جستارهای روانی و رفتاری پیرامون شعر و شاعری
«مهرداد خردمند پارسی»
پیشگفتار
در بررسی عارفنامه نشان دادیم که ایرج میرزا از زنای محصنه پنداری یا واقعی در عارفنامه نه تنها احساس گناه یا شرم نکرده، بلکه کامروا نیزگشته است و با سرافرازی جزئیات کامگیری را از زن ناشناسی بازگو نموده تا دل مردان را آب کند و تا پندی برای زنان و گوشزدی برای زیان حجاب باشد. او تواناییش را به همردیفان خود در فریب زنان را مانند کازانوا نشان داد و به رخ عارف “شاهد باز” کشید. البته در دوران ما به پای ویل چمبرلن نمی رسید که مدعی کام گیری از 20 هزار زن بود!
پیش از نگاهی به چکامه و زندگانی فروغ فرخزاد، چندین واژه روانی – رفتاری را بررسی می کنیم، چون بدون بررسی آنها فهمیدن زندگانی فروغ و محیط شعری آن دوران ممکن نیست. این جنبه بررسی کمتر مورد پژوهش ادیبان و سیاستمداران قرار گرفته است. بیشتر ادیبان به جدال شعر نو و کهنه از بینش ادبی و وزنی پرداخته اند. چپ ها و حزب توده این بیان هنری را تبدیل به اسلحه ای برای مبارزه “کهنه و نو” و سپس مبارزه با رژیم پهلوی نوگرا نمودند. هنجار سیاسی آنها برای اندازه گیری شعر، مته بودن و ابزار سیاسی شدن آن گشت! اینها درک درستی از جامعه، هنر را نداشتند و بیگمان بیماری روانی دوقطبی و نشانه های آن را نمی شناختند. “چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید”. باید شخصیت افرادی که پیرامون فروغ بودند را بهتر شناخت تا بتوان در مورد فروغ قضاوتی بهتر نمود. بنابراین چندین مقوله روانی- اجتماعی را بررسی می کنیم.
معتاد جنسی،عشقی و زنباره
تفاوت عمده بین اعتیاد عشقی با اعتیاد جنسی در این است که معتاد عشقی علاقه مند است تا دل مشغولی خود را بر روی یک شخص متمرکز کند، در حالی که معتاد جنسی معمولا به دنبال هر فرصتی برای کامجویی و ارضای جنسی است. معتاد به جنس به رابطه جنسی روی می آورد تا تنش در بدن و روانش را کم کند و مزاجش را متعادل گرداند. اعتیاد جنسی اشکال گوناگونی دارد و از شاهدبازی، روسپی بازی گرفته تا کاربرد زیاد از نمایش و عکس های جنسی برای تحریک یا خود ارضایی را در بر می گیرد.
زنباره، مرد معتاد به رابطه جنسی است که شمار زیادی شریک دارد. زنباره ترس از تعهد عاطفی دارد یا مرد زن داری است که از روش های غیراخلاقی از قبیل فریب عاطفی، چرب زبانی، پول، زیبایی، سوء استفاده از زیردستان بخاطر جایگاه اجتماعی، شغلی و ورزشی برای برقرار کردن رابطه جنسی و کامجویی استفاده می کند و سپس زنان را بدون در نظر گرفتن خواسته و نیازشان، بدونه درد وجدان رها می کند. برای زنباره هیجان، دست یابی و پیروزی بر زنان و نشان دادن آنها به دیگران بخشی از رضایت روانی و رفتاری او است. معتاد به جنس مجرد یا دارای همسر ممکن است کارش را پنهانی انجام دهد ولی زنباره دوستان را از کامجویی هایش بی خبر نمی گذارد. کازانوا گفته بود: “من به زنان تا سرحد جنون عشق می ورزم، ولی آزادی را از همه چیز بیش تر دوست می دارم”. برای فرار از تعهد عاطفی، زنباره یا دُن ژُوان می تواند باورش را در زندگی تا سطح نیازهای غریزی پائین آورده و فلسفه اش را این گونه بیان کند: زنی پیدا کن، پول خرج کن، وی را فریب ده، کام بگیر و فراموشش کن. روش است که در این سوداگری بجز تجربه جنسی و شاید خوارشدن روانی چیزی نصیب قربانیان نمی شود. از بینش زنان، کار کامگیری زنباره حکایت این واقعیت است: “امشب به قصه دل من گوش می کنی/ فردا مرا چو غصه فراموش می کنی”(سایه). فرهنک ایران در بین شعرای سبک هندی شاهد باز زیادی داشته است اما در بین شعرا و نویسندگان با نفوذ نوگرا و موسیقی دانان اخیر زنبارگی رواج زیادتری داشته است.
این نویسنده بین استادان و همکارانی که در زندگانی به آنها برخورد کرده ام یک استاد معتاد به جنس را می شناختم که در پایان زندگانی می گفت که چون او معنی عشق عاطفی را در زندگانی از نوجوانی درک نکرده بود، برای پرکردن آن کمبود به خوشگذرانی و لذت از زنان و بهروری جنسی از آنها روی آورده بود و با آنکه جراحی لایقی بود ولی پایان خوبی در زندگانی نداشت و در اعتیاد، فقر و تنهایی درگذشت. توصیه او در دوران پیری به من، زندگانی با عشق و عاشقی بود. همکار خوش تیپ و زنباره و خودشیفته ثروتمند دیگری داشتم که تمام زن ها برای او یک چالش عادلانه بود. در ایام جوانی من برخورد فیزیکی او با شوهر یک زنی که یکی از قربانیانش بود را در یک مهمانی مشاهده کردم و بسیار خجالت زده شدم. او همیشه برای اثبات پیروزی اش یک قطعه از پوشاک زیر زنان قربانیش را بعنوان جایزه نگه می داشت و در کشویی در آپارتمانش جا داده بود تا پیروزهای خودش را برای تحسین به رخ دیگران بکشد. او هیچ وقت احساس همدلی برای دیگران، گناه و شرم نمی کرد و خود را برتر از همه می دانست. در کارش موفقیت چشم گیری پیدا نکرد. او شبیه به معشوق شعر گناه فروغ یعنی ناصر خدایار بود.
عشق و لمورنس
عشق دارای دو مرحله است: “وابستگی عاشقانه” و “مهر عاشقانه”. وابستگی عاشقانه را لمورنس(limerence) می نامند. لمورنس، حالت شیفتگی یا معطوف شدن حواس عاشق و غم و اندوه اش به شخص دیگری است که معمولا به طور غیرمستقیم تجربه می شود و عاشق تمایل قوی برای دریافت احساس متقابل از معشوق دارد، اما در این رابطه برخورداری جنسی در درجه نخست اهمیت قرار ندارد. مطابق گفته تِن اف(Tennov)، “وابستگی عاشقانه ” و “مهر عاشقانه” پیوندی است که رابطه بین یک شخص و والدین و فرزندانش را توصیف می کند. در پرورش خوب و هنجار، رابطه از وابستگی به مهر دگرگون می شود وکودک خردسال و مادر می توانند از همدیگر مستقل ولی عاشق بیکدیگر باشند. به گفته دیگر یک نوع عشق می تواند به دیگری دگرگون شود. برای نمونه در رفتار متعارف “کسی که توانسته است پیوند و مهر عاشقانه به شریک زندگانی اش را جایگزین لمورنس یا وابستگی عاشقانه کند، می گویند: ” وقتی ما ازدواج کردیم بسیارعاشق بودیم ولی امروز خیلی عاشق یکدیگریم “. این دو مرحله عشقی قابل مقایسه با مفهومی است که رفتارشناسان در جانوران “بین جفت پیدا کردن و جفت نگهداری در رفتار جنسی قائل هستند”.
اختلاف اساسی بین اعتیاد عشقی و لمورنس این است که معتاد به عشق، شخص را به سمت تمایل به تکرار احساس عاشقی مکرر با اشخاص گوناگون وامیدارد، ولی شخص دارای لمورنس به شخص خاصی تمرکز پیدا می کند. شیلینگ این فرق را این گونه بیان می کند : اعتیاد به عشق تکرار مرحله لمورنس با شریک پس از شریک و تعقیب سرمستی حاصل از آن و تکرارش است بدون پیشرفت محسوس و به مرحله عمیق و معنی دار تر رابطه یا “مهر عاشقانه ” رسیدن(رایانه). بنظر می آید که فروغ مرحله اعتیاد به عشق و لمورنس را با چندین معشوق آزمایش نمود ولی لمورنس بیش از حدی به ابراهیم گلستان از خود نشان داد و معلوم نیست که اگر زنده می ماند، چه می کرد.
خودشیفته و هم وابسته
در زبان معمولی، خودشیفتگی بیشتر به عنوان یک اصطلاح برای خود شیدایی یا خودخواهی بیش از حد مورد استفاده قرار می گیرد. ولی شخص خود شیفته(Narcissist) دارای یک احساس واهیِ مهم پنداشتن خود است. به عنوان مثال، در زمینهی دستاوردها و استعدادهای خود اغراق میکند، انتظار دارد که با یا بدون داشتن دستاوردهای مناسب به عنوان شخص برتر به رسمیت شناخته شود. ویژگی های اشخاص خودشیفته عبارتند از: برتری خواهی و غرور، بزرگنمایی، دلواپسی موفقیت و قدرت، عدم همدلی، باور به منحصر به فرد بودن، احساس حقانیت، نیاز به تحسین بیش از حد، و بهره برداری از دیگران (رایانه). تشخیص آدم خودشیفته سیاه و سفید نیست و بستگی به درجه دارد. مرد خودشیفته نیز می تواند زنباره باشد. مرد خودشیفته در رابطه بدتر از زنباره است. زنباره متقلب حداقل میتواند احساس همدلی و ندامت داشته باشد. اگر مرد زنباره گرفتار شود، بیشتر اوقات پوزش می خواهد. خودشیفته اشتباه نمی کند. آنها کامل هستند و شما باید افتخار کنید که می توانید نزدیک آنها باشید و هوای نزدیک آنها را تنفس کنید. خودشیفته عاشق زندگانی است، ولی آن را در خودش دوست دارد، زیرا او همه چیز زندگانی را در خودش دارد. بیشتر آنها قادر به دوست داشتن نیستند، آنها همدلی ندارند و گفته هایشان از صمیم قلب یا حقیقت نیست. اشخاص خود شیفته به دلیل ویژگی های خود چندان قادر به حفظ روابط نزدیک با دیگران نیستند(گل پرور و خبازیان). بسیاری از محققان عوامل ژنتیکی و زیست محیطی را دلیل اصلی مبتلایان به این نوع اختلال میدانند. همچنین دانشمندان در بخش خاکستری مغز افراد خودشیفته که به همدلی، روابط عاطفی و شفقت وابسته بود، نوعی نارسایی را یافته اند. اغلب اوقات این افراد علاوه بر خودشیفتگی به بیماریهایی همچون اعتیاد به الکل، مواد و افسردگی یا اضطراب مبتلا هستند. همیشه دور و بر این افراد کسانی وجود دارند که خودشیفتگی آنها را تقویت میکنند. افرادی که مجذوب آنها میشوند و با رفتارهای خود کوره خودشیفتگی آنها را روشن نگه می دارند. کوتاه، شخصیت خود شیفته سه فاکتور اصلی دارد، به خود بیش از حد اهمیت میدهد، توقع دارد دیگران مدام او را مورد تحسین و تمجید قرار دهند و در نهایت قادر به حس همدلی و درک دیگران نیستند(رایانه). ناصر خدایار و ابراهیم گلستان، احمد شاملو، نادر نادر پور، حمیدی شیرازی… خودشیفته بودند و این پدیده بین شعرای سنتی گو و نوپرداز بوم گیر بود و به آن خواهیم پرداخت.
عشق هم وابستگی(Codependance)، نوعی رفتار بیمارگونه و اعتیاد عشقی است که در آن شخص عاشق به نیازهای خود توجهی ندارد و نیازهای دیگری را در اولویت قرار میدهد و به او خدمت میکند که موجب وابستگی طرف مقابل به او میشود. طرف مقابل می تواند خانواده، یک خدمت یا کار اجتماعی یا شریک خودشیفته باشد: برای نمونه پدری که همه کوشش و کارش برای خانواده است و خود را فراموش می کند و یا شخصی که برای یک تشکیلات از جان و دل کار می کند و نیازهای شخصی خود را نادیده می گیرد. در رابطه جنسی، شخص معتاد به عشق هم وابسته، وقت، تـوجه و ارزش زیادی بـرای شخصی کـه به وی اعتیاد دارد اختصاص می دهد. به خود بی توجه بوده و برای خودش و خواسته هایش کمتر ارزشی قائل می شود. قادر به تحمل همه چیز می باشد غیر از ترد شدگی و تنهایی. اعتماد بنـفـس وی با حـل مشکـلات و تسـکیـن درد و رنج هـای شـریک زندگیش تقویت می گردد. با کنترل منفی قصد کنترل رابطه را دارد: از شریک خود می پرسد که چگونه باید رفتار کند تا رضایت وی را تامین کند.
در زندگانی عاطفی یا زناشویی خود شیفته با معتاد به عشق هم وابسته می توانند مانند دو قطب آهن ربا باشند که جذب یکدیگر شده و پیوندشان دوام بیآورد ولی رابطه با از خود گذشتگی شخص هم وابسته بسود خودشیفته دوام بیشتری می آورد. اگر خودشیفته دارای مقام اقتصادی یا هنری بالایی بوده و از شهرت در جامعه برخوردار باشد، رابطه طولانی تر می گردد. خود شیفته این پیوند نابرابر را با گرایش و شیفتگی هم وابسته به خود تقویت می کند و شرایطی پدید می آورد که هم وابسته را در کنار خود با بی توجه ای به رشد شخصیت و دانش او نگه دارد. رابطه آنها مانند پایکوبی ای است که در زندگانی یک جفت نابرابر اجرا می کنند و در آن هم وابسته (خوشی/ فراهم کن) و خودشیفته/ معتاد (گیرنده / کنترل کننده) است. هم وابسته ای که بخشش می کند، قربانی می کند و نیاز و خواسته های خودشیفته را برآورده می نماید. او نمی داند چگونه روابط عاشقانه با شخص خودشیفته را قطع یا از آن پرهیز کند- خود شیفته ای که خودخواه، خودمحور، کنترل گر و تا اندازه ای زیان آور به شخصیت و رشد هم وابسته است(ر. روزنبرگ). اشخاصی معتاد به عشق هم وابسته از خانواده ای با دشواری های زیاد می آیند که کم مهری را آزمایش کرده و می خواهند با مهربانی به دیگران آن تجربه را برای آنها به خوبی برگذار کنند. یا اشخاصی هستند که اعتماد به نفس کمی دارند، می توانند به دام خودشیفته با نفوذی بیفتند و نقش هم وابسته را بازی کنند. آیدا سرکیسیان… بیشتر و فروغ فرخ زاد کمتر این نقش را در برابر دو خود شیفته بازی کردند.
سخن پایانی
زمان آن رسیده که بزرگان ادبی، شعری و هنری را با هنجارهای نوین ارزیابی کنیم. با این ابزار به بررسی شخصیت آنها همراه با کار آنها بپردازیم. شعر یک بیمار روانی اگرچه از منظر ادبی به بیماری ربطی ندارد، ولی درک بیماری می تواند نوری به آفرینش هنری بیندازد. برای نمونه ونگوک به رنگ زرد در نقاشی علاقه داشت. مصرف زیادی گل انگشتانه سبب پدید آمدن تخیل رنگ زرد(Hallucination) میشود. ونگوک از آن زیاد مصرف می کرده و کاربرد رنگ زرد ممکن است تاثیر آن دارو بوده. یا بیماری آب مروارید ممکن است تاربودن کار نگاره گری را توجیه کند. بیماری دوقطبی فروغ فرخزاد در رفتارش و هنرش نقش مهمی داشته است و به آن خواهیم پرداخت.
خودشیفته