نام داشت که پدید آمده از اندیشه های بیمار خدا سازان «عمونی» بود. عمونیان مردمی بودند که در بخش خاوری دریای نمک می زیستند و بهنگام کوچ بنی ایسرائل از مصر بسوی کنعان، میان آنها و فرزندان یعقوب تَنِش های مرگباری پیش آمد.
کاهنان عمونی پیکر این خدای هراس انگیز را که گاه « مَلکُوم » هم گفته شده است، همانند مردِ زور آوری می ساختند که برتختگاهی فراز نشسته و آماده ی پذیرفتن و در آغوش گرفتن قربانیها ازسوی عبادت کنندگان است. برای اینکه بر هراس انگیزی اش بیفزایند سرش را همانند سر گاو می ساختند و تاجی بزرگ بر آن سرِ گاو گونه می گذاشتند. این تندیس از یک پوسته ی مسی و بگونه یی ساخته می شد که اندرونه اش تهی بماند. از دریچه یی که در پُشت سر داشت هیزمی فراوان در شکمش می ریختند و آتشی بزرگ می افروختند، هنگامی که پیکر این خدای هراس انگیز از گرمای درون سرخ می شد، کودکان خود را برهنه می کردند و یکی پس از دیگری در آغوشِ سوزان او می انداختند تا از خشمش بکاهند، و برای اینکه فریادهای جگر خراش کودکان بی گناه خود را نشنوند، تبیره می نواختند و هَلهَله می کردند…
اگر نگاهی ژرف به پیرامون خود بیافکنیم خواهیم دید که هنوز هم این مولک است که نام خود را دگرگون کرده و همچنان فرزندان ما را در آتش خشم خونین درفشِ خود می سوزاند، و ما برای اینکه فریادهای آزادیخواهانه ی فرزندانمان را نشنویم همچنان تبیره می نوازیم و هَلهَله می کنیم، انگاری که مولک ( بخوانید اله هان پنداری) لایه یی کلفت از روان ما گشته است!..
چنین شد که سلیمان پادشاه بلند پایگاه ایسرائل نیز با همه ی دانش و بینِش و شکوهی که داشت سرانجام به عبادت مولک روی آورد:
« و سلیمان پادشاه، سُولی دختر فرعون، وزنان غریب بسیاری را از موآبیان وعَمّوُنیان و اَدومیان و صیدونیان و حِتّیان دوست می داشت* از اُمتهایی که خداوند در باره ی ایشان بنی اسراییل را فرموده بود که شما بایشان در نیایید و ایشان به شما در نیایند مبادا دل شما را به پیروی از خدایان خود مایل گردانند. و سُلیمان با اینها به مُحبت مُلصَق شد* و او را هفتصد زنِ بانو( زن آزاد) و سیصد مُتعَه (زنی که برای بهره برداری جنسی برای کوتاه زمان به شبستان برده می شود) بود و زنانش دل او را بگردانیدند* و در وقتِ پیریِ سلیمان واقع شد که زنانش دل او را به پیروی خدایان غریب مایل ساختند و دل او مثل دلِ پدرش داود با خدایش کامل نبود. پس سُلیمان درعقبِ عَشتُورَت خدای صیدونیان و درعقب مِلکُوم رِجِس(= پلیدی- گناه- کارِ بد) عَمّونیان رفت * و سُلیمان درنظرخداوند شرارت ورزیده مثل پدرخود داود خداوند را پیروی کامل ننمود * آنگاه سُلیمان در کوهی که روبروی اورشلیم است مکانی بلند بجهه کَمُوش که رِجِس (پلیدی) موآبیان است و بجهه مُولَک رِجِس بنی عَمّون بنا کرد* و همچنین بجهه همۀ زنان غریب خود که برای خدایان خود بخور میسوزانیدند و قربانیها می گذرانیدند عمل نمود…(کتاب اول پادشاهان باب یازدهم)
شوربختانه شمار بزرگی از بنی اسراییل هم به پیروی از سلیمان، خدایان بی آزاری را که مادر بزرگشان راحیل از پدرش دزدیده بود دور انداختند و به عبادت مولک روی آوردند و خشم انبیاء یهود را بر انگیختند:
« .. اما شما ای پسران ساحِره و اولادِ فاسِق و زانیه، باینجا نزدیک آیید* بر کِه تمسخر می کنید؟ و بر کِه دهان خود را باز می کنید و زبان را دراز می نمایید؟* آیا شما اولاد عِصیان، و ذُریت کِذب نیستید که در میان بلوطها و زیر هر درخت سبز، خویشتن را بحرارت می آورید و اطفال را در وادی ها زیر شکاف صخره ها ذبح مینمایید*. (اشعیاء نبی باب پنجاه و هفت)
« ..ای پسر انسان، اُورشلیم را از رِجاساتَش (پلیدیهایش) آگاه ساز و بگو خداوند یَهُوَه می گوید: من ترا به آب غُسل داده ازخونت طاهر ساختم.. ترا به روغن تَدهِین کردم .. و ترا به قلاب دوزی مُلبَس ساختم و نَعلینِ پوستِ خَز بپایت کردم و به کتان نازک آراسته و به ابریشم پیراسته ساختم.. گوشواره ها در گوشت و تاج جمالی بر سرت گذاشتم، و آوازۀ تو بسبب زیباییت در میان اُمتها شایع شد، زیرا خداوند یَهُوَه می گوید: که آن زیبایی از جَمال من که بر تو نهاده بودم کامل شد* اما تو بزیبایی خود توکل نمودی .. و پسران و دخترانت را که برای من زاییده بودی گرفته بجهت خوراک ایشان ذبح نمودی.. (کتاب حزقیال نبی باب شانزدهم)
شک نیست که سُلیمان در گُسترش چنین آیین شرم آور و ننگین در میان مردم خود دستی دراز داشته است از اینرو:
« .. خشم خداوند بر سُلیمان افروخته شد از آن جهه که دلش از یَهوه خدای اسراییل منحرف گشت…» (اول پادشاهان- باب یازده آیه 9 )
اگر بخواهیم کرد و کارِانبیاء یهود را به سنجه بگذاریم، خواهیم دید که گرانمایه ترین کار آنها نکوهش پادشاهان بد کاره از بدکارگی، باز داشتنِ فرمانرویان ستم پیشه از ستم بارگی، و برانگیختن توانمندان به دادگری بوده است.
چنانچه در نوشتار دیگری بنام سیونیزم نشان داده ام(نگاه کنید به سیونیزم در همین تارنما) بنی ایسرائل در پی زشتکاریهای پادشاهان بِزهکار، و دینکاران سیه دل، اندک اندک از پرستش یَهُوَه صَبایوت روی گردانده و پرستش خدایان دیگر پیش گرفتند، در این میان تنی چند از کاهنان دلسوز و برخی از انبیای یهود به اندیشه افتادند تا با نوشتن تورات از پراکندگی مردم و مرگ یک آیین کهن جلوگیرند . «یوشیا» که در این زمان بر کُرسی پادشاهی یهودا نشسته بود این اندیشه را پَسندید و در پیشبُرد آن بسیار کوشید. در سال هجدهمِ پادشاهی او یکی از کاهنان بنام حِلقّیا به فرستاده ی پادشاه گفت:
«.. کتاب توراه را در خانۀ خداوند یافته ام. و حِلقّیا آن کتاب را به شافانِ کاتب داد که آنرا خواند* و شافانِ کاتب نزد پادشاه برگشت و آنرا به حُضور پادشاه خواند* پس چون پادشاه سخنان سِفر توراه را شنید لباس خودرا درید..(کتاب دوم پادشاهان – باب 22 )
از گزارش تورات نمی توان دریافت که در آن نوشته یی که در خانه ی خدا پیدا شد و حِلقیای نبی آن را «تورات» نامید چه چیزی نوشته شده بود. همین اندازه می دانیم که این نوشته چرخشی بزرگ در تاریخ سیاسی و دینی یهودیان، و پدیده ی نوینی در فرهنگ دینهای ابراهیمی در پی آورد.
یوشیا فرمان داد همه ی کشتارگاههای خدایان بیگانه را در هم بکوبند، همه ی پیاله ها و جام هایی را که برای «خدای بَعل» ساخته شده بود از «خانه خدا» بیرون بریزند. «بَعل» یکی از خدایان خورشیدی بود که مردم فینیقیه و کنعان و بسیاری از همسایگان آنها می پرستیدند و فرزندان خود را برای او قربانی می نمودند و هَنوم را پلید شمرد تا دیگر کسی پسر یا دختر خود را درآنجا برای مولک نسوزاند.. (این همان چیزی است که ما پدیده یی نوین در فرهنگ دینهای ابراهیمی بشمار آوردیم.) برای شناخت این پدیده که دامنگیرِ مردم جهان گردید، باید نگاه ژرفتری به «هَنُوم» بیاندازیم تا بدانیم چه شد که امروزه میلیاردها تن از مردمِ جهان بی آنکه بدانند، در زیر هَنایِش دین و فرهنگ یهود بسرمی برند.
در این راستا اگر چه اندکی از بِستَرِ پژوهش خود دور خواهیم افتاد ولی خوب است بدانیم که: گوهر یک اندیشه چگونه درگذرگاه زمان چهره دگرگون می کند، و یک آرمان خُجسته چگونه بلای جان مردم جهان می شود.
«هَنوم» نامِ دره یی است در جنوب اورشلیم که کوه سیون (صَهیُون) را از تل العماره جدا می کند.
در همین دره بود که سُلیمان جایگاههای بلندی برای بُتهای زنان خود، بویژه بُت آدمسوز «مولک» ساخت… ( اول پادشاهان باب یازده آیه 7 )
این تبهکاری تا بدانجا دامن گسترانید که بسیاری از بنی ایسرائل و از آن میان آحاز پادشاه یهودا:
«… در وادی هَنُوم بخور سوزانید و پسران خود را بر حسب رجاسات اُمتهاییکه خداوند از حُضور بنی اسراییل اخراج نموده بود سوزانید… (کتاب دوم تواریخ ایام – باب بیست و هشتم و اول پادشاهان – باب 11 آیه 7 )
و در پی او پادشاه دیگری بنام « مَنَسیّ » :
« … دوازده ساله بود که پادشاه شد و پنجاه و پنج سال در اورشلیم سَلطنت نمود * و آنچه در نظر خداوند نا پسند بود موافق رِجاسات اُمتهاییکه خداوند آنها را از حُضور اسراییل اخراج کرده بود عمل نمود * زیرا مکانهای بلند را که پدرش حِزقیا خراب کرده بود بار دیگر بنا نمود و مَذبحها برای بَعلیم برپا کرد و پسران خود را در وادی هنوم از آتش گذراند.. (کتاب دوم تواریخ ایام – باب 33 آیه 1 تا 6 )
بسیاری از انبیاء گرانمایه ی یهود این کارِزشتِ پادشاهان و مردم خود را با تلخ ترین زبان بباد نکوهش گرفتند:
«… خداوند چنین گفت برو و کوزۀ سفالین از کوزه گر بخر و بعضی ازمشایخ قوم و مشایخ کَهَنَه را همراه خود بردار* به وادی اِبن هِنوم که نزد دهنۀ دروازهّ کوزه گران است بیرون رفته سخنانی را که بتو خواهم گفت در آنجا ندا کن* و بگو: ای پادشاهان یهودا و سَکنۀ اورشلیم، کلام خداوند را بشنوید* یَهُوَه صَبایوت خدای اسراییل چنین می گوید: اینک براین مکان چنان بلائی خواهم آورد که گوش هرکس که آنرا بشنود صدا خواهد کرد* ز آن رو که مرا ترک کردند، و این مکان را خوارشمردند و بخور درآن برای خدایان غیر، که نه خودِ ایشان و نه پدران ایشان و نه پادشاهان یهودا آنها را شناخته بودند سوزانیدند* و این مکان را از خونِ بیگناهان مملو ساختند و مکانهای بلند برای بَعل بنا کردند تا پسرانِ خود را بجای قربانیهای سوختنی برای بَعل بسوزانند* که من آن را اَمر نفرموده و نگفته و در دلم نگذشته بود* بنا براین، خداوند می گوید: اینک ایامی می آید که این مکان به تُوفَت یا به وادی ابن هِنوم دیگر نامیده نخواهد شد بلکه به وادی قتل… (کتاب ارمیاء نبی باب نوزدهم آیه های 1 تا 7 )
و سرانجام دیدیم که یوشیا پادشاهِ یَهودا این آیین دل آشوبِ ننگین را بر انداخت و « وادی ابن هِنوم» را ناپاک یا {نجس} نامید، و فرمان داد که استخوانهای مردگان ولاشه های سگ ها و گربه ها، و خاکروبه ها و آخالها وهمه ی دیگر ناپاکیهای شهررا در آنجا بریزند و در آتشی که هرگز خاموش نشود بسوزانند، این کارِ بزرگِ یوشیا نه تنها شهر زیبای اورشلیم را از گند و آلودگی رهایی بخشید، ونکه بگونه ی نمادین دشنامی بود به «مولک» و «بَعل» و دیگر خدایان آدمی خوار تا نشان دهد که چنین خدایانی نه شایسته فرو بردن کودکان ما، ونکه شایسته ی آن اند که پلیدی هایمان را در کام آتشین شان فرو ریزیم.
نکته یی که تا کنون گفته نشد این است که چنین جایی در زبان پارسی «درّه » – به گویش تازی: «وادی» و در زبان عبری که همریشه با زبان آرامی است ،( گِ Geh) و همکردِ آن با «هنوم» می شود گِهنوم یا Gehennoom یا گِهَنَه Gehenna.
در واژه نامه ی انگلیسی این واژه چنین گزارش شده است:
Ge.hen.na (gi.hen.na) :The Valley of Hinnom near Jerusalem, where offal was thrown and fires kept burning to purify the air 2 a place of torment. 3 in the New Testament, hell; hellfire
در اینجا بایسته است که دیدگاه سه دین ابراهیمی در باره ی چگونگی جایگاه پس از مرگ را بشناسیم تا بدانیم چه شد که «جهنم» از «گهنوم» سر برون کشید، و چیزی را که دین گذاران یهود با خشم و بیزاری برون افکندند، دین گذار اسلام همان را مایه ی پیروزی خود ساخت.
در تورات هیچ نشانی نه از بهشت هست و نه از جهنم. در برخی از بخشهای تورات واژه « هاویه» بکار رفته است که برگردانی است از واژه ی « شیول » عبری. واژه ی هاویه از واژه های تازی و آرش آن (ژرفای زمین) و جایگاه مردگان است، در تورات نیز بیشتر با همین آرش بکار رفته است:
«..زیرا آتشی درغَضَبِ من افروخته شد و تا هاویۀ پایین ترین شعله ور خواهد بود* و زمین را با حاصِلَش می سوزانَد و اَساس کوهها را آتش خواهد زد*..». (سِفرتثنیه باب سی و دوم آیه های 19 تا 25 )
در اینجا به روشنی پیداست که سخن یهوه نمارش به جایگاه مردگان در زیر زمین است، و هیچ نشانی از جَهَنَم بدانگونه که درقُران آمده دیده نمی شود.
« .. او نمی داند که مُردگان در آنجا هستند و دعوت شدگانش در عُمق های هاویه می باشند»( امثال سلیمان باب نهم آیه 18)
«..ای پسر من اگر گناهکاران ترا فریفته سازند، قبول مَنما* اگر گویند همراه ما بیا تا برای خون در کمین بنشینیم، و برای بیگناهان بیجهت پنهان شویم * مثل هاویه ایشان را زنده خواهم بلعید و تندرست مانند آنکه بگور فرو می روند..» ( مثال 1 آیه 10 تا 12 )
در هر دو گفتار بالا سخن از ژرفای زیر زمین و جایی است که مردگان را در آنجا می نهند، نه جهنم و مار غاشیه و عقرب جرار و حمیم جهنم و درخت زقوم و غَساق و خیالپردازیهای بد هنجار دیگر!
« .. ای خدا در کثرت رَحمانیت خود و راستیِ نجاتِ خود، مرا مُستجاب فرما* مرا از خلاب (گِل و لای) خلاصی ده تا غرق نشوم * و از نفرت کنندگانم و از ژرفی های آب رستگار شوم* مگذار که سیلاب آب مرا بپوشاند و «ژرفی» مرا به بلعد و «هاویه» دهان خود را بر من ببندد..» ( مزمور69 آیه های 14 و 15 )
«..آیا برای مُردگان کاری عَجیب خواهی کرد؟ مگر مُردگان برخاسته ترا حَمد خواهند گفت؟ آیا رَحمت تو در قبر مذکور خواهد شد؟ و امانت تو در هلاکت؟ آیا کار عَجیب تو در ظُلمت اعلام می شود و عدالت تو در زمین فراموشی؟..» ( مزمور 88 آیه 11 12)
از دو مزمور بالا به روشنی دانسته می شود که هاویه در تورات همان ژرفای گور، و سرزمین فراموشی است و هیچ کاری به آتش و مار و زَقّوم و غساق و یاوه های دیگری که در قران آمده ندارد.
«..من گفتم اینک در فیروزی ایّام خود به درهای هاویه می روم و از بقیۀ سالهای خود محروم می شوم* گفتم خداوند را مشاهده نمی نمایم * خداوند را در زمین زندگان نخواهم دید* من با ساکنان عالم فنا انسان را دیگر نخواهم دید* خانۀ من کنده گردید و مثل خیمۀ شبان از من بُرده شد..». (اشعیاء نبی بای سی و هشتم آیه های 10 تا 12)
« .. از این جهت هاویه حرص خود را زیاد کرده و دهان خویش را بی حد باز نموده است و جلال و جِمهُور و شوکت ایشان و هر که در ایشان شادمان باشد درآن فرو می رود..» ( اشعیاء نبی باب 5 آیه 14 )
در هر دوگفتار اشعیاء نبی سُخن از مرگ و فرو رفتن به ژَرفای زمین در میان است و هیچ نشانی از جهان پرجُنب و جوش پس از مرگ در میان نیست.
«..روزهای من گذشته قَصدهای من و فکرهای دلم مُنقطع شده است* شب را به روز تبدیل می کنند، با وجود تاریکی می گویند روشنایی نزدیک است* وقتیکه اُمید دارم هاویه خانۀ من می باشد و بِستَر خود را در تاریکی می گُستَرانم * و بهلاکت می گویم تو پدر من هستی و به کِرم که تو خواهرمن می باشی* پس اُمید من کجا است، و کیست که اُمید مرا خواهد دید* تا بندهای هاویه را فرو ریزد هنگامی که با هم در خاک نزول نماییم.» (کتاب ایوب باب 17 آیه 11 تا 16 )
« ایکاش مرده بودم! چرا در رَحَم مادرم نمردم* هنگامی که از شکم مادرم بیرون آمدم چرا جان ندادم* چرا زانوهای مادر ، مرا پذیرفتند و پستانهایش تا مکیدم* زیرا اگر می مُردم تا کنون می خوابیدم و آرام می شدم، در خواب می بودم و استراحت می یافتم* همراه با پادشاهان و مُشیرانِ جهان که خرابها برای خویشتن بنا نمودند، یا با سروران که طلای بسیار داشتند و خانه های خود را از نقره پُر ساختند* یا مثل سِقطِ پنهان شده نیست می بودم* مثل بچه هایی که روشنایی را ندیدند* درآنجا شریران از شورش باز می ایستند وخستگان می آرامند * درآنجا اسیران در اطمینان با هم ساکنند و آواز و کلام را نمی شنوند* کوچک و بزرگ در آنجا یک اند* و غلام از آقایش آزاد است* چرا روشنی به مُستمَند داده شود و زندگی به تلخ جانان که انتظار مُوت را می کِشَند و نمی یابند * و برای آن حُفره می زنند بیشتر از گنجها، و شادمان می شوند هنگامی که قبر را می یابند..» (کتاب ایوب باب سوم آیه های 11 تا 22 )
« .. زیرا که ازحیات خود، از زحمتی که زیر آفتاب می کشی نصیب تو همین است* هر چه دستت بجهت عَمل نمودن بیابد همانا با توانایی خود بعمل آور، چونکه در عالم اَموات که بآن می روی نه کار و نه تدبیر و نه علم و نه حِکمت است..» (جامعه باب نهم آیه 10)
ازهر دو «کتاب ایوب» و «کتاب جامعه» به روشنی دانسته می شود که سخن از فراموشخانه ی مردگان در میان است، جاییکه آدمی پس از اُفت وخیز بسیار کوله بار رنجها را بر زمین می گذارد و آرام و آسوده می خوابد، نه آتشی در کار است و نه حور و غلمانی در میان، به سخن دیگر می توان گفت که یهوه صبایوت، بنی اسراییل را از رفتن به جهنم بخشودگی داده است!. پس می رویم بسراغ مسیحیت تا ببینیم که گهنوم در آنجا چه سرنوشتی پیدا کرد.
عیسا خود یک یهودی، و بسیار باورمند به آیین یهود بود، او می دانست «گهنوم کجاست» ، آن را بارها دیده و با فراز و فرود رخدادهایش آشنا بود و می دانست نمی توان یک شبه از « گی هنوم» یک «جهنم» ساخت، از اینرو هنگامی که از آن سخن می گوید ، می داند چه می گوید:
« و من نیز ترا می گویم که تویی پِطرس و براین صخره که تویی کلیسای خود را بنا می کنم و ابواب جهنم برآن استیلا نخواهند یافت » (متی باب 16 آیه 18)
این نخستین بار است که در برگردان انجیل بزبان پارسی با واژه ی جهنم بر می خوریم. پیداست که مترجم این بخش از کتابِ مقدس با «فرهنگ جهنمی محمد و آل محمد» آشنایی دیرینه داشته که توانسته است این واژه را بجای «جهان مرگ» بر زبان عیسا بگذارد. این سخن در برگردان انگلیسی چنین است:
And so I tell you, Peter: you are the rock, and on this rock foundation I will build my Church and not even death will ever be able to over com it. Good News Bible. United Bible Societies
در برگردان زبان آشوری نیز که شاخه ی خاوری زبان آرامی است، بجای جهنم واژه ی « شیول» آمده که همان هاویه و اشاره به جایگاه مردگان در زیر زمین است و کاری به جهنمِ محمدی ندارد.
اندک اندک واژه ی گی هنوم از ایسرائل بیرون رفت و به یونان رسید و یک پزشک یونانی بنام لوقا یا لوکاس Lukas دلباخته ی اندیشه های مسیح شد وسخنانی را که از دیگران شنیده بود گزارش کرد و با همین گزارش { ابواب جهنم} را برروی مسیحیان گشود:
«..شخصی دولتمند بود که ارغوان و کتان می پوشید و هر روزه در عیاشی با جلال بسر می برد* و فقیری بینوا بود ایلعازَر نام که او را بر درگاه او می گذاشتند* و آرزو می داشت که از پاره هایی که از خوان آن دولتمند می ریخت خود را سیر کند بلکه سگان نیز آمده زبان بر زخمهای او میمالیدند* باری آن فقیر بمُرد و فرشتگان او را بآغوش ابراهیم بُردند و آن دولتمند نیزمرد و او را دفن کردند* پس چشمان خود را در عالم اموات گشوده خود را درعذاب یافت و ابراهیم را از دور و ایلعازر را در آغوشش دید* آنگاه بآواز بلند گفت ای پدرِ من ابراهیم، بر من ترحم فرما و ایلعازر را بفرست تا سرانگشت خود را بآب تر کرده زبان مرا خُنَک سازد زیرا در این نار معذبم * ابراهیم گفت ای فرزند بخاطر آور که تو در ایام زندگانی چیزهای نیکوی خود را یافتی و همچنین ایلعازر چیزهای بد را، لیکن او الان در تسلی است و تو در عذاب.. » (انجیل لوقا باب شانزدهم آیه های 19 تا 25 )
این داستانِ تنیده از تارهای خرافه باوری که لوقا آن را در گزارش خود آورده، در گزارش هیچک از سه انجیل نویس دیگر که عیسا را دیده و سخنان او را با گوشهای خود شنیده اند دیده نمی شود، و اگر اندکی ژرف بنگریم خواهیم دید که در هیچ بخشی از سخنان عیسا نامی از جهنم بمیان نیامده است، در همه جا سخن از جایگاه مردگان در میان است. برای نمونه عیسا می گوید:
« ..و تو ای کفرناحوم که تا بِفلّک سر افراشته ای بجهنم سرنگون خواهی شد..» (انجیل متی باب یازده آیه 23)
واژه ی جهنم که در برگردان پارسیِ این آیه آمده، در برگردانهای آشوری، عبری و سریانی هنوز همان شیول است نه جهنم ، و گفتیم که شیول همان هاویه و هاویه همان جایگاه مردگان در ژرفای زمین است و کاری به جهنم ندارد، پیداست که مترگم پارسی، که فرهنگ جهنمی آشنا بوده، شتاب بیشتری برای رسیدن به جهنم داشته است. ولی دیری نمی پاید که اندک اندک هاویه که تا آن زمان جایگاه آرامش و بی رنجی بود، بدست بنیادگذاران کلیسای مسیح جای خود را به جایگاه درد و رنج و آتش و دود می دهد، و جانوران جان آزار آرامشش را بهم می زنند:
« و چون فرشتۀ پنجم نواخت ستاره یی را دیدم که بر زمین افتاده بود و کلید چاه هاویه بدو داده شد* و چاه هاویه را گشود و دودی چون دود تنوری عظیم از چاه بالا آمد و آفتاب و هوا از دود چاه تاریک گشت* و ازمیان دود ملخها بزمین برآمدند و بآنها قوتی چون قوت عَقربهای زمین داده شد* بدیشان گفته شد که ضرر نرسانند نه بگیاه زمین و نه به هیچ سبزی و نه بدرختی، بلکه بآن مردمانیکه مُهر خدا را برپیشانی خود ندارند* بآنها گفته شد که ایشان را نکُشند بلکه تا مدت پنج ماه مُعذَب بدارند و اذیت آنها مثل اذیت عقرب بود وقتیکه کسی را نیش بزند* و در آن ایام مردم طَلَب مُوت خواهند کرد و آنرا نخواهند یافت و تمنای مرگ خواهند نمود و مرگ از آنها خواهد گریخت * صورت مَلَخها چون اسبهای آراسته شده برای جنگ بود و بر سر ایشان مثل تاجهای شبیه طلا و چهره های ایشان شبیه صورت انسان بود و مویی داشتند چون موی زنان و دندانهایشان مانند دندانها ی شیران بود * و جوشنها داشتند چون جوشنهای آهنین و صدای بالهای ایشان مثل صدای عرابه های اسبهای بسیار که بجنگ همی تازند و دُمها چون عقربها با نیشها داشتند و در دُم آنها قدرت بود که تا مدت پنج ماه مردم را اذیت نمایند* وبر خود پادشاهی داشتند که ملک الهاویه است. » (مکاشفه یوحنا باب نهم آیه های 1 تا11 )
« و دیدم فرشته یی را که از آسمان نازل می شود و کلید هاویه را دارد و زنجیری بزرگ بردست وی است * و اژدها، یعنی مار قدیم را که ابلیس و شیطان می باشد گرفتار کرده او را تا مدت هزار سال در بند نهاد و او را بهاویه انداخت و در را بروی او بسته مُهر نمود تا اُمتها را دیگر گمراه نکند تا مدت هزارسال به انجام رسد..» ( مکاشفه یوحنا باب بیستم آیه های 1 تا 3 )
شش سد سال پس از عیسا دین گذار دیگری بنام محمد در عربستان برآن شد تا دین نوینی بر شالوده ی دینهای پیشین پدید آورد، در آن زمان هر دو آیین یهودیت و مسحیت در سراسرعربستان و یمن و شام و جاهای دیگر شناخته شده بودند، برخی از دینهای ایرانی مانند زروان گرایی- آیین مهری و زرتشتیگری نیز در همه ی آن سرزمینها گسترده و شناخته شده بودند، پس با اینهمه زمینه های یاوه باوری، پدید آوردن یک کیش نو با کارمایه ی خرافه باوریهای پیشین، کار دشواری نبود، چنانچه « پُل چینوند» از اوستا به قران رسید و نامش «پُل صراط» شد، یا فرشتگانی مانند جبرائیل و اسرافیل و میکائیل و عزرائیل از دستگاه یزدان شناسی یهود به قران کوچیدند و در آنجا مانش گزیدند، و داستانهای خرد سوزی مانند «توفان نوح» ، « داستان ایوب» ، « داستان ابراهیم» ، « داستان موسی و فرعون» و «داستان سلیمان» و چندین داستان دیگر که در تورات از یک هنجار شایان ستایش ادبی برخوردار بودند، بگونه ی بسیار کژ و کوژ و بد ریخت و بهم ریخته و بدون سامان و هنجار ادبی از قران سر درآوردند…
عیسا در جایی گفته بود: گذراندن ریسمانی کُلفت از سوراخ سوزن آسانتر است از رسیدن یک دولتمند به پادشاهی خدا… « هر آینه به شما می گویم که شخص دولتمند بملکوت آسمان بدشواری داخل می شود* و باز شما را می گویم که گذشتن شتر از سوراخ سوزن آسانتر است از دخول شخص دولتمند در ملکوت خدا …» ( انجیل متی باب نوزدهم آیه 23)
این آیه در برگردان اننگلیسی King James نیز به همین گونه آمده است:
23. Then said Je-sus unto hid disciples. Verily I say unto you. That a rich man shall hardly inter into the kingdom of heaven.
24. And again I say unto you, It is easier for a camel to go through the eye of a needle, than for a rich man to inter into the kingdom of God.
در زبان آرامی که عیسا بدان سخن می گفت واژه ی گَملَه Gamla ریسمان کلفتی است که لَنگَر کشتی را به آن می بندند، این واژه در عربی شده است جُمّلَ Jomla – و واژه ی گوملَه Goomla به چِم شُتُر است که در انگلیسی شده است Camel و در عربی شده است جَمَل و در زبان آشوری که شاخه خاروی زبان آرامی است همان گوملَه Goomla گفته می شود. عیسا که با گروهی ماهی گیر سخن می گفت می خواست نشان دهد، همانگونه که «ریسمانِ لَنگَر» را نمی توان از سوراخ سوزن گذراند، آدم سرمایه دار نیز نمی تواند به پادشاهی آسمان راه یابد. ولی کسانی که انجیل را برای نخستین بار به زبان یونانی بر می گرداندند به این نکته ی بسیار باریک پی نبردند و ریسمان را «شُتُر » پنداشتند، و سخن عیسا را بدینگونه برگرداندند که :« گذشتن شُتر از سوراخ سوزن آسانتراست از دخول شخص دولتمند در ملکوت خدا»
در اینجا مترگم به این نکته ی باریک ننگریست که آنچه با سوزن سروکار دارد نخ و ریسمان است نه شُتُر یا اسب و الاغ ، ولی این سخنِ نادرست جای خود را در انجیل گشود، تا اینکه محمد به دین گذاری پرداخت و چون از این سخن خوشش آمده بود آنرا بدینگونه بکارگرفت: « همانا آنان که آیات الله را تکذیب کنند و از کِبر و نِخوَت سر به آن فرود نیاورند هرگز درهای آسمان بروی آنان باز نشود و به بهشت در نیایند تا آنکه شُتُر از چشمۀ سوزن در آید داخل شدن آنها به بهشت بدان ماند که شُتُر به چشمه ی سوزن رود و این محال باشد..». (سوره اعراف آیه 39 برگردان مهدی الهی قمشه ای )
محمد شنیده بود که در آیین یهود جایی بنام Ge.hen.na یا Gehennoom بوده که در آن آتشی بد خیم جانها را می آزرده است.
می دانیم که در زبان عربی چهار وات: گ . چ . ژ . پ بر زبان جاری نمی شوند، از این رو وات {گ} جای خود را به {ج} می دهد و گهنوم به جهنمی هراس انگیز دگرگون می شود.
بدین گونه آن چیزی را که یهودیان ازراه خردِ و دانش و بینشِ نیک دور افکندند، در قران مایه ی رستگاری مسلمانان شد!.
از آنجا که اسلام می بایست «کامل ترین دین » می شد، پس جهنمش نیز می بایست بکمال می رسید، از این روی افزون برآتش و دود و جانورانِ آزار دهنده ی جان، می بایست برای جهنم نشینان خوراک و نوشاک و پوشاکِ شایسته نیز فراهم می گردید:
« ای رسول ما آیا خبرهولناک قیامت و بلیه عالمگیر برتو حکایت شده است که آنروز رُخسار گروهی ترسناک و ذلیل باشد و همه کارشان رَنج و مَشِقَت است و پیوسته در آتش فروزان دوزخ مُعذبند و از چشمۀ آب گرم جهنم آب نوشند و طعامی غیر ضریعِ دوزخ {گیاهی خاردار و بسیار بد بو} برآنها نیست که آن طعام هر چه خورند نه فربه شوند و نه سیرگردند» (سوره غاشیه آیه های 6 و 7 )
« همانا درخت زقوم خوراک بد کاران است آن غذا در شکمشان چون مس گداخته می جوشد آنسان که آب بر روی آتش جوشان است. آنگاه خطاب قهر رسد بگیرید بد کاران را در میان دوزخ افکنید پس از آن آب جوشان بر سرش فرو ریزند.(سوره دخان آیه های 44 تا 47)
« آنگاه شما ای گمراهان از درخت زقوم تلخ خواهید خورد و شکمها را از آن پر خواهید کرد و روی آن، آب جوشان و سوزان خواهید نوشید و همچون نوشیدن شُتُرانی که مبتلا به بیماری تشنگی شدهاند، از آن خواهید نوشید.» (سوره واقعه آیه های 51 – 55)
« او را بگیرید و به غُل و زنجیرکشید تا بازش به دوزخ درافکنید، آنگاه به زنجیری که طولش هفتاد ذَرع است او را به آتش در کشید و طعامی غیر ازغِسلین ندارد{ غِسلین و غَساق آبی است که زخم وچرک در آن شسته می شود- زردآبه و خون و چرکهایی که از پوست و جسم دوزخیان جاری می شود و گفته اند: چیزی است که از شرمگاه زنان زناکار بیرون می آید.» ( سوره حاقه آیه های 35 و37 )
«اهل کُفر و طغیان را بدترین منزلگاه است آنجا به دوزخ درآیند که بسیار آرامگاه بدی است و آنجا آب گرم و عَفِن حَمیم و غَساق را باد بچشند.». (سوره ص آیه 58 )
« و اگر از شدت عَطش آبی درخواست کنند آبی مانند مِس گداخته به آنها دهند که رویها را بسوزاند» (سوره کهف- آیه 29 )
« در آن روزگاران بد گردنکشان را زیرزنجیرقَهرِخدا مشاهده خواهی کرد و بینی که پیراهنهایی ازمِس گداختۀ آتشین برتن دارند ودرشعلۀ آتش چهرۀ آنها پنهان است». (سوره ابراهیم آیه های 49 – 50 )
« آنان را که به آیات ما کافر شدند به آتش خواهیم افکند هر گاه پوست تنشان بپزد پوستی دیگرشان دهیم ، تا عذاب خدا را بچشند خدا پیروزمند وحکیم است». (سوره نساء آیه 56)
« آنگاه که غلها را به گردنشان اندازند و با زنجیرها بکشندشان ، در آب جوشان ، سپس در آتش ، افروخته شوند ؛ آنگاه به آنها گفته شود : آن شریکان که برای خدا می پنداشتید کجا هستند؟ (سوره غافر آیه 71، 72، 73)
« برای جهنم بسیاری از جن و انس را بیافریدیم ایشان را دلهایی است ، که بدان نمی فهمند و چشمهایی است که بدان نمی بینند و گوشهایی است که بدان نمی شنوند اینان همانند چارپایانند حتی گمراه تر از آنهایند اینان خود غافلانند ( سوره اعراف آیه 179)
« جهنم در انتظار باشد؛طاغیان ، را منزلگاهی است ؛ زمانی دراز در آنجا درنگ کنند ؛ نه خنکی چشند و نه آب، جز آب جوشان و خون و چرک ؛ این کیفری است برابر کردار زیرا آنان به روز حساب امید نداشتند» (سوره النبأ آیات 21 تا 25)
« و هر گاه چنین نکنید که هرگز نتوانید کرد پس بترسید از آتشی که برای کافران مهیا شده و هیزم آن مردمان و سنگها هستند.» ( سوره بقره آیه 24 )
« کافران را داراییها و فرزندانشان هرگز از عذاب خدا نرهاند آنها خود، هیزم آتش جهنمند » (سوره آل عمران آیه 10)
بدین شیوه، از یک کار بسیار زشت «عموریان» و «صیدونیان» و برخی از یهودیان در سرزمین کنعان، جهنمی ساخته شد که هنوز هم مغز و روان و اندیشه ی میلیاردها مردم دانش آموخته و دانش نیاموخته را در سراسر جهان می سوزاند و زندگی را برآنان تلخ می گرداند. آیا زمان آن نرسیده است که خود و فرزندانمان را از این هراس روانسوز رهایی بخشیم و با آب دانش و بینش و منش نیک، آتش این جهنم خانمانسوز را خاموش کنیم.
پاینده ایران – هومر آبرامیان