نخبهپروری در ایران
« فاضل غیبی »
“همۀ قبیلۀ من عالِمان دین بودند.”
سعدی
دیدیم که نخبگان اروپا جملگی دست پروردۀ فرهنگی نخبهپروراند؛ فرهنگی که استعدادهای موجود را پیگیرانه در محیط خانواده و مراکز آموزشی تربیت میکند. در زندگینامۀهاناآرنت این پرسش به میان آمد که آیا ما هم فرهنگ نخبهپروریداشتهایم؟
چندی پیش در ایران کتابی منتشر گشت بنام ” جامعهشناسینخبهکشی” که استقبال فراوان از آن باعث شد که در طول شش ماه ده بار تجدید چاپ شود. مطلب اصلی کتاب آنستکه:
“جامعۀ ایرانی در حالت عادی، امثال سالارها و آصفالدولهها و میرزا آقاخانها را تولید میکرد و اگر استثنائاً و اشتباهاً اشخاصی مثل قائممقام یا امیرکبیر پا به عرصۀ فعالیت میگذاشتند، این فرهنگ به سرعت رفع اشتباه میکرد و در فاصلۀ یکی دو سال این بزرگان را میکشت که به راستی این ملت در خور این بزرگان نبود.”[1]
نویسنده هرچند از یکی دو “نخبۀ” دیگر یاد میکند، اما نه تنها کلمهایدربارۀ چگونگی پیدایش آنان نمینویسد که اصولاً بدین پرسش نمیپردازد، که پیششرط “نخبهکشی”، همانا نخبهپروری است و “ملتی” چنین نخبهکش به یقین نمیتوانستنخبگانی مانند امیرکبیر را (که نویسنده آنان را همچون خدایان ستایش کرده![2]) تربیت کند. آنهم:
“ملت ایران که عملکردش در این چند قرن درجا زدن و اتلاف سرمایههای معنوی و مادی این سرزمین بوده است.”![3]
***
برآمدن نخبگان، تنها در دامان فرهنگی نخبهپرور ممکن است. فرهنگ نخبهپروری نیز تنها زمانی ممکن است که دستکم بخشی از جامعه با پیگیری، به امر آموزش و پرورش بپردازد. چنین امری بنوبۀ خود وابسته به “فرهنگی آموزشی” است و تنها با کوشش بسیار میتواند گسترش یابد. بدین سبب، اگر پیش از اسلام در ایران تمدنی وجود داشته است، منطقاً برای ساختن آن میبایستشبکۀ آموزشی گسترده و حساب شدهای وجود میداشت.
پژوهش دربارۀ فرهنگ آموزشی در ایران باستان نشان داده است که آموزش در گستردهترین سطح بدین صورت بوده است که “پدر، پیشۀ خود را که همان پیشۀنیاکانش بود، به فرزند میآموخت.”[4]
با آنکه آموزش در این سطح، در پهنۀ روستاها و در میان طبقات پایینی جامعه رواج داشت، خود به خود نبوده، بلکه زیر نظارت جامعه صورت میگرفته است:
“دولت و نیز شهروندان حتی بدون اجازۀ داوران (قضات)میتوانند کودکی را که از خوراک و پرستاری شایسته و بایسته برخوردار نیست از پدر بگیرند و به فرزندی بپذیرند. دادگاه میتواند پدر ناشایسته و ناکارآمد را از جایگاه پدری کنار بگذارد.”[5]
به روایت فردوسی، از زمان اردشیر، ایرانیان فرزندان خویش را به فرهنگیان میسپردند و در هر برزن، دبستانی در کنار آتشکده بود که کودکان در آنجا به آموزش همگانی میپرداختند:
همان کودکان را به فرهنگیان سپردی چو بودی از آهنگیان
به هر برزن اندر دبستان بدی همان جای آتش پرستان بدی[6]
نظامی گنجوی هم وجود دبستان در جوار آتشکده را گزارش کرده است:
چنین بود رسم اندر آن روزگار که باشد در آتشگه آموزگار[7]
وجود دبستان خود نشانۀ کافی براین است که دستکم در شهرها امر آموزش و پرورش مهمتر از آن بوده است که بعهدۀ پدر و مادر گذاشته شود و پویایی آموزش لازم میداشت که کودکان را آموزگارانی برعهده گیرند که از کاردانی و دانش لازم برخوردار باشند. گزنفون، تاریخ نگار یونانی، از شبکۀدبستانها در ایران آنروزگار گزارش کرده است:
« به همۀ پارسیان رواداشتهاند که فرزندانشان را به آموزشگاههای همگانی بفرستند، اما تنها کسانی که کودکان خود را بی آنکه کار کنند، خوراک و پوشاک میدهند، چنین میکنند.»[8]
در سطح بالاتر به لایۀ مرفه جامعه میرسیم که آموزشی چندجانبه را پیگیری میکرده است:
“اگر پدر به اندازهای دارا باشد که بتواند آموزگارانی بکار گیرد و به آنها نیرو دهد نباید از این کار بپرهیزد. از این گذشته بلندپایهترین مردان دربارنیز این آموزهها را به فرزندان خود میدهند.”[9]
بنابراین شبکۀ آموزشی در درون هرم جامعه جای گرفته بود و از پایین به بالا از اهمیت و توجه بارزتری برخوردار میگشت. چنانکه آموزش دختران در لایههای پایین و میانی بیشتر در خانه و زیر نظر مادر صورت میگرفت و به روش خانه داری محدود میشد، درحالیکه دختران اقشار بالا برای حفظ برتری خود آموزش میدیدند:
“دوشیزۀبزرگزاده از آموزش و پرورشی شایستۀ نام و جایگاه اجتماعی خویش برخوردار میشود. درس هنر و ادب و به ویژه موسیقی میخواند، به ورزشهای بزرگان میپردازد و برای یاد گرفتن شکار به کارآموزیمیرود. او کوشش میکند تا در پرتو دانش، فهم و زیرکی خود، از دختران تودۀ مردم بازشناخته شود.”[10]
چنانکه میتوان گفت ، نزد بزرگزادگان تفاوتی میان پسر و دختر وجود نداشته است:
“آذربادمهراسپندان در پندنامۀ خود به یکتا فرزند خویش میگوید: اگر ترا فرزندیست، خواه پسر و خواه دختر، او را به دبستان فرست و زن و فرزند را از آموزش هنر بازمدار تا غم و اندوه به خانۀ تو راه نیابد.”[11]
دربارۀدورنمایۀ آموزش و پرورش، همین بس که ایرانیان باستان به نوباوگان همچون بزرگسالان مینگریستند و از آنان نیز انتظار داشتند که به راستگویی و داد رفتار کنند. هرودوت(425ـ488پ.م.)دراین باره گزارش کرده است:
“کودکان را به دادگاه میبردند تا داوریها را ببینند و بشنوند و با دادگستری از کودکی آشنا شوند.»[12]
ایرانیان پرورش را بر آموزش برتری میدادند. چنانکه گزنفون از کوروش نقل میکند:
“ما باید بکوشیم تا خوی پسندیده را در نهاد فرزندان پرورش دهیم زیرا که بدین سان میتوانیم هر روز نیکوتر از روز پیش باشیم و اگر فرزندانمان بخواهند راه نادرست پیش گیرند، چون در پیرامون خود جز پاکی و راستی نمیبینند و جز سخنان شایسته و سودمند نمیشنوند ناگزیر راه نادرستی بر آنان بسته خواهد بود.”[13]
اشاره شد که آموزش در میان بزرگان از گسترۀپهناوری برخوردار بود:
“درسهاینوآموزگانبزرگزاده عبارت بوده است از: متون دینی، دانش و هنر دبیری، شامل خواندن و نوشتن و آشنایی با رسمخطهای گوناگون، تاریخ یا کارنامه (زندگینامۀ بزرگان)، آموزشهایسپاهیگری شامل کمانوری و سواری، سرود (شعر و چکامه)، همآوازی با موسیقی، نواختن چنگ و دیگر سازها، ستاره شناسی و شطرنج.” روشن است که برای آموزشی بدین گستردگی:”کودکانبزرگزاده که همگی چیزهای بسیار یاد میگرفتند، هرکدام یکی دو آموزگار داشتند.”[14]
یونانیان باستان با “بربر” خواندن همۀ غیریونانیان، بدین تصور نادرست دامن زدند که اندیشۀ فلسفی تنها در یونان ریشه دوانده بود. درست آنستکه هرچند اندیشهورزی در ایران باستان رنگ دینی داشت، اما نگاهی به آموزههایمزدایی در دبستانها که به روش پرسش و پاسخ آموخته میشد، زمینۀ نیکی برای اندیشه ورزی بود:
” ای کودک، ما کیستیم؟ از آن کهایم؟ از کجا میآییم و به کجا میرویم؟ فرزندان کیستیم؟ آن چه بر دوش ماست در روی زمین و پاداش روحانی آن چیست؟ … چه راههاییمیتوانیم در پیش بگیریم؟ نیکی چیست و بدی کدام؟ دوست و دشمن ما کیست؟ جهان بر چند بُن است، یکی یا دو تا؟ … قانون از که سرچشمه میگیرد و برِ قانون از که؟ بخشش از که به سوی ما میآید و خشونت از که؟»[15]
آشنایی با روشها و نهادهای آموزشی در ایران باستان از این نظر مهم است که آنهاشیرازۀ جامعه را تشکیل میدهند و همانطور که در روندی طولانی بوجودمیآیند، در ورایدگرگونیهای ظاهری دوام میآورند و تا حدی از سخت جانی بهرهمندند. بهرحال سیستم آموزشی در ایران باستان چنان دیرپا بود که در ایران اسلامی هم کمابیش دوام آورد.
از حملۀ اعراب به ایران تا تسلط نظامی آنان بر امپراتوری وسیع پارس سالیان بسیار گذشت. از آن طولانیتر روند گسترش اسلام در ایران بود که قرنها به طول انجامید. عرب مسلمان توانست ایرانیان را به “دو قرن سکوت”[16] مجبور کند، اما چیرگی بر روان و نابودی فرهنگی ایرانیان به آسانی ممکن نبود.وگرنه باید پرسید، دانش و بینش بزرگان ما در سدۀ سوم و چهارم از کدام چشمه میجوشید؟
فراموش نکنیم که در پیشاپیش آنان فردوسی را داریم که گذشته از آگاهی شگفتانگیز وی از دوران باستان، چنانکه پژوهشهای تازه نشان داده، « با فلسفۀ یونانینیز آشنایی داشته است.»[17]
البته ممکن است که در مناطقی کوشش اعراب در جهت سرکوبی فرهنگی ایرانیان موفق بوده باشد، اما بهیچوجهنمیتوانست برای همۀ سرزمین پهناور و جمعیت زیاد ایران در شهر و روستا ممکن گردد:
“چون قُتِیبه بن مُسلم باهلی بر مردم خوارزم دست یافت، نویسندگان ایشان را به هلاکت رسانید و هیربدان را بکشت و کتب و رسائل آنها را بسوزانید. از آن پس مردم خوارزم در نادانی فرو رفتند و آنچه را هم از احکام و علوم میدانند همه را سینه به سینه نقل کردهاند و تنها از روی حافظه میگویند.”[18]
وانگهی پژوهش های نوین نشان داده است که:
“تا سدهها پس از پیروزی اعراب، کیش زردشتی و آتشکدهها در ایران پا برجا بود و میزان فشار اعراب برای جابجایی مذهب، بسته به ایستادگی مردم ناهمسان بوده است.”[19]
و همین مردم طبعاً از آثار دینی و فرهنگی خود نگهداری میکردند:
“موبدان و دانشمندان زردشتی پس از پیروزی اعراب، در نگهداری آثار ملی ایران نقشی بزرگ داشتهاند. اینان آنچه از آثار فرهنگ ایرانی در دست داشتند، درنزد خود یا در آتشکدهها و در جاهای امن نگه میداشتند و پیوسته به نسخهبرداری و آموزش و گفتگو پیرامون آنها میپرداختند. بدین ترتیب آنها را از نابودی نجات میدادند.”[20]
” گزارشی وجود دارد که در سدۀ چهارم در بابالعامۀ بغداد، تصویر مانی و 14 کیسه از کتابهای پیروان او را آتش زدند.”[21] این گزارش تأییدی بر آن نیز هست که سدهها پس از حملۀ اعراب هنوز اینجا و آنجا کتابهای مانی یافت میشد.
چون با این دید به تاریخ آموزش و پرورش در ایران بنگریم، میتوان تصور کرد که فرهنگ دیرپای آن در دورۀ اسلامی کمابیش رواج داشت.
به فرهنگ پرور چو داری پسر نخستین نویسنده کن از هنر
نویســنده را دســت گویــــا بود گل دانش از دلش بویا بود[22]
اسدی توسی
شاخص مهم فرهنگ آموزشی در دورۀ اسلامی، اندرزنامهها است. از جملۀاندرزنویسان باید از ابنمسکویه(421،325ق. نویسندۀ :”تجاربالامم”)،عطار نیشابوری(618ـ540ق.”پندنامه”) و ابونصر فارابی (339ـ260ق.”تحصیلالسعادت”) یاد کرد که نظرات پرورشی خود را به زبانی فاخر بیان داشتهاند.[23]
در میان اندرزنامهها “قابوسنامه”(کتاب پندها) از شکل بیانی و محتوای تربیتی بارزی برخوردار است. آنرا امیر کیکاوس وشمگیر(488 ـ412ق.) از شاهزادگان خاندان زیار در سال 475ق. برای فرزند خود گیلانشاه نوشت؛ هدف وی آن بود که:
” آداب جنگ، کشورداری و دانشها و فنهای زمان را به فرزند بیاموزد تا اگر در آینده بازرگان، پزشک، ستاره شناس، شاعر، خنیاگر، خادم پادشاه، دبیر، وزیر، سپهسالار، پادشاه، دهقان و یا جوانمرد شد، بتواند از این آموزشها بهره ببرد… نویسنده در این کتاب تا اندازهای از مقام و جایگاه قدرت خویش فاصله میگیرد و با روشنگری و موشکافی و از دیدگاهی متفاوت با فرزند خود سخن میگوید. از اینرو کتابی فراهم آمده بصورتفرهنگنامهای از تمامی سنت فرهنگی ایران آن روزگار.”[24]
جالب آنکه این “سنت فرهنگی” در خطوط اصلی همانست که در عهد باستان در ایران ریشه دوانده بود:
«پس باید که هرچه آموختنی باشد از فضل و هنر را همه بیاموزی تا حق پدری و شفقت پدری بجای آورده باشی که از حوادث عالم ایمن نتوان بود و نتوان دانست که برسر مردمان چه گذرد. هر هنری و فضلی روزی بکار آید. پس در فضل و هنر آموختن، تقصیر نباید کردن.”[25]
در این میان رسالۀ “تدبیرالمنازل” ابنسینا(428ـ370م.) نه تنها در سطحی بالاتر از اندرزنامهها قرار دارد که کتابی بینظیردربارۀ آموزش و پرورش است:
“عیسی صدیق در میان دانشمندان و حکیمان ایران پس از اسلام، ابنسینا را نخستین کسی میداند که به شکل آگاهانه و روشمنددربارۀ آموزش و پرورش کودکان سخن گفته و کتاب نوشته است.”[26]
نظرات ابنسینا در “تدبیر منزل” هنوز هم تازگی خود را حفظ کرده است: او تربیت اخلاقی را مقدم بر آموزش میداند و به پدر و مادر هشدار میدهد که باید آموزگاری دیندار، خردمند و با اخلاق پسندیده انتخاب کنند. فراتر از آن:
“باید که پدر و مادر بکوشند تا فرزندشان با بزرگزادگان و صاحبان اخلاق عالیه همدرس باشد زیرا که کودک از کودک تقلید کند و به او انس گیرد.”
او آموختن علم را کافی نمیداند و توصیه میکند که دانشآموزان باید حرفه و صنعتی نیز فراگیرند و در آن مهارت کسب کنند.
***
ابنسینا یکی از نخبگان ایرانی است و زندگینامۀ او بخوبی نشان میدهد که “نوابغ” در این سوی جهان نیز، بر همان زمینه و با همان روش برآمدهاند که در اروپا!
ابنسینااز اینرونمونۀ خوبی است، که شاید تنها کسی باشد که زندگینامۀ خود را (برای شاگردش “گرگانی”) بیان کرده است:
در زندگینامههایی که دیگران دربارۀابنسینانوشتهاند، غالباً چندان سخنی از پیشینیان او بمیاننمیآید؛ جز آنکه:”در یکی از روستاهای اطراف بخارا بدنیا آمد”؛ یعنی روستازاده بود!
درحالیکه نشان دادن اصل و نسب بزرگان از نظر نقشی که در نخبهپروریمیتواند داشته باشد بسیار مهم است. خوشبختانه خود او تصریح کرده که پدرش “عهدهدار کارهای دیوانی و حکومتی” بوده است. آموزش او بسیار زود آغاز شد و چون در ده سالگی ” ادب و قران و پارهای علوم دیگر” را فراگرفته بود پدرش او را به شاگردی “ناتلی” نامی “که با فلسفه آشنایی داشت” گذاشت:
“ناتلی به من منطق و هندسهآموخت و چون مرا در دانشاندوزی بسیار توانا دید به پدرم سفارش کرد کهمبادا مرا جز به کسب علم به کاری دیگر وادار سازد و به من نیز تاکید کردجز دانشآموزی شغل دیگر برنگزینم.”[27]
بنابراین در مورد ابنسینا نیز مانند همۀ دیگر نخبگان، نخبهپروری صورت گرفته است. محیط فرهنگی به اضافۀ آموزش پیگیر، زمینهای را تشکیل میدهد که بر آن با پشتکار، هر دانشی دست یافتنی است:
“.. کمتر شبی سپری شد که به بیداری نگذرانده باشم و کمتر روزی گذشت که جز به مطالعه به کار دیگری دست زده باشم.”[28]
پرکاریابنسینا ـ حتی زمانی که مقام پرزحمت وزارت را برعهده داشت ـ ادامه یافت:
«ابنسینا از حیث نیروی جسمانی، مردی نیرومند بود و به همین خاطر از کارکردن احساس خستگی نمیکرد. او با داشتن نیروی فراوان جسمی میتوانستاز پس کار وزارت فرمانروایان برآید و همیشه چه در سفر و چه در نبرد همراهآنان باشد و علاوه بر این به کار دانش و نوشتن نیز بپردازد. میگویند کهاو شبها تا دیرگاه به نوشتن کتاب و رساله میپرداخت و در این کار افراطمیکرد.» [29]
سخن دربارۀ پشتکار بزرگان هنر و ادب ایرانی به درازا میکشد. روشن است، آنان تنها با پشتکاری سترگ ممکن بود به چنین پایگاهی برسند. از جمله دربارۀ ابوریحان بیرونی گفتهاند:
“پیوسته تفکر و مطالعه میکرد و فقط دو روز در سال یعنی، عید نوروز و مهرگان از کار دست میکشید.”[30]
دو نکتۀاساسی دیگر، نخبهپروری در مورد ابنسینارا کاملاً “اروپایی” جلوه می دهد!:
ـ به یاد داریم که بالاترین مرحلۀ رشد نخبهپروری در محیطی مأنوس و صمیمی صورت میگیرد که در آن دوستان و همفکرانی او را به آفرینش وامیدارند و از نوآوری او استقبال میکنند. در مورد نیچه این محیط،، محفل دانشجویی در لایپزیگ بود و در مورد هاناآرنت همسر و دوستانش در نیویورک.
بزرگان اندیشه در ایران همواره به پرورش شاگردانی میکوشیدند و از میان آنان تنی چند را بعنوان “مونس و یار سفر و حضر” برمیگزیدند. گرگانی (ابوعبیدجوزجانی) یکی از شاگردان ابنسینا بود که تاریخ این وظیفه را به گردن او گذاشت:
“از او خواستم که بر آثار ارسطو شرح بنگارد، وی ابا کرد و گفت: من شارح نیستم، ولی اگر کتابی مستقل در فلسفه بخواهید مینویسم و بدین گونه کتاب “شفا” را نوشت.”[31]
نکته دوم آنکه، ابنسینا به چه انگیزهایمیآموخت و پژوهش میکرد؟ مسّلّم است که او نه در پی مال بود و نه در پی جاه. زیرا اولی را گرد نیاورد و با آنکه به دومی رسید باید آنرا بی نهایت سست یافته باشد:
در شرح حال خود، دربارۀانگیزۀدانشآموزیاظهاری نکرده است. اما یکبار سرافرازی و سرخوشی در کلام او اوج میگیرد و آن زمانی است که از دست یافتن به “کتاب” یاد میکند!:
“نوح پسر منصور سخت بیمار شد، اطبا از درمان وی درماندند و چون من در پزشکی آوازه و نام یافته بودم مرا به درگاه بردند و از نوح خواستند که مرا به بالین خود فراخواند. من نوح را درمان کردم و اجازه یافتم تا در کتابخانۀ او به مطالعه پردازم. کتاب های بسیاری در آنجا دیدم که اغلب مردم حتی نام آنها را نمیدانستند من هم تا آن روز ندیده بودم و از مطالعۀ آنها بسیار سود جستم.”[32]
آیا شکی بجا میماند که انگیزۀ او همان بود که هاناآرنت در دو کلمه بیان داشت؟:
“میخواهم بفهمم!”
***
یکی از عوامل ناشناخته ماندن فرهنگ نخبهپروری در تاریخ ایران،اینستکه به پشتکار لازم برای آفرینش علمی و هنری توجه نشده است و توانایی نخبگان را به “نبوغ” نسبت دادهاند. این در زمینۀ آفرینش هنری و بویژه شاعری رخ داده است. گویا کافی است کسی از “قریحۀ” شعری برخوردار باشد تا روزی سرایش آغاز کند. چنانکه بعنوان نمونه، حافظ شاگرد نانوا(که گویا قران از حفظ داشته!) بجای آنکه حرفۀملایی پیشه کند، ناگهان به (پارسی؟) زبان به غزلسرایی میگشاید!
در میان نسخههای گوناگون دیوان حافظ شاید فقط در دیوان چاپ امیرکبیر اشارهای شده باشد به آنکه:
“در نزدیک همان دکّان نانوایی مکتبخانهای بود که حافظ آنجا در ساعات فراغت تحصیل میکرد و در همان نزدیکی مرد بزّازی بود که شعر میگفت .. مشاهدۀ استقبال مردم از شعر، حافظ را خوش آمد .. و از اوان جوانی به طبعآزمایی در شعر میپرداخت.”[33]
اینکه حافظ «بین کسب معاش و آموختن سواد»[34]بعنوان شاگرد نانوا(که کارش احتمالاً هیچ روزی تعطیل بردار نبود!) چه چیزی در مکتب خانه فراگرفت، بر کسی روشن نیست و ظاهراً مهم هم نیست، زیرا همانطور که خود اشاره کرده شعرش بر او وحی میشده است!:
در پس آینه طوطی صفتمداشتهاند آنچه استاد ازل گفت بگو میگویم!
کافیست در پس این افسانهها به سرگذشت بزرگان شعر و حماسه دقیقتر بنگریم، تا با چهرهای دیگر از آنان آشنا شویم:
فردوسی در کودکی و نوجوانی نزد پدر آموزش یافت. آموزش در کودکی از پدری دانشمند، کشش به آموختن را در او نهادینه کرد. در زندگینامۀ او اغلب صحبت از آن است که “دهگانزاده”ای بود که در سی سالگی به یکباره تصمیم گرفت به کنجی بنشیند و شاهنامهسرایی کند و فراموش میشود که او پیش از آن سالهای بسیاری را در راه پژوهش در تاریخ ایران صرف کرده بود. کوشش او برای یافتن ادبیات تاریخی چنان شدید بود که در جوانی برای یافتن تنها یک کتاب (“شاهنامۀ ابومنصوری”) از توس به بخارا سفر کرد! سختی چنین سفری طولانی از میان صحرای ترکستان دیگر قابل تصور نیست. (گویا او ناامید از یافتن کتاب به توس بازگشت، اما رونوشتی از آن را نزد حاکم توس یافت.[35])
سدهها پس از فردوسی ارزش کتاب و شبکۀ آموزش در کشور همچنان برجا بود. چنانکه علوی توسی در اواخر قرن ششم اسلامی مینویسد:
“چون به جانب عراق افتادم، به شهر اصفهان رسیدم. در کوچهها و مدرسهها و بازارها میگشتم تا به مدرسۀتاجالدین رسیدم. چون در رفتم، جماعتی دیدم نشسته و در کتابخانه باز نهاده و هر کسی چیزی مینوشت و چون آن جمعیت دیدم پیش رفتم و سلام کردم و نشستم و گفتم: در این خزانه شهنامۀ فردوسی هست؟ صاحب خزانه گفت: هست. برخاست و مجلّد اول از شهنامه به من داد. گفتم: چند مجلد است؟ گفت: چهار جلد است و در هر مجلدی پانزده هزار بیت. چون بازکردم، خطی دیدم که صفت آن باز نتوان داد و جدولی و تذهیبی که به از آن نباشد..”[36]
میدانیم که در دورۀ اسلامی به سبب ممنوعیت هنرهای تجسمی، دامنۀهنرورزی تقریباً به شاعری محدود گشته بود و هر که را میل به هنر بود باید که در “شعربافی” بخت خود میآزمود. بنابراین میتوان تصور کرد در هر کوی و برزنی کسانی مدعی شاعری بودند. با توجه به شمار بزرگ سخنسرایان جالب است « شرایط قبول شاعر در حوزۀ شعرا» چنانکه نظامی عروضی بیان داشته روشن گردد:
«…اما شاعر بدین درجه نرسد الّاکه در عنفوان شباب و در روزگار جوانیبیست هزار بیت از اشعار متقدمانیادگیرد و ده هزار کلمه از آثار متأخرانپیش چشم کند و پیوستهدواوین استادان همیخواند و یاد همیگیردکه در آمد و بیرون شد ایشان از مضایق و دقایق سخن بر چه وجه بوده است تا طرق و انواع شعر در طبع او مرتسم شود و عیب و هنر شعر بر صحیفۀ خرد او منقش گردد تا سخنش روی در ترقی دارد و طبعش به جانب علو میلکند. هر کرا طبع در نظم شعر راسخ شد و سخنش هموار گشت روی به علم شعر آورد و عروض بخواند و گرد تصانیف استاد ابوالحسن السرخیالبهرامی گردد چون غایهالعروضین و کنزالقافیه، و نقد معانی و نقد الفاظ و سرقات و تراجم و انواع اینعلوم بخواند بر استادی که آن داند تا نام استادی را سزاوار شود و اسم او در صحیفه روزگار پدیدآیدچنانکه اسامی دیگر استادان که نامهای ایشانیادکردیم.»[37]
آری، تنها با چنین کوششهایی ممکن بود کسی در زمرۀ نخبگان فرهنگی درآید. میدانیم که نخبگان ما ـ چه سخنسرا و چه دانشمند ـ در دربارها مورد استقبال بودند. اینرا برخی منفی دیدهاند و دریوزگی نزد اربابان زر و زور نامیدهاند. رأیی که به هیچوجه درست نیست. دربارهای ایران همواره محل گردهمایی بزرگان فرهنگی بودند و آنان چه بعنوان رایزن و مشاور و چه بعنوان گروه صاحبمنصبان و دیوانیان نقش اساسی در ادارۀ کشور داشتند. حال اگر موفق نشدند بر خودکامگی خودکامان لگام بزنند و کشور را به راه امنیت و ترقی بیاندازند، دلایل دیگری داشته است.
هرچه بود در دوران اسلامی کشور بارها و بارها دستخوش ایلغار و ناامنیهای دیرپا گشته است و در چنین شرایطی روشن است که فرهنگ نخبهپروری رو به ناتوانی نهد. نخستین یورش بر نخبگان در این دوران را هارونالرشید( “خلیفۀ فرهنگ پرور”) مرتکب شد و نه تنها دیوانسالارانبرمکی در دربار خود را یکشبه نابود کرد، که در کشتاری که باید آن “نسل کشی” نامید، 1200 نفر از خاندان برمکی از خویشاوندان و دوستان و زن و بچه را از دم تیغ گذراند.[38]
با اینهمه فرهنگ نخبهپروری تا دورۀ صفوی کمابیش برقرار بود. از این دوران است که روند تضعیف رو بشدت نهاد و برآمدن نخبگان را به پدیدههایی استثنایی بدل ساخت، که امیرکبیر یکی از آخرین آنان بود. جالب است که حتی در مورد او هم به زودی افسانه جای واقعیت را گرفت و نوشتند که از آشپزی به صدراعظمی رسید. درحالیکه فریدون آدمیت بدرستیمینویسد:
« امیرکبیر فرزند تودههای محروم نبود. از پرولتاریا هم نبود، پدرش آشپزباشی قائم مقام و صاحب مُلک و آب بود و به حج هم رفت، خودش با پسران قائممقام نزد معلم سرخانه درس خواند و با آنان در دستگاه حاکم بزرگ شد و هیچ محرومیتی نداشت.»[39]
اما آنچه که او را از فرزندی قربانعلیآشپز به صدارتعظما رساند، پشتکار او بود:
“بسیار پرکار بود. به همان اندازه پرکار بود که غیرت مسئولیت داشت، روزها و هفتههامیگذشت که از بام تا شام کار میکرد و نصیب خود را همان وظیفۀ مقدس میدانست و دشواری ها و نیرنگ ها نیز او را از کار سست و دلسرد نمیکرد.”[40]
با برقراری حکومت رضاشاه و گسترش نظام نوین آموزشی، نخبهپروری بر مداری دیگر قرار گرفت و دیگر به شیوۀ سنتی رواج نداشت.
برای ادای دِین به یکی از آموزگاران شایستۀ فلسفه در ایران معاصر از یحیی مهدوی (استاد فلسفه دانشگاه تهران) یاد میشود که یکی از آخرین کسانی بود که به روش سنتی تربیت شد. در زندگینامۀ او آمده است:
یحییمهدوی (1379ـ 1287ش.) در تهران به دنیا آمد. تحصیلات مقدماتی را در منزلگذراند، پس از مدتی به دارالفنون رفت، سپس تحصیلات خود را در رشتۀادبیات و فلسفه در دانشسرای عالی ادامه داد و پس از اخذ لیسانس، درسال 1310ش.، برای ادامۀتحصیل عازم فرانسه شد. او با تلاش و کوشش فراوانموفق به دریافتگواهینامههای متعددی از مراجع علمی آنجا گردید. وی از سال 1320 تا 1352 که با رتبه استادی بازنشسته شد، در دانشگاه تهرانتدریس نمود.
پدرشتربیت فرزندان خود را بسیار به جدّمی گرفت و تمام دلمشغولیاشاین بود کهفطرت پاک آنان، زلال و پاک بماند و آلایندههایمحیط آنان را نیالاید. بههمین سبب با مکتب و مدرسه رفتن فرزندان و اساساً با تنها از خانه بیرونرفتن ایشان مخالف بود، مبادا از کودکانکوی و برزن و همبازی ها و مصاحبانناجنس لفظی ناشایستیاحرکتی زشت بیاموزند. یحییمهدوی خواندن و نوشتن را بوسیلۀ معلم سرخانه آموخت. آنگاه قرآن، فارسی، عربی و کتابهای معمول در مکاتب را نزد معلمیدیگرفراگرفت. برای آموختن خوشنویسی هم، معلم دیگری داشت ، سپس جغرافیا وریاضی و زبان فرانسه و سایر درس های دبیرستانی را نزد مرحوم گلگلاب درمنزل آموخت. بنابراینیحیی چند سال با مراقبت خاص پدر و انگیزۀ درونیخود، با اشتیاق و شور فراوان در خانه به آموختن پرداخت، بدون اینکه هرگزقدم به مکتبییا به مدرسهای بگذارد.[41]
- جامعه شناسینخبهکشی، علیِرضاقلی، نشر نی، چاپ یازدهم، تهران 1377ش.، ص 160 ↑
- در ستایش امیرکبیر از قول شمس می نویسد:”به وجه کبریای که چون برمینگری کلاه میافتد”! ص110 ↑
- همانجا، ص227 ↑
- تاریخ ادبیات کودکان ایران، محمدهادی محمدی، جلد نخست، نشرچیستا،1380، ص129 ↑
- همانچا، ص 130 ↑
- شاهنامۀ فردوسی و فلسفۀ تاریخ ایران ، مرتضی ثاقب فر، نشر قطره ـ معین،تهران1377م.،ص285 ↑
- تاریخ ادبیات کودکان ایران، محمدهادی محمدی، جلد نخست، نشرچیستا،1380، ص 133 ↑
- یونانیان و بربرها، امیرمهدی بدیع، ترجمۀ احمد آرام، تهران، نشر پرواز، 1364ش.، ص55 ↑
- خانوادۀ ایرانی در روزگار پیش از اسلام، علی اکبر مظاهری، قطره،1373،ص195 ↑
- همانجا، ص 203 ↑
- زن در ایران باستان، هدایت الله علوی، تهران، هیرمند، 1377ش.، ص110 ↑
- ایران باستان یا تاریخ مفصل ایران قدیم ..، حسن پیرنیا، تهران، دنیای کتاب، جلد2، ص1353 ↑
- کورش نامه، گزنفون، ترجمه رضا مشایخی، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب،1342ش، ص16 ↑
- تاریخ ادبیات کودکان ایران، محمدهادی محمدی، جلد نخست، نشرچیستا، تهران1380، ص135 ↑
- همانجا، ص133 ↑
- اشاره به کتاب: “دو قرن سکوت”، عبدالحسین زرین کوب ↑
- فردوسی، محمدامین ریاحی،چاپ سوم، تهران: طرح نو، ۱۳۸۰،ص 74 ↑
- فرهنگ ایرانی پیش از اسلام و آثار آن در تمدن اسلامی…، محمد محمدی، توس،1373، ص4 ↑
- تاریخ ادبیات کودکان ایران، محمدهادی محمدی، جلد دوم، نشرچیستا، تهران 1380، ص5 ↑
- همانجا، ص 10 ↑
- همانجا، ص 4 ↑
- همانجا، ص18 ↑
- همانجا، ص25 ↑
- همانجا، ص 35 ↑
- همانجا، 36. ر.ک: گزیدۀقابوس نامه، به کوشش غلامحسین یوسفی، ویرایش 3، امیرکبیر، ص147 ↑
- نظریات ابنسینا در باب آموزه و تربیت و مقایسۀ اجمالی با نظریات افلاطون و ارسطو، مجلۀ دانشکدۀ ادبیات، سال2، شماره 1، مهر1333ش. ↑
- http://fa.wikipedia.org/wikiسینا/_ابن ↑
- تقدم پرورش بر آموزش از دیدگاه ابنسینا، محمدعلی ندائی، روزنامه “خراسان، 01/06/1388 ↑
- همانجا ↑
- تاریخ فلاسفۀ ایرانی، از آغاز تا امروز، علی اصغر حلبی، زوار، تهران 1381ش.، ص 330. ↑
- روزنامه “خراسان”، تقدم پرورش بر آموزش از دیدگاه ابنسینا، محمدعلی ندائی، 01/06/1388 ↑
- همانجا ↑
- دیوان حافظ، خط جواد شریفی، انتشارات امیرکبیر، چاپ پنجم، 1343ش.، ص9 ↑
- تاریخ ادبیات در ایران، ذبیح الله صفا، جلد سوم، بخش دوم، انتشارات دانشگاه، 1346، ص1066 ↑
- http://fa.wikipedia.org/wiki/فردوسی ↑
- ابوالفضل خطیبی،”نگاهی به فرهنگهای شاهنامه از آغاز تا امروز”، نامۀ فرهنگستان، سال4، شماره3،1377 ↑
- چهار مقاله، نظامی عروضی، مقالت دوم ” در ماهیت علم شعر و صلاحیت شاعر”، به کوشش محمد معین، انتشارات جامی، 1375ش. ↑
- تاریخ ادبیات کودکان ایران، محمدهادی محمدی، جلد دوم، نشرچیستا، تهران 1380.، ص10 ↑
- آشفتگی در فکر تاریخی، فریدون آدمیت، مقاله در “نامۀ نهضت”، شماره 1، ص 142. ↑
- رابرت واتسون، منشی سفارت انگلیس در”تاریخ قاجاریه”، نقل از: امیرکبیر و ایران، فریدون آدمیت،خوارزمی، چاپ چهارم، 1354ش.، ص 39. ↑
- ر.ک: مهدوی نامه، جشن نامۀ استاد دکتر یحیی مهدوی ، تهران، 1378 ↑