چرا یهودیان کورش را « مسیح خداوند – عقاب شرق- و شبان ملتها نام دادند»

«هومر آبرامیان» 

C:\Users\Karmina\Desktop\FullSizeRender (2).jpg

درفش کورُش ( عقاب شرق)

فروپاشی اسراییل

در پی درگذشت سلیمان پادشاه توانمند اسراییل، یکی از پسرانش بنام رِحبعام Rehpboamبر جای پدر نشست و به زشت ترین کردارها دست یازید و آنچه را که نیاکان او با رنج بسیار فراهم آورده بودند در برابر گرد بادِ ویرانی گذاشت.

بنی اسراییل که تا آن زمان مردمی همبسته بودند به دو بخش ستیزه گر از هم جدا شدند، ده تبار از دوازده تبار بنی اسراییل به شاه جوان پشت کردند و کَس دیگری بنام یَرُبعام Yarobam را به پادشاهی برگزیدند، و دو تبار دیگر یعنی خاندان یهودا و بنیامین به پادشاهی رِحبعام گردن نهادند. این پارگی یک رشته جنگهای خانمان سوز را میان فرزندان یک پدر، و برادرانی که تا دیروز غمخوار یکدگر بودند پدید آورد. این آغاز تیره روزگاری بنی اسراییل پس از یک چرخه ی دراز فراپویی بود.

در آن آشفته بازار سیاسی، و تاراج دکانداران دین که برادران خون یکدگر بر زمین می ریختند، و توانمندان جز مال اندوزی و فزون خواهی اندیشه ی دیگری بسر نداشتند، بسیاری از انبیاء بنی اسراییل یکی پس از دیگری بپا خاستند و با زبانهای تند و تیز و دراز، توانمندان و دینکاران و سیاست پیشگانِ بد کُنش را بباد نکوهش گرفتند تا مگر از آنهمه زشتکاری که زمینه ی فروپاشی خاندان بزرگ اسراییل را فراهم می آورد بکاهند.

عاموس نبی که خود را چوپان ساده ای می دانست، خروش خشم خود را همانند تازیانه یی بر پیکراین دین کارانِ خدا فروش، پادشاهان بدکاره، و توانمندانِ فرو مایه که از درد و بیچارگی مردم بیمی بدل راه نمی دادند فرود آورد:

« این کلام را بشنوید که خداوند آن را به ضِد شما ای بنی اسراییل و به ضِد تمامی خاندانی که از زمین مِصر بیرون آوردم تَنَطُق نموده می گوید: من تنها شما را از تمامی قبایل زمین شناختم، پس عقوبت تمام کاهنانِ شما را بر شما خواهم رساند… شیر غرش کرده است کیست که نترسد.. خداوند می گوید: آنانکه ظُلم وغارت را در قصرهای خود ذخیره می کنند، راست کرداری را نمی دانند* بنا براین خداوند یَهُوَه چنین می گوید: دشمن بهر طرفِ زمین تو خواهد بود و قوتِ ترا از تو بزیر خواهد کشید، و قصرهایت تاراج خواهند شد* … خداوند یَهُوه به قدوسیت خود قسم خورده است که اینک ایامی بر شما خواهد آمد که شما را با غُل ها خواهند کشید و باقی ماندگان شما را با قلاب های ماهی..ای خاندان اسراییل این کلام را که برای مرثیه برشما می خوانم بشنوید* دختر باکره اسراییل افتاده است و دیگر برنخواهد خاست، بر زمین خود انداخته شده و احدی نیست که او را برخیزاند.. بنا براین خداوند یَهُوَه خدای لشکرها چنین می گوید: درهمه ی چهارسوها نوحه گری خواهد بود و درهمه ی کوچه ها وای وای خواهند گفت* فلاحان را برای ماتم، و آنانیرا که مرثیه خوانی آموخته اند برای نوحه گری خواهند خواند. (گزیده هایی از سخنان عاموس نبی از باب 1 تا 9)

در گیر و دار این روزگار بد هنجار، نبوکد نَصَر پادشاه ستم پیشه ی بابل که مانند برخی دیگر از فرمانروایان زورگو، بجز کُشتن و سوختن و بُردن چیز دیگری از پادشاهی نمی دانست! از این فروپویی روز افزون اسراییل بهره گرفت و در سال 605 پیشازایش به اورشلیم تاخت، یهویاکین شاه یهودا را اسیر گرفت و صدقیا را برجای او بر تخت پادشاهی نشاند و با ده هزار اسیر به بابل بازگشت، پس از چندی صدقیا با تکیه بر پیمانی که با فرعون مصر بسته بود بر نبوکد نَصَر شورید، نبوکد نَصَر دو باره به اورشلیم برگشت و آن شهر بزرگ را به آتش کشید، نیایشگاه سلیمان را ویران کرد، پسران صدقیا پادشاه یهودا را در برابر چشمان پدر کُشت و مردم اورشلیم را به بند کشید و با خود به اسیری برد.

این بدترین رُخدادی بود که یک ملت آزاده و سربلند می توانست با آن رو به رو گردد. اسارت و بردگی در زیر دست فرمانروایانی خود کامه. ارمیاء نبی روزگار بد هنجار بنی اسراییل را در پی آن یورش خانمانسوز چنین گزارش می کند:

« .. چگونه آنکه میان ملت ها بزرگ بود همانند بیوه زنان تنها نشسته است* چگونه آنکه شهبانوی کشورها بود خراج گزار گردیده است* خداوند از غَضَبِ خود دختر صَهیُون را به ظلمت پوشانده و جلال اسرائیل را به زمین افکنده است!.. خداوند تمامی مسکن های یعقوب را هلاک کرده و شَفِقَت ننموده است.. قلعه های دختر یهودا را درغضب خویش مُنهَدِم ساخته است.. و سلطنت سرورانش را بزمین انداخته بی عِصمَت ساخته است * در حِدَت خَشم خود تمامی شاخ های اسرائیل را منقطع ساخته، دست راست خود را از پیش روی دشمن برگردانده است.. یَهُوَه قصد نموده است که حصارهای دختر صَهیُون را مُنهَدِم سازد… (فرازهایی از مراثی ارمیاء نبی)

بدین گونه بازماندگان بنی اسراییل با تن های شکسته وخونین به اسارت بابل برده شدند.

دراین هنگام سخنور گمنام دیگری بپا خاست که چون به شیوه ی اشعیاء نبی سخن می گفت سخنانش در همان کتاب اشعیاء نبی جا داده شدند. آنچه که از این گوینده می دانیم این است که در روزگار کوروش بزرگ می زیسته است. این نبی شیوا سخن، دین یهود را رنگ و بویی نوین بخشید. او از خدای مهرورزی سخن گفت که اگر چه نامش همان یهوه صبایوت بود، ولی سرشتی دگرگونه داشت، ویل دورانت تاریخ نگار نامدار آمریکایی در باره ی او می نویسد:

« در همان هنگام که بودا در هند مردم را به سرکوبی خواستهای ناروای خود فرا می خواند، و کنفسیوس تخم دانش را در میان مردم چین می افشاند، اشعیای دوم ، با سخنانی بسیار شیوا، بُنیادهای یکتا پرستی را برای یهودیان دور از میهن آشکار می ساخت و خدای مهربانی را به آنان می شناساند که مهر و بخشایش وی با یهوه خشمگین و سخت گیر ِ اشعیاء یکم به هیچ روی این همانی نداشت:

« روح خداوند یهوه برمن است، زیرا خداوند مرا مسلح کرده است تا مسکینان را بشارت دهم، مرا فرستاده است تا شکسته دلان را التیام بخشم، و اسیران را به رستگاری، و محبوسان را به آزادی ندا کنم». ( تاریخ تمدن – پوشنه ی یکم – رویه 379)

اشعیاء می گفت: یَهُوَه خدای خشم آور و آزار دهنده ی جان نیست، پدر دهشمندی است که همه ی آنچه را که دارد با گشاده دستی فرا دست فرزندان می نهد. خدایی که او به مردم می شناساند جبار و قهار و مکار و انتقام گیرنده و ذلت دهنده و خوار کننده و کینه ستاننده نبود، خدای خوشبو و خوشخویی بود که می خواست شکسته دلان را آرامی بخشد و یهودیان را به سیون (1) ( اورشلیم ) بازگرداند:

« … هردره برافراشته وهرکوه و تَلی پست خواهد شد و کجی ها راست و ناهمواری ها هموار خواهند گردید .. اینک خداوند یهوه با قوت می آید و بازوی وی برایش حکمرانی می نماید.. او مثل شبان گله خود را خواهد چرانید و به بازوی خود بَرّه ها را جمع کرده به آغوش خویش خواهد گرفت، و شیردهندگان را به ملایمت راهبری خواهد نمود…»

بدین گونه آن درخت اُمیدی که انبیاء یهود در دل مردم کاشته و آنان را برای بازگشت به سیون آماده ساخته بودند، در سرزمین بیگانه ببار نشست و سرانجام، روزِ بزرگ رهایی فرا رسید.

شهریار والا تباری بنام کوروش بزرگ از سرزمین فرهنگ خیز ایران، با سپاهیانی که می دانستند کشتن زیستمندان کُشتن زندگی، و آزردن جان، آزردن جان بخش است، به بابل درآمد. او نه تنها خدایان بابلی را خوار نشمرد بلکه مردوک اِلاه بابل را « خداوند» نامید، و درگِل نوشته یی که از خود بر جای گذاشت نوشت:

«من چون مهر گستر ببابل در آمدم، اسیران را آزاد کردم، خانه های افتاده شان را از نو ساختم…»

همین اشعیاء در باره ی او نوشت:

« خداوند به مسیح خویش یعنی کوروش که دست راست او را گرفتم تا بحضور وی امتها را مغلوب سازم و کمرهای پادشاهان را بگشایم، تا درها بحضور وی مفتوح نمایم و دروازه ها دیگر بسته نشوند چنین می گوید: که من پیش روی تو خواهم خرامید و جایهای نا هموار راهموار خواهم ساخت و درهای برنجین را شکسته پشت بندهای آهنین را خواهم بُرید* و گنجهای ظلمت و خزاین مخفی را بتو خواهم بخشید تا بدانی که من یَهُوَه که ترا به اسمت خوانده ام خدای اسراییل هستم… او شهر مرا بنا کرده اسیران را آزاد خواهد نمود اما نه برای قیمت و نه برای هدیه، یهوه صبایوت این را می گوید..». (اشعیاء نبی باب چهل و پنجم)

و ما راستینگی این سخن را می دانیم، ما می دانیم که آن اَبَر شهریار والامنش که در پرتو اندیشه های جهان آرای خود پویش تاریخ را از زشتی به زیبایی دگرگون کرد، آنهمه را برای پاداش نکرد، و نه برای اینکه از او به نیکی یاد کنند! همان گونه که خورشید سر ریزِ پرتو خود را بر زمین نمی پاشد تا او را بستایند و یا ارمغانی به درگاهش بیاورند، کارِ خورشید پرتو افشانی و گرمابخشی، و کار شهریاران شادی پراکنی و مهر گستری است.

کورُش افزون بر آزاد سازی مردم اسراییل همه ی سیم و زری را که نبوکد نَصَر بغارت برده بود به اسراییل باز گرداند و به مردم خود که ایرانیان بودند فرمود که یهودیان را با پول و چهارپا و دیگر زیست مایه های بایسته یاری رسانند و با مهر ویژه ی ایرانی نیازشان را برآورند:

«… کوروش پادشاه فارس در تمامی ممالک خود فرمانی نافذ کرد و آن را نیز مرقوم داشت و گفت: کوروش پادشاه فارس چنین می فرماید: کیست از شما از تمامی قوم او که خدایش با وی باشد، تا به اورشلیم که در یهودا است برود و بناهای فرو افتاده را از نو بنا کند* و هر که باقی مانده باشد { آنانی که می خواهند در ایران بمانند} در هر مکانی که هستند اهل آن مکان {ایرانیان} او را به نقره و طلا و اموال و چهارپایان یاری برسانند… پس رؤسای آبای یهودا {بزرگان خاندان یهودا} و بنیامین و کاهنان و لاویان با همه ی کسانی که خداوند روح آنها را برانگیخته بود برخاسته روانه شدند تا خانه ی خداوند را که در اورشلیم است بنا نمایند* و جمیع همسایگان ایشان {مردم ایران} ایشان را به آلات نقره و طلا و اموال و چهارپایان و تُحفه ها علاوه بر هدایای تَبرّعی اعانت کردند و کوروش پادشاه ظروف خانه ی خداوند را که نبوکد نَصَر آنها را از اورشلیم آورده و در خانه ی خدایان خود گذاشته بود بیرون آورد و به اورشلیم فرستاد.

کارنامه نویسان از مَنِش های شاهانه ی دیگری سخن گفته اند که در تورات اشاره ی روشنی به آنها نشده است، برای نمونه:

  1. آن گروه از بنی اسراییل که خواهان بازگشت به نیابوم خود بودند، بی گمان در میانه ی راه بدست دشمنان دیرینه (مردم فلستین و دیگران) کشته می شدند و زنان و کودکان و دارایی شان به تاراج می رفت. کوروش بزرگ با مَنِشی شاهانه سپاهی از رزمندگان ایرانی را همراه آنان روانه کرد تا از گزند دشمنان دورشان بدارند.
  2. یهودیانی که به نیابوم خود بازمی گشتند بسیاری از توانمندیهای خود را از دست داده بودند، باز سازی خانه های فرو افتاده، نوسازی شهرهای سوخته و ویران، و نیایشگاههای با خاک یکسان شده، کار آن مردم از اسب فرو افتاده نبود، و آن پارسی بزرگ اینهمه را می دانست، از این رو شماری از کارشناسان و کارورزان کارآمدِ ایرانی را همراه آنان فرستاد تا در کار نوسازی روستا و شهر و کشور یاری رسانشان باشند.
  3. یهودیان می بایست با پاهای کوبیده راه درازی را تا سر زمین خود می پیمودند، راهی که نه تنها گذرگاههای سخت گذر، ونکه غم و رنج فراوان بهمراه داشت، شهریار والاتبار ایرانزمین برای کاستن از آنهمه درد و رنجِ راهیان اسراییل ، خنیاگرانی را همراه آنان فرستاد تا با نغمه های شادی بخش از درد و رنج آن کوچوران درمانده بکاهند.

بدین گونه بخش بزرگی از فرزندان یعقوب، توانستند در پرتو منش شاهانه ی آن شهریار خورشید چهر به سر زمین نیاکانی خود باز گردند و زندگی را دو باره از سر گیرند.

C:\Users\Karmina\Desktop\FullSizeRender (2).jpg

شاهین زرین، درفش کوروش بزرگ

پاسخی بگذارید

%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: