در باره ی تأثیر بودیسم بر اسلام

ب. بی‌نیاز (داریوش)

 در نگاه نخست، این پرسش پیش می‌آید که بودیسم چه ربطی به اسلام دارد؟ تأثیرات یهودیت و مسیحیت را می‌توان پذیرفت ولی بودیسم؟ اما هنگامی که ما «حجاب» تاریخی‌ِ اسلام را برمی‌داریم، خواهیم دید که اسلام در کجا متأثر از بودیسم بوده است. نخستین اسلام‌شناسی که به این موضوع پی برد، ایگناز گلدزیهر بود. او در همین باره در سال 1903 میلادی یک مقاله پژوهشی ارایه داد که آن را بر خلاف نوشته‌های پیشین‌اش که به آلمانی نگاشته بود به زبان مجاری نوشت.

این مقاله توسط گِرد رودیگر پوئین (1) در یک کتاب‌شناسی کشف شد و سپس توسط پروفسور دکتر مارکوس گروس به آلمانی ترجمه گردید. سپس مارکوس گروس بر آن شد تا کاری را که گلدزیهر آغاز کرده بود، ادامه دهد (2). او با نگارش دو رساله بلند در این باره توانست با داده‌های تازه‌تری کار گلدزیهر را تکمیل کند. بُن‌مایه این مقاله بر اساس‌ِ مقاله گلدزیهر و دو رساله مارکوس گروس نوشته شده است که ترجمه این نوشته‌ها به صورت یک کتاب احتمالن در پایان مارس 2015 انتشار خواهد یافت.

در این جا ضروری است پیش از آغاز موضوع اصلی به چند نکته اشاره شود.

 افسانه ی ایران‌ِ زرتشتی

برای بسیاری از ایرانیان و غیرایرانیان این قصه تبدیل به یک واقعیت شده است که گویا ایران در زمان‌ِ ساسانی، کاملن زرتشتی بوده است. شکی نیست که دین دولتی، زرتشتی بوده است، آن هم البته یک خوانش معین از این دین‌ِ کهن‌ِ باستانی. همچنین می‌دانیم که حکومت‌‌ِ دینی ساسانی، به ویژه از زمان‌ِ تثبیت قدرت روحانی اعظم کرتیر (3) در دستگاه حکومتی، به یک حکومت‌ِ دینی به غایت متعصب، سخت‌گیر و سرکوبگر‌ِ تبدیل شد. ولی آیا در ایران دین زرتشتی، دین اکثریت‌ِ مردم بوده است؟

امروزه هر گاه سخن از ایران‌ِ باستان‌ِ متأخر به ویژه دوره ساسانی می‌شود بلافاصله با دین زرتشت گره زده می‌شود. به عبارتی، روی دیگر سکه ایرانی، زرتشتی است. آثار مورخانی چون آرتور کریستین سن (1875-1945) تا تورج دریایی (متولد 1967 م.) این درک و احساس را به خواننده منتقل می‌کنند که گویا ایران‌ِ ساسانی یعنی ایران زرتشتی!

 ابتدا نگاهی کوتاه به جغرافیای سیاسی پارتیان و ساسانیان بیندازیم: [Brockhaus, Der grosse Atlas zur Weltgeschichte – 2013; P 88]

بخش‌های سبز و قهوه‌ای کمرنگ قلمرو ساسانیان بود و بخش‌های غربی‌ِ با خط‌های بنفش که به اسرائیل و مصر می‌رسد، قلمروهای بیزانس بوده که از سال 614 میلادی توسط خسرو دوم اشغال شد.

در این جا البته هرات در بخش‌ِ سبز رنگ قرار دارد. بخش‌ِ قهوه‌ای رنگ، در سمت راست، از تقاطع‌ِ مرز‌ِ مکران و منتها‌الیه دریای عمان  شروع می‌شود، از منطقه توران، قندهار و هلمند می‌گذرد و تا مرو نزدیکی‌ِ ابیورد ادامه می‌یابد. شمال این بخش‌ِ «خاکی رنگ» کاشغر و تاشکند قرار دارند (مناطقی که به تصرف‌ِ هفتالیان در آمدند) و شرق‌ِ آن گندارا در هند (هم اکنون در پاکستان کنونی) می‌باشد. در مرکز این نقشه، باکتریا (باختر)، کابل و کاپیشا قرار دارند. بنا بر اسناد تاریخی، به نوشته‌های ویژه جهان‌گردان‌ِ چینی و تبتی (4)، می‌دانیم که بودیسم در این بخش‌ها گسترش وسیعی یافته بود.

از سوی دیگر، اکثر‌ِ استان‌های غربی ایران، مانند خوزستان، میانرودان و سوریه کنونی (به اصطلاح آسورستان) مسیحی بودند، یا نستوری یا منوفیزیت یا ملکائی (پیروان کلیسای روم). بنا بر آگاهی‌های تاکنونی ما، جمعیت مسیحی در ایران ساسانی چیزی حدود یک میلیون و دویست و پنجاه هزار نفر بوده است. یعنی بخش نسبتن بزرگی از امپراتوری ساسانی را مسیحیان تشکیل می‌دادند (ایرانیکا). از این رو، نمی‌توان گفت که ایران ساسانی، یعنی ایران‌ِ زرتشتی.

در شرق‌ِ ایران ساسانی چه دینی حاکم بود؟

تقریبن همه گزارشگران چینی و تبتی که در این زمان به شرق ایران سفر کرده بودند، از گسترش بودیسم و معابد‌ِ بودایی در این منطقه گزارش داده‌اند.

بودیسم از یک سده پیش از میلاد از گندارا (در پاکستان کنونی) و افغانستان به  قلمروی پارتیان (ترکمنستان و شمال‌ِ شرقی ایران) و منطقه باختر (باکتریا) راه یافت. سپس از باختر (باکتریا) به منطقه سُغد توسعه یافت. این گستره جغرافیایی کوچک‌تر از مابقی‌ِ قلمروی ساسانی نبوده است. آیین بودایی هم در زمان پارتیان و هم در زمان‌ِ ساسانیان توانست سرانجام شرق‌ِ ایران را به بزرگ‌ترین مرکز بودیسم شرق تبدیل کند. با گسترش‌ِ هندوئیسم در هند، موقعیت برتر‌ِ بودیستی هند رفته رفته از بین رفت. حالا شرق‌ِ ایران، به بزرگ‌ترین مرکز بودیستی شرق [میانه] تبدیل شده بود (5) . گسترش بودیسم در سده هفتم میلادی با قدرت‌گیری‌ِ اقوام ترک در سُغد [با مرکزیت سمرقند] تا قزاقستان و قرقیزستان ادامه یافت (6). کریستین سن نیز تأیید می‌کند که «در دوره تسلط یونانیان [سلوکیان/بی‌نیاز] دیانت بودایی در ولایات شرق ایران نفوذ یافت. پادشاه هند موسوم به آشوکا که در حدود سال 260 قبل از میلاد دین بودایی گرفته بود، مبلغانی به ایالت گنداره (دره کابل) و باختر [باکتریا/ با مرکزیت بلخ/ بی‌نیاز] گسیل داشت.» (7) بنابراین، دست کم از 250 سال پیش از میلاد، بودیسم به «ولایات شرق ایران» نفوذ کرده بود. یعنی تا گرفتن قدرت توسط ساسانیان در سال 224 میلادی، بودیسم دست‌ِ کم 400 سال برای گسترش خود در ایالات شرقی ایران فرصت داشت تا در مناطقی مانند سغد (پایتخت سمرقند)، مرو، بلخ، بخارا، بامیان، قره تپه، تمریز و … گسترش یابد.

از این رو، این اظهار نظر که ایران ساسانی (224 تا 651 م.)، فقط زرتشتی بوده، نادرست است و با واقعیت‌های تاریخی سازگاری ندارد. درست آن است که بگوئیم، دین‌ِ دولتی ساسانی، زرتشتی بوده است و نه دین‌ِ ایرانیان. اگر بخواهیم موشکافانه‌تر فومولبندی کنیم می‌توانیم بگوییم اکثریت پارسیان زرتشتی بودند یا زرتشتی‌ها، اکثرن پارس بودند. ولی از منظر‌ِ زبان‌شناسی و جغرافیایی که بنگریم، پارس و پارسیان یک جزء کوچک از ایرانیان محسوب می‌شدند و می‌شوند (8). از سوی دیگر باید تأکید کرد که به جز ایرانی‌زبانان یعنی اقوامی که جزو زبان‌های آریایی (9) هستند، در غرب‌ِ ایران سامی‌‌زبانان ساکن بودند (آرامی‌، سُریانی، مندائی، عرب‌ و … که اکثرن مسیحی بودند) و در ایالات شرقی ایران، در کنار‌ِ ایرانی‌زبانان، ترک‌ها و شاخه‌های مربوط به آن زندگی می‌کردند و این بخش از ایران اکثرن بودایی بودند. از این رو، سخن گفتن از «ایران‌ِ زرتشتی» با واقعیت‌ِ آن روزگار سازگار نیست.

بامیان، بلخ و بخارا مراکز‌ِ بزرگ‌ِ بودیستی در شرق ایران بودند. خوشبختانه در همین باره کتاب‌های همزمان وجود دارد که این ادعا را گواهی می‌کنند. بامیان از زمان انفجار مجسمه بودا (بزرگ‌ترین مجسمه ایستاده بودا در جهان) توسط طالبان، به جهانیان شناسانده شد. حتا نام شهر‌ِ بخارا، بودیستی است. در تاریخ‌ِ بخارا اثر ابوبکر نرشحی درباره نام بخارا چیزی نوشته نشده ولی عبدالرحمن محمد نیشابوری گفته است که بخارا یک منطقه آبگیر (؟) بوده است. احتمالن محمد نیشابوری ریشه‌شناسی و تاریخ‌ِ کهن‌ِ بخارا نمی‌شناخت، زیرا امروز می‌دانیم که نام بخارا از واژه «بخار» مغولی برگرفته شده است (گلدزیهر) که معنی‌ِ «معبد بودایی» یا «دیر» می‌دهد. همچنین در چند جا از همین کتاب نرشحی از «سنت‌ِ بت‌پرستی» سخن گفته است به ویژه از بازاری که هر سال دو بار برپا می‌شد و در آنجا «بت» به فروش می‌رسید. از گزارشات چینی‌ها و تبتی‌ها می‌دانیم که این «بت»‌ها، مجسمه‌های بودا بودند و این بازار سالانه هم برای تجارت بود و هم سیاحت و هم تبادل اطلاعات. در همین بخش‌ِ شرقی ایران، سدها و شاید هزاران استوپا (گنبد) بودایی وجود داشت [بقایای آن‌ها هنوز وجود دارند] که به آن‌ها «مزار» می‌گفتند. این «مزار»ها آرامگاه‌های مرشدان بودایی بودند که مریدان دور آن‌ها می‌چرخیدند (طواف می‌کردند).

معبد ناوا ویهارا یا معبد‌ِ نوبهار

در زمان حاکمیت‌ِ کوشانیان در باکتریا / باختر (که مرکز آن بلخ بود)، بودیسم با سرعت هر چه بیشتری گسترش یافت. کانیشکا، مشهورترین شاه کوشانی که میان سال‌های 102 تا 78 پیش از میلاد حکومت می‌کرد، کاپیشا را پایتخت خود کرد. در همین زمان نیز به معبد یا صومعه بلخ نام «ناوا ویهارا» [ویهارا یعنی معبد و ناوا یعنی نو] داده شد. این معبد هیچ گاه نه به زرتشتیان تعلق داشت و نه آتشکده بود. در واقع ناوا ویهارا مرکز‌ِ مطالعات عالی بودیسم در آسیای میانه بوده است. همچنین چون گفته می‌شد که دندان بودا در آن جاست، این مکان به یکی از مراکز زیارتی بزرگ در مسیر راه ابریشم تبدیل شده بود. در کتاب‌ِ «مختصر البلدان» که ابن فقیه همدانی آن را از مورخ پیشین خود کرمانی برگرفته چنین آمده است:

«برمکیان در بلخ پیش از ملوک طوایف، خود از بزرگان روزگار بودند و آیین بت‌پرستی داشتند. مردم، مکه و چگونگی کعبه و اعتقاد قریش و عرب را به کعبه، براى ایشان وصف کردند. بدین گونه برمکیان در بلخ بر فراز بت، خانه‌ای ساختند، که آن را نوبهار گویند، و معناى آن نوین است. عجم آن خانه را بزرگ داشتند و به قصد آن برفتند و پیشکش بردند و حریر پوشانیدند و علمها بر گنبد آن، که اشبت نام داشت، بیفراشتند. آن گنبد صد گز در صد گز بود با رواقهایی گرد که در پیرامون آن جای داشت. در گرداگرد خانه سیصد و شصت مقصوره بود که خادمان و نگهبانان نوبهار در آنها ساکن بودند. هر خادم خدمت یک روزه داشت تا سال آینده، دیگر، بر سر خدمت نمی‌شد. پرده‌دار بزرگ نوبهار را برمک گفتند. یعنی که او در مکه و والی مکه (برمکه) است. بدین گونه هر کس از آنان را که بر نوبهار گمارده مى‌شد برمک می‌نامیدند.

پادشاهان چین و کابل شاه به همان عقیده گروش داشتند و هر گاه به نوبهار مى‌آمدند بت بزرگ را سجده مى‌کردند. بدینسان زمینهای گرداگرد نوبهار و هفتصد جوی آب و روستایی در طخارستان به نام زوان را که هشت فرسنگ در چهار فرسنگ بود، از آن برمک کردند. مردمان این روستا همه بردگان بودند، و پیوسته برمکی پس از برمکی سرپرست آن روستا مى‌شد، تا به روزگار عثمان بن عفان که خراسان گشوده گشت. در آن هنگام پرده‌داری نوبهار از آن برمک پدر برمک پدر خالد بود. او را با گروگانها نزدیک عثمان فرستادند. برمک وارد مدینه شد و خواهان اسلام گشت و مسلمان شد و عبد اللّه نامیده شد. سپس پیش فرزندان خود باز آمد و مقام برمکی به دست برخی از فرزندانش افتاد.» (10)

عمربن الازرق کرمان که همدانی گزارش خود را از او برگرفته است، می‌نویسد:

        «روزی از روزها یکی نزد برمک وصف بیت‌الحرام مکه کرد و حال خانه کعبه معظمه و قبله مکرمه و آنچه قریش واعراب در محافظت و رعایت و تعظیم و اجلال آن مقام بجای می‌آرند [برگفت] برمک چون این سخن استماع کرد او را عظیم موافق آمد و پسندیده افتاد و بعد از فکر بسیار به تدبیر آن مشغول گشت و در آن نواحی خانه‌ای بر وضع بیت‌الله بنا کرد تا بارمیان [؟] و دیگر مملکت به نزد ما آیند و آنجا آتشکده‌ای ساخت و به دیبا و و حریر و جواهر گوناگون بیاراستند و گرداگرد‌ِ آن بتکده سیصد و شصت بقعه بساختند و در آن جا کشیشان بسیار و رهبان بیشمار متوطن گشتند و بهر خانه خادمی را بازداشتند.» (11)

چکیده ی واگویه‌های بالا چنین می‌شود: مردم مسلمان برای برمک، عظمت‌ِ مکه را توصیف کردند و او هم بر فراز بت‌ِ بزرگ یک خانه [در واقع خانه مکعبی یا به اصطلاح کعبه/بی‌نیاز] مانند مکه ساخت که بر روی آن  پارچه حریر می‌کشاندند. کرمانی می‌گوید این خانه آتشکده بود و به دیبا و حریر و جواهر آراسته می‌شد.

هر کس با آرامگاه‌ها و آتشکده‌های زرتشتی آشنا باشد می‌داند که به شکل مکعب یا کعبه (12) ساخته می‌شدند: برای نمونه، تصویر زیر، «کعبه» زرتشت است.

 در ضمن، بر همه مورخان روشن است که معبد ناوا ویهارا (یا نوبهار) یک معبد بودایی بوده است و در زمان‌ِ پادشاهی کانیشکا یا اندکی پس از او به صومعه اصلی شهر بلخ و مرکز مطالعات‌ِ بودایی با نام «ناوا ویهارا » تبدیل شد. حال این پرسش پیش می‌آید که آیا مکه از روی معبد نوبهار ساخته شد یا به عکس؟

 از سوی دیگر می‌دانیم که «استوپا»‌های بودایی همه گنبدی بوده‌اند. استوپا سازی یک رسم کهن هندی بود. در آغاز، استوپاها فقط تپه‌های گنبدی از خاک بود و در زمان براهمانیسم برای آرامگاه‌‌های شاهان و شاهزادگان و صاحب‌منصبان ساخته می‌شد. این ارث از براهمانیسم به بودیسم رسید. تصویر زیر یکی از کهن‌ترین استوپاها در راولپندی پاکستان است و تصویر پایین تر گونه جدیدتر آن در هند می‌باشد.

 زمانی که بودایی‌ها به شرق ایران آمدند تحت‌ِ تأثیر «کعبه‌های» ایرانی، استوپاهای خود را ترکیبی از کعبه و گنبد ساختند: یک کعبه که بر آن گنبدی ساخته می‌شد.

این رویدادها چند سده پیش از اسلام رخ داد. تصویر سوم در پایین یک استوپا در نزدیکی‌ِ کابل است که ترکیبی‌ست ازکعبه  و گنبد (استوپا).

 تأثیرات بودیسم بر اسلام آغازین

بزرگ‌ترین تأثیر بودیسم بر اسلام، آیین حج است که تقربین یک به یک از آیین‌ِ زیارت در معبد نوبهار اقتباس شده است. به این موضوع دقیق‌تر خواهیم پرداخت. ابتدا ببینیم که به جز آیین حج که از بودیسم برگرفته شده، چه چیزهای دیگری از این آیین وارد اسلام شده است.

 واژه بُت:

     این واژه از بودیسم برگرفته شده و وارد‌ِ فارسی میانه شد (گلدزیهر). از آن جا که بودیست‌ها همواره با مجسمه بودا سر و کار داشتند یا آن را با خود حمل می‌کردند، آن‌ها به عنوان «بُد / بُت‌پرست» شناخته شده بودند و معابد آن‌ها را «بت‌کده» می‌گفتند. به عبارتی، «بت‌پرستان» در واقع بودایی‌ها بودند.

تسبیح‌گردانی: نخستین کسانی که از تسبیح استفاده می‌کردند، بودایی‌ها بودند که خود آن‌ها این رسم را از براهمانان هندی به عاریه گرفته بودند. راهبان‌ِ دوره‌گرد بودایی – در واقع مرتاضان- همیشه با خود تسبیح حمل می‌کردند، عادتی که بعدها صوفی‌های شرق‌ِ ایران که عمدتن در بلخ و بخارا متمرکز بودند نیز برگرفتند. از طریق‌ِ همین صوفی‌ها، تسبیح وارد اسلام شد (از سده 3 هجری) ولی تا سده 8 هجری هنوز مسلمانان غرب (به ویژه در سوریه) علیه این «رسم غیراسلامی» مبارزه می‌کردند.

نیروانا:

هر کس که در بودیسم به مرحله والایی چون بودا نایل آید، به نیروانا یعنی «نیکی برین» خواهد رسید، یعنی جایی که انسان به آزادی مطلق می‌رسد. نیروانا در صوفی‌گری خود را در «فنا» بیان می‌کند، یعنی حل شدن در هستی و جزئی از آن شدن.

طریقت: صوفی‌گری مانند بودیسم که یک «راه هشتگانه/ هشت‌مرحله‌ای» باید بپیماید، در برابر خود یک «راه» (طریقت) دارد که برای رسیدن به «فنا» باید طی کند. بنا بر آراء ابونصر عبدالله بن علی السراج الطوسی متوفی در سال 378 معروف به طاووس الفقراء، طریقت در صوفی‌گری دارای «هفت مرحله یا مقام» است.  به همین دلیل، صوفی یک سالک نیز هست.

مراقبه:

در بودیسم، «مدیتیشن» یکی از ارکان است. همین مدیتیشن در صوفی‌گری به «مراقبه» (درون‌پویی) تبدیل شده است. رسیدن به «فنا» بدون‌ِ «مراقبه» ناشدنی است. همان گونه که در بودیسم رسیدن به «نیروانا» بدون مدیتیشن ناممکن می‌باشد.

امام‌زاده‌گرایی:

بودیست‌ها مرشدان خود را در استوپا‌ها به خاک می‌سپردند و به آن‌ها  «مزار» می‌گفتند. این استوپه‌ها گنبدی شکل بود و مریدان دور آن طواف می‌کردند. همین رسم (امام‌زاده‌گرایی) بعدها توسط‌ِ صوفی‌ها در محیط‌ِ اسلامی ادامه یافت.

صوفی‌گری در غرب یعنی میانرودان و سوریه اساسن تحت تأثیر‌ِ مسیحیت و آرای فلوطین (پلوتینوس) بود. به آن‌ها «مصالیان» [دعاگویان] می‌گفتند و زندگی خود را از طریق‌ِ دعا، جادو و گدایی تأمین می‌کردند. ولی صوفی‌گری در شرق (خراسان بزرگ) اساسن تحت‌ِ تأثیر بودیسم بود (گلدزیهر). در ادبیات‌ِ فارسی، جای پای معنوی صوفیان متأثر از بودیسم نسبت به اسلام کلاسیک بسیار برجسته‌تر می‌باشد. علت‌ِ این هم روشن است. زبان‌های ایرانی و به ویژه زبان‌ِ فارسی – پس از افتادن قدرت سیاسی به دست ایرانیان یعنی از زمان طاهریان و سامانیان- اساسن در شرق‌ِ ایران شکوفا شد و بسیاری از ادبیان ایرانی را تحت‌ِ تأثیر قرار داد (شاید به این دلیل که فرهنگ‌ِ دینی مسلط بود!). همان‌گونه که گفته شد، مراکز صوفی‌گری ایرانی در بلخ و بخارا بود. شاید بتوان این گونه نتیجه گرفت که صوفی‌گری و عرفان برای ایرانیان از جذابیت بیشتری برخوردار بودند تا خود اسلام کلاسیک یعنی خوانش رسمی اسلام که برساخته بوروکرات‌های ایرانی و خلفای عباسی بوده است.

بازتاب‌ِ صوفی‌گری‌ِ متأثر از بودیسم را در این شعر مولوی می‌توان به خوبی دید:

«نه تـرسا و یهودیـم نه گبرم نه مسلمانم
نه شـرقیّم نه غـربیّم نه بـریّم نه بـحریّم
نه ارکـان طبـیعیّم نه از افـلاک گـردانم
نه از خاکم نه از بادم نه از آبم نه از آتش
نه از عرشم نه از فرشم نه از کونم نه از کانم
نه از هندم نه از چینم نه از بلغار و سقسینم
نه از مـلک عراقـینم نه از خـاک خراسانم
نه از دنیا نه از عقبی نه از جنت نه از دوزخ
نه از آدم نه از حوا نه از فـردوس رضـوانم
مـکانم لامـکان بـاشد نشانم بی نشـان باشد
نه تن باشد نه جان باشد که من از جان جانانم
دوئی از خود برون کردم یکی دیدم دو عالم را
یـکی جویم یکی کویم یکی دانم یکی خوانم
هو الاول هو الآخـر هو الظاهـر هو البـاطن
بـغیر از هو و یـا من هو دگر چیزی نمی دانم»

 

اشعاری از این جنس در ادبیات کلاسیک و عامیانه ایرانی به وفور یافت می‌شود.

شاید بتوان ادعا کرد که درک‌ِ دینی‌ِ کنونی ایرانیان مجموعه‌ای بس پیچیده و آشوب‌مند از گنوسیسم شکل‌یافته در عصر‌ِ ساسانی (مانویت و دین مندایی که عناصری از دین زرتشتی و مزدکی را در خود حمل می‌کنند)، صوفی‌گری متأثر از بودیسم و سرانجام شیعیان نخستین یا «غلاه یا غالیان شیعه» که دستگاه فکری آن‌ها مبتنی بر عرفان و صوفی‌گری بود تشکیل شده است. این مجموعه در هم تنیده بعدها در زمان خلفای عباسی که اسلام ایدئولوژیک توانست خود را در همه عرصه جا بیندازد با قهرمانان و عناصر اسلامی نیز تزئین گردید (در روند تطبیق‌پذیری با شرایط‌ِ اسلامی حاکم). به اصطلاح، پوسته یا روبنای دین ایرانیان، اسلامی شد ولی زیربنای آن یک مجموعه گسترده ظریف (و نامرئی) از عناصر‌ِ زرتشتی، مانوی، گنوسی (عرفانی)، صوفی‌گری و شیعی (غالیان شیعه) (13) باقی ماند.

 معبد نوبهار، مکه و آیین حج

این که قدمت‌ِ معبد نوا ویهارا (نوبهار) از مکه چند سده بیشتر است، جای بحث نیست. همچنین طبق‌ِ گزارشات ایرانیان و چینی‌ها می‌دانیم که در وسط معبد نوبهار یک کعبه- استوپا قرار داشته و به رسم ایرانیان‌ِ بودایی بر روی آن پرده می‌کشیدند [احتمالن پوشش‌ِ کعبه با پارچه در زمان ساسانیان نیز صورت می‌گرفته است، رسمی که برای کعبه کنونی نیز انجام می‌شود] و دور آن می‌چرخیدند. معبد نوبهار نه تنها عبادتگاه‌ِ بودایی‌ها بود بلکه زرتشتی‌ها و دیگر نحله‌های دینی نیز برای زیارت به آن‌جا می‌رفتند. حال این پرسش پیش می‌آید: آیا آیین حج با آیین معبد نوبهار رابطه‌ای دارد؟ یا دقیق‌تر گفته شود که آیین حج از کجا آمده است؟

مارکوس گروس که مطالعات‌ِ ژرفی در بودیسم دارد به تفصیل به این موضوع پرداخته است (14). در این جا چند نکته اساسی آن را بازگو می‌کنم:

1- نوع‌ِ پوشش و بهداشت‌ِ پیکر: زائران می‌باید یک پارچه سفید دور خود بپیچند و شانه راست‌شان باید آزاد باشد. چیزی که در هیچ سند اسلامی – به ویژه قرآن- از آن سخنی نرفته است.

2- این پوشش نباید رنگ شده باشد به ویژه رنگ سرخ و زرد. همچنین می‌دانیم که بودایی‌های غیر راهب (مردم معمولی) به هنگام‌ِ زیارت بر خلاف‌ِ راهبان باید پوشش سفید داشته باشند.

3- از آن جا که به هنگام زیارت حج، حمام و مو تراشیدن، ممنوع است، پیش از آن باید زیارت‌کنندگان (مرد)، موی سر و پیکر خود را بتراشند و آن را با عطر خوش‌بو کنند.

4- سعی: سعی در حج دویدن میان «صفا» و «مروه» است. ما چنین چیزی در اسلام نداریم ولی در بودیسم – هنوز هم در تایلند انجام می‌شود- راهبان باید میان دو نقطه معین رفت و آمد کنند (یکی از تمرین‌های مدیتیشن‌ِ در حال حرکت).

5- طواف: این واژه به صورت «اسم» در قرآن وجود ندارد. طواف ولی در بودیسم یکی از ارکان چرخیدن دور‌ِ استوپا است، البته بر خلاف‌ِ آیین حج، موافق عقربه‌های ساعت طواف می‌شود.

6- زنان، بر خلاف‌ِ زندگی‌ِ معمولی در کشورهای اسلامی، نباید چهره خود را بپوشانند یا دست‌کش به دست کنند.

7- نیت: این واژه در قرآن نیامده است. ستنا cetana، ستی (Sati) به ترتیب، در سنسکریت پالی و زبان پالی به معنی «نیت» است. نیت، یعنی قصد درونی. یک دعا زمانی برآورده می‌شود که نیت‌ِ خوب در پس آن نهفته باشد. نیت در بودیسم یک قدمت‌ِ چند سده‌ای دارد و کتاب‌ها و رساله‌های فراوانی درباره‌اش نوشته شده‌اند.

این آیین‌ها نمی‌توانند از «مکه»ی عربستان به معبد‌ِ نوا ویهارا آمده باشند. زیرا، بنا به اسناد تاریخی، چنین آیین و رسومی پیش از اسلام در معابد بودیستی و به ویژه در نوا ویهارا انجام می‌شد.

 بودا و محمد

در روایت‌ها و افسانه‌های بودایی آمده که پیش از تولد‌ِ بودا، یک فیل‌ِ سفید بر مادر بودا ظاهر شد، در وجود او رفت و سپس بودا به دنیا آمد. در احادیث اسلامی نیز آمده است که محمد در سال فیل (عام الفیل) متولد شده است (15). تولد و مرگ بودا (یا دقیق‌تر گفته شود رفتن او به نیروانا) در یک روز از سال رخ می‌دهند. بنا بر احادیث اسلامی، محمد نیز در یک روز دوشنبه متولد شد، و در یک روز دوشنبه نیز از دنیا رفت. همچنین زمانی که شاکیامونی (یعنی بودای بعدی) کودک بود، از سوی یک روحانی‌ِ غیر‌ِ بودایی (راهبی به نام آسیتا که به «دینی دیگر باور داشت») پیش‌بینی می‌شود که او بودا خواهد شد. محمد هم زمانی که کودک بود، از سوی یک کشیش مسیحی (که دینی دیگر داشت) به نام بحیره پیش‌گویانه اعلام می‌شود که محمد، پیامبر خواهد شد. جالب این است که «بحیره» به زبان سُریانی یعنی «کشیش» [طبق‌ِ خوانش احادیث اسلامی یعنی کشیشی به نام «کشیش»] ولی «بحیره‌که» (bahiraka) به زبان پالی به معنی «هوادار یک دین‌ِ دیگر» است.

 ارتباط برمک و مکه

ما به جز نقشه‌های جغرافیایی بطلمیوس از گذشته عربستان‌ِ پیش از اسلام چیزی در دست نداریم. این که نام کنونی مکه، واقعن مکه بوده است، یکی از موضوعات‌ِ باستان‌شناسان و پژوهشگران است. ولی این موضوع‌ِ دیگری‌ست و در جای دیگر باید بدان پرداخت.

آن چه در این جا کنجکاوی را تحریک می‌کند، معانی‌ِ «برمک» است. «آقای کرن Kern اسم برمک را وابسته به لغت‌ِ سانسکریت‌ِ “پاراماکا” می‌داند که به معنای رئیس می‌باشد و بدین قرار عنوان رؤسای مذهبی نوبهار بوده است» (16) «همدانی (در کتاب‌ِ البلدان چاپ دوخویه ص 323) راجع به نوبهار می‌گوید که بنا بر روایات آن را به سبک کعبه ساختند. این گفته نیز معتبر نیست. … آن‌هایی که سدانت [پرده‌دار یا خادم یک مکان مقدس/بی‌نیاز] این معبد را داشتند موسوم به برمک بودند مثل این که هم آن‌ها متولیان مکه و کعبه بوده‌اند …» (17) «آقایان آناستاس و شیخو در “المشرق” راجع به مبنای اسم “برمکی” [نوشته‌اند]…. آن‌ها برای آن یک مبنای عربی- سریانی یافته‌اند. بنا بر مطالعات‌ِ این دو محقق “برمک” نیمی عربی و نیمی سریانی است بدین ترتیب “بر” به زبان سریانی “پسر” است و “مک” به زبان عربی به معنای مکه است و بنابراین “برمک” یعنی پسر مکه.» (18).

آن چه در این جا جالب است گره زدن برمکی با «مکه» است. ولی همان گونه که خواننده متوجه شده است، معبد‌ِ نوا ویهارا (نوبهار) به دلیل‌ِ قدمت‌ِ تاریخی‌اش نمی‌تواند تقلیدی از مکه باشد، ولی می‌توان این امکان را برای خود گذاشت که مکه عربستان تقلیدی از مکه بلخ باشد. آیین حج که هم اکنون در مکه انجام می‌شود، بی‌شباهت به آیین‌ِ بودایی نیست: پوشش، چگونگی بهداشت، طواف، سعی و … از آن جا که می‌دانیم خاندان‌ِ برمکی از زمان عبدالملک مروان [حکومت: ۶۸۵-۷۰۵  م.] یکی از قدرتمندترین خاندان‌های ایرانی در بوروکراسی حکومت‌ِ عرب‌ها بودند، می‌توان این احتمال را داد که این خاندان به هر ترتیب تلاش می‌کرد که به گونه‌ای مُهر فرهنگی – دینی خود را بر این دین‌ِ نوپا (اسلام) بزند. از سوی دیگر نباید فراموش کرد که این خاندان‌ِ ایرانی [فضل و جعفر برمکی] در زمان هارون‌الرشید 17 سال تمام قدرت‌ِ واقعی را در دست داشت، یعنی تمامی امکانات مالی، نظامی، امنیتی و فرهنگی در چنگ‌ِ این خاندان ایرانی بوده است.

 اشتباهات تاریخی و تکرار آن‌ها

از دو سده پس از قدرت‌گیری عرب‌ها ( به اصطلاح تاریخ هجری) به دلیل‌ِ از بین رفتن بخش‌ِ بزرگی از اسناد، معبد نوا ویهارا در میان‌ِ ایرانیان به عنوان معبد نوبهار که گویا آتشکده‌ای زرتشتی بوده شهرت یافت. در کتاب‌های تاریخی پس از اسلام، از سنت‌ِ «بت‌پرستی» سخن فراوان رفته ولی از بودیسم کمتر حرف زده شده است. به هر رو، دقیقی شاعر ایرانی که خود پیرو کیش‌ِ زرتشت بوده، نوبهار را آتشکده معرفی کرده است.

«فردوسی که اشعار دقیقی را نقل نموده می‌نویسد: لهراسب که دین مغان را داشت در بلخ آتشکده عظیمی بنام “برزین” ساخت و در هر یک از چهار راه‌های شهر محلی برای تجلیل جشن‌ِ سده برپا کرد:

چو گشتاسب را داد لهرسب تخت        فرود آمد از تخت و بربست رخت

ببلخ گزین شد بدان «نوبهار»                که یزدان‌پرستان آن روزگار

مر آن خانه را داشتندی چنان              که مر مکه را تازیان این زمان

بدان خانه شد شاه یزدان‌پرست          فرود آمد آنجا و هیکل ببست.

فردوسی نیز که اشعار دقیقی را نقل می‌کند، همین اشتباه تاریخی را تکرار می‌کند:

گرانمایه لهراسب آرام یافت               خرد مایه و کام پدرام یافت

وزان پس فرستاد کس‌ها بروم                  بهند و بچین و باباد بوم

زهر مرز هر کس که دانا بدند                   بهر کار نیکو توانا بدند

ز هر کشوری بر گرفتند راه               رسیدند یکسر بدرگاه شاه

ببودند بیکار چندی به بلخ               ز دانش چشیدند هر شور و تلخ

یکی شارسانی برآورد شاه                 پر از برزن و کوی و بازارگاه

بهر برزنی جای جشن سده               همه گرد بر گرد آتشکده

یکی آذری ساخت برزین بنام                        که بد با بزرگی و با فرو کام» (19)

نتیجه

تأثیر بودیسم بر اسلام، تأثیر الاهیات شناسی (Theology) نبود. ولی این کیش بر صوفی‌گری شرق ایران و عرفان تأثیرات‌ِ ژرفی بر جای گذاشت. تأثیر اساسی آن بر دین اسلام رسمی، آیین حج است که تقریبن همسان آیین عبادت‌ِ بودایی‌هاست. حدیث‌نویسان، رویدادنگارها و میرزابنویس‌های دوره عباسی – که در واقع‌ ایدئولوگ‌های دستگاه حکومتی بودند- موفق شدند که اثرات و رد پاهای بودیسم را در فرهنگ ایرانی زیر تلنباری از «بت‌پرستی» به خاک بسپارند و آن را از حافظه تاریخی‌ِ ایرانیان بزُدایند. فراموش نکنیم که در دوره خلفای عباسی تقریبن هیچ نویسنده‌ای نمی‌توانست «دست از پا خطا کند». تمام نوشته‌ها باید به تأیید دو دیوان‌ِ «زنادقه» و «دیوان نگارش و ترجمه» یا «بیت‌الحکمه» می‌رسید. سرکوب و سانسور نظام‌مند خلفای عباسی باعث شد که بخش‌ِ بزرگی از تاریخ ایران از بین برود و ما هم اکنون تصویری بس نادرست از آغاز اسلام و پیش از اسلام داشته باشیم.

از این زاویه که به مکه می‌نگریم، این پرسش در ذهن طرح می‌شود که آیا همه داستان‌های پیرامون «بت‌پرستی» در مکه عربستان، ریشه در «بت‌پرستی‌ِ» معبد نوبهار ندارد؟ زیرا ما به اندازه کافی سند و مدرک در دست داریم که بلخ یک مرکز تجاری بر  سر راه ابریشم از چین به هند بوده و بزرگ‌ترین «مرکز بُت‌پرستی» [معبد بودیستی نوا ویهارا] در آن‌جا قرار داشته است، در حالی که چنین مدارک‌ِ واقعی از مکه در دست نداریم. از سوی دیگر، منطقه خیبر یا دره خیبر (میان افغانستان و پاکستان امروزی) از سده‌ها پیش از اسلام [از زمان داریوش (اول) هخامنشی] در این جغرافیا قرار داشته است در حالی ما هیچ مدرک‌ِ مستندی درباره خیبر روایات اسلامی (در 150 کیلومتری مدینه؟) که گویا از آن‌ِ یهودیان بود و سپس به «کانون‌ِ توطئه» علیه مسلمانان تبدیل شد، در دست نداریم. از این رو، آیا ممکن نیست به گونه‌ای مکه بدون تاریخ‌‌ِ عربستان جایگزین مکه صاحب‌ِ تاریخ بلخ شده باشد؟ به هر رو، از این زاویه که بنگریم پرسش‌های نوینی سر بر می‌آورند.

منابع:

1- گِرد- رودیگر پوئین (Gerd-Rüdiger Puin) و همسرش الیزابت پوئین جزو آن دسته از پژوهشگران بودند که روی پاره‌های قرآن کشف شده در صنعا کار می‌کردند و در همین باره چندین مقاله و رساله نوشته‌اند.

2- Über den Einfluss des Buddhismus auf den Islam, Ignaz Goldziher; In: Vom Koran zum Islam (Inarah 4); Markus Groß & Karl-Heinz Ohlig (Hg.)

Frühislam und Buddhismus; Markus Groß; In: Vom Koran zum Islam (Inarah 4); Markus Groß & Karl-Heinz Ohlig (Hg.)

Buddhistische Einflüsse im frühen Islam? Markus Groß; In: Schlaglichter  (Die beiden ersten islamischen Jahrhunderte) (Inarah 3) ; Markus Groß & Karl-Heinz Ohlig (Hg.)

3- کرتیر، موبد (روحانی) بزرگ و یکی از صاحبان قدرت در زمان ساسانی بود که از زمان شاپور اول تا نرسه می‌زیسته است [او دوران هفت شاه ساسانی را از سر گذراند]. او از طریق دستگاه روحانیت و نیروی نظامی حکومتی توانست پادشاهی ساسانی را به یک حکومت دینی ناب و متعصب تبدیل کند. پس از تثبیت قدرتش در دستگاه حکومتی، کرتیر فرمان سرکوب یهودیان، مسیحی‌ها، مانوی‌ها، بودیست‌ها و هندوها را آغاز کرد. همو بود که فرمان اعدام (قتل) مانی و هوادارنش را صادر کرد. او همچنین به عنوان روحانی اعظم سیاست سرکوب «بت‌پرستان» (بودایی‌ها) را در شرق‌ِ ایران پیشه کرد که پیامدهای بسیار ناگواری داشت. بنا بر اسناد به دست‌آمده سرکوب‌ِ بودائیان (یا «بت‌پرستان» بنا بر خوانش‌ِ دین‌ِ حکومتی به رهبری کرتیر) از سال 275 م. تقریبن همزمان با پادشاهی بهرام اول آغاز گردید. تا آن زمان روابط دینی زرتشتیان و بودائیان بسیار خوب بود، زیرا باستان‌شناسان شعارها و دعاهایی در معابد بودایی کشف کرده‌اند که نام «بودا- مزدا» بر خود دارند.

4- کتاب «خاطراتی راجع به کشورهای غربی». ترجمه از سنسکریت به چینی به سال 648 توسط «هیون تسانک» Hiouen Tsang (596 – 664 م.) که سفرهای بین سال‌های 629 تا 645 م. را در بر می‌گیرد. کتاب‌ِ «تاریخ هیون تسانگ و سفرهای او در هند» نویسندگان: «هوئی لی» (Hoei Li) و «ینگ تسونک» (Yeng Thsong) که کتاب‌ِ نام‌برده بالا را تکمیل می‌کند. کتاب‌ِ «روایات» تألیف «ای – تسینگ»  I. Tsing (634 – 713 م.) که وی نیز در همان نواحی‌ای که هیون تسانگ از سال 671 تا 695 میلادی سفر نموده مسافرت کرده است.

5- بنا بر حفاری‌های باستان‌شناسان شوروی در سال های 1933، 1937 و 1964 تا 1965 در ازبکستان، تاجیکستان و ترکمستان که در ایالات شرقی ساسانی قرار داشتند، بودیسم نسبت به ادیان دیگر گسترش بیشتری داشته است. برای اطلاعات بیشتر رجوع کنید به: «بودیسم در آسیای مرکزی»، «دانشنامه بودیسم در آسیای میانه» و همچنین به مقاله «نتایج حفاری‌های مربوط به ازبکستان» در مجله باستان‌شناسی شوروی 1967. همچنین نگاه کنید به Historische Skizze des Buddhismus und des Islam in Afghanistan – Alexander Berzin

6- بودیسم و اسلام در: http://www.berzinarchives.com/web/fa/index.html

7- ایران در زمان ساسانیان، آرتور کریستین سن، ترجمه رشید یاسمی، انتشارات نگاه، تهران 1389، ص 55

8- برای نمونه این زبان‌های ایرانی در کنار‌ِ زبان فارسی میانه نیز وجود داشتند: پراچی، یغنبی، شُغنانی، یدغا (یدغه)، سنگلچی، وخی، یزغلامی (یزگلامی)، سکایی، خوارزمی، اورموری، دری، مازنی، کردی، پشتو، بلوچی، لری، لکی، زازاکی، تالشی، تاتی (مربوط به زبان آذری کهن) و آسی. بسیاری از این زبان‌ها متعلق به زبان‌های ایالات شرقی بودند و بعضی از آن‌ها هنوز زنده‌اند.

9- زبان‌های آریایی یا ایرانی [ایران یعنی سرزمین‌ِ آریایی‌ها] یک اصطلاح‌ِ زبان‌شناسی است که چند دهه پس از کارکرد‌ِ زبان‌شناختی این اصطلاح، نخستین بار توسط دو مورخ فرانسوی و انگلیسی به نام‌های جوزف آرتور د گوبینو (Joseph Arthur de Gobineau1816-1882) و استوارت چمبرلین (Stewart Chamberlain 1855-1927) از حوزه زبان‌شناسی به حوزه مردم‌شناسی، تبارشناسی و سیاست راه باز کرد. چمبرلین داماد‌ِ ریچارد واگنر بود. این دو مورخ هنوز به عنوان‌ِ پدران آموزه نژادی اعتبار خود را حفظ کرده‌اند. به عبارتی، این اصطلاح زبان‌شناسی به یک اصطلاح نژادی – بدون پایه علمی- دگرگون شد و سرانجام نازی‌ها در آلمان آن را به ستون‌ِ اصلی‌ِ ایدئولوژی خود تبدیل کردند.

10-  ترجمه مختصر البلدان / ابن فقیه همدانی / ناشر بنیاد فرهنگ ایران / ص 163

11- برمکیان، بنا بر روایات مورخان عرب و ایرانی، لوسین بووا، ترجمه عبدالحسین میکده، ص 28، پاورقی 1

12- بدون تردید نام «کعبه» که به این بنای کوچک داده شده، نام اصلی آن نبوده است. علیرضا شاپور شهبازی، باستان‌شناس و تاریخ‌نویس ایرانی، می‌گوید که این نام یعنی کعبه به سده چهاردم میلادی (حدود سده 7 هجری) می‌رسد. او می‌گوید نام این بنا، «کُرنای خانه» یا «نقاره‌ خانه» بود. از روی سنگ‌نبشته کرتیر بر دیوارهای آن این آگاهی به دست آمده که نام این بنا در دوره ساسانی «بُن خانک» یعنی «خانه بنیادی» بوده است. در متن سنگ‌نبشته آمده است: « این خانهٔ بنیادی به شما تعلق خواهد داشت، به بهترین وجهی که صلاح می‌دانید رفتار کنید، که موجب خشنودی خاطر خدایان و خاطر ما [مقصود شاپور یکم است] باشد.»

13- شیعه در اصل به معنی «دسته، گروه و حزب» است. شیعیان نخستین در حقیقت درک عرفانی و صوفی‌گری داشتند و جهان را نه چونان اسلام رسمی بلکه از زاویه عرفانی و تصوف می‌نگریستند. این احزاب که بزرگ‌ترین بخش اپوزیسیون‌ِ دینی و سیاسی را تشکیل می‌دادند، بعدها در زمان‌ِ خلفای عباسی تحت‌ِ عنوان‌ِ تحقیرآمیز‌ِ «غالیان / غلاه شیعه» دسته‌بندی شدند. طبق‌ِ کتاب‌ِ محمد جواد مشکور [تاریخ شیعه و فرقه‌های اسلام تا قرن چهارم] این احزاب بیش از 130 بودند. همچنین برای آشنایی بیشتر با مضامین و بُن‌مایه‌های فکری شیعیان به «ام‌الکتاب – ویراستار ایوانف» به کوشش‌ِ ب. بی‌نیاز / داریوش، نشر‌ِ پویا نگاه کنید.

14- مارکوس گروس با مقایسه ادبیات بودایی و اسلامی موشکافانه نشان داده است که سبک‌ِ نگارش و همچنین حدیث‌نویسی بودایی تأثیر مستقیمی بر سبک نگارش قرآنی و حدیث‌نویسی اسلامی (به ویژه احادیث نبوی) نهاده است.

15- سوره فیل (سوره 105) که بنا بر آن تاریخ تولد محمد تعیین شده است:

أَلَمْ تَرَ کَیْفَ فَعَلَ رَبُّکَ بِأَصْحَابِ الْفِیلِ ﴿١﴾ أَلَمْ یَجْعَلْ کَیْدَهُمْ فِی تَضْلِیلٍ ﴿٢﴾ وَأَرْسَلَ عَلَیْهِمْ طَیْرًا أَبَابِیلَ ﴿٣﴾ تَرْمِیهِم بِحِجَارَهٍ مِّن سِجِّیلٍ ﴿۴﴾ فَجَعَلَهُمْ کَعَصْفٍ مَّأْکُولٍ ﴿۵

«آیا ندیدی پروردگارت چه بر سر اصحاب فیل آورد؟ (۱) آیا نقشه‏های شومشان را خنثی نکرد؟ (۲) آری پروردگارت پرندگانی (ابابیل) که دسته دسته بودند به بالای سرشان فرستاد (۳) تا با سنگی از جنس کلوخ بر سرشان بکوبند (۴) و ایشان را به صورت برگی جویده شده درآورند.»

طبق‌ِ داستان‌ِ ابن اسحاق، محمد در سال فیل (عام‌الفیل)، در ۱۲ ربیع‌الاول، به دنیا آمد و این روز، یک روز دوشنبه بود. البته مابقی روزهای تعیین‌کننده در زندگی پیامبر اسلام، همواره دوشنبه بوده است. در تاریخ طبری آمده است: « از ابن عباس روایت کرده‌اند که: پیامبر‌ِ خدا به روز دوشنبه تولد یافت و روز دوشنبه مبعوث شد و روز دوشنبه حجرالاسود را به جا نهاد و روز دوشنبه به قصد هجرت از مکه بیرون شد و روز دوشنبه به مدینه رسید و روز دوشنبه از جهان در گذشت.» به عبارتی، بنا بر راویان اسلامی، محمد در سال عام الفیل یعنی سال 570 میلادی متولد شده است.

سوره‌ی پنج آیه‌‌ی فیل در قرآن عملاً هیچ اطلاعی به ما نمی‌دهد. در واقع این «ابن اسحاق» یا هیئت‌تحریریه‌ای به همین نام بوده که سنگ‌ِ نخستین این اسطوره را نهاد و دیگران بر همین سنگ‌ِ نخستین، بنای «سیره‌ی محمد» را بالا برده‌اند. تاکنون هیچ کشف باستان‌شناختی یا منابع همعصری صحت «حمله‌ی پیلداران به کعبه» را تأئید نکرده است. احسان یارشاطر در باره‌ی حمله‌ی ابرهه‌ی حبشی می‌نویسد: «به گفته‌ی پروکوپیوس (Persian Wars I.XX 1-13) چند سالی پیش از سال ۵۳۱ میلادی پادشاه حبشه، به تشویق یوستی‌نیان (Justiniann) امپراتور بیزانس و برای دفاع از همدینان مسیحی خود، که مورد آزار مشرکان و یهودیان یمنی بودند، جنوب یمن را اشغال کرد، پادشاه آنجا را کشت و دست‌نشانده‌ای را به جای او گمارد. اما این دست‌نشانده مجبوبیت نیافت و نتوانست شورش علیه خود را فرونشاند. ابرهه (که ظاهراً شکل حبشی ابراهیم است –  Abraha) جانشین او شد که به گفته‌ی پروکوپیوس اصلاً برده‌ی بازرگانی بیزانسی بود. در کتیبه‌ای که یادگار‌ِ پایان یافتن تعمیرات سد مأرب است، ابرهه ادعا می‌کند نمایندگانی از دربارهای حبشه، بیزانس، ایران، حیره و غسان به حضور وی بار یافته‌اند. یوستی‌نیان او را تشویق کرد که به حیره حمله کند، اما او از روی احتیاط جز تظاهر به این کار اقدامی نکرد.(Procopius, Persian Wars I.XX 13)  اما به قبیله‌ی مَعدّ در مرکز عربستان حمله کرد، که تابع پادشاه لخمی حیره، عمرو بن منذر سوم، بود.» یارشاطر نتیجه‌گیری می‌کند که: «احتمالاً همین لشکرکشی به شمال برای مقابله با سپاه حیره است که در سوره ۱۰۵ قرآن درباره‌ی حمله به مکه و وسیله‌ی “اصحاب الفیل” به منظور ویران کردن کعبه بازتاب یافته است.»

طبق‌ِ پژوهش‌‌های خانم نینا پیگولوسکایا در کتاب «اعراب، حدود مرزهای روم شرقی و ایران در سده‌های چهارم تا ششم میلادی» [ترجمه عنایت‌الله رضا]، زمان این جنگ سال 530 میلادی است. فراموش نشود که خانم پیگولوسکایا در سال 1964 میلادی کتاب خود را نوشت. او همچنین 50 سال پیش بنا بر مدارک واقعی به این نتیجه رسیده بود که منظور از «شبه جزیره عربستان همان بخش میانی‌ِ دجله و فرات می‌باشد» و ربطی به عربستان امروز ندارد. شوم‌بختانه این کتاب به دلایل‌ِ اختلافات ایدئولوژیک میان غرب و شرق به زبان‌های دیگر اروپایی ترجمه نشد. خانم پیگولوسکایا، ایران‌شناس شوروی، از خانواده‌ای پژوهش‌گر و به زبان‌های فارسی، عربی، سُریانی و آرامی مسلط بود. جای دارد که به طور جداگانه به این کتاب و دیگر آثار او درباره ایران پرداخته شود.

16- برمکیان، لوسین بووا، ص 172

17- برمکیان، لوسین بووا، ص 172

18- برمکیان، لوسین بووا، ص 172- 183

19- برمکیان، لوسین بووا، ص 30- 31

پاسخی بگذارید

%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: