چگونه دین بازی ایرانیان، دنیا را در خرافه غرق کرد

بخش هشتم

«دکتر روزبه آذربرزین»

روزبه آذربرزین.jpg

انتشار هفت بخش از نوشتار بلند چگونه دین بازی ایرانیان … واکنش های مثبت و منفی بسیاری را به دنبال داشت . نکته قابل ذکر که آنرا به فال نیک میگیرم این است که ، هیچکدام از فرهیختگان و صاحبان اندیشه و قلم ، بر خلاف گذشته از حربه ناسزا برای پیشبرد نظرشان سود نجستند و من با آغوش باز نظرات آنها را انعکاس داده ، به انتقاد آنها پاسخ داده و آنرا در معرض داوری دیگر ایران یاران قرار داده ام .

نوشته ارزشمند ایران یار مردو آناهید را در زیر می خوانید :

پیامی یا یادآوری به جستارهایی از دکتر روزبه آذربرزین

از این که نشانهای دکتر آذربرزین را ندارم، به ناچار این نوشتار را برای گرامی دوستانم دکتر ورزا و نیما آریا میفرستم، به همراه این خواهش که این پیام را به نگارنده دکتر آذربرزین برسانند

با درود به پژوهشگر بسیار گرامی روزبه آذربرزین. گر چه برآیند و یافتههای شما را در پیرامون فرهنگ و آیینهای گذشتهی ایران، شایستهی ستایش و آفرین میدانم، ولی نمیدانم که در این زمان چه نیازی به شکافتن و به هم زدن ناگواریهای موبدان در دوران ساسانی است، آن هم که شما به این ژرفی، زشتیها و پسماندگیهای آن دوران ِ ایران را آشگار کنید. (آیا ما که در پیش از اسلام، به بینشی زشت آلوده بودیم، پس سزاوار است، پس از ۱۴۰۰ سال هم، هنوز در زیر ستم ِ پست ترین ایران ستیزان به خواری سر فرود آوریم ؟؟؟؟)

به گمانی تنها ۲۰ هزار یا اندکی کم و بیش زرتشتی در ایران زندگی میکنند، موبدان کنونی هر ستم و ننگی را، که از سوی حکومت اسلامی به ویژه از سوی احکام شریعت، بر آنان فرود میآید، به خواری و پستی میپذیرند و پیوسته از بزرگواری و دادگری حکومت سپاسگزاری میکنند. کردار و گفتار ِ نماینده آنها هم در همخرستان حکومت، در خور شرمندگی است.

از این که در احکام حکومت اسلامی، زرتشتیان، بن سرشت ایرانیان از حقوقی برابر با شهروندان ِ دیگر( مسلمانان ِ از خود بیگانه) برخوردار نیستند، هیچگاه از این ستمورزی و انسان ستیزی نام نبردهاند. (شما هم مانند ِ بیشتر روشنفکران ِ دیگر به این ستمگریها برخوردی نکردهاید)

شما بهتر میدانید، به گونهای هم یادآوری کردید، زرتشییان هرگز نمی‌پذیرند که کسی به ویژه مسلمانی زرتشتی بشود. مسلمانی هم که زرتشتی بشود، از دیدگاه شریعت اسلام، مرتد و سزاوار مرگ است. این که برخی از دین زدگان، که از اسلام گریزان شدند، به دین دیگری روی میآورند از برده منشیی آنهاست. کردار موبدان کنونی هم که سدر پوشی میکنند، از دو رنگی و درغورزی آنهاست و بوی شگردهای ولایت فقیه میدهد. به هر روی زرتشتیان چه در هند و چه در ایران در این هزار و چهارسد سال هیچ انگیزه و کوششی برای گسترش دین یا آیین زرتشتی یا دینفروشی نداشتند و گرنه تا کنون در هند ۲۰۰ میلیون زرتشتی وجود داشت.

اگر برخی، از ایران دوستی، ویژگیهای نیکویی را به زرتشتیان پیوند میدهد و ایرانیان را به سرفرازی بر میانگیزند، کرداری زیان بخش نیست. زیرا ایرانی باید باور داشته باشد که او سزاوار ننگین ترین حکومت جهان نیست. ایران و ایرانی در منجلاب اسلام، که ننگین ترین گندآب است، با خویشتن و با خرد ِ آدمی بیگانه شده است، در تاریکخانهای فرونشسته که به جز دروغ و سیاهی چیزی را نمیبیند و نمیشنود. از این بدتر ایرانی ستم پذیر، خودفریب، خودستیز، مردم فریب و از کیستی و منش ایرانی نه تنها بریده شده وآنکه بیگانه پرست، گورپرست و مرده پرست شده است.

پرسش این است آیا با این همه سیاهی ، نادانی و برده منشی که دیدگاه ایرانیان را تاریک کرده است، شما چه نیازی میبینید که در پیرامون کاستیها و ناسازگاریهای زرتشتیان روشنگری کنید. آیا نباید این شهروندان، که کوچکترین نشانه و شرارههای ایرانی هستند، در کشور خودشان، که به دست پست ترین ستمگران افتاده است، دستکم با خودفروختگان مسلمان برابر شمرده بشوند.

گرامی آذر برزین، شما میدانید، در دوران هخامنشی، شاید هم در دوران اشکانی، از اهورامزدا نامی نبوده است. از این روی زرتشتیان در دروان ساسانی هر برگی تاریخی را که اسکندر نسوخته بوده دگرگون کرده یا نابود ساختهاند.

در یشتها و کتابهای دینی که به جای ماندهاند، و همچنین در شاهنامه هیچ نامی از کوروش و از دوران هخامنشی نیست. تنها در شاهنامه به همراه یورش اسکندر ناگهان درا یا داریوش پیدا میشود که اسکندر او را سرکوب کند. فردوسی از کاستیهای تاریخی در دوران اشکانیان مینالد. سپس نشان میدهد که اسفندیار، چه گونه و به زور شمشیر زرتشتیگری را در سراسر ایران پیاده میکند، ولی خانوادهی رستم این دین را نمیپذیرد.

هاید ِ ماری کوخ از یاداشتهای گلی، که در آتش سوزیی تخت جمشید، آجری شده بودند، روند سازندگی تخت جمشید را در کتابی به نام چنین گفت داریوش، برداشت و بررسی کرده است. در جایی اشاره میکند که نام داریوش دریاوش است، که یک باستان شناس انگلیسی گمان میبرد. داریوش هیچ سخنی از اهورامزدا نبرده است وآنکه در کتیبهای که ایرانیان، ندانسته، از آن یاد میکنند از اورمزد درخواست کرده است. اورمزد همان هرمس یا نبتون است که زهدان ماه و زایندهی ستارگان میباشد. از آمیزش ِ اورمزد با آرمیتی یا زروان آهورامزدا و اهریمن زاییده میشوند. سپس آهورامزدا اهریمن را منتر میکنه که بتواند کارهای نیکو انجام دهد. زرتشتیان به دروغ اورمزد را با اهورامزدا همانی میدهند.

از دیدگاه من، ابراهیم پورداود اگر هم یهودی نبوده او با منش و از دیدگاه ِ یهودی یشتها را به فارسی برگردنده است و به دروغ میگوید که ایرانیان همیشه یگانه پرست بودند. زیرا در همان یشتها ، در مهر یشت، در ماه یشت، بهمن یشت و… سخن میرود که اهورامزدا این پدیدهها را ستایش میکند و از آنها یاری میجوید.

یادآور میشوم، کسانی با پندارهای نیک، خواستند که ناسازی و ناهنجاری را از آموزهی زرتشت جدا کنند، این بود که تنها گاتاها را، هفده سرود را، به زرتشت پیوند دادند. ولی ایرانیان تا کنون در برگرداندن گاتاها هم کوتاهی کردند و از راستی دور بودند. زیرا در برگردان، فریتس ولف و کریستین باتولومه، به آلمانی، آهورا مزدا بیشتر در کنار میترا ست، از این گذشته دختر یا پسر آهورامزدا اِثر یا اِتر که آتش باشد کارآیی دارد. گوش، یا گوشورون یا آرمیتی زمین است که زرتشت به پاکیزه داری و نگهداری آن با آهورامزدا پیمان میبندد. گوش یا گوشورون یا گو که در بیشتر زبانها نشانه دارد همان گییو که زمین است و گیگرافی که معرب آن جغرافی است از زمین شناسی سخن میرود. آدمهایی از کوتاهنگری و از نادانی خود را به گاو جانور بند کردند.

بیشتر بر این باورند که اسکندر اوستا را، که بر روی چند سد پوست نگاشته شده بود، سوخته است. پس از چهار سد سال، شاید هم خیلی بیشتر، موبدان ، مانند علامه مجلسی، از زرتشت و اهورامزدا داستان سرایی کردند.

ولی باید برخی از نابرابریهای حکومت اسلامی و پادشاهان ِ فرمانروا در دوران ساسانی را یادآور شوم

نخست این است پادشاهان ساسانی ایرانی بودند، هیچگاه آگاهانه ایران ستیز نبودند، چندین سد سال از سرزمینهای ایران ( اگر هم به ستم) پاسداری کردند. حکومت ولایت فقیه نه تنها عربزاده اند وآنکه ایران ستیزند

دیگر این است که، با وجود زور و ستمورزی، در فرمانروایی ساسانیان، پادشاهان ایران خواهان و جویای دانش و شناخت ناشناختهها بودند. در آن دوران هنرمندان، دانشمندان، جویندگان ِ رازهای هستی و یابندگان شیوههای سازندگی پشتیبانی میشدند. دستاوردها و ویرانههایی که عربها نتوانستند نابود کنند، نشانگر استادی و توانمندی هنرمندانی چیره دست در آن زمان هستند.

یافتن و جویندگی برای دانش و رازهای هستی در اسلام حرام است. دانشمندان و اندیشمندان، در حکومتهای اسلامی، هیچگاه پروانهی پژوهش در رازهای هستی را نداشتند. زیرا مسلمانان بر این باورند که هیچ چیز از تر و خشک نیست که در قرآن نباشد. هر دانشی یا در قرآن هست یا ناسازگار با اسلام و حرام است. از این روی آنها هر دانشمند و اندیشمندی را نابود میکردند. تنها در دوران ِ مغولها، که به دروغ مسلمان شده بودند، شمار ِ اندکی از دانشمندان توانستند سر بر آورند.

در فرمانرواییی ساسانیان بیشترین کتابهای فیلسوفهای یونان را به پهلوی بر گردانده بودند. زمانی که مسلمانان مراکشی در اسپانیا به حکمرانی رسیدند، آنها نه تنها اندازمندان و هنرمندان ایرانی را از خراسان به اسپانیا آوردند وآنکه کتابهای فلسفهی یونانی، که در این میان به کوشش ایرانیان به عربی برگردانده شده بودند، به اسپانیا آوردند. این است که برخی از اروپاییها هنوز هم بر این باورند که از مسلمانان در اسپانیا، که آنها را هم عرب میپندارند، بسیار چیز یاد گرفتهاند و نیز نخست از راه کتابهای آنها با فرهنگ یونان آشنا شدند و سر انجام به دموکراسی رسیدند. در دوران ساسانیان از نیکوییها و زشتیهای فراوانی را میتوان شمرد که شما بهتر از من به آنها آگاهی دارید

گرامی آذربرزین ما با دروغ ، با زشتی و با ستمورزی در ستیزیم نه با پدرانمان که به دروغ، به زشتی و به ستمورزی آلوده شده بودند

مهرتان به آزادگی و به راستی افزون باد

مردو آناهید

با سپاس از ایران یار مردو آناهید . همانطوریکه از فرنام این نوشتار به روشنی میتوان استنباط کرد ، هدف ریشه یابی خرافاتی است که مردم جهان را غرق کرده است ، نه دین ستیزی خاصی و زبانم لال ایران ستیزی. در درازای نوشتار بکرات اشاره کرده ام که دین بازی ما ایرانیان ، بزرگترین عامل بدبختی ماست . بکرات با سند و مدرک گفته ام : آن اندازه که خون ایرانی با حربه دین به دست دیگر ایرانیان صاحب زور ریخته شده ، توسط هیچ قدرت خارجی ریخته نشده است . نظر ایران یار مردو آناهید را به فجایع دوران صفویه که در بخش هفتم به آنها اشاره کرده ام جلب می کنم . بکرات یاد آور شده ام که بر اثر تبلیغات نادرست مشتی معلوم الحال ، اینک که جوانان آگاه ما پیشقدم در تف کردن مذهب واپسگرا ، ضد بشری ، خون ریز و گدا پرور و فاسد اسلام شده اند ، نکند مردم ما فکر کنند ، اگر به زرتشیگری روی بیآورند ، مجد و عظمت دوران ساسانی برایشان احیاء میگردد . هدف حمله به اقلیت کوچک زرتشیان ایران نیست . هدف بر ملاء کردن خرافات ، افسانه سرائی و یاوه هائی بوده که از دل دین زرتشتی در آمده و دنیائی را گرفتار کرده است . هدف ریشه یابی موهومات ترسناک هجو نامه قرآن از جهنم و تهدید های سادیسمی آن است که میبایستی بگوئیم از کجا آمده است ؟

در این سلسله نوشتار ها هدفم روشن کردن ریشه های ترسی است که گریبانگیر مردم ما را گرفته است ، میباشد . آیا یاوه های موبد پریشان روان ، ارداویراف و فرگرد های یکصد و یک دوره ای او در تور جهنم و دوزخ و بهشت نبود که زیر بنای فکری شارلاتان عرب ، محمد بن عبدالله را برای ترساندن مردم به منظور استوارکردن پایه های قدرتش ، فراهم کرد ؟

ایران یار گرانقدر مردو آناهید ، اگر شما تمام اسفار پنجگانه تورات را بخوانید ، نشانی از جهنم ، بهشت ، دوزخ ، جن ، پری ، دیو و پل صراط نمی یابید . این ما بودیم که این مهملات را پخش کردیم .

همانطوریکه اشاره فرمودید ، هخامنشیان زرتشتی نبودند که صد در صد مورد تائید منست . کوروش بزرگ مردوک ( بعل ) پرست بود . مردم ایران پیش از ماد ها و هخامنشیان با نام اهورا مزدا آشنا بودند . خود اشو زرتشت بزرگ هم در جامعه ای ظهور کرد که یکی از خدایانش اهورا بود .

ایران یار گرانمایه ، نوشتار من تاریخ مصرف ندارد که آنرا امروز بنویسم یا فردا . گستاخی من از آن نظر قابل ملامت است که تا امروز بزرگتری از من به این مسائل نپرداخته و همواره آنها را دور زده است .

دنباله پژوهش :

اگر شاه اسماعیل صفوی در 14 سالگی مرشد و شاه شد ، پسرش تهماسب رکورد پدر را شکسته و در ده و نیم سالگی بر تخت پادشاهی ایران نشست و کشور ما را بازیچه دستان کودکانه اش قرار داد . تهماسب نوجوان ، میان جدال قبائل قدرت طلب روملو و استاجلو قرار گرفت که کدامیک از آنها وکیل و مربی شاه جوان باشند !!!( تاریخ ایران از دوران باستان تا قرن هجده ، رویه 482 ) . در سال 933 هجری ایل استاجلو سر به شورش برداشت و در سال 938 هجری ، ایل تکه لو که پیش از این طرفدار شاه تهماسب بود ، با غارت و کشتار در تبریز ، به شاه تهماسب پشت کردند . روزی نبود که خونی ریخته نشود . جنگهای خانگی خانه به خانه ادامه داشت . ذوالفقاربیگ کلهر ، رئیس چادر نشینان لر . امیر دیباج ، حاکم بیه پس در گیلان . محمد صالح بیتکچی در استر آباد دست به شورش زده بودند . در سرزمین اسلام و شیعه زده ما نو جوانی خام با مشتی فرصت طلب زمام امور را به دست گرفته بودند و در سایر کشور ها مثل انگلیس ، هانری هشتم و دخترش الیزابت اول . فرانسوای اول در فرانسه . شارل کن در اتریش ، آلمان و اسپانیا . ایوان مخوف در روسیه و سلطان سلیمان قانونی در ترکیه .

عزیزی با ارسال ایمیل یاد آور شده اند که پرداختن به مسائل تاریخی شاه اسماعیل چه ارتباطی با عنوان مقاله من دارد !!!!! در پاسخ به سئوال این هم وطن باید بگویم : نخست اینکه ، تمام کاوش من پیرامون شاه اسماعیل بر محور تعصب و خشکه مغز بودن مذهبی او و جنایاتی که در راه استیلای مذهب شیعه کرده است بوده و درضمن ملت ما پانصد سال است که در گرداب شیعه غرق و نهایتا نقش مخرب شاه اسماعیل صفوی و دودمان او، امروزه در قالب جمهوری اسلامی دنیائی را به نا امنی ، سلب آرامش و خرافه فرو برده است . خطر شاه اسماعیل چه در زمان صفویه و چه در حال ، سایه گستر بر جهان و یا بنا به گفته برخی ها ، دهکده جهانی در شکل متعصبان مغز فندقی و دستار بند بجا مانده از آن زمان تجلی می کند که ایران را اشغال و به صدور جهل و خشونت به سایر نقاط جهان مشغولند . شاه اسماعیل بزرگترین ضربه را بر پیکر فرهنگ ایران وارد ساخت .  وى زبان ترکى را زبان رسمى دربار ایران قرار داد و این زبان بیگانه چنان در دربار صفویه رواج گرفت که تا پایان سلطنت این سلسله زبان رسمى دربارى بود و پس از آن نیز کم و بیش در دربار حکومت‌هاى بعدى متداول بود. تلاش و کوشش پادشاهان صفوى در ترویج مذهب تشیع به شعر و ادب و موسیقى لطمه فراوان وارد آورد.

شاه تهماسب ابله تر و نامرد تر از پدرش زمام امور کشور را به عهده گرفت . اگر پدرش در حق دوست و متحدش پادشاه مصر و شام ، قانصوه نامردی روا داشت . شاه تهماسب نیز ، زمانیکه بایزید ، فرزند سلطان سلیمان ، دشمن ایران به کشور ما پناهنده شد ، او را کتف بسته به پدرش تحویل نمیدادتا سلطان خونخوار عثمانی ، فرزند و همراهان او را گردن بزند .در تمام دویست و پنجاه سال پادشاهى سلاطین صفوى شاعرى صاحب سبک یا خوش قریحه یا موسیقى‌دانى استاد هم‌ پایهٔ گذشتگان پدید نیامد. پادشاهان صفوى نه تنها به تشویق شاعران و موسیقى‌دانان نمى‌پرداختند بلکه نسبت به آنان بى‌اعتنا بوده و گاه مخالفت و ضدیت نیز مى‌نمودند.

سیاست مذهبى شاه‌اسماعیل و شاه‌تهماسب و رفتار این دو پادشاه با اهل هنر، دورهٔ فترتى در موسیقى پیش آورد که بیش از پنجاه سال دوام یافت.

شاه تهماسب این پادشاه اسلام زده ،موسیقی را حرام شمرد و تمامی موسیقیدانها ی ایران را کشت . او حتی به معلم موسیقی فرزندش هم رحم نکرد و دستور داد تا او را بکشند . ( عبدالحسین نوائی ،تاریخ تحولات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی ایران در دوره صفویه ، چاپ چهارم ) .

C:\Users\Ruzbeh\Pictures\Shah_Tahmasp.jpg

شاه تهماسب صفوی

شاه تهماسب در 14 سال آخر سلطنت خود حقوق و مواجب لشکریان خود را نپرداخت . کسانیکه حرف از وحدت ملی زمان صفویه میزنند به من پاسخ دهند : وقتی نیرو های مسلح یک مملکت حقو ق و مواجب نگیرند ، چکار می کنند ؟ فکر کنید که جمهوری اسلامی حقوق پاسدار ها ، بسیجیان و نیروهای انتظامی مزدور خود را ندهد . این مشت لو مپن صاحب سلاح ، با گرفتن حقوق ، در تعدی و تجاوز به مال و جان هم میهنان خود مرز و حد نمی شناسند ، وای به زمانیکه حقوق آنها قطع شود . شاه تهماسب ، منفور مردم بود و بخاطر این موضوع ، پایتخت خود را از تبریز به قزوین منتقل کرد . او به هیچ شکایتی پاسخ نمیداد و در انظار ظاهر نمی شد . او 11 سال از کاخ سلطنتی خارج نشد ( تاریخ اجتماعی ایران ، راوندی ، جلد چهارم ، بخش اول ، رویه 221). کمپفر در کتاب ” در دربار شاهنشاه ایران ” ترجمه کیکاووس جهانداری ، رویه 14 می نویسد : شاه صفوی از حقوق کاملا نا محدود بر خوردار است . او مجاز به انجام هر کاری است . عقد قرارداد ، اعلان جنگ ، تغییر قوانین ،وضع مالیاتهای جدید و اختیار جان و مال و ناموس افراد ، همه در دست شاه است . آموزش ولیعهد نیز در دست مشتی غلام اخته شده و در حرمسرا است که به او قرآن و درس خرافی دین می آموزند . یکبار دیگر سئوال خود را تکرار می کنم : آیا تفاوتی بین خامنه ای و شاه اسماعیل ، یا پسرش تهماسب صفویه وجود دارد ؟

دوران زمامداری شاه تهماسب در زهد مسلکی همراه با خون ریزی و قتل و جنایت گذشت . او ناظر پوشاندن صدر اعظمش ، جلال الدین محمد خواند میر تبریزی در بوریا و به آتش کشیدن او به دستور وکیلش ، دیوسلطان روملو بود ، بدون اینکه کوچکترین اعتراضی بکند ! او دستور دهنده پوست کندن خواجه کلان غوری که از مخالفینش بشمار میرفت و پر کردن پوست او با کاه و آویزان کردن این تیره روز بود .( احسن التواریخ ، رویه 365) . شاه تهماسب ، ضد هنر و شادی بود . او درست به مشابه خمینی وژن عمل میکرد که شاهد بودید ، چگونه در های مراکز موسیقیائی را بست و خواهان قطع موسیقی از رادیو و تلویزیون شده و باور داشت که گریه مملکت را حفظ خواهد کرد !!!! شاه تهماسب ، حیاتی کاشانی شاعر را به مدت دو سال در زندان شکنجه داد تا شاعر توبه کند !!! کاشانی وقتی از زندان رهائی یافت ، به دربار جهانگیر خان هندی رفت و با به پایان بردن ” تغلق نامه ” امیر خسرودهلوی ، هم وزن خود زر دریافت نمود . ( حبسیه در ادب فارسی ، دکتر ولی الله مظفری ، رویه 134 ) .به دستور این پادشاه اسلام زده ، ابوالقاسم امری شیرازی شاعر و خطیب را کور کردند و این فرد در زمان شاه عباس اول دست به شورش زد و پس از دستگیری گردن او را زدند . ( منبع بالا ، رویه 136 ) . شاه تهماسب چنان در مذهب فرو رفته بود که همه چیز را نجس میدانست و برای اینکه خود را پاک کند از صبح تا شب در حمام می ماند !! ( احسن التواریخ ، رویه 634 ) . این شاه ابله و اسلام زده ، هرگاه سفیر کشور خارج را به حضور می پذیرفت ، می گفت در مسیرش خاک بریزند تا جای پای نجس او پاک شود !!!!!( زندگی شاه عباس اول ، نصرالله فلسفی ، رویه 236 ) . این رهبر مذهبی صفویه ، مشابه ولی فقیه جمهوری اسلامی، اشتهای سیری ناپذیر در جمع آوری پول و مشابه پیامبر زنباره اش محمد ، در خانم بازی داشت . این شاه دین باز متعصب و خون خوار به مدت 54 سال سلطنت کرد و در سن 64 سالگی به سال 984 هجری در گذشت . قورچیان شاه ، طبیب مخصوص شاه ، ابو نصر گیلانی را پس مرگ شاه بجرم سهل انگاری در معالجه ، گردن زدند !!!!( احسن التواریخ ، رویه 690 ) .مولف فارس نامه ناصری در مورد ابو نصر گیلانی می نویسد : اکثر درمانهای این پزشک موثر واقع میشد و در بیماری شاه تهماسب شب و روز خدمت میکرد .

توضیح اینکه ، از آنجائی که مولف احسن التواریخ به مدت چهل سال با شاه تهماسب زندگی میکرده ، در این بخش بیشتر مورد رفرانس قرار گرفته است .

شب مرگ شاه تهماسب ، برخی از سرداران به قصد چپاول و غارت اموال سلطنتی بر خاستند . ( کتاب انقراض سلسله صفویه ، لارنس لکهارت ، رویه 25 ) . چه قصه آشنائی است !! تکرار غارت و چپاول .انگار بازپخش این زشتکاری را دیروز و در سال 57 دیدیم که چگونه نیرو های مسلح شاه ، پادگانهای خود را غارت کردند !! و همراه با مزدوران بسیجی و پاسدار که تا دیروز لومپن ها و باج گیران محله بدنام را تشکیل میدادند ، اموال و حتی آفتابه خانه امیران و سران کشور را به غارت بردند .

در مجموع حوادث و اتفاقاتی که در دو زمان صفویه و جمهوری اسلامی رخداده است به واقعیت دردناکی از سقوط عاطفه بر میخوریم . انگار که مدهب شیعه را با دروغ ، خیانت ، سنگدلی و بی عاطفی رنگ کرده اند .

پس از مرگ شاه تهماسب از 9 پسری که از او باقیمانده بود ، سلطان حیدر بر بالین پدر حضور داشت و تاج بر سر نهاد و خود را شاه خواند . در آن زمان پسر ارشد شاه تهماسب در زندان بسر میبرد . حامیان اسماعیل میرزا فرزند بزرگ تهماسب به سرکردگی پری خان خانم ، خواهر اسماعیل و حیدر، حیدر را که میان زنان حرم پنهان شده بود بیرون کشیدند و مقابل چشمان مادرش ( سلطان زاده خانم گرجی ) گردن زدند . خیانت خواهر به برادر که موجب مرگ او شد را میتوان با مادر محمود طریق الاسلام در جمهوری اسلامی مقایسه کرد که این مادر فرزندش را به دژخیمان جمهوری اسلامی تحویل داد تا او را بکشند .

خیانت ، کشتار ، برادر کشی ، غارت و چپاول و آشوب دست به دست هم دادند تا شاه اسماعیل دوم بر تخت سلطنت بنشیند . امیران ایلات قاجار ، افشار ، روملو و رساق ، اسماعیل را از زندان قلعه قهقهه بیرون کشیدند و بر تخت شاهی نشاندند . اسماعیل پس از بیست سال که در زندان پدرش بود ، آزاد شد . او اولین کاری را که کرد ، کشتن تمام برادرانش بود . سلیمان میرزا 21 ساله که با پری خان خانم از یک مادر بودند ، مصطفی میرزا 20 ساله ، محمود میرزا 18ساله ، امامقلی میرزا 14ساله ، احمد میرزا 13 ساله و کور کردن علی میرزا برادر دیگرش. او دستور به قتل عام رجال حکومتی داد . شباهت های دوران صفویه با جمهوری اسلامی براستی که اعجاب بر انگیز است .

شاه اسماعیل دوم ، پس از آزادی از زندان ، دستور داد تا تمامی زندان بانها را آدم خوران چگینی ، زنده زنده خوردند !! ( قصص الخاقانی ، ولی قلی خان شاملو ، رویه های 51 و 52 ) . آغاز حکومت شاه اسماعیل دوم تمامی در کشتار گذشت . او سران طایفه استاجلو که از حیدر میرزا برادرش حمایت کرده بودند را گردن زد . منجمان و آخوند ها روز 27 جمادی الاول را روز سعد اعلام داشتند و شاه در آن روز تاجگذاری کرد . بیشتر مورخین شاه اسماعیل دوم را مردی پست ، خونخوار ، طماع و معتاد به تریاک شناسائی کرده اند که امید وارم مورخین امروز این حقایق را در مورد سید علی خامنه ای بنویسند .

از نکات دردآور جنایات شاه اسماعیل دوم ، نحوه کشتن برادر زاده اش حسن میرزا است . شاه اسماعیل دوم ، برادری داشت بنام محمد میرزا که نایب السطنه بوده و در فارس حکمرانی میکرد . یکی از پسران او حسن میرزا بود که در تهران زندگی میکرد . سران قزلباش تصمیم گرفتند تا حسن میرزا را بجای اسماعیل بر تخت بنشانند . این خبر بگوش شاه اسماعیل دوم رسید . حسن میرزا بی خبر از همه جا دستگیر میشود . بنا به دستور شاه اسماعیل دوم ، 44 قورچی شاه ، طنابی به گردن حسن میرزا انداخته و 22 تن از یک سو و 22 تن دیگر از سوئی دیگر طناب را می کشند و بدین سان شاهزاده صفوی را می کشند . ( زندگی شاه عباس اول ، رویه های 41 تا 49 ) . در مرگ شاه اسماعیل دوم تمام نشانه های ظن بسوی کسی است که او را به قدرت رساند یعنی خواهرش پری خان خانم ! در احسن التواریخ ، رویه های 646و 647 آمده ، شاه اسماعیل دوم که گرایشات هم جنس بازی داشت ، دوست پسری داشت بنام حسن بیگ حلواچی اوغلی که او با همداستانی با پری خان خانم ، به شاه مواد مخدرزیادی که مورد استفاده او بوده میدهد و در خواب او را خفه می کنند . شاه اسماعیل دوم که یک و نیم سال سلطنت کرد در سن 43 سالگی کشته شد .

تنها کار مثبت این شاه ، اقدام او در مهار تعصب های مذهبی و فرقه ای و تظاهرات ضد سنی در ایران بود . او در حالیکه خود را مسلمان می خواند از اختلاف بین شیعه و سنی ناراضی بود

C:\Users\Ruzbeh\Pictures\Shah_Ismayil_II.jpg

شاه اسماعیل دوم

با مرگ شاه اسماعیل دوم ، برادرش محمد میرزا ، ملقب به سلطان محمد خدابنده به سلطنت رسید . ضعف و بی تذبیری این شاه باعث شد تا بار دیگر جنگ بین سنی و شیعه آغاز و ترکان عثمانی از یک سو و ازبکان از سوئی دیگر ایران را عرصه تاخت و تاز خود قرار دهند . به هنگام ورود او به قزوین ، پری خان خانم ، به استقبال برادرش شتافته ولی با تروشروئی زن برادرش ، خیر النساء بیگم ، دختر میر عبدالله خان والی مازندران که مادر شاه عباس کبیر است ، مواجه میشود . در جنگ قدرت بین این دو زن ، پری خان خانم ، خواهر شاه می بازد . به دستور سلطان محمد خدابنده ، خواهرش را در عمارت خلیل الله خان افشار خفه می کنند . قتل شمخال خان ، یار و نزدیک پری خان خانم به دستور شاه چند روز بعد اتفاق افتاد . پس از مرگ پری خان خانم ، قدرت قبضه دست مهد علیا ( خیر النساء بیگم ) میشود .

بی سیاستی های سلطان محمد خدابنده باعث شد تا دولت عثمانی ، سلماس ، خوی ، ارو میه ، مراغه ، گرجستان و تفلیس را به تصرف در آورده و این نواحی را همراه با قتل عام ساکنانش غارت کند .

در جمادی الثانی سال 987 هجری گروهی از سرداران قزلباش به حرمسرای شاهی وارد ، خیر النساء بیگم را که در آغوش شاه بود ، از او جدا و مقابل چشمان شاه خفه می کنند ! از اطرافیان او هر کس که اعتراض می کند ، گردن میزنند .در قزوین ، اوباش به خانه مازندرانیهای ساکن آن شهر که از هم ولایتی های خیر النساء بیگم بودند ، حمله با کشتن آنها ، خانه هایشان را غارت کردند . بعد جدیدی از ملی گرائی و وحدت ملی که سلاطین صفویه به آن مفتخر شده اند ، شکل میگیرد !!!! شاه به مدت سه روز در گوشه ای از حرمسرا خود را پنهان می کند . ( زندگی شاه عباس اول ، رویه 87 ) .

در سلسله آخوند پرور صفویه ، مردم هرگز نمی توانستند شکایت خود را به عرض شاه برسانند ، درست مشابه جمهوری اسلامی که در آن به ظالم کاری ندارند و مظلوم شکایت کننده را گرفته و به زندان می اندازند . در رژیم آخوندی کار بجائی رسیده که وکیل مدافع افراد را میگیرند ، آنها را به زندان انداخته و حتی مانع ملاقات افراد خانواده ، همسرو فرزندان با او میشوند . زمانیکه شاه به خیابان می آمد ، ابتداء چهار صد تفنگداردر جلو و در دو ردیف حرکت میکردند . . علاوه بر این تفنگداران ، عده ای سرهنگ و افسر اسب سوار با تجهیزات راه می افتادند و سپس رئیس کل دربار حرکت میکرد و بعد نوبت به افسران قزلباش با تبر های زرین میرسید و غلام بچگان دور شاه را گرفته و کسانی که چتر روی سر شاه را حمل می کنند و خواجه سرایان و ماموران تهیه قلیان به دنبال می آمدند . ( در دربار شاهنشاه ایران ، ترجمه کیکاوس جهانداری ، رویه 107 ) . با این وضع ، امکان نزدیکی مردم به شاه صفوی غیر ممکن بود .

کورنی لوبروین در کتاب خود ” سیاحت از راه مسکو به ایران و هند شرقی ” می نویسد : حکومت شاهان ایران در زمان صفوی ، یکی از مستبد ترین حکومت های جهان است . پادشاه در اعمال و افعال خود جز اراده و مشیت شخصی خود ، هیچگونه اصولی و قواعدی را نمی شناسد . تنها در امور مذهبی ، تابع نظرات علمای دین است . حیات و ممات و دارائی تمام افراد مملکت بدون استثناء در ید قدرت اوست . پادشاه در حرمسرای همایونی به دنیا می آید و در همان چهار دیواری بزرگ میشود و مانند گیاهی که از نور و حرارت آفتاب محروم است و هیچگونه تعلیم و تربیتی که در خور پادشاهان باشد نمی یابد . لله باشی ها ، رسائل دینی یاد او میدهند و ذهن او را از کرامات و معجزات پیامبر اسلام پر می کنند و تا حد امکان و افراط کینه و بغض او را بر ضد شیعیان ، یعنی سنی های ترک بر می انگیزند . آنها میگویند : دشمنی با سنی ها در حقیقت اطاعت از الله است . گام بعدی در راه شاه شدن ، هم خوابگی با زنان بیشمار است . آنها این شاهزادگان را به خوردن تریاک و نوشیدن کوکنار معتاد می کنند . آنها کوکنار را با عنبر و ادویه مخلوط می کنند تا موجب نشئگی بیشتر شود و بر قوه باء ( سکس ) آنها بیفزاید ! وقتی شاه نشسته بر تخت شاهی میمیرد ، آنها از حرمسرا در آورده و بر تخت می نشانند . شاه جدید ، مدتی گیج و مات است . تمام کوشش درباریان این است که شاه از اوضاع مملکت آگاه نشود !!! تمام نوشته های کورنی لوبروین را میتوانید در کتاب خلقیات ما ایرانیان جمالزاده ، رویه های 76 تا 88 بخوانید .

با مرگ سلطان محمد خدابنده ، کودک 11 ساله او ، عباس میرزا پادشاه میشود .

راجع به شاه عباس کبیر چشم و گوش مردم ما پر است . با مرگ شاه عباس ، رونق و رفاه نیز از ایران رخت بر بست . نوه شاه عباس ، سام میرزا ملقب به صفی ، شاه میشود . وزیر این پادشاه ، سارو تقی با پیشنهادش ولایات را تبدیل به خاصه می کند ( برکناری حکام محلی قزلباش و تقویت دولت مرکزی، زیر نظر مستقیم شاه ) . این فکر در زمان شاه عباس دوم که در هشت و نیم سالگی به تخت شاهی نشست ، همه جا گیر شد . سران قزلباش ناراضی و خشمگین از تصمیم شاه بودند و تصادفی نبود که کرمان و خراسان نخستین مناطقی بودند که به دست افغانها سقوط کردند .

دوران حکومت صفویان را میتوان دوران کودکانی که ادای شاه را در می آوردند نامید .

در زمان شاه عباس دوم ، سران ناراضی قزلباش به رهبری قورچی باشی ، وزیر شاه ، یعنی سارو تقی را به قتل رساندند . شاه پس از آگاهی دستور داد تا تمام کسانیکه در قتل وزیرش مورد شک بودند ، گردن زده شوند ( ایران عصر صفویه ، راجر سیوری ، ترجمه احمد صبا ، رویه 206 ) . این پادشاه بنا به توصیه وزیرش محمد بیگ ، که خود او زیر نفوذ آخوند ها بود ، دستور داد تا در تمام ایران ، یهودیان دست از دین خود کشیده و مسلمان شوند . ( منبع بالا ، رویه 208).

این پادشاه عیاش نماز خوان بر اثر افراط در نوشیدن الکل در 32 سالگی فوت می کند . پس از مرگ شاه عباس دوم و روی کار آمدن شاه سلیمان ایران به سراشیب سقوط می افتد . آخوند یکه تاز مملکت میشود . میر محمد باقر مجلسی ظهور می کند و مقام شیخ الاسلامی میگیرد که با شاه شدن ، شاه سلطان حسین به مقام ملاباشیگری دست می یابد و تا هنگام مرگ ،1699 میلادی در این مقام باقی میماند . اواخر سلسله صفویه است که مهملات مذهبی در شکلی ترسناک نوشته و جمع آوری میشود تا آبشخور 500 ساله آخوند ها را پر کند .

در دوران 56 ساله حکمرانی شاه سلیمان و شاه سلطان حسین ، آخوند ها در اوج قدرت بوده اند . آنها نیابت مهدی و امام زمان را از شاه گرفته و بخود اختصاص دادند !!! .دو شاه ضعیف النفس اسلام زده چون موم در دست آخوند ها بودند و کنترل آنها دست آخوند ها بود . ( براون ، تاریخ ادبیات ایران ،جلد 4 ، رویه 262 ) . آنچه برای آخوند مطرح بود ، حفظ قدرت فردی بود ، نه مملکت . آنها توجهی به این واقعیت نداشتند که با این کار به نابودی کشور کمک می کنند . ( تاریخ عالم آرای عباسی ، اسکندر بیگ منشی ، جلد 2، رویه 163 ) . به راستی تفاوتی بین زمان صفویه و آخوند های آن موقع با دستار بندان امروز در جمهوری اسلامی می بینید ؟

نیروی دوم و قدرتمند کشور ، پس از آخوند ها ، حرمسرا بود !! جان شاردن ، در کتاب خود ” ساحت نامه شاردن ” می نویسد : حرمسرا به نوعی هیت مشاوره غیر رسمی میماند که بر تمام امور برتری دارد !

این هیت مشاوره عبارتند از : مادر شاه ( مهد علیا ) ، خواجگان اصلی ، زنان سوگلی شاه . قدرت وزیران منوط بر روابط آنها با اندرونی بود !

شاهزادگان در درون حرم ، در جهل غیر باوری نسبت به جهان خارج رشد می یافتند . آنچه به آنها آموزش داده میشد ، خرافات مذهبی و داستانهای ابلهانه مذهبی بود . این شاهزادگان زیر نفوذ کامل حرم و لله باشی ها قرار داشتند . در زمان شاه سلیمان و خصوصا شاه سلطان حسین مردم به دست مامورانی غارت میشدند که میبایستی آنها را حفاظت کنند . ( سیاحت نامه شاردن ، جلد 8 ، رویه 168 ) . بیخود نیست که مردم ایران در جمهوری اسلامی ، از پلیس ، بیشتر از دزد میترسند !

آنچه برای این دو پادشاه اسلام زده مطرح بود : زن و شراب بود .

ادامه دارد .

پاسخی بگذارید

%d وب‌نوشت‌نویس این را دوست دارند: