هشتم بهمن 27 ژانویه روز جهانی هولوکاست
واژه ی هولوکاست برآمده از زبان یونانی و به چم همه سوزی و کشتار همگانی است.
این واژه پس از جنگ جهانی دوم جایگاه بسیار ویژه یی در فرهنگ سیاسی پیدا کرد تا نگاه همه ی مردم جهان را به یک پدیده ی بد شگون بکشاند و آنان را در برابر اینگونه کُنش های بد فرجام همازور کند.
از سال 1941 تا پایان سال 1945 نزدیک به یازده میلیون تن از مردم جهان، از زن و مرد و کودک و پیر و جوان تنها بگناه باورداشت های دینی یا سیاسی، و یا وابستگی به یک تیره مردمی به زشتترین چهره بدست سپاهیان آلمان نازی کشته شدند.
در سال 1935، آدلف هیتلر یاساهای نورنبرگ (Nürnberger Gesetze) را پیش کشید. آماج از این یاساهای های نو آورد، پاسداری از تخمه و نژاد مردم آلمان بود که از دیدگاه نازی ها، تخمه و نژاد برتری شناخته می شد. برابر یاساهای نورنبرگ، آلمانی تباران از زناشویی با یهودیان و مردمان دیگری که شهروند آلمان نبودند باز داشته شدند. آلمانی تباران به هیچ روی نمی بایست با یهودیان داد و ستد می کردند.
شایان یاد آوری است که جُنبش یهود ستیزی یک پدیده ی نو آورد نبود که از اندیشه و گفتار و کردار آدلف هیتلر برآمده باشد، این جُنبش ریشه یی بسیار کهن تر از روزگار هیتلر داشت. یهود ستیزی از سده ی دوم زایشی برگ برگ تاریخ اروپا را به ننگ آلود و از سوی کلیسای مسیح ( که خود یهودی بود) به سختی پی گرفته شد. از سده های چهارم و پنجم که مسیحیت دین دولتی شد، آموزه های مسیح از کلیسا رَخت بربستند و جای خود را به آیین شرم آور یهود کشی و یهود آزاری سپردند، در سده های سیاهی که در اروپای مسیحی دین و دولت این همان بودند، بفرمان پدران کلیسا، کنیسه های یهود ویران و یهودیان بنام فرزندان شیطان از هیچ آزار و شکنجه یی بر کنار نماندند.
پدران کلیسا به مسیحیان ساده دل باورانده بودند که یهودیان کودکان مسیحی را می کُشند و خون آنها را در اجرای آیین های دینی و درمان بیمارانشان بکار می برند!.. زهر در چاهها و چشمه ها می ریزند!.. بیماری و مرگ را در همبودگاههای مسیحی می گسترانند!..
نبود سامه های بهداشتی در اروپا و انداختن گناه بیماریهای واگیر
و مرگ و میر گسترده به گردن یهودیان!.
تا سده ی سیزدهم زایشی و پس از آن نیز شهروندان پاریسی بجای آبریزگاه کاسه هایی در کنار خوابگاه خود می گذاشتند و بامداد روز دیگر آن را از پنجره به کوچه می ریختند! پس از بروز مرگ سیاه [بیماری طاعون] در سال 1531 زایشی، دولت فرانسه فرمان داد که مردم باید در هر خانه های خود یک آبریزگاه بهداشتی بسازند، ولی مردم فرانسه این فرمان را گردن ننهادند و به همان شیوه ی پیشین سرگین و پساب خود را در کوچه ها و گذرگاهها ریختند، در انگلستان کار از اینهم بد تر بود، جهانگردانی که در آن روزگار به کمبریج رفته اند از بوی گند و پلیدی شهر گزارش های بسیار دل آشوب از خود بر جای گذاشته اند..
کلیسا که در آن روزگار تنها کانون آموزش و پرورش در اروپا بود، این اندیشه ی تباه کننده را در میان مردم می پراکند که: خداوند، بپاد افره گناه آدم که از میوه ی درخت دانش خورد، زمین را دچار لعنتی جاودانه کرده است تا فرزندان آدم، از هنگام زاده شدن تا مرگ، کوله بار رنجهای پایان ناپذیر را بر دوش خود کشند و با کف سد پای برهنه از خار زار رنجی جانکاه بگذرند، پس ما که در این «لعنت کده» بسر می بریم، نه تنها باید در برابر این رنجهای پایان ناپذیر شکیبایی پیشه کنیم، بلکه باید سپاسگذار خدای مهربان باشیم که با خون پاک خداوند ما عیسای مسیح، ملکوت خدا را در جهان پس از مرگ برای ما فراهم کرده است!.
در پی چنین آموزه های بد فرجام بود که از سال 1347 تا 1350 زایشی سراسر اروپا دچار یک بیماری پر مرگ شد، در پی این بیماری فراگیر، در کمتر از دو سال، بیست و پنج میلیون تن از مردم اروپا جان باختند. مردم برای گریز از این بیماری مرگزا به کلیساها پناه می بردند تا از پدران کلیسا چاره بجویند، ولی آن پدران بی پدر که پاسخی نداشتند و چاره یی نمی دانستند به آنها می گفتند بروید جامه از تن بدر کنید و بدست خود تازیانه بر پیکر برهنه ی خود بزنید شاید که از بار گناهانتان کاسته شود!.
برخی از کشیشان این بیماری را پاد افره گناه یهودیانی بشمار آوردند که عیسای مسیح را بر چلیپا کُشته بودند، بدین گونه روزگار یهودیان در اروپا یکبار دیگر به تیرگی گرایید!
گوسپندان عیسای مسیح بفرمان شبانان کلیسا به خانه های یهودیان بیگناه یورش بُردند، خانه هاشان را به آتش کشیدند و پیر و جوان و زن و مرد و کودکشان را کشتند تا راه ملکوت خدا را بر خود هموار بگردانند.
لوتر ( بنیاد گذار پروتستانیسم) در آغاز کوشش زیادی در برداشتن اینهمه رنج از گرده ی یهودیان بکار برد و در نوشتاری زیر نام مسیح یک یهودی مادر زاد است، کوشید تا به پیروان خود بباوراند که کشتن کودکان مسیحی و بهره گیری از خون آنها برای درمان بیماران دروغ زشتی بیش نیست، ولی پس از چندی دیدگاه خود را دگرگون ساخت و از پاپ های یهود ستیز نیز پیشی گرفت و در نوشته یی زیر نام « از یهودیان و دروغهایشان» زشت ترین دشنامهای نا روا را ارزانی یهودیان کرد و پیروان را به سوزاندن کنیسه ها و ویران کردن خانه های یهودیان و گرفتن دارایی آنها و وادارکردنشان به کارهای سخت بدنی بدون دستمزد بر انگیخت.
بیزاری و خشمی که لوتر از پایگاه یک رهبر دینی در میان پیروان بی شمار خود در دشمنی با مردم یهود برانگیخت، پانسد سال پس از او بیارمندی فناوریهای پیشرفته با ساز و برگهایی مانند تالارهای گاز و کورههای آدم سوزی ننگین ترین برگها را در تاریخ کلیسا بیادگار گذاشت.
در سده ی نوزدهم گروهی از دانشمندان و فیلسوفان و هنرمندان و سیاست پیشگان آلمانی جنبش دیگری بنام ولکیش پدید آوردند، این جنبش، یهودی را سرشتی نا سازگار با نژاد آلمانی بر شمرد.
یکی از رهبران این جنبش به نام (هاینریش کلاس Heinrich Claß ) می گفت: یهودیان همراه با کولی ها نمی بایست در رده ی شهروندن آلمانی شمرده شوند… به یهودیان نباید پروانه داد که در آلمان زمین و خانه بخرند و به کار داد و ستد بپردازند… یهودیان را نمی بایست در کارهای دولتی – روزنامه نگاری – بانکداری و کارهای همانند آن راه داد.
هاینریش کلاس یکی از رهبران یهود ستیز جنبش ولکیش
در میانه ی سده ی نوزدهم، جنبش یهود ستیزانه ولکیش در آلمان نیرو گرفت. یکی از خواسته های بُنیادین این گروه برترشماری مسیحیان آلمانی نسبت به یهودیان، و جلوگیری از پیوندهای زناشویی یهودیان با دیگران بود. در پی فشار مردم، دولت آلمان ناگزیر شد که راهبندهای سخت تری پیش روی یهودیان بگذارد.
باهَمادِ سوسیال ناسیونال در سال 1919 پایه گذاری شد و به پشتیبانی از در خواستهای گروه ولکیش برخاست و آن را نیرویی دوباره بخشید. این جنبش پس از روی کار آمدن نازیها در سال 1933 توان بیشتری یافت و روزگار یهودیان را تیره تر کرد. در روز یکم آوریل سال 1933 نازیها فرمان دادند که مردم آلمان باید از هرگونه خرید و فروش و داد و ستد با یهودیان خود داری کنند.
در بهار و تابستان سال 1935 گروهی از افسران برآن شدند که بی نگر به آیین های شهریگری، خود دست بکار شوند و به آزار و شکنجه ی یهودیان برخیزند. از این زمان یورش به فروشگاهها و بنگاههای بازرگانی یهودیان آغاز شد و هر روز دامنه ای فراخ تر گرفت.
در روز هشتم اوت همان سال، آدلف هیتلر فرمان جلوگیری از یورش های خود سرانه به فروشگاههای یهودی داد. هالمار شاکت سرپرست بانک مرکزی آلمان بارها یادآور شد که یهود ستیزی و آزار یهودیان آسیب های بسیار سخت به بازرگانی و سازمان پولی آلمان می زند، با اینهمه دولت آلمان نه تنها دست از یهود ستیزی بر نداشت ونکه هر روز بر کرانه های پیدا و نا پیدای آن فزود.
در سال 1935در گردهمایی بزرگ نازیها، گرهارد واگنر به آگاهی مردم آلمان رسانید که دولت به زودی آیین نامه ی نوینی را برای پاسداری از نژاد آلمانی به آگاهی همگان خواهد رساند. نخستین نسخه ی این آیین نامه در روز چهاردهم سپتامبر به چاپ رسید.
فرازهایی از آیین نامه ی نوربنرگ:
برای پاسداری از تخمه و نژاد برتر، هیچ آلمانی نباید با یهودی زناشویی کند.
هرگونه پیوند جنسی میان یهودیان و آلمانی ها پاد افره سخت برای هردو سو خواهد داشت.
یهودیان نباید زنان آلمانی کمتر از ۴۵ سال را به نام کارگر خانگی بکارگیرند.
یهودیان نمی بایست پرچم ملی را به نمایش درآورند.
با برنهادن این آیین نا مردمی، یهودیان از کارهای دادگزاری – پزشکی – داروسازی – روزنامه نگاری و بسیاری کارهای دیگر، و نیز بهره گیری از بیمارستانهای دولتی– پارکهای همگانی- کتابخانه ها وآموزشگاههای دولتی باز داشته شدند.
در روز هفدهم اوت سال 1938 فرمان دیگری بر آیین نامه های پیشین افزوده شد: یهودیانی که نامهایی بجز نام های یهودی داشتند، می بایست یک نام میانی مانند ( ایسرائل ) برای مردان و ( سارا) برای زنان برای خود بر می گزیدند. گذرنامه یهودیان باید دارای یک واک “J” بزرگ می بود. یهودی با این گذرنامه می توانست از آلمان بیرون رود ولی نمی توانست به آلمان باز گردد .
هیتلر می گفت: « اگر[گرفتاری یهود] را نتوان بیارمندی این آیین نامه ها از میان برداشت، آنگاه [باید آن را به رهبران ناسیونال سوسیالیست واگذاشت تا راهی برای برون رفت از گرفتاری یهود پیدا کند و آن را به اجرا گذارد.»
بسیاری از یهودیان توان پایداری در برابر این آیین های نامردمی نیاوردند و نا گزیر از خاک آلمان بیرون رفتند.
در روز هفتم نوامبر سال 1938، یک یهودی بنام هرشل گرونسپان یکی از دیپلماتهای آلمان نازی به نام ارنست فم رات را در پاریس کشت.
این رُخداد خشم سیاست پیشگان آلمان و باهمادِ ناسوینال سوسیالیست را برانگیخت و بر تیره روزگاری یهودیان آلمان افزود.
هولوکاست
ستمگری انسانها به انسانها
«دکتر اردشیر بابک نیا»
برای 100 میلیون قربانیان بی پناه نسل کشی های 100 سال گذشته که تنها به خاطر تفاوت رنگ پوست، ایمان، نژاد و یا ملیتی دیگر جان خود را بیهوده از دست دادند و به پاس از فداکاری های نیکوکارانی که با به خطر انداختن جان خود به ستمدیدگان نسل کشی ها یاری رساندند.
هولوکاست، طرح منظم و حساب شده ی کُشتار همگانی یهودیان اروپا در دوران جنگ جهانی دوم، رویدادی بیرون از درک وحتی تصور انسان است. فاجعه یی که یهودیان اروپا قربانیان آن بودند و عوامل نازی و همدستان شان نقش شیطانی کُشتارگران آن را ایفا میکردند. گرچه یهودیان اروپا قربانیان هولوکاست هستند، لیکن این پدیده ی مخوف یک فاجعه و یا یک مسئله یهودی نیست و تنها به یهودیان تعلق ندارد. منحصر دانستن هولوکاست به یهودیان، به مثابه بنا کردن دیواری بین یهودی و غیر یهودی است که همان خواست نازی هاست.
– هولوکاست مرگ اخلاق انسانی است.
– هولوکاست شکست اخلاقی دموکراسی است.
– هولوکاست معمای بی پاسخی است که در آن قربانیان فقط یک حق داشتند، و آن نداشتن حق بود.
– هولوکاست ستمگری انسانها در حق انسانهاست و زاییده ی افکار و رفتار حساب شده ی سیاستمداران و بوروکراتهای بیعاطفه ی مرگ پیشه است، شیطان هم نمی تواند تا بدین حد ستمگر، بیرحم، نامروت و حسابگر باشد.
– هولوکاست نقطه عطفی در تاریخ انسانهاست. لیکن هیچ کس قادر به درک این معما نیست که:
– چگونه در قرن بیستم و در قلب اروپای «متمدن»، در جوامعی که از مذهب و ارزش های اخلاقی عیسی مسیح و فرهنگ و سنتهای غرب سیراب بودند واقعه یی به این سهمناکی و در این ابعاد اتفاق افتاد؟
– چگونه جهان و جهانیان اجازه دادند که این فاجعه رُخ دهد؟
– چه کاستی در طبیعت انسان و جوامع انسانی است که وقایعی مانند هولوکاست را ممکن می کند؟
– با کدامین درک و منطق میتوان پذیرفت که بیش از یک میلیون کودک بیگناه و بی پناه تنها به جرم مذهبی که با آن متولد شده اند به قتل رسیده باشند؟
– چگونه ممکن است رژیمی در مدت کوتاه 12 سال حکومت خود، قادر به ایجاد کشوری شود که در آن کشتارهایی چنین ستمگرانه و غیر انسانی، به وظیفه ملی و مدنی بدل شوند؟
حکومت نازی توانست تمامی ارزش ها و موازین اخلاق انسانی و تمدن غرب را مختل و زیر و رو کند و ستمگرانی خلق کند که قربانیان خود را بخشی از نژاد و خانواده بزرگ انسانی نمی دیدند، بلکه آنها را به چشم اشیا و یا جانورانی مینگریستند که از بین بردن آنها نه تنها نادرست و گناه نبود، بلکه امری ضروری و وظیفه یی ملی به شمار میرفت. طی تلاشهای متمادی برای نابود کردن ارزشها و نمادهای انسانی در قربانیان شان، خود نیز این ارزشها را از دست دادند و خوی جانورانی درنده و موجوداتی شیطانی را پیدا کردند. این دگرگونی ها موجب شد کشتارگران نازی خود را کارگزارانی فرمانبر و مجری دستورات سیاستمدارن و بوروکراتهای سنگدل بدانند. دگر دیسی فکری و احساسی کشتارگران ستمکار وسنگدل آن چنان بود که اخلاق و وجدان انسانی را یکسره به دست فراموشی سپرده بودند و هنگام قتل عمد انسانی دیگر احساس گناه، ترحم و یا پشیمانی نمی کردند.
برای نخستین بار در تاریخ، «انسانها» همنوعان شان را تبدیل به ماده کردند، آن هم هنگامی که قربانیان هنوز زنده بودند.
درآلمان هیتلری، مردمانی «پیشرفته و متمدن» در قرن بیستم، منطق و روش هایی برای نابودی میلیونها انسان از جمله کودکان و نوزادان بیگناه و بی پناه و تبدیل آنها به خاکستر با «کمترین هزینه» خلق کرده بودند و دولت آلمان برای نیل به هدف خود و به انجام رساندن این طرح از همه سازمانها و تشکیلات دولتی و ملی و پیشرفته ترین تکنولوژیهایی که در اختیار داشت بهره می گرفت، در آلمان نازی، قتل انسانهای دیگر، بخشی از زندگی شده بود.
عقل سلیم چنین حکم میکند که وقتی نوبت به قتل کودکان برسد، دست و دل کشتارگر بلرزد، چرا که نمیتوان بدون کشتن وجدان (خدای درون)، دست به خون کودکان آلود. لیکن بیدادگران نازی چنین نبودند، آنها به آسانی بیش از یک میلیون کودک بیگناه را نیز به کوره های آدم سوزی سپردند.
متأسفانه پژوهش، بررسی و آگاهی از جزئیات این فاجعه درک آن را آسان تر نمی کند. بسیاری از پژوهشگران معتقدند که درک هولوکاست و رویدادهای شوم، رقت بار و ویران کننده آن ممکن است هیچ گاه میسر نشود و «دیواری نفوذناپذیر» تا ابد پژوهشگران و تاریخ نویسان را از واقعیت این فاجعه جدا نگاه دارد، گویی دنیای دوزخی آشویتس از آنِ سیاره دیگری بوده است.
الی ویزل نیز بر این باور است که:
«آشویتس با موازین و معیارهای عقل انسانی قابل درک نیست و رویدادهای وابسته به آن حتی قابل تصور هم نیستند و فقط در خاطر کسانی می مانند که آشویتس را خود تجربه کرده اند. بین قربانیان و بازماندگان هولوکاست و دیگر انسانها، شکافی است که هیچ گاه، هیچ کس قادر به درک آن نخواهد بود و از این رو نوشتن درباره هولوکاست همیشه با محدودیتهایی رو به رو خواهد بود. این محدودیت ها موجب می شوند که با نوشتن نتوان واقعیت این فاجعه غیر انسانی و نابخردانه را شرح داد و درد و رنجهای قربانیان هولوکاست را به تصویر کشید.»
با آن که می دانیم هرچه درباره هولوکاست و نسل کشی های دیگر نوشته شود، ناقص و نا رسا و ناکافی است، باز هم نوشتن در این باره لازم و ضروری است، زیرا سکوت در این مورد میدان دادن به شیادان و تحریف گران و یا به فراموشی سپردن این رویدادهاست. فراموش کردن هولوکاست به معنای مرگ واقعی قربانیان آن و ارزانی کردن پیروزی به کشتارگران آن هاست. اگر در مورد هولوکاست سکوت و بی اعتنایی کنیم، در عمل ما نیز به رویداد هولناک سوزاندن میلیون ها انسان پشت کرده ایم.
هرچند هولوکاست در گرماگرم یک درگیری بین المللی رُخ داد، خود یک درگیری بین المللی نبود و همان گونه که لوسی داویدویچ یکی از پژوهشگران پیشرو این فاجعه نوشته است:
«هولوکاست جنگی علیه یهودیان بود، لیکن در این زمان جنگی بین یهودیان و نازی ها وجود نداشت و در تمام مدت این رویداد، یهودیان اروپا قربانیان محکوم به فنای این جنگ یک جانبه بودند.»
گرچه همه قربانیان دستگاه کشتار نازی یهودی نبودند، لیکن نابودی همه یهودیان هدف کشتارگران نازی بود. رأی دولتمردان آلمان نازی بر آن بود که مردم قوم یهود حق زندگی نداشته باشند، در حالی که هیچ شخص و هیچ حکومتی نباید اختیارگرفتن چنین تصمیمی را داشته باشد. آلمانی ها به بهانه ایجاد بهشت موعودِ خود و ایجاد سرزمینی آرمانی با مردمی از نژاد «پاک و شریف» آریایی، باید برای یهودیان جهنمی بر روی زمین تدارک می دیدند، جهنمی که درآن افزون بر شش میلیون یهودی اروپایی بیش از بیست و پنج میلیون انسان بیگناه دیگر نیز در آن سوختند.
در آن دوران، تاریکی همه جا را فراگرفته بود، زمین و آسمان و بهشت همه به دوزخی تاریک و سوزان تبدیل شده بودند و گویی همه درهای رحم و شفقت بسته شده بودند. کشتارگران بیهوده می کشتند و قربانیان نیز بیهوده کشته می شدند. رهبران قدرتمند جهان نیز عاطفه و همدردی با انسانهای ستمدیده و دردمند را فراموش کرده بودند. جهانیان نیز یا با کشتارگران همدستی کرده و یا بی تفاوت و بی اعتنا ناظر این ستمگری ها و جنایات بودند و فقط افراد معدودی دلواپس این بی عدالتیها بودند و شجاعت توجه به این مسئله را داشتند. اینان با به خطر انداختن جان خود و خانوادهشان به یاری قربانیان برخاستند.
این نیکوکاران از جان گذشته با اقدام های خود نه تنها موجب نجات جان پناهجویان یهودی شدند، بلکه فداکاریشان نمایانگر بزرگواری، آبرو، شرافت و کرامت انسانی در این دوران تاریک تاریخ بشر بود – این افراد انسانهای والایی بودند که باید همواره به یادشان داشته باشیم و از آنان کرامت انسانی بیاموزیم.
گرچه یهودیان اروپا قربانیان هولوکاست هستند لیکن این پدیده مخوف یک فاجعه و یا یک مسئله یهودی نیست و تنها به یهودیان تعلق ندارد. منحصر دانستن هولوکاست به یهودیان به مثابه بنا کردن دیواری بین یهودی و غیر یهودی است که همان خواست نازی هاست. از سوی دیگر، گرچه آلمانیها عوامل این فاجعه بودند، لیکن هولوکاست یک مسئله آلمانی و فقط منحصر به آلمانی ها نیست. هولوکاست یک فاجعه بشری و زنگ خطری برای همه انسانهاست. زنگ خطری که به ما گوشزد می کند «انسانها» برای اعمال ستم و جنایات غیرقابل تصور در حق همنوعان خود چه قابلیتها و تواناییهای نامعقولی دارند و این وحشیگریهای باورنکردنی را در هر زمان و در هر نقطه از جهان میتوانند بروز دهند چنان که یک نسل پیش از هولوکاست بر ارامنه ترکیه و یک نسل پس از آن بر مسلمانان بوسنی و یا بودائیان کامبوج رفت و هم اکنون نیز گروهی انسان بی پناه در دارفور قربانیان این گونه جنایات هستند.
گستردگی رویدادهای سهمناک، دور از تصور و مصیبت باری که در آشویتس رُخ دادند، بارزترین نمونه از هم گسیختگی تمدن بشری است. این رویدادها دید انسانها را در مورد انسانها تغییر داد.
آشویتس نماد شرارت مطلق انسانی بود.
آشویتس فاجعه های دیگر انسانی مانند هیروشیما و کشتارهای قومی دیگر را ممکن کرد.
لیکن رویدادهایی مانند هولوکاست با کشتار انسانها آغاز نمی شوند. در بدو امر با سوءاستفاده از قدرت، بیرحمی های مهارنشده، پایمال کردن حقوق فردی و اجتماعی، تحقیر، بی حُرمتی، وحشت پراکنی و ظلم، بیرون راندن مردم از خانه هاشان، غصب اموال و املاک آنها، اسیر کردنشان در گتوها، اردوگاه ها و زندانها، گرسنگی و غیره رو به رو هستیم که سرانجام به کشتار همگانی ختم می شود. از این رو سکوت و بی تفاوتی در برابر تبعیض، ستمگری و دیگرستیزی در هر زمان و در هر نقطه از جهان و به هر دلیل از بزرگترین گناهان است. سکوت و بی تفاوتی است که ستمگران را گُستاخ و بی پروا می کند. هنگامی که هیتلر در سال 1939 نزد ژنرالهایش از قصد خود برای نابودی یهودیان اروپا پرده برداشت، با مشاهده واکنش ایشان گفت: چه کسی امروز از کشتار بیش از یک میلیون ارامنه ترکیه در یک نسل پیش صحبت میکند؟..
الی ویزل درباره سرگذشت غم انگیز نابودی بیش از نیم میلیون یهودی زادگاهش در دوران هولوکاست گفته است: «.. آنها بی یار و یاور، تنها و مأیوس بودند. با آن که جهانیان خبر داشتند، ساکت ماندند. انسانها اجازه دادند آنها درد و عذاب بکشند و آزار ببینند و سرانجام نیز نابود شوند. لیکن آنها به تنهایی نابود نشدند، زیرا بخشی از وجود یکایک ما نیز با آنها نابود شد.»
بی اعتنایی به ستم ها و جنایت هایی که در حق مردمی با قومیت، باورها و رنگ پوست متفاوت میشود و پوشاندن احساسات خود با «عایق بی تفاوتی» به سرنوشت آن گروه از انسان هایی که «دیگران» میخوانیم و بدین سبب از نظر عاطفی و اخلاقی خود را از آنها جدا می کنیم، گناهی نابخشودنی است و جنایتکاران را گستاخ و تشویق به ادامه ستمگری هایشان میکند.
بدانیم که زندگی هر انسانی استحقاق دفاع کردن دارد و دفاع از بی پناهان، نشانگر اثبات حقانیت زنده بودن ماست و بدانیم که متضاد واژه عشق، تنها تنفر نیست ، بی تفاوتی نیز هست، زیرا ارزش انسانها چه از لحاظ فردی و چه اجتماعی زمانی در بوته آزمایش قرار میگیرد که مرز بین انسانیت و بیعدالتی تیره و تار میشود.
مارتین نیمولر، فیلسوف آلمانی که پس از جنگ در بیانیه یی مردم آلمان را به دلیل پشتیبانی و پیروی از نازی ها و آغاز جنگ گناهکار خوانده بود، در یکی از نوشته های ماندنی خود درباره بی اعتنایی انسانها به سرنوشت همنوعان شان سروده است:
نخست به سراغ یهودی ها رفتند،
من یهودی نبودم، اعتراضی نکردم
سپس به لهستانی ها حمله بردند،
من لهستانی نبودم، اعتراضی نکردم
آنگاه به لیبرال ها فشار آوردند،
من لیبرال نبودم، اعتراضی نکردم
سپس نوبت کمونیست ها رسید،
کمونیست نبودم، بنابراین اعتراضی نکردم
سر انجام به سراغ من آمدند،
هرچه فریاد زدم کسی نمانده بود که اعتراض کند.
پانزده سال پیش که تصمیم به پژوهش و نگارش این کتاب(1) گرفتم انگیزه ام یافتن پاسخ این پرسش بود که هنگام وقوع جنایات نازی ها، رهبران جهان کجا بودند؟ در چه زمان و تا چه حدی از طرح نابودی همگانی یهودیان اروپا آگاهی داشتند و واکنش آن ها در این مورد چه بود؟
هیتلر بارها عزم راسخ خود را برای نابودی یهودیان در سخنرانی ها و نوشته های خود آشکارا مطرح کرده بود، لیکن عده زیادی تهدیدهای او را به تمسخر گرفته و جدی تلقی نکردند. حتی پس از آغاز کشتارها، با وجود دریافت گزارش های بیشماری از منابع موثق، رهبران دولتهای اروپا و آمریکا توجهی به این گزارش ها نکردند و از انجام اقدامی قاطع برای پیشگیری از این جنایت ها و نجات قربانیان این فاجعه طفره رفتند.
هولوکاست، ستمگری انسانها به انسانها در چهار پوشنه،
چاپ مؤسسه وایمن برای مطالعات هولوکاست- واشنگتن ، آمریکا
این کتاب، به واکنش آمریکا به هولوکاست می پردازد.
چگونه میتوان پذیرفت و یا حتی تصور کرد که قدرتمندترین کشور جهان با زیربنای دموکراتیک و قابلیتهای
عظیمی که در اختیار دارد، و ارزشهای اخلاقی و انسانی که از ایمان مسیح الهام میگیرند، سرزمینی که در دو قرن گذشته پناهگاهی امن برای دردمندان و ستمدیدگان جهان بوده است، در بحرانی ترین دوران زندگی قربانیان جنایت های نازی روی از آنان برگرداند؟ این شکست اخلاقی عظیم نه تنها متوجه مردم، روزنامه نگاران، رهبران مذهبی و سیاسی، بلکه بیش از همه متوجه رهبر «بسیار محبوب و قدرتمند» این کشور پرزیدنت روزولت می شد. رهبری که در «انساندوستی و نوعپرستی» شهره ی خاص و عام بود. (4-1)
گرچه نازی ها طراحان و مجریان جنایت هایی بودند که به نام هولوکاست میدانیم، لیکن میزان بی اعتنایی و بی عاطفگی رهبران آمریکا در مورد قربانیان این فاجعه چنان بوده است که برخی از تاریخ نویسان و پژوهشگران رابطه آمریکا و هولوکاست، آن را نوعی همدستی پشت پرده (Passive complicity) قلمداد کردهاند. (5,6 )
بین سالهای 1941 تا 1945، نزدیک به شش میلیون زن و مرد و کودک یهودی اروپایی به دست نازیها و همدستان شان به قتل رسیدند. گرچه در این سالها به خاطر تسلط آلمان نازی بر بخش عمده خاک اروپا و عزم راسخ هیتلر مبنی بر نابودی یکایک یهودیان این سرزمینها نجات همه یهودیان اسیر در چنگ نازیها عملی نبود، لیکن بسیاری از تاریخ نویسان و پژوهشگران هولوکاست و جنگ جهانی دوم بر این باورند که یک طرح اساسی و منظم برای نجات قربانیان جنایت های نازیها میتوانست جان صدها هزار تن از آنها را نجات دهد، بی آن که خللی در اقدام های ضروری برای پیروزی در جنگ علیه نازیها وارد شود. لیکن بنا بر اسناد و مدارک به دست آمده در شصت و چند سال پس از جنگ چنین اقدام نوع دوستانه و خیرخواهانهای فقط در صورتی امکان پذیر بود که آمریکا ابتکار عمل را به دست می گرفت و پیشگام می شد. دریغا که چنین نشد. (4-1)
به گفته مایکل ماروس، یکی از پژوهشگران هولوکاست:
«پرزیدنت روزولت هیچ برنامه ی خاصی برای نجات پناهندگان یهودی اروپا نداشت و در تمام دوران حکومت خود، فقط گهگاه و آن هم در نتیجه فشارهای وارده از سوی گروههای امداد و سازمانهای یهودی و برای فرونشاندن و خاموش کردن اعتراض هایی که به کوتاهی و سُستی حکومت او در کمک به پناهندگان یهودی اروپا می شد و برای آن که نشان دهد دولت آمریکا نگران وضع پناهندگان است، مثل یک سازمان خیریه که به طور موقت به کمک قربانیان یک رویداد و یا فاجعه می رود، بدون هیچ برنامه، طرح پیشین، بی مطالعه و حتی گاه به طور غیررسمی و به اقتضای زمان به کمک پناهندگان می رفت و یا فقط وعده کمک میداد.» (7)
آمریکا تنها هنگامی «مجبور» به انجام اقدامی در این باره شد که نازیها میلیونها نفر از یهودیان اروپا را از بین برده بودند و در آن زمان نیز این فعالیتها چنان محدود بودند که رئیس فداکار و متعهد هیئت پناهندگان جنگ – هیئتی که پرزیدنت روزولت در سال 1944 برای کمک به پناهندگان «مجبور» به تشکیل آن شد – سال ها بعد گفت: «آنچه ما در این هیئت برای کمک به پناهجویان اروپایی در دوران هولوکاست انجام دادیم بسیار دیر و ناچیز بود.» (8)
در این که دولت، کنگره آمریکا و از همه بالاتر پرزیدنت روزولت از اخبار کشتار همگانی یهودیان اروپا در هنگام وقوع آن باخبر بودند هیچ تردیدی نیست. مدارک موجود در آرشیو ملی آمریکا، وزارت امور خارجه و کتابخانههای گوناگون از جمله کتابخانه کنگره و کتابخانه روزولت نشان میدهند که پس از تابستان 1942 درباره کشتارهای همگانی یهودیان اروپا به دست نازی ها اطلاعات موثق و کافی از دیپلمات های آمریکایی در کشورهای مختلف اروپایی و نیز خبرنگاران نشریات و نمایندگان سازمانهای یهودی در اروپا مرتب به وزارت امور خارجه، کاخ سفید و نشریات آمریکا میرسیدند. (10, 9 )
این کتاب با بررسی اطلاعات به دست آمده از این اسناد، مدارک و نیز پژوهشهای انجام شده در این زمینه در نیم قرن گذشته، به بررسی دلایل این کوتاهی و شکست اخلاقی مردم آمریکا و رهبران آن در کمک به نجات قربانیان این فاجعه میپردازد. عللی که به طور خلاصه به شرح زیر هستند:
مهمترین علت این کوتاهی آن بود که وزارت امور خارجه آمریکا هیچ گاه، علاقهای به آزاد شدن شمار زیادی از یهودیان اروپایی از چنگ نازیها نداشت، زیرا در چنین حالتی میبایست در صدد تدارک محلی «امن» برای نگاهداری آنان برمیآمد. به همین دلیل نیز مقامات عالیرتبه این وزارتخانه هیچ گاه نه تنها به یهودیان گرفتار نازیها کمکی نمیکردند بلکه مرتب و با حیلههای مختلف حتی از ورود آن گروه از پناهجویانی که قادر به رهایی از چنگ نازی ها شده بودند نیز به این کشور پیشگیری می کردند. (4,7-1)
بی اعتنایی بسیاری از مقامات عالیرتبه وزارت امور خارجه آمریکا به ویژه گروه مسئول اداره امور پناهندگان این وزارتخانه به سرنوشت شوم یهودیان اروپایی در این دوران آن چنان بود که دیوید وایمن (David S. Wyman) یکی از پژوهشگران پیشرو رابطه آمریکا و هولوکاست در این باره گفت: «دیوارهای کاغذی و موانع بوروکراتیک که وزارت امور خارجه آمریکا در دوران حکومت نازی و به ویژه در دوران هولوکاست بر سر راه پناهجویان یهودی اروپایی قرار میداد، بسیار بلند تر و استوارتر از دیوارهای واقعی برای پیشگیری از ورود آن ها به این کشور بودند. » (1,2)
در دوران هولوکاست 1941 تا 1945 گروهی در این وزارتخانه به سرپرستی برکنریج لانگ (Breckinridge Long) دستیار وزیر امور خارجه و دوست نزدیک پرزیدنت روزولت با توسل به بهانه ها و حیله های مختلف از ورود پناهجویان یهودی اروپایی به این کشور پیشگیری می کردند، به گونه یی که در برخی از سالهای بسیار بحرانی (1945-1943 ) حتی 90 درصد سهمیه قانونی سالانه مهاجران کشورهای زیر سلطه نازی به آمریکا خالی می ماند. آقای لانگ نه تنها از کمک به پناهجویان یهودی اروپایی دریغ می کرد بلکه در بسیاری از موارد با استفاده از نفوذ خود بر کنسولهای آمریکا در سراسر اروپا سدها و موانع بزرگی بر سر راه هرگونه اقدامی که ممکن بود منجر به کمک به قربانیان هولوکاست شود، قرار میداد (11)
اگر سهمیه قانونی سالانه مهاجران کشورهای اروپایی زیر سلطه نازی به آمریکا همه ساله پُر می شد هرسال دست کم 60,000 نفر پناهنده میتوانستند به این کشور مهاجرت کنند. دستیار وزیر امور خارجه نه تنها اجازه نمی داد این سهمیه قانونی مهاجران اروپایی پُر شود بلکه در سال 1940 سهمیه سالانه مهاجران این کشورها را به نصف رساند. سال بعد – سالی که کشتار همگانی یهودیان اروپا از سوی نازیها آغاز شد – به بهانه پیشگیری از ورود جاسوسان آلمانی زیر پوشش پناهجو با تصویب قانون جدیدی این رقم را به 25 درصد کاهش داد. لیکن در هیچ یک از این سالها او حتی اجازه نمیداد که این حداقل سهمیه نیز پر شود تا جایی که برخی سالها حتی تا 90 درصد سهمیه سالانه مهاجران خالی میماند. با این همه در تمام دوران جنگ جهانی دوم وزارت امور خارجه، موفق نشد ثابت کند که حتی یک جاسوس آلمانی زیر پوشش پناهنده وارد این کشور شده باشد. در مورد کاهش سهمیه سالانه مهاجران کشورهای اروپایی، پرزیدنت روزولت نه تنها هیچ گونه نگرانی از خود نشان نمیداد بلکه موافقت خود را با تصمیم دستیار وزیر امور خارجه اعلام کرده بود، این موانع موجب شدند که از پایان سال 1941 تا پایان جنگ جهانی دوم (مه 1945) فقط 21,000 نفر پناهنده اروپایی از کشورهای زیر سلطه نازی وارد آمریکا شوند، رقمی حدود 10 درصد سهمیه قانونی سالانه مهاجران این کشورها به آمریکا. (4-1)
یکی از غم انگیزترین بازی های سرنوشت در دوران بحرانی ستمگری نازیها در حق یهودیان اروپا وجود افرادی مانند برکنریج لانگ در مصدر چنین مشاغل حساسی بود. دیوید وایمن در رابطه با رفتار دولت و مردم آمریکا با پناهندگان یهودی آلمانی در دوران حکومت نازی گفته است: «برکنریج لانگ به احتمال زیاد در این دوران تاریک یکی از مسیحیان آمریکایی در مصدر قدرت بود که عاطفه و همدردی با انسان های ستمدیده و دردمند را فراموش کرده بود و شوربختانه در این سال ها شمار این گونه افراد در جامعه آمریکا کم نبودند.» (1,2)
به گفته ی آرتور مورس (Arthur D. Morse) روزنامه نگار و نویسنده شهیر آمریکایی: «بین سال های 1933 تا 1944 سنت های دیرینه آمریکا به عنوان یک پناهگاه امن برای ستمدیدگان جهان نه تنها به فراموشی سپرده شده بودند، بلکه در نتیجه مصالح سیاسی، به بهانه ها و حیله های دیپلماتیک و نیز در نتیجه افکار و احساسات انحصارطلبی، بی اعتنایی، بی توجهی، تبعیض و تعصب های بی جا، این سنت ها به کلی ریشه کن شده بودند.»(12)
عامل دیگر، کوتاهی و غفلت نشریات آمریکا در اهمیت دادن به خبرهای مربوط به هولوکاست بود: (13)
اسناد و مدارک موجود نشان میدهند که از بهار سال 1942 اطلاعات وسیعی درباره این جنایت ها در اختیار مردم آمریکا نیز قرار می گرفت، ولی نکته مهم این است که نشریات آمریکا اخبار و گزارشهای مربوط به جنایت های نازیها را چگونه به مردم عرضه می کردند.
نشریات رابط مردم با اخبارند. رسانه ها شیوه تفکر مردم را تعیین نمی کنند، ولی بر آنچه مردم فکر میکنند تأثیر فوقالعادهای می گذارند. توجه رسانه ها به یک مسئله موجب بالا رفتن اهمیت آن در دیدگاه مردم و برعکس، چشم پوشی از یک خبر موجب بی اهمیتی آن در نظر مردم می شود. بدبختانه در این دوران مطبوعات آمریکا اهمیت لازم و کافی را به خبرهای رسیده از اروپا درباره این کشتارهای وحشتناک نمیدادند و به جز چند نشریه، آن هم در چند مورد پراکنده، اکثر نشریات اخبار کشتار صدها هزار و حتی میلیونها انسان بیگناه را در صفحه های میانی نشریه خود چاپ می کردند. این امر حتی شامل خبرهایی می شد که از گزارشگران خبره و کارکشته خود در محل وقوع این جنایت ها دریافت می کردند.
نا باوری و تردید در انتشار گزارش کشتارهای وحشتناکی با این گستردگی در قلب اروپای «متمدن» و در قرن بیستم، یکی از عوامل اساسی غفلت ارباب جراید بود. از سویی نیز نازیها مرتب اخبار منتشرشده درباره این جنایت ها را تکذیب می کردند و با انتشار بیانیه ها و دروغهای رسمی از سوی دولت آلمان و سفارت این کشور در واشنگتن بر شک و تردید سردبیران نشریات می افزودند. این تردید و بدگمانی شوربختانه با گذشت زمان و شدت گرفتن ستمگریها و جنایت های نازیها نه تنها از بین نرفت، بلکه در تمامی دوران هولوکاست ادامه داشت.(13)
کوئنتن رنولدز (Quentin Reynolds)، یکی از روزنامه نگاران کهنه کار آ ن زمان ، در این باره نوشت:
« مردم آمریکا و انگلستان با شنیدن اخبار جنایت های نازیها در حق یهودیان شانه های خود را بالا می اندازند و می گویند اوضاع یهودیان نمیتواند به این بدی باشد که به گوش میرسد. واقعیت امر این بود که آن ها درست حدس می زدند، زیرا اوضاع یهودیان آلمان بسیار بدتر از آن بود که به گوش میرسید.» (14)
برای درک عامل سوم باید به این موضوع توجه داشت که در آمریکا اعتراضهای مردم و تظاهرات عمومی علیه سیاستهای نادرست دولت معمولاً منجر به اقدامی از سوی دولت و کنگره این کشور برای اصلاح این سیاستها می شود. این احتمال وجود داشت که فشار از سوی مردم آمریکا و به ویژه یهودیان این کشور منجر به اقدامی مؤثر در کمک به نجات قربانیان یهودی نازیها شود، لیکن چندین عامل موجب شدند که چنین تظاهراتی انجام نگیرد. از مهمترین این عوامل گسترش احساسات و افکار ضد یهودی و ضد مهاجر در دهه های 1930 و 1940 در میان مردم، نشریات و حتی نمایندگان کنگره و دیگر رهبران آمریکا بود. (1,2)
بی اعتنایی مردم آمریکا به سرنوشت شوم یهودیان اروپا که آن ها را غریبه می انگاشتند و همنوع خود نمی دانستند نیز، از عوامل اساسی شکست اخلاقی آمریکا در این مورد بود. (15) رهبران آمریکا از رئیس جمهور گرفته تا نمایندگان کنگره هیچ گاه در خلاء تصمیم نمی گیرند و بسیاری از تصمیم های آن ها رابطه نزدیکی با افکار عمومی مردم این کشور دارد. این واقعیت به ویژه در مورد پرزیدنت روزولت صدق میکرد. گفته اند که روزولت علاقه و وابستگی فراوانی به افکار عمومی داشت و هرگاه مردم پشتیبان او بودند احساس امنیت فراوانی می کرد. (13 ,1,2)
عامل چهارم بی توجهی رهبران مذهبی آمریکا به بیداری وجدان مردم کشورشان برای کمک به یهودیان ستمدیده اروپا بود. به ظاهر این رهبران نیز یهودیان اروپا را غریبه می پنداشتند و درد آنها را درد همنوع خود به حساب نمی آوردند. بسیاری از آن ها حتی یک بار نیز در موعظه های هفتگی خود در کلیساها و یا در نشریات خود در این باره سخن نگفتند. (1)
عامل پنجم، شکست رهبران یهودیان آمریکا در برانگیختن عواطف و احساسات شهروندان و رهبران کشورشان برای کمک به یهودیان اروپا بود. با آن که رهبران سازمان ها و رسانه های یهودی آمریکا از نخستین هفته هایی که نازیها آزار یهودیان آلمان را آغاز کردند به اقدام هایی برای آگاه کردن مردم و دولت این کشور دست زدند و به مقامات رهبری آمریکا فشار آوردند تا به نجات پناهجویان اروپایی کمک کنند، لیکن کوشش های آنها نیز به سبب عوامل بی شماری از جمله نفاق بین رهبران این سازمانها و اختلاف عقیده در مورد چگونگی کمک به پناه جویان و مهمتر از همه روبه رو شدن با سدهای بی شماری که وزارت امور خارجه آمریکا بر سر راه کوشش های آنها می گذاشت، آن چنان مؤثر نبودند. (16)
لوئیس اشتراوس (Lewis Strauss) یکی از این رهبران، سال ها بعد گفت: «من گناه کوتاهی و غفلت یهودیان آمریکا در کمک به نجات برادران پناهجوی اروپایی ام را در دوران هولوکاست با خود به گور خواهم برد، زیرا ما فقط آنچه که توانستیم برای نجات آنها انجام دادیم، نه آنچه را که باید.» (17)
عامل ششم به رئیس جمهور وقت آمریکا بر می گردد. خط مشی سیاسی آمریکا از سوی رئیس جمهور این کشور تعیین میشود. پرزیدنت روزولت از نخستین هفته های آغاز ستمگریهای نازیها بر یهودیان آلمان آشکارا و در عمل نشان داد که هیچ علاقه ای به درگیری در این مسئله ندارد و در تمام دوران حکومت طولانیش (1945-1933) که منطبق با دوران حکومت نازی بود، به رغم همه کوشش های دوستان نزدیک و با نفوذ یهودی اش هیچ گاه گامی مؤثر و عملی برای نجات یهودیان اروپا برنداشت . (4,7-1) در تمام دوران ریاست جمهوری خود حتی زمانی که به یقین روشن شده بود که نیروهای متفقین بر نازیها پیروز خواهند شد، پرزیدنت روزولت هیچ گاه حاضر به پذیرفتن کوچکترین اقدامی برای نجات یهودیان که موقعیت سیاسی او را در بین مردم آمریکا به خطر اندازد نبود، حتی وقتی پای نجات گروهی کودک بی پناه و گرفتار در چنگ نازیها به میان میآمد. (4,7-1)
در این مورد او با زیرکی و حیله گری ویژه یی، وعده های مبهم و پیشنهادهای نمادین بشردوستانه می داد که حاکی از «نوع پرستی و خیرخواهی» آقای رئیس جمهور و میل او به نجات پناهجویان بود و به این ترتیب موج اعتراض های رهبران یهودیان آمریکا را فرو می نشاند و آنها را آرام می کرد. لیکن این وعده ها تا آغاز سال 1944 در همین مرحله پیشنهاد باقی ماندند و هیچ گاه نه تنها منجر به اقدامی مؤثر برای نجات پناهجویان یهودی اروپایی نشدند، بلکه کاخ سفید و وزارت امور خارجه این وعده ها را دست آویز وقت کشی خود و وسیله خاموش کردن صدای معترضان می کردند. (4,7-1) سیاستهای غیرانسانی وزارت امور خارجه آمریکا در این دوران حساس زندگی یهودیان اروپا آن قدر غیرعادی به نظر میرسید که حتی جورج وارن (George Warren) یکی از مشاوران رئیس جمهور در امور پناهجویان آن را «دیواری نفوذ ناپذیر بر سر راه پناهجویان» خوانده بود.
انتقاد از پرزیدنت روزولت و دیگر رهبران متفقین به کوتاهی آن ها در نجات پناهجویان یهودی در دوران هولوکاست به مفهوم نادیده گرفتن نقش عظیم آن ها در دوران جنگ جهانی دوم در رویارویی با هیتلر و نازیسم و شکست دادن آن ها نیست. در دوران جنگ، هیتلر در دو جبهه می جنگید، در صحنه اروپا برای گسترش قلمرو مرزی کشور و امپراتوری رایش سوم و نیز در مبارزه ایدئولوژیکی علیه یهودیان. در این جنگ در حالی که متفقین در مبارزه با هیتلر برای گسترش قلمرو مرزی پیروز شدند، لیکن هیتلر نیز در مبارزه با یهودیان به پیروزی رسید. به گفته پژوهشگران این دوران از تاریخ آمریکا، مسائل مربوط به جنگ چنان بر روزولت غلبه کرده بودند که او احترام به آزادیهای اجتماعی و فردی را به طور کامل فراموش کرده بود. در این زمینه فکری و زمانی بود که روزولت، با هرگونه سختگیری در مقررات صدور ویزای ورود به آمریکا و محدود کردن شمار مهاجران موافقت کامل میکرد. در این دوران، انصاف و نوع پرستی که در کمک به پناهندگان اروپا متجلی میشد دیگر هیچ جایی در فکر و قلب رئیس جمهور آمریکا نداشت.
در آغاز سال 1944 نیز هنگامی که بیش از پنج میلیون نفر از یهودیان اروپا توسط نازیها نابود شده بودند وقتی پرزیدنت روزولت تحت فشار وزیر دارایی آمریکا و از ترس افشا شدن اقدامهای غیرانسانی وزارت امور خارجه و به ویژه دوست نزدیکش، برکنریج لانگ و برای پیشگیری از یک رسوایی بزرگ سیاسی به تشکیل هیئت پناهندگان جنگ تن در داد، به خاطر بی اعتنایی و عدم پشتیبانی او و وزرای جنگ و امور خارجه اش از این هیئت و تأخیر طولانی در آغاز فعالیتهای آن و در اختیار نداشتن نیروی انسانی و بودجه کافی (بیش از 90 درصد بودجه ناچیز این هیئت توسط سازمانهای خیریه یهودی آمریکا از جمله شورای جوینت تأمین میشد)، این هیئت در تمام دوران خدمت 15 ماهه اش موفق به انجام وظایفش نشد. (18)
یکی از خواستهای پیاپی این هیئت و بسیاری از رهبران سازمانهای یهودی آمریکا و جهان که به بهانه های مختلف و دلایل کاذب هیچ گاه مورد موافقت وزارت جنگ آمریکا و پرزیدنت روزولت قرار نگرفت تقاضای بمباران تأسیسات مرگ (اتاقهای گاز و کورههای آدمسوزی) اردوگاه آشویتس و نیز خطوط راه آهنی بود که به این اردوگاه منتهی می شد، اقدامی که می توانست دست کم سرعت این کشتارها را به میزان قابل ملاحظه ای کاهش دهد. (21)
مسئله ای که هنوز پس از گذشت شصت و چند سال پرسشی است بسیار مشروع که در تابستان و پاییز 1944 هنگامی که هواپیماهای بمب افکن نیروی هوایی آمریکا مرتب تأسیسات صنعتی، نفتی و نظامی اطراف اردوگاه آشویتس را بمباران میکردند، چرا هیچ گاه تأسیسات کشتار آشویتس را بمباران نکردند؟ (19) پرسشی که بسیاری از دولتمردان آمریکا از جمله پرزیدنت جورج بوش (George W. Bush) در ماه ژانویه 2008 هنگام بازدید خود از موزه یدوشم از وزیر امور خارجه آمریکا کرد: «چرا ما هیچ گاه آشویتس را بمباران نکردیم؟» (20)
شکست اخلاقی رهبران و مردم آمریکا در کمک به نجات قربانیان هولوکاست تا بدان درجه است که پرزیدنت کلینتون در 19 آوریل 1993 هنگام بازدید از موزه یاد بود هولوکاست در واشنگتن گفت: «آمریکا به خاطر کوتاهی در کمک به نجات یهودیان پناهجو در دوران هولوکاست شریک جرم این فاجعه است.» (21)
1. David S. Wyman, Abandonment of the Jews: America and the Holocaust 1941-1945 (New York, 1984).
2. David S. Wyman, Paper Walls, American and the Refugee Crisis, 1938-1941 (University of Massachusetts Press, 1968).
3. Irwin F. Gellman, Secret Affairs: Franklin Roosevelt, Cordell Hall and Sumner Welles (The Johns Hopkins University Press, Baltimore, 1955).
4. Richard Breitman and Alan Kraut, American Refugee Policy and European Jewry, 1933-1945 (Indiana University Press, Indianapolis 1987).
5. David S. Wyman, Abandonment of the Jews (1984) p.ix.
6. Elie Wiesel, Allies Fiddled as Jews Burned, Hadassah 49:7 (March 1968) P16-17.
7. Transcript of the Summary of the Conference on “Policies and Resposes of the American Government toward the Holocaust” in: Verne W. Newton, FDR And the (Holocaust New York, 1996 pp1-.28.)
8. David S. Wyman, (The Abandonment of the Jews 1984 p. 287.)
9. Arthur D. Morse, While Six Million Died: A Chronicle of American Apathy (New York, 1967 pp.3-22)
10. David S. Wyman, Ed., America and the Holocaust, Vol. 2 and 4(New York, 1990).
11. Richard Breitman and Alan Kraut, (1987) pp. 126-145 and 227-249.
12. Arthur D. Morse, While Six Million Died (New York, 1967 p.99.)
13. Deborah Lipstadt, Beyond Belief: The American Press and the Coming of the Holocaust (New York, 1986.)
14. Quentin Reynolds, Collier’s, February 11, 1939. p.12.
15. Charles H. Stember et al., Jews in the Mind of America (New York, 1966) pp. 110-135.
16. American Jewish Disunity, in: David S. Wyman, Ed., America and the Holocaust, Vol. 5 (New York, 1990).
17. Lewis L. Strauss, Men and Decisions (New York, 1962 pp. 101-113.)
18.” Little and Late”, in: David S. Wyman, (The Abandonment of the Jews 1984 p p. 1255-287.)
19. Martin Gilbert, Auschwitz and the Allies: A devastating Account of How the Allies Responded to the News of Hitler’s Mass Murder (New York, 1981).
20. New York Times, January 14, 2008.
21. Verne W. Newton, FDR and the Holocaust (New York, 1996 p. 25.)
گرچه چنین به نظر می رسد که در دوران هولوکاست هر که بیرون از حلقه کشتارگران و قربانیان این فاجعه بود، توجه خاصی به این ستمگری ها و جنایت های بی سابقه نشان نمیداد، لیکن چنین نبود و بسیاری از رهبران دست نشانده نازیها در کشورهای اروپای شرقی (از جمله مجارستان، رومانی، بلغارستان، اوکراین) (4- 2) و اروپای غربی (اتریش، فرانسه) (6, 5) در نابودی یهودیان کشورشان با نازیها همکاری و همدستی نزدیک و گسترده یی داشتند و حتی آن گروه از رهبرانی که به ظاهر در برابر این جنایت ها سکوت اختیار کردند (انگلستان، سویس، واتیکان) (9-7) با سکوت مرگبارشان رضایت خود را از کشتار میلیون ها انسان بی پناه اعلام کرده بودند و به گفته تاریخ نویسان و پژوهشگران هولوکاست، همدستان پشت پرده (Passive accomplices) این فاجعه محسوب میشدند. در آن دوران کشورهای معدودی نیز بودند که رهبران و مردمشان درهای قلب و دروازه های کشورشان را به روی این پناهجویان گشوده بودند و با وجود همه خطرات، به آنها پناه میدادند (دانمارک، سوئد) (10) و یا در این دوران تاریک پناهگاهی امن برایشان بودند (شانگهای چین، ایران). (12, 11)
در کشورهای دیگری از جمله فرانسه و بلغارستان با آن که سران کشور با نازیها همکاری میکردند، مردم شریف این کشورها در برابر اقدامات غیرانسانی نازیها و همدستی رهبران کشورشان در این جنایت ها، مقاومت کردند و نگهبان هموطنان یهودی خود شدند و این اقدامات انسان دوستانه را نه تنها وظیفه اخلاقی و وجدانی خود، بلکه امری عادی می دانستند. (13, 6)
فصلهای مختلف این کتاب به واکنش و رفتار رهبران دولتها و مردم کشورهای مختلف اروپایی و نیز واتیکان و پاپ اعظم به جنایت های نازیها در دوران هولوکاست میپردازد.
انگلستان به خاطر حفظ منافع خود در سرزمین فلسطین که در دوران حکومت نازی زیر قیمومت این کشور بود در تمام دوران هولوکاست نه تنها هیچ گاه کمک و یا حتی کوششی برای نجات قربانیان هولوکاست به عمل نیاورد، بلکه در سراسر دوران هولوکاست فعالانه و از راه های گوناگون (قانونی و یا حتی حیله های سیاسی و دیپلماتیک) سد راه نجات این پناهجویان میشد. (7)
مقامات دولتی انگلستان حتی چندین بار آشکارا در جلسات رسمی دولتی و یا ارتباط های خود، این مسئله غیرانسانی را عنوان کرده بودند که «در صورت آزاد شدن احتمالی صدها هزار نفر یهودی اروپایی اسیر در چنگ نازیها، تکلیف دولت انگلستان برای یافتن محلی برای سکنی دادن آن ها چیست؟»…
در جلسه یی در ماه ژانویه 1943 در مورد مسئله یهودیان اروپا در وزارت امور خارجه انگلستان گفته شد: «این خطر وجود دارد که آلمانیها سیاست نابود کردن یهودیان را بار دیگر به سیاست بیرون راندن آن ها تغییر دهند و هدفشان مانند سال های پیش از جنگ این باشد که با سرازیر کردن سیل مهاجران برای کشورهای دیگر تولید گرفتاری کنند. آن زمان است که ما گروهی انسان ساده لوح و احمق جلوه خواهیم کرد.»(14)
در 17 مه 1939 چند ماه پیش از آغاز جنگ جهانی دوم (سپتامبر 1939) و شدت گرفتن اوضاع بحرانی یهودیان اروپا، دولت انگلستان با صدور«لایحه سفید» مهاجرت یهودیان را به سرزمین فلسطین به شدت محدود کرد (15,000 نفر در سال) لیکن وزارت مستعمرات انگلستان نیز مانند وزارت امور خارجه آمریکا در این سال های بسیار بحرانی هیچ گاه به طور قانونی حتی اجازه ورود همین شمار مهاجر را به این سرزمین نمیداد، حتی یهودیانی را نیز که در این سال ها به گونه ای معجزهآسا از چنگ نازیها گریخته و به گفته انگلیسیها، خود را از راه های «غیرقانونی» به این سرزمین رسانده بودند دستگیر و زندانی میکردند. در این دوران تاریک، دولت انگلستان رهبران کشورهای دیگر از جمله بلغارستان، رومانی، پرتغال، ترکیه و حتی کشورهای آمریکای جنوبی را هم از کمک به قربانیان هولوکاست بازمیداشت. (7)
«جنگ» مسلحانه قوای نظامی نیروی دریایی انگلستان علیه یهودیان بی سلاح و بی دفاعی که قصد پناهنده شدن به سرزمین فلسطین را داشتند نه تنها در تمام دوران جنگ ادامه داشت، بلکه حتی پس از پایان جنگ در رویارویی با انسان های نیمه زنده یی که از اردوگاه های نازی نجات پیدا کرده بودند، نیز ادامه یافت. لیکن هنوز پس از نزدیک به هفتاد سال از گذشت این رویدادها دولت انگلستان هیچ گاه به اشتباهات تاریخی و گناهان خود در خودداری و حتی جلوگیری از کمک به قربانیان هولوکاست اعتراف نکرده و طلب بخشش و پوزش نکرده است.
شرح آنچه در دوران حکومت نازی در فرانسه بر یهودیان این کشور رفت با آنچه از فرانسه به عنوان مهد آزادی و پناهگاهی امن برای پناهجویان جهان میدانیم تفاوتی فاحش و باورنکردنی دارد. در سال 1940 فقط چند هفته پس از اشغال این کشور از سوی نازیها، رهبران رژیم ویشی فرانسه قوانینی علیه یهودیان کشور خود وضع کردند که همه حقوق و آزادی های شهروندی را از آن ها سلب میکرد. به علاوه این رهبران آشکارا و فعالانه برای نابود کردن یهودیان کشور خود همکاری نزدیک و مستقیمی با دستگاه کشتار نازی داشتند و بیش از هفتاد هزار نفر از یهودیان از جمله بیش از یازده هزار کودک خردسال فرانسوی را گردآوری و به اردوگاه مرگ
آشویتس فرستادند. (13, 6)
در عین حال، فرانسه یکی از بالاترین درصد یهودیان بازمانده از هولوکاست را در بین کشورهای اروپایی زیر سلطه نازی داشت. در دوران هولوکاست نزدیک به 75 درصد از یهودیان فرانسه – رقمی بیش از 250,000 نفر از یهودیان این کشور – در نتیجه هوشیاری خودشان و کمک های انسان دوستانه مردم شریف فرانسه و اعضای نیروهای مقاومت ملی این کشور از چنگ نازیها جان سالم به در بردند. نکته جالب این که، بیشتر یهودیان فرانسوی که از این مهلکه نجات یافته بودند، نجات خود را مرهون کوشش های رهبران سیاسی و نظامی این کشور و حتی کوشش های رهبران سازمان های یهودی فرانسوی نبودند بلکه در برخی از موارد رفتار بسیاری از رهبران این گروه ها و سازمان ها در رویارویی با هولوکاست رفتاری غیرانسانی و شرمآور بوده است. (13, 6)
پرزیدنت ژاک شیراک در سال 1995، رویدادهایی را که در دوران هولوکاست برای یهودیان فرانسه رخ داده بود، رویدادهایی سهمناک و غم انگیز و برخلاف آرمانهای ملی فرانسه مبنی بر پشتیبانی از انسان های ستمدیده و پناهجو خواند و از قربانیان این جنایت ها، طلب بخشش و پوزش کرد. در سال 2010 پارلمان و دولت فرانسه نیز رسماً به همکاری و همدستی غیرانسانی رهبران دولت ویشی و نیروهای انتظامی این کشور از جمله پلیس فرانسه با نازیها برای اعزام یهودیان کشورشان به اردوگاه های مرگ اعتراف کردند و درخواست پوزش و بخشش نمودند.
نقش دولت فدرال و بانک های سویس از لحاظ همکاری نزدیک با دستگاه رهبری نازی در تمام دوران حکومت رایش سوم در آلمان و به ویژه در سال های جنگ جهانی دوم و دوران هولوکاست نقشی پر ابهام و غم انگیز است. بسیاری از جوانب آن از جمله رفتار غیرانسانی و غیراخلاقی دولت و پلیس فدرال این کشور با پناهندگان یهودی اروپایی که برای یافتن سرزمینی امن و نجات جان خود و خانواده هاشان به این کشور پناه آورده بودند، از جمله بازگرداندن آن ها به آلمان و به چنگ نازیها و یا ادامه کمکهای مالی و تدارک قطعات و ابزارهای مورد نیاز تسلیحات ارتش نازی در دوران جنگ، کاملاً برخلاف قوانین و قراردادهای بین المللی کشورهای بیطرف و موازین وجدان و اخلاق انسانی است. (15, 8)
اسناد و مدارک بانک های سویس نشان می دهند که در تمامی دوران جنگ، بسیاری از سازمان ها و مؤسسه های مالی این کشور و به ویژه بانک ملی سویس طلاهای غارت شده و دزدی شده از خزانه های دولتی، بانک ها و دارایی یهودیان کشورهای تسخیر شده از سوی ارتش نازی را مرتب و به طور رسمی و حتی قاچاقی و غیرقانونی می خریدند و در عوض در همه دوران جنگ جهانی دوم از راه فرستادن ارز خارجی، نیازهای مالی ارتش نازی، سازمان های جاسوسی رایش و حتی اردوگاه های مرگ نازی را برآورده می کردند. (15, 8)
پژوهشگران و تاریخ نویسان جنگ جهانی دوم بر این باورند که هیتلر هیچ گاه قادر نبود بدون کمک ها و پشتیبانی های مالی بانک های سویس به جنگ ادامه دهد، به ویژه پس از شکست استالینگراد که نازیها نه تنها متحمل صدها میلیون مارک هزینه شدند بلکه جان صدها هزار سرباز و افسر آلمانی هم از دست رفت. ارتش نازی بدون در اختیار داشتن فرانک سویس در سال های پایانی جنگ حتی توان تهیه مواد اولیه برای تولید ابزارهای جنگی خود نبود، زیرا مارک آلمان در این دوران از پشتوانه و اعتبار فرانک سویس برخوردار نبود. (15, 8)
دولت فدرال، بانک ها و شرکت های بیمه سویس نه تنها در دوران جنگ با اقدامات غیراخلاقی و غیرقانونی خود به همه موازین ملی و بین المللی یک کشور بیطرف پشت پا زدند، بلکه سال ها پس از پایان جنگ نیز در بازگرداندن اموال بازماندگان هولوکاست در بانک های خود و یا پرداخت بیمه ساختمان ها و تأسیسات یهودیان آلمان که در آشوب های کریستال ناخت و سایر اقدامات ویران کننده نازیها علیه یهودیان از بین رفته بود و یا بیمه سرقت شاهکارهای هنری و اشیاء قیمتی دزدی شده از سوی نازیها طفره می رفتند. حتی در دهه 1990، بیش از 50 سال پس از پایان جنگ، زمانی که بسیاری از نشریات و مردم سویس و جهان، رهبران این کشور را زیر فشار گذاشتند تا مسئولیت جبران اشتباه های گذشته سویس، جبران خسارات و پرداخت غرامت به بازماندگان هولوکاست را بر عهده بگیرند، آنان از پذیرش این مسئولیت سرباز میزدند. (15, 8)
واکنش دولت ها و مردم کشورهای اروپای شرقی و از جمله روسیه در برابر کشتارهای همگانی یهودیان این کشورها بسته به موقعیت تاریخی و درجه احساسات و افکار ضد یهودی در این کشورها و رابطه آن ها با یهودیان پیش از دوران هولوکاست تفاوت های ویژه خود را داشت. (4- 2) در بسیاری از این کشورها نیز چون عده یی از یهودیان از طبقه های تحصیلکرده و مرفه مردم کشورشان بودند، به احتمال زیاد چشمداشت به اموال و املاک و حتی موقعیت های اجتماعی آن ها یکی از عوامل واکنش های غیرانسانی رهبران و حتی برخی از مردم سودجو و فرصت طلب این کشورها (مجارستان، لیتوانی، اوکراین …) در برابر هموطنان یهودی خویش بود. باید به این نکته هم توجه کرد که بیش از 90 درصد یهودیان نابود شده در دوران هولوکاست، یهودیان اروپای شرقی بودند و کشتار بسیاری از آن ها از جمله کشتار بیش از 430,000 نفر از یهودیان مجارستان در مدتی کمتر از 8 هفته، آن هم در آخرین سال جنگ بدون همکاری مستقیم و گسترده رهبران و نیروهای انتظامی و ژاندارمری این کشور امکان پذیر نبود. ( 2) لیکن رفتار مردم شریف برخی از کشورهای اروپای شرقی از جمله بلغارستان با یهودیان کشورشان در مقایسه با واکنش سایر کشورهای زیر سلطه نازی در اروپای شرقی از جمله لهستان و رومانی و کشورهای بالکان بسیار انسان دوستانه و قابل تقدیر بود و به احتمال زیاد این رفتار مردم بلغارستان، یکی از عوامل مهمی بود که موجب شد نازیها در تابستان 1943 از تصمیم خود مبنی بر تداوم اعزام یهودیان این کشور به اردوگاه های مرگ چشمپوشی کنند. (3)
حال که به واکنش مردم و سران برخی کشورهای اروپایی اشاره کردیم ببینیم واکنش مردم خود آلمان به کشتارهای همگانی یهودیان آلمان و اروپا چه بود. (16)
آگاهی همگانی مردم آلمان از طرح راه حل نهایی مسئله یهودیان لازمه پشتیبانی آنان از این طرح و به سود حکومت نازی بود، لیکن میزان این آگاهی را دولت تعیین می کرد تا تأثیر دلخواه را بر افکار عمومی بگذارد. به همین سبب، رهبران نازی در سراسر دوران هولوکاست کمترین اطلاعات مورد نیاز را برای آگاهی از کلیات این طرح در اختیار مردم آلمان می گذاشتند، ولی جزئیات چگونگی اجرای آن را افشا نمیکردند. بنابراین آگاهی مردم آلمان از هولوکاست به اندازهای بود که رژیم میخواست. لیکن بسیاری از مردم آلمان در این مورد آن قدر آگاهی داشتند که بدانند به سود آن هاست که بیش از این باخبر نشوند.
هانز مامزن (Hans Mammsen) این پدیده را چنین بیان کرده است: «درباره کشتارها نباید پرسید چه کسی
چه اطلاعاتی داشت، بلکه پرسش این است که هر کس چه میزان از این اطلاعات را می خواست باور کند.» به گفته او:
«با آن که مردم آلمان شدت و وخامت این جنایت ها را حس کرده بودند، لیکن باید بین احساس گناه، شرمساری و انکار مسئولیت ناشی از آگاهی یکی را انتخاب میکردند. از این رو بیشتر مردم آلمان کوشش میکردند این فجایع را نادیده بگیرند. بسیاری از مردم آلمان احساسات خود را با «عایق بیتفاوتی» پوشانده و به سرنوشت یهودیان کشورشان بیاعتنا شده بودند و از نظر اخلاقی خود را از این ماجرا جدا کرده بودند – به ویژه هنگامی که ترس از انتقام الهی و جهانیان از آن ها به عنوان ملتی که مرتکب این جنایت های سهمناک و بیرحمانه شدهاند، بر آن ها چیره میشد.» (17)
به گفته ابرهارد یاکل (Eberhard Jackel): «هر چند طرح راه حل نهایی مسئله یهودیان محرمانه بود و رهبران نازی بیشترین کوشش خود را برای سری نگاه داشتن آن در دنیای خارج به کار می بُردند، لیکن طرح نابودی یهودیان اروپا در تمامی دوران اجرای آن حداقل در آلمان «راز آشکار هیتلر» بود.» (18)
اینک که با واکنش کشورهای مختلف به کشتار همگانی یهودیان آشنا شدیم ببینیم رهبر کاتولیکهای جهان یعنی پاپ پایوس دوازدهم در مورد این مسئله چه اقدامی کرده ا ست؟
«بی اعتنایی پاپ پایوس دوازدهم، پدر مقدس مسیحیان، به جنایت هایی چنین عظیم و بی سابقه و سیاست او مبنی بر سکوت در برابر چنین یورش و بیحرمتی به اخلاق انسانی نشان می دهد که او از مسئولیت رهبری مسیحیان چشم پوشیده است.»
این بخشی از گزارش سر فرانسیس دارسی آزبورن، سفیر انگلستان در واتیکان در اکتبر 1942 در مورد بیاعتنایی پاپ اعظم به جنایات نازی بود. (19)
هارولد تیتمن سفیر آمریکا در واتیکان نیز در همین سال به وزارت امور خارجه آمریکا نوشت: «من از شیوه
بر خورد پدر مقدس با مسائل مربوط به نازیها احساس می کنم که او هیچ حساسیتی به این رفتار غیر انسانی
آنها نشان نمیدهد و حتی رهبران دیگر در واتیکان از این رفتار او نه تنها اظهار شگفتی می کنند، بلکه نگرانند.»(20)
فرمان ششم از ده فرمان یعنی «قتل مکن»، در دوران جنگ جهانی دوم میلیون ها بار از سوی ده ها هزار مسیحی «مؤمن» که همه روزه فرائض دیگر دینی خود را به جای میآوردند، نقض شد!.
سرپیچی از این فرمان و نقض آن در مذهب کاتولیک یک گناه کبیره محسوب می شود. لیکن به ظاهر برای پاپ پایوس دوازدهم، رهبر کاتولیکهای جهان و پاپ دوران هولوکاست کشتار نزدیک به شش میلیون یهودی اروپایی که بیش از یک میلیون نفر از آن ها را کودکان خردسال و بیگناه تشکیل میدادند، بی اعتنایی به اخلاق و وجدان انسانی محسوب نمی شد!. کوتاهی قائم مقام مسیح در اعتراض به این جنایت ها و محکوم کردن اعمال غیرانسانی نازیها در دوران هولوکاست نشان دهنده آن است که این جنایت ها نه تنها موجب خشم او نشده، بلکه به سبب تأثر او نیز نشده بودند و به گفته جان کورنول (John Cornwell): «در این دوران تاریک تاریخ بشر، پاپ پایوس دوازدهم یک انسان بی طرف نبود. او یکی از همکاران و همدستان هیتلر در این جنایت ها به شمار می رفت و برای عملی شدن طرح شیطانی هیتلر بهترین پاپ ممکن بود. او سرباز سرسپرده هیتلر و پاپ دلخواه وی بود.» (21)
مدارک نشان میدهند که رهبران کلیسا حتی پس از جنگ به فرار جنایتکاران نازی از چنگ عدالت کمک کردند. مایکل فییر(Michael Phayer) یکی از پژوهشگران پاپ ، واتیکان در رابطه با هولوکاست نامه ای به قلم اسقف الوئیسوس مونچ (Bishop Aloisius Muench)، نماینده مستقیم پاپ در آلمان، به دست آورده که در آن او به پاپ و واتیکان هشدار میدهد که «از کوشش های خود برای کمک به فرار جنایتکاران نازی از چنگ عدالت دست بردارند.».
به گفته ی مایکل فییر این نامه که به زبان ایتالیایی نوشته شده است در بایگانی دانشگاه کاتولیک آمریکا (Catholic University of America) موجود است. (22)
با توجه به واقعیت و حقیقت موجود در کتاب های دوم و سوم این مجموعه درباره واکنش و رفتار رهبران جهان با پناهجویان یهودی در دوران هولوکاست و ناتوانی یهودیان در نجات خود از چنگ نازیها و پی آیندهای سهمگین این فاجعه به آسانی میتوان دریافت که افسانه «قدرت نامرئی یهود بینالملل» که حتی رهبران خیالیِ آن را مسئول رکود اقتصادی شدید جهان در این دوران میخواندند، و نیز «پشتیبانی جهانیان» به خصوص رهبران جهان غرب از یهودیان، افسانه ای بیش نیست. اگر یهودیان از چنین قدرت و پشتیبانی در جهان برخوردار بودند، کشتار میلیون ها انسان بیپناه در چنین ابعادی امکانپذیر نبود. اگر یهودیان بر مصدر کار بودند و از قدرت و نفوذ سیاسی گستردهای برخوردار بودند، بیش از یک میلیون از نوزادان و کودکان بیگناهشان آن چنان قربانی نمیشدند.
بی تفاوتی و بی اعتنایی گسترده و سکوت مرگبار بسیاری از رهبران بانفوذ و قدرتمند سیاسی و روحانی جهان به کشتارهای همگانی یهودیان اروپا در دوران هولوکاست گویی بخشی از قراردادی نانوشته (Gentleman’s agreement) بین این رهبران بود که، اکنون که «دیوانهای» قصد حل مسئله یهودیان را از راه کشتار همگانی آنها دارد، بیاییم او را به حال خود بگذاریم. لیکن به گفته الی ویزل: «بی اعتنایی و سکوت در برابر این گونه جنایت ها، صحه گذاردن بر سوزاندن بیش از یک میلیون کودک بیگناه به خاطر به دنیا آمدن با مذهبی متفاوت از مذهب کشتارگران و نظارهگران این جنایت ها است».
1. Quoted in S. Shapiro, “Hearing the Testimony of Radical Negation,” in: The Holocaust as Interruption (Edinburgh, 1984 p. 3-4.)
2. Randolph L. Braham, (The Politics of Genocide: The Holocaust in Hungary Wayne State University Press, Detroit, 2000.)
3. Ioanid Radu, (The Holocaust in Romania: The Destruction of Jews and Gypsies Under the Antonescu Regime 1940-1944 2008.)
4. YitzhakArad, (The Holocaust of Soviet Jewry in the Occupied Territories of the Soviet Union, in: Yad Vashem Studies XXI Jerusalem, 1991 pp. 1-49.)
5. Raul Hilberg, (The Destruction of the European Jews Yale University Press, New Haven, 2003)
6. Susan Zuccotti, (The Holocaust, the French and the Jews New York, 1993).
7. Bernard Wasserstein, (Britain and the Jews of Europe 1939-1945 London, 1979 pp. 1-39.)
8. Adam LeBor (, Hitler’s Secret Bankers: The Myth of Swiss Neutrality during the Holocaust Birch Lane Press, N.J., 1997).
9. Robert S. Wistrich,”The Vatican and the Shoah”: Modern Judaism, Vol.21, May 2001, pp.83-107. )
10. Scandinavia, in: Nora Levin. The Holocaust: The Destruction of European Jewry, 1933-1945 (New York, 1968) pp.389-401. )
11. Avraham Altman and Irene Eber. Flight to Shanghai, 1938-1940. Yad Vashem Studies vol 28, Jerusalem, pp. 51-86
12. Devora Omer, (The Tehran Operation: The Rescue of Jewish Children from the Nazis Washington D.C., 1991).
13. Jacques Adler, (The Jews of Paris and the Final Solution, 1940-1944 (New York, 1987).
14. David S. Wyman, Abandonment of the Jews (1984) p. 105.
15. International Commission of Experts: (Switzerland, National Socialism and the Second World War, Final Report Chronos Verlag, Zurich, 2002).
16. David Bankier, (The Germans and the Final Solution: Public Opinion under Nazism Blackwell Publishers, Oxford, 1996) pp. 67-139.
17. Hans Mommsen and Dieter Obst, “Die Reaktion der deutschen Bevolkerung auf die Verfolgung der Juden, in Hans Mommsen and Susan Willems, eds., Herrschaftsalltag im Dritten Reich. Studien und Texte, Schwann, (Dussldorf, 1989) pp. 199-200.
18. Eberhard Jackel, Public Awareness of the Holocaust: “Hitler’s Open Secret; in: On Germans and the Jews under Nazi Regime, ed., Moshe Zimmermann (Jerusalem, 2006) pp. 215-221.)
19. Sir Francis Darsy Osborn, cited in: John Cornwell, Hitler’s Pope: The Secret History of Pius XII, (New York, 1999 p. 285.)
20. Harold Tittman’s papers cited in: Owen Chadwick, Britain and the Vatican (Cambridge Library) p. 207.
21. John Cornwell, Hitler’s Pope: The Secret History of Pius XII, (1999 pp. 296-297.)
22. Michael Phayer, Pius XII, the Holocaust, and the Cold War, (Indiana University Press, Bloomington, 2007. pp.197-205)
کتاب چهارم این مجموعه چهار فصل متفاوت دارد و مکمل سه کتاب دیگر است.
نخستین فصل این کتاب، درباره پایان هولوکاست و آزاد سازی اردوگاه های نازی، بازتاب رویدادهای آخرین هفته ها و روزهای اردوگاه های مرگ و اسارتگاه های نازی است. گرچه برای بسیاری از مردم جهان تصاویر غم انگیز و سهمناک اسیران آزاد شده از اردوگاه های نازی در روز رهایی آنها نماد جنایات غیرانسانی و بیسابقه نازی ها است، لیکن این تصاویر تنها تأثیر اقدامات نازیها را در اسارتگاه هایی چون برگن- بلسن، بوخنوالد و داخاو نشان می دهند و جنایتهای خوفناک رخ داده در اردوگاه های مرگ از جمله بلزک، تربلینکا و آشویتس را منعکس نمی کنند.(1)
این فصل نه تنها به چگونگی آزاد سازی اردوگاه ها بلکه به شرح کوتاهی از ستمگریها و جنایت های نازی ها در این اردوگاهها از زبان بازماندگان و نیز چگونگی بازگشت آنان به زندگی دوباره می پردازد.
برگن – بلسن یکی از معروفترین و منفورترین اسارتگاههای نازی بود که اسیران آن در روز 15 آوریل 1945 توسط نفرات نیروهای ارتش هشتم انگلستان رهایی یافتند. چند هفته پس از رهایی برگن- بلسن، انگلیسی ها این اردوگاه را با همه تشکیلات و ساختمان های آن به آتش کشیدند تا آثار جنایات نازی ها را از بین ببرند، (2) لیکن در همان زمان، سردبیر نشریه تایمز نوشت: «سوزاندن این اردوگاه در سرکوب انگیزه و میل جنایتکارانی که دست به چنین اقداماتی زدند بی تأثیر است و تنها شواهد فیزیکی این جنایات را از بین می برد. برای ریشه کن کردن نسل کشی که محدود به ملت و مرام و مذهب خاصی نمی شود، آگاه سازی لازم است و باید انگیزه و علل نسل کشیها را از میان برداریم وگرنه در آینده، برگن- بلسن های دیگری به وجود خواهند
آمد.» (3)
تاریخ نشان داده است که اگر به رویدادهایی مانند هولوکاست و آنچه در برگن- بلسن روی داد فقط به چشم یک جنایت نگاه کنیم و چند جنایتکار را مجازات کنیم، موجب پیشگیرط از تکرار جنایت ها مشابه در آینده نخواهیم شد، زیرا برای پَست کردن و از بین بردن ارزش های انسانی و جنایت علیه بشریت، هیچ مجازاتی کافی نیست .
فصل بعدی کتاب بازتاب بخشی از اسناد و مدارک موجود در آرشیوهای ملی سرزمین ها و اردوگاههایی است که این رویدادها در آنها رخ داده اند و یا از خاطرات و نوشته های ستمگران، شاهدان، نظاره گران و یا بازماندگان این فاجعه گرفته شده اند. آزاد شدن صدها هزار مدرک موجود در آرشیوهای دولتی آلمان، کشورهای اروپای شرقی و غربی و آمریکا در دهه های اخیر، اطلاعات ارزشمندی را در مورد این فاجعه فاش کرده است. از سویی نیز وسواس خاص نازی ها در ثبت مراحل تصمیم گیری و طرح و اجرای این جنایات، بدون هیچ تردیدی هولوکاست را یکی از مستندترین رویدادهای تاریخ بشر کرده است. رهبران نازی حتی در هنگام اجرای این طرح ویرانگر اخلاقی، کشتار میلیونها انسان بیگناه را «باشکوه ترین و شگفت انگیزترین برگ تاریخ خود» می خواندند. (4)
در این فصل میخوانیم که چگونه هیتلر نه تنها در دوران کشتارهای همگانی یهودیان اروپا، بلکه از دو دهه پیش از آن، آشکارا از طرح پاکسازی آلمان از یهودیان سخن گفت و بیرون راندان یهودیان از آلمان و در صورت لزوم نابود کردنشان با استفاده از گازهای سمی را تنها راه حل می دانست، (5) اما تهدیدهای او هیچ گاه جدی تلقی نشدند.
می خوانیم که چگونه وقتی نازی ها متوجه شدند کشتار میلیونها یهودی اروپای شرقی اسیر در چنگشان، از راه تیرباران آنها عملی نیست و یا تیرباران مادران و کودکان خردسال موجب آزار روانی برخی از کشتارگران جوان می شود که خود فرزندان خردسال داشتند، در صدد یافتن روشهای «بهتر» و مؤثرتری برای کشتارهای جمعی بر آمدند: روشهایی سریعتر، کاراتر و «ارزانتر» برای کشتار میلیونها انسان دیگر. (6)
می خوانیم که چگونه هیتلر بارها در سخنرانی های خود گفته بود: «پیروزی نظامی ما در جنگ، بدون نابودی بلشویسم یهودی یک پیروزی کامل نخواهد بود.» و یا: « نابودی یهودیان بخشی از پیروزی ما در این جنگ است.» (7)
فصل سوم درباره شخصیتها، رویدادها، اماکن . . . در رابطه با هولوکاست است. در مورد شخصیتها، شرح کوتاهی درباره اقدامات آنها در رابطه با هولوکاست نوشته شده است. مجال پرداختن به باقی زندگینامه آنها در این کتاب نیست.
در صد سال گذشته، بیش از صد میلیون انسان بیگناه به جرم تفاوتهای مذهبی، نژادی، ملی، قومی و عقیدتی قربانی خشم، سنگدلی و بیرحمی انسان های دیگر شده اند. (10-8)
آخرین فصل این کتاب، سایر نسلکشیهای صد سال گذشته را به اختصار شرح داده است:
نسل کشی ارامنه در ترکیه در سال 1915 نخستین نسل کُشی قرن بیستم بود و سرمشق بسیاری دیگر از کشتارهای این قرن شد. در این کشتار همگانی که به فرمان رهبران ناسیونالیست افراطی ترکیه روی داد، نزدیک به یک میلیون انسان بیگناه و بی پناه، بیهوده جان خود را از دست دادند و نزدیک به یک میلیون نفر دیگر نیز برای همیشه خانه و زندگی و سرزمین نیاکانی خود را ترک کردند و آواره شدند. این یکی از ظالمانه ترین و بی رحمانه ترین جنایات قرن بود. پس از گذشت نزدیک به صد سال از این نسلکشی، دولتمردان ترکیه نه تنها هرگز مسئولیت این فاجعه را به گردن نگرفتند، بلکه در هر فرصت و موقعیتی انکار کرده اند که اصولاً این جنایات در تعریف نسل کشی بگنجند. (11)
در سال 1919 و هنگام برگزاری کنفرانس صلح پاریس پس از پایان جنگ جهانی اول، تئودور روزولت، رئیس جمهور سابق آمریکا، کشتار بیش از یک میلیون انسان بیگناه از جامعه ارامنه ترکیه را فقط به خاطر آن که دینی متفاوت از رهبران ناسیونالیست افراطی ترکیه داشتند، بزرگترین جنایت دوران جنگ و شکست و کوتاهی بزرگ در سیاست آمریکا و سایر کشورهای بزرگ در کمک به نجات آنها خواند. او گفت: «در برابر این کوتاهی و شکست اخلاقی رهبران جهان، گفتار آنان در مورد برقراری صلح جهانی یک مشت شعار و وعده پوچ و بیهوده است که به هیچ روی منجر به ایجاد دنیایی امن و دموکراتیک نخواهد شد. در عوض کوتاهی این رهبران موجب گستاخی و جسارت دیکتاتورها و رهبران کشتارهای دیگر در آینده خواهد شد.» (12)
تحقق پیش بینی بیست و ششمین رئیس جمهور آمریکا به ربع قرن هم نکشید. هنگامی که هیتلر پس از آغاز جنگ جهانی دوم، قصد خود برای نابودی یهودیان اروپا را با ژنرالهایش در میان گذاشت، با مشاهده تردید آنان گفت: «چه کسی امروز از کشتار بیش از یک میلیون ارامنه ترکیه در یک نسل پیش صحبت می کند؟» (13)
صفحات دیگر این فصل، به نسل کشی های مردم کامبوج توسط رژیم خِمِر سرخ، مسلمانان بوسنی توسط صِربها، مردم قوم توتسی توسط افراطی های هوتو در روآندا، و مسلمانان غیر عرب دارفور توسط کشتارگران رژیم خارطوم و همدستان جنایتکار آنها، شبه نظامیان جانجاوید در دارفور می پردازند.
وجه مشترک این نسلکشی ها تنها نفرت رهبران و مردم از گروهی «دیگر» با رنگ پوست، ایمان، اعتقاد و نژاد متفاوت نیست، بلکه مهمتر از آن بی اعتنایی و بی تفاوتی رهبران و مردم جهان به سرنوشت شوم قربانیان این نسلکشیها است؛ قربانیانی که آنها را بیگانه و «دیگری» قلمداد می کنند و درد آنها را درد همنوع خود به حساب نمی آورند و یا سرنوشت آنها را در امنیت و یا منافع ملی خود بی تأثیر می بینند.
با دقت در مفهوم فرافکنی خطر بیگانه سازی گروهی از انسان ها که آنها را متفاوت از خود می انگاریم، بهتر روشن میشود. شخصی که فرافکنی می کند آنچه را قادر نیست آگاهانه در ضمیر خود پذیرا باشد به دیگری نسبت می دهد. پس به جای آن که ناچار باشد با صفت مذمومی در نهاد خود رویارو شود، می تواند تقصیر را به گردن آن دیگری بیاندازد و خود را متفاوت و برتر بیانگارد. اما فرافکنی فقط فردی نیست و ای بسا جوامعی که از همین قاعده پیروی میکنند و بر گروهی که یا خارجی هستند یا مسلک و مذهب و نژاد متفاوتی دارند و یا به هر دلیلی «دیگر» و «بیگانه» به شمار میآیند برچسب صفت های منفور و ترسناکی را می زنند که اگر شهامت یا آگاهی بیشتری داشتند و می توانستند نیک نظر کنند، پَر خویش در آن می دیدند یا به عبارت دیگر همه این ویژگی ها را در خود نیز می یافتند.
دیوارهایی که به این شیوه میان افراد یک جامعه که به گونه ای با هم تفاوت دارند بنا می شوند به یک باره تا به ثریا نمیروند، بلکه چنان آرام آرام و آجر به آجر قد می کشند که شاید در ابتدا توجه هیچ فردی را جلب نکنند. نخستین نشانههای فرافکنی جمعی شاید همان لطیفههای به ظاهر بی ضرری باشند که دهان به دهان نقل می شوند و بی سر و صدا، فرهنگسازی می کنند. دیری نمی پاید که یک ملیت به وحشیگری معروف می شود و یک نژاد به کم هوشی و یک قوم به شیادی. آجرها به همین سادگی روی هم قرار می گیرند و « ما » و «نا خودی» را از هم جدا می کنند. تفاوتها در نظرمان پررنگ می شوند و وجوه اشتراک رنگ می بازند. دیگر بنی آدم را از یک گوهر نمی دانیم مگر آن که زبان و مذهب و آداب و نژادشان عیناً مثل ما باشد.
هنگامی که دیوارهای بین ما و غیر ما بلند تر و ضخیم تر شدند، نادیده گرفتن رنج آن دیگران، وجدانمان را آزار نمی دهد. حتی شنیدن و خواندن و دیدن مُدام مصیبت هایی که بر سر آن گروه می رود گویی افکار ما را بیش از پیش تخدیر می کند و حساسیت خود را در این قبال به کلی از دست می دهیم. چرا باید نگران سرنوشت گروهی باشیم که در نظر ما از فردیت و انسانیت تهی شده و به تودهای بی تمایز بدل شده اند که همگی وحشی یا کم هوش یا شیادند؟
در این هنگام است که اگر سیاستمداری لبریز از کینه کور یا دست نشانده سودجویانی که حفظ ثروت و نفوذ خود را در گرو شوربختی مردمان و برپایی جنگ و خونریزی می بینند بر مصدر قدرت بنشیند و نخست به سلب آزادی های فردی و حقوق شهروندی آن گروه مطرود، فرمان دهد و با سخنان و اقدامات خود بذر ترس و نفرت از این عده را در دل ملت خویش بکارد و سرانجام به فرمان کشتار آنان را دهد، اکثریتی که به تدریج فرا گرفتهاند این قربانیان را به سبب تفاوتهای مذهبی، نژادی، آیینی و غیره از خود ندانند با اشتیاق و آمادگی در صف فرمانبران کسی چون هیتلر قرار می گیرند و یا فریاد التماس آمیز قربانیان را ناشنیده می گیرند و خود را از هر مسئولیتی در برابر این گروه مبرا می دانند. چرا که باور دارند این عده که زبان، نژاد، رنگ پوست، آداب و یا باورهایشان با آنها فرق می کند، ارتباطی به آنان ندارند و چه بسا سزاوار مهربانی و یاری ایشان هم نباشند و معتقدند که بودجه و امکانات محدود جامعهشان نباید صرف نجات «بیگانگان» شود.
رویدادهای هولوکاست و سایر نسل کشی ها باید بازگو شوند. با خواندن و شنیدن شرح این فجایع است که تلاش خواهیم کرد از تکرار آنها پیشگیری کنیم. اگر بتوانیم، از هولوکاست و نسل کشی های دیگری که در تاریخ بشر روی داده اند درس بگیریم و اجازه ندهیم که مرزبندی و نفرت ورزی در میان انسان ها فاصله بیاندازد. باید به هوش باشیم و با توجه به تاریخ، نشانه های خطر را دریابیم. زمانی که بابهره گیری از بیگانه هراسی این باور شایع شود که اگر عده خاصی در میان ما نباشند زندگی ما شیرین تر و فرزندانمان ایمن تر خواهند بود، خطر نزدیک است. زمانی که مردم را متقاعد کنند که هر که مذهب، ملیت، نژاد یا عقیده خاصی دارد، متعصبی است که آرزویش نابود کردن شما و تصرف اموالتان است، خطر نزدیک است. زمانی که در مورد نژادی، قومی، پیروان مذهبی و… قضاوتی سطحی و کلی داشته باشیم و همه آنان را به یک چشم بنگریم خطر نزدیک است. زمانی که جمله معروف و مشمئز کننده «سرخپوست خوب سرخپوست مرده است» و یا «یهودی خوب یهودی مرده است» در مورد عده ای دیگر به کار رود که به چشم ما به همان اندازه متفاوت و خطرناک بیایند که سرخپوستان در چشم ژنرال شریدان ویهودیان در چشم هیتلر جلوه می کردند خطر نزدیک است. اگر از هولوکاست درس گرفته باشیم این خطر را جدی تلقی می کنیم. دست روی دست نمی گذاریم و بر تهدیدی که می دانیم متوجه همنوع ماست و به زودی ممکن است به فاجع های انسانی بدل شود، چشم نمی بندیم.
باید به یاد داشته باشیم هنگامی که می گوییم «دیگر هرگز» “Never Again ” این اعتراض نباید منحصر به اتاقهای گاز و کشتارهای همگانی باشد. چرا که این آخرین گناهی بود که نازیها مرتکب شدند. نخستین گناه زمانی بود که نازی ها یهودیان را از حقوق فردی و اجتماعی محروم کردند، محرومیت از حق کار، حق رأی، آزادی بیان، حق دوست داشتن و با غیر خودی ازدواج کردن، حق اعتقاد به ایمان خود و حقوقی که بنای موجودیت هر فردی است و از بین بردن آنها راه را برای نابودیشان در آینده باز می کند. سکوت در برابر بی عدالتی و رویدادهای سهمناکی با چنین گستردگی، بی حرمتی به شرافت و اخلاق انسانی است. بی اعتنایی به هولوکاست، جدی تلقی نکردن سوزاندن کودکان است. رو به رو نشدن با هولوکاست، رو در رویی دوباره با فاجعه یی همانند هولوکاست در آینده است.
تاریخ باید به ما آموخته باشد که دیوار بین انسان ها را نباید به حال خود رها کنیم تا سر به فلک بکشند. باید شباهت ها را مبنا قرار دهیم نه تفاوت ها را. باید مرزها را در نوردیم و همدلی، شناخت و گفت و گو را گسترش دهیم تا هیچ رهبری را یارای برافروختن شعله نفرت و«دیگر ستیزی» در دل مردمان نباشد، تا هیچ سرکردهای با اطمینان از بی تفاوتی جهانیان دستور کشتار بیگناهان را صادر نکند و یا کشتار میلیونها انسان بیگناه را «باشکوه ترین و شگفت انگیزترین برگ تاریخ خود» نخواند.
نگذاریم که هیاهوی روزانه رسانه ها فجایع انسانی را در نگاه ما به آماری عادی تقلیل دهد. نگذاریم که سخنوری سیاستمداران ما را به مهره بازی صاحبان زر و زور بدل کند. حساسیت و آگاهی خود را بالا ببریم و برای انسانیت مرز و طبقه قائل نشویم. اجازه ندهیم که تاریخ چون سنگ آسیابی که بر گرده اسبان چشم بند خورده بسته اند، پیوسته بر مدار فاجعه بچرخد. هنگام آن است که راه را بر روی دادن هولوکاستی دیگر ببندیم. برای دستیابی به این آرمان باید به درسهای تلخ و عبرت آموز تاریخ توجه کنیم. انکار و فراموش کردن نسل کُشیها، زمینه ساز ناآگاهی نسلهای بعدی است تا باز با غفلت و بی همتی یا با نفرت و بیرحمی پا جای پای گذشتگان بنهند و چه خود دست به کشتار بزنند و چه نظاره گران خاموش و بی اعتنای این فجایع باشند، باز میلیونها نفر تنها به جرم «تفاوت داشتن» به مسلخ خواهند رفت. پس بر ماست که مشعلدار حرکتی همگانی و قاطع، برای پیشگیری از تکرار این نسل کشیها باشیم و آینده روشنتری برای بشریت به ارمغان بیاوریم. به امید آن که این کتابها روشنگر و راهنمای ما در این مسیر باشد. ایدون باد و ایدون تر باد.
1. Jon Bridgman, (The End of the Holocaust: The Liberation of the Camps Portland Oregon, 1990.)
2. Derrick Sington (, Belsen Uncovered London, 1966).
3. Times, June 30, 1945).
4. Heinrich Himmler, Speech in Posen on Oct.ober 4, 1943, in: Howard J. Langer ( The History of the Holocaust (New Jersey, 1997 P. 182)
5. A. Hitler, Mein Kampf, “My Struggle”, English translation: (New York, 1969) pp. 293-296.
6. Statement by A. Becker Ph.D., Gas-Van Inspector, March 3rd 1960: 9 AR-Z, 220/59, Vol. I. P. 194 ff.
7. Nuremberg Trials Documents, NO-205.
8. Adam Jones, Genocide: A Comprehensive Introduction (New York, 2006).
9. Ben Kiernan, Blood and Soil: (A World History of genocide and Extermination Yale University Press, 2007 ide: Utopias of Race and Nation (Princeton University Press, 2003).
11. Peter Balakian, The Burning Tigris: (The Armenian Genocide and America’s Response New York, 2003).
12. Wilson’s Quandary, in: Peter Balakian, The Burning Tigris (2003) P.308.
13. Louis P. Lochner, What About Germany? (New york, 1942 P.2.)
در نشست همگانی سازمان ملل متحد در روز یکم نوامبر سال 2005 کشورهای آمریکا – استرالیا – اسراییل – کانادا و روسیه آگاشته کردن یک روز در سال بنام روز جهانی هولوکاست پیشنهاد شد. این پیشنهاد از پشتیبانی 104 کشور برخوردار گردید و روز بیست و هفتم ژانویه برای یاد بود جانباختگان هولوکاست از سوی همگان پذیرفته شد. تنها کشوری که در برابر این پیشنهاد سرناسازگاری نشان داد حکومت جمهور اسلامی بود.